ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

به دیگران بگوئید با ما چه کردند!

<p>منیره برادران ـ &nbsp;&laquo;لحظه&zwnj;ای سرم را برگرداندم. هفت - هشت نفر مسلح روبروی هم جلوی در مینی&zwnj;بوس ایستاده بودند و کوچه&zwnj;ای باز کرده بودند تا دخترها یک به یک پس از پیاده شدن از میان آن عبور کنند. دقایقی بعد وقتی سربرگرداندم، دیدم چشم&zwnj;هایشان با پارچه بسته است و در حالی&zwnj;که با یک دست از کیف و کتاب خود مواظبت می&zwnj;کنند، دست دیگر را روی شانه نفر جلوی خود قرار داده&zwnj;اند. بعضی&zwnj;هاشان لبخندی به لب داشتند. شاید هنوز متوجه نشده بودند که ماجرا از چه قرار است. پس از چندی صدای هق هق گریه بلند شد...&raquo; ص۷۴</p> <p><br /> این صحنه&zwnj;ای است از دستگیری گروهی از دختربچه&zwnj;های یک مدرسه راهنمائی، که بعد از پیاده کردن آن&zwnj;ها از مینی&zwnj;بوس، هفت- هشت مرد مسلح آن&zwnj;ها را به زندان هدایت می&zwnj;کنند. حسن درویش در راهروی زندان کمیته مرکزی مشهد شاهد آن بوده و در کتابش &laquo;و هنوز قصه بر یاد است&raquo; آورده است. این کتاب روایتی است از زندان&zwnj;های مشهد در فاصله سال&zwnj;های ۱۳۶۰تا ۱۳۶۲. راوی، که نام حسن درویش را بر خود نهاده است، زندان را در یکی از سیاه&zwnj;ترین دوره&zwnj;های تاریخ کشورمان نشان داده است. <br /> حسن درویش در ابتدای دستگیری چند ماهی را در زندان کمیته مرکزی مشهد می&zwnj;گذراند. زندان بازجوئی و شکنجه و در اتاقی پنج در شش، که ۵۰ زندانی را در خود جا داده است و هر روز زندانی جدیدی به جمع آنها اضافه می&zwnj;شود. پس از مدتی او را به زندان وکیل&zwnj;آباد می&zwnj;فرستند. زندانی با دیوارهای بلند آجری و برج&zwnj;های نگهبانی و نورافکن&zwnj;هائی که نور تیز و بلندشان در شب خوف&zwnj;برانگیز است. این زندان را حکومت اسلامی از پهلوی&zwnj;ها به ارث برده و الحق که میراث&zwnj;دار فعالی است. حالا هم این وکیل&zwnj;آباد بیش از ظرفیتش زندانی دارد و زندانی است با آمار اعدام بالا. در همین چند ماه گذشته صدها نفر را در آنجا مخفیانه اعدام کرده&zwnj;اند.</p> <p><br /> <strong>فرد چهره دارد</strong></p> <p><br /> حسن درویش شاهد اعدام بسیاری از همبندی&zwnj;هایش بوده است که در بین آنها پسران نوجوان کم نبودند. او چند صحنه از رفتن زندانیانی که برای اعدام فراخوانده شده&zwnj;اند، را توصیف می&zwnj;کند: &laquo;غروب، لحظه وداع با محکومین به اعدام بود. هنگام وداع زندانیان در دو طرف سالن طبقه پائین ساکت و خاموش می&zwnj;ایستادند. سروصدا تنها از جمع کوچک قربانیان بود. محکومین آرام و سربلند با یک همبندی&zwnj;های خاموش و غم&zwnj;زده خود، روبوسی و خداحافظی می&zwnj;کردند. احساس رهائی داشتند. سبکبال و خندان می&zwnj;نمودند. همه می&zwnj;دانستند فردا در سپیده&zwnj;دم، صدای فریادشان میدان تیر را خواهد لرزاند. اغلب جوانانی بودند که دبیرستان و یا دانشگاه را هنوز تمام نکرده بودند. ۱۵ تا ۲۷ ساله، با چهره&zwnj;هائی بشاش و زنده. در آن لحظه پایانی هم حتی شور و زندگی از وجودشان می&zwnj;بارید. عمر کوتاهشان با حماسه و تهور به پایان می&zwnj;رسید.&raquo; ص۱۰۴</p> <p><br /> حسن درویش در لابلای حافظه&zwnj;اش می&zwnj;جوید که از فرد فرد آنها بنویسد. نمی&zwnj;خواهد که این انسان&zwnj;ها در تصویر کلی محو شوند. &laquo;حسین نوظهور فقط ۱۵ سال از عمرش گذشته بود. داشتند او را می&zwnj;بردند اما هنوز می&zwnj;خندید.&raquo;.</p> <p><br /> سخن پایانی گاه به طنز بیان می&zwnj;شد تا سنگینی موقعیت را اندکی فرونشاند. علی به برادرش می&zwnj;گوید: &laquo;جون داداش اگر گریه کنی از جایم تکان نمی&zwnj;خورم، اونوقت دیر به مهمونی می&zwnj;رسم.&raquo; رستم سرگرم آموزش زبان عربی بود وقتی نامش را برای اعدام می&zwnj;خوانند. &laquo;آخرین جمله&zwnj;های درس عربی را در دفترش یادداشت کرد. دفتر را بست و آن را به دوستش سپرد.&raquo;</p> <p><br /> <strong>جایگاه شایسته مقاومت کجاست؟</strong></p> <p><br /> خود را هر کسی که در آن سال&zwnj;ها در گوشه&zwnj;ای از ایران زندانی بود، نظیر این صحنه&zwnj;ها را دیده است ولی اینها تحت تأثیر تاریخ&zwnj;نویسی رسمی، تحریف و نادیده گرفته می&zwnj;شوند. برخی هم بدون توجه جدی به عمق فاجعه&zwnj;ای که جمهوری اسلامی آفریده بود، به&zwnj;طور کلیشه&zwnj;ای از &laquo;فرهنگ شهیدپروری&raquo; سخن می&zwnj;گویند و آن را عاملی می&zwnj;دانند که جوانان را به انتخاب مرگ تشویق می&zwnj;کرد. در حالی&zwnj;که واقعیت این بود که اکثر اعدام شدگان در مقابل این سوال قرار می گرفتند: همکاری یا اعدام. مقاومت در برابر استبداد و دستگاه زور همیشه و در همه جا ارزش محسوب می&zwnj;شود و جایگاهی والا در ادبیات و هنر دارد. ولی متأسفانه مقاومت در دهه ۶۰ جایگاهی شایسته نیافته و به ادبیات ما کمتر راه یافته است. آیا هنوز شوک فاجعه رهایمان نکرده است؟ یا دوره شکست دلیل آن است؟ خطای سازمان&zwnj;ها و به&zwnj;ویژه خطای سازمان مجاهدین؟ جنگ؟ توهم به حکومت اسلامی نوپا و شخص خمینی؟ به هر دلیلی که باشد امروز با فاصله&zwnj;گیری و نقد گذشته جا دارد که دهه ۶۰ از این جنبه هم مورد توجه قرار گیرد.