«شبیه عطری در نسیم»، داستان بلند، نوشتهی رضیه انصاری
<p>شهرنوش پارسی‌پور-رضیه انصاری، متولد سال ١٣٥٣ از نویسندگان پس از انقلاب به شمار می‌آید.او در لحظه‌ی انقلاب اسلامی چهارساله بوده است و لاجرم نمی‌تواند خاطره‌ی روشنی از این رویداد در ذهن داشته باشد. رمان او به نام «شبیه عطری در نسیم» نقد گونه‌ای‌ست درباره‌ی ایرانیان مقیم خارج از کشور. در خواندن کتاب متوجه می‌شویم که او به نسبت قابل تاملی فرم‌گراست و از طایفه‌ی نویسندگانی‌ست که هوشنگ گلشیری برجسته‌ترین آنها به چشم می‌آید. او در آغاز کتاب از کارگاه داستان نوواژ نام می‌برد به سرپرستی فرهاد فیروزی.</p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110109_Ravayat_Shahrnush_213_ansari.mp3" target="_blank" rel="noopener"><img height="31" width="273" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" alt="" /></a></p> <p>برای من روشن نشد که این کارگاه در ایران است یا خارج از کشور. بر این پندارم که باید در داخل کشور باشد. باید پذیرفت که کار نوشتن برای این کارگاه جدی است. «شبیه عطری در نسیم» از دو جهت ممتاز می‌نماید: یکی به جهت سبک کار و دوم به دلیل آن که نویسنده زن است و از زبان مردان سخن می‌گوید. در نتیجه باید باور کنیم که زنان ما در مردشناسی آن‌قدر مهارت پیدا کرده‌اند که بر مبنای اصل این‌همانی از زبان آنها سخن بگویند که البته راوی گاهی در جمله‌سازی‌هایش به گونه‌ای گفتار در میان می‌آورد که به کمال زنانه است. به بخش آغازین داستان، «چهارپایه لق زندگی»، توجه فرمایید:</p> <p><br /> «انگار همین بغل است. یا اصلاً دیروز بود. خب بگذار باشد. بیاید، برود، چرا جاخالی بدهی؟ این نامه‌ها، آن عکس‌ها، آن‌همه جوک، متلک، حرف قشنگ، فحش رکیک ... یاد است دیگر. عمری که بگذرد و آلبوم‌ها که ورق بخورد و فیلم‌ها و سی‌دی‌ها که تو درتو بیفتند، نامه‌های موج‌دار دست‌نویس یا پرینت‌های تمیز لیزری که از سر خوانده شوند یادت می‌آید که "اون شب چقدر حالمون گرفته بود" یا "این‌جا تولد کیه که همه کلاه بوقی سرشونه؟" "چه ماتیک قرمزی زده این!" لحظه‌ای به یاد وطن بغض می‌کنی و آنی به این غربت آشنا می‌خندی. "کی این‌همه برف اومده بود؟!" "این شوهر سابق فلانی نیست که حالا با زن سابق اون یکی ازدواج کرده؟" "آخ این یکی رو هم که خدا بیامرزش..." خوب زندگی همین است. مثل همین امروز عصر ساعت هفت.»