رواندرمانی در قصههای عامیانه
<p>شکوفه تقی - در قصه‌های عامیانه مانند جریان حوادث در عالم واقع، با زنان و مردانی ملاقات می‌کنیم که به دلیل برخورداری از نشانه‌های قدرت، یا دچار شدن به وهم خود بزرگ‌پنداری، همواره دیگران را در حال توطئه نسبت به خود فرض می‌کنند و کوچک‌ترین «بی‌حرمتی» نسبت به خود را به شدیدترین شکل پاسخ می‌دهند. حال آنکه حق خود می‌دانند به هر گونه که بخواهند حریم‌شکنی کنند و آن را ترجمه‌ی عظمت خود بدانند. از این رو در کتاب قانون شخصی خود، که اغلب نانوشته است، مجازات‌های سنگین و مرگ ارزان، برای کسانی که خلاف میل آنها عمل کرده، وضع و در صورت توان اجرا می‌کنند.</p> <!--break--> <p>در قصه‌ها، داستان‌ها، و وقایع تاریخی فراوان حدیث کسانی نقل می‌شود، که به توهمی آدم‌ها کشته‌اند، بناها سوزانده‌اند و دوستی‌ها ویران کرده‌اند، و به توهمی دیگر هدایا بخشیده‌ و انفاق‌ها کرده‌اند. از این افراد که میان دو قطب دائم سرگردان بوده، بی آنکه تعادلی در رفتارشان باشد، در ابعاد و اندازه‌های متفاوت در همه‌ی جهان و همه‌ی دوران‌های یافت شده‌اند. مثالش می‌تواند فردی با قدرت اجتماعی محدود باشد که خود را در رابطه‌ای جهانشاه می‌پندارد، یا رئیس حکومتی که خود را خدا فرض می‌کند. و این فرض سر آغاز کج‌بینی و کج‌روی او در آسیب به خود و جهان شده است.</p> <p> </p> <p>در این مقاله سعی می‌کنم نشان دهم که هرچه فرد باورش از قدرت و اهمیت خود بیشتر باشد برای «تأدیب» یا شکنجه‌ی فردی که «خائن» می‌پندارد، مجازات سنگین‌تری اعمال می‌کند؛ و جنسیت فرد در این اعمال خشونت نقشی کم‌تر، توهمِ اهمیت، نقش بیشتری دارد. مقاله‌ی حاضر همچنین می‌کوشد‌ نشان دهد قصه‌های به اصطلاح عامیانه مشکل خودبزرگ بینی را در افراد دوقطبی به‌خوبی می‌شناخته‌اند و با نقش تعیین‌کننده و درمانگر زبانِ نمادین، و نحوه‌ی کاربردِ آن آشنا بوده‌اند و از این زبان در گفتار و تصویر درمانی استفاده می‌کردند تا به شیوه‌ای رمز‌آمیز، بیمار را مرحله به مرحله در یک فرآیند زمانی بدون اینکه خودش متوجه شود درمان کنند. این شیوه‌های درمانی امروزه نیز می‌تواند در بسیاری از سطوح درمانی کاربرد مؤثر داشته باشد.</p> <p> </p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/taghish03.jpg" style="width: 196px; height: 132px;" />صحنه عروسی در یک تابلوی مینیاتور</p> </blockquote> <p>در این مقاله از دو قصه مثال آورده می‌شود: یکی پادشاهی که کج‌بینی مخرب جنسی دارد شاهدش شهریارِ پادشاه در افسانه‌های هزارویک شب است. همانطور که در مقاله‌ی «بن‌مایه‌های زن‌ستیری و دیوانگاری» آمد، <a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=17180">[لینک] </a> همسرش را با مردی دیگر در حین معاشقه می‌یابد. آن دو را می‌کشد. سپس دستور می‌دهد هر شب دختر جوانی را به بسترش ببرند، تا سحرگاه او را به‌دست دژخیمان بسپرند.