بیست و سومین سالگرد درگذشت احمد شاملو
شاملو، مسأله سیاست و شعر سیاسی ـ اجتماعی
علی شریعت کاشانی - شاملو از دید سیاسی پیرو یک نظام مردمسالار است؛ از دید اجتماعی خواهان یک جامعه انسانی آزاد و از نظر فرهنگی آرزومند یک بینش همگانی پویا و شکوفا.
درگیریهایی که شاملو از دیرباز با نظام سلطنت و قدرت حاکمه داشته است، در زایش و تشکل و تحول بخش چشمگیری از شعر و صور خیال او اثرگذار بوده است. از این رو درنگ و بررسی پیرامون شرایط وجودی شعر او از بررسی چگونگی برخورد وی با امر سیاست و مسائل پیوسته بدان نمیتواند بینیاز و برکنار بماند.
برای دریافت چگونگی برخورد شاملو با امر سیاست و مظاهر قدرت سیاسی سه چیز را میباید مد نظر قرار داد:
۱. گرایشها و فعالیتهای اعتراضآمیزی که شاملو را از دیرزمان با قدرت سیاسی و بازیگران آن درگیر ساخته است.
۲. نظرات و داوریهای شاملو دربارۀ سیاست و چگونگی اوضاع اجتماعی بدانگونه که در پارهای از نوشتههای پراکنده و گفتوگوهای او منعکس شدهاند.
۳. شعرهای متعهد و دادخواهانۀ شاملو و رخدادها و عوامل زمینهسازی که سرایش آنها را سبب شدهاند. در این گفتار، هریک از این موارد را به اختصار از نظر میگذرانیم.
پیش از هرچیز این نکته شایستۀ یادآوری است که شعر متعهد شاملو یک شعر صرفاً سیاسی (در معنای متداول و مبتذل کلمه) نیست، بلکه اساساً یک شعر سیاسی– اجتماعی است. بهاین معنا که این شعر، درسایه برخورداری از یک شیوۀ نگاه و نگرش پویا و اندیشه مستقل و مصلحتگریز، متمایل به موقعیت پریشان جامعه و وضعیت مردمان است، و خواستار تحقق یافتن یک زیستگاه انسانی تحولپذیر و شرافتمند، و برخوردار از شکوفایی خلاقیت و فرهنگ و اندیشه میباشد. چنانچه بنا باشد اندیشه سیاسی و اجتماعی شاعر را کالبدشکافی کرده، و چگونگی جزءجزء آن را بهاختصار بیان داریم، باید بگوییم که شاملو: از دید سیاسی پیرو یک نظام مردمسالار و وارسته از استبداد است؛ از دید اجتماعی خواهان یک جامعه انسانی بسامان و آبرومند، آزاد و پیشرفته، و رسته از ستمگری و نابرابری و تهیدستی است؛ و از نظر فرهنگی آرزومند یک فرهنگ و تفکر و بینش همگانی پویا و شکوفا، و تهی از تنگاندیشی، انحصارطلبی، و ارتجاع و ایستایی است.
… میخواهم بگویم تا آنزمان که جهل هست، فقر نیز هست، و تا فقر برجاست جهالت نیز باقی است… اشاعه دانش و ارتقای فرهنگ برای آزادی بخشیدن به انسانها دستکم برای ما که علیرغم سوز دلمان از مصایب بهرهکشی و ظلم جهانی، و علیرغم دوریمان از امکانات، هنوز میتواند امیدی باشد به فردایی (۱)
بخش بزرگی از اشعار شاملو دربرگیرنده درونمایهها و بنمایههای برجستۀ سیاسی و اجتماعی و نمایندة حساسیت چشمگیر او نسبت بهامر سیاست در سطوح اجتماعی وگاه جهانی است. با اینحال، خودﹺ شاملو از «سیاسی» دانستن چنین اشعاری سرباز میزند، و در عوض صفت «اجتماعی» را در مورد آنها راستتر و برازندهتر میداند. برخی از ناقدان شعر او نیز (نظیر عبدالعلی دستغیب) براین باورند که اشعار متعهد وی نه سیاسی، بلکه «فرهنگی» هستند. (۲) ولی با درنگی در شعرهای خردهگیر، استبدادستیز و دادخواهانه شاعر بهآسانی میتوان دریافت که مرز میان «سیاسی» بودن و «اجتماعی» بودن و حتا «فرهنگی» بودن در این اشعار (همچنان که مرز میان سیاست و قدرت و جامعه) سخت شکننده است و حتا ناچیز مینماید.
در عباراتی هم که در بالا از شاعر بازگو کردیم میبینیم که او «جهل» و «فقر» و «بهرهکشی» و «آزادی بخشیدن به انسانها» را یکجا بر زبان میآورد، و بهگونه ضمنی وضعیت سیاست و جامعه، حال و روز مردمان، و فرهنگ اجتماعی آنان را بهیکدیگر ربط میدهد. البته دو چیز میتواند توضیحدهنده «سیاسی» ندانستن شعر شاملو توسط خود او بوده باشد. یکی موضعگیری منفی همیشگی او در قبال امر سیاست چه در اشکال دولتی و رسمی و تشریفاتی، و چه در اشکال حزبی و محفلی و مسلکی است. این موضعگیری خواهناخواه شیوه خاصی از برخورد شاعر را با امر سیاست موجب شده است. دو دیگر، متمرکزشدن تدریجی نگاه و اندیشه کلی او بر انسان و انسانیت است، و این موردی است که شعر متعهد او را در درازنای زمان از محدودۀ مردمی– اجتماعی و صرفاً بومی عبور میدهد، و هرچه بیشتر بهپهنه جهانبینی و انسانیتاندیشی میپیوندد. بهموجب این وسعتگرایی، هرگونه سیاست و سیاستگزاری در سطوح اجتماعی و کشوری و نیز جهانی که با ارزشها و آرمانهای بشری و شرافت و آزادگی انسان در تضاد و تعارض قرار گیرد از نظر شاعر مردود شمرده میشود.
