اومبرتو اکو: فیلسوفی که راز نامها را میدانست
امیر کیانپور - اکو به شکلی یگانه از همان ابتدا، پیر متولد شده بود، نه فقط به این دلیل که دیر دست به نوشتن رمان برد؛ بلکه به خاطر رد و رسوب سالیان و قرنها بر کلمات و جملاتش.
مارگریت دوراس، نویسندهی فرانسوی، میگوید آدم دو بار پیر میشود، یک بار ناگهانی و یکشبه، یک بار کند و تدریجی، بیآنکه متوجه شود؛ یک بار زیادی زود و یک بار زیادی دیر.
برای اومبرتو اکو، نویسندهی ایتالیایی، که در مرز پنجاه سالگی نخستین رمانش را نوشت و ۱۹ فوریه ۲۰۱۶، در ۸۴ سالگی درگذشت، قاعدهی پیری اما منطق دیگری نیز دارد. بیدلیل نیست که هالهای اسطورهای نام او را احاطه کرده است: دستکم تا آنجا که به رمانهایش مربوط میشود، اکو نویسندهای بود که به شکلی یگانه و جاودانه از همان ابتدا، از نخستین رمانش، پیر متولد شده بود، نه فقط به این دلیل که دیر دست به نوشتن رمان برد؛ بلکه به خاطر رد و رسوب سالیان و قرنها بر کلمات و جملاتش.
اکو را که بخوانی و در هزارتوهای جهان داستانش که گم شوی، احساس میکنی عمر جهان بر او گذشته است. او نویسندهی «معاصر» اسناد تاریخی و نسخههای خطی و تاریخهای کهن نانوشته است. اعجازی پارادوکسیکال. کاتبی را تصور کنید که از راهروهای تاریک و طولانی قرون وسطی عبور کرده، و از لابهلای صفحات کتاب مقدس، احکام شکگرایانی چون آگریپا، دستورالعملهای رواقیون و رسالههای سیسرون گذشته است و اکنون پیش روی شما در ایتالیای پایان قرن بیستم در کتابخانهی ۲۰ هزار جلدی ویلای قرن هفدهمیاش در ریمینی کنار دریای آدریاتیک از متن باز و «نشانهشناسی»، از افول کتاب، ذهنیت توطئهگرا، و پیروزی وانمودهها سخن میگوید. او کسی نیست که آدم بخواهد رشته سخنش را پاره کند؛ کسی که همهی کتابهای جهان را خوانده و حالا در زبانی نیمهآشنا و نیمهبیگانه رازهای جهان، و نامهای آن را با لحنی طنزآلود بیان میکند.
«تن غمین است، افسوس! من همه کتابها را خواندهام/ گریختن! گریختن به دورادور! حس میکنم تمامی پرندگان/ مست آن اند که مه و آسمانهای ناشناخته در میانشان گیرد!» (استفان مالارمه)
... نویسندهای پیر اما نه عبوس. سالخورده اما با حکمتی شادان. کسی که برای لذت و سرگرمی مینویسد؛ چرا که، او، اومبرتو اکو، کاتب و کتابدار قرنها، آدم شوخی است.
مجموعه یادداشتهای اکو در روزنامههای ایتالیایی که تحت عنوان چگونگی سفر کردن با یک ماهی آزاد (۱۹۹۸) منتشر شدهاند، معجونی است از پارودیها و پاستیشها، تقلیدهای مطایبهآمیز و تقلیدهای ادبی.
در رمان نام گل سرخ، که راز جنایت در آن با کتاب مفقود ارسطو دربارهی کمدی لولا میشود، (کتابی که از آن هیچ نسخهای به جا نمانده) شوخی و طنازی مضمونی اصلی در بطن نظام عبوس کلیساست.
طنز راه حل کودکانهی اوست برای فیلسوفی که کودکیاش را در بحبوحهی جنگ جهانی دوم گذرانده است. «بین ۱۱ و ۱۳ سالگی یاد گرفتم چطور جلوی گلولهها را بگیرم.»
او در ۱۹۹۸ به دووآر مینویسد: «ما به خاطر اندوهمان همیشه طنزپردازی میکنیم. انسان تنها حیوانیست که میخندد و تنها حیوانی هم که میداند باید بمیرد. از آنجایی که این را میدانیم، لبخند میزنیم تا تمام زندگی را به گریستن نگذرانیم.» (به نقل از رادیو فرهنگ فرانسه) به همین ترتیب، در رمان بائودولينو این (روح) شوخ رابله است که در جملات اکو احضار شده است. احضار ارواح از پستوهای تاریخ، به ویژه تاریخ قرون وسطی، تخصص اوست؛ فیلسوفی که در سه سالگی میخواست لوکوموتیوران شود، اما تاریخنگار قرون وسطی، منتقد فرهنگ تودهای، نشانهشناس و مقدم بر همهی آنها نویسنده شد.
