آنتونیو تابوکی: "کار نویسنده شک کردن است"
<p>علی ادریسی ـ آثار آنتونیو تابوکی، نویسنده سرشانس ایتالیایی به زبان‌های انگلیسی، اسپانیایی، فرانسه، فارسی و... ترجمه شده‌اند. رمان‌های «شب هندی» به ترجمه‌ سروش حبیبی و «تریستانو می‌میرد»، به ترجمه‌ قلی خیاط، «سِستو» و «دیالوگ‌های ناتمام» به ترجمه فرامرز ویسی و چند کتاب دیگر از او به زبان فارسی منتشر شده است.</p> <!--break--> <p>در میان این آثار «پریرا گزارش می‌دهد» از مهم‌ترین و خوش اقبال‌ترین آثار تابوکی است. در این اثر پریرا یک روزنامه‌نگار سالخورده و بافرهنگ است که در یک روزنامه‌ نه‌چندان مهم به‌عنوان ویراستار در زمان حکومت‌های فاشیستی در اروپا کار می‌کند. او که یک مرد آرمان‌باخته و ترس‌خورده است، به‌تدریج در طی داستان متحول می‌شود و شهامت خود را به‌دست می‌آورد. این اثر یکی از بهترین نمونه‌های رمان شخصیت و چکونگی تحول یک شخصیت در رمان است و از نظر انتخاب نظرگاه نیز دستاوردی در رمان‌نویسی جهان به‌شمار می‌آید.</p> <p> </p> <p> گفت‌وگوی ازبل لوپز از سوی روزنامه‌ یونسکو کوریر با آنتونیو تابوکی درباره‌ جهان داستان‌های این نویسنده‌ انسان‌دوست را می‌خوانیم.</p> <p> </p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />چهره مرکزی مشهور‌ترین رمان شما، «پریرا گزارش می‌دهد» ‌ بیوه‌مردی سالخورده و تنهاست که مسئول صفحات فرهنگی روزنامه‌ کاتولیک «لیسبوآ» است. چرا یک ضد قهرمان را به عنوان شخصیت اصلی رمان‌تان انتخاب کردید؟</p> <p> </p> <p><strong><img align="absBottom" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/atabuc02.thumbnail.jpg" />آنتونیو تابوکی - </strong>من همیشه جذب شخصیت‌های رنج‌دیده و پر از تناقض شده‌ام؛ هرچه تردید آنها بیشتر باشد، بهتر است. آدم‌های شکاک، گاهی زندگی را بیش از دیگران ستمگرانه و کسالت‌بار می‌یابند؛ اما این آدم‌ها سرزنده‌تر‌ند؛ «ربات» نیستند. من بی‌خوابی را بر بی‌هوشی ترجیح می‌دهم. آدم‌هایی را انتخاب نمی‌کنم که کاملاً از زندگی خوشنود‌ند. در کتاب‌هایم، از قدرت قانونی پشتیبانی نمی‌کنم؛ من در کنار کسانی هستم که رنج کشیده‌اند. «میدان ایتالیا» که نخستین رمانم بود، تلاشی بود برای نوشتن تاریخی که مکتوب نشده است؛ منظورم تاریخی است که طرف بازنده می‌نویسد و در این رمان بازنده‌ها آنارشیست‌های توسکانی‌اند. کتاب‌هایم درباره‌ بازنده‌ها هستند؛ درباره‌ کسانی که راه‌شان را گم کرده و در جست‌وجو‌اند.</p> <p> </p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />این آدم‌ها دنبال چه می‌گردند؟</p> <p> </p> <p>این شخصیت‌ها در دیگران به دنبال خودشان می‌گردند؛ چرا که گمان می‌کنم این بهترین راه برای جست‌وجوی خویشتن است. شخصیت اصلی در «شب‌های هند»، درگیر چنین کنکاشی است؛ او رد پای دوستی را می‌گیرد که در هند ناپدید شده است. اسپینو، شخصیت رمان «لبه افق» نیز که در پی کشف هویت جسدی نا‌شناس است، اینگونه است. نمی‌دانم که آیا این آدم‌ها می‌خواهند خود را بیابند یا نه؛ اما تا هنگامی که زنده‌اند، ناگزیر‌ند با انگاره‌ای که دیگران از آنها دارند، روبرو شوند. آنها مجبور‌ند به خودشان در آینه‌ نگاه کنند؛ و اغلب موفق می‌شوند که نگاهی سرسری به خودشان بیندازند.