افزون بر این، آنچنان که در زیر خواهیم دید، در شعرهای فراوانی از شاملو رخدادها و سرکوبیهای سیاسی دوره پهلوی بازتاب برجسته یافتهاند، و این چیزی است که این دسته از شعرهای او را خواهناخواه نگران چگونگی امر سیاست در جامعه و چگونگی وضعیت جامعه در ارتباط با اشکال مستبدانۀ سیاستگزاری میگرداند. این سرکوبها اغلب در مورد کسان یا گروههایی اعمال شده است که پیرامون فقر و تهیدستی و نابسامانی مردمان، غیاب آزادی، و سیطره خودکامگی و خفقان بهپا خاسته بودهاند. بهاین لحاظ نیز، در شعر شاملو با بنمایههایی روبهرو میشویم که آنها را جز به «بنمایههای سیاسی– اجتماعی» نمیتوان تعبیر کرد، مانند «ستمگری» و «ستمبری»، «نابرابری» و «سرکوبی»، «بردگی» و «بندگی» و غیره. این بنمایهها از عناصر بارز و مسلط در شعر متعهد شاملویی است. پس شعر متعهد شاملو را هم میتوان «اجتماعی» دانست (چیزی که مورد نظر و خواست خود اوست)، و هم بهاعتبار بازتاب رخدادهای سیاسی در آن، و یا بازتاب اندیشه سیاسی خود شاعر در آن، میتوان «سیاسی» بهشمار آورد. ولی ما، با توجه به همگرایی و همجواری امر (یا مسألۀ) سیاست و جامعه در اشعار متعهد شاملو، و نیز بهلحاظ درآمیختگی ایندو در فضای ذهن و اندیشه او، صفت «سیاسی– اجتماعی» را در مورد شعر متعهد وی جامعتر و نزدیکتر به واقعیت تشخیص میدهیم و بهکار میبریم.
بهاعتبار زمینۀ مفهومی و بازبُردی، «سیاسی– اجتماعی» بودنﹺ شعر شاملو را در پرتو وجود یک تعهد انسانی– اجتماعی نزد او میتوان مد نظر قرار داد و دریافت. تعهدی است که رو به سوی خواستها و نیازهای واقعی مردم و آرمانهای آزادیخواهانه و برابریجویانه آنان میدارد. در غیر این صورت، بهتر آن خواهد بود که بههیچوجه صفت «سیاسی» به این شعر اطلاق نگردد. در این مورد کافی است که درونمایههای برجستهای از شعر شاملو را درنظر آوریم که متوجه «شهر» و «کوچه»، «بند» و «زندان»، و «مردم» و «خلق» و «دشمن» و غیرهاند، و از وجود «ستمگری» و «ستمبری»، «بندگی» و «بردگی»، و «خون» و «قربانی» و «شکنجه» و «مرگ» دم میزنند. در برخی موارد حتا میتوان به ویژگی «سیاسی– انسانی» بودن شعر او اندیشید، و این بههنگامی است که او، در چشماندازی گستردهتر، به آرمانها و ارزشهای والای انسانی میاندیشد، نظیر غرور و شرافت و انسانیت، بیپروایی و حقیقتستایی، سازشستیزی و وارستگی، و آزادگی و سرافرازی. ناگفته پیداست که تحقق آرمانها و ارزشهایی از اینگونه در یک محیط استبدادزده و خفقانآور، و تنسپرده به مصلحتجویی و رنگ و ریا، امکانپذیر نمیتواند باشد.
گفتیم که شاملو شعر متعهد خود را یک «شعر سیاسی» بهحساب نمیآورد. ولی باید دانست که شاعر، از رهگذر این سیاستزدایی، در واقع برکناربودن شعر خود را از وابستگیهای محفلی و حزبی (در اشکال مشکوک و مصلحتجویانه) اعلام میدارد. پارهای از نظرات و داوریهای خود او مؤید این نکته است. در گفتوشنودی که در ۱۳۷۱ میان او و فرج سرکوهی صورت گرفته است چنین میخوانیم:
من در مورد شعر کلمه سیاسی را بهکار نمیبرم. کوششی را هم که میکنند تا شعر از آرمانگرایی منحرف شود میبینم… میتوانم بگویم آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نیست، و آنان که خلاف این را تبلیغ میکنند بهتر است ابتدا ثابت کنند پشت شعار مضحکشان شیلهپیلهای پنهان نکردهاند. همین که سعی میکنند آرمان انسانی صورتی از جهتگیریهای سیاسی وانمود شود، به نظر من خبث طینتی را نشان میدهد. (۳)
بنا بر این نظر، «سیاسی» نبودنﹺ شعر نشانۀ دوری جستن آن از دیدگاههای مصلحتجو و تعصبآمیز مکتبی و محفلی و سوءنیتهایﹺ ناشی از آنها است؛ و «اجتماعی» بودنﹺ آن در این امر نهفته است که به خواستها و نیازها و به ویژه آرمانهای انسانی میپیوندد، آرمانهایی که در آیینه «هنر» نیز چهره مینمایند، و اینکه آنها را با سیاستبازیهای مبتذل و آلوده به رنگ و ریا کاری نیست. شاملو در گفت و شنودی دیگر، آنگاه که نظر او را درباره «سیاسی» انگاشتن شعر «نازلی» (درباره وارتان ساخالانیان) جویا میشوند، از نو به تأیید سیاسی نبودنﹺ شعر خود (در معنایی که آمد) برمیخیزد:
اسمش را سیاست نگذاریم. برای اینکه سیاست آنقدر کثیف است که حتا اگر غبارش به دامن شعر بنشیند آن را آلوده میکند. اینها شعر سیاسی نیست، شعر اجتماعی است، و در ستایش انسان. چون سیاست در ذاتاش جز رذالت و پدرسوختگی و فریب و دروغ و چاخان و تبلیغات و این حرفها چیزی نیست. (۴)
برای روشنگریﹺ بیشترﹺ اینکه چرا شاملو از سیاسیدانستن شعر متعهد و اجتماعی خود پرهیز دارد، و اینکه کاربست صفتﹺ «سیاسی» را در مورد آن مشکوک و نابهجا بهحساب میآورد، میباید دو مورد مهم را در نظر داشت: یکی نظر منفی شاملو درباره کل امر سیاست (سیاست رسمی و تشریفاتی و مصلحتجویانه) در هر زمان و مکان است، زیرا بهدیدۀ او محض سیاست با رسالت شعر و شاعری و وارستگی آن همجوشی و همنوایی ندارد. دو دیگر موضعگیری انتقادی او دربرابر محافل حزبی انحصارجوی زمانۀ او مانند «حزب توده» است. درباره مورد نخست همین بس که به یک داوری شاملو درباره سیاست و سیاستگزاران نظر اندازیم، سیاستی که در برابر انسانیت و غرور و شرافت مردمی قرار میگیرد، و سیاستگزارانی که در اصل، و در نهایت، جز «مظاهر فریب و دروغ» بیش نیستند:
پیروی از سیاست یعنی پیروی از قانون جنگل، از قانون جهنم، از قانون شیطان. چه، اگر دو دشمن سیاسی بهپاس منافع خویش در لحظاتی جامی بهسلامت یکدیگر مینوشند، شاعران هرگز از وجود این نرمش آگاهی ندارند. جنگ اینان تا نفس آخر است. اسکندر در پایتخت ایران از مستی شراب و پیروزی عربده میکشید، و به بهانه جهاد یونانیان و انتقام آنان آتش به کاخهای تخت جمشید میافکند، حال آنکه یونانیان خود علیه او سر بهطغیان افراشتند. سیاستمداران مظاهر فریب و دروغاند. آنکه انسانیت را پیامی میآورد شاعر است. (۵)
در سطح زبان شاعرانه، شاید بهترین مصداق مصلحتستیزیﹺ سیاسیﹺ شاملوی شاعر را در سرودۀ هجوآمیز «نبوغ» (در باغ آینه) بتوان یافت. در آیینه این شعر میبینیم که شاه پروس، «سلطان فرهدریک»، با پیشکش کردن زن خود «لوئیز» به مستبدی چون ناپلئون، و با چشمپوشیدن از ناموس و شرافت و آبرو و حیثیت، نومیدانه و مذبوحانه در تلاش است تا برای چند صباحی هم که شده است فروپاشی سلطنت و سروری خود را به تأخیر بیاندازد! و شاملو با تصویرکردن این صحنۀ مضحک و مفتضح بر آن است تا چیزی از بنیاد پوچ و پوشالی سیاستهای مصلحتجویانه را، و کنش و منش بس فرومایه و شرمآور مستبدان را، بازنمایاند.
