ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

•شعر زمانه

دلتنگی‌های سهراب رحیمی در آخرین شعرهایش

آزاده دواچی – سهراب رحیمی در مجموعه «رسم هندسی مالیخولیا» یک شاعر یکسر تبعیدی‌ست. او از کلیشه‌های جنسیتی خود را می‌رهاند و فضای بومی را با فضای غیر بومی پیوند می‌زند.

مهاجرت بی‌تردید یکی از پدیده‌های رایج در زندگی امروز بشر است. با این‌حال مسئله‌ پیچیده‌ مهاجرت و چگونگی ارتباط انسان‌ها با پیرامونشان، آن هم در جایی که به آن تعلق ندارند، بر زندگی و آثار بسیاری از نویسندگان و شاعر معاصر تأثیر گذاشته است.

استفان لوون (نخست وزیر سوئد) و سهراب رحیمی (شاعر فقید ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان سوئد)

باید گفت تبعید و مهاجرت همواره تأثیری ژرف بر ادبیات داستانی و شعر می‌گذارد. در برخی از آثاری که در مهاجرت یا تبعید پدید آمده‌اند، چنین به‌نظر می‌رسد که «متن» و اصولاً «زبان» تنها راه باقی‌مانده است برای ارتباط گرفتن نویسنده یا شاعر با سرزمین مادری‌اش. نویسنده و شاعر‌ مهاجر در ادبیات خلاق از یک‌سو در پی کشف پیچیدگی‌های مهاجرت است، و از سوی دیگر تلاش می‌کند با پیوستن و ارتباط گرفتن با سرزمین مادری، دلتنگی‌هایش را کشف کند و در همان حال طرحی از دشواری‌های زیستن در یک محیط بیگانه را هم بازتاب دهد. در این میان گاهی شعری که در مهاجرت سروده می‌شود، تمنای شاعر و نویسنده برای بازگشت به سرزمین مادری را آشکار می‌کند.

ادبیات ایران به‌خصوص در سال‌های بعد از انقلاب ایران شاهد موج‌هایی از مهاجرت نویسندگان و شاعران به خارج از مرز‌ها و شکل‌گیری نوع متفاوتی از ادبیات بوده که به آن «ادبیات مهاجرت» می‌گویند.

سهراب رحیمی یکی از همین شاعران و منتقدان مهاجر است که از سال‌ها پیش در سوئد به‌سر می‌برد و در شامگاه پنجشنبه، ۱۱ فوریه به طور نابهنگامی درگذشت. هنوز علت مرگ او مشخص نیست. از سهراب رحیمی تاکنون چندین مجموعه شعر و مقالاتی در نقد ادبی منتشر شده است. «رسم هندسی مالیخولیا» (نشر اچ اند اس مدیا» آخرین اثری‌ست که از او به جای مانده.

سایه تبعید بر شعر مهاجرت

در کتاب «رسم هندسی مالیخولیا» نوشته سهراب رحیمی با فضای متفاوتی از شعر مهاجرت روبه‌رو می‌شویم. اشعاری که در این کتاب می‌خوانیم، ساده نیستند و در پهنای پیچدگی‌هایشان از رازهای زندگی شاعر در مهاجرت پرده برمی‌دارند.

در شعری که در مقدمه این کتاب آمده، شاعر از‌‌ همان ابتدا وارد روایت‌های تودرتویی می‌شود که در زبان اتفاق می‌افتند و به مخاطبش نشان می‌دهد که اشعار «رسم هندسی مالیخولیا» با زبان ساده‌ای نوشته نشده‌اند. این مجموعه شامل پنج دفتر است و هر دفتر نامی جداگانه دارد، اما هر پنج دفتر با هم در یک پیوند درونی قرار دارند و خواننده می‌تواند با یک نگاه به این پیوند و بستگی پی‌ ببرد.

از‌‌ همان صفحه نخست کتاب، سهراب رحیمی نشان می‌دهد که فضای مهاجرت که او از آن به عنوان «تبعید» یاد می‌کند بر فضای کلی شعر سایه افکنده است:

تبعید به حاشیه کهشکشانی از کلمات بر شانه‌ها.
میان آفتاب و ماه می‌غلتد خاک بی‌پناه. (ص ۱)

بار محتوایی اکثر کلمات و همچنین ساختار اشعار و درون‌مایه آن‌ها از حال و هوای تبعید و مهاجرت برخوردار است. یکی از تکنیک‌های شعری که در هر پنج دفترِ این مجموعه مدام تکرار می‌شود، خلاصه‌نویسی و تأکید شاعر بر فاصله‌گیری از روایت‌های طولانی است. به‌کارگیری این ترفندها این امکان را برای سهراب رحیمی فراهم می‌کند که به زوایای تازه‌ای در شعرش دست یابد.

