رقص، شادی و اعتراض
گفتوگو با شاهرخ مشکینقلم، رقصنده باله، بازیگر تئاتر، نمایشنامهنویس و طراح باله ایرانی - فرانسوی
آیدا قجر - در ایران شمار جشنهای ملی و خیابانی اندک است و به جشنهای اندکشماری چون چهارشنبه سوری ختم میشود. در چنین شرایطی، مراسم جشن و شادی بیشتر به محافل خصوصی و زیرزمینی محدود شدهاند.
در ایران شمار جشنهای ملی و خیابانی اندک است و به جشنهای اندکشماری چون چهارشنبه سوری ختم میشود. در چنین شرایطی، مراسم جشن و شادی بیشتر به محافل خصوصی، خانوادگی و زیرزمینی محدود شدهاند. موازی با این محدودیت، هنر رقص در ایران نیز مسیر بالندهای را طی نمیکند.
در بیش از سه دهه اخیر، رفتهرفته حتی از شمار رقصهای محلی و گروهی کاهش یافته و به شمار عزاداریها افزوده شده است.
در این زمینه و در چهارچوب سلسله گفتوگوهای رادیو زمانه درباره حق شادی و جایگاه آن در جامعه ایران، با شاهرخ مشکینقلم، رقصنده باله، بازیگر تئاتر، نمایشنامهنویس و طراح باله ایرانی - فرانسوی گفتوگویی کوتاه کردهایم.
مشکینقلم در گفتوگو با زمانه میگوید: حکومت و جامعه مانع این است که آزاد و شاد باشی و بخندی و در خیابان برقصی. در همه جای دنیا، جشنهای ملی در خیابانها با برگزاری کارناوالهای شادی و خنده به راه میافتد، اما در مملکت ما این شادیها ممنوع است. من برای این هدف میرقصم که زنگاری که از غم بر روح شاد ایرانی قرار گرفته است را پاک کنم.
او که در سال ۱۹۹۷ گروه رقصی را با نام «نکیسا» در پاریس پایهگذاری کرده، تاکنون رقصهایی را بر پایه چند اثر کلاسیک فارسی مانند «خسرو و شیرین»، «هفت پیکر»، «سهراب و گردآفرید» و «زهره و منوچهر» طراحی و اجرا کرده و حتی با آوای اذان موذنزاده اردبیلی نیز رقصیده است. شماری از مخاطبهای او این کار را نوعی مبارزه با خرافات دینی میدانند.
بسیاری از کارهای این هنرمند ایرانی ساکن فرانسه با موسیقی سنتی ایرانی همراه است و بیش از آنکه شادیآور باشند، مخاطب خود را به فکر و تأمل وامیدارند. با این حال او معتقد است حق شادی، جزئی از حقوق راستین بشر است.
شما به عنوان یک هنرمند، حق شادی و زیست شادمانه را در میان ایرانیان چطور میبینید؟
وقتی شما باور داشته باشید که تمامی حقوق بشر بایستی رعایت شود دیگر تبصرهای بر آن نمیگذارید، اما در مملکتی میگویند خندیدن، رقصیدن، شادی و جشن و سرور ممنوع است و مردم را به سمت غم و تلخی که زائیده یک حکومت دینی است، میگمارند. کما اینکه میبینیم جشنهای دینی، جشنهای کمرنگی هستند؛ به طوری که بیشتر روزهای معتبر دین اسلام که در ایران برگزار میشود بر پایه مناسبتهای غمآلود و سوگواری است. سراسر ماه رمضان از روزی که شروع میشود تا پایان مییابد، توأم با غم است؛ به عنوان نمونه: مناسبتی چون ضربت خوردن علی. اگر جشنی هم باشد یک روزه است و سعی میشود خیلی سریع مهار شود.
رقصی برای تأمل
شاهرخ مشکین قلم در آثارش تلاش میکند با رقص، مخاطب خود را به فکر وادارد. او به عنوان نمونه در نمایش «زهره و منوچهر»، به عشق و زنانگی توجه دارد و با مرگ به نبرد برمیخیزد.
این هنرمند با اشاره به کمشمار بودن جشنهای ملی در ایران و برگزاری مراسم پرشمار عزاداری مانند عاشورا میگوید: «بدبختی آنجاست که مردم به این مسئله عادت میکنند و برایشان ناباورانه نیست که چرا در شادیها و جشنها مانعشان میشوند. حکومت و جامعه مانع این است که آزاد و شاد باشی و بخندی و در خیابان برقصی. در همه جای دنیا، جشنهای ملی در خیابانها با برگزاری کارناوالهای شادی و خنده به راه میافتد، اما در مملکت ما این شادیها ممنوع است.