</p> <p> </p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />پس از موفقیت «پریرا گزارش می‌دهد» در ایتالیا زمزمه‌هایی از تمایل شما به شرکت در انتخابات مجلس سنای ایتالیا شنیده می‌شد. آیا از اینکه آن فرصت را از دست دادید، پشیمان نیستید؟</p> <p> </p> <p>نه. من از اینکه به زندگی انتخابی‌ام ادامه می‌دهم، خوشحالم. استاد دانشگاهم و کارم را دوست دارم. البته ادبیات زندگی من است؛ اما از دیدگاه هستی‌شناسانه، از دیدگاه وجودی، می‌خواهم آموزگار باشم. ادبیات برای من یک کار روزمره نیست؛ بلکه چیزی است که با امیال و رؤیا‌ها و تخیل درآمیخته است. من همچنین نمی‌خواهم مقام خودم را ارتقاء بدهم؛ نمی‌خواهم روی صفحه تلویزیون ظاهر شوم یا زیاد از حد قاطی محافل ادبی شوم. من با آرامش در خانه‌ام با خانواده و دوستانم زندگی می‌کنم. افزون بر این، سیاستمدارانی هستند که کارشان را بسیار بهتر از من انجام می‌دهند. گمان می‌کنم زیر نظر داشتن عالم سیاست، جالب‌تر است. کار من این است که نتایج امور سیاسی را ببینم؛ نه اینکه خودم سیاستمدار شوم.</p> <p> </p> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/atabuc02.jpg" /></p> <p class="rtecenter"><strong>آنتونیو تابوکی، نویسنده و مترجم نامدار ایتالیایی در ۲۵ مارچ ۲۰۱۲ در شصت‌و‌هشت سالگی در لیسبون درگذشت.</strong></p> <p class="rtecenter">-------------------------------</p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />رمان اخیر شما، «سرِ گم شده‌ داماسنو مونتیه‌رو» (۱۹۹۷)، بر اساس داستان مردی شکل می‌گیرد که در یک پاسگاه پلیس گارد ملی جمهوری‌خواهان، در حومه لیسبون به قتل رسید و بدن بی‌سر او در پارکی پیدا شد. چرا از این رویداد واقعی در کارتان استفاده کردید؟</p> <p> </p> <p>هنگامی که این جنایت هولناک اتفاق افتاد، ‌ من در پرتغال بودم. عمیقاً برآشفته شدم. هنگامی که جنایتی، طبیعت بشری را می‌آزارد؛ ما نیز آزرده می‌شویم. هم وحشتزده می‌شوید و هم احساس جرم می‌کنید. عواطف، حساسیت و تخیل من در مقام نویسنده از این رخداد برانگیخته شد. ببینید: من اینجا مدارکی دارم که بازرسان حقوق بشر شورایِ اروپا در استراسبورگ، درباره‌ شرایط زندانی‌ها در کشورهای اروپایی تهیه کرده‌اند. آنها در مورد روابط میان پلیس و شهروندان در اداره‌ پلیس یا بازداشتگاه‌هایی سخن می‌گویند که من یا شما اگر امروز در خیابان قانون‌شکنی کنیم، ما را به آنجا می‌برند.</p> <p> </p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />آیا شما از این مدارک هنگام نوشتن رمان استفاده کردید؟</p> <p> </p> <p>بله. می‌خواستم در مورد وضعیت پرتغال بیشتر بدانم که تا حدودی نگران‌کننده بود. با خواندن گزارش‌های دیگر به این نتیجه رسیدم که اوضاع تقریباً در تمامی کشورهای اروپایی، حتی در کشورهایی که دمکراتیک‌تر به نظر می‌آیند، بدین‌گونه است. اما دمکراسی یک نظام ایده‌آل نیست و باید بهتر شود؛ و این امر به مراقبت دائمی نیاز دارد. با خودم فکر کردم باید از این حادثه‌ واقعی فرا‌تر بروم و در رمانی درباره‌ آن صحبت کنم و رویکردی داستانی از این حادثه‌ دهشتناک به دست دهم. در رمان، احساسات و خشمم، ابزارهای بیانی گسترده‌تری پیدا می‌کنند که نمادین‌تر هستند و در مورد بسیاری از کشورهای اروپایی صدق می‌کنند.