</p> <p><br /> از طرف دیگر برخی سازمان&zwnj;های سیاسی مخالف، این شجاعت&zwnj;ها را به ابزاری برای حقانیت دادن به منافع گروهی خود تبدیل می&zwnj;کنند. تعلق گروهی گرچه مؤثر بود ولی در نهایت این فرد زندانی بود که بین مرگ شرافتمندانه و نفی هویت خویش باید یکی را انتخاب می&zwnj;کرد.</p> <p><br /> توابین هم از پدیده های زندان جمهوری اسلامی است که با افزایش تعداد و قدرت آنها در بندها، به&zwnj;ویژه بعد از سال ۱۳۶۱ زندان سیاه و سیاه&zwnj;تر می شود. هر از چندی عده&zwnj;ای از این توابین را که در بازجوئی&zwnj;ها همکاری فعالی داشتند به بند می&zwnj;آورند تا زندانیان را شناسائی کنند. اضطراب دائمی از &laquo;کشف&raquo; و بازجوئی&zwnj;های دوباره زندانی را هیچگاه رها نمی&zwnj;کرد. راوی که اطلاعاتش لو نرفته بود، این اضطراب دائمی را که شب&zwnj;هایش را به کابوس تبدیل می&zwnj;کرد، می&zwnj;شناسد و به ما می&zwnj;شناساند.</p> <p><br /> البته در آن بگیروببندهای گسترده کسانی هم بدون دلیل و معیار دستگیر و شکنجه می&zwnj;شدند. مردی را به اتهام نگهداری یک پلاک ماشین بازداشت کرده بودند، پزشک&zwnj;پور، پیرمرد تزریقات&zwnj;چی را به خاطر لطیفه&zwnj;های ضدآخوندی؛ یک جوان روستائی را به اتهام گلاویز شدن با شیخ محله، که زن&zwnj;باز بوده و ناصر، جوان تهرانی، را که بعد از دعوا با پدر ارتشی از خانه&zwnj;اش در تهران فرار کرده و به مشهد آمده بود، دستگیر کرده بودند. بعضی از آنها زود آزاد می&zwnj;شدند و بعضی دیگر سرنوشت&zwnj;های غم&zwnj;انگیزی پیدا می&zwnj;کردند. پزشک&zwnj;پور که شلاق&zwnj;خورده و به یک سال حبس محکوم شده بود، روز به روز تکیده&zwnj;تر شد و شوخ طبعی&zwnj;اش را از دست داد. پسر جوان فراری که از شدت عصبانیت یک&zwnj;بارعکس خمینی را پاره کرده بود، در اثر شدت کتک&zwnj;ها حواسش را از دست داد.</p> <p><br /> <strong>تیپ&zwnj;شناسی نسل ما</strong></p> <p><br /> در کتاب حسن درویش زندانی و زندانبان تنها یک کل را تشکیل نمی&zwnj;دهند. هر یک فردی است با مشخصات ظاهری و رفتاری منحصر به خود. از این منظر کتاب &laquo; وهنوز قصه بر یاد است&raquo; مثل یک تابلوی چهل&zwnj;تکه است از فرد فرد آدم&zwnj;ها. به این نمونه توجه کنید: &laquo;صالح خود را یک کارگر روستائی از اهالی استان مرکزی معرفی کرده بود. قدی بلند داشت؛ پوستی تیره به رنگ سرخ مسی مایل به سیاه. صورتش کشیده و و پر از جوش بود. ابروانش پهن و پرپشت و بینی&zwnj;اش باریک و کشیده. کم حرف می&zwnj;زد و آرامش ظاهری&zwnj;اش مرا به یاد سرخ&zwnj;پوستان آزتک می&zwnj;انداخت. ساعت&zwnj;ها صاف و عمودی می&zwnj;نشست و به نقطه&zwnj;ای خیره می&zwnj;شد. با بازداشتی&zwnj;های غیرسیاسی مهربان و صمیمی بود.&raquo; ص۸۴</p> <p><img height="300" align="left" width="184" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/bardarv02.jpg" alt="" /><br /> اگر به این شخصیت&zwnj;های زندان، تصاویر خود راوی و رفقایش را در فعالیت&zwnj;های سیاسی پیش از دستگیری اضافه کنیم، می&zwnj;توان گفت که کتاب حسن درویش یک نوع تیپ&zwnj;شناسی نسل انقلابی آن دوره را در خود دارد. راوی در آغاز کتاب سرگذشت خود را از دوران کودکی تا جوانی شرح می&zwnj;دهد. در لابلای این خاطرات با روحیات نیروهای انقلابی و چپ - راوی دارای گرایش&zwnj;های چپ و هوادار یکی از سازمان&zwnj;های طرفدار آزادی طبقه کارگر بوده است- قبل و بعد از انقلاب آشنا می&zwnj;شویم. نه تنها روحیات، بلکه همچنین نوع فعالیت آنها را هم که عمدتاً شامل فعالیت&zwnj;های تبلیغی علنی در خیابان&zwnj;ها، پخش اعلامیه و فروش نشریه&zwnj;های مخالف و نیز رفتن به کارخانه&zwnj;ها برای آگاهی بخشیدن به کارگران بوده است، می&zwnj;بینیم. راوی که چند سالی قبل از انقلاب در خارج از ایران به&zwnj;سر برده بود، ما را با فضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور هم آشنا می کند.</p> <p><br /> روانشناسی این نسل اگر برای من و هم دوره&zwnj;های من مثل نگریستن در آینه باشد، برای جوانان و نسل&zwnj;های آینده، منبع شناخت این نسل از زاویه&zwnj;های گوناگون. از این منظر کتاب&zwnj;های خاطرات زندان، نه تنها سندی هستند بر جنایت&zwnj;های بی&zwnj;شمار جمهوری اسلامی و تاریخ ما، بلکه همچنین منبعی هستند برای شناخت ما از روحیات نسل مبارز آن دوره و همچنین فاجعه&zwnj;ای که اسلامی کردن انقلاب در جامعه و خانواده پدید آورد. وقتی جاسوسی وظیفه&zwnj;ای مقدس خوانده شد، عاطفه و عرف خانواده هم معنای خود را از دست داد. راوی از سرگذشت غلامعلی می&zwnj;نویسد که توسط برادر پاسدارش لو رفته و مادرش هم تأئید کرده که او کمونیست است. وقتی غلامعلی به پنج سال حبس محکوم می&zwnj;شود همین برادر پاسدار به کم بودن حکم اعتراض می کند. (ص ۱۰۹) از هر زاویه که بنگریم، این کتاب&zwnj;ها ماندگار هستند.</p> <p><br /> راوی همچنین از خاطرات خود در زمان پیش از دستگیری می&zwnj;نویسد و داستان دربدری&zwnj;ها و نگرانی&zwnj;های بی&zwnj;پایان را شرح می&zwnj;دهد. این دربدری&zwnj;ها و شنیدن خبر اعدام&zwnj;ها که در آن روزها با بوق و کرنا در اخبار رادیو و تلویزیون اعلام می&zwnj;شد و در روزنامه&zwnj;ها لیست&zwnj;های بلندبالای اعدام&zwnj;شدگان درج می&zwnj;شد، چنان فشار جانکاهی بود که گاه لحظه&zwnj;ی دستگیری، پایانی بر آنها انگاشته می&zwnj;شد. &laquo;احساس آرامشی ناخواسته به من دست داد. انتظارم به پایان رسیده بود. با خودم گفتم: خوب، دوست عزیز تو هم افتادی توی تله!