آقای کتابخانه!
اگر «کتابخانه» میتوانست تجسدی انسانی پیدا کند، معاصرترین نام برای این تجسم، بیشک اومبرتو اکو است. اکو یک کتابخانه بود، نسخهای انسانی از ویکیپدیا، همو که در دههی هفتاد ابداع چیزی مانند اینترنت را بشارت داده بود.
اومبرتو اکو به زبان ساده یعنی کتابخانه. وقتی در اشاره به او از کتابخانه حرف میزنیم اما از چه حرف میزنیم؟ کتابخانهی مقدس و جنونآمیز پروفسور کین در کیفر آتش (Die Blendung/Auto da Fé) الیاس کانتی؟ کتابخانهی بزرگ نسخههای اودیسه که در ژنو به همت جرج اشتاینر بر پا شد؟ کتابخانهی عظیم، مطلق، الهیاتی و بیکران بابل خورخه لوئیس بورخس، که هر کتاب ممکنی را در خود جای داده؟ کتابخانهای به نام اومبرتو اکو در چه نظامی سازمان یافته است؟
در شیفتگی اکو نسبت به بورخس شکی نیست. کتابدار کتابخانهی هزارتوی صومعه در نام گل سرخ، راهبی کور است به اسم خروخهی بورخسی.
میدانیم اکو صاحب دو کتابخانهی بزرگ با چیزی در حدود ۵۰ هزار جلد کتاب بود؛ کتابهایی که به نقل از بازدیدکنندگان اغلب استفاده شده بودند. در مصاحبهای در پاسخ به این سؤال که چه کتابهایی را در کتابخانهی بزرگش نگهداری میکند، اکو میگوید: «کتابهایی با موضوعاتی که به آنها باور ندارم، مثل کابالا، کیمیا، جادو و زبانهای ابداعی. کتابهایی که دروغ میگویند، بطلمیوس را، اما گالیله را نه، چرا که گالیله حقیقت را میگوید. من شیفتهی دانش جنونآمیزم.» تخیل، بازی، و طنز. و البته تداعیهایی بینامتنی.
احتمالاً چیزی از جنس منطق ابی واربورگ در کتابخانهی اکو، یا به عبارت دیگر اکو به منزلهی کتابخانه میتوان یافت؛ ابی واربورگ کتابداری که دیوانه شد. کتابخانهی واربورگ نه بر پایهی نظامی علمی و از پیش متعین، که مبتنی بر اصلی غریب و شخصی سامان یافته بود. «اصل همسایهی خوب» به جای طبقهبندی کتابها بر پایهی موضوع، زبان یا زمان انتشار، واربورگ کتابها را بر اساس رابطهای که میان آنها میدید، مرتب میکرد. کتابی فلسفی کنار کتابهایی دربارهی نجوم و جادو و کتابی هنری در کنار کتابهای ادبی و الی آخر. شبکهای مبتنی بر ارتباط بینامتنی.
اکو در مصاحبهای (که به فارسی نیز ترجمه و در دههی هفتاد در مجلهی بیدار منتشر شده) در برابر انبوه اطلاعاتی که امروز ما را احاطه کرده، از ضرورت سامانهای روشمند برای «کشتار و تدوین اطلاعات» حرف میزند. «اصل همسایهی خوب» و «قاعدهی کشتار و تدوین اطلاعات»؛ اکو در مقام کتابخانه احتمالاً باید شبکهای بینامتنی باشد در فضایی میان این دو اصل!
از اثر گشوده (۱۹۶۵) تا حدود تفسیر (۱۹۹۰)
پدرش میگفت: «فلسفه یعنی از گرسنگی مردن». با این حال، این دانشآموختهی دانشگاه تورین، مدرکش را در سال ۱۹۵۴ در رشتهی فلسفه دریافت کرد.
در دانشگاه، مطالعات فلسفی اکو یک محور مشخص داشت: توماس آکویناس، نویسندهی مدخل الهیات. مدخل الهیات (Summa Theologica) اثر فلسفی ویژهای است؛ کتابی ناتمام اما دائرهالمعارفی؛ نخستین ورسیون «ویکیپدیا» بسیار پیشتر از اختراع برق و کامپیوتر با ارجاعات بسیار به متون مقدس، ارسظو، آگوستین و... در توماس قدیس است که نطفههای نشانهشناسی اکویی شکل میگیرد.