«برای میهن بیآب و خاک
خلق پروس
به خون کشیده شدند
ز خشم ناپلئون…
آنگه فرهدریک وطندوست
آراست چون عروس
در جامۀ زفاف
زنش را،
تا بازپس ستاند ازین رهگذر
مگر
وطنش را…
هنگام شب…
خاموش شد به حجله سلطان فرهدریک
شمعی و شهوتی.
وآن دم که آفتاب درخشید
برگورهای گمشدۀ راه و نیمراه…
خاک پروس را
شه فاتح
گشادهدست
بخشید همچو پیرهنی کهنه مردهریگ
به سلطان فرهدریک،
زیرا که مام میهن خلق پروس بود
سرخیل خوشگلان اروپای عصر خویش!» (۶)
مورد دومی که گویای انزجار شاملو از اشکال مشکوک سیاست است، و اینکه او را به «سیاسی» ندانستن شعرش وامیدارد، مربوط به موضعگیری او در برابر «حزب توده» میباشد، حزبی که دیرزمانی میکوشیده است تا اهل قلم و اندیشه و شعر را بهسوی خود کشاند، تا مگر هرچه بهتر و مطمئنتر به مقاصد محفلی و مصلحتجویانه (و نیز گاه بیگانهپرستانه) خود جامه عمل بپوشاند. در اینباره، شاملو در گفتوگویی که در مرداد ۱۳۵۸ با او انجام گرفته است چنین میآورد:
… شعر من سیاسی نیست. آیا نشستهام و شعر سیاسی سرودهام؟ باید بگویم بههیچوجه! چرا که اولاﹰً من علاقهای نداشتهام به اینکه شعر را وسیلهای قرار بدهم برای آنکه خودم را در جامعه جا کنم. کارخانه شعرسازی هم ندارم که از طریق دفتر بازاریابی تحقیق کنم ببینم مردم خواستار چهجور شعری هستند که جنس باب بازار صادر کنم… درحالی که شعر در این وطن سنتی است در نهایت عمیق و با ریشههایی در نهایت گستردگی… خیال میکنم این مشکل [سیاسی دانستن یا سیاسی خواستن شعر] زاییده همان تخم لقی باشد که بیست– سی سال پیش برای اولینبار جوجه تئوریسینهای حزب توده، که گاو را تنها از روی شاخش میتوانند از خر تمیز بدهند، تو دهن خلایق شکستند. آمدند و گفتند هنر باید «مردمی» باشد، و هنر را باید «تودهها» درک کنند. مطلب را از روی کتاب یادگرفتن و آیههای استالین مرحوم و آژان فرهنگیاش (آ. ژدانف) را کورکورانه قرهقره کردن، گرفتاریاش همین چیزهاست… (۷)
در این ابراز نظر و داوری، مسأله سیاستزدگی شعر و بایستگی سیاستزدایی آن مطرح است، و در اینجا «سیاست» در معنای عام و مبتذل واژه، و نیز بهاعتبار نیات بهظاهر مردمی ولی در واقع حزبی و تبلیغاتی، مورد توجه قرار میگیرد. مفهوم «اجتماعی بودن» شعر نیز مشخص میشود. بهاین معنا که شعر متعهد، در عین حال که از اجتماع و خواستها و نیازهای حاد و واقعی جدا نیست، میباید از زمان و مکان خود پیشی بگیرد، تا اینکه از افسونگری مصلحتجویی و ابتذال و «باب روز» در پناه بماند. پس شعر متعهد و پویا، درعین اینکه چیزی از نوع «هنر برای هنر» نیست، با «هنر مردمی» یا «هنر تودهای» نیز (بهعنوان یک مورد از پیش طراحی شده و سیاستآلوده، و یا تابع «باب روز» و ابتذال گشته) بیگانه است. در پرتو این مصلحتگریزی است که شعر متعهد، همزمان با پایبند بودنش به آرمانهای واقعی مردم و جامعه، در چشماندازی بس گسترده و دورنمایی انسانیتشمول منزل میکند.
