کلاغ، خبررسان حقیقت تلخ
<p>منیره برادران - مهدی اصلانی برای کتاب «زندان‌نگاری» (۱) خویش عنوان «کلاغ و گل سرخ»، نام تابلویی از علیرضا اسپهبد را برگزیده است. بر روی جلد کتاب تصویر بازسازی شده این نقاشی قرار دارد و بهروز شیدا در پیشگفتار راز اسطوره‌ی «کلاغ و گل سرخ» را شرح می‌دهد.</p> <!--break--> <p> مهدی اصلانی از زمستان ۱۳۶۳ که در ارتباط با جریان فدائیان خلق/ ۱۶ آذر دستگیر شد تا زمان آزادی در اسفند ۱۳۶۷ ساکن بندهای مختلف در زندان‌های تهران و کرج بوده و حوادث دردناکی را تجربه کرده است. اصلانی پیش از پرداختن به این تجربه‌ها، ابتدا خود را به ما می‌نمایاند و از زندگی و فعالیت‌های سیاسی‌اش پیش از زندان می‌نویسد و به‌طور گذرا با نقل چند خاطره ما را با خانه و محله‌ی کودکی و جوانی‌اش، سه راه اکبرآباد، آشنا می‌کند. با وارد شدن به عرصه‌ی فعالیت سیاسی و سازمان محبوب یا خانه‌ی دوم راوی، یاد‌ها بسط می‌یابند. این دوران گرچه بخش کوتاهی از زندگی او را تشکیل می‌دهد، ولی سرنوشت و آینده او را رقم می‌زند.</p> <p> </p> <p><img alt="" align="left" width="250" height="313" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/MASMB02.jpg" />«من به خاطر ریشه‌هایم به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوستم. ریشه‌هایم مرا به زندان کشاندند. به خاطر ریشه‌هایم در زندان ماندم. فصل اول این کتاب ظرف فکری من را پیش چشم شما قرار می‌دهد...»</p> <p>راوی در این بخش ضمن اشاراتی به خاطرات زندگی سیاسی‌اش، به مواضع سازمان اکثریت می‌پردازد که رهبری وقت آن «در گرگ تازی حکومت اسلامی، که سلاخی بهترین فرزندان این ملک بلاخیز را هدف داشت، طرف جنایتکار را گرفت.» (ص ۴۲) و بنا به این باور که «هر کس به سهم خود می‌بایست تاوان خطاهای گذشته خود را پرداخت کند» بر رویدادهای درون این سازمان مکث می‌کند. نثر طنز و شوخ‌طبع مهدی اصلانی وقتی نشریه‌های کار، ارگان سازمان فدائیان خلق اکثریت، آن زمان را ورق می‌زند، به تلخی می‌گراید: «سازمان اکثریت نه تنها در مقابل برق‌رفتگی در جامعه چراغی برنیفروخت، که تیغ به روی روشنایی کشید.» (ص ۴۹) و یا «نقش نشریه کار در آن دوران به پرده‌های دیواری‌ای که تعزیه‌گردان‌های دوره‌گرد در کوچه‌ها نصب می‌کردند، شباهت داشت.» (ص ۴۳)</p> <p>روایت با شرح دستگیری، شکنجه و بازجویی‌ها ادامه می‌یابد و شیوه‌های پیچیده و کثیف امنیتی سپاه پاسداران را در تعقیب و گریز مخالفان برملا می‌کند. راوی این دوره را در بازداشتگاه کمیته مشترک – شکنجه‌گاه بدنام نظام شاهی و اسلامی- که بعد از انقلاب نام‌های مختلفی به‌خود گرفت و اکنون به «موزه عبرت» تبدیل شده است، می‌گذراند. بعد از بازجویی‌ها زندانی بندهای مختلف اوین، زندان قزل‌حصار و گوهردشت می‌شود. این دوره همزمان است با تعدیل نسبی سیاست اداره‌ی زندان‌ها، که مقاومت را در زندان‌ها بالا‌تر برده و آن را علنی‌تر ساخته است. این بخش از زندان‌نگاری اصلانی حکایت کمون‌ها، بحث‌های سیاسی، کتاب‌خوانی‌ها، ورزش، شوخی‌ها و به عبارت دیگر زندگی جاری در زندان‌هاست.</p> <p> </p> <p><strong>قتل عام زندانیان در تابستان ۶۷</strong></p> <p> </p> <p>قتل عام زندانیان در تابستان ۶۷ نقطه‌ی پایانی است به همه این‌ها. مهدی اصلانی در زندان گوهردشت است و شاهد و راوی جنایتی که در آنجا اتفاق افتاد.</p> <blockquote> <p>منیره برادران: «پس از گذشت سال‌ها مهدی اصلانی از احساس گناه رهایی نیافته است. او می‌نویسد: کاش من جنوب شهری می‌دانستم و می‌توانستم آن لحظه از جای برخیزم و فریاد برآرم: آقا! برادر! هی حاجی! جانی! قاتل! جاکش! به جای اون من باید بروم چپ، صف در اثر اشتباه من جا‌به‌جا شده. جای من و اون باید تغییر کنه.»