&raquo; ص۶۷</p> <p><br /> <strong>زبان روایت</strong></p> <p><br /> حسن درویش خاطراتش را به دور از زبان احساساتی و رمانتیکی که در مدرسه در کلاس&zwnj;های انشا به ما قالب کرده&zwnj;اند، با زبانی ساده و موجز و با نگاهی انسان&zwnj;دوستانه نگاشته است. می دانیم که لازمه&zwnj;ی بازگو کردن حادثه&zwnj;ای ابتدا مشاهده است. اگر شاهد دقیقی نباشیم، چیزی در حافظه&zwnj;مان ثبت نمی&zwnj;شود. در مقوله&zwnj;ی خاطرات&zwnj;نویسی عموماً به قوت و یا ضعف حافظه انگشت گذاشته می&zwnj;شود. در حالی&zwnj;که برای اینکه چیزی در حافظه ثبت شود، ابتدا باید آن را دید و حس کرد. اگر شاهد خوبی نباشیم، در بازگوئی به دام خیال می&zwnj;افتیم. درویش مشاهده&zwnj;گر خوبی بوده که توانسته صحنه&zwnj;ها را در ذهنش ثبت کند تا بتواند بعد از ده سال- تاریخ انتشار کتاب ۱۹۹۴ است- آنها را به روی کاغذ بیاورد.</p> <p><br /> <strong>اتفاقات زندان خود مایه طنز</strong></p> <p><br /> او از طنز هم بهره گرفته است. یا بهتر بگویم طنز و شوخی&zwnj;های رایج زندان را در خاطره&zwnj;اش ثبت و بازگو کرده است. برای من زندان بدون طنز غیرقابل تصور است. اغلب این زندانیان نیستند که طنز را می&zwnj;سازند برای دمی شادی و خنده، بلکه اتفاقات زندان گاه خود مایه طنز هستند. طنزی تلخ، اما با این حال مایه خنده. &laquo;در بازجوئی&zwnj;ها اصول دین هم می&zwnj;پرسیدند. می&zwnj;گفتند که هر مسلمان بالغی انواع نماز و شکیات را باید خوب بداند. آنهائی که قرار بود به بازجوئی برده شوند، نزد حسین می&zwnj;نشستند و از او مسائل فقهی می&zwnj;پرسیدند از قبیل نماز، انواع غسل، حیض و نفاس، شکیات و سهویات و مبطلات و واجبات و آداب طهارت. به حسین &quot;آیت&zwnj;الله&quot; می گفتند. یکی از گوشه&zwnj;های اتاق به او تعلق داشت.&raquo; ص ۸۹</p> <p><br /> یکی از ابتکارهای توابین این بود که از کتاب&zwnj;هائی که زندانی باید به اجبار آنها را می&zwnj;خواند، امتحان گرفته شود. &laquo;هفته&zwnj;ای یک&zwnj;بار امتحان کتبی می&zwnj;گرفتند. امتحان در حیاط زندان و زیر نظر تواب&zwnj;ها انجام می&zwnj;شد. کف حیاط می&zwnj;نشستیم و به سؤال&zwnj;ها پاسخ می&zwnj;دادیم. سؤال&zwnj;ها از این قبیل بودند: &laquo;فطرت خداجوی بشر را شرح دهید&raquo;، &laquo;ماجرای قحطی شیراز چگونه بود؟&raquo; دستغیب در یکی از آثارش توضیح داده بود که زمانی دور، عهد بوق، در شهر شیراز قحطی و خشکسالی و مرگ و میر بزرگی می&zwnj;شود. مردم به پیشنهاد فلان روحانی به یکی از بیابان&zwnj;های خارج شهر می&zwnj;روند و دعا و استغاثه می&zwnj;کنند. آنگاه از آسمان باران و ماهی توأمان می&zwnj;بارد. نمره&zwnj;ی کم در امتحان برابر بود با محرومیت از ملاقات. جالب اینجاست که یکی از اساتید دانشگاه در یکی از امتحانات نمره قبولی نگرفت و به&zwnj;قول خودش رفوزه و از ملاقات آن هفته محروم شد.&raquo;ص ۱۴۱</p> <p><br /> کتاب با آزاد شدن راوی پایان نمی&zwnj;یابد. دو سال زمان زیادی نیست ولی در آن سال&zwnj;های سیاه دهه ۶۰ تغییرات ویرانگر شتابی سرسام&zwnj;آور دارند. او می&zwnj;بیند که همه چیز در جامعه عوض شده و &laquo;حاکمیت ولایت فقیه همه جا بر روح و روان مردم سایه گسترده است.&raquo; شعارهای قبلی از روی دیوارها پاک شده&zwnj;اند و شعارهای دیگری جای آنها نشسته&zwnj;اند: &laquo;شهر در کنترل حزب&zwnj;الله است&raquo;</p> <p><br /> راوی به یادگیری موسیقی رومی آورد. این هم روح آزرده را تسکین نمی&zwnj;دهد پس به کوه و کمر می&zwnj;زند و راهی خارج می شود. او خواننده را در داستان فرار از راه کوه و آوارگی در شهرهای ترکیه هم شرکت می&zwnj;دهد.</p> <p><br /> <strong>شناسنامه&zwnj;ی کتاب:</strong></p> <p><br /> &laquo;و هنوز قصه بر یاد است&raquo; نوشته&zwnj;ی حسن درویش، <br /> نشر نقطه در آمریکا، ۱۳۷۶ در شمارگان ۲۰۰۰، پست الکترونیکی:</p> <p><br /> noghte@noghte.org</p> <p><br /> <strong>در همین زمینه:</strong></p> <p><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/culture/khaak/2011/03/05/2277">نگاهی به مقوله ادبیات زندان، منیره برادران، نخستین بخش مجموعه&zwnj;ی &laquo;ادبیات زندان&raquo; در رادیو زمانه</a><br /> <br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/culture/khaak/2011/03/12/2462">خاطرات زندان در سال&zwnj;های دهه&zwnj;ی شصت، منیره برادران، بخش دوم مجموعه&zwnj;ی &laquo;ادبیات زندان&raquo; در رادیو زمانه</a><br /> <br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/culture/khaak/2011/03/19/2631">نقاش زندان، منیره برادران، بخش سوم مجموعه&zwnj;ی &laquo;ادبیات زندان&raquo; در رادیو زمانه</a><br /> <br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/culture/khaak/2011/03/26/2806">بازآفرینی گذشته و برون&zwnj;رفت از دور باطل خشونت، گفت و گو منیره برادران با سودابه اردوان، بخش چهارم مجموعه&zwnj;ی &laquo;ادبیات زندان&raquo; در رادیو زمانه</a><br /> &nbsp;</p> <p>&nbsp;</p> <p>&nbsp;</p>