درست است که نوشیدن الکل در حکومت اسلامی ممنوع و مسئله دیگری است، اما این که خندیدن هم ممنوع باشد و در برخی محلها علناً بنویسند «خندیدن ممنوع» این سئوال را پیش میآورد که خندیدن چه ضرری میتواند به حکومت وارد سازد؟
مشکل اصلی من با حکومت و جامعه این است که مردم بعد از یک مدت به همهچیز تن میدهند. به خاطر ترس؛ ترس از رفتن به زندان، شلاق خوردن یا قطع شدن حقوق یا دیگر مزایایشان.
وقتی با مردم صحبت میکنی میگویند: «شما که بیرون نشستهاید خیلی ساده میتوانید این طور صحبت کنید»، ولی واقعیت این است که اگر تمامی جامعه قیام کند، همه ملت را نمیتوانند به زندان بیاندازند و محاکمه کنند. باید همه جامعه حقوق شادی و انسانی خود را بطلبد.
جابهجایی در مرزهای اجتماعی
شاهرخ مشکین قلم، معتقد است هنر میتواند در مرزهای اجتماعی جابهجایی ایجاد کند. او تلاش هنرمندان در زمینههایی چون رقص را از جمله تلاشی برای آگاهسازی جامعهای میداند که در آن یک حکومت استبدادی بیش از سه دهه تلاش کرده است بر اساس نوعی خرافات دینی، شادی و رقص را مغایر با اصالت و اخلاق معرفی کند.
این هنرمند دو سال پیش در گفت و گو با برنامه «پارازیت» در صدای آمریکا در پاسخ به اینکه چرا اینقدر غمگین میرقصید گفت: «برای من بر خلاف آنچه در ذهنیت جامعه ایران رقم خورده، رقص تداعی شادی و نشاط نیست، کما اینکه موسیقی سنتی ما غمزده است، من به صورت تضادگونه حتی غمگینترین موسیقی گوگوش را انتخاب میکنم میرقصم. اشعار ما و حتی اشعار عاشقانه ما هم غمگین هستند و من هم با آنها رابطه خوبی دارم زیرا این خود تبعیدی من و فاصلهام از ایران باعث میشود با توجه به نوستالژیهایم، نشاط برایم گاهی نوعی حالت بیهودگی باشد. نشاط و شادی را به طور فردی میتوانم در مهمانیها داشته باشم ولی واقعیت کار من، برخورد با غمی است که در درون جامعه ایران قرار دارد. من برای این هدف میرقصم که زنگاری که از غم بر روح شاد ایرانی قرار گرفته است را پاک کنم. شاید تلاش من در کارهایم این است که برملا کننده این واقعیت تلخ باشم.
جای تعجب دارد که برای شرایط سیاسی ایران جوک ساخته میشود و با آن میخندند، در حالیکه این راهی است برای مبارزه. خنده و شادی در ایران به نوعی مبارزه تبدیل شده است، اما سرشت و واقعیت همه این حرکات توأم با غم است. زورگوییها و چپاول ها غمی را در جامعه آفریده که میشود گفت غم تاریخی و فرهنگی شده است.»
با این حال در کارهای شاهرخ مشکینقلم، عشق، جنبه محوری دارد و در برابر مرگ و افسردگی میایستد. او با اشاره به هنر رقص و ممنوعیت آن در جوامعی مانند ایران میگوید: «هنر رقص برای من برعکس آنچه در ذهن مردم حک شده الزاماً نشانهای از شادی نیست و حرکاتی است که بازتاب یکسری خواستههای جامعه و نیازهای آنهاست. رقصهای فولکلوریک از نیازهای بشر سرچشمه گرفتهاند و فقط برای خوشگذرانی و شادی و طرب نیستند. بخشی از آن که متوجه این گفتوگو است، با ممنوعیت در ایران روبهرو شده است؛ آنهم به دلیل ذهنیتی غلط در حکومت اسلامی. یعنی رقص الزاماً گوینده شادی و بیهودگی است.
در کارهای خود من اما کمتر پیش میآید کاری انجام دهم که نشانه شادی و طرب باشد. من بیشتر مشکلات و معضلات اجتماعی را در رقصم و رقصپردازیهایم به جامعه معرفی میکنم یا اگر روی اسطورههای ادبیات فارسی کار میکنم لزوماً اسطورههایی نیستند که دستخوش یک حادثه طربناک باشند. از نظر من ممنوعیتی که در جمهوری اسلامی برای رقص بهوجود آمده بر دو وجه است. یکی این که هیچگونه برخوردی بین زن و مرد نباشد و تحریک جنسی را سبب نشود. زیرا متأسفانه آنچه در ذهن مردم و دولت گنجانده شده بر این باور است که رقصیدن برای تحریک جنسی اتفاق میافتد. در وجه دوم فرار کردن از یک معضل سیاسی است.»