</p> </blockquote> <p> </p> <p>«امروز یک هفته از قطع کانال‌های ارتباطی می‌گذشت. در این فاصله بچه‌ها کرکره‌های فلزی پنجره اتاق عمومی را با وسایلی شبیه به دیلم کمی بالا زده بودند. از آنجا می‌توانستیم محوطه بیرونی را به‌سختی به تماشا بنشینیم. ناگهان خبر رسید که کامیونی یخچال‌دار مقابل در اصلی آمفی تئا‌تر و حسینیه گوهردشت پارک کرده است. از لای کرکره‌های فلزی مشاهده کردیم که پاسداران مشغول جا‌به‌جا کردن و بارگیری محموله‌هایی هستند. در همان حال تعدادی دیگر از پاسداران، که نقاب‌هایی به صورت زده بودند، مشغول سم‌پاشی محوطه کناری حسینیه بودند. ما مسخ شده بودیم. نگاه می‌کردیم، اما نمی‌دیدیم.» (ص ۲۹۸)</p> <p>پس از قتل عام زندانیان مجاهد در ماه مرداد، زندانیان چپ فراخوانده می‌شوند تا هیئت مرگ درباره‌ی مرگ یا زندگیشان تصمیم بگیرد. روز ۶ شهریور مهدی اصلانی و گروه دیگری از همبندی‌های او را چشم‌بسته بیرون می‌برند. او تصادفاً جلوی صف قرار می‌گیرد. در بین راه به «دادگاه» در یکی از پیچ‌های راهرو‌ها راوی به دنبال یکی از فرامین نگهبان به اشتباه به سمتی دیگر می‌پیچد. ترکیب صف به‌هم می‌خورد و جلودار جهان‌بخش سرخوش می‌شود. او اولین نفری است که به دادگاه فراخوانده می‌شود. چند دقیقه‌ی بعد راوی و دیگر زندانی‌ها می‌شنوند که جهان‌بخش سرخوش غر‌‌و‌لندکنان از اتاق خارج می‌شود. او را به سمت چپ راهرو هدایت می‌کنند. او می‌رود و دیگر کسی او را نمی‌بیند. او می‌توانست مهدی اصلانی باشد یا زندانی دیگری. <br /> پس از گذشت سال‌ها مهدی اصلانی از احساس گناه رهایی نیافته است. «کاش من جنوب شهری می‌دانستم و می‌توانستم آن لحظه از جای برخیزم و فریاد برآرم: آقا! برادر! هی حاجی! جانی! قاتل! جاکش! به جای اون من باید بروم چپ، صف در اثر اشتباه من جا‌به‌جا شده. جای من و اون باید تغییر کنه.» (ص ۳۰۹)</p> <p> </p> <p><strong>چرا من زنده ماندم؟ </strong></p> <p> </p> <p>حس گناه یا حس شرم پدیده‌ی رایج در میان بازماندگان قتل عام و جنایت‌های بزرگ است و ربطی به فرهنگ ما ندارد. پریمو لوی، از بازماندگان آشویتس، از این حس و پرسش دردناک نوشته است. چرا دیگران رفتند و من زنده ماندم؟ او که زنده ماندن خویش را مدیون یک تصادف است، وقتی از زبان یکی از آشنایانش که پس از رهایی از اردوگاه مرگ به‌دیدنش آمده، می‌شنود، که «یک معجزه باعث نجات او شده تا بتواند بر آنچه بر دیگران رفت، شهادت دهد»، سخت آزرده می‌شود. او که چنین حسی را در اظهارات دیگر بازماندگان آشویتس هم مشاهده کرده، می‌نویسد: «شاید این خیلی بی‌معنی باشد. ولی این‌طور است. او ضمن اینکه این پدیده را عمومی می‌بیند، ولی تأکید می‌کند که بروز آن در فرد می‌تواند متفاوت باشد.» (۲)</p> <p> </p> <blockquote> <p>مهدی اصلانی: «من به خاطر ریشه‌هایم به سازمان چریک‌های فدائی خلق پیوستم. ریشه‌هایم مرا به زندان کشاندند. به خاطر ریشه‌هایم در زندان ماندم. فصل اول این کتاب ظرف فکری من را پیش چشم شما قرار می‌دهد...»</p> </blockquote> <p>در زندان‌نگاری‌های ما هم، به‌ویژه در بین کسانی که قتل عام ۶۷ را در زندان تجربه کرده‌اند، پدیده‌ی حس گناه و شرم مشاهده می‌شود. یکی از دلایل نوشتن و بازگویی حوادث زندان هم می‌تواند تسکین این درد باشد. برای فرار از این حس که آدمی را از درون مثل خوره می‌خورد، هر کسی به چیزی پناه می‌برد. اصلانی بعد از آزادی، زمانی که در ایران بود و راه نوشتن بسته، تا سر حد اعتیاد به الکل شدن پیش می‌رود. ولی مشق سه‌تار و زخمه‌ی آن او را از الکلی شدن نجات می‌دهد. (ص ۳۴۱)</p> <p>و‌ گاه بار تخریب، چنان قوی است که نوشتن و صد‌ها کار دیگر نمی‌توانند بر آن غلبه یابند. پریمو لوی و ژان آمری، که هردو کتاب‌ها و مقالات زیادی در بررسی تجربه‌ی آشویتس نوشتند، روزی که هیچکس انتظارش را نداشت، به زندگی خود پایان دادند.