۹۴، سالی که به خشونت گذشت
وقتی پدری فرزندش را با تبر کشت
امید رضایی- افرادی که در ساختاری خشن رشد میکنند و روند اجتماعی شدنشان در چنین ساختاری اتفاق میافتد، خشونت را همواره به عنوان بخشی از هویت خویش به همراه دارند.
به گزارش رسانههای ایران، در آخرین روزهای اسفند ماه سال گذشته، پدری پسرش را کشت و دخترش را به کما فرستاد.
آیتعلی، ۴۴ ساله، یکشنبه شبی در راه بازگشت به خانه، از بقال محله میشنود که پسر ۱۲ سالهاش، معادل ۴۵هزار تومان ترقه (برای چهارشنبهسوری) خریده و پولش را نداده است.
گفته میشود آیتعلی از مغازه ابزارفروشیاش تبر، بست پلاستیکی و انبردست برمیدارد و به خانه میرود، در اتاق پسرش را میبندد و او را مورد ضربوشتم قرار میدهد.
رسانهها از کلمه «شکنجه» استفاده کردهاند.
همسر آیتعلی به پلیس گفته است: «شوهرم ابتدا من را کتک زد و بعد سراغ پسرم رفت. دخترم میخواست مانع کتک خوردن برادرش شود که شوهرم او را هم کتک زد. او با تبر و میله بارفیکس ما را مجروح و فرار کرد ....
مادر ماجرای خرید ترقه را تایید میکند: «روز یکشنبه پسرم از مغازهدار همسایهمان ترقه خرید و قرار بود عصر پول آن را پرداخت کند، اما فراموش کرده بود. شب هنگام شوهرم ماجرا را از مغازهدار میشنود و با بازگشت به خانه این بلا را سرمان میآورد. او با شال و دستبند یکبار مصرف دست و پای دختر و پسرم را بست و هر دو را کتک زد .... شوهرم پنج ساعت آنها را شکنجه کرد.»
رسانهها از دو نام "امیرحسین" و "محمدحسین" برای پسرک ۱۲سالهای استفاده کردهاند که زیر شکنجه پدر مرده است.
فاطمه ۱۷ ساله هم چند روزی در کما بوده و حالا حالش بهتر است.
سالی که به خشونت گذشت ...
از خبر ضربوشتم و قتل به دست پدر که بگذریم، خودکشی دستهجمعی سهخواهر در تهران، اتفاق «تکاندهنده» دیگری بود که باز در اسفند ۹۴ رخ داد. جلوهای از خشونت علیه خود، وقتی بستر خشونت علیه دیگری ِ ضعیفتر فراهم نباشد.
رفتار خشونتآمیز ماموران شهرداری تهران با دستفروشان، چند مورد خودسوزی و خودکشی ۱۳ دانشآموز همگی زنگ خطر عادیتر شدن خشونت در جامعه هستند. تراژدیهایی که زنگ خطر آیندهای خشنتر را بهصدا درآوردهاند.
مواردی از این اعمال خشونتها از ناحیه فرودستانی است که نقشی در جامعه و تعیین سرنوشت خود ندارند و احساس کمبها بودن میکنند.
دستبند پلاستیکی و خشونت
در مورد اخیر یک نکته کوچک اما قابل تامل وجود دارد: از دستبند یکبار مصرف که در ایران به "دستبند اسرائیلی" هم معروف است، در بازداشتهای دستهجمعی استفاده میشود، وقتی ماموران "قانون"، به میزان کافی «دستبند چندبارمصرف» برای بازداشتشدگان ندارند. افرادی که در اعتراضهای خیابانی سالهای ۸۸ و ۸۹ در ایران دستگیر شدند، بعید است ندانند که خود این دستبند اگر سفت و محکم بسته شود، مصداق شکنجه است.
فردای ۲۲ بهمن ۸۸ انبوه بازداشتشدگان «کف خیابانی» را (برخی رسانهها میگفتند ۱۲هزار نفر بازداشت شدهاند) در تهران، دوبهدو دستبند یکبارمصرف زدند و به زندان اوین بردند. نویسنده این گزارش که یکی از آن بازداشت شدگان بود، به یاد دارد که وقتی یکی دیگر از بازداشتشدگان از درد به خود میپیچید، چندبار اعتراض کرد که در دستش پلاتین دارد و نمیتواند درد دستبند را تحمل کند و خواهش کرد که آن را کمی شُل کنند. مامور لباس شخصی اما با چاقو دست او را شکافت، پلاتین را بیرون کشید و اعتنایی به فریادها و حتی خونریزی دست او نکرد.
دستبند پلاستیکی البته مخاطب را به یاد زندانهای مخوفی مثل ابوغریب و البته اگر راه دوری نرویم، بازداشتگاه کهریزک هم میاندازد. همینطور به یاد افرادی که با برچسب «ارازل و اوباش» دستگیر میشوند و با دست بسته در شهر گردانده میشوند.