«میدانی
تو میدانی
که مرا
سر بازگفتن کدامین سخن است
از کدامین درد…
ماندن
آری
ماندن
و بهتماشا نشستن
آری
به تماشا نشستن
دروغ را
که عمر
چه شاهانه میگذرد
به شهری که
ریا را
پنهان نمیکنند
و صداقت همشهریان
تنها
در همین است.» (۸)
برای سنجش و دریافت بهترﹺ ویژگی سیاسیاجتماعی شعر متعهد شاملو چه بهتر که بر محتوای کیفی پارهای از اشعار او نظر اندازیم. در هوای تازه، درونمایۀ کلی شعرهای متعهد متمایل به وضعیت زیستگاه نابسامان انسانها است، و زبانِحال این شعرها بیانگر پیوستگی شاعر به مردم (و نه به مدعیان مردمفریب) میباشد. «امروز/ شعر/ حربهخلق است/ زیرا که شاعران/ خود شاخهای زجنگل خلق اند…» (۹) بر پایه این پیوستگی به مردم است که شاعر، مثلاً در سروده «لعنت» (هوای تازه، ۱۳۳۶)، «خداوندان خوفانگیز شبپیمان ظلمت دوست» را مخاطب قرار میدهد، از «شکنجهگاه پنهانی» در «فردوس ظلمآیین» آنان دم میزند، و از آنان میخواهد تا «ظلمتآباد بهشت گند» شان را به روی او بازنگشایند. (۱۰) شعرهای هشداردهنده اینچنانی در هوای تازه پیشدرآمدی است بر سرودههای دیگری که از حسرت «آزادی» و خاموشی «سرود آزادی» دم میزنند، از «دیوار» های «فروریخته» و «غیاب انسانی» مینالند، و از «غیاب بزرگ» ی که همانا ناپیدایی انسان آزاد و وارسته و آزادهمنِش در یک زیستگاه استبدادزده است. «ترانه بزرگترین آرزو» ی شاملو (دشنه در دیس، دیماه ۱۳۵۵) نمونه گویایی از اشعار همزمان متعهد و حسرتانگیز اوست. (۱۱)
از سوی دیگر، میدانیم که نگاه شاعر در موارد بسیار بر «شهر» (بهعنوان الگوی زیستگاه اجتماعی، و مرکز تقل رویدادها و نابسامانیها) متمرکز است. شهر و «کوچه» های آن معرکه ترس و وحشت و خون و فریاد، و جولانگاه «برهنگان» و گرسنگان و «روسپیان» است. حتا «باغ آینه» ی شاعر اغلب چیزی جز یک زیستگاه دشمنکیش و عصیانبرانگیز نیست. «شهر» پریشانجایی است برای آمد و شدهای عبث، سرکوبیها و دژخیمیها، و نیز برای بیتفاوتیها و ازخودبیگانگیها و مسخشدگیها. با نظرافکندن بر این سیاهچال است که شاعر «شبانه» سرمیدهد، از «لوح گور» و از «شهر سرد» میگوید، و همچنان «مرثیه برای مردگان» میخواند. هم در چنین مهلکهای است که او میبیند «پدران از گورستان» بازمیگردند، و اینکه:
خندهها، چون قصیل خشکیده، خش خش مرگآور دارند. سربازان مست در کوچههای بنبست عربده میکشند و قحبهای از قعر شب با صدای بیمارش آواز ماتمی میخواند…
نیز «کوچه» های شهر نمایشگاه بزهکاریها و دیگرکشیهای پیاپی است، با «سنگفرش» هایی آغشته به «خون» و فضایی سرشار از بوی «مرگ». «یاران ناشناخته» همانندِ «اختران سوخته» بهخاک درمیافتند، «گرسنگان» و «برهنگان» و «زندانیان» از جای برنمیخیزند، زمین و زمان به «شبی بیستاره» میماند، و «خون» همچنان بر «سنگفرش» ها میلغزد. در این مهلکۀ هیچ و پوچ، شاعر، این «جغد سکوت لانه تاریک درد خویش»، عاصی میشود، از «درههای سکوت» و «سرگردانی» بیرون میجهد، «جام لبان سرد شهیدان کوچه را» در هم میشکند، و با دهان آنان فریاد برمیآورد:
«یاران ناشناختهام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فروریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بیستاره ماند…
فانوس برگرفته به معبر درآمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
«– آهای!
از پشت شیشهها بهخیابان نظر کنید! خون را بهسنگفرش ببینید! این خون صبحگاه است گویی بهسنگفرش کاین گونه میتپد دل خورشید در قطرههای آن…» (۱۲)
بایستۀ یادآوری است که «سنگفرش» شاملو با شعری از هوشنگ ابتهاج، با عنوان «بر سواد سنگفرش راه» (اسفند ۱۳۳۱)، همجوش و همآواز است. ابتهاج در این شعر (که در واقع تصویری از استبداد سالهای ۱۳۳۰ و پساز آن را بهدست میدهد) چونان شاملو در «سنگفرش» از فریاد «خشم سرکش» و «خروش خلق» سخن میگوید، و نیز از «جلاد» و «خون شهیدان» و «سنگفرش» خونآلود. تنها تفاوتی که میان این دو شعر دیده میشود این است که شعر شاملو ویژگی روایی و گزارشی دارد، و اینکه خطاب شاعر با مردم «کوچه» است، در صورتی که شعر ابتهاج به یک وضعیت حی و حاضر میپردازد، و روی سخن آن یکراست با «جلاد» زمانه است…: میکشم فریاد/ای جلاد! ننگت باد! /… میدرخشد زیر برق چکمههای تو/ لکههای خون دامنگیر/… و بهجا ماندهست از خون شهیدان/ بر سواد سنگفرش راه/ نقش یک فریاد. » (۱۳)
یاد کاستیناپذیر وقایع خونینی که در سیاهچال شهر رخ میدهد تا سالها بعد در فضای ذهن و اندیشه شاملو پایدار میماند، با تأثرات برگرفته از دیگر رخدادهای زمانه درهم میآمیزد، و ازجمله در ترانه «صبح» (۱۳۵۸) بهرستاخیز درمیآید.
… در مزار شهیدان هنوز خطیبان حرفهای در خوابند حفره معلق فریادها در هوا خالی است. و گلگون کفنان بهخستگی در گور گُرده تعویض میکنند. (۱۴)
میبینیم که در اشعار بازگوشده در بالا وضعیت اسفبار محیط اجتماعی، سیطره و فرمانروایی بیگذشتﹺ استبداد، و سرنوشت خونین معترضین و مبارزین، آشکارا و جسورانه بهتصویر درآمده است.
بازتاب سرکوبهای سیاسی در شعر شاملو
شمار فراوانی از سرودههای متعهد شاملو زیر تأثیر مستقیم رخدادهای سیاسی و اجتماعی، و همزمان بهمنظور افشا کردن استبداد و خفقان سروده شده است. از این میان، تعداد درخوری از آنها با نام و نشان معترضین اجتماعی و یا خاطره جانباختگان سیاسی همراه است. در زیر، برجستهترین و بامعناترین این سرودهها را یادآور میشویم.
با نگاهی بر دیگر اشعار متعهد شاملو درمییابیم که حساسیت و توجه او نسبتبه سرکوبهای سیاسی و سرنوشت قربانیان استبداد تا سالهای پایانی زندگانیاش همچنان پایدار و کاستیناپذیر باقی میماند. کافی است از یک «هجرانی» (پرداخت اسفند ۱۳۵۶) یاد شود که یکی از «ترانههای کوچک غربت» او در سالهای عزلتگزینی در انگلستان و آمریکا است. سرودی است تلخ که، همانند شمار دیگری از این «ترانهها»، برخاسته از رنج جلای وطن است. با اینحال بخش پایانی این شعر خاطره تأسفبار «چیتگر» و «دیلمان» را از نو زنده میکند؛ «چیتگر» ی که میدان تیرباران برخی از مخالفان سیاسی در دوره پهلوی بوده است، و «دیلمان» ی که در گوشهای از آن واقعه بدفرجام «سیاهکل» رخ داده است.
… بگذار سرزمینم را زیر پای خود احساس کنم و صدای رپرپه طبلهای خون را در چیتگر و نعره ببرهای عاشق را در دیلمان… (۱۵)
نیز شعر «آن روز در این وادی» (در آستانه) که پرداخت ۱۳۷۲ است، و اینکه در آن «یاد زنده جاویدان مرتضی کیوان» از نو زنده شده است، نشانه دیگری از طول عمر خاطره قربانیان سیاسی در ذهن و سخن شاعر است.
