رمان «شوری در سر» از اورهان پاموک
ناشکیبایی استانبول از دریچه چشم یک دستفروش
تازهترین رمان اورهان پاموک که به فارسی هم ترجمه شده روایتیست از دگردیسی استانبول به عنوان یک شهر چندفرهنگی از دریچه چشم یک دستفروش سادهدل و حاشیهنشین.
کسی که میخواهد بفهمد چرا استانبول دیگر آن شهر شکیبا و چند فرهنگی پیشین نیست، میبایست رمان تازه اورهان پاموک، نویسنده ترکیهای و برنده جایزه ادبی نوبل را بخواند. این رمان به فارسی با عنوان «شوری در سر» ترجمه شده (ترجمه عیناله غریب) و در نمایشگاه کتاب تهران در غرفه نشر چشمه عرضه میشود.
در سال ۲۰۰۶ که اورهان پاموک جایزه نوبل را دریافت کرد، هیأت داوران از او به عنوان نویسندهای تقدیر کرد که «در جستوجوی روح سودایی شهر زادگاهش نمادهای تازهای برای تصادم و بههمتابیدگی فرهنگها» یافته است. نوبل ادبی به نویسندهای داده شد که بر ابزار رمان معاصر غربی تسلط کامل دارد و در بهترین کتابهایش «برف»، «نام من سرخ» و «کتاب سیاه» با کافکا یا نابوکوف پهلو میزند.
پیوند بین سودازدگی استانبول و بیباکی ادبی، جایگاه ادبی ویژه پاموک - دستکم در جهان غرب - را تعیین کرد. اینکه نویسندهای با دو فرهنگ آشنا باشد و در همان حال به طور بیچون و چرا مدرن هم باشد، افزون بر آکادمی نوبل بسیاری از منتقدان و خوانندگان آثار اورهان پاموک را هم مجاب کرد.
قهرمان خانگی، معمار ویرانگری
کسی که تازهترین رمان اوهان پاموک «بیگانهای در من» (به فارسی: شوری در سر) را به دست میگیرد، باید این پیشزمینهها را به یاد آورد. از زمان دریافت جایزه نوبل در ده سال پیش، سبک نویسندگی پاموک تغییر نکرده است. حالا بیش از هر زمان دیگری سوگواری از دگردیسی و ویرانی هسته تاریخی شهر استانبول نقش محوری در آثار او یافته است. به نظر میرسد که نسبت به گذشته گرایش پاموک به ملودرام هم در این مدت بیشتر شده است.
در رمان «موزه بیگناهی» پاموک گرایش سومی هم بر دو گرایش دیگر افزوده میشود: یادمانهای گذشته باید از خطر فراموشی حفظ شوند، آنها باید نگهداری شده و نشان داده شوند، نه دیگر تنها در رمان، بلکه در موزه. به این ترتیب پاموک نهادی خصوصی برای خاطرات خود بنا کرد، مثل این بود که با این کار میخواست به هموطنانش درسی در زمینه شورمندی بدهد.
مجموعه بناهای تخیلی
البته در نگاه نخست رمان «بیگانهای در من» (به فارسی: شوری در سر) به یکی از همان مجموعه بناهای تخیلی میماند که پاموک را معروف کردهاند. گروه همخوان کاملی از صداهای داستانگو، ماجرایی را تعریف میکند، که تیتر باروک زیرین آن همزمان نیت آنها را توصیف میکند:
«ماجراها و رؤیاهای مولود کارتاش، یک فروشنده "بوزا" و دوستانش، همراه با چهرهنگاری زندگی در استانبول بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۲۰۱۲، از دیدگاههای مختلف».
«بیگانهای در من» سطری از شعر ویلیام وُردز وُرث، شاعر رمانتیک انگلیسی است که به عنوان این رمان پاموک تبدیل شده. (در ترجمه فارسی رمان با تغییر عنوان به «شوری در سر» این سطر از شعر هم نادیده گرفته شده است.)