اینها همه شکلهایی از خشونت سازمانیافتهاند که به نظر میرسد به عنوان الگوهایی از رفتار خشن در بطن جامعه اشاعه یافته و مورد استفاده قرار میگیرند. اما ضربوشتم با میله بارفیکس و بهخصوص تبر، از محدوده تصور یک ذهن عادی خارج است؛ فضایی سورئال که فیلمهای لوئیز بونوئل را به یاد میآورد.
"پدر سنگدل" و واقعه "تکاندهنده"
رسانههای ایران، بهخصوص رسانههای رسمی و هوادار نظام، در مواجهه با اخبار خشونت خانگی و خشونت علیه کودکان، علاقه ویژهای به تعبیر «پدر سنگدل» دارند. ایندست وقایع را هم با عبارتهایی مثل «تکاندهنده» و «دلخراش» توصیف میکنند.
معمولا اما اینطور اتفاقها نه تنها کسی را تکان نمیدهند که آب هم از آب تکان نمیخورد. پرسش این است که ۴۵ هزار تومان پول، با توجه به تورم این سالها و ارزش کنونی ریال ایران، چهطور میتواند کار را به تبر و میله بارفیکس و دستبند پلاستیکی برساند؟ چه چیزی تنشهای کوچک فردی، خانوادگی یا اجتماعی را به درگیریهای گسترده و خشن تبدیل میکند؟
بنا بر آمار رسمی، اکثر قتلها در ایران پشتبند درگیریهای ناگهانی مانند دعواها در تصادفهای رانندگی یا درگیری سر صف و نوبت و به طور غیرعمدی و تصادفی اتفاق میافتد. واکنش شهروندان به این تنشهای معمول و روزمره، معمولا سنخیتی با شدت واقعه ندارد و کار را به درگیری و قتل میرساند.
از سوی دیگر دستگاه قضایی رکورد اعدام در ۲۰ سال اخیر را جابهجا میکند و هزاران نفر در نیمهشب به تماشای آن میروند.
جمهوری اسلامی که مسئولیت امنیت شهروندان را به عهده دارد، به افزایش خشونت در جامعه در دو سطح واکنش نشان میدهد: در سطح قضایی افزایش شدت و حدت مجازات، افزایش اعدام و حتی شکلهای خشنتری از قصاص و در سطح فرهنگی-سیاسی، ربط دادن خشونتها به خردهفرهنگهای مغایر با ارزشهای ایدئولوژی رسمی.
مرداد ماه سال ۹۰، غلامرضا جمشیدیها، رئیس وقت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، گفته بود: «در قضیه باغ خمینیشهر، ماجرای سعادتآباد و حادثه پل مدیریت رد پای زنان و دختران اغفالگر، اغواگر و لجوج را مشاهده میكنیم.»
او ریشه این وقایع خشن را «رابطه نامشروع، رقص مختلط و وضعیت نامناسب پوشش» دانسته بود و گفته بود: «ارتكاب بدون هیچ ابایی به هر نوع حرامی و روابط نامشروع و بدون ضوابط شرعی جوانان را به سمت اعمال خشونتباز و حوادث و قتلهای فجیع میكشاند.»
واکنش جامعه هم چندان متفاوت نیست. شهروندان یک پدر سنگدل یا یک جانی بالفطره را به عنوان مقصر میپذیرند، خواهان «اشد مجازات» برای او میشوند و مشتاقانه به تماشای جان دادن او مینشینند.
فیلم و عکس آیین اعدام هم پخش میشود تا کسانی که سعادت تماشای زنده آن را نداشتهاند، بیبهره نمانند. جامعه در یک فرافکنی عمدی، از زیر بار عذاب وجدان جمعی، شانه خالی میکند.
آیا مجازات بازدارنده است؟
آمارهای جامعه ایران، نشانه دیگری هستند بر آنچه محققان پیشتر نشان دادهاند: تنبیه و مجازات، لزوما بازدارنده نیستند که اگر بودند، با اینهمه اعدام و قصاص، شدت خشونت در جامعه ایران روزبهروز افزایش نمییافت.
خشونت، به عنوان رفتاری آشکار یا پنهان به قصد وارد آوردن آسیب فیزیکی، روانی یا اجتماعی به فرد یا افراد دیگر، ریشه در تربیت و جامعهپذیری فرد دارد و با ترساندن او از مجازات، نمیتوان از شدت و میزان آن کاست.
عاملی بسیار موثرتر از تنبیه در کنترل خشونت در جامعه اما تقبیح است. هرچه خشونت در جامعه، رسانهها و نهادهای آموزشی بیشتر تقبیح شود، حساسیت جامعه نسبت به آن بیشتر است و شدت و میزان وقوع آن کمتر.
مجازاتهای رایج در ایران اما خود به از بین رفتن قبح خشونت کمک میکنند. قصاص چشم، یعنی کور کردن برنامهریزیشده و عمدی چشم مجرمی که در اقدامی آنی به چشمان قربانی آسیب زده است، قطع دست و پای سارقان آن هم در ملاء عام و ...، علاوه بر اینکه امکان بازگشت مجرمان به جامعه را از آنها میگیرد، که پس از مدتی شهروندان را نسبت به این میزان از خونریزی و خشونت بیتفاوت میکند.
اعدام فردی که ناگهان و احتمالا بدون قصد کشت، در یک نزاع فردی را کشته است، خود قتلی عمد و برنامهریزی شده است.
خشونت ساختاری
چه چیزی فرد (در اینجا یک پدر) را به جایی میکشاند که دستان فرزندان خود را ببندد و با تبر و میله بارفیکس به جان آنها بیفتد؟ گرچه میتوان او را یک استثنای سنگدل دانست و خیال همه را راحت کرد، اما نمیتوان خبرها، آمارها و نشانههای افزایش افسارگسیخته خشونت آشکار و نهان در جامعه ایران را نادیده گرفت.
خشونتهایی با این ابعاد باورنکردنی، آنقدر زیاد اتفاق میافتند که دیگر نمیتوانند استثنا در نظر گرفته شوند. جامعه ناچار است مسئولیت خود را در قبال آنها بپذیرد و با آنها به عنوان نوعی بحران اجتماعی مواجه شود.
ار سوی دیگر کنشهای اجتماعی افراد، فقط انتخاب شخصی آنها نیست، بلکه تحت تاثیر جامعه و ابعاد گوناگون آن قرار دارد. مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در کنش افراد (در اینجا اعمال چنین خشونتی) تاثیر گذارند.
در تحلیل ساختاری، ساختارهای مختلف مانند ساختارهای هویتی، طبقاتی و ... افراد را احاطه کردهاند و بر تصمیمگیریها و انتخابهای آنان تاثیر مستقیم و غیرمستقیم میگذارند.
کسانی که خشونت میورزند، خود قربانی خشونت هستند، اما این لزوما به آن معنا نیست که پدری که فرزندش را تا سر حد مرگ شکنجه میکند، حتما از پدرش کتک خورده است، بلکه ممکن است نوع دیگری از خشونت، بخشی از زندگی روزمره او باشد: خشونت ساختاری.
خشونت ساختاری، درواقع رابطه بین خشونت و نیازهای اساسی اما خارج از دسترس بشر است. فاصله طبقاتی و تفاوت سطح رفاه در مرکز و حاشیه، واضحترین نمود این خشونت روزمره است.
عدم دسترسی به بهداشت، مسکن و آموزش و قبل از آنها، گرسنگی، به معنای دقیق آن، خشونت روزمرهای است علیه جمعیت زیادی از مردم.
افرادی که در ساختاری خشن رشد میکنند و روند اجتماعی شدنشان در چنین ساختاری اتفاق میافتد، خشونت را همواره به عنوان بخشی از هویت خویش به همراه دارند. خشونتی که فرآیند اجتماعی شدن، بهواسطه عوامل بیرونی به بخشی از هویت فرد تبدیل شده، در اثر تحریک مداوم، تقویت میشود و مجال بروز مییابد.
به طور کلی، توزیع نابرابر قدرت شهروندان را به دو دسته کلیِ فرودست و فرادست تقسیم میکند که یا مورد خشونت واقع میشوند یا خشونت میورزند.
نهادینه کردن خشونت علیه زنان و کودکان
نمونه دیگری از خشونتهای لجامگسیخته، اسیدپاشیهای اصفهان است.
اسیدپاشان، بهخصوص اگر خاستگاه افراطی مذهبی داشته باشند، در جامعهای رشد کردهاند که سهم زنان از توزیع قدرت اندک است. ساختارهای حقوقی و حقیقی (اعم از قانونی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی) زن را در جایگاه فرومایه قرار میدهند و «مرد» خودبهخود او را موضوع اعمال قدرت و خشونت خود مییابد.
این مساله در مورد کودکان هم صادق است. کودکان، آسیبپذیرترین گروه اجتماعی هستند که توانایی دفاع از خود را ندارند.
پدری که در جامعه به شکلهای مختلف مورد خشونت قرار گرفته، فردی که حقوقش کفاف خرجهای زندگی را نمیدهد، مردی که سهمی در مناسبات قدرت و تعیین سرنوشت خود ندارد و ...، به شکلهای مختلف مورد خشونت است و در اولین بستر موجود، آن را علیه فردی که نسبت به او در موضع ضعف قرار دارد اعمال خواهد کرد. کودکان و زنان، اولین قربانیان این چرخه هستند.
نظرها
نظری وجود ندارد.