اصناف دیندارانۀ اخلاق (۲)
<p dir="RTL">حسین دباغ − در نوبت پیشین در باب دو صنف اخلاق دینداری مصلحت‌اندیشانه و معرفت‌اندیشانه سخن گفتیم.</p> <p dir="RTL">اینک در این مجال به صنف آخرین آن یعنی اخلاق تجربت‌اندیشانه می‌پردازیم.</p> <p dir="RTL">در این مقال بیان می‌شود که اخلاق تجربت‌اندیشانه را می‌توان با اخلاق شرمسارانه یکی دانست.</p> <p dir="RTL"> </p> <!--break--> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>۳. اخلاق شرمسارانه؛ اخلاقی برای دین داران تجربت‌اندیش</strong></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">دین‌ورزی تجربت‌اندیش پارادیم رفیع تری از دو نوع پیشین را به پیش می‌کشد. عمدتاً خواص‌اند که به این نوع دین‌ورزی مهر می‌ورزند. همان طور که فیلسوفان اخلاق برای تئوری‌های مشهور اخلاقی هرمی را ترسیم می‌کنند (پیامد‌گرایی در قاعده هرم، وظیفه‌گرایی در وسط و فضیلت‌گرایی در راس هرم)، بر همان سیاق می‌توان هرمی برای دین‌ورزی هم به میان کشید (مصلحت‌اندیشی در قاعده هرم، معرفت‌اندیشی در وسط و تجربت‌اندیشی در راس هرم). حتی اصناف دیندارانه اخلاق نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ یعنی می‌توان گفت اخلاق پیامدگرایی فایده‌محور در قاعده قرار دارد، اخلاق وظیفه‌گرای کانتی-راسی در وسط هرم و نهایتاً اخلاق شرمسارانه که شرح آن در ادامه می‌آید در راس هرم. مؤلفه‌های این دین‌ورزی را، همان طور که سروش می‌آورد، می‌توان "عشقی، کشفی، تجربی، یقینی، فردی، جبری، لبّی، صلحی، بهجتی، وصالی، شهودی، قدسی، عرفانی و رازآلود" دانست.<a href="#_ftn1" name="_ftnref1" title=""><span dir="LTR">[1]</span></a> در این نوع از دین‌ورزی آنچه دست بالا را دارد نگاه عرفانی است؛ به این معنا که فرد دیندار خود را در مقابل امر متعالی و بی نهایتی می‌بیند که در مقابل او ایستاده و با او تخاطب می‌کند. به تعبیر مولوی:</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">تو مگو ما را بدان شه بار نیست</p> <p dir="RTL">با کریمان کارها دشوار نیست</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">و یا باز از او:</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم</p> <p dir="RTL">همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">حرام دارم با مردمان سخن گفتن</p> <p dir="RTL">و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">و یا از حافظ:</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این</p> <p dir="RTL">می‌خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">طبیعی است که در این منظومه، اساساً مفهوم گناه و حق و تکلیف شکل دیگری به خود می‌گیرد. فرد اگر عمل خلافی مرتکب می‌شود، نه از سر اینکه گناهی رخ داده ناراحت می‌شود و نه از سر اینکه خطایی کرده است پشیمان می‌شود. بلکه فرد غمگین و شرمگین می‌شود که چرا "معشوق محتشم" خویش را آزرده است. رابطه فرد دیندار با محبوبش، رابطه‌ای شخصی است که در آن نتیجه فعل و خود فعل در درجه نخست اهمیت نیستند. گویی فرد در ارتفاع می‌ایستد و با هر دو پارادایم‌های گذشته (حق و تکلیف) وداع می‌کند و معشوق خویش را در آغوش می‌کشد.<a href="#_ftn2" name="_ftnref2" title=""><span dir="LTR">[2]</span></a> بی سبب نیست که می‌توان در بیان اخلاق تجربت‌اندیش آن را اخلاق عشقی قلمداد می‌کند.<a href="#_ftn3" name="_ftnref3" title=""><span dir="LTR">[3]</span></a></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">اما این همۀ سخن نیست. اخلاق عشقی چیست و در بیان آن چه می‌توان گفت. در اخلاق دینداری تجربت‌اندیش که حقا از جنس دیگر است، نه پای تقلید در میان است و نه پای دلیل ورزی. مقام عاشقی و معشوقی است. امرٌ فوق امرین است، به این معنا که پارادیم حق و تکلیف از اساس از میان برداشته می‌شود و مفهوم دیگری به میان می‌اید. می‌توان این مفهوم را "شرم" نام نهاد. فرد دیندار در این جا خود را در برابر امر بیکرانی می‌یابد که شرم را در او تقویت می‌کند. فرد دیندار نه خود را مکلف می‌داند که هر چه می‌کند از سر عشق به باری است و نه خود را محق می‌داند که از برخی امور می‌تواند دست بکشد. چرا که هر چه می‌کند مبتنی بر رابطه‌ای شرمگون میان وی و خدای خویش است. اگر خطایی می‌کند خجل نیست که گناهی مرتکب شده است بل شرمگین است که رضایت محبوبش را به دست نیاورده است.