منیره برادران ـ  «لحظه‌ای سرم را برگرداندم. هفت - هشت نفر مسلح روبروی هم جلوی در مینی‌بوس ایستاده بودند و کوچه‌ای باز کرده بودند تا دخترها یک به یک پس از پیاده شدن از میان آن عبور کنند. دقایقی بعد وقتی سربرگرداندم، دیدم چشم‌هایشان با پارچه بسته است و در حالی‌که با یک دست از کیف و کتاب خود مواظبت می‌کنند، دست دیگر را روی شانه نفر جلوی خود قرار داده‌اند. بعضی‌هاشان لبخندی به لب داشتند. شاید هنوز متوجه نشده بودند که ماجرا از چه قرار است. پس از چندی صدای هق هق گریه بلند شد...» ص۷۴

این صحنه‌ای است از دستگیری گروهی از دختربچه‌های یک مدرسه راهنمائی، که بعد از پیاده کردن آن‌ها از مینی‌بوس، هفت- هشت مرد مسلح آن‌ها را به زندان هدایت می‌کنند. حسن درویش در راهروی زندان کمیته مرکزی مشهد شاهد آن بوده و در کتابش «و هنوز قصه بر یاد است» آورده است. این کتاب روایتی است از زندان‌های مشهد در فاصله سال‌های ۱۳۶۰تا ۱۳۶۲. راوی، که نام حسن درویش را بر خود نهاده است، زندان را در یکی از سیاه‌ترین دوره‌های تاریخ کشورمان نشان داده است.
حسن درویش در ابتدای دستگیری چند ماهی را در زندان کمیته مرکزی مشهد می‌گذراند. زندان بازجوئی و شکنجه و در اتاقی پنج در شش، که ۵۰ زندانی را در خود جا داده است و هر روز زندانی جدیدی به جمع آنها اضافه می‌شود. پس از مدتی او را به زندان وکیل‌آباد می‌فرستند. زندانی با دیوارهای بلند آجری و برج‌های نگهبانی و نورافکن‌هائی که نور تیز و بلندشان در شب خوف‌برانگیز است. این زندان را حکومت اسلامی از پهلوی‌ها به ارث برده و الحق که میراث‌دار فعالی است. حالا هم این وکیل‌آباد بیش از ظرفیتش زندانی دارد و زندانی است با آمار اعدام بالا. در همین چند ماه گذشته صدها نفر را در آنجا مخفیانه اعدام کرده‌اند.