</p> <p> </p> <p><strong>خاورانی‌ها</strong></p> <p> </p> <p>لحن نوشته‌ی اصلانی وقتی از تابستان ۶۷ می‌نویسد، تغییر می‌کند. زبان شوخ می‌رود و طنین واژه‌ها پردرد می‌شود. او خود را «کلاغ شوم» می‌بیند. «بیست سال پیش اگر می‌دانستم روزی فرا خواهد رسید که مجبور به بازگویی حوادثی خواهم شد که شاهد بخشی از آن بوده‌ام، سعی می‌کردم همه‌ی آن لحظات را با همه وجودم ببلعم. آخر قرار نبود من مانند کلاغی شوم قاصد مرگ پاره‌های تن‌ام باشم.» (۲۸۶)</p> <p>مهدی اصلانی نمی‌دانست، هیچ‌کس نمی‌دانست که روزی هم‌بندانشان که دوران محکومیت خود را می‌گذراندند، به مسلخ برده خواهند شد. ولی او بعد از بیست سال که آن سال‌ها را به‌یاد می‌آورد، از روحیات و زندگی آن انسان‌های آرمان‌جو یاد می‌کند پیش از آنکه از پایان زندگیشان خبر دهد: «خاورانی شد»</p> <p>وقتی به مهدی فریدونی، پسر جنوب‌شهری که در زندان به «شامیت» معروف بود، می‌رسد، برای تصویر این شخصیت محبوب زندان، روش گفت‌وگو با وی را برمی‌گزیند، به زبان کوچه، که «شامیت» جز آن نمی‌شناخته است. در گفت‌وگوی بازسازی‌شده، «شامیت» از دستگیری‌اش می‌گوید: «تو خیابان پهلوی بالا روبروی آتلانتیک بساط داشتم. همه چی هم می‌فروختم. از نوارهای غیرمجاز هایده و پایده بگیر تا ساعت مچی و باطری قلب و کاست سراومد زمستون و نوار سخنرانی مسعود تو امجدیه.» (ص ۴۳۱)</p> <p>«شاه‌میت» در یکی از یورش‌های مأموران، دستگیر می‌شود و به اتهام وابستگی به سازمان مجاهدین پانزده سال حکم می‌گیرد. در ۱۸ مرداد ۶۷ اعدام می‌شود. «نمی‌دانم کجا قایمت کردند. تو کدوم گورستان و کدام لعنت‌آباد دفن شدی؟»</p> <p> </p> <p><strong>زبان کوچه</strong></p> <p> </p> <p>ویژگی و زیبایی کتاب «کلاغ و گل سرخ» در زبانی است که اصلانی به‌کار گرفته است. بهروز شیدا آن را زبان کوچه می‌نامد. اصلانی سال‌ها با این زبان زیسته و آن را خوب می‌شناسد، ولی برای نوشتن روایت زندان، روی این زبان کار کرده، آن را با طنز آمیخته و زبانی ویژه‌ی خود از آن ساخته است. به این نمونه توجه کنیم: <br /> <br /> «بعد از فرار رجوی و بنی صدر سازمان اکثریت «پشت دست» برنده نشست. تمام دارایی خود و «چپ» (اصطلاحی در قمار و به معنای کل موجودی قمارباز) خود را در نوبت بانک امام خمینی خواند، در این قمار خونین یازده یازده آورد و سوخت و سوزاند.» (ص ۴۲)</p> <p>این زبان شیوا در کنار صداقت و تنوع در روایت، کتاب را به رمان نزدیک کرده و از تلخی سنگین زندان می‌کاهد و یکی از دلایل موفقیت کتاب «کلاغ و گل سرخ» بوده است. این کتاب در عرض کمتر از دو سال بعد از اولین نشر آن، به‌تازگی برای سومین بار تجدید چاپ گردید. <br /> متأسفانه اما، راوی در به‌کارگیری زبان کوچه، در دو- سه جای کتاب نتوانسته از فرهنگ لودگی کوچه فاصله بگیرد. شوخی‌های مردانه‌ای که رنگ جنسی دارند، نقل می‌شوند که تناسبی با زندان‌نگاری ندارند. مثل لقب «برادر قاشقی» (ص۳۵۲)، شرح و بسط غسل‌های شبانه‌ی زندانی حزب الله (۱۵۶ تا ۱۵۹) و میل لواط در یک آخوند زندانی. (ص ۱۹۴ و ۱۹۵)</p> <p>در دقت و وسواسی، که مهدی اصلانی روی زبان دارد، حضور زبان‌ها و گویش‌های مختلف در کشورمان را فراموش نمی‌کند. سخن یک ترک به ترکی نوشته می‌شود و ترجمه‌اش در پانویس. حرف یک اصفهانی را با لهجه‌ی شیرین خود او را می‌خوانیم. این نشان احترام به زبان‌ها و گویش‌های رایج در کشورمان و به رسمیت شناختن آن‌هاست.</p> <p> </p> <p><strong>عشق</strong></p> <p> </p> <p>در زندان‌نگاری مردان صحبت از عشق به میان نمی‌آید. مهدی اصلانی این تابو را شکسته و از عشق خود به مریم، دختر جوانی که ضمناً از رفقای تشکیلاتی اوست، سخن می‌گوید. دیدارهای آن دو همیشه با دلهره و نگرانی توأم بوده است. پیش از دستگیری خطر تعقیب و دستگیری همه جا آن‌ها را دنبال می‌کند و بعد از دستگیری نگرانی از لو رفتن مریم. راوی در سال‌های بعدی زندان کمتر از او یاد می‌کند. در شهریور ۶۷ که مرگ همه جا سایه افکنده و خواب را از زندانی‌ها ربوده است، بار دیگر یاد مریم زنده می‌شود. راوی آرزو می‌کند که بخوابد و او را خواب ببیند. بعد از آزادی آن دو همدیگر را می‌بینند ولی به نظر می‌رسد عمر عشقشان به‌سر آمده است. دختر راهی کاناداست.</p> <p> </p> <p><strong>دقت و بی‌دقتی</strong></p> <p> </p> <p>مهدی اصلانی در نوشتن کتاب «کلاغ و گل سرخ» ‌‌نهایت دقت را به‌کار برده است. در مورد هر حادثه‌ای که خود شاهد آن نبوده و نیز در نقل قول از دیگران یا سازمان‌ها، اصل ارجاع را فراموش نمی‌کند. او از بی‌دقتی‌های رایج در نوشته‌های مربوط به زندان و ارائه‌ی آمار نادقیق و اغراق دوری می‌جوید. این نکته‌ی مهمی است و حکایت از ‌آن دارد که زندان‌نگاری ما دارد از ادعاهای کلی و غیر مستند فاصله می‌گیرد. اصلانی در فصل آخر کتاب بی‌مسئولیتی‌ها و بی‌دقتی‌های سازمان‌ها را در ارائه‌ی آمار اعدامی‌های تابستان ۶۷، نشان می‌دهد و بعد از کنکاش در آمار و اسامی، اعدام‌شدگان این فاجعه را، برای دقت بیشتر با تفکیک سازمانی آن‌ها، ۳۷۰۰ نفر می‌داند.