<a href="#_ftn4" name="_ftnref4" title=""><span dir="LTR">[4]</span></a> به همین سبب می‌بایست معنای "شرم" و "خجلت" را از یکدیگر تفکیک کرد.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">خجلت، یک احساس روانشناختی است که آثار فیزیکی (سرخی و عرق) هم در پی دارد و گاه به سبب کمبود اعتماد به نفس به وجود می‌آید. اما شرم را باید ترکیبی از یک احساس اگزیستانسیال و یک امر معرفتی-شناختی قلمداد کرد. به این معنا که اولاً به سان بسیاری از احساسات اخلاقی سبب می‌شود احوال آدمی تغیر یابد. علاوه بر این شرم را می‌توان نوعی توانایی معرفتی هم به حساب آورد (همان طور که عشق را هم می‌توان) که سبب می‌شود آدمی صواب و خطای اخلاقی را شناسایی کند. همچنین شرم وجود آدمی را گویی دوپاره می‌کند. فرد می‌تواند از خود ارتفاع بگیرد و از بالا در خود نظر افکند و به تعبیر روانکاوان جدید خود-نقادی کند. فرد شرمگین همواره از خود می‌پرسد که این فعل سبب شرمگین شدن من می‌شود یا خیر؟ <a href="#_ftn5" name="_ftnref5" title=""><span dir="LTR">[5]</span></a> یعنی شرم می‌تواند برای فرد راهنمای عمل باشد. در ذیل این نکات را با بسط بیشتری می‌آورم تا ذهن خواننده را روشنی بخشم.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>۱‌.‌۳. اندر باب مقام شرم</strong></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">نخستین امری که تعبیر شرم به ذهن متبادر می‌کند، معنای خجلت و کم رویی است. گاه می‌شود که افرادی که از اعتماد به نفس نسبتا بالایی برخوردار نیستند را شرمگین خطاب کنیم و البته در این معنا عنصری از نکوهش هم به نحو خفیه همراه است. اما با یک تمایز می‌توان این دو را از یکدیگر باز شناخت. بحث از این تفاوت را می‌توان در آثار گیلبرت رایل ذیل موضوع حالات ذهنی سراغ گرفت. وی در کتاب <em>مفهوم ذهن</em> در تحلیل‌های فلسفی خود درباره عواطف پای دو عنصر را به پیش می‌کشد: "مقام" و "حالت".<a href="#_ftn6" name="_ftnref6" title=""><span dir="LTR">[6]</span></a></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">مقام، حالتی است که در آدمی متمکن می‌شود و به تعبیر ساده تر در جان فرد می‌نشیند و اقامت می‌کند و جزئی از وجود فرد می‌شود . گویی به نحو غیرارادی فرد از آن نصیب (ضرر) می‌برد. اما حالت، خصیصه‌ای است که عمر کوتاهی دارد و با گذر ایام شکل آن در آدمی عوض می‌شود. حالت رقیقه مقام است و مقام حقیقه آن. برای مثال به مفهوم عشق نگاه کنید: گاه عشق صورت شورانگیز به خود می‌گیرد و این حالت همان است که ما اغلب اوقات به افراد دیگر نسبت می‌دهیم. اما این شورانگیزی مستعجل است. اگر این شورانگیزی دائمی شود و در جان فرد بنشید، آنگاه است که می‌توان گفت صورت وجودی به خود گرفته است. این صورت وجودی از جنس دیگر می‌شود و خصلت شورانگیزی سابق را ندارد. شرم و خجلت هم از این قسم‌اند. خجلت حالتی است که در آدمی پدید می‌آید و شدت و ضعف پیدا می‌کند. با اتفاقی ظهور می‌کند و از پس آن اتفاق محو می‌شود. اما شرم از جنس دیگر است. صورت وجودی است که در درون آدمی همواره منزل و مقام کرده است. به آمد و شد حادثه‌ای بسته نیست. منرلگاه وجودی فرد است. گویی فرد هماره شرمگین است، اما نه در معنای نخستین آن یعنی خجلت، بلکه شکل متعالی دیگری پیدا کرده است.