فرد چهره دارد

حسن درویش شاهد اعدام بسیاری از همبندی‌هایش بوده است که در بین آنها پسران نوجوان کم نبودند. او چند صحنه از رفتن زندانیانی که برای اعدام فراخوانده شده‌اند، را توصیف می‌کند: «غروب، لحظه وداع با محکومین به اعدام بود. هنگام وداع زندانیان در دو طرف سالن طبقه پائین ساکت و خاموش می‌ایستادند. سروصدا تنها از جمع کوچک قربانیان بود. محکومین آرام و سربلند با یک همبندی‌های خاموش و غم‌زده خود، روبوسی و خداحافظی می‌کردند. احساس رهائی داشتند. سبکبال و خندان می‌نمودند. همه می‌دانستند فردا در سپیده‌دم، صدای فریادشان میدان تیر را خواهد لرزاند. اغلب جوانانی بودند که دبیرستان و یا دانشگاه را هنوز تمام نکرده بودند. ۱۵ تا ۲۷ ساله، با چهره‌هائی بشاش و زنده. در آن لحظه پایانی هم حتی شور و زندگی از وجودشان می‌بارید. عمر کوتاهشان با حماسه و تهور به پایان می‌رسید.» ص۱۰۴

حسن درویش در لابلای حافظه‌اش می‌جوید که از فرد فرد آنها بنویسد. نمی‌خواهد که این انسان‌ها در تصویر کلی محو شوند. «حسین نوظهور فقط ۱۵ سال از عمرش گذشته بود. داشتند او را می‌بردند اما هنوز می‌خندید.».