</p> <p>یک اشتباه سهوی - شاید هم بر اثر یک اشتباه چاپی بوده- به تاریخ مقاله‌ی جنجالی «ایران و استعمار سرخ و سیاه»، که در دی ماه ۵۶ انتشار یافت، برمی‌گردد که در کتاب سال ۵۷ نوشته شده است. (ص ۴۰۳) و چند نکته‌ در مورد کاربرد نادرست ولی رایج بعضی کلمات در زبان محاوره‌ای و نیز ایراد به شیوه‌ی نوشتاری کتاب وارد است که می‌خواهم در اینجا مطرح کنم نه به قصد ایرادهای «ملالغتی»، بلکه دقت دادن ما، خواننده و نویسنده، به موضوع زبان و مسئولیت ما در قبال زبان. <br /> واژه‌ی «درب» به جای کلمه «در» به‌کار گرفته شده است مثل درب سلول، درب اتاق، که باید باشد در سلول در اتاق و... درب در فرهنگ لغت فارسی به معنی دروازه آمده است و من فکر می‌کنم رواج آن در زبان محاوره‌ای از غلط‌های مصطلح زبان ما باشد. <br /> راوی بر جدانویسی‌های کلمات ترکیبی اصرار دارد. اینکه این امر تا چه حد اسیر سلیقه‌ی نویسنده و روزنامه‌نگار واقع شده، اینکه تا کجا کاربرد آن به‌جاست و ضرورت دارد (به‌طور نمونه نگارش واژه‌ی «رهبر»، که کلمه‌ی ساده و جاافتاده‌ی فارسی است، به‌صورت «ره‌بر»)، اینکه آیا این جدانویسی‌ها خواندن را ساده‌تر می‌کند یا مشکل‌تر، چقدر در قاعده‌ی زبان فارسی می‌گنجد، بحث دیگری است که پرداختن به آن در صلاحیت من نیست. ولی باید دقت کرد که جدانویسی در نگارش، قواعد زبان فارسی را نباید زیر پا بگذارد. مثلا کلمات زنده‌گی، آهسته‌گی، مانده‌گار و نظیر این‌ها که جا‌به‌جا در کتاب به‌کار رفته‌اند، نادرست هستند. اینکه می‌نویسیم: زندگی، - و درست همین است- به‌خاطر حضور حرف گ است که به جای ه نشسته تا آن حذف شود.</p> <p> </p> <p><strong>شعر در کلاغ و گل سرخ</strong></p> <p> </p> <p>شعر در زندان حضوری زیبا داشت. زندانیان شعرهایی را که حفظ بودند در دفترچه‌هایی می‌نوشتند. در هر بندی از این دفترهای شعر چندتایی وجود داشت و دست به‌دست می‌چرخید. و نیز بر روی دیوار سلول‌ها به هر وسیله‌ی ممکن شعری ثبت شده بود. اصلانی که از حضور نوشته و شعر بر دیوار سلولش شگفت‌زده شده، می‌نویسد: «زندانی با هر وسیله‌ای که دم دستش بود به انتقال حس و آن خود پرداخته بود. عمده وسیله‌ی نوشتن بر دیوارهای سلول‌‌ همان قاشق روحی‌ای [که قاشق روئی باشد] بود که برای غذا خوردن در اختیار زندانی قرار می‌گرفت. هجوم این همه شعر بر دیواره‌های زندان شاید تأکیدی باشد بر درستی این معنا که تاریخ ذهنی انسان ایرانی زیر نگین شعر قرار دارد.» (ص ۱۱۹)</p> <p>حضور فعال شعر در ذهن ایرانی،‌گاه اما، با عاریت و تداخل بیش از حد آن در درون نثر نه تنها به زیبایی نثر کمکی نمی‌کند، بلکه به استقلال و استحکام نوشته لطمه می‌زند. یک نوشته باید قادر باشد تا حد امکان با اتکا به خود حس نویسنده را بیان کند. در کتاب کلاغ و گل سرخ جا‌به‌جا از شعر بهره گرفته شده است، شعرهایی از شاعران بزرگ و آشنای ما، از حافظ تا شاملو و نیما و دیگران. در حالی‌که اصلانی با قلم توانای خود قادر به بیان خویش است، چه نیازی است به توسل به شعر دیگران، و آن هم در لابلای متن؟ این کار نه تنها کمکی به فضاسازی نمی‌کند بلکه حتی توجه خواننده را از محتوا و اصل دور می‌سازد و او را به دنیای شاعر می‌برد. البته استفاده از قطعه‌ای شعر مجزا از متن و در سر فصل کتاب و یا یک بخش از آن حکایت دیگری است.</p> <p> </p> <p><strong>پانویس:</strong><br /> ۱- اصطلاح «زندان‌نگاری» را در صحبت‌های آقای ناصر مهاجر با رادیو دویچه وله در مورد کتاب «کلاغ و گل سرخ» شنیدم و از این پس آن را به جای «خاطرات زندان» به‌کار خواهم گرفت.