تصویر زندان در طوبا و معنای شب
<p>گفت‌وگو منیره برادران با شهرنوش پارسی‌پور - وقتی کتاب خاطرات زندان منیره برادران با عنوان «یک حقیقت ساده» در خارج از ایران منتشر شد، «ادبیات زندان» به عنوان یک نوع ادبی در گستره‌ی ادبیات تبعید با اقبال روزافزون خوانندگان کتاب در خارج از ایران مواجه گشت. به فاصله‌ی نسبتاًً کوتاهی «خاطرات زندان» شهرنوش پارسی‌پور نیز منتشر شد. پارسی‌پور در آن زمان به اعتبار «طوبا و معنای شب» یکی از نامدارترین نویسندگان ایران بود. این‌بار همگان می‌دانستند که یک داستان‌نویس چیره‌دست خاطراتش از زندان‌های جمهوری اسلامی را نوشته است. این کتاب هم تا همین امروز از پرفروش‌ترین و مطرح‌ترین کتاب‌ها در خارج از ایران است و کمتر شهری در اروپای مرکزی و آمریکای شمالی را می‌توان سراغ گرفت که ایرانیان مهاجر و تبعیدی در آن پناه گرفته باشند و چند جلد از کتاب خاطرات زندانِ شهرنوش پارسی‌پور در آن شهر عرضه نشده باشد. امروز، پس از سال‌ها نویسنده‌ی «یک حقیقت ساده» با نویسنده‌ی «خاطرات زندان» گفت‌و‌گو می‌کند. این گفت‌و‌گو دست‌کم ازین نظر خاطره‌انگیز است. توجه شما را به گفت‌و‌گو منیره برداران با شهرنوش پارسی‌پور جلب می‌کنیم:</p> <p> </p> <p><strong>شهرنوش عزیز، در پیش‌درآمد کتاب «خاطرات زندان» نوشته‌ای که در زندان فردای روز انفجار سفینه فضائی شاتل- که فکر کنم سال ۱۳۶۴ بوده باشد- اندیشیدی که پس از خروج از زندان خاطراتت را بنویسی. آن حادثه در این تصمیم‌گیری نقشی داشت؟</strong></p> <p><br /> من می‌خواستم کتاب را از یک جائی شروع کنم، از اینجا شروع کردم. به‌هرحال من همیشه تصمیم داشتم، راجع به زندان بنویسم. ولی قضیه شاتل بامزه شد برای من از نظر روان و روح بشر، از اینکه اشخاصی که برای همیشه با آمریکا مخالفت داشتند، حالا برای انفجار شاتل آمریکائی غصه می‌خوردند. خوب، این مسئله جالبی بود و جای بحث و بررسی داشت. در نتیجه من از اینجا شروع کردم. یادت باشد که من این کتاب را در آمریکا نوشتم. دلم می‌خواست یک چیز آمریکائی در کتاب باشد.</p> <p><br /> <strong>ولی بین آزادی تو از زندان اول دهه‌ی ۶۰ تا نوشتن یک فاصله زمانی تقریباً ده ساله افتاد؟</strong></p> <p><br /> ده سال نشد. تقریبا هشت سال بعد نوشتم. من هیچ‌وقت در زندان یادداشت برنمی‌داشتم ولی همیشه این زندان به‌صورت خیلی مجسم و زنده توی مغزم بود. از عجایب دیگر اینکه وقتی کتاب را نوشتم، این خاطرات عقب افتادند و از من دور شدند.</p> <p><br /> <strong>سؤالی که در این سلسله گفت‌وگوها از دیگران هم پرسیده‌ام،این است که در پروسه نوشتن با چه مشکلاتی مواجه بودید؟ در طرح این سؤال البته از تجربه‌ی خودم در نوشتن «حقیقت ساده» حرکت کرده‌ام که به هنگام نوشتن آن، دردها دوباره زنده می‌شدند. تو با چه مشکلاتی روبرو بودی</strong>؟</p> <p><br /> قبل از اینکه کتاب را بنویسم، یک حالت عصبی و ترسناک داشتم. مثلاً در زمانی که در تهران بودم، خوب خانه‌ام خیلی شلوغ بود. گریه و زاری نمی‌توانستم بکنم. یادم هست که زیر دوش گریه می‌کردم برای اینکه صدای گریه‌ام را کسی نشنود. خاطرات زندان اذیتم می‌کرد. ولی وقتی در آمریکا شروع کردم به نوشتن، احساس کردم که بار بزرگی از دوشم برداشته می‌شود. بعد هم آخر کتاب وقتی نقطه پایان را گذاشتم، شب بعدش حال روانی‌ام به‌هم ریخت و مرا بردند بیمارستان و مدتی بستری بودم. این مثل تخلیه‌ی روانی بود که انجام دادم و وضع مرا درهم ریخت. الان هم قرص می‌خورم و حالت طبیعی ندارم.</p> <p><br /> <strong>برای من و فکر می‌کنم برای بقیه هم که نوشتن اولین تجربه‌مان بود، مشکلات تکنیکی هم مطرح بود. خود نوشتن برای ما سخت بود. تو این مشکلات را نداشتی؟</strong></p> <p><br /> قبل از نوشتن «خاطرات زندان» من پنج شش جلد کتاب نوشته بودم. روش نوشتاری برای من آسان بود. الان هم آسان است. ببینید روشی را شما یاد می‌گیرید، وقتی آن را یاد گرفتید، دیگر یاد گرفته‌اید و می توانید هر مطلبی را تعریف کنید و بنویسید. از نظر استیل من مشکلی در این زمینه نداشتم.</p> <p><br /> <strong>تو به عنوان رمان‌نویس با دنیای تخیل سروکار داری. این مشکل را نداشتی که در نوشتن خاطرات زندان دنیای تخیل و واقعیت در همدیگر تداخل کنند؟</strong></p> <p><br /> چون قضیه زندان بود من نهایت سعی‌ام را می کردم همه آن چیزهائی را که دیدم، بنویسم. اگر قرار بود دراماتیک کنم قضیه را، می‌شد شایعاتی را که سر زبان‌ها بود- مثل تجاوز به دختران قبل از مرگ- با آگراندیسمان یا مبالغه بیشتری بنویسم. ولی من معتقد بودم به اینکه فقط آنچه را که دیدم، بنویسم. در نتیجه داستان‌های من از نکاتی که می‌تواند کتابی را خیلی جذاب کند یا خیلی عجیب کند، خالی است.<br /> قوه تخیلم را جاهائی به‌کار انداخته‌ام. مثلاً نظریاتی را می‌گویم درباره‌ی منطقه در آخرهای کتاب. اینها قسمت‌هائی است که از خودم اضافه کرده‌ام. ولی بقیه اش واقعاً آن چیزی است که من دیدم.</p> <p><strong><br /> در مقدمه‌ی کتاب ابراز نگرانی می‌کنی که کتاب خوانده نشود و مثل میلیون‌ها کتاب دیگر در کتابخانه‌ها خاک بخورد. خوشبختانه چنین نشد و کتاب خاطرات تو هم در خارج از کشور بسیار خوانده شده و هم در داخل ایران به‌شکل غیرقانونی دست به دست گردیده است. پیش از آن هم کتاب‌های «طوبا و معنی شب» و «زنان بدون مردان» هم در ایران سریع نایاب شده بودند. آن روز این ترس از چه ناشی می‌شد؟</strong></p> <p><br /> در زمان حال در سراسر جهان مثلاً یک میلیون کتاب چاپ می‌شود. وقتی داشتم می‌نوشتم فکر کردم این کتب خوانده می‌شود؟ باور می‌کردم یعنی دچار این توهم بودم که کتاب من به انگیسی و زبان‌های دیگر ترجمه می‌شود. به این دلیل با کمال ساده‌لوحی دچار این توهم بودم که همه منتظر یک کتاب زندان هستند. البته شما نوشته بودید، ولی حالا من داشتم می‌نوشتم. بعد متوجه شدم که نه، قضیه خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. چون قدرت‌ها خودشان در قتل عام بچه‌ها در ایران نقش داشتند، اصلاً هیچ علاقه‌ای ندارند که کتاب‌های خاطرات زندان ترجمه شود و به گوش همه برسد. ترجیح می‌دهند این کتاب‌ها در سطح پائینی باقی بماند و جائی منتشر نشود.</p> <p><br /> <strong>اما در مورد ایران بی‌اغراق بگویم که بالای یک میلیون فروش رفته این کتاب. علتی که این را می‌گویم، این است که در مجله شهروند خواندم که خاطرات زندان شهرنوش پارسی‌پور پرفروش‌ترین کتاب ماست. این را یک ناشر گفته بود. بعد دوستی از اینجا رفت ایران. او رفته بود به یک کتابفروشی و پرسیده بود: کتاب خاطرات زندان را دارید؟</strong></p> <p><br /> کتابفروش گفته بود بله الان از چاپخانه آمده. تا جائیکه متوجه شدم ناشران زیادی آن را چاپ می‌کردند و می‌فروختند بدون آنکه اصلاً یک قران به من داده شود. خود حکومت هم علاقمند بود این کتاب چاپ شود چون من آنجا خیلی به پر و بال آنها نپیچیده بودم. بعد خانمی در مشهد دستفروشی را دیده بود که خاطرات زندان در بساطش بود. پرسیده بود این کتاب را چطوری به‌دست می‌آوری. او گفته بود هفته ای ده- دوازده تا زیراکس می‌کنم و می‌فروشم. خانم گفته بود که می‌دانی نویسنده‌ی این کتاب خیلی بی‌پول است و از این مسئله رنج می‌برد؟ گفته بود عیب ندارد، بیاید مشهد، من یک مشهد خوشگلی به او نشان می‌دهم.</p> <p><br /> ناشران مختلفی این کتاب را زدند. خودشان در مجله گفتند پرتیراژترین کتاب ماست. از آن طرف دستفروشی‌ها این جوری زدند. خوب، اصلاً چرا نباید بالای یک میلیون فروش داشته باشد؟ کتاب فتانه حاج سیدجوادی یک میلیون فروش رفته بود. وقتی می‌گویند این کتاب من پرفروش‌ترین است، بنابرین باید بیشتر فروش رفته باشد.</p> <p><br /> <strong>نوشته‌ای که نوشتن «طوبا و معنای شب» را در زندان قزل حصار در سال ۱۳۶۲ آغاز کردی. در این رمان از فضای زندان رد پائی می‌بینی؟ می دانم موضوع کتاب ربطی به زندان ندارد، منظورم تأثیرات آن فضا بر فضاهای رمان است؟</strong></p> <p><br /> وقتی آن را در زندان می‌نوشتم باید خودسانسوری می‌کردم. حدود ده دفتر نوشته بودم. وقتی تواب‌ها مرا از این بند به آن بند می‌بردند، دفترها را گرفتند و بعد من می‌دیدم که ور ور دارند می‌خوانند. بعد از یک سال که دار و دسته‌ی آقای منتظری آمد به زندان، اینها یک دفتر فرهنگی درست کردند و یادداشت‌های مرا به من پس دادند. وقتی آنها را می‌خواندم دیدم که آن تکه‌ای که دخترک ستاره را می‌کشند- دائی‌اش او را می‌کشد- و خاک می‌کنند، این صفحات را کنده بودند. همانجا تصمیم گرفتم کتاب را بسوزانم. با خودم گفتم تو در زندان با خودسانسوری می‌نویسی. بهتر است این کتاب سوزانده شود. چون آن نماینده‌ی فرهنگی گفته بود: خانم با اجازه‌ی شما ما این کتاب را خواندیم. احساس می‌کردم (ببخشید این اصطلاح را به‌کار می‌برم) بکارت کتاب مرا برداشته بودند و این دیگر دست خورده بود و به درد نمی‌خورد. سوزاندم و بعد فکر کردم اگر عمری به دنیا باقی بود، بیرون خواهم نوشت. بعد هم در بیرون از زندان نوشتم. یقیناً تصویر زندان در کتاب طوبا و معنای شب بود.</p> <p><br /> <strong>در خاطراتت بارها با اشاره به اینکه طرفدار مشی مسلحانه نیستی، مرزتان را از بقیه زندانی‌ها جدا می کنید. ولی در زندان کم نبودند اشخاص منفرد یا طرفدار گروه‌هائی که مبارزه مسلحانه در دستور کارشان نبود. این بی‌توجهی به آن «دیگری»ها راستش را بخواهی برای من کمی آزاردهنده بود...</strong></p> <p><br /> نه، این حرف را قبول ندارم. من باید موضعم را مشخص می‌کردم که چه دارم می گویم. ببینید من در استعفائی که در سال ۱۳۵۳ نوشتم، این نکات در آن بود: من مخالفتی با حکومت سلطنتی ندارم. من مخالف مشی مسلحانه هستم. انقلاب سفید را تأئید می‌کنم. ولی از اعدام‌هائی که دارد رخ می‌دهد، عصبانی هستم و میل دارم استعفا بدهم در اعتراض به این اعدام‌ها. اینها سرفصل چیزهائی بود که من نوشته بودم.</p> <p><br /> در این کتاب زندان هم اولین کاری که می‌کنم، مشخص می کنم که مخالف مشی مسلحانه هستم. ما چند درصد زندانی مجاهد داشتیم؟</p> <p><br /> <strong>شاید ۷۰ یا ۸۰ درصد؟</strong></p> <p><br /> ازاین درصد بالا، کسانی که مجاهد نبودند ولی به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند، چند درصد دیگر بودند؟ افراد منفردی بودند در زندان که طرفدار مبارزه مسلحانه نبودند ولی من که با آنها بحث نمی‌کردم. چون تواب‌ها اجازه نمی‌دادند که نفس بکشیم. اگر هم کسی ادعا می‌کرد که طرفدار مشی مسلحانه نیست، اینطور به‌نظر می‌رسید که دارد تقیه می‌کند. در نتیجه من وقتی اینجا می‌گویم طرفدار مشی مسلحانه نیستم، موضع خودم را مشخص می‌کنم حداقل در مقابل آن ۸۰ درصدی که طرفدار این مشی هستند. بی‌رودربایستی بگویم که مشی مسلحانه بیشترین صدمه را به ایران زده است. ایران الان باید جائی می‌بود که کره جنوبی است یا ژاپن. ما باید در این مراحل بودیم. ولی مشی مسلحانه داغان کرد تمام راه‌هائی را که می‌رفت به‌طرف اینکه ایران را از قرون وسطا خارج کند. ما نمی‌توانیم از این مسئله فرار کنیم به این دلیل که افراد طرفدار این مشی به‌شدت زیر ضربه هستند، هم در زمان شاه زیر ضرب بودند، هم در زمان جمهوری اسلامی. عده کثیری هم اعدام شدند.</p> <p><br /> ولی روزی اگر آزادی باشد و این افراد بتوانند حرف بزنند من با صدای بلند و با صراحت سر مشی مسلحانه ستیز خواهم کرد. به دلیل اینکه این مشی خیلی صدمه زده و سایه آن افتاده روی منطقه. مثلاً عملیات انتحاری که در افغانستان می‌شود یا در جاهای دیگر در کشورهای عربی، واقعاً آدم باید بنشیند با اینها بحث کند. آقا شما کجا می‌خواهید بروید؟ با این عمل که ۵۰ نفر را می‌کشید، اسلام را می‌خواهید صادر کنید؟ جهان را می‌خواهید مسلمان کنید؟ یا برعکس حرکت طبیعی جامعه را که رو به‌سوی تکنولوژی است، خراب می‌کنید. در مصر توریست‌ها را به مسلسل می‌بندند و هفت توریست ژاپنی کشته می‌شود. این چه نفعی برای مصر دارد؟</p> <p><br /> تمام اینها سؤال است و ما بحث نمی‌کنیم. چون بچه‌ها زیر سؤال هستند چون مثلاً مجاهدین در عراق گیر کرده نمی‌توانند نفس بکشند. یا چون گروه‌های دیگری الان تغییر شکل داده‌اند، تمام این مباحث مبهم باقی مانده. بله عزیزم، من مخالف مشی مسلحانه هستم و این را همیشه با صدای بلند و با صراحت می‌گویم.</p> <p> </p> <p><strong>مرسی از تو شهرنوش عزیز</strong></p> <p><br /> در همین زمینه:</p> <p><br /> ::<a href="#http://radiozamaneh.com/culture/khaak/2011/04/16/3281">نویسنده‌ای در زندان، منیره برادران، بخش هفتم بررسی ادبیات زندان در دفتر خاک، رادیو زمانه</a>::<br /> </p>
گفتوگو منیره برادران با شهرنوش پارسیپور - وقتی کتاب خاطرات زندان منیره برادران با عنوان «یک حقیقت ساده» در خارج از ایران منتشر شد، «ادبیات زندان» به عنوان یک نوع ادبی در گسترهی ادبیات تبعید با اقبال روزافزون خوانندگان کتاب در خارج از ایران مواجه گشت. به فاصلهی نسبتاًً کوتاهی «خاطرات زندان» شهرنوش پارسیپور نیز منتشر شد. پارسیپور در آن زمان به اعتبار «طوبا و معنای شب» یکی از نامدارترین نویسندگان ایران بود. اینبار همگان میدانستند که یک داستاننویس چیرهدست خاطراتش از زندانهای جمهوری اسلامی را نوشته است. این کتاب هم تا همین امروز از پرفروشترین و مطرحترین کتابها در خارج از ایران است و کمتر شهری در اروپای مرکزی و آمریکای شمالی را میتوان سراغ گرفت که ایرانیان مهاجر و تبعیدی در آن پناه گرفته باشند و چند جلد از کتاب خاطرات زندانِ شهرنوش پارسیپور در آن شهر عرضه نشده باشد. امروز، پس از سالها نویسندهی «یک حقیقت ساده» با نویسندهی «خاطرات زندان» گفتوگو میکند. این گفتوگو دستکم ازین نظر خاطرهانگیز است. توجه شما را به گفتوگو منیره برداران با شهرنوش پارسیپور جلب میکنیم:
شهرنوش عزیز، در پیشدرآمد کتاب «خاطرات زندان» نوشتهای که در زندان فردای روز انفجار سفینه فضائی شاتل- که فکر کنم سال ۱۳۶۴ بوده باشد- اندیشیدی که پس از خروج از زندان خاطراتت را بنویسی. آن حادثه در این تصمیمگیری نقشی داشت؟
من میخواستم کتاب را از یک جائی شروع کنم، از اینجا شروع کردم. بههرحال من همیشه تصمیم داشتم، راجع به زندان بنویسم. ولی قضیه شاتل بامزه شد برای من از نظر روان و روح بشر، از اینکه اشخاصی که برای همیشه با آمریکا مخالفت داشتند، حالا برای انفجار شاتل آمریکائی غصه میخوردند. خوب، این مسئله جالبی بود و جای بحث و بررسی داشت. در نتیجه من از اینجا شروع کردم. یادت باشد که من این کتاب را در آمریکا نوشتم. دلم میخواست یک چیز آمریکائی در کتاب باشد.
ولی بین آزادی تو از زندان اول دههی ۶۰ تا نوشتن یک فاصله زمانی تقریباً ده ساله افتاد؟
ده سال نشد. تقریبا هشت سال بعد نوشتم. من هیچوقت در زندان یادداشت برنمیداشتم ولی همیشه این زندان بهصورت خیلی مجسم و زنده توی مغزم بود. از عجایب دیگر اینکه وقتی کتاب را نوشتم، این خاطرات عقب افتادند و از من دور شدند.
سؤالی که در این سلسله گفتوگوها از دیگران هم پرسیدهام،این است که در پروسه نوشتن با چه مشکلاتی مواجه بودید؟ در طرح این سؤال البته از تجربهی خودم در نوشتن «حقیقت ساده» حرکت کردهام که به هنگام نوشتن آن، دردها دوباره زنده میشدند. تو با چه مشکلاتی روبرو بودی؟
قبل از اینکه کتاب را بنویسم، یک حالت عصبی و ترسناک داشتم. مثلاً در زمانی که در تهران بودم، خوب خانهام خیلی شلوغ بود. گریه و زاری نمیتوانستم بکنم. یادم هست که زیر دوش گریه میکردم برای اینکه صدای گریهام را کسی نشنود. خاطرات زندان اذیتم میکرد. ولی وقتی در آمریکا شروع کردم به نوشتن، احساس کردم که بار بزرگی از دوشم برداشته میشود. بعد هم آخر کتاب وقتی نقطه پایان را گذاشتم، شب بعدش حال روانیام بههم ریخت و مرا بردند بیمارستان و مدتی بستری بودم. این مثل تخلیهی روانی بود که انجام دادم و وضع مرا درهم ریخت. الان هم قرص میخورم و حالت طبیعی ندارم.
برای من و فکر میکنم برای بقیه هم که نوشتن اولین تجربهمان بود، مشکلات تکنیکی هم مطرح بود. خود نوشتن برای ما سخت بود. تو این مشکلات را نداشتی؟
قبل از نوشتن «خاطرات زندان» من پنج شش جلد کتاب نوشته بودم. روش نوشتاری برای من آسان بود. الان هم آسان است. ببینید روشی را شما یاد میگیرید، وقتی آن را یاد گرفتید، دیگر یاد گرفتهاید و می توانید هر مطلبی را تعریف کنید و بنویسید. از نظر استیل من مشکلی در این زمینه نداشتم.
تو به عنوان رماننویس با دنیای تخیل سروکار داری. این مشکل را نداشتی که در نوشتن خاطرات زندان دنیای تخیل و واقعیت در همدیگر تداخل کنند؟
چون قضیه زندان بود من نهایت سعیام را می کردم همه آن چیزهائی را که دیدم، بنویسم. اگر قرار بود دراماتیک کنم قضیه را، میشد شایعاتی را که سر زبانها بود- مثل تجاوز به دختران قبل از مرگ- با آگراندیسمان یا مبالغه بیشتری بنویسم. ولی من معتقد بودم به اینکه فقط آنچه را که دیدم، بنویسم. در نتیجه داستانهای من از نکاتی که میتواند کتابی را خیلی جذاب کند یا خیلی عجیب کند، خالی است.
قوه تخیلم را جاهائی بهکار انداختهام. مثلاً نظریاتی را میگویم دربارهی منطقه در آخرهای کتاب. اینها قسمتهائی است که از خودم اضافه کردهام. ولی بقیه اش واقعاً آن چیزی است که من دیدم.
در مقدمهی کتاب ابراز نگرانی میکنی که کتاب خوانده نشود و مثل میلیونها کتاب دیگر در کتابخانهها خاک بخورد. خوشبختانه چنین نشد و کتاب خاطرات تو هم در خارج از کشور بسیار خوانده شده و هم در داخل ایران بهشکل غیرقانونی دست به دست گردیده است. پیش از آن هم کتابهای «طوبا و معنی شب» و «زنان بدون مردان» هم در ایران سریع نایاب شده بودند. آن روز این ترس از چه ناشی میشد؟
در زمان حال در سراسر جهان مثلاً یک میلیون کتاب چاپ میشود. وقتی داشتم مینوشتم فکر کردم این کتب خوانده میشود؟ باور میکردم یعنی دچار این توهم بودم که کتاب من به انگیسی و زبانهای دیگر ترجمه میشود. به این دلیل با کمال سادهلوحی دچار این توهم بودم که همه منتظر یک کتاب زندان هستند. البته شما نوشته بودید، ولی حالا من داشتم مینوشتم. بعد متوجه شدم که نه، قضیه خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. چون قدرتها خودشان در قتل عام بچهها در ایران نقش داشتند، اصلاً هیچ علاقهای ندارند که کتابهای خاطرات زندان ترجمه شود و به گوش همه برسد. ترجیح میدهند این کتابها در سطح پائینی باقی بماند و جائی منتشر نشود.
اما در مورد ایران بیاغراق بگویم که بالای یک میلیون فروش رفته این کتاب. علتی که این را میگویم، این است که در مجله شهروند خواندم که خاطرات زندان شهرنوش پارسیپور پرفروشترین کتاب ماست. این را یک ناشر گفته بود. بعد دوستی از اینجا رفت ایران. او رفته بود به یک کتابفروشی و پرسیده بود: کتاب خاطرات زندان را دارید؟
کتابفروش گفته بود بله الان از چاپخانه آمده. تا جائیکه متوجه شدم ناشران زیادی آن را چاپ میکردند و میفروختند بدون آنکه اصلاً یک قران به من داده شود. خود حکومت هم علاقمند بود این کتاب چاپ شود چون من آنجا خیلی به پر و بال آنها نپیچیده بودم. بعد خانمی در مشهد دستفروشی را دیده بود که خاطرات زندان در بساطش بود. پرسیده بود این کتاب را چطوری بهدست میآوری. او گفته بود هفته ای ده- دوازده تا زیراکس میکنم و میفروشم. خانم گفته بود که میدانی نویسندهی این کتاب خیلی بیپول است و از این مسئله رنج میبرد؟ گفته بود عیب ندارد، بیاید مشهد، من یک مشهد خوشگلی به او نشان میدهم.
ناشران مختلفی این کتاب را زدند. خودشان در مجله گفتند پرتیراژترین کتاب ماست. از آن طرف دستفروشیها این جوری زدند. خوب، اصلاً چرا نباید بالای یک میلیون فروش داشته باشد؟ کتاب فتانه حاج سیدجوادی یک میلیون فروش رفته بود. وقتی میگویند این کتاب من پرفروشترین است، بنابرین باید بیشتر فروش رفته باشد.
نوشتهای که نوشتن «طوبا و معنای شب» را در زندان قزل حصار در سال ۱۳۶۲ آغاز کردی. در این رمان از فضای زندان رد پائی میبینی؟ می دانم موضوع کتاب ربطی به زندان ندارد، منظورم تأثیرات آن فضا بر فضاهای رمان است؟
وقتی آن را در زندان مینوشتم باید خودسانسوری میکردم. حدود ده دفتر نوشته بودم. وقتی توابها مرا از این بند به آن بند میبردند، دفترها را گرفتند و بعد من میدیدم که ور ور دارند میخوانند. بعد از یک سال که دار و دستهی آقای منتظری آمد به زندان، اینها یک دفتر فرهنگی درست کردند و یادداشتهای مرا به من پس دادند. وقتی آنها را میخواندم دیدم که آن تکهای که دخترک ستاره را میکشند- دائیاش او را میکشد- و خاک میکنند، این صفحات را کنده بودند. همانجا تصمیم گرفتم کتاب را بسوزانم. با خودم گفتم تو در زندان با خودسانسوری مینویسی. بهتر است این کتاب سوزانده شود. چون آن نمایندهی فرهنگی گفته بود: خانم با اجازهی شما ما این کتاب را خواندیم. احساس میکردم (ببخشید این اصطلاح را بهکار میبرم) بکارت کتاب مرا برداشته بودند و این دیگر دست خورده بود و به درد نمیخورد. سوزاندم و بعد فکر کردم اگر عمری به دنیا باقی بود، بیرون خواهم نوشت. بعد هم در بیرون از زندان نوشتم. یقیناً تصویر زندان در کتاب طوبا و معنای شب بود.
در خاطراتت بارها با اشاره به اینکه طرفدار مشی مسلحانه نیستی، مرزتان را از بقیه زندانیها جدا می کنید. ولی در زندان کم نبودند اشخاص منفرد یا طرفدار گروههائی که مبارزه مسلحانه در دستور کارشان نبود. این بیتوجهی به آن «دیگری»ها راستش را بخواهی برای من کمی آزاردهنده بود...
نه، این حرف را قبول ندارم. من باید موضعم را مشخص میکردم که چه دارم می گویم. ببینید من در استعفائی که در سال ۱۳۵۳ نوشتم، این نکات در آن بود: من مخالفتی با حکومت سلطنتی ندارم. من مخالف مشی مسلحانه هستم. انقلاب سفید را تأئید میکنم. ولی از اعدامهائی که دارد رخ میدهد، عصبانی هستم و میل دارم استعفا بدهم در اعتراض به این اعدامها. اینها سرفصل چیزهائی بود که من نوشته بودم.
در این کتاب زندان هم اولین کاری که میکنم، مشخص می کنم که مخالف مشی مسلحانه هستم. ما چند درصد زندانی مجاهد داشتیم؟
شاید ۷۰ یا ۸۰ درصد؟
ازاین درصد بالا، کسانی که مجاهد نبودند ولی به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند، چند درصد دیگر بودند؟ افراد منفردی بودند در زندان که طرفدار مبارزه مسلحانه نبودند ولی من که با آنها بحث نمیکردم. چون توابها اجازه نمیدادند که نفس بکشیم. اگر هم کسی ادعا میکرد که طرفدار مشی مسلحانه نیست، اینطور بهنظر میرسید که دارد تقیه میکند. در نتیجه من وقتی اینجا میگویم طرفدار مشی مسلحانه نیستم، موضع خودم را مشخص میکنم حداقل در مقابل آن ۸۰ درصدی که طرفدار این مشی هستند. بیرودربایستی بگویم که مشی مسلحانه بیشترین صدمه را به ایران زده است. ایران الان باید جائی میبود که کره جنوبی است یا ژاپن. ما باید در این مراحل بودیم. ولی مشی مسلحانه داغان کرد تمام راههائی را که میرفت بهطرف اینکه ایران را از قرون وسطا خارج کند. ما نمیتوانیم از این مسئله فرار کنیم به این دلیل که افراد طرفدار این مشی بهشدت زیر ضربه هستند، هم در زمان شاه زیر ضرب بودند، هم در زمان جمهوری اسلامی. عده کثیری هم اعدام شدند.
ولی روزی اگر آزادی باشد و این افراد بتوانند حرف بزنند من با صدای بلند و با صراحت سر مشی مسلحانه ستیز خواهم کرد. به دلیل اینکه این مشی خیلی صدمه زده و سایه آن افتاده روی منطقه. مثلاً عملیات انتحاری که در افغانستان میشود یا در جاهای دیگر در کشورهای عربی، واقعاً آدم باید بنشیند با اینها بحث کند. آقا شما کجا میخواهید بروید؟ با این عمل که ۵۰ نفر را میکشید، اسلام را میخواهید صادر کنید؟ جهان را میخواهید مسلمان کنید؟ یا برعکس حرکت طبیعی جامعه را که رو بهسوی تکنولوژی است، خراب میکنید. در مصر توریستها را به مسلسل میبندند و هفت توریست ژاپنی کشته میشود. این چه نفعی برای مصر دارد؟
تمام اینها سؤال است و ما بحث نمیکنیم. چون بچهها زیر سؤال هستند چون مثلاً مجاهدین در عراق گیر کرده نمیتوانند نفس بکشند. یا چون گروههای دیگری الان تغییر شکل دادهاند، تمام این مباحث مبهم باقی مانده. بله عزیزم، من مخالف مشی مسلحانه هستم و این را همیشه با صدای بلند و با صراحت میگویم.
مرسی از تو شهرنوش عزیز
در همین زمینه:
نظرها
نظری وجود ندارد.