</p> <p> </p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />واکنش افکار عمومی در پرتغال به این کتاب چه بود؟</p> <p> </p> <p>درخواست‌های زیادی برای مصاحبه دریافت نکردم. مردم به طور کلی از انتقاد به خودشان استقبال نمی‌کنند. به همین دلیل تعجب نمی‌کنم اگر نویسنده‌ای خارجی که به این رویداد از فاصله‌ای بسیار نزدیک نگاه کرده است به این دلیل مورد هجوم قرار گیرد. با این‌حال هنگامی که سرگروهبان خوزه دوس سانتوسِ قاتل به جرم‌اش اعتراف کرد و به ۱۷ سال زندان محکوم شد، مطبوعات پرتغال از من پرسیدند که چطور توانسته‌ام نتیجه دادرسی را در رمانم پیش‌بینی کنم؟ جوری این پرسش را طرح کردند که انگار من طالع‌بینم. در آن هنگام من در استانبول بودم و وقتی به هتلم برگشتم، دیدم که روزنامه‌ها چندین مجموعه پرسش برایم فکس کرده‌اند. اما گمان نمی‌کنم استعداد ویژه‌ای در پیش‌گویی داشته باشم؛ چون هنگامی که سه یا چهار عنصر در دست داشته باشید، برای رسیدن به نتایج مشخص، نیازی نیست که نابغه باشید. در کتابم با عنوان «التهاب معده‌ افلاطون» گفته‌ام «تخییل و تخیل» گونه‌هایی از دانش شهودی‌اند که ربطی به منطق ویتگنشتاینی ندارند. اما شکلی از دانش‌اند که با شک و بدبینی آمیخته‌اند.</p> <p> </p> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/atabuc03.jpg" /></p> <p class="rtecenter"><strong>«پریرا گزارش می‌دهد» نوشته آنتونیو تابوکی در ضدیت با دیکتاتوری. تابوکی می‌گوید: هیچ تردیدی درباره‌ اعلامیه‌ جهانی حقوق بشر ندارم. </strong></p> <p class="rtecenter">-----------------------------</p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />این کتاب به بحث و گفت‌و‌گوتان با نشانه‌شناس و نویسنده ایتالیایی، امبرتو اکو، دامن می‌زند. ریشه‌ اختلاف شما با او چیست؟</p> <p> </p> <p>از نگاه اکو، روشنفکر فردی است که به فرهنگ سروسامان می‌دهد؛ کسی که می‌تواند مجله یا موزه‌ای را اداره کند، یک مدیر در واقع. این به گمان من یک موقعیت مالیخولیایی برای روشنفکر است. من حق مخالفت‌ گاه به‌گاه را برای خودم محفوظ می‌دانم. هنگامی که چیزی عجیب در جهان یا در خانه‌تان رخ می‌دهد، شما باید آن را بررسی کنید و ببینید که آیا می‌توان پرده از آن برداشت؛ برایش تدبیری اندیشید؛ درباره‌ آن سخن گفت یا زنگ خطر را به صدا درآورد: مراقب باشید! این اتفاق دارد در خانه‌ام می‌افتد، در شهرم، در جهانم که‌‌ همان خانه‌ من است. از سوی دیگر، روشنفکر باید کاملاً ابله باشد اگر بگوید: چیزی وحشتناک دارد در خانه‌ام اتفاق می‌افتد، اما برایم اهمیت ندارد؛ چون که دارم کاتالوگ نمایشگاه نقاشی‌ را که در موزه محله‌ام برگزار می‌شود، آماده می‌کنم.</p> <p> </p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />پس به نظر شما روشنفکر چه کار باید بکند؟</p> <p> </p> <p>اگر کار سیاستمدار تسکین آلام مردم است و می‌خواهد نشان دهد که به خاطر حضور او همه چیز خوب پیش می‌رود، کار من برآشفتن مردم و کاشتن تخم تردید است. توانایی شک کردن برای افراد بشر بسیار حیاتی است. شما را به خدا! اگر هیچ شکی نداشته باشیم، کارمان تمام است! یک روشنفکر می‌خواهد شک کند؛ مثلاً در آموزه‌ بنیادگرایانه‌ مذهبی که به هیچگونه تردیدی راه نمی‌دهد؛ در نظام سیاسی تحمیل شده‌ای که اجازه‌ شک کردن به کسی نمی‌دهد؛ در نظام زیبا‌شناسانه‌ کاملی که جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد. تردید مثل لکه‌ای روی پیراهن است. من از پیراهن‌های لکه‌دار خوشم می‌آید؛ ‌ بنابراین هنگامی که پیراهنی بسیار تمیز و کاملاً سفید به من داده می‌شود، بلافاصله به شک می‌افتم. وظیفه‌ روشنفکران و نویسندگان است که در کمال چیز‌ها شک کنند. مفهوم کمال، دکترین و دیکتاتور و ایده‌های تمامیت‌خواهانه تولید می‌کند.