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">همچنین شرم را باید فعلی درجه دوم به حساب آورد. به این معنا که افعال درجه اول مثل خوردن، خوابیدن، خریدن و... اغلب افعالی است که از روی غرایز رخ می‌دهد و آدمی نظارت و اختیاری بر آن ندارد. اما افعال درجه دوم که عموما افعال اخلاقی‌اند از دریچه بالاتری باید به آنها نگریسته شود. در واقع، مربوط به وجود آدمی می‌شود و درباره دیگر افعال آدمی است. در کلام ساده تر افعال درجه دوم، افعال درجه اول را مورد مطالعه قرار می‌دهند. برای مثال به فعل خویشتن داری نظر کنید. کسی که خویشتن داری پیشه می‌کند درباره افعال دیگر کاری انجام می‌دهد. یا به تعبیر دقیق تر، افعال دیگری را انجام نمی‌دهد. این طور نیست که خویشتن داری در عداد خوابیدن قرار گیرد. فعلی است درباره افعال دیگر. شرم هم، به مثابه یک فعل، درباره وجود آدمی است، چرا که شرم نوعی نقد خویشتن است. آدمی در ارتفاع می‌ایستد و افعال خود را نظاره می‌کند. زمانی که پی به خطایی می‌برد، از آن شرمگین می‌شود.<a href="#_ftn7" name="_ftnref7" title=""><span dir="LTR">[7]</span></a></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">شرمی که در این نوشتار از آن سخن می‌رود چنین معنایی دارد: در فرد اقامت می‌کند و از این حیث می‌توان فرد را دارای مقام شرم دانست. از طرف دیگر فعلی درجه دوم است که همواره افعال دیگر آدمی را نظارت می‌کند. با این حساب فرد شرمگین دراین معنا فردی است که همواره به نقد خویشتن مشغول است و خود را ارزیابی می‌کند و این البته در لسان دینی به تعبیر "تقوی" بسیار نزدیک است.<a href="#_ftn8" name="_ftnref8" title=""><span dir="LTR">[8]</span></a></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">از جانب دیگر، عشق هم می‌تواند چنین شود. یعنی اینکه در وجود آدمی مستمرا پیدا شود و در آنجا اقامت کند و صورت وجودی به خود بگیرد. عشق و شرم را دو روی یک سکه باید دانست. اگر شرم به ارزیابی مشغول است و در پی کشف خطاهاست، عشق در پی احتساب صواب هاست. اگر بخواهیم با استعاره‌ای ذهن خود را آماده تر کنیم، می‌توان گفت شرم شبیه عشق است. با این تفاوت که عشق آدمی را ترغیب می‌کند تا عمل صواب انجام دهد است ولی شرم آدمی را از انجام خطاها باز می‌دارد. اما هر دوی آنها برانگیزاننده‌ای می‌خواهند که در نوشتار ما البته خداوندی است که محبوب فرد سالک است. فرد شرمگین برای محبوب خویش تلاش می‌کند تا خطایی نکند و فرد عاشق برای رضای محبوب خویش در پی انجام صواب است:<a href="#_ftn9" name="_ftnref9" title=""><span dir="LTR">[9]</span></a></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">شرمنده از آنیم، که در روز مکافات</p> <p dir="RTL">اندر درخور عفو تو، نکردیم گناهی</p> <p dir="RTL"> </p> <p align="center" dir="RTL">****</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">وفق آنچه در بالا در باب شرم گفته شد، می‌توان اخلاق دینداری تجربت‌اندیش را اخلاق شرمسارانه یا مبتنی بر شرم دانست. فرد در مقام عاشقی قرار می‌گیرد و با حقیقت هستی ارتباط می‌گیرد. وقتی فرد تجربت‌اندیش در عرصه اخلاق قدم می‌نهد، عشق او شرمگون می‌شود. اگر عشق اخلاقی، او را تهییج می‌کند تا برای رضایت و جلب خاطر محبوب خویش فعلی را انجام دهد، شرم اخلاقی او را از انجام امری باز می‌دارد و البته که انگیزه آن نرنجاندن معشوق است. بحقیقت، عشق و شرم دو روی یک سکه اند، عشق ساحت ایجابی امر اخلاقی است و شرم ساحت سلبی آن. به تعبیر حافظ:</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">به سرکشی خود ای سرو جویبار مناز</p> <p dir="RTL">که گر بدو برسی از شرم سر فرود آری</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">خواننده با ذکاوت لاجرم تاکنون دانسته است که از به کار بردن تعبیر "فضیلت شرم" امتناع ورزیده‌ام. این را باید اضافه کنم که شرم را نباید <em>لزوما</em> به مثابه فضیلت یا وظیفه دانست بلکه می‌توان به عنوان "روش" آن را به خدمت گرفت. برای اینکار چند دلیل می‌توان آورد: اول اینکه از انتقاد‌هایی که به وحدت انگاری اخلاقی وارد می‌آید رهایی پیدا می‌کنیم. یعنی تنها یک فضیلت را ملاک عمل قرار نمی‌دهیم و فرض کردن شرم به عنوان روش با کثرت‌گرایی اخلاقی بر سر مهر است. در ثانی خود را شبیه به نحله شهودگرایی اخلاقی می‌کنیم و می‌توان بسیاری از دلایل معرفتی آنان را به کار بست. برای مثال شرم را به مثابه قوه‌ای عجیب و غریب تصور نمی‌کنیم تا امثال جی. ال مکی بر آن نقد اورند.