بهسختی میتوان در مولود، قهرمان اصلی داستان، ردی از بیگانگی درونی را کشف کرد. اگر هم نشانی از بیگانگی در او بیابیم، یک بیگانگی ملایم است، مثل نوشابه «بوُزا» که مولود در گستره ۴۰ سال با گاری دستیاش در استانبول دور میگرداند.
در این مدت اما دیگر کمتر کسی میل دارد بوزا بنوشد. برای همین هم مولود ناگزیر، برای گذران زندگی، ماست، بستنی، مرغ و پلو و برخی چیزهای دیگر عرضه میکند. نوشابه بوزا آنقدر کمالکل است که میتوان آن را یک نوشابه غیر الکلی در نظر آورد. هم مسلمانان را شادمان میکند و هم خداناباوران را و آنقدر هم ملایم است که به کسی زیان نمیرساند و به همین جهت میتوان آن را نمادی برای مدارا در یک جامعه اسلامی و همزیستی صلحآمیز با یکدیگر در نظر گرفت.
دشواریهای ربودن یک دختر
پاموک رمان را با آغازهای که فینفسه ملودرام است شروع میکند.
نام فصل اول کتاب «دشواریهای ربودن یک دختر» است: در یک جشن عروسی «قهرمان ما» عاشق زیباروی سیاهچشمی از روستای همسایه میشود و از آن پس برایش نامههای سوزناک مینویسد که البته بیجواب میماند.
او شبی آن دختر را به کمک پسر خالهاش میرباید و او را به طرف استانبول میبرد، اما پیش از رسیدن به استانبول متوجه شود که به جای ربودن سمیهای زیبا خواهر بزرگتر او رایحه را ربوده است. مولود به خود میگوید، خب اشکالی ندارد، و رایحه هم که غافلگیر شده به سرعت با سرنوشت خود کنار میآید.
رمانی درباره تاریخ یک شهر
مولود، مردی با گاریدستی، قهرمانی مهربان است که هیچ چیز نمیتواند او را به راحتی از کوره در ببرد. پاموک برای نخستین بار رمانی را صرفاً از منظر یک مرد سادهدل نوشته است. اگر چه ماجراها و رؤیاهای مولود از سوی شخصیتهای مختلف داستان بیان و تفسیر میشود، اما داستان به ندرت از زاویه دید و جهان اندیشههای او فراتر میرود.
محدودیت نظرگاه موجب شده است که علیرغم همه رنگارنگی وضعیتهای مورد توصیف، داستان دچار یکنواختی شود. این یکنواختی با اطلاعاتی که نویسنده از شهر استانبول و وضع کلی ترکیه و تنشهای جهان در فاصله بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۲۰۱۲ به دست میدهد متعادلتر میشود. یک رمان بزرگ درباره تاریخ یک شهر چنین اشاراتی را طلب میکند، اما این اطلاعات کلی، به عنوان حقایق عمومی برای شخصیتها بیگانه میمانند.
خوشقلبی وحشتناک
پاموک آشکارا میخواهد چیزهایی بیشتر از آنچه که جهان وجودی شخصیتهایش ظرفیت بیان آنها را میدهد با خوانندگان در میان بگذارد. گاه انسان احساس میکند که پاموک با شخصیتهایش در این رمان احساس بیگانگی میکند. همه چیز میبایست بسیار واقعی درک شود و شاید هم اگر که پاموک براستی بند از پای شخصیتهایش بر میداشت، چنین میشد. مسأله این نیست که مولود یک روستایی سادهلوح است که به شهر کوچ کرده و به همین خاطر هم متوجه پیچیدگیهای بزرگ جهان نیست. مسأله بیشتر این است که او بسیار خوشقلب است یا باید چنین باشد. بر اساس خوشقلبی یک شخصیت اما به دشواری میتوان رمان ماندگاری را پدید آورد.