توماس قدیس برای اکو الگویی از خرد است؛ الگویی برای تنظیم افکار، برای طبقهبندی، کتابداری، مواجهه با اطلاعات و نشانه شناسی. «چیزهای زیادی از آرای او باقی نمانده، و اما شیوهای که او ایدهها را به نظم در میآورد، خارقالعاده است.»
پس از دانشگاه، اکو به دلیل علاقهمندی به فرهنگ عامه و هنر آوانگارد و احتمالاً «نمردن از گرسنگی» در ساخت چند برنامهی فرهنگی رادیو-تلویزیونی مشارکت میکند، اما خیلی زود به ادبیات و فلسفه باز میگردد.
اثر گشوده اولین رسالهی جدی اکو در باب هنر (که در آن پایههای نظریاش را بنا مینهد) در سال ۱۹۶۵ منتشر میشود: «اثر هنری پیامی اساساً مبهم است، تعدد نشانهگانی که در نشانهای یکه و تنها همزیستی میکنند.»
نشانه؟ نشانه همان چیزی است که به قول آگوستین میتواند آنچه در سر آدم است را وارد سر دیگران کند. و نشانهشناسی؟ نشانهشناسی «فرم مدرن فلسفه» است: بهترین شیوه برای مواجههی چرخش بزرگ فلسفه در قرن بیستم، چرخش زبانشناختی؛ دانشی برای «دیدن معنا آنجایی که آدمی ممکن است وسوسه شود تنها و فقط امور واقع را ببیند». چه نسبتی میان کلمهی «رنگ کردن» با واقعیت آن وجود دارد؟ وقتی کسی میگوید «خانهام را رنگ کردم» این عبارت در آمریکا همان معنایی را نمیدهد که در اروپا. در آمریکا، منظور از رنگ کردن خانهای، نقاشی دیوارهای «خارجی» خانه است، در اروپا رنگ کردن دیوارهای «داخلی» خانه را به ذهن متبادر میکند.
با تأکید بر مالارمه، جویس و کافکا، اکو برای بار نخست، شش سال پیش از انتشار مرگ مؤلف بارت، این ایده را میپروراند که اثر ابژهای باز و گشوده است که خواننده با تفسیر در ابداع آن مشارکت میکند.
اثر گشوده، آغاز درگیری عمری اکو با نامها و نشانهها و به همین خاطر متنی کلیدی برای ورود به کهکشان فکری اوست. بر مبنای این رساله است که بنیاد آثار بعدی او همچون ساختار غایب (۱۹۶۸) و نقش خواننده (۱۹۷۹) و حتی رمانهایش گذاشته میشود.
در ۱۹۹۰، اکو در کتاب حدود تفسیر، این درگیری نشانهشناختی فکری را به ویژه حول رابطهی مؤلف و خواننده پی میگیرد، و بحث حدود تفسیر را مطرح میکند: تفسیر باید تام و تمام باشد تا بتواند معنا ایجاد کند. او همچون آگوستین به وحدت و انسجام متن باور دارد و تفسیری را که نافی و ناقض این یکپارچگی باشد، مردود میداند. در حدود تفسیر اکو از انتقال تفسیر و تأویل به فضای بین خطوط راضی نیست و تلاش میکند میان حقوق خواننده و حقوق متن و مؤلف رابطهای دیالکتیکی برقرار کند.
تفاوتهای اکو با بارت و دریدا ظریف اما تعیینکننده است. او با طرد مطلق مؤلف در فرآیند خوانش موافق نیست. وانگهی، زبان برای او نه آنطور که زمانی بارت میگفت یک نظام فاشیستی، که یک انقلاب دائم است.
نام گل سرخ (۱۹۸۰)
در اواخر دههی ۷۰ از اکو درخواست میشود تا در نوشتن مجموعهی پلیسی کوتاهی شرکت جوید، او این تقاضا را رد میکند به این دلیل که میخواهد یک رمان حداقل پانصد صفحهای بنویسد، وعده ای که محقق میشود. او در سال ۱۹۸۰ نام گل سرخ را منتشر میکند: رمان درخشان قرون وسطایی با حال و هوایی پلیسی-معمایی؛ بدین قرار: در سال ۱۳۲۷، در زمانهی تنشی الهیاتی میان طرفداران فرانسیس قدیس و کلیسا، مفتشعقیدهی سابق، گیوم دُ باسکرویل، که به همراه شاگرد جوانش آدسو برای شرکت در مباحثهای الهیاتی به صومعهای بندیکتی (پیرو سنتبندیکتوس) در شمال ایتالیا سفر کرده، مأمور میشود در خصوص رشته جنایانی تحقیق کند که در صومعه در حال رخ دادن است. تحقیقات او را به هزارتوی کتابخانهای قرون وسطایی میکشاند...