<a href="#_ftn10" name="_ftnref10" title=""><span dir="LTR">[10]</span></a> همچنین شرم را نباید فقط احساس اخلاقی دانست که در دام احساس‌گرایی بیفتیم. از شرم میتوان نتایج معرفتی هم گرفت، همان طور که شهودگرایان برای شهود چنین می‌کنند.<a href="#_ftn11" name="_ftnref11" title=""><span dir="LTR">[11]</span></a></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>۴. سخن آخر</strong></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">این نوشته اگر توانسته باشد دو کار کند، وظیفه خود را به نیکی انجام داده است:</p> <p dir="RTL">− یکی آنکه سه صنف اخلاق دینداری را معرفی کند و طبیعی است که این سه قسم را نباید نهایی تلقی کرد و می‌توان تفکیک‌های جامعه شناختی دیگری را نیز در عداد آن تصور کرد. حتی می‌توان این سه قسم معرفی شده را با هم پیوند داد و قسم دیگری را پدید آورد. برای مثال می‌توان دینداران مصلحت‌اندیشی را تصور کرد که اخلاق را جدی می‌گیرند و در عین جدی گرفتن فقه تکلیف اندیش، به اخلاق حق مدار نیز عنایت دارند.</p> <p dir="RTL">− دوم آنکه، این مقاله اگر خیال کج نپخته باشد، سودای دقّ البابی دارد برای معرفی اخلاقی عرفانی که آن را "اخلاق شرمسارانه" نام نهاد.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">در این تئوری اخلاقی، شرم و عشق عنصری مرکزی تلقی می‌شوند که فرد با <em>تقویت </em>و<em> ورزیدن</em> این توانایی‌ها می‌تواند به نحو معرفتی صواب و خطای اخلاقی را بسنجد. هم چنین پارادایم شرم، در مقابل پارادایم‌های حق و تکلیف، در ارتفاع می‌ایستد و می‌تواند دوگانه حق-تکلیف را در خود جمع کند. از یاد نباید برد که با اینکه شرم ذیل یک تئوری اخلاقی عرفانی است که معنا دار می‌شود، اما می‌توان از شرم به مثابه امری معرفت شناختی نیز سخن گفت که شرح آن در مقاله‌ای دیگر لازم می‌افتد. اما وقتی از شرم در تئوری اخلاقی عرفانی سخن می‌گوییم، به این معناست که فرد شرمسار هر چه می‌کند و یا نمی‌کند برای جلب رضایت و احیانا نرنجاندن محبوب و معشوق خویش است (عموم دینداران خداوند را واجد این صفات می‌دانند). این را هم باید افزود که گمان نرود که شرمگین بودن یعنی تعطیل کردن عقل. اینکه فرد دیندار در اخلاق خود محبوب را رکن رکین قرار دهد منافاتی با پرسشگری ندارد که این همان نواعتزالی‌گری است<a href="#_ftn12" name="_ftnref12" title=""><span dir="LTR">[12]</span></a>.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">همی شرم دارم ز لطف کریم</p> <p dir="RTL">که خوانم گنه پیش عفوش عظیم</p> <p dir="RTL">دلم می‌دهد وقت، وقت این امید</p> <p dir="RTL">که حق شرم دارد ز موی سفید</p> <p dir="RTL">عجب دارم ار شرم دارد ز من</p> <p dir="RTL">که شرمم نمی‌آید از خویشتن</p> <p dir="RTL">(سعدی)</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">پایان</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>بخش نخست:</strong></p> <p dir="RTL"><a href="#http://radiozamaneh.com/reflections/2012/09/21/19823">اصناف دیندارانۀ اخلاق (۱)</a></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>پانویس‌ها:</strong></p> <p dir="RTL"> </p> <div> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref1" name="_ftn1" title=""><span dir="LTR">[1]</span></a> <em>اخلاق خدایان</em>، ص 154</p> <div id="ftn2"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref2" name="_ftn2" title=""><span dir="LTR">[2]</span></a> اینکه شرم در ارتفاع از حق و تکلیف می ایستد را عبدالکریم سروش در دو سخنرانی مجزا بحث کرده است. نگاه کنید به سخنرانی در وب سایت او تحت عنوان "فضیلت شرم".