</p> <p><br /> فطعه‌ای که در بالا نقل شد به طور قطع دارای سبک است، اما لزوماً روش بیانی مردانه نیست. البته هر مردی می‌تواند در جریان تک‌گویی ذهنی از این جمله‌بندی‌ها استفاده کند، اما من وسوسه می‌شوم که فکر کنم این بیشتر یک حالت زنانه‌ی اندیشه‌ورزی‌ست. مشکلی که با این کتاب داشتم این بود که چگونه در ایران جواز چاپ گرفته، اما حالت بی‌دریغ ریشخندآمیز کتاب نسبت به جامعه‌ی ایرانیان خارج از کشور ظاهراً باید توجیه این امر باشد. در «شبیه عطری در نسیم» با گروهی از ایرانیان مقیم آلمان روبه‌رو هستیم که در چرخش در درون جامعه‌ی ایرانی مقیم آلمان دچار مسائل و مشکلات مختلف می‌شوند. روشن است که ایرانیان خارج از کشور، در هر نقطه‌ی زمین که زندگی می‌کنند انگار که ساکن یک دهکده‌ی کوچک هستند. آنها همگی به صورت اقلیت زندگی می‌کنند و در دریای اکثریت مجبور به تکیه کردن به یکدیگر هستند. پس ایرانیان اغلب پیش می‌آید که با زن یا شوهر طلاق گرفته‌ی دوست‌شان ازدواج کنند. گاهی حقایق تلخ‌تری این جامعه را ویژگی می‌بخشد.</p> <p> </p> <p>شمار مجردها بالاست این نشان می‌دهد که انتخاب زوج از میان ایرانی‌ها کار بسیار مشکلی بوده و حق انتخاب محدود. «شبیه عطری در نسیم» ترکیب شدن ایرانی‌ها با کسانی را که متعلق به جامعه‌ی میزبان هستند نیز پی می‌گیرد. تا همین اواخر تنها مردان بودند که همسر «خارجی» می‌گرفتند. حالا زنان نیز به خیل مردان پیوسته‌اند و این مسئله در مجموع به زحمت تحمل می‌شود. این مسئله نیز در این کتاب به نحوی مورد بازبینی قرار می‌گیرد. کتاب به جهت آن که سعی کرده است از دید مردانه نوشته شود مجبور به اختراع زبانی شده که جالب و قابل توجه است. به آغاز فصل دوم، «بگذار بر زمین خود بایستم» توجه کنید. این بخش از شعرهای شاملو نیز مدد گرفته است که با حروف کلفت‌تر نشان داده می‌شود:</p> <p><br /> «سکه یکی یورویی را که می‌اندازد توی شکاف یک چرخ دستی از زنجیر دراز چرخ‌دستی‌های فروشگاه زنجیره‌ای آزاد می‌شود. در این شبکه مورگی پس کوچه و بن‌بست کاهلانه راه می‌افتد، از کنار انواع و اقسام نان‌های غلات، بیسکویت، آب نبات و شکلات رد می‌شود و به قرابه‌های زهرماری می‌رسد. یک بسته هینکن برمی‌دارد و یک بسته بکس برای شب‌های هجرانی خودش جلو تلویزیون، این هم یک زکت و چند شیراز برای جمع شبانه دوستان که احیاناً پایان جهان را در نبضی بی‌رویا جشن بگیرند. چند قدم عقبگرد می‌کند، چند بسته شکلات هم برمی‌دارد و همه را می‌گذارد توی چرخ‌دستی. از قسمت شوینده‌ها و مواد بهداشتی یک مایع ظرفشویی بریل برمی‌دارد و چند اسکاچ، پودر ماشین لباسشوئی کالگون، از یخچال مواد غذایی هم چندجور پنیر، پنج پاکت شیر بیو، فرانکفورتر و چندجور کالباس، هنوز دستش می‌رود که مثل سال‌های عصب‌کشی و زرد زخم زندگی مشترک پنیر فیلادلفیا بردارد... صدای خطیب حرفه‌ای را می‌شنود که «سوسیس موسیسو بذاری کنارا! همین لیستی رو که نوشتم می‌خری می‌یاری» و فهرست شیندلر را می‌داد دستش. اگر بهزاد با دلش کنار نمی‌آمد و چشم دیبا می‌افتاد به یک بسته فرانکفورتر شش‌تایی ته کیسه خرید، می‌شنید که "گفتند زن و زنک و انک! واسه یک همچین مردایی همون انک‌ها خوبن!"»