شاید این خوشقلبی بیش از حد آشکار یک قهرمان، که کمی مذهبی و کمی هم سکولار است، کسی که از خطرات و درگیریهای کمین کرده در همه جا میگریزد، با گرایش پاموک به تعلیم در پیوند باشد. در مجموع «بیگانهای در من» (شوری در سر) به طور شگفتانگیزی ملایم و شاد از کار درآمده. میگوییم «شگفتانگیز» به این دلیل که پاموک بهگونهای دیگر هم میتواند بنویسد و نیز از این جهت که او در ۶۰۰ صفحه علتها و عوامل ویرانی استانبول قدیم را به نام مینامد. آیا این نه تنها محتاطانه بلکه هشیارانهتر و تأثیرگذارتر نیست که او موضوع اصلی زندگیاش را این بار به شیوهای به کار برده که نه در شکل و نه در پیامش خوانندگان را گریزان نمیکند.
نه رند و نه شرور
در هر حال پاموک در این رمان خود را به عنوان نویسنده روشنگری مینمایاند که نامه معروف امیل زولا - «من متهم میکنم» - را به شکلی انساندوستانهتر به میان مردم میبرد. او که میخواهد بفهمد چرا استانبول امروز دیگر آن شهر بامدارا، چند فرهنگی و جهانوطن نیست (که پاموک هم دل در گروی آن گذاشته) در این رمان توضیحات کافی مییابد. فصلهای طولانی، و شاید بهترین فصلهای کتاب در خدمت موضوعی قرار گرفتهاند که پاموک آنها را مانند یک معمار حرفهای میشناسد: خانهسازی بدون مجوز. این بناهای موقت را «گجه کوندو» مینامند- مجموعههای مسکونی و – محلاتی که اکنون روی تپههای دور شهر را فراگرفتهاند. آنها را کسانی مانند «حاجی حمید وورال» (یکی از شخصیتهای رمان) ساختهاند.
شاید او قهرمان پنهان رمان است، نه رند و نه شرور، اما کسی که سر نخ همه چیز را در جهان مولود به عنوان یک فروشنده خیابانی، در دست دارد. او هم مثل مولود و دیگران از آناتولی به استانبول آمده، اما بر خلاف مولود او به زودی توانسته مسجدی وقف کند و پس از آن خود را به عنوان کارفرمای ساختمانی جا بیاندازد. حاجی حمید وورال نه یک بنیادگراست و نه یک اسلامگرا. (دو واژهای که در جهان مولود نقشی بازی نمیکنند) او یک پیشواست: پیشوای گروهی از مسلمانان که با ایجاد اشتغال و مسکن برای حاشیهنشینها آنها را سرسپرده خود میکند. در رمان پاموک، خانهسازی غیر قانونی و تعصب مذهبی دو روی یک سکهاند که در شخصیتهایی مانند حاجی حمید وورال تجسم عینی پیدا میکنند، کسی که خود را تا طبقه حاکمه استانبول بالا میکشد، بیآنکه هرگز بخواهد یک شهروند بشود.
یک نویسنده دورهگرد
در توضیح همه این زمینهسازیها و دسیسهها، پاموک به طور محسوسی کارآشناست، همانطور که در فصلهایی که مولود، پس از آنکه در همه مشاغل ممکن کار کرد، به عنوان کنترنویس برق نشان داده میشود. چه امکاناتی که برای فریب کنترنویس وجود ندارد؟ و چه مشاهداتی که در اعماق شهر برای یک کنترنویس هشیار وجود ندارد؟ در مشاغل مولود، به عنوان فروشنده بوزا و یا کنترنویس برق، پاموک برای خودش به عنوان یک نویسنده دورهگرد، تندیسی بنا کرده است.
همانگونه که درشعر «قو»ی بودلر، همه چیز برای رهنورد به تمثیل بدل میشود، و سودازدگیاش چیزی از بیداری او نمیکاهد. «بیگانهای در من» (به فارسی: شوری در سر)، کتابی شده است ظاهراً سادهفهم برای خوانندگان. محتوای واقعی آن زمانی درک میشود که بگذاریم ماجرا، در حد یک ماجرا بماند، اما مانند کنترنویس برق نگاهی هم به پشت نمای ظاهری بیندازیم.
نظرها
نظری وجود ندارد.