<br /> ۲-از کتاب Die Untergegangenen und die Geretteten</p> <p> </p> <p><strong>شناسنامه‌ی کتاب:</strong><br /> کلاغ و گل سرخ، مهدی اصلانی، نشر مجله آرش، چاپ نخست: تابستان ۱۳۸۸<br /> پخش سراسری: کتاب فروغ، کلن آلمان، تماس با نویسنده maslani@gmx.net</p> <p><br /> <strong>در همین زمینه:</strong><br /> <a href="http://news.gooya.com/politics/archives/2010/08/108764.php">::درآمد بهروز شیدا بر کلاغ و گل سرخ، گویا نیوز::</a><br /> <a href="http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4661647,00.html">::کلاغ و گل سرخ، داستان یک خاورانی زنده::</a></p> <p><a href="http://zamaaneh.com/literature/2010/06/post_611.html">::گفت و گو ناصر غیاثی با مهدی اصلانی درباره «کلاغ و گل سرخ»، رادیو زمانه::</a></p> <p><a href="http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4662667,00.html">::مصاحبه دویچه‌وله با مهدی اصلانی::</a><br /> <a href="http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2009/10/091013_wmj-aa-book-review.shtml">::نقد علی امینی بر کلاغ و گل سرخ در بی بی سی فارسی::</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=4630">::گفت و گو منیره برادران با ایرج مصداقی پیرامون «نه زیستن، نه مرگ»، بخش پانزدهم مجموعه ادبیات زندان در دفتر «خاک»::</a><br /> </p>
منیره برادران - مهدی اصلانی برای کتاب «زنداننگاری» (۱) خویش عنوان «کلاغ و گل سرخ»، نام تابلویی از علیرضا اسپهبد را برگزیده است. بر روی جلد کتاب تصویر بازسازی شده این نقاشی قرار دارد و بهروز شیدا در پیشگفتار راز اسطورهی «کلاغ و گل سرخ» را شرح میدهد.
مهدی اصلانی از زمستان ۱۳۶۳ که در ارتباط با جریان فدائیان خلق/ ۱۶ آذر دستگیر شد تا زمان آزادی در اسفند ۱۳۶۷ ساکن بندهای مختلف در زندانهای تهران و کرج بوده و حوادث دردناکی را تجربه کرده است. اصلانی پیش از پرداختن به این تجربهها، ابتدا خود را به ما مینمایاند و از زندگی و فعالیتهای سیاسیاش پیش از زندان مینویسد و بهطور گذرا با نقل چند خاطره ما را با خانه و محلهی کودکی و جوانیاش، سه راه اکبرآباد، آشنا میکند. با وارد شدن به عرصهی فعالیت سیاسی و سازمان محبوب یا خانهی دوم راوی، یادها بسط مییابند. این دوران گرچه بخش کوتاهی از زندگی او را تشکیل میدهد، ولی سرنوشت و آینده او را رقم میزند.
«من به خاطر ریشههایم به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوستم. ریشههایم مرا به زندان کشاندند. به خاطر ریشههایم در زندان ماندم. فصل اول این کتاب ظرف فکری من را پیش چشم شما قرار میدهد...»
راوی در این بخش ضمن اشاراتی به خاطرات زندگی سیاسیاش، به مواضع سازمان اکثریت میپردازد که رهبری وقت آن «در گرگ تازی حکومت اسلامی، که سلاخی بهترین فرزندان این ملک بلاخیز را هدف داشت، طرف جنایتکار را گرفت.» (ص ۴۲) و بنا به این باور که «هر کس به سهم خود میبایست تاوان خطاهای گذشته خود را پرداخت کند» بر رویدادهای درون این سازمان مکث میکند. نثر طنز و شوخطبع مهدی اصلانی وقتی نشریههای کار، ارگان سازمان فدائیان خلق اکثریت، آن زمان را ورق میزند، به تلخی میگراید: «سازمان اکثریت نه تنها در مقابل برقرفتگی در جامعه چراغی برنیفروخت، که تیغ به روی روشنایی کشید.» (ص ۴۹) و یا «نقش نشریه کار در آن دوران به پردههای دیواریای که تعزیهگردانهای دورهگرد در کوچهها نصب میکردند، شباهت داشت.» (ص ۴۳)
روایت با شرح دستگیری، شکنجه و بازجوییها ادامه مییابد و شیوههای پیچیده و کثیف امنیتی سپاه پاسداران را در تعقیب و گریز مخالفان برملا میکند. راوی این دوره را در بازداشتگاه کمیته مشترک – شکنجهگاه بدنام نظام شاهی و اسلامی- که بعد از انقلاب نامهای مختلفی بهخود گرفت و اکنون به «موزه عبرت» تبدیل شده است، میگذراند. بعد از بازجوییها زندانی بندهای مختلف اوین، زندان قزلحصار و گوهردشت میشود. این دوره همزمان است با تعدیل نسبی سیاست ادارهی زندانها، که مقاومت را در زندانها بالاتر برده و آن را علنیتر ساخته است. این بخش از زنداننگاری اصلانی حکایت کمونها، بحثهای سیاسی، کتابخوانیها، ورزش، شوخیها و به عبارت دیگر زندگی جاری در زندانهاست.