اسم کتاب از شعری لاتین برگرفته شده، شعری از برنارد کلانی که در انتهای کتاب آمده، stat rosa pristine nomine, nomina nuda tenemus، با یک تغییر، Rosaجایگزین Roma شده است. رم یا رُز اما چندان فرقی نمیکند. «رم دیگر وجود ندارد دیگر از طریق نامش، و چیزی برای ما باقی نمانده جز نامهای تهی.» آنچه ما را به گل سرخ پیشین، به رم کهن، پیوند میدهد، چیزی بیش از یک نام نیست. شکوه گذشته، شهرهای بزرگ کهن و شاهزادگان دوستداشتنی آن در خلأ ناپدید میشوند و آنچه باقی میگذارند جز نامهایشان نیست. رمانی پر از ارجاعات متنی و ارتباطات بینامتنی، ارجاع به مکاشفات یوحنا، به غزلهای سلیمان، و بیش از همه به توماس قدیس. داستان نسخهای خطی که به زبانی معاصر ترجمه شده است...
مردمان ایتالیا در ۱۹۸۰، در رمان ارجاعی به بریگادهای سرخ مییابند؛ عاملی که میتواند تا حدودی توضیحدهندهی موفقیت نامتظرهی این رمان باشد و اکو نیز آن را تا حدی تأیید میکند. موفقیت کتاب چشمگیر است. نام گل سرخ در میلیونها نسخه به فروش میرسد و به ۴۳ زبان ترجمه میشود. و در سال ۱۹۸۲ جایزهی کتاب خارجی مدیسی در فرانسه به آن تعلق میگیرد.
در ۱۹۸۶، ژانژاک انو با بازی شان کانری در نقش گیوم دُ باسکرویل اقتباسی سینمایی از این اثر به دست میدهد. در همین سال، کتاب برای نخستین بار با ترجمهی شهرام طاهری به فارسی منتشر میشود. اقتباس سینماییای بیش از اندازه هالیوودی و ترجمهای ناقص و نه چندان دلچسب.
ترجمهی دقیق رمان به فارسی از سال ۱۳۹۴ ذیل عنوان آنک نام گل در دسترس است. در دههی گذشته به ویژه با تلاش رضا علیزاده ، مترجم نامآشنای آثار تالکین، رمانهای اومبرتو اکو که از آثار فلسفی او بختیارتر بودند، وفاداربه منطق خود او به زبان فارسی در آمدند.علیزاده علاوه بر نام گل سرخ، (۱۳۹۴) بائودولینو (۱۳۸۶) و آونگ فوکو (۱۳۹۰) و ... را نیز به فارسی ترجمه کرده است.
از شمارهی صفر تا سیارک ۱۳۰۶۹
آخرین رمان اومبرتو اکو، شمارهی صفر (۲۰۱۵)، بر مدار دو موضوع میچرخد. دو موضوعی که اکو، هرچه به سالهای پایان عمرش نزدیکتر شد، بر آنها بیشتر پای فشرد: نقد انتقادی رسانههای جمعی و تئوری توطئه.
آخرین کتاب اکو قبل از هر چیز تصویری رسواییآور و زننده از مطبوعات ایتالیایی - و به طور کلیتر رسانهها - در عصر برلوسکونی ترسیم میکند. رسانه و توطئه در عین حال موضوعاتی درهمتنیده اند.
توطئه از پیش در نام گل سرخ، گورستان پراگ و آونگ فوکو جایگاهی محوری داشت: داستان آونگ فوکو، ماجرای سه ویراستار است که در کار انتشار متونی در مورد علوم سری و انجمنهای مخفی و... اند و یک روز برای رهایی از ملال تصمیم میگیرند نظریهی توطئهشان را «بازی» کنند. در گورستان پراگ نیز، ماجرا رمزگشایی از توطئهای است که میتواند آیندهی اروپا را دستخوش تغییر کند.
در مصاحبهای با رادیو فرهنگ فرانسه در ماه مه ۲۰۱۵، به بهانهی رمان آخرش شمارهی صفر، اکو با شوخطبعی میگوید: «نویسندگانی هستند که در جریان زندگی ادبیشان فقط شخصیتهایی را روایت میکنند که عشقورزی میکنند، من شخصیتهایی را روایت میکنم که کارشان توطئه است.»