به این نمونه توجه کنید:

«فردا فرصتی تا باران و سفر، خواب شاعر را میان تهران و ترمینال‌های سورئال تقسیم کند تا چشم‌ها شرابی شود محض خاطر بورخس و مشق هزار و یک شب‌اش. جای هدایت در کنج و کنار فردوسی خالی است. (ص ۲)

فاصله میان شعر و سرزمین مادری فاصله‌ کوتاهی است، اما همین فاصله اندک گاهی سرپناهی می‌شود برای شاعر و به او این امکان را می‌دهد که با با سرزمین مادری‌اش ارتباط بگیرد و از کلماتی استفاده ‌کند که برای مخاطب در‌‌ همان‌جا آشنا هستند، اما در همان حال با آشنازدایی و تلفیق این کلمات این فرصت را به خواننده می‌دهد که با فضایی که ساخته درگیر شود.

یک نمونه دیگر:

«شش قدم از لباس‌های سیاه فاصله می‌گیری. جنازه‌ات روی سنگ نوازش می‌شود. رگ‌هایت خاموش و زنبور‌ها وزوز می‌کنند. با قطار کفن از شهرهای شیمیایی گذشتی و خبر در جنازه‌ها پیچید؛ کناردست تابستان، بوی اکسیژن و شعر در الکل فرورفت.» (ص ۴)

فضای بومی و غیر بومی

شاعر در مجموع نگاه تلخی به تبعید دارد، اما کلمات او در تبعید باقی نمی‌مانند و این فرصت را می‌یابند که او را به سرزمین مادری وصل کنند. او میان گذشته و حال و بین دو فضای بومی و غیر بومی، و همینطور فضای مهاجرت که بر اشعارش تسلط دارد در سفر است. رحیمی با گزینش کلمات به خواننده‌اش این امکان را می‌دهد که با او همسفر شود. چگونگی گزینش کلمات - هم در عمق و هم در سطح - از تلاش شاعر برای بازتاب دادن فضای ذهنی مهاجرت نشان دارد. فضاسازی‌ها در این میان نمایانگر استراتژی ابتکاری شاعر است: او با هم‌نشینی این فضا‌ها در طرح مفاهیم انتزاعی و انتقال این مفاهیم به مخاطبش مؤثر عمل می‌کند.

از نمونه زیر به‌خوبی می‌توان چگونگی هم‌نشینی فضاهای متفاوت در شعر رحیمی را دریافت:

«هر روز در بیمارستان، در مسیر سفید و شاخ‌های گوزن، به گل‌ها تعظیم می‌کنیم. ترانه‌ها، روزنامه‌های صبح و قهوه‌ تازه‌دم؛ نه بوی کنستانتین کاوافی می‌دهد؛ نه شباهتی به شعرهای سزار وایه‌خو دارد. قرائت غریبی است ازگنجشک‌های گمشده و آمبولانس‌های مسافر. دستی، پوست را برای آخرت پست می‌کند. چسبیده استخوانی به رگ‌ها. نه مسواکی در جیب داری نه بلیطی برای ماه؛ نه کتابچه‌ راهنما؛ نه سطحی برای فرود در فضا.» (ص ۹)

رهایی از کلیشه‌های جنسیتی

از اغلب شعرهای این مجموعه پیداست که شاعر از روایت‌های کلیشه‌ای و صرفاً مردانه فاصله گرفته است. اکثر کلماتی که برمی‌گزیند، بار جنسیتی خاصی ندارند. ارجاعات شاعر به «زن» در شعرش هم تحت تأثیر فضای مهاجرت قرار گرفته است و شاید اصلاً به همین دلیل توانسته خودش را از نگاه کلیشه‌ای به «زن» رهایی دهد.

به تصویری که رحیمی از زن به‌دست می‌دهد، توجه کنید:

«این شعر داستان زنی‌ست که ترانه می‌شود در خواب و نقش معشوق‌ات را می‌رقصد. دیگری، عکس می‌شود برای قاب در دفتر، و طناب را می‌بافد. با اندام ساعت‌ها می‌خواند. بگذار فریاد کند: انتظار، شکار پروانه بود؛ اشاره به آفتاب و ستونی از سایه‌ها.» (ص ۲۳)

یکی از شگردهای قابل تأمل در این مجموعه اشاره به شهرهای آشناست. شاعر نام این مکان‌های آشنا را با درونمایه‌های غیر بومی می‌آمیزد:

«و درخراسان دری‌ست در درهایی در درها دریچه‌ای "که بورخس‌اش گم کرد از نگاه تو پیداش!" و در فراغ مشهدش شاعر سریع، جوانی خود را هم‌سن گور کرده است.» (ص ۲۷)

پرهیز از فضاسازی‌های رمانتیک

رحیمی به پیرامونش نگاهی واقع‌گرایانه دارد و از فضاسازی‌های رمانتیک اجتناب می‌کند. او می‌داند که می‌تواند با کلمات، دریافت‌های ذهنی‌اش از پیرامونش را افزایش دهد. گستردگی دایره واژگانی‌اش و چگونگی ادغام تصاویر در شعرش صرفاً در خدمت به وجود آوردن یک فضای واقع‌گرایانه است:

«پاییز، شکل سگی در سیاهی پارس می‌کند. شکل بی‌رنگی از رنگ‌های سوخته در شعر. آوازی میان خاکستر از سنگفرش تا شعله. پاییز طول نوری میان تاریکی. تکرار طناب در پله‌ها. پایان‌نامه‌ نامه‌ها.» (ص ۳۰)

در بسیاری از اشعار این مجموعه، شاعر از واژه‌آرایی و بازی با کلمات هم بهره برده است. این واژه‌آرایی‌ها در اکثر سطرهای شعر تکرار می‌شوند. نمونه‌ای از ارتباط‌های معنی‌دار و واژه‌آرایی را می‌توان در شعر زیر دید که برای مثال بین «پا» و «دویدن»، در عین حال «دویدن» با «تقدیر» و البته «نرسیدن» و بعد بین «دوندگی» و «جنون» رابطه‌ای به وجود می‌آید:

«پا، فقط دویدن را می‌دانست. تقدیرش نرسیدن بود. دوید تا به شب‌های بیداری رسید. دید خودش را طی می‌کند. در باغ، شیشه‌های ریخته بود. پا‌ها از جنون رقصیدند. شاید کلمه‌ها بودند دیوانه‌‌ رها هندی‌وار بر صفحه‌ سفید.» (ص۳۹)

درونمایه‌هایی مانند تنهایی و انزوا که بر ادبیات مهاجرت تسلط دارند در اکثر شعر‌های این مجموعه نیز به چشم می‌خورند، اما شاعر از خودش تصویر یک شاعر سرخورده را به‌دست نمی‌دهد. او که با اهمیت زبان آشناست، بین کلمات و مضامین فلسفی و اجتماعی یک رابطه درونی ایجاد می‌کند و از این طریق بر فضای سرد تبعید و مهاجرت غلبه پیدا می‌کند. به این جهت می‌توان گفت در قلمرو ادبیات مهاجرت، «رسم هندسی مالیخولیا» کاری متفاوت به‌شمار می‌آید.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • افسانه خاکپور

    افسانه خاکپور باورنکردنی ست مرگ یا قتلی اینگونه فجیع برای شاعری که زیستن اش در سرزمین یخین سوئد گرما بخش دلها و زبانها بود. براین شاعر سخت کوش و بی آلایش آمده از دیار بختیاری چه رفت که چنین سوخت یا سوزانده شد دردا بدین تلخا سرنوشت دردا. زین پس چه خواهد سرود پدرت آن شاعرزبان لری https://www.youtube.com/watch?v=qMTQZOCfdzI

  • سهیل

    چیزی کمتر از تصویر آلان، کودک بر شکم افتاده در ساحلی غریب، ندارد این چهره دوست داشتنی. باشد که سیه روز کند سنگدلی و سیاهی دل آنانی را که به چنین تبهی دست یازیدند

  • دوست قدیمی

    بدرود سهراب، بدرود. آخ که باور مرگ تو چه سخت است.