سخن پایانی گاه به طنز بیان می‌شد تا سنگینی موقعیت را اندکی فرونشاند. علی به برادرش می‌گوید: «جون داداش اگر گریه کنی از جایم تکان نمی‌خورم، اونوقت دیر به مهمونی می‌رسم.» رستم سرگرم آموزش زبان عربی بود وقتی نامش را برای اعدام می‌خوانند. «آخرین جمله‌های درس عربی را در دفترش یادداشت کرد. دفتر را بست و آن را به دوستش سپرد.»

جایگاه شایسته مقاومت کجاست؟

خود را هر کسی که در آن سال‌ها در گوشه‌ای از ایران زندانی بود، نظیر این صحنه‌ها را دیده است ولی اینها تحت تأثیر تاریخ‌نویسی رسمی، تحریف و نادیده گرفته می‌شوند. برخی هم بدون توجه جدی به عمق فاجعه‌ای که جمهوری اسلامی آفریده بود، به‌طور کلیشه‌ای از «فرهنگ شهیدپروری» سخن می‌گویند و آن را عاملی می‌دانند که جوانان را به انتخاب مرگ تشویق می‌کرد. در حالی‌که واقعیت این بود که اکثر اعدام شدگان در مقابل این سوال قرار می گرفتند: همکاری یا اعدام. مقاومت در برابر استبداد و دستگاه زور همیشه و در همه جا ارزش محسوب می‌شود و جایگاهی والا در ادبیات و هنر دارد. ولی متأسفانه مقاومت در دهه ۶۰ جایگاهی شایسته نیافته و به ادبیات ما کمتر راه یافته است. آیا هنوز شوک فاجعه رهایمان نکرده است؟ یا دوره شکست دلیل آن است؟ خطای سازمان‌ها و به‌ویژه خطای سازمان مجاهدین؟ جنگ؟ توهم به حکومت اسلامی نوپا و شخص خمینی؟ به هر دلیلی که باشد امروز با فاصله‌گیری و نقد گذشته جا دارد که دهه ۶۰ از این جنبه هم مورد توجه قرار گیرد.

از طرف دیگر برخی سازمان‌های سیاسی مخالف، این شجاعت‌ها را به ابزاری برای حقانیت دادن به منافع گروهی خود تبدیل می‌کنند. تعلق گروهی گرچه مؤثر بود ولی در نهایت این فرد زندانی بود که بین مرگ شرافتمندانه و نفی هویت خویش باید یکی را انتخاب می‌کرد.

توابین هم از پدیده های زندان جمهوری اسلامی است که با افزایش تعداد و قدرت آنها در بندها، به‌ویژه بعد از سال ۱۳۶۱ زندان سیاه و سیاه‌تر می شود. هر از چندی عده‌ای از این توابین را که در بازجوئی‌ها همکاری فعالی داشتند به بند می‌آورند تا زندانیان را شناسائی کنند. اضطراب دائمی از «کشف» و بازجوئی‌های دوباره زندانی را هیچگاه رها نمی‌کرد. راوی که اطلاعاتش لو نرفته بود، این اضطراب دائمی را که شب‌هایش را به کابوس تبدیل می‌کرد، می‌شناسد و به ما می‌شناساند.

البته در آن بگیروببندهای گسترده کسانی هم بدون دلیل و معیار دستگیر و شکنجه می‌شدند. مردی را به اتهام نگهداری یک پلاک ماشین بازداشت کرده بودند، پزشک‌پور، پیرمرد تزریقات‌چی را به خاطر لطیفه‌های ضدآخوندی؛ یک جوان روستائی را به اتهام گلاویز شدن با شیخ محله، که زن‌باز بوده و ناصر، جوان تهرانی، را که بعد از دعوا با پدر ارتشی از خانه‌اش در تهران فرار کرده و به مشهد آمده بود، دستگیر کرده بودند. بعضی از آنها زود آزاد می‌شدند و بعضی دیگر سرنوشت‌های غم‌انگیزی پیدا می‌کردند. پزشک‌پور که شلاق‌خورده و به یک سال حبس محکوم شده بود، روز به روز تکیده‌تر شد و شوخ طبعی‌اش را از دست داد. پسر جوان فراری که از شدت عصبانیت یک‌بارعکس خمینی را پاره کرده بود، در اثر شدت کتک‌ها حواسش را از دست داد.

تیپ‌شناسی نسل ما

در کتاب حسن درویش زندانی و زندانبان تنها یک کل را تشکیل نمی‌دهند. هر یک فردی است با مشخصات ظاهری و رفتاری منحصر به خود. از این منظر کتاب « وهنوز قصه بر یاد است» مثل یک تابلوی چهل‌تکه است از فرد فرد آدم‌ها. به این نمونه توجه کنید: «صالح خود را یک کارگر روستائی از اهالی استان مرکزی معرفی کرده بود. قدی بلند داشت؛ پوستی تیره به رنگ سرخ مسی مایل به سیاه. صورتش کشیده و و پر از جوش بود. ابروانش پهن و پرپشت و بینی‌اش باریک و کشیده. کم حرف می‌زد و آرامش ظاهری‌اش مرا به یاد سرخ‌پوستان آزتک می‌انداخت. ساعت‌ها صاف و عمودی می‌نشست و به نقطه‌ای خیره می‌شد. با بازداشتی‌های غیرسیاسی مهربان و صمیمی بود.» ص۸۴


اگر به این شخصیت‌های زندان، تصاویر خود راوی و رفقایش را در فعالیت‌های سیاسی پیش از دستگیری اضافه کنیم، می‌توان گفت که کتاب حسن درویش یک نوع تیپ‌شناسی نسل انقلابی آن دوره را در خود دارد. راوی در آغاز کتاب سرگذشت خود را از دوران کودکی تا جوانی شرح می‌دهد. در لابلای این خاطرات با روحیات نیروهای انقلابی و چپ - راوی دارای گرایش‌های چپ و هوادار یکی از سازمان‌های طرفدار آزادی طبقه کارگر بوده است- قبل و بعد از انقلاب آشنا می‌شویم. نه تنها روحیات، بلکه همچنین نوع فعالیت آنها را هم که عمدتاً شامل فعالیت‌های تبلیغی علنی در خیابان‌ها، پخش اعلامیه و فروش نشریه‌های مخالف و نیز رفتن به کارخانه‌ها برای آگاهی بخشیدن به کارگران بوده است، می‌بینیم. راوی که چند سالی قبل از انقلاب در خارج از ایران به‌سر برده بود، ما را با فضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور هم آشنا می کند.

روانشناسی این نسل اگر برای من و هم دوره‌های من مثل نگریستن در آینه باشد، برای جوانان و نسل‌های آینده، منبع شناخت این نسل از زاویه‌های گوناگون. از این منظر کتاب‌های خاطرات زندان، نه تنها سندی هستند بر جنایت‌های بی‌شمار جمهوری اسلامی و تاریخ ما، بلکه همچنین منبعی هستند برای شناخت ما از روحیات نسل مبارز آن دوره و همچنین فاجعه‌ای که اسلامی کردن انقلاب در جامعه و خانواده پدید آورد. وقتی جاسوسی وظیفه‌ای مقدس خوانده شد، عاطفه و عرف خانواده هم معنای خود را از دست داد. راوی از سرگذشت غلامعلی می‌نویسد که توسط برادر پاسدارش لو رفته و مادرش هم تأئید کرده که او کمونیست است. وقتی غلامعلی به پنج سال حبس محکوم می‌شود همین برادر پاسدار به کم بودن حکم اعتراض می کند. (ص ۱۰۹) از هر زاویه که بنگریم، این کتاب‌ها ماندگار هستند.

راوی همچنین از خاطرات خود در زمان پیش از دستگیری می‌نویسد و داستان دربدری‌ها و نگرانی‌های بی‌پایان را شرح می‌دهد. این دربدری‌ها و شنیدن خبر اعدام‌ها که در آن روزها با بوق و کرنا در اخبار رادیو و تلویزیون اعلام می‌شد و در روزنامه‌ها لیست‌های بلندبالای اعدام‌شدگان درج می‌شد، چنان فشار جانکاهی بود که گاه لحظه‌ی دستگیری، پایانی بر آنها انگاشته می‌شد. «احساس آرامشی ناخواسته به من دست داد. انتظارم به پایان رسیده بود. با خودم گفتم: خوب، دوست عزیز تو هم افتادی توی تله!» ص۶۷

زبان روایت

حسن درویش خاطراتش را به دور از زبان احساساتی و رمانتیکی که در مدرسه در کلاس‌های انشا به ما قالب کرده‌اند، با زبانی ساده و موجز و با نگاهی انسان‌دوستانه نگاشته است. می دانیم که لازمه‌ی بازگو کردن حادثه‌ای ابتدا مشاهده است. اگر شاهد دقیقی نباشیم، چیزی در حافظه‌مان ثبت نمی‌شود. در مقوله‌ی خاطرات‌نویسی عموماً به قوت و یا ضعف حافظه انگشت گذاشته می‌شود. در حالی‌که برای اینکه چیزی در حافظه ثبت شود، ابتدا باید آن را دید و حس کرد. اگر شاهد خوبی نباشیم، در بازگوئی به دام خیال می‌افتیم. درویش مشاهده‌گر خوبی بوده که توانسته صحنه‌ها را در ذهنش ثبت کند تا بتواند بعد از ده سال- تاریخ انتشار کتاب ۱۹۹۴ است- آنها را به روی کاغذ بیاورد.

اتفاقات زندان خود مایه طنز

او از طنز هم بهره گرفته است. یا بهتر بگویم طنز و شوخی‌های رایج زندان را در خاطره‌اش ثبت و بازگو کرده است. برای من زندان بدون طنز غیرقابل تصور است. اغلب این زندانیان نیستند که طنز را می‌سازند برای دمی شادی و خنده، بلکه اتفاقات زندان گاه خود مایه طنز هستند. طنزی تلخ، اما با این حال مایه خنده. «در بازجوئی‌ها اصول دین هم می‌پرسیدند. می‌گفتند که هر مسلمان بالغی انواع نماز و شکیات را باید خوب بداند. آنهائی که قرار بود به بازجوئی برده شوند، نزد حسین می‌نشستند و از او مسائل فقهی می‌پرسیدند از قبیل نماز، انواع غسل، حیض و نفاس، شکیات و سهویات و مبطلات و واجبات و آداب طهارت. به حسین "آیت‌الله" می گفتند. یکی از گوشه‌های اتاق به او تعلق داشت.» ص ۸۹

یکی از ابتکارهای توابین این بود که از کتاب‌هائی که زندانی باید به اجبار آنها را می‌خواند، امتحان گرفته شود. «هفته‌ای یک‌بار امتحان کتبی می‌گرفتند. امتحان در حیاط زندان و زیر نظر تواب‌ها انجام می‌شد. کف حیاط می‌نشستیم و به سؤال‌ها پاسخ می‌دادیم. سؤال‌ها از این قبیل بودند: «فطرت خداجوی بشر را شرح دهید»، «ماجرای قحطی شیراز چگونه بود؟» دستغیب در یکی از آثارش توضیح داده بود که زمانی دور، عهد بوق، در شهر شیراز قحطی و خشکسالی و مرگ و میر بزرگی می‌شود. مردم به پیشنهاد فلان روحانی به یکی از بیابان‌های خارج شهر می‌روند و دعا و استغاثه می‌کنند. آنگاه از آسمان باران و ماهی توأمان می‌بارد. نمره‌ی کم در امتحان برابر بود با محرومیت از ملاقات. جالب اینجاست که یکی از اساتید دانشگاه در یکی از امتحانات نمره قبولی نگرفت و به‌قول خودش رفوزه و از ملاقات آن هفته محروم شد.»ص ۱۴۱

کتاب با آزاد شدن راوی پایان نمی‌یابد. دو سال زمان زیادی نیست ولی در آن سال‌های سیاه دهه ۶۰ تغییرات ویرانگر شتابی سرسام‌آور دارند. او می‌بیند که همه چیز در جامعه عوض شده و «حاکمیت ولایت فقیه همه جا بر روح و روان مردم سایه گسترده است.» شعارهای قبلی از روی دیوارها پاک شده‌اند و شعارهای دیگری جای آنها نشسته‌اند: «شهر در کنترل حزب‌الله است»

راوی به یادگیری موسیقی رومی آورد. این هم روح آزرده را تسکین نمی‌دهد پس به کوه و کمر می‌زند و راهی خارج می شود. او خواننده را در داستان فرار از راه کوه و آوارگی در شهرهای ترکیه هم شرکت می‌دهد.

شناسنامه‌ی کتاب:

«و هنوز قصه بر یاد است» نوشته‌ی حسن درویش،
نشر نقطه در آمریکا، ۱۳۷۶ در شمارگان ۲۰۰۰، پست الکترونیکی:

noghte@noghte.org

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان: کویر ساکت

    <p>آقای مهران<br /> کتاب های خاطرات زندان از معتبر ترین کتاب ها است. این کتاب ها بیان حقیقت و رنج و خاطره نسلی است که بر ملا کننده جنایت جمهوری اسلامی است. با تلاش جانکاه زندانیان سیاسی سابق که خاطرات خود را نوشته و می نویسند ، در ادبیات ما ایرانیان چیزی آفریده شده است که نویسنده های صاحب نام ما آن را با عنوان " ادبیات زندان" و هم چون یک ژانر ادبی مورد ارزش گذاری قرار داده اند.<br /> مطالعه چیز خوبی است، کمی هم برای خواندن کتاب وقت بگذارید.</p>

  • ایراندوست

    <p>آن دوره تاریخی که ایران در رژیم ج.ا گذراند از سیاه‌ترین دوران و مترادف حمله مغول، اعراب و سلسله قاجاریه است. فراموش نکنیم که مسئولین این جنایاتها ، امروز زندانیان اصلاح‌طلب ج.ا هستند. گهی پشت به زین ...گهی زین به پشت ! </p>

  • کاربر مهمانbaran

    <p>باید نسل کنونی و مردم دنیا بدانند که بر مردم ما در آن تارخ وحشت چه گذست!!</p>

  • کاربر مهمان

    <p>اين مطلب در بخش &quot;هنر و ادبيات&quot; چه می کند!؟ کتاب کتابی است سياسی، نويسنده کتاب فردی سياسی، معرفی کننده کتاب فردی سياسی، بنابراين معرفی آن می بايست در بخس سياست باشد و نه هنر و ادیيات.</p>

  • مهران

    <p>اين کاربر مهمان نکته جالب و درستی را مطرح کرده. آقای نوش آذر اين صفحه "خاک" شما آنقدر خاک بر سرش شده که بجای ادبيات و هنر به اين نوع کتابهای نامعتبر می پردازد که حتی نويسنده اش گمنام يا نام مستعار است؟ </p>