او میگوید: «من به انجمن محققان شکاک (quirerSkeptical In) تعلق دارم، انجمنی که نشریهای در میآورد در مورد تمام شوخیها (hoax) و افسانههایی که در مورد علم، سرطان و بشقابپرندهها اختراع میکنند،... ما سعی میکنیم به مردم نشان دهیم که اینها فقط فانتزی اند. اگر به اینترنت بروید میبینید که مردم خیلی از این توطئهها را باور میکنند! توطئه یعنی مسئولیتزدایی از خود.»
اکنون اما بیآنکه راز یا توطئهای در کار باشد، فیلسوفی که تجسم زندهی تصویر یا رویای سادهدلانهی بشر از خویش در مقام Homo Loquax (انسان سخنگو) یا zoon logon echon ارسطو (انسانی که عقل دارد) بود، مرده است؛ موجودی که سخن میگوید، فکر میکند، مینویسد و میخواند...
اکو پیشتر در مصاحبه با مجلهی فیلو در ۲۰۱۲، گفته بود فلسفه چیزی نیست جز تسویه حساب با مرگ؛ فلسفه در مقام نوعی دانش مواجهه با مرگ.
آلفرد جری وقتی داشت میمرد، در پاسخ به اینکه چه نیاز دارد گفت: «یک خلال دندان.» خلال دندانش را گرفت و مرد. اکو در همین مصاحبه میگوید دوست دارد اینطوری بمیرد. احتمالا او به آرزویش رسیده است. با این حال، به طرزی آیرونیک، نام او پس از مرگ در آسمانها خواهد درخشید.
... هابز وصیت کرده بود روی قبرش بنویسند: این سنگ یک فیلسوف است؛ اکو اما وصیت کرده که روی سنگ قبرش عبارتی را بنویسند که شهر آفتاب (۱۶۰۲) کامپانلا با آن پایان میپذیرد: «- صبر کن! صبر کن! - نمیتوانم، نمیتوانم!»
نامش حالا در آسمان خواهید درخشد. جایی در کمربند سیارکها در میان مدارهای بهرام و مشتری، زیرا، بیآنکه رازی در کار باشد، سیارک ۱۳۰۶۹ که در ۶ سپتامبر ۱۹۹۱ کشف شد، به نام او نامگذاری شده است. نام: اومبرتو اکو، نویسندهای که روی قبرش دو بار خواهند نوشت: صبر کن، نمیتوانم!
نظرها
بیژن
جهان بی وجود امبرتو اکو جهانی عبوس است. جهان بی وجود اکو گذشته خودش را از یاد خواهد برد. او حافظه جهان بود. او چیزیهایی را بیاد میاورد که حتی خود کاردینال های مقدس دوران قرون وسطا و راهبهای پیر و نحیف و بدجنس دیرهاو صومعه های کهن نیز از یادشان گریخته است. اکو به شیرینی عسل بود در این زمانه ای که هرخبری کام انسان را تلختر از مرگ میکند. وقتی از اکو پرسیده بودند که رمان هایش را چگونه مینویسد پاسخ داده بود معمولا از چپ به راست. وبعد اضافه کرده بود که اگر ایرانی یا عرب بود مجبور بود از راست به چپ بنویسد. واقعا به چنین سئوال احمقانه ای چه پاسخی میتوان داد؟ در مقدمه کتابش" یادداشتهای یک نویسنده جوان" توضیح داده که او اولین رمانش را در 55 سالگی نوشته وبا این حساب نویسنده ای جوان و ئازه کار محسوب میشود. نسل ما از اینکار معاصر اکو بوده باید بخودش ببالد
فریبا ارجمند
گورستان پراگ را هم من ترجمه کرده ام، و انتشارات روزنه، ناشر سایر کارهای اکو با ترجمه علیزاده، آن را سال گذشته منتشر کرده. فعلا رسیده به چاپ دوم
neshat tabandeh
چه سوگ نامه زیبا و پرشکوهی .. پر صلابت و برازنده خالق بزرگی به نام اومبرتو اکو سپاس
جمهوریخواه
اومبرتو اکو، روشنفکری مدرن با روحیه خاص ایتالیایی بود. در رمان " نام گل سرخ "، کشیش نابینای صومعه به باور اینکه در انجیل شواهدی از شاد بودن عیسا مسیح وجود ندارد و بنابراین خندیدن،طنز و شاد بودن کفر است ! آیا شباهتی نمادی و الگویی بین آن کشیش جزم اندیش افراطی با حاکمین انحصارگرای اصولگرا مذهبی از نوع مصباحی در ایران وجود ندارد !؟