</p> </div> <div id="ftn3"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref3" name="_ftn3" title=""><span dir="LTR">[3]</span></a> نگاه کنید به: <em>اخلاق خدایان</em>، ص 155</p> </div> <div id="ftn4"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref4" name="_ftn4" title=""><span dir="LTR">[4]</span></a> در باب تفاوت میان گناه و شرم بنگرید به کتاب خواندنی برنارد ویلیامز:</p> <p><em>Shame and Necessity</em>, Ch. 4</p> </div> <div id="ftn5"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref5" name="_ftn5" title=""><span dir="LTR">[5]</span></a> از یاد نبریم که در این مقام شرمگین شدن از خود همان شرمگین شدن از خداوند است.</p> </div> <div id="ftn6"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref6" name="_ftn6" title=""><span dir="LTR">[6]</span></a> نگاه کنید به</p> <p>Ryle, Gilbert (2000), <em>The Concept of Mind</em>, With an Introduction by Daniel Dennett, University of Chicago Press</p> </div> <div id="ftn7"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref7" name="_ftn7" title=""><span dir="LTR">[7]</span></a> اینکه احساسات اخلاقی می توانند نقش معرفتی داشته باشند را در زیر ببینید:</p> <p>Deigh, John, 1994, “Cognitivism in the Theory of Emotions,” <em>Ethics</em>, 104: 824–854</p> </div> <div id="ftn8"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref8" name="_ftn8" title=""><span dir="LTR">[8]</span></a> در ادبیات فلسفه اخلاق مغرب زمین عموما به شرم نگاه مثبتی یافت نمی شود. آنچه بیشتر مد نظر این فیلسوفان است مفهوم گناه و خطای اخلاقی است. درباه نگاه منفی به شرم به منبع زیر نگاه کنید:</p> <p>Taylor, Gabrielle, 1988, <em>Pride, </em><em>Shame</em><em>, and Guilt: Emotions of Self Assessment</em>, Oxford: Clarendon Press</p> </div> <div id="ftn9"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref9" name="_ftn9" title=""><span dir="LTR">[9]</span></a> نیک پیداست که اخلاق سکولار هم که تکیه ای بر دین نزده است با این مدل بر سر مهر است و می توانند به مهربانی کنار یکدیگر بنشینند.</p> </div> <div id="ftn10"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref10" name="_ftn10" title=""><span dir="LTR">[10]</span></a> نگاه کنید به کتاب معروف جی ال مکی<span dir="LTR">:</span></p> <p>Mackie, J. L., (1990), <em>Ethics; Inventing Right and Wrong</em>, New edition, Penguin Publisher</p> </div> <div id="ftn11"> <p dir="RTL"> <span dir="LTR">[11]</span> اگر گفته می شود که خود را شبیه شهودگرایی اخلاقی می کنیم، شاید این اشکال را در ذهن بیافریند که پس چه فرقی است میان اخلاق دینداری تجربت‌اندیش و اخلاق دینداری معرفت‌اندیش که برای مثال راسی بود؟ پاسخ این جاست که سخن در این جا بر سر شهودگرایی در فرااخلاق است و نه به عنوان نظریه ای هنجاری. به هر جهت، اینکه می توان به شرم نگاهی شبیه شهود داشت را در مقاله ای جداگانه بسط داده ام که به زودی منتشر می شود.</p> </div> <div id="ftn12"> <p dir="RTL"><a href="#_ftnref12" name="_ftn12" title=""><span dir="LTR">[12]</span></a> ببینید در این باره کتاب محمد رضا وصفی، <em>نومعتزلیان</em>، نشر نگاه معاصر، تهران، 1387.</p> </div> </div> <p> </p>
در نوبت پیشین در باب دو صنف اخلاق دینداری مصلحتاندیشانه و معرفتاندیشانه سخن گفتیم.
اینک در این مجال به صنف آخرین آن یعنی اخلاق تجربتاندیشانه میپردازیم.
در این مقال بیان میشود که اخلاق تجربتاندیشانه را میتوان با اخلاق شرمسارانه یکی دانست.