</p> <p> </p> <p>دیگر شاهزاده خانمی با ذهن متوهم، که شخصیتی دوقطبی دارد. شاهدش در قصه‌ی شاهزاده ابراهیم و فتنه‌ی خونریز شاهزاده خانم چین است. او که زنی زیبا و قدرتمند است، و در حلقه‌ی ندیمگانش زندگی می‌کند، چنان از مردها بیزار است و نسبت به آنها بدبین، که پاسخ خواستگاران و عشاقش را با مرگشان می‌دهد. این دو قصه در نکاتی با هم تفاوت دارند ولی از بسیاری جهات به لحاظ طرح مشکل و شیوه‌ی درمان شبیه هم هستند. درباره این مشابهات و وجوه افتراق بحث می‌کنیم:</p> <p> </p> <p>در هزارویک شب می‌خوانیم که شهرزاد از علت بیزاری پادشاه از زنان باخبر است. می‌داند که هیچ عروسی از بستر او سحرگاه زنده بیرون نیامده است. با این وجود از روی اعتمادی که به دانش و توان قصه‌گویی خود و درمانگری قصه‌هایش دارد، تصمیم به ازدواج با پادشاه می‌گیرد و خواهرش دنیازاد را هم با خود به قصر می‌برد.</p> <p> </p> <p>در آنجا دنیازاد، به وقت خواب از شهرزاد می‌خواهد برایش قصه‌ای بگوید. او خطاب به خواهرش شروع به قصه‌گویی می‌کند. توجه به این نکته اهمیت دارد که او شاه را طرف خطاب قرار نمی‌دهد. قصه را برای خواهرش و به تقاضای او می‌گوید. او به‌خوبی می‌داند شاه، که خود را بزرگ‌ترین قدرت می‌داند و هیچکس را در آن جایگاه نمی‌بیند که به او درسی یا پندی بدهد نمی‌تواند مخاطب مستقیم او باشد. همین در واقع اولین قدم، در موفقیت شهرزاد است. حال وظیفه‌ی قصه‌گوی تواناست که تشخیص دهد این شاه در درون هر بیماری با قدرت تمام زندگی می‌کند. وقتی بیماری فرد اوج می‌گیرد شاه درون جایش را با قدرت مطلقه یعنی با خدا عوض می‌کند و خودش تبدیل به خدا می‌شود. پس باید حواس درمانگر جمع باشد تا به این غول درون به گونه ای نزدیک شود که نتیجه‌اش جلب علاقه در مسیر بهبود بیمار باشد.</p> <p> </p> <p>قصه‌ی شهریار نشان می‌دهد پادشاه که خود در آغاز مستمع آزاد است، چنان مشتاق شنیدن دنباله‌ی قصه می‌شود که مرگ عروس را تا سحرگاهی دیگر به تعویق می‌اندازد. به این ترتیب شهرزاد درمی‌یابد چگونه شوق پادشاه را مدیریت کند، که پادشاه مجذوب لایه‌های پنهان کلام نمادین و پر تصویر شهرزاد شود. به این ترتیب شهرزاد به شهریار بهبودی را می فهماند؛ و همان فهمیدن اگرچه با دانستن همراه نبوده، کمکش می‌کند تا بر خشم درونی خویش غلبه کند و به زن نگاهی تازه داشته باشد. </p> <p> </p> <p>در واقع توانایی شهرزاد در قصه‌گویی‌ به شاه کمک می‌کند تا بر آن نیروی اهریمنی لجام‌گسیخته که در او به بهره‌گیری از تن زنان، و کشتن ایشان تبدیل شده بود، غلبه یابد و به‌تدریج آن را به نیروی محبت، آفرینش سه کودک و ساختن رابطه‌ای نیکو با همسرش بدل کند. وقتی در قصه دیگر سخنی از کشتن زنان نیست می‌توان چنین باور کرد که شهریار از آن میل ویرانگر جنسی شفا یافته است. به‌خصوص که حاصل رابطه فرزندانی است که تا قبل از شهرزاد در زندگی شهریار سخنی از آنان نیست.</p> <p> </p> <p>در قصه‌ی شاهزاده ابراهیم و فتنه‌ی خونریز، شاهزاده ابراهیم در آستانه‌ی تجربه‌ی بلوغ به شکار می‌رود. در غاری به‌واسطه‌ی پیرمردی با عکس یک دختر زیبا به نام فتنه‌ی خونریز آشنا می‌شود. پیرمرد درباره‌ی دختر می‌گوید همه عاشق او هستند. اما او هر کس را که به خواستگاریش برود می‌کشد. شاهزاده ابراهیم مثل هر جوانی که هر چه شکار سخت‌تر به‌دست آید دلباخته‌تر سر در پی آن می‌گذارد، زندگیش را می‌گذارد تا شاهزاده خانم را بیابد. بی‌آنکه بداند علت بی‌رحمی شاهزاده خانم چیست. فقط امیدوار است که وقتی شاهزاده خانم او را دید، خود عاشق شاهزاده ابراهیم بشود.