قتل عام زندانیان در تابستان ۶۷
قتل عام زندانیان در تابستان ۶۷ نقطهی پایانی است به همه اینها. مهدی اصلانی در زندان گوهردشت است و شاهد و راوی جنایتی که در آنجا اتفاق افتاد.
منیره برادران: «پس از گذشت سالها مهدی اصلانی از احساس گناه رهایی نیافته است. او مینویسد: کاش من جنوب شهری میدانستم و میتوانستم آن لحظه از جای برخیزم و فریاد برآرم: آقا! برادر! هی حاجی! جانی! قاتل! جاکش! به جای اون من باید بروم چپ، صف در اثر اشتباه من جابهجا شده. جای من و اون باید تغییر کنه.»
«امروز یک هفته از قطع کانالهای ارتباطی میگذشت. در این فاصله بچهها کرکرههای فلزی پنجره اتاق عمومی را با وسایلی شبیه به دیلم کمی بالا زده بودند. از آنجا میتوانستیم محوطه بیرونی را بهسختی به تماشا بنشینیم. ناگهان خبر رسید که کامیونی یخچالدار مقابل در اصلی آمفی تئاتر و حسینیه گوهردشت پارک کرده است. از لای کرکرههای فلزی مشاهده کردیم که پاسداران مشغول جابهجا کردن و بارگیری محمولههایی هستند. در همان حال تعدادی دیگر از پاسداران، که نقابهایی به صورت زده بودند، مشغول سمپاشی محوطه کناری حسینیه بودند. ما مسخ شده بودیم. نگاه میکردیم، اما نمیدیدیم.» (ص ۲۹۸)
پس از قتل عام زندانیان مجاهد در ماه مرداد، زندانیان چپ فراخوانده میشوند تا هیئت مرگ دربارهی مرگ یا زندگیشان تصمیم بگیرد. روز ۶ شهریور مهدی اصلانی و گروه دیگری از همبندیهای او را چشمبسته بیرون میبرند. او تصادفاً جلوی صف قرار میگیرد. در بین راه به «دادگاه» در یکی از پیچهای راهروها راوی به دنبال یکی از فرامین نگهبان به اشتباه به سمتی دیگر میپیچد. ترکیب صف بههم میخورد و جلودار جهانبخش سرخوش میشود. او اولین نفری است که به دادگاه فراخوانده میشود. چند دقیقهی بعد راوی و دیگر زندانیها میشنوند که جهانبخش سرخوش غرولندکنان از اتاق خارج میشود. او را به سمت چپ راهرو هدایت میکنند. او میرود و دیگر کسی او را نمیبیند. او میتوانست مهدی اصلانی باشد یا زندانی دیگری.
پس از گذشت سالها مهدی اصلانی از احساس گناه رهایی نیافته است. «کاش من جنوب شهری میدانستم و میتوانستم آن لحظه از جای برخیزم و فریاد برآرم: آقا! برادر! هی حاجی! جانی! قاتل! جاکش! به جای اون من باید بروم چپ، صف در اثر اشتباه من جابهجا شده. جای من و اون باید تغییر کنه.» (ص ۳۰۹)
چرا من زنده ماندم؟
حس گناه یا حس شرم پدیدهی رایج در میان بازماندگان قتل عام و جنایتهای بزرگ است و ربطی به فرهنگ ما ندارد. پریمو لوی، از بازماندگان آشویتس، از این حس و پرسش دردناک نوشته است. چرا دیگران رفتند و من زنده ماندم؟ او که زنده ماندن خویش را مدیون یک تصادف است، وقتی از زبان یکی از آشنایانش که پس از رهایی از اردوگاه مرگ بهدیدنش آمده، میشنود، که «یک معجزه باعث نجات او شده تا بتواند بر آنچه بر دیگران رفت، شهادت دهد»، سخت آزرده میشود. او که چنین حسی را در اظهارات دیگر بازماندگان آشویتس هم مشاهده کرده، مینویسد: «شاید این خیلی بیمعنی باشد. ولی اینطور است. او ضمن اینکه این پدیده را عمومی میبیند، ولی تأکید میکند که بروز آن در فرد میتواند متفاوت باشد.» (۲)
مهدی اصلانی: «من به خاطر ریشههایم به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوستم. ریشههایم مرا به زندان کشاندند. به خاطر ریشههایم در زندان ماندم. فصل اول این کتاب ظرف فکری من را پیش چشم شما قرار میدهد...»
در زنداننگاریهای ما هم، بهویژه در بین کسانی که قتل عام ۶۷ را در زندان تجربه کردهاند، پدیدهی حس گناه و شرم مشاهده میشود. یکی از دلایل نوشتن و بازگویی حوادث زندان هم میتواند تسکین این درد باشد. برای فرار از این حس که آدمی را از درون مثل خوره میخورد، هر کسی به چیزی پناه میبرد. اصلانی بعد از آزادی، زمانی که در ایران بود و راه نوشتن بسته، تا سر حد اعتیاد به الکل شدن پیش میرود. ولی مشق سهتار و زخمهی آن او را از الکلی شدن نجات میدهد. (ص ۳۴۱)
و گاه بار تخریب، چنان قوی است که نوشتن و صدها کار دیگر نمیتوانند بر آن غلبه یابند. پریمو لوی و ژان آمری، که هردو کتابها و مقالات زیادی در بررسی تجربهی آشویتس نوشتند، روزی که هیچکس انتظارش را نداشت، به زندگی خود پایان دادند.