۳. اخلاق شرمسارانه؛ اخلاقی برای دین داران تجربتاندیش
دینورزی تجربتاندیش پارادیم رفیع تری از دو نوع پیشین را به پیش میکشد. عمدتاً خواصاند که به این نوع دینورزی مهر میورزند. همان طور که فیلسوفان اخلاق برای تئوریهای مشهور اخلاقی هرمی را ترسیم میکنند (پیامدگرایی در قاعده هرم، وظیفهگرایی در وسط و فضیلتگرایی در راس هرم)، بر همان سیاق میتوان هرمی برای دینورزی هم به میان کشید (مصلحتاندیشی در قاعده هرم، معرفتاندیشی در وسط و تجربتاندیشی در راس هرم). حتی اصناف دیندارانه اخلاق نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ یعنی میتوان گفت اخلاق پیامدگرایی فایدهمحور در قاعده قرار دارد، اخلاق وظیفهگرای کانتی-راسی در وسط هرم و نهایتاً اخلاق شرمسارانه که شرح آن در ادامه میآید در راس هرم. مؤلفههای این دینورزی را، همان طور که سروش میآورد، میتوان "عشقی، کشفی، تجربی، یقینی، فردی، جبری، لبّی، صلحی، بهجتی، وصالی، شهودی، قدسی، عرفانی و رازآلود" دانست.[1] در این نوع از دینورزی آنچه دست بالا را دارد نگاه عرفانی است؛ به این معنا که فرد دیندار خود را در مقابل امر متعالی و بی نهایتی میبیند که در مقابل او ایستاده و با او تخاطب میکند. به تعبیر مولوی:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست / با کریمان کارها دشوار نیست
و یا باز از او:
همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم / همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن / و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم
و یا از حافظ:
راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این / میخورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم
طبیعی است که در این منظومه، اساساً مفهوم گناه و حق و تکلیف شکل دیگری به خود میگیرد. فرد اگر عمل خلافی مرتکب میشود، نه از سر اینکه گناهی رخ داده ناراحت میشود و نه از سر اینکه خطایی کرده است پشیمان میشود. بلکه فرد غمگین و شرمگین میشود که چرا "معشوق محتشم" خویش را آزرده است. رابطه فرد دیندار با محبوبش، رابطهای شخصی است که در آن نتیجه فعل و خود فعل در درجه نخست اهمیت نیستند. گویی فرد در ارتفاع میایستد و با هر دو پارادایمهای گذشته (حق و تکلیف) وداع میکند و معشوق خویش را در آغوش میکشد.[2] بی سبب نیست که میتوان در بیان اخلاق تجربتاندیش آن را اخلاق عشقی قلمداد میکند.[3]
اما این همۀ سخن نیست. اخلاق عشقی چیست و در بیان آن چه میتوان گفت. در اخلاق دینداری تجربتاندیش که حقا از جنس دیگر است، نه پای تقلید در میان است و نه پای دلیل ورزی. مقام عاشقی و معشوقی است. امرٌ فوق امرین است، به این معنا که پارادیم حق و تکلیف از اساس از میان برداشته میشود و مفهوم دیگری به میان میاید. میتوان این مفهوم را "شرم" نام نهاد. فرد دیندار در این جا خود را در برابر امر بیکرانی مییابد که شرم را در او تقویت میکند. فرد دیندار نه خود را مکلف میداند که هر چه میکند از سر عشق به باری است و نه خود را محق میداند که از برخی امور میتواند دست بکشد. چرا که هر چه میکند مبتنی بر رابطهای شرمگون میان وی و خدای خویش است. اگر خطایی میکند خجل نیست که گناهی مرتکب شده است بل شرمگین است که رضایت محبوبش را به دست نیاورده است.[4] به همین سبب میبایست معنای "شرم" و "خجلت" را از یکدیگر تفکیک کرد.
خجلت، یک احساس روانشناختی است که آثار فیزیکی (سرخی و عرق) هم در پی دارد و گاه به سبب کمبود اعتماد به نفس به وجود میآید. اما شرم را باید ترکیبی از یک احساس اگزیستانسیال و یک امر معرفتی-شناختی قلمداد کرد. به این معنا که اولاً به سان بسیاری از احساسات اخلاقی سبب میشود احوال آدمی تغیر یابد. علاوه بر این شرم را میتوان نوعی توانایی معرفتی هم به حساب آورد (همان طور که عشق را هم میتوان) که سبب میشود آدمی صواب و خطای اخلاقی را شناسایی کند. همچنین شرم وجود آدمی را گویی دوپاره میکند. فرد میتواند از خود ارتفاع بگیرد و از بالا در خود نظر افکند و به تعبیر روانکاوان جدید خود-نقادی کند. فرد شرمگین همواره از خود میپرسد که این فعل سبب شرمگین شدن من میشود یا خیر؟ [5] یعنی شرم میتواند برای فرد راهنمای عمل باشد. در ذیل این نکات را با بسط بیشتری میآورم تا ذهن خواننده را روشنی بخشم.