</p> <p><br /> من اما در خواندن کتاب شخصیت‌ها را با هم عوضی می‌گرفتم. تلاش در جست‌وجوی فرم انبوهی شخصیت را در کنار هم قرار می‌داد، در نتیجه نمی‌فهمیدم کی با کی‌ست و رابطه‌ها به کدامین سو می‌روند. اکنون نیز که کتاب را به پایان رسانده‌ام همین مشکل برایم وجود دارد. هیچکدام از شخصیت‌ها روشن و آشکار نیستند. همه در هم تنیده‌اند. این نشان می‌دهد که این نوع کتاب‌ها را باید چندبار خواند تا هرچیز سرجای خود قرار و آرام بگیرد. بدبختانه ما در عصری هستیم که نسبت خواندنی و شنیدنی آنقدر زیاد است که به هر کتابی تنها یک بار می‌توان فرصت عرضه اندام داد. آیا اما این عیب و نقص کتاب است؟ به هیچ عنوان. شبیه عطری در نسیم کار کامل و درستی‌ست که حداقل دوبار باید خوانده شود. من بدبختانه به دلیل کار زیاد تنها یک‌بار آن را خواندم و دیگر هم آن را نخواهم خواند. دلیل این امر بسیار ساده است: باید کتاب‌های دیگران را هم بخوانم، اما به همه توصیه می‌کنم این کتاب را بخوانید. «شبیه عطری در نسیم» کار با ارزشی‌ست و رضیه انصاری نویسنده‌ی خوبی‌ست. با بخش دیگری از این داستان این گفتار را به پایان می‌رسانم:</p> <p><br /> «بعد چشمش به جمال شاپور نیک نام و حسین و روزبه- این رهبران شرق و غرب جهان- روشن می‌شود که سه‌تایی نشسته‌اند آن ته، رو یک کاناپه نیمدار آجری و معلوم که نمی‌کند، حتماً دارند بر عرشه این ناو جنگی باز راجع به تئوری‌های انقلاب و حتماً دستگیری و اعدام احتمالی صدام حسین بحث و تبادل اندیشه‌های تکراری می‌کنند. نگاهشان که می‌کنی انگار همین چند دقیقه پیش از هواپیمای ایران ایر پیاده شده‌اند. با آن کراوات‌های عتیقه، افسار تمدن! چندسال است همین لباس‌ها را می‌پوشند و همین حرف‌ها را می‌زنند و رفتارشان همین است که هست؟ اصلاً چقدر حرف؟ این‌همه تئوری که قبل از ما صادر شده بس نیست؟ هنوز فکر می‌کنند تقی به توقی می‌خورد و این‌ها برمی‌گردند و ملت براشان فرش قرمز پهن می‌کنند و هرکدامشان می‌شوند وزیری از کابینه دولت جدید...»</p> <p> </p> <p><strong>برای معرفی داستان‌ها و کتاب‌هایتان توسط خانم شهرنوش پارسی‌پور، با آدرس اینترنتی ایشان تماس بگیرید:</strong><br /> <strong>shahrnush.parsipur@googlemail.com</strong></p>
شهرنوش پارسیپور-رضیه انصاری، متولد سال ١٣٥٣ از نویسندگان پس از انقلاب به شمار میآید.او در لحظهی انقلاب اسلامی چهارساله بوده است و لاجرم نمیتواند خاطرهی روشنی از این رویداد در ذهن داشته باشد. رمان او به نام «شبیه عطری در نسیم» نقد گونهایست دربارهی ایرانیان مقیم خارج از کشور. در خواندن کتاب متوجه میشویم که او به نسبت قابل تاملی فرمگراست و از طایفهی نویسندگانیست که هوشنگ گلشیری برجستهترین آنها به چشم میآید. او در آغاز کتاب از کارگاه داستان نوواژ نام میبرد به سرپرستی فرهاد فیروزی.