خاورانیها
لحن نوشتهی اصلانی وقتی از تابستان ۶۷ مینویسد، تغییر میکند. زبان شوخ میرود و طنین واژهها پردرد میشود. او خود را «کلاغ شوم» میبیند. «بیست سال پیش اگر میدانستم روزی فرا خواهد رسید که مجبور به بازگویی حوادثی خواهم شد که شاهد بخشی از آن بودهام، سعی میکردم همهی آن لحظات را با همه وجودم ببلعم. آخر قرار نبود من مانند کلاغی شوم قاصد مرگ پارههای تنام باشم.» (۲۸۶)
مهدی اصلانی نمیدانست، هیچکس نمیدانست که روزی همبندانشان که دوران محکومیت خود را میگذراندند، به مسلخ برده خواهند شد. ولی او بعد از بیست سال که آن سالها را بهیاد میآورد، از روحیات و زندگی آن انسانهای آرمانجو یاد میکند پیش از آنکه از پایان زندگیشان خبر دهد: «خاورانی شد»
وقتی به مهدی فریدونی، پسر جنوبشهری که در زندان به «شامیت» معروف بود، میرسد، برای تصویر این شخصیت محبوب زندان، روش گفتوگو با وی را برمیگزیند، به زبان کوچه، که «شامیت» جز آن نمیشناخته است. در گفتوگوی بازسازیشده، «شامیت» از دستگیریاش میگوید: «تو خیابان پهلوی بالا روبروی آتلانتیک بساط داشتم. همه چی هم میفروختم. از نوارهای غیرمجاز هایده و پایده بگیر تا ساعت مچی و باطری قلب و کاست سراومد زمستون و نوار سخنرانی مسعود تو امجدیه.» (ص ۴۳۱)
«شاهمیت» در یکی از یورشهای مأموران، دستگیر میشود و به اتهام وابستگی به سازمان مجاهدین پانزده سال حکم میگیرد. در ۱۸ مرداد ۶۷ اعدام میشود. «نمیدانم کجا قایمت کردند. تو کدوم گورستان و کدام لعنتآباد دفن شدی؟»
زبان کوچه
ویژگی و زیبایی کتاب «کلاغ و گل سرخ» در زبانی است که اصلانی بهکار گرفته است. بهروز شیدا آن را زبان کوچه مینامد. اصلانی سالها با این زبان زیسته و آن را خوب میشناسد، ولی برای نوشتن روایت زندان، روی این زبان کار کرده، آن را با طنز آمیخته و زبانی ویژهی خود از آن ساخته است. به این نمونه توجه کنیم:
«بعد از فرار رجوی و بنی صدر سازمان اکثریت «پشت دست» برنده نشست. تمام دارایی خود و «چپ» (اصطلاحی در قمار و به معنای کل موجودی قمارباز) خود را در نوبت بانک امام خمینی خواند، در این قمار خونین یازده یازده آورد و سوخت و سوزاند.» (ص ۴۲)
این زبان شیوا در کنار صداقت و تنوع در روایت، کتاب را به رمان نزدیک کرده و از تلخی سنگین زندان میکاهد و یکی از دلایل موفقیت کتاب «کلاغ و گل سرخ» بوده است. این کتاب در عرض کمتر از دو سال بعد از اولین نشر آن، بهتازگی برای سومین بار تجدید چاپ گردید.
متأسفانه اما، راوی در بهکارگیری زبان کوچه، در دو- سه جای کتاب نتوانسته از فرهنگ لودگی کوچه فاصله بگیرد. شوخیهای مردانهای که رنگ جنسی دارند، نقل میشوند که تناسبی با زنداننگاری ندارند. مثل لقب «برادر قاشقی» (ص۳۵۲)، شرح و بسط غسلهای شبانهی زندانی حزب الله (۱۵۶ تا ۱۵۹) و میل لواط در یک آخوند زندانی. (ص ۱۹۴ و ۱۹۵)
در دقت و وسواسی، که مهدی اصلانی روی زبان دارد، حضور زبانها و گویشهای مختلف در کشورمان را فراموش نمیکند. سخن یک ترک به ترکی نوشته میشود و ترجمهاش در پانویس. حرف یک اصفهانی را با لهجهی شیرین خود او را میخوانیم. این نشان احترام به زبانها و گویشهای رایج در کشورمان و به رسمیت شناختن آنهاست.
عشق
در زنداننگاری مردان صحبت از عشق به میان نمیآید. مهدی اصلانی این تابو را شکسته و از عشق خود به مریم، دختر جوانی که ضمناً از رفقای تشکیلاتی اوست، سخن میگوید. دیدارهای آن دو همیشه با دلهره و نگرانی توأم بوده است. پیش از دستگیری خطر تعقیب و دستگیری همه جا آنها را دنبال میکند و بعد از دستگیری نگرانی از لو رفتن مریم. راوی در سالهای بعدی زندان کمتر از او یاد میکند. در شهریور ۶۷ که مرگ همه جا سایه افکنده و خواب را از زندانیها ربوده است، بار دیگر یاد مریم زنده میشود. راوی آرزو میکند که بخوابد و او را خواب ببیند. بعد از آزادی آن دو همدیگر را میبینند ولی به نظر میرسد عمر عشقشان بهسر آمده است. دختر راهی کاناداست.
دقت و بیدقتی
مهدی اصلانی در نوشتن کتاب «کلاغ و گل سرخ» نهایت دقت را بهکار برده است. در مورد هر حادثهای که خود شاهد آن نبوده و نیز در نقل قول از دیگران یا سازمانها، اصل ارجاع را فراموش نمیکند. او از بیدقتیهای رایج در نوشتههای مربوط به زندان و ارائهی آمار نادقیق و اغراق دوری میجوید. این نکتهی مهمی است و حکایت از آن دارد که زنداننگاری ما دارد از ادعاهای کلی و غیر مستند فاصله میگیرد. اصلانی در فصل آخر کتاب بیمسئولیتیها و بیدقتیهای سازمانها را در ارائهی آمار اعدامیهای تابستان ۶۷، نشان میدهد و بعد از کنکاش در آمار و اسامی، اعدامشدگان این فاجعه را، برای دقت بیشتر با تفکیک سازمانی آنها، ۳۷۰۰ نفر میداند.
یک اشتباه سهوی - شاید هم بر اثر یک اشتباه چاپی بوده- به تاریخ مقالهی جنجالی «ایران و استعمار سرخ و سیاه»، که در دی ماه ۵۶ انتشار یافت، برمیگردد که در کتاب سال ۵۷ نوشته شده است. (ص ۴۰۳) و چند نکته در مورد کاربرد نادرست ولی رایج بعضی کلمات در زبان محاورهای و نیز ایراد به شیوهی نوشتاری کتاب وارد است که میخواهم در اینجا مطرح کنم نه به قصد ایرادهای «ملالغتی»، بلکه دقت دادن ما، خواننده و نویسنده، به موضوع زبان و مسئولیت ما در قبال زبان.
واژهی «درب» به جای کلمه «در» بهکار گرفته شده است مثل درب سلول، درب اتاق، که باید باشد در سلول در اتاق و... درب در فرهنگ لغت فارسی به معنی دروازه آمده است و من فکر میکنم رواج آن در زبان محاورهای از غلطهای مصطلح زبان ما باشد.
راوی بر جدانویسیهای کلمات ترکیبی اصرار دارد. اینکه این امر تا چه حد اسیر سلیقهی نویسنده و روزنامهنگار واقع شده، اینکه تا کجا کاربرد آن بهجاست و ضرورت دارد (بهطور نمونه نگارش واژهی «رهبر»، که کلمهی ساده و جاافتادهی فارسی است، بهصورت «رهبر»)، اینکه آیا این جدانویسیها خواندن را سادهتر میکند یا مشکلتر، چقدر در قاعدهی زبان فارسی میگنجد، بحث دیگری است که پرداختن به آن در صلاحیت من نیست. ولی باید دقت کرد که جدانویسی در نگارش، قواعد زبان فارسی را نباید زیر پا بگذارد. مثلا کلمات زندهگی، آهستهگی، ماندهگار و نظیر اینها که جابهجا در کتاب بهکار رفتهاند، نادرست هستند. اینکه مینویسیم: زندگی، - و درست همین است- بهخاطر حضور حرف گ است که به جای ه نشسته تا آن حذف شود.
شعر در کلاغ و گل سرخ
شعر در زندان حضوری زیبا داشت. زندانیان شعرهایی را که حفظ بودند در دفترچههایی مینوشتند. در هر بندی از این دفترهای شعر چندتایی وجود داشت و دست بهدست میچرخید. و نیز بر روی دیوار سلولها به هر وسیلهی ممکن شعری ثبت شده بود. اصلانی که از حضور نوشته و شعر بر دیوار سلولش شگفتزده شده، مینویسد: «زندانی با هر وسیلهای که دم دستش بود به انتقال حس و آن خود پرداخته بود. عمده وسیلهی نوشتن بر دیوارهای سلول همان قاشق روحیای [که قاشق روئی باشد] بود که برای غذا خوردن در اختیار زندانی قرار میگرفت. هجوم این همه شعر بر دیوارههای زندان شاید تأکیدی باشد بر درستی این معنا که تاریخ ذهنی انسان ایرانی زیر نگین شعر قرار دارد.» (ص ۱۱۹)
حضور فعال شعر در ذهن ایرانی،گاه اما، با عاریت و تداخل بیش از حد آن در درون نثر نه تنها به زیبایی نثر کمکی نمیکند، بلکه به استقلال و استحکام نوشته لطمه میزند. یک نوشته باید قادر باشد تا حد امکان با اتکا به خود حس نویسنده را بیان کند. در کتاب کلاغ و گل سرخ جابهجا از شعر بهره گرفته شده است، شعرهایی از شاعران بزرگ و آشنای ما، از حافظ تا شاملو و نیما و دیگران. در حالیکه اصلانی با قلم توانای خود قادر به بیان خویش است، چه نیازی است به توسل به شعر دیگران، و آن هم در لابلای متن؟ این کار نه تنها کمکی به فضاسازی نمیکند بلکه حتی توجه خواننده را از محتوا و اصل دور میسازد و او را به دنیای شاعر میبرد. البته استفاده از قطعهای شعر مجزا از متن و در سر فصل کتاب و یا یک بخش از آن حکایت دیگری است.
پانویس:
۱- اصطلاح «زنداننگاری» را در صحبتهای آقای ناصر مهاجر با رادیو دویچه وله در مورد کتاب «کلاغ و گل سرخ» شنیدم و از این پس آن را به جای «خاطرات زندان» بهکار خواهم گرفت.
۲-از کتاب Die Untergegangenen und die Geretteten
شناسنامهی کتاب:
کلاغ و گل سرخ، مهدی اصلانی، نشر مجله آرش، چاپ نخست: تابستان ۱۳۸۸
پخش سراسری: کتاب فروغ، کلن آلمان، تماس با نویسنده maslani@gmx.net
نظرها
نظری وجود ندارد.