۱.۳. اندر باب مقام شرم
نخستین امری که تعبیر شرم به ذهن متبادر میکند، معنای خجلت و کم رویی است. گاه میشود که افرادی که از اعتماد به نفس نسبتا بالایی برخوردار نیستند را شرمگین خطاب کنیم و البته در این معنا عنصری از نکوهش هم به نحو خفیه همراه است. اما با یک تمایز میتوان این دو را از یکدیگر باز شناخت. بحث از این تفاوت را میتوان در آثار گیلبرت رایل ذیل موضوع حالات ذهنی سراغ گرفت. وی در کتاب مفهوم ذهن در تحلیلهای فلسفی خود درباره عواطف پای دو عنصر را به پیش میکشد: "مقام" و "حالت".[6]
مقام، حالتی است که در آدمی متمکن میشود و به تعبیر ساده تر در جان فرد مینشیند و اقامت میکند و جزئی از وجود فرد میشود . گویی به نحو غیرارادی فرد از آن نصیب (ضرر) میبرد. اما حالت، خصیصهای است که عمر کوتاهی دارد و با گذر ایام شکل آن در آدمی عوض میشود. حالت رقیقه مقام است و مقام حقیقه آن. برای مثال به مفهوم عشق نگاه کنید: گاه عشق صورت شورانگیز به خود میگیرد و این حالت همان است که ما اغلب اوقات به افراد دیگر نسبت میدهیم. اما این شورانگیزی مستعجل است. اگر این شورانگیزی دائمی شود و در جان فرد بنشید، آنگاه است که میتوان گفت صورت وجودی به خود گرفته است. این صورت وجودی از جنس دیگر میشود و خصلت شورانگیزی سابق را ندارد. شرم و خجلت هم از این قسماند. خجلت حالتی است که در آدمی پدید میآید و شدت و ضعف پیدا میکند. با اتفاقی ظهور میکند و از پس آن اتفاق محو میشود. اما شرم از جنس دیگر است. صورت وجودی است که در درون آدمی همواره منزل و مقام کرده است. به آمد و شد حادثهای بسته نیست. منرلگاه وجودی فرد است. گویی فرد هماره شرمگین است، اما نه در معنای نخستین آن یعنی خجلت، بلکه شکل متعالی دیگری پیدا کرده است.
همچنین شرم را باید فعلی درجه دوم به حساب آورد. به این معنا که افعال درجه اول مثل خوردن، خوابیدن، خریدن و... اغلب افعالی است که از روی غرایز رخ میدهد و آدمی نظارت و اختیاری بر آن ندارد. اما افعال درجه دوم که عموما افعال اخلاقیاند از دریچه بالاتری باید به آنها نگریسته شود. در واقع، مربوط به وجود آدمی میشود و درباره دیگر افعال آدمی است. در کلام ساده تر افعال درجه دوم، افعال درجه اول را مورد مطالعه قرار میدهند. برای مثال به فعل خویشتن داری نظر کنید. کسی که خویشتن داری پیشه میکند درباره افعال دیگر کاری انجام میدهد. یا به تعبیر دقیق تر، افعال دیگری را انجام نمیدهد. این طور نیست که خویشتن داری در عداد خوابیدن قرار گیرد. فعلی است درباره افعال دیگر. شرم هم، به مثابه یک فعل، درباره وجود آدمی است، چرا که شرم نوعی نقد خویشتن است. آدمی در ارتفاع میایستد و افعال خود را نظاره میکند. زمانی که پی به خطایی میبرد، از آن شرمگین میشود.[7]
شرمی که در این نوشتار از آن سخن میرود چنین معنایی دارد: در فرد اقامت میکند و از این حیث میتوان فرد را دارای مقام شرم دانست. از طرف دیگر فعلی درجه دوم است که همواره افعال دیگر آدمی را نظارت میکند. با این حساب فرد شرمگین دراین معنا فردی است که همواره به نقد خویشتن مشغول است و خود را ارزیابی میکند و این البته در لسان دینی به تعبیر "تقوی" بسیار نزدیک است.[8]
از جانب دیگر، عشق هم میتواند چنین شود. یعنی اینکه در وجود آدمی مستمرا پیدا شود و در آنجا اقامت کند و صورت وجودی به خود بگیرد. عشق و شرم را دو روی یک سکه باید دانست. اگر شرم به ارزیابی مشغول است و در پی کشف خطاهاست، عشق در پی احتساب صواب هاست. اگر بخواهیم با استعارهای ذهن خود را آماده تر کنیم، میتوان گفت شرم شبیه عشق است. با این تفاوت که عشق آدمی را ترغیب میکند تا عمل صواب انجام دهد است ولی شرم آدمی را از انجام خطاها باز میدارد. اما هر دوی آنها برانگیزانندهای میخواهند که در نوشتار ما البته خداوندی است که محبوب فرد سالک است. فرد شرمگین برای محبوب خویش تلاش میکند تا خطایی نکند و فرد عاشق برای رضای محبوب خویش در پی انجام صواب است:[9]
شرمنده از آنیم، که در روز مکافات / اندر درخور عفو تو، نکردیم گناهی
****
وفق آنچه در بالا در باب شرم گفته شد، میتوان اخلاق دینداری تجربتاندیش را اخلاق شرمسارانه یا مبتنی بر شرم دانست. فرد در مقام عاشقی قرار میگیرد و با حقیقت هستی ارتباط میگیرد. وقتی فرد تجربتاندیش در عرصه اخلاق قدم مینهد، عشق او شرمگون میشود. اگر عشق اخلاقی، او را تهییج میکند تا برای رضایت و جلب خاطر محبوب خویش فعلی را انجام دهد، شرم اخلاقی او را از انجام امری باز میدارد و البته که انگیزه آن نرنجاندن معشوق است. بحقیقت، عشق و شرم دو روی یک سکه اند، عشق ساحت ایجابی امر اخلاقی است و شرم ساحت سلبی آن. به تعبیر حافظ:
به سرکشی خود ای سرو جویبار مناز / که گر بدو برسی از شرم سر فرود آری
خواننده با ذکاوت لاجرم تاکنون دانسته است که از به کار بردن تعبیر "فضیلت شرم" امتناع ورزیدهام. این را باید اضافه کنم که شرم را نباید لزوما به مثابه فضیلت یا وظیفه دانست بلکه میتوان به عنوان "روش" آن را به خدمت گرفت. برای اینکار چند دلیل میتوان آورد: اول اینکه از انتقادهایی که به وحدت انگاری اخلاقی وارد میآید رهایی پیدا میکنیم. یعنی تنها یک فضیلت را ملاک عمل قرار نمیدهیم و فرض کردن شرم به عنوان روش با کثرتگرایی اخلاقی بر سر مهر است. در ثانی خود را شبیه به نحله شهودگرایی اخلاقی میکنیم و میتوان بسیاری از دلایل معرفتی آنان را به کار بست. برای مثال شرم را به مثابه قوهای عجیب و غریب تصور نمیکنیم تا امثال جی. ال مکی بر آن نقد اورند.[10] همچنین شرم را نباید فقط احساس اخلاقی دانست که در دام احساسگرایی بیفتیم. از شرم میتوان نتایج معرفتی هم گرفت، همان طور که شهودگرایان برای شهود چنین میکنند.[11]
۴. سخن آخر
این نوشته اگر توانسته باشد دو کار کند، وظیفه خود را به نیکی انجام داده است:
− یکی آنکه سه صنف اخلاق دینداری را معرفی کند و طبیعی است که این سه قسم را نباید نهایی تلقی کرد و میتوان تفکیکهای جامعه شناختی دیگری را نیز در عداد آن تصور کرد. حتی میتوان این سه قسم معرفی شده را با هم پیوند داد و قسم دیگری را پدید آورد. برای مثال میتوان دینداران مصلحتاندیشی را تصور کرد که اخلاق را جدی میگیرند و در عین جدی گرفتن فقه تکلیف اندیش، به اخلاق حق مدار نیز عنایت دارند.
− دوم آنکه، این مقاله اگر خیال کج نپخته باشد، سودای دقّ البابی دارد برای معرفی اخلاقی عرفانی که آن را "اخلاق شرمسارانه" نام نهاد.
در این تئوری اخلاقی، شرم و عشق عنصری مرکزی تلقی میشوند که فرد با تقویت و ورزیدن این تواناییها میتواند به نحو معرفتی صواب و خطای اخلاقی را بسنجد. هم چنین پارادایم شرم، در مقابل پارادایمهای حق و تکلیف، در ارتفاع میایستد و میتواند دوگانه حق-تکلیف را در خود جمع کند. از یاد نباید برد که با اینکه شرم ذیل یک تئوری اخلاقی عرفانی است که معنا دار میشود، اما میتوان از شرم به مثابه امری معرفت شناختی نیز سخن گفت که شرح آن در مقالهای دیگر لازم میافتد. اما وقتی از شرم در تئوری اخلاقی عرفانی سخن میگوییم، به این معناست که فرد شرمسار هر چه میکند و یا نمیکند برای جلب رضایت و احیانا نرنجاندن محبوب و معشوق خویش است (عموم دینداران خداوند را واجد این صفات میدانند). این را هم باید افزود که گمان نرود که شرمگین بودن یعنی تعطیل کردن عقل. اینکه فرد دیندار در اخلاق خود محبوب را رکن رکین قرار دهد منافاتی با پرسشگری ندارد که این همان نواعتزالیگری است[12].
همی شرم دارم ز لطف کریم / که خوانم گنه پیش عفوش عظیم
دلم میدهد وقت، وقت این امید / که حق شرم دارد ز موی سفید
عجب دارم ار شرم دارد ز من / که شرمم نمیآید از خویشتن
(سعدی)
پایان
بخش نخست:
پانویسها:
[1] اخلاق خدایان، ص 154
نظرها
نظری وجود ندارد.