در میان اقوام ایرانی رقص جایگاه ویژهای داشته است، اما در سالهای اخیر در این جایگاه نیز تغییراتی ایجاد شده است. به نظر شما چه عواملی در طی سالهای اخیر باعث کمرنگ شدن رقصهای جمعی و فولکلوریک شده است؟
رقصهای فولکلوریک ایران مثل رقص کردی که ریتم بسیار شاد و طربناک و تندی دارد پایه و اساسش را با غم نوشتهاند. بسیاری از رقصهای دیگر مثل رقصهای جنوب ایران نیز همین شرایط وجود دارد. اگر در فیلمهای مستندی که قبل از ایران ساخته شده در صورت رقصندههای روستایی که آیین خود را پاس میداشتند نشانهای از شادی و طرب دیده نمیشود، انگار این حرکات نیاز روزمرهای است که دور هم آن را معرفی و مطرح میکردند. کمرنگ شدن این رقصها در روزگار حکومت اسلامی به دلیل همان برداشت غلط از رقص است که اشاره کردم.
وجود فولکلور برای یک حکومت مستبد خطرناک است، زیرا معرفی یکسری خواستههای متفاوت است که ارتباطی با حکومت یکسانگر ندارد. فولکلور در زبانها، خواستهها و پوششهای مختلف باعث میشود حکومت نتواند افراد جامعه را یکپارچه و یکرنگ کند در نتیجه میطلبد تا همه را سرکوب و یکرنگ کند. رقصهای و خواستههایشان را محدود میکند و رقص چون به صورت عمده ممنوع است فولکلور محلی نیز خود به خود باید کمرنگ شود.
در ذهن بخشی از جامعهای که متدین و خرافاتی است یا کسانی که در ایران متولد شده و با این افکار بزرگ شدهاند جا افتاده که رقصیدن گناه است. در نتیجه فولکلور خودش، خود را سرکوب میکند. در راستای حکومت مستبد دینی مثل جمهوری اسلامی خود مردم پنجاه درصد امور استبدادی را انجام میدهند.
شما معتقدید با هنر رقص، تنها در پی گسترش شادی نیستید. مفاهیم حقوق بشری در هنر شما چه جایگاهی دارند؟ چقدر سعی کردید این مفاهیم را در رقصتان گسترش دهید؟
بخش عمده آن در ضمیر ناخودآگاه من اتفاق میافتد، زیرا من در ممالکی زندگی میکنم که حقوق بشر بیشتر از ایران در آن رعایت میشود. پس ناخودآگاه اتفاقی که میافتد حرکت آزاد من است. البته من حتی با جوامعی مثل فرانسه و آلمان در نبود حقوق بشر به کفایت مشکل دارم و دائماً با پلیس و حکومت در گیر و دار این موضوع هستم و در حرکات سیاسی و تظاهرات ضد حکومت در این ممالک برگزار و شرکت میکنم.
بنابراین زندگی من، غذا خوردن، حرکت و اندیشه من اندیشیدنی است که از قسمتی از حقوق بشر برخوردار است و با آن بزرگ و اخت شده و در حرکت هنری من دیده می شود؛ یعنی آزادیخواهی و آزادیطلبی. صحبت کردن من حریم و مرزی ندارد، زیرا به گونهای بزرگ شدهام که باید حرفم را بزنم. من بزرگ شده مدارس هنری هستم که هنرمند باید نظر خود را اگر صد در صد مخالف استاد باشد بیان کند تا بتواند در بحث و گفتوگو به نتیجه برسد. اگر یاد بگیری که همیشه موافق حرف استاد باشی تا نمره بگیری و تربیتت اینگونه باشد که همیشه باید موافق پدر و مادر باشی تا با تربیت و بچه خوب شناخته شوی به دلیل نبود این فضاها و تضادها هیچ پیشرفتی حاصل نخواهد شد. شما میتوانید شاهد چنین تربیتی در رقصهای من باشید.
برایم جالب است زمانی که بر اذان موذنزاده اردبیلی خود را به دار میآویزم، پس از اجرا بینندهای به من میگوید: «چقدر حرکات شما عرفانی بود و چقدر رابطه الهی داشتید.» او حتی حاضر نیست واقعیت آنچه خواسته من بوده است را متوجه شود، چشمانش را بسته و آنچه خود خواسته در من دیده است.
نظرها
همايون
چه خودشيفته و خوذبزرگ بين مثل همه ايرانيان خارج نشين