</p> <p> </p> <p><img align="absBottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />یا کاملاً در این مورد یقین دارید؟</p> <p> </p> <p>شک کردن در مورد برخی از ارزش‌های بنیادین ناممکن است. کسی با این ضرب‌المثل مخالف نیست که می‌گوید آنچه را که برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم مپسند؛ این چیزی اساسی و بخشی از سرشت بشر است. من هیچ تردیدی هم درباره‌ اعلامیه‌ جهانی حقوق بشر ندارم. اگرچه شاید چند نکته دیگر هم لازم باشد که به فهرست اضافه شود، اما کوچک‌ترین تردیدی درباره حقوق بشر ندارم.</p> <p> </p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=12520">::شرح دیدار قلی خیاط با آنتونیو تابوکی، دفتر خاک، رادیو زمانه::</a></p> <p> </p>
علی ادریسی ـ آثار آنتونیو تابوکی، نویسنده سرشانس ایتالیایی به زبانهای انگلیسی، اسپانیایی، فرانسه، فارسی و... ترجمه شدهاند. رمانهای «شب هندی» به ترجمه سروش حبیبی و «تریستانو میمیرد»، به ترجمه قلی خیاط، «سِستو» و «دیالوگهای ناتمام» به ترجمه فرامرز ویسی و چند کتاب دیگر از او به زبان فارسی منتشر شده است.
در میان این آثار «پریرا گزارش میدهد» از مهمترین و خوش اقبالترین آثار تابوکی است. در این اثر پریرا یک روزنامهنگار سالخورده و بافرهنگ است که در یک روزنامه نهچندان مهم بهعنوان ویراستار در زمان حکومتهای فاشیستی در اروپا کار میکند. او که یک مرد آرمانباخته و ترسخورده است، بهتدریج در طی داستان متحول میشود و شهامت خود را بهدست میآورد. این اثر یکی از بهترین نمونههای رمان شخصیت و چکونگی تحول یک شخصیت در رمان است و از نظر انتخاب نظرگاه نیز دستاوردی در رماننویسی جهان بهشمار میآید.
گفتوگوی ازبل لوپز از سوی روزنامه یونسکو کوریر با آنتونیو تابوکی درباره جهان داستانهای این نویسنده انساندوست را میخوانیم.
چهره مرکزی مشهورترین رمان شما، «پریرا گزارش میدهد» بیوهمردی سالخورده و تنهاست که مسئول صفحات فرهنگی روزنامه کاتولیک «لیسبوآ» است. چرا یک ضد قهرمان را به عنوان شخصیت اصلی رمانتان انتخاب کردید؟
آنتونیو تابوکی - من همیشه جذب شخصیتهای رنجدیده و پر از تناقض شدهام؛ هرچه تردید آنها بیشتر باشد، بهتر است. آدمهای شکاک، گاهی زندگی را بیش از دیگران ستمگرانه و کسالتبار مییابند؛ اما این آدمها سرزندهترند؛ «ربات» نیستند. من بیخوابی را بر بیهوشی ترجیح میدهم. آدمهایی را انتخاب نمیکنم که کاملاً از زندگی خوشنودند. در کتابهایم، از قدرت قانونی پشتیبانی نمیکنم؛ من در کنار کسانی هستم که رنج کشیدهاند. «میدان ایتالیا» که نخستین رمانم بود، تلاشی بود برای نوشتن تاریخی که مکتوب نشده است؛ منظورم تاریخی است که طرف بازنده مینویسد و در این رمان بازندهها آنارشیستهای توسکانیاند. کتابهایم درباره بازندهها هستند؛ درباره کسانی که راهشان را گم کرده و در جستوجواند.
این آدمها دنبال چه میگردند؟
این شخصیتها در دیگران به دنبال خودشان میگردند؛ چرا که گمان میکنم این بهترین راه برای جستوجوی خویشتن است. شخصیت اصلی در «شبهای هند»، درگیر چنین کنکاشی است؛ او رد پای دوستی را میگیرد که در هند ناپدید شده است. اسپینو، شخصیت رمان «لبه افق» نیز که در پی کشف هویت جسدی ناشناس است، اینگونه است. نمیدانم که آیا این آدمها میخواهند خود را بیابند یا نه؛ اما تا هنگامی که زندهاند، ناگزیرند با انگارهای که دیگران از آنها دارند، روبرو شوند. آنها مجبورند به خودشان در آینه نگاه کنند؛ و اغلب موفق میشوند که نگاهی سرسری به خودشان بیندازند.
پس از موفقیت «پریرا گزارش میدهد» در ایتالیا زمزمههایی از تمایل شما به شرکت در انتخابات مجلس سنای ایتالیا شنیده میشد. آیا از اینکه آن فرصت را از دست دادید، پشیمان نیستید؟
نه. من از اینکه به زندگی انتخابیام ادامه میدهم، خوشحالم. استاد دانشگاهم و کارم را دوست دارم. البته ادبیات زندگی من است؛ اما از دیدگاه هستیشناسانه، از دیدگاه وجودی، میخواهم آموزگار باشم. ادبیات برای من یک کار روزمره نیست؛ بلکه چیزی است که با امیال و رؤیاها و تخیل درآمیخته است. من همچنین نمیخواهم مقام خودم را ارتقاء بدهم؛ نمیخواهم روی صفحه تلویزیون ظاهر شوم یا زیاد از حد قاطی محافل ادبی شوم. من با آرامش در خانهام با خانواده و دوستانم زندگی میکنم. افزون بر این، سیاستمدارانی هستند که کارشان را بسیار بهتر از من انجام میدهند. گمان میکنم زیر نظر داشتن عالم سیاست، جالبتر است. کار من این است که نتایج امور سیاسی را ببینم؛ نه اینکه خودم سیاستمدار شوم.
رمان اخیر شما، «سرِ گم شده داماسنو مونتیهرو» (۱۹۹۷)، بر اساس داستان مردی شکل میگیرد که در یک پاسگاه پلیس گارد ملی جمهوریخواهان، در حومه لیسبون به قتل رسید و بدن بیسر او در پارکی پیدا شد. چرا از این رویداد واقعی در کارتان استفاده کردید؟
هنگامی که این جنایت هولناک اتفاق افتاد، من در پرتغال بودم. عمیقاً برآشفته شدم. هنگامی که جنایتی، طبیعت بشری را میآزارد؛ ما نیز آزرده میشویم. هم وحشتزده میشوید و هم احساس جرم میکنید. عواطف، حساسیت و تخیل من در مقام نویسنده از این رخداد برانگیخته شد. ببینید: من اینجا مدارکی دارم که بازرسان حقوق بشر شورایِ اروپا در استراسبورگ، درباره شرایط زندانیها در کشورهای اروپایی تهیه کردهاند. آنها در مورد روابط میان پلیس و شهروندان در اداره پلیس یا بازداشتگاههایی سخن میگویند که من یا شما اگر امروز در خیابان قانونشکنی کنیم، ما را به آنجا میبرند.
آیا شما از این مدارک هنگام نوشتن رمان استفاده کردید؟
بله. میخواستم در مورد وضعیت پرتغال بیشتر بدانم که تا حدودی نگرانکننده بود. با خواندن گزارشهای دیگر به این نتیجه رسیدم که اوضاع تقریباً در تمامی کشورهای اروپایی، حتی در کشورهایی که دمکراتیکتر به نظر میآیند، بدینگونه است. اما دمکراسی یک نظام ایدهآل نیست و باید بهتر شود؛ و این امر به مراقبت دائمی نیاز دارد. با خودم فکر کردم باید از این حادثه واقعی فراتر بروم و در رمانی درباره آن صحبت کنم و رویکردی داستانی از این حادثه دهشتناک به دست دهم. در رمان، احساسات و خشمم، ابزارهای بیانی گستردهتری پیدا میکنند که نمادینتر هستند و در مورد بسیاری از کشورهای اروپایی صدق میکنند.
واکنش افکار عمومی در پرتغال به این کتاب چه بود؟
درخواستهای زیادی برای مصاحبه دریافت نکردم. مردم به طور کلی از انتقاد به خودشان استقبال نمیکنند. به همین دلیل تعجب نمیکنم اگر نویسندهای خارجی که به این رویداد از فاصلهای بسیار نزدیک نگاه کرده است به این دلیل مورد هجوم قرار گیرد. با اینحال هنگامی که سرگروهبان خوزه دوس سانتوسِ قاتل به جرماش اعتراف کرد و به ۱۷ سال زندان محکوم شد، مطبوعات پرتغال از من پرسیدند که چطور توانستهام نتیجه دادرسی را در رمانم پیشبینی کنم؟ جوری این پرسش را طرح کردند که انگار من طالعبینم. در آن هنگام من در استانبول بودم و وقتی به هتلم برگشتم، دیدم که روزنامهها چندین مجموعه پرسش برایم فکس کردهاند. اما گمان نمیکنم استعداد ویژهای در پیشگویی داشته باشم؛ چون هنگامی که سه یا چهار عنصر در دست داشته باشید، برای رسیدن به نتایج مشخص، نیازی نیست که نابغه باشید. در کتابم با عنوان «التهاب معده افلاطون» گفتهام «تخییل و تخیل» گونههایی از دانش شهودیاند که ربطی به منطق ویتگنشتاینی ندارند. اما شکلی از دانشاند که با شک و بدبینی آمیختهاند.
این کتاب به بحث و گفتوگوتان با نشانهشناس و نویسنده ایتالیایی، امبرتو اکو، دامن میزند. ریشه اختلاف شما با او چیست؟
از نگاه اکو، روشنفکر فردی است که به فرهنگ سروسامان میدهد؛ کسی که میتواند مجله یا موزهای را اداره کند، یک مدیر در واقع. این به گمان من یک موقعیت مالیخولیایی برای روشنفکر است. من حق مخالفت گاه بهگاه را برای خودم محفوظ میدانم. هنگامی که چیزی عجیب در جهان یا در خانهتان رخ میدهد، شما باید آن را بررسی کنید و ببینید که آیا میتوان پرده از آن برداشت؛ برایش تدبیری اندیشید؛ درباره آن سخن گفت یا زنگ خطر را به صدا درآورد: مراقب باشید! این اتفاق دارد در خانهام میافتد، در شهرم، در جهانم که همان خانه من است. از سوی دیگر، روشنفکر باید کاملاً ابله باشد اگر بگوید: چیزی وحشتناک دارد در خانهام اتفاق میافتد، اما برایم اهمیت ندارد؛ چون که دارم کاتالوگ نمایشگاه نقاشی را که در موزه محلهام برگزار میشود، آماده میکنم.
پس به نظر شما روشنفکر چه کار باید بکند؟
اگر کار سیاستمدار تسکین آلام مردم است و میخواهد نشان دهد که به خاطر حضور او همه چیز خوب پیش میرود، کار من برآشفتن مردم و کاشتن تخم تردید است. توانایی شک کردن برای افراد بشر بسیار حیاتی است. شما را به خدا! اگر هیچ شکی نداشته باشیم، کارمان تمام است! یک روشنفکر میخواهد شک کند؛ مثلاً در آموزه بنیادگرایانه مذهبی که به هیچگونه تردیدی راه نمیدهد؛ در نظام سیاسی تحمیل شدهای که اجازه شک کردن به کسی نمیدهد؛ در نظام زیباشناسانه کاملی که جایی برای تردید باقی نمیگذارد. تردید مثل لکهای روی پیراهن است. من از پیراهنهای لکهدار خوشم میآید؛ بنابراین هنگامی که پیراهنی بسیار تمیز و کاملاً سفید به من داده میشود، بلافاصله به شک میافتم. وظیفه روشنفکران و نویسندگان است که در کمال چیزها شک کنند. مفهوم کمال، دکترین و دیکتاتور و ایدههای تمامیتخواهانه تولید میکند.
یا کاملاً در این مورد یقین دارید؟
شک کردن در مورد برخی از ارزشهای بنیادین ناممکن است. کسی با این ضربالمثل مخالف نیست که میگوید آنچه را که برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم مپسند؛ این چیزی اساسی و بخشی از سرشت بشر است. من هیچ تردیدی هم درباره اعلامیه جهانی حقوق بشر ندارم. اگرچه شاید چند نکته دیگر هم لازم باشد که به فهرست اضافه شود، اما کوچکترین تردیدی درباره حقوق بشر ندارم.
نظرها
نظری وجود ندارد.