برای من روشن نشد که این کارگاه در ایران است یا خارج از کشور. بر این پندارم که باید در داخل کشور باشد. باید پذیرفت که کار نوشتن برای این کارگاه جدی است. «شبیه عطری در نسیم» از دو جهت ممتاز مینماید: یکی به جهت سبک کار و دوم به دلیل آن که نویسنده زن است و از زبان مردان سخن میگوید. در نتیجه باید باور کنیم که زنان ما در مردشناسی آنقدر مهارت پیدا کردهاند که بر مبنای اصل اینهمانی از زبان آنها سخن بگویند که البته راوی گاهی در جملهسازیهایش به گونهای گفتار در میان میآورد که به کمال زنانه است. به بخش آغازین داستان، «چهارپایه لق زندگی»، توجه فرمایید:
«انگار همین بغل است. یا اصلاً دیروز بود. خب بگذار باشد. بیاید، برود، چرا جاخالی بدهی؟ این نامهها، آن عکسها، آنهمه جوک، متلک، حرف قشنگ، فحش رکیک ... یاد است دیگر. عمری که بگذرد و آلبومها که ورق بخورد و فیلمها و سیدیها که تو درتو بیفتند، نامههای موجدار دستنویس یا پرینتهای تمیز لیزری که از سر خوانده شوند یادت میآید که "اون شب چقدر حالمون گرفته بود" یا "اینجا تولد کیه که همه کلاه بوقی سرشونه؟" "چه ماتیک قرمزی زده این!" لحظهای به یاد وطن بغض میکنی و آنی به این غربت آشنا میخندی. "کی اینهمه برف اومده بود؟!" "این شوهر سابق فلانی نیست که حالا با زن سابق اون یکی ازدواج کرده؟" "آخ این یکی رو هم که خدا بیامرزش..." خوب زندگی همین است. مثل همین امروز عصر ساعت هفت.»
فطعهای که در بالا نقل شد به طور قطع دارای سبک است، اما لزوماً روش بیانی مردانه نیست. البته هر مردی میتواند در جریان تکگویی ذهنی از این جملهبندیها استفاده کند، اما من وسوسه میشوم که فکر کنم این بیشتر یک حالت زنانهی اندیشهورزیست. مشکلی که با این کتاب داشتم این بود که چگونه در ایران جواز چاپ گرفته، اما حالت بیدریغ ریشخندآمیز کتاب نسبت به جامعهی ایرانیان خارج از کشور ظاهراً باید توجیه این امر باشد. در «شبیه عطری در نسیم» با گروهی از ایرانیان مقیم آلمان روبهرو هستیم که در چرخش در درون جامعهی ایرانی مقیم آلمان دچار مسائل و مشکلات مختلف میشوند. روشن است که ایرانیان خارج از کشور، در هر نقطهی زمین که زندگی میکنند انگار که ساکن یک دهکدهی کوچک هستند. آنها همگی به صورت اقلیت زندگی میکنند و در دریای اکثریت مجبور به تکیه کردن به یکدیگر هستند. پس ایرانیان اغلب پیش میآید که با زن یا شوهر طلاق گرفتهی دوستشان ازدواج کنند. گاهی حقایق تلختری این جامعه را ویژگی میبخشد.
شمار مجردها بالاست این نشان میدهد که انتخاب زوج از میان ایرانیها کار بسیار مشکلی بوده و حق انتخاب محدود. «شبیه عطری در نسیم» ترکیب شدن ایرانیها با کسانی را که متعلق به جامعهی میزبان هستند نیز پی میگیرد. تا همین اواخر تنها مردان بودند که همسر «خارجی» میگرفتند. حالا زنان نیز به خیل مردان پیوستهاند و این مسئله در مجموع به زحمت تحمل میشود. این مسئله نیز در این کتاب به نحوی مورد بازبینی قرار میگیرد. کتاب به جهت آن که سعی کرده است از دید مردانه نوشته شود مجبور به اختراع زبانی شده که جالب و قابل توجه است. به آغاز فصل دوم، «بگذار بر زمین خود بایستم» توجه کنید. این بخش از شعرهای شاملو نیز مدد گرفته است که با حروف کلفتتر نشان داده میشود:
«سکه یکی یورویی را که میاندازد توی شکاف یک چرخ دستی از زنجیر دراز چرخدستیهای فروشگاه زنجیرهای آزاد میشود. در این شبکه مورگی پس کوچه و بنبست کاهلانه راه میافتد، از کنار انواع و اقسام نانهای غلات، بیسکویت، آب نبات و شکلات رد میشود و به قرابههای زهرماری میرسد. یک بسته هینکن برمیدارد و یک بسته بکس برای شبهای هجرانی خودش جلو تلویزیون، این هم یک زکت و چند شیراز برای جمع شبانه دوستان که احیاناً پایان جهان را در نبضی بیرویا جشن بگیرند. چند قدم عقبگرد میکند، چند بسته شکلات هم برمیدارد و همه را میگذارد توی چرخدستی. از قسمت شویندهها و مواد بهداشتی یک مایع ظرفشویی بریل برمیدارد و چند اسکاچ، پودر ماشین لباسشوئی کالگون، از یخچال مواد غذایی هم چندجور پنیر، پنج پاکت شیر بیو، فرانکفورتر و چندجور کالباس، هنوز دستش میرود که مثل سالهای عصبکشی و زرد زخم زندگی مشترک پنیر فیلادلفیا بردارد... صدای خطیب حرفهای را میشنود که «سوسیس موسیسو بذاری کنارا! همین لیستی رو که نوشتم میخری مییاری» و فهرست شیندلر را میداد دستش. اگر بهزاد با دلش کنار نمیآمد و چشم دیبا میافتاد به یک بسته فرانکفورتر ششتایی ته کیسه خرید، میشنید که "گفتند زن و زنک و انک! واسه یک همچین مردایی همون انکها خوبن!"»
من اما در خواندن کتاب شخصیتها را با هم عوضی میگرفتم. تلاش در جستوجوی فرم انبوهی شخصیت را در کنار هم قرار میداد، در نتیجه نمیفهمیدم کی با کیست و رابطهها به کدامین سو میروند. اکنون نیز که کتاب را به پایان رساندهام همین مشکل برایم وجود دارد. هیچکدام از شخصیتها روشن و آشکار نیستند. همه در هم تنیدهاند. این نشان میدهد که این نوع کتابها را باید چندبار خواند تا هرچیز سرجای خود قرار و آرام بگیرد. بدبختانه ما در عصری هستیم که نسبت خواندنی و شنیدنی آنقدر زیاد است که به هر کتابی تنها یک بار میتوان فرصت عرضه اندام داد. آیا اما این عیب و نقص کتاب است؟ به هیچ عنوان. شبیه عطری در نسیم کار کامل و درستیست که حداقل دوبار باید خوانده شود. من بدبختانه به دلیل کار زیاد تنها یکبار آن را خواندم و دیگر هم آن را نخواهم خواند. دلیل این امر بسیار ساده است: باید کتابهای دیگران را هم بخوانم، اما به همه توصیه میکنم این کتاب را بخوانید. «شبیه عطری در نسیم» کار با ارزشیست و رضیه انصاری نویسندهی خوبیست. با بخش دیگری از این داستان این گفتار را به پایان میرسانم:
«بعد چشمش به جمال شاپور نیک نام و حسین و روزبه- این رهبران شرق و غرب جهان- روشن میشود که سهتایی نشستهاند آن ته، رو یک کاناپه نیمدار آجری و معلوم که نمیکند، حتماً دارند بر عرشه این ناو جنگی باز راجع به تئوریهای انقلاب و حتماً دستگیری و اعدام احتمالی صدام حسین بحث و تبادل اندیشههای تکراری میکنند. نگاهشان که میکنی انگار همین چند دقیقه پیش از هواپیمای ایران ایر پیاده شدهاند. با آن کراواتهای عتیقه، افسار تمدن! چندسال است همین لباسها را میپوشند و همین حرفها را میزنند و رفتارشان همین است که هست؟ اصلاً چقدر حرف؟ اینهمه تئوری که قبل از ما صادر شده بس نیست؟ هنوز فکر میکنند تقی به توقی میخورد و اینها برمیگردند و ملت براشان فرش قرمز پهن میکنند و هرکدامشان میشوند وزیری از کابینه دولت جدید...»
برای معرفی داستانها و کتابهایتان توسط خانم شهرنوش پارسیپور، با آدرس اینترنتی ایشان تماس بگیرید:
shahrnush.parsipur@googlemail.com
نظرها
نظری وجود ندارد.