«… چراغش بهپفی مرد و ظلمت بهجانش درنشست اما چشمانداز جهان همچنان شناور ماند در روز جهان…» (۱۶)
در کنار شعرهای یادشده در بالا، که به اشخاص خاص و مشخص پیوسته است، شعرهای فراوانی دیگری نیز میبینیم که، بدون آنکه بهنام و خاطرهای معین و مشخص برگردند، همچنان از درونمایه سیاسی و اجتماعی برخوردارند. این شعرها در کل ترجمان پیامدهای یک نظام سرکوبگر و غیرانسانی و وجود فراگیر بیعدالتی و تهیدستی و خوارزیستی هستند. بیشترین بخش از جغرافیای شعر متعهد شاملو بهاین موارد اختصاص دارد. از آن جمله است: «شعری که زندگی است»، «لعنت» و «بودن» (در هوای تازه)، «نامه» (۱۳۳۳، در شکفتن در مه)، «بر سنگفرش» و «کیفر» (در باغ آینه)، «عقوبت» (در شکفتن در مه)، «چلچلی» (دیماه ۱۳۴۴، در ققنوس در باران)، «ترانه بزرگترین آرزو» و «از منظر» (دیماه ۱۳۵۵، در دشنه در دیس) و غیره. حتا آنگاه که شاعر از «عشق» و «اشتیاق» و «هجرانی» و «شبانه» (در معنای عاطفی کلمه) سخن میراند، و یا مشغلههای فلسفیوار و دغدغههای وجودی و خصوصی خویشتن را بروز میدهد (از «ققنوس در باران» گرفته تا «در آستانه» و «حدیث بیقراری ماهان»)، همواره شاهد حضور چیزی از عنصر سیاسی و اجتماعی در شعر او هستیم. شماری از عاشقانههای او در دو دفتر آیدا در آینه و آیدا : درخت و خنجر و خاطره، یا دستکم بندها و عباراتی از آنها، مؤید این امر پایدار است.
فراترروی و وسعتگرایی
رویکرد شاملو به وضعیت جامعه و سیاست مانع از این نمیشود تا اینکه او از محدوده واقعیات خام و رخدادهای مقطعی درگذرد، و به یک انسانیت بزرگتر و جهانی بپیوندد. علت این فراترروی را در برخورد و ملاقاتی میتوان دید که میان دو گونه تعهد درمیگیرد، دو تعهدی که مکمل یکدیگرند:
۱. تعهد سیاسی– اجتماعی، که نگاه و اندیشه و رهیافت برونگرا و خردهگیر و پرخاشجوی شاعر را در مورد واقعیات زیستگاه بومی و خودی شامل میشود.
۲. تعهد اساساﹰً شاعرانه که پیوسته به رسالت شعر و شاعری است، رسالتی که در عینِ متمایل بودن به زیستگاه مأنوس و آشنا و مردمان آن، مسیر فراترروی و وسعتگرایی در پیش میگیرد، و درنتیجه ذهنیت شاعرانه و مقوله سخنوری را بهجهانبینی، بشریتاندیشی، و «انسانیت مطلق» (بهگفتۀ خود شاعر) میپیوندد.
در هرحال، در شعر متعهد شاملو، چونان در شماری از سرودههای نیما و فروغ فرخزاد، میتوان از حضور یک جهانبینی انسانیتمدار» سخن گفت. این نگرش و بینش فراگیر، بنابر موقعیت و کارکردﹺ جهانگستری که داراست، از زمان و مکان خود بس فراتر میرود. آثار این وسعتنگری را در جغرافیای شعر شاملو نخستینبار در اشعاری از قطعنامه (۱۳۲۰) و هوای تازه (۱۳۳۶) میتوان دید، و سپس در شمار فراوانی از سرودههایی که از زمان پرداخت باغ آینه (۱۳۳۹) بهپس عرضه شدهاند. «عقوبت» در شکفتن در مه نمونه آینهوار این شعرهای وسعتگرا و بشریتاندیش است:
… بردگان عالیجاه را دیدهام من در کاخهای بلند که قلادههای زرین بهگردن داشتهاند و آزاده مردم را در جامههای مرقع که سرودگویان پیاده به مقتل میرفتهاند…(۱۷)
در یک دید کلیتر، و بهاعتبار عمومیت موضوعی، نخستین نشانههای فراترروی و وسعتگرایی را در اشعاری میبینیم که از رویدادهای سرزمینهای بیگانه دم میزنند. از آن جملهاند:
۱. «سرود بزرگ» در قطعنامه (تیرماه ۱۳۳۰، بهبهانه یورش آمریکا بهکره شمالی).
۲. «شعری که زندگی است»، در هوای تازه (منظومهای است که شاعر در آن، درعین موضعگیری در برابر نظمپردازان نرمش ناپذیری چون مهدی حمیدی، و ضمنِ یادآوری سرگذشت وارتان سالاخانیان و مرتضی کیوان، بهرزمندگی شهامتمندانه «شنچو» ی کرهای نیز اشاره دارد) .
۳. «پیوند» در هوای تازه (بهبهانه اعدام ۳۱ تن از سران حزب کمونیست یونان در آتن).
۴. «خفتگان»، در آیدا در آینه (اسفند ۱۳۴۱، بهمناسبت بیستمین سال قیام گتوی شهر ورشو در لهستان).
بنابراین، چشمانداز انسانی و فراسرزمینی خاصی که با گذشت زمان در برابر شاعر گشوده میشود از چهارچوبه یک رخدادِ زمان و مکانبندی شده و متعلق بهیک فرد یا گروه ویژه و مشخص میگریزد، و از ویژگی سیال و فراگیر برخوردار میشود. بهاین لحاظ، حتا آنگاه که شاعر به یک قربانی سیاسی خاص میاندیشد، تعهد انسانی و اجتماعی خود را بهمقوله کلی «انسان» و «عشق» پیوند میزند، و این مقوله را بهاعتبار یک نگرش و دریافت و برداشتِ وسعتمند بهنمایش درمیآورد. سروده «چلچلی» در منظومه «سه سرود برای آفتاب» (دیماه ۱۳۴۴)، ازجمله اشعاری است که این فراترروی و جهانبینی و انسانیتمداریﹺ توأمان را نیک تعبیر و ترجمه میکند:
با اینهمه از یاد مبر که ما – من و تو – انسان را رعایت کردهایم (خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود)، و عشق را رعایت کردهایم… (۱۸)
بنابراین، اوجگیری احساس و نگاه و دید وسعتمند شاعر، و فراترروی او از محدوده واقعیت خام و بلاواسطه، زاده یک روحیه شاعرانه پایبند بهرسالت شعر و شاعری است. رسالتی است که در پرتو یک خیال شاعرانۀ دورپرواز، و یک تعهد انسانی و اخلاقی توفنده، از تنگنای یک زمان و مکان خاص میگریزد، و سرانجام بهآفاق گستردهای میپیوندد که متناسب با جایگاه بلند و شرافتمند انسان و انسانیت است. در گستره فرهنگ ایرانی، مولوی و حافظ در گذشته، یکی با جستوجوی انسانی دیگرگونه یا نایافتنی، و دیگری با درگذشتن از «تیرهخاکدانِ» ابتذال و درانداختن «طرحی نو»، از جمله شاعران نمونهوارند که در مسیر چنین رسالتی گامهای استوار و بلند برداشتهاند، و شاملوی شاعر از معدود سخنسرایان معاصر است که، بهپیروی از نیما، و در پرتو تجربهاندوزی و اندیشهوری و جهانبینی، به بایستگی حضور چنین رسالتی در عرصه «شعر نو» پی برده است. و این چنین است که او حتا در سختترین دقایق عزلت، عزلتی که در هیأتِ «اتاقی که دریچهئیش نیست» تجسم مییابد، «از مهتابی بهکوچه تاریک خم» میشود، و «بهجای همه نومیدان» میگرید. (۱۹) شعرهای انسانیتاندیش شاملو نخست به «مردم» و «کوچه» و «خیابان»، و «برهنگان» و «گرسنگان» و «زندانیان» و «قربانیان» میپردازند، و سپس راهی آفاق بلند انسانیجهانی میشوند. سرمنزلی را هم که شاعر بههنگام پرداخت این سرودها متصور میشود اغلب (و البته نه همیشه) خوشبینانه و مژدهبار است:
… اما اکنون بر چار راه زمان ایستادهایم و آنجا که بادها را اندیشه فریبی در سر نیست بهراهی که هر خروس بادنماتْ اشارت میدهد باور کن! کوچه ما تنگ نیست شادمانه باش! و شاهراهِ ما از منظر تمامیآزادیها میگذرد! (۲۰)
سیاست و طنز در شعر شاملو
در یک دید کلی، طنز را میتوان بهعنوان یک واکنش گوشهکنایهآمیز و گاه تند و تیز دانست که نسبت بهمحدودیتهای جنسی و عاطفی، امر و نهیهای برخاسته از ملاحظات فرهنگی و عقیدتی، روابط و مناسبات محافظهکارانه و مصلحتجویانه، و یا استبداد سیاسی و آشفتگی اجتماعی، شکل میگیرد و بهبیان درمیافتد. این موارد ازجمله مهمترین عواملی است که از دیرباز در جوامع گوناگون، ازجمله در ایران، منشاء طنزپردازی بوده است. در پهنه فرهنگی– ادبی ایران زمین، سوزنی سمرقندی، عبید زاکانی، سعدی و حافظ در گذشته، ایرج میرزا، پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد و شاملو در چند دهه اخیر، و عمران صلاحی در این اواخر، از ردۀ طنزپردازانی بودهاند که نامشان قرین بیپروایی و پردهدری و گوشهکنایهزنی شده است. در زمینه داستانهای طنزآمیز نیز نویسندگانی چون جمالزاده، صادق چوبک، و صادق هدایت نیک درخشیدهاند. با نگاهی بر آثار اینان میتوان رابطه بسیار نزدیک میان محدودیتها و مسائل یادشده در بالا و زایش سخن طنزآمیز را بهروشنی دید و دریافت.
در شعر شاملو، طنز همانند هجو اساساﹰ زیر تأثیر وضعیت پریشان سیاسی و اجتماعی، و یا گرایشها و مناسبات مصلحتجویانه و عصیان برانگیز پارهای از «روشنفکران» و «اهل قلم»، شکل گرفته است. (۲۱) طنز شاملو بهرویهم سه زمینه کلی را شامل میشود: شعر و شاعری بهشیوه کهن، پارهای از باورها و افسانههای پیوسته به «فرهنگ عامه»، و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی. از این میان، گریز زدن شاعر طنزپرداز بهگذشتههای دور، آن هم بویژه در زمینه گوشهکنایهزنی سیاسی– اجتماعی، اغلب بهانهای را فراهم میآورد تا اینکه او دامنه بیدادگریها، ناراستیها، بداندیشیها و کج اندیشیهای مربوط بهزمان حال را از بعد زمانی گستردهتر برخودار سازد، با حافظه تاریخی خواننده در تماس گذارد، و درنتیجه آنها را بهگونهای مؤثرتر و برجستهتر در برابر او بهنمایش درآورد.
طنز شاملو گاه تا آنحد پرخاشجویانه، کوبنده، و رسواکننده است که آشکارا ابعاد هجو بهخود میگیرد. از اینرو، بهنظر ما، در شعر او نه از حضور طنز در معنای عام کلمه، که بیشتر ار حضور طنز هجوآمیز میتوان سخن گفت. این موردی است که طنز کوبنده فروغ فرخزاد را نیز (بخصوص از زمان پرداخت تولدی دیگر بهبعد) شامل میشود (۲۲)، طنزی که شاملو بیشک خواننده آن بوده است. جنبه هجوآمیز طنز شاملو از آنجا ناشی میشود که شاعر ضمن گوشهکنایهزدن، و برشمردن و افشا کردن ماهیت مضحک موضوع یا مسأله مورد نظر خود (چیزی که اصولاﹰ خاص سخن طنزآمیز است)، بهنکوهیدن و سرزنش کردن وگاه دشنام دادن نیز میپردازد (موردی که اساساﹰ خاص هجو است)؛ و مهمتر اینکه گاهگاه تمایلات و نظرات خود را هم در طنز وارد میکند، و بهداوری مینشیند. دلیل این طنز و هجوگوییﹺ توأمان را میتوان برخاسته از منش خاص شاعر دانست؛ منشی که دربرابر نابهنجاریهای سیاسی و اجتماعی سخت نرمشناپذیر بوده، و اینکه گرایش به بذلهگویی و تمایل به جدیت فکری را یکجا و همزمان در خود گرفته است. در اینجا، چهار مورد نمونهوار از طنز هجوآمیز شاملو را یادآور میشویم.
۱. نخستین نمونه درخور اعتنا، سروده «برای خون و ماتیک» (۱۳۲۹، در دفتر آهنها و احساس) است. در این طنز، شاملو نظمپردازان محافظهکار و شعر ناپویای آنان را بهتمسخر و سرزنش میگیرد، و زبان به ناسزاگویی میگشاید.
۲. «حرف آخر» (در هوای تازه). در این شعر، شاعر با پرخاشجویی تام و تمام، و حتا بیرحمانه و غیرمؤدبانه، بهحمیدی شاعر و شعر او میتازد.
۳. «با چشمها…» (۱۳۴۶، در مرثیههای خاک). شاملو این شعر طنزآمیز را، آنچنان که در بالا یادآور شدیم، در اعتراض به «حزب تراز نوین طبقه کارگر» میپردازد.
۴. «ضیافت» (بهار ۱۳۵۰، در دشنه در دیس). منظومهای است نمایشنامهوار در توصیف دنیای آشفته و مسخره خودکامگان و چگونگی مناسبات مضحک و مفتضح حاکم بر این دنیا. شاملو در این شعر، با حضور دادن «ما»، و با قرار دادن «ما» در برابر دیگران (یا خودکامگان)، به افشاگری ستمگری و ستمبری همت میگمارد.
در این چهار شعر، که اندکی است از بسیار، مرز میان طنز و هجو سُست و ناچیز مینماید. افزون براین، طنز یا طنز هجوآمیز در بندهای فراوانی از دیگر سرودههای شاملو حضور فعال دارد، و این امر اغلب به ایجاد یک فضای سیاسی– اجتماعی در این شعرها میانجامد. از میان شعرهای یادشده، شعر نمایشنامهوارِ «ضیافت»، بامعناترین و پرآوازهترین نمونه طنز سیاسی– اجتماعی شاملو است. در اینجا میبینیم که شاعر چگونه «ضیافت» پوشالی و تشریفاتی خودکامگان سرمست و خودباخته را به باد ریشخند و خردهگیری میگیرد، و همزمان بهچیستی و چرایی هستن و زیستن در زمانۀ آنان، و در زیر سلطه آنان، میاندیشد.
… میهمانان را غلامان زهر در جام میکنند. لبخندشان لاله و تزویر است. انعام را بهطلب دامن فراز کردهاند که مرگ بیدردسر تقدیم میکنند. مردگان را به رفها چیدهاند زندگان را بهیخدانها. گِرد برسفره سور ما در چهرههای بیخون همکاسگان مینگریم: شگفتا ما کیانیم؟ – نه بر رف چیدگانیم کز مردگانیم نه از صندوقیانیم کز زندگانیم تنها درگاه خونین و فرش خونآلود شهادت میدهد که برهنهپای بر جادهای از شمشیر گذاشتهایم… (۲۳)
شعر «ضیافت»، در عین جدیت و متانتی که داراست، و درعینِ حضور یک «راوی» سرسخت و جدی (شاعر) درآن، شخصیت یک «دلقکِ» پردهدر و افشاگر را نیز در خود دارد. این «دلقک» ی است که در میان «مدعیان» و «مداح»، «میهمانان» و «میزبان»، و «خطیب» و «ولگرد»، جا و مقام ویژهای را بهخود اختصاص داده است. هم اوست که در پوشش ریشخند و گوشهکنایه، از مابهتران را، این «سروران» و «خداوندان ظلمت شاد» و خواستاران «باغ فرشتگان» را، زیرکانه دست میاندازد. «دلقک» نخست دربارۀ بهشت گندآلود اینان طعنهزنان به داوری مینشیند:
«باغ
بیتندیس فرشتگان
زیبایی ناتمامیاست!» (۲۴)
او در راستای این داوری، دلیل و شاهدی هم میآورد، منتها در قالب طنز و کنایه، و بویژه با تأکید و اصرار:
«که باغ عفونت میراثی گران است!
باغ عفونت
باغ عفونت
باغ عفونت…» (۲۵)
در این معرکه، «ولگرد»، که درواقع تهیدستی است وارسته از همه چیز، و اینکه وارستگیاش بهآسانی بهپردهدری و خردهگیری میکشاند، از حقارت ذاتی همهچیز و همهکس میگوید. «مداح» بهنوبهخود از عشق عریان و اندام بیقرار زنان عاشق میآورد، و «راوی» از ترکتازی خداوندان زر و زور و تبهکاریشان سخن میراند، و «دلقک» همچنان «باغ عفونت» را بهرخ باغنشینان میکشد. و آنگاه که «مدعیان» میپرسند: «… آیا بهار را/ از بوی تلخ برگهای خشک/ که بهگلخن میسوزد/ تبسمی بهلب خواهد گذاشت؟»، دلقک با بیپروایی پاسخ میدهد:
«نیشخندی
آری
گزمهها قدیسانند!
گزمهها قدیسانند! (۲۶)
سرانجام، بههنگامی که «مدعیان بانگ برمیآورند که «… حقیقت مطلق جهان، تاکنون/ بجز این دو چشم بداندیشِ خونچکان نیست/ این دو چشم خیره/ براین سر/ که از پس شیشه و سنگ/ دزدانه/ تو را میپاید»، دلقک حرف آخر خود را بهزبان میآورد، و افشا میکند:
«میدانم!
و بهصداقت چشمان خویش اگر اعتقاد میداشتم
دیری از این پیش دانسته بودم
که آنچه در پاکی آسمان نقش بسته است
بجز تصویر دوردست من نیست.» (۲۷)
که در این هنگام «خطیبِﹺ» مغرور ولی واقعبین و اندیشناک خود را میبازد، به فرجام ناخجسته «دلقک» میاندیشد، و ناگزیر زبان بهامر و نهی میگشاید:
«تو میباید خامُشی بگزینی
بجز دروغت اگر پیامی
نمیتواند بود،
اما اگرت مجال آن هست
که بهآزادی
نالهای کنی
فریادی درافکن
و جانت را بهتمامی
پشتوانه پرتاب آن کند. (۲۸)
شعر طنز و هجوآمیز «ضیافت»، نمونهای است بسیار گویا از درآمیختگی خردهگیری سیاسی و اجتماعی و درک و بینش فلسفیوار. در این شعر، هم گسترۀ خودکامگی و ستمگری خداوندان زر و زور بهتصویر درآمده است، و هم فرومایگی منشی و تهیمغزی و اندکبینی آنان. درواقع دنیای پست و مضحکی که اینان و پاسداران و جیرهخواران و ستایشگرانشان را دلخوش و سرمست نگاه داشته است، جز در زبان طنز، و جز با گوشهکنایههای هجوانگیز و رسواکننده، بهبیان درنمیآید. از آنجا که موضوع بلاواسطه این طنز تبهکاران و چگونگی مناسبات میان آنان و زیردستان و ستمکشان است، شاعر ناگزیر بهپرداختِ طنزِ صِرف بسنده نمیکند؛ بلکه عبارات طنزآمیز و هجوآمیز را در کنار همدیگر و یا در پیﹺ یکدیگر میآورد. او در سایه این همجوارگردانی، از یکسو بهبیان انتقادی و تصاویر پردهدرانه خود توانایی و اثرگذاری میبخشد و، از سوی دیگر، خوانندهاش را از موقعیت سرگرمکننده و لذتبخش سخن طنزآمیز عبور میدهد، و بهقلمرو حادثهبارﹺ واقعیت تلخ و تکان دهنده میرساند.
مراجع
۱. شاملو، برگرفته از مجابی، جواد، آینه بامداد، تهران، فصل سبز، ۱۳۸۰، ص ۱۳۴.
۲. عبدالعلی دستغیب اشعار متعهد شاملو را به این دلیل «فرهنگی» بهشمار میآورد که هم به استبداد و افکار خرافی میپردازند، و هم به مسایل اجتماعی و جهانی و روشنفکران غیرمسؤول. در اینباره بنگرید به دستغیب، عبدالعلی، نقد آثار احمد شاملو، تهران، نشر آروین، ۱۳۷۳، ص ۱۵۳.
۳. «گفتوگوی فرج سرکوهی با شاملو»، آدینه، مرداد ۱۳۷۱، شماره ۷۲، چاپ تازه در مجابی، جواد (به کوششﹺ –) ، شناختنامه احمد شاملو، تهران، نشر قطره، ۱۳۷۷، ص ۷۱۸.
۴. «گفتوگوی زمانه با احمد شاملو»، همان ص ۷۴۵.
۵. شاملو، برگرفته از پاشایی، ع. ، زندگی و شعر احمد شاملو، جلد ۲، ص ۶۷۷۶۷۸.
۶. شاملو، «نبوغ»، باغ آینه، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش اول، ص ۴۲۱۴۲۳.
۷. شاملو، برگرفته از پاشایی، ع. ، زندگی و شعر احمد شاملو، ص ۸۷۷۸۸۰.
۸. شاملو، «مجله کوچک»، ققنوس در باران، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۶۷۱ و ۶۷۳.
۹. شاملو، «شعری که زندگی است»، هوای تازه، همان، بخش اول، ص ۱۵۵.
۱۰. شاملو، «لعنت»، هوای تازه، همان، ص ۱۷۱.
۱۱. شاملو، » ترانه بزرگترین آرزو»، دشنه در دیس، همان، بخش دوم، ص ۸۴۴.
۱۲. شاملو، «بر سنگفرش»، باغ آینه، همان، دفتر یکم، بخش اول، ص ۳۵۱۳۵۲.
۱۳. بنگرید به ابتهاج، هوشنگ، «بر سواد سنگفرش راه»، در دفتر شبگیر، تهران، ۱۳۳۲، چاپ سوم، تهران، توس، ۱۳۷۰.
۱۴. شاملو، «صبح»، در ترانههای کوچک غربت. آمریکا، ۱۳۵۹، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۷۶۷.
۱۵. «هجرانی»، ترانههای کوچک غربت، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۸۵۵.
۱۶. «آن روز در این وادی»، در آستانه، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۱۰۱۳.
۱۷. «عقوبت»، شکفتن در مه، همان، ص ۷۴۳.
۱۸. شاملو، «سه سرود برای آفتاب»، سرود ۲ / «چلچلی»، در ققنوس در باران، ص ۲۹، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۶۵۴.
۱۹. شاملو، «چلچلی»، همان، ص ۶۵۶.
۲۰. شاملو، » از منظر» (دیماه ۱۳۵۵)، دشنه در دیس، مجموعه آثار، ص ۸۳۹.
۲۱. درباره گوشههایی از طنزهای شفاهی و نوشتاری شاملو بنگرید به مجابی، جواد، آینه بامداد، یاد شده، ص ۹ به بعد و ص ۱۵۲.
۲۲. بنگرید به فرخ زاد، فروغ، «ای مرز پرگهر»، دیوان اشعار، ص ۳۳۹ به بعد، . نیز بنگرید به «کسی که مثل هیچ کس نیست»، در ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، دیوان اشعار، ص ۴۵۶۴۶۱.
۲۳. «ضیافت»، در: دشنه در دیس، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۸۰۱ –۸۰۲.
۲۴. همان، ص ۸۰۳.
۲۵. همان، ص ۸۲۱.
۲۶. همان، ص ۸۱۳.
۲۷. همان، ص ۸۱۴.
۲۸. همان، ص ۸۱۵.
نظرها
عقاب
نویسندۀ مقاله در یکی از نکته هایش ادعا میکند: ۳. شعرهای متعهد و دادخواهانۀ شاملو و رخدادها و عوامل زمینهسازی که سرایش آنها را سبب شدهاند. در این گفتار، هریک از این موارد را به اختصار از نظر میگذرانیم. در حالی که مقداری پایین تر از زبان خود شاملو اشاره میشود: "«… شعر من سیاسی نیست. آیا نشستهام و شعر سیاسی سرودهام؟ باید بگویم بههیچوجه! چرا که اولاﹰً من علاقهای نداشتهام به اینکه شعر را وسیلهای قرار بدهم برای آنکه خودم را در جامعه جا کنم. کارخانه شعرسازی هم ندارم که از طریق دفتر بازاریابی تحقیق کنم ببینم مردم خواستار چهجور شعری هستند که جنس باب بازار صادر کنم… درحالی که شعر در این وطن سنتی است در نهایت عمیق و با ریشههایی در نهایت گستردگی… خیال میکنم این مشکل [سیاسی دانستن یا سیاسی خواستن شعر] زاییده همان تخم لقی باشد که بیستـ سی سال پیش برای اولینبار جوجه تئوریسینهای حزب توده، که گاو را تنها از روی شاخش میتوانند از خر تمیز بدهند، تو دهن خلایق شکستند. آمدند و گفتند هنر باید «مردمی» باشد، و هنر را باید «تودهها» درک کنند. مطلب را از روی کتاب یادگرفتن و آیههای استالین مرحوم و آژان فرهنگیاش (آ. ژدانف) را کورکورانه قرهقره کردن، گرفتاریاش همین چیزهاست…» (۷)" میظور از تعهد و نوع آن چیست؟! شاعری که در دوران جوانی مثل تقی ارانی و امثال آنها در جبهۀ نازی ها مکان داشتن و با شعر "مردی که خود را کشت" تلاش در تطهر خود داشت و حتی ازدناجش با آیدا بخاطر پول و مال ایشان بود؟!؟!!! شاعری که در در جاه خود چنان سرمست بود که هر گونه بددهنی را میکرد و مردم ناتوان حتی سواد دو کلمه نگاه انتقادی نداشتند و ایشان در میدان سخن و تحقیر یکّه تاز میکرد؟!! شاعری که از نامش و قومیتش نفرت داشت؟! کدام پایبندی ؟! و و و میشود این تعهد و پایبندی ها را از موارد ذکر شده نیز مورد تحلیل قرار دهید؟!
سیمین جعفری
با سلام ، و سپاس بی پایان از این مقاله بسیار پرمحتوی و دقیق ،، و موشکافانه . تا کنون هیچ مقاله ای نخوانده بودم،که ، به این زیبایی شرح احوال شاملو را در تراوش اشعارش ,و دیدگاهش تحلیل کرده باشد. بسیار عالی، سپاس گذارم