</p> <p> </p> <p>شاهزاده ابراهیم در «شهر چین» که در گذشته باور داشتند آخر دنیاست، از ناچاری و غربت به خانه‌‌ی پیرزنی می‌رود. پیرزن وقتی علت سفر شاهزاده را، و غم و دلباختگی او را می‌بیند چاره‌ای می‌اندیشد. اگرچه قصه‌ی فتنه‌ی خونریز را می‌داند. اما نمی‌داند علت خونریزی زن و دشمنی‌اش با جنس مخالف چیست. به همین دلیل هم، در ابتدا می کوشد شاهزاده ابراهیم را از این جست‌وجو به‌دنبال فتنه پرهیز دهد. وقتی موفق نمی‌شود خود را به صورت زنان زائر و مقدس در می‌آورد. به این بهانه که از سفر کربلا آمده، به بارگاه شاهزاده خانم راه پیدا می‌کند.</p> <p> </p> <p>پیرزن وقتی به شاهزاده خانم احساس نزدیکی می‌کند از او می‌پرسد چرا با آن‌همه زیبایی ازدواج نمی‌کند. شاهزاده خانم که مثل شهریار احساس خودبزرگ‌بینی شدیدی دارد، و انتظار این «بی‌ادبی» را از کسی که مادون او بوده نداشته، با سیلی چنان به گوش پیرزن می‌زند که برق از سرش پریده و بیهوش می‌شود. شاهزاده خانم که فکر می‌کرده پیرزن را کشته، وقتی به هوش می‌آید یک‌باره چنان خوشحال می‌شود، که از روی ترحم راز مگویش را که تا پیش از این با کسی در میان نگذاشته، در قالب بیان رؤیایی با پیرزن در میان می‌گذارد.</p> <p> </p> <p>پیرزن به خوابی که دختر نقل می‌کند با دقت و درایت گوش می‌دهد. به راز دختر پی می‌برد، در همان حال بی‌آنکه دختر بفهمد به چاره‌ی کار می‌اندیشد. در ملاحظه‌ای که از شخصیت دختر می‌کند نخست در می‌یابد که دختر دو قطبی است و توازن شخصیتی ندارد. می‌تواند به سرعت از نقطه‌ی تفریط به افراط محض کشیده شود و در رفتارش توازن خردمندانه و روابط منطقی وجود ندارد. به عبارتی در یک سر رفتارش خشونت بسیار است و در سر دیگر دلسوزی و احساس ندامت شدید و در مجموع رفتارش فاقد میانه‌روی‌ست. او به تجربه فهمیده که حرف زدن و نصیحت کردن برای این زن زیبا و قدرتمند سودی ندارد. پس باید به زبانی غیر مستقیم و نمادین به او تفهیم کند که یک وهم او را به کشتن مردانی که خواستگارش هستند واداشته. درمانش در نگاه کردن به ماجرا از پنجره‌ای دیگر است.</p> <p> </p> <p>بعد از دست‌یابی به راز زن، پیرزن نزد شاهزاده ابراهیم می‌رود و به او می‌گوید حمامی در شهر بسازد. حمام محلی بوده که همه ناچار بودند به آنجا بروند. پس اگر تصویری در در و دیوار بوده، شاهزاده خانمِ مظنون، و خودبزرگ‌بین، ترسیم آن را توطئه‌ای علیه شخص خود نمی‌پنداشته است. </p> <p> </p> <p>شاهزاده ابراهیم به سفارش پیرزن بر اساس خوابی که دختر برای او نقل کرده بود، دستور می‌دهد سه نقش در سربینه‌ی حمام ترسیم کنند. در نقش اول همان رؤیای دختر را می‌کشند که در آن دیده بود او به صورت آهویی درآمده و جفتی دارد که او نیز آهوست. این دو با هم مسافتی راه می‌روند. تا اینکه پای آهوی نر به سوراخ موش می‌رود. آهوی ماده می‌رود با دهانش آب می‌آورد، تا پای آهوی نر را از سوراخ بیرون بکشد. در تصویر دوم دنباله‌ی رؤیای دختر می‌آید که بعد از طی مسافتی، پای آهوی ماده به سوراخی می‌رود و آهوی نر می‌رود اما باز نمی‌گردد. یعنی تصویر دوم آنجا پایان می‌گیرد که کینه‌جویی شاهزاده خانم آغاز می‌شود. چرا که می‌پندارد آهوی نر او را فراموش کرده و دیگری را بر او ترجیح داده است. از آنجایی که مثل شهریار قدرت دارد، خودش را مهم ترین فرد می‌پندارد. پس حق خود می‌داند این بی‌حرمتی را با همه‌ی ابزار قدرتی که در اختیار دارد، مجازات کند. از این رو هر که با داعیه‌ی عشق پا پیش می‌گذارد، به قتل می‌رساند. </p> <p> </p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/taghish02.jpg" />حمام شاه مشهد</p> </blockquote> <p>به سفارش پیرزن، شاهزاده ابراهیم دستور می‌دهد در تصویر سوم صیادی را بکشند که آهوی نر را به تیر زده است. تدبیر پیرزن مؤثر می‌افتد و فتنه‌ی خونریز که دعوت شده حمام را افتتاح کند با دیدن تصویر سوم آهی از نهادش بر می‌خیزد که حکایت از فهم مطلب و دلسوزی برای آهو دارد. پیرزن با مشاهده‌ی حالت دختر و شناختی که قبلاً از او پیدا کرده بود، می فهمد که سوراخی در دیوار اوهام دختر ایجاد کرده است. اگرچه ترحم و کینه‌کشی گاه دو روی سکه‌ی خودپرستی هستند، با این وجود پیرزن می‌بیند که از این طریق بهتر می‌تواند به حل مشکل بپردازد. پس به پسر می‌گوید که آماده‌ی مرحله‌ی بعد بشود.</p> <p> </p> <p>او به پسر می‌گوید باید لباس سفید بپوشد، به مقابل در قصر دختر برود و بگوید: «وای آهویم. وای آهویم» بعد فرار کند. در مرحله دوم هم یک دست لباس سبز بپوشد و به همان ترتیب فرار کند. در مرحله ی سوم لباس سرخ بپوشد و همان جمله را تکرار کند، اما فرار نکند تا او را بگیرند. به پسر یاد می‌دهد وقتی دستگیر شد در پاسخ اینکه چرا گفته وای آهویم همان خوابی را که دختر برای پیرزن تعریف کرده، و بر دیوار حمام نقش شده تعریف کند و بیفزاید که در آن خواب، او برای بردن آب رفته و به تیر صیاد کشته شده است. پسر به گفته‌ی پیرزن عمل می‌کند. به دختر می‌گوید چند سال است که شهر به شهر دنبال او می‌گردد.</p> <p> </p> <p>فتنه با شنیدن ماجرا از هوش می‌رود. وقتی به هوش می‌آید خودش نتیجه می‌گیرد که شاهزاده جفت اوست و با هم ازدواج می‌کنند.</p> <p> </p> <p>در واقع قصه‌ی نخست هزارویک شب و قصه‌ی فتنه‌ی خونریز در مجموعه‌ی گل به صنوبر چه کرد، نشان می‌دهد قدرت اجتماعی و تصور قدرتمند بودن یا به‌عبارتی «خودخداپنداری» در زنان و مردان سبب بروز خشونت رفتاری شدید می‌شود. هر چقدر تصوری که فرد از عظمت خود دارد بزرگ‌تر و ابزاری که برای ابراز خشونت در اختیار دارد قوی‌تر باشد، به همان اندازه به خطایی که کسی در رابطه با او مرتکب می‌شود خشونت‌بار تر پاسخ می‌دهد. هر چقدر خشونت رفتاری بیشتر است، دلالت بیشتری بر بیماری و کج فهمی فرد دارد. به همین دلیل استفاده از زبان مستقیم، کارآیی کمتری برای این افراد دارد. ولی زبان نمادین و غیر مستقیم که در رابطه با مشکلات مخاطب جنبه‌ی روایی یا تصویری می‌یابد، می‌تواند در کنار سایر شیوه‌های درمان، اثر فراوانی داشته باشد. اما شرط دیگر مؤثر بودن این زبان، شناختِ مشکل و حرکت در یک فرآیند زمانی مناسب در جهت حل آن است.</p> <p> </p> <p>تصویر نخست (تزئینی): یک جفت کفش با پارچه ترمه</p> <p> </p> <p>●پاره‌ای از جستارهای دکتر شکوفه تقی در دفتر «خاک»، رادیو زمانه:</p> <p> </p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=21019">اسطوره‌ی همای و شاه‌بانوان ایرانی</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=17180">بن‌مایه‌های فرهنگی زن‌ستیزی و دیوانگاری زنان در ایران</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=15635">بنیان‌های فرهنگی حاکمیت و درنده‌خویی در ایران</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=14361">حقوق جنسی و قدرت اجتماعی</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=13863">قداست دوشیزگی در مذاهب بدوی </a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=13149">چهار نماد زنانه، چهار قهرمان شاهنامه </a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=12045">انسان و درد غربت</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=10765">تربیت شغلی قهرمان در افسانه‌های ایرانی</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=10218"> گذر آئینی قهرمانان فقیر از نوجوانی به جوانی</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=9972">افسانه‌های گذر پسران</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=9654">شاهزاده و تک همسری</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=9635">افسانه‌های ایرانی و مراسم آئینی گذر پسران</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=8715">دو درخت مقدس در تورات و متون اسلامی</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=8601">از پادشاهان تا پیامبران</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=8302">دو درخت مقدس در آئین پادشاهان باستان</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=8091">زال همسر و پدری عاشق یا شمنی توانا </a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=7924">زال انسان کامل شاهنامه</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=6584">ویس و رامین از منظر زنانه</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=6578">فرانک:مظهر هشیاری و خردمندی مادرانه در شاهنامه</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=4730">حکمت و چگونگی تجسم آن در کلیله و دمنه</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=4726">حیله، عقل و حکمت در کلیله‌و‌دمنه</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=4727">«نیرنگ» در کلیله و دمنه </a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=4728">عقل در کلیله و دمنه</a></p>
شکوفه تقی - در قصههای عامیانه مانند جریان حوادث در عالم واقع، با زنان و مردانی ملاقات میکنیم که به دلیل برخورداری از نشانههای قدرت، یا دچار شدن به وهم خود بزرگپنداری، همواره دیگران را در حال توطئه نسبت به خود فرض میکنند و کوچکترین «بیحرمتی» نسبت به خود را به شدیدترین شکل پاسخ میدهند. حال آنکه حق خود میدانند به هر گونه که بخواهند حریمشکنی کنند و آن را ترجمهی عظمت خود بدانند. از این رو در کتاب قانون شخصی خود، که اغلب نانوشته است، مجازاتهای سنگین و مرگ ارزان، برای کسانی که خلاف میل آنها عمل کرده، وضع و در صورت توان اجرا میکنند.
در قصهها، داستانها، و وقایع تاریخی فراوان حدیث کسانی نقل میشود، که به توهمی آدمها کشتهاند، بناها سوزاندهاند و دوستیها ویران کردهاند، و به توهمی دیگر هدایا بخشیده و انفاقها کردهاند. از این افراد که میان دو قطب دائم سرگردان بوده، بی آنکه تعادلی در رفتارشان باشد، در ابعاد و اندازههای متفاوت در همهی جهان و همهی دورانهای یافت شدهاند. مثالش میتواند فردی با قدرت اجتماعی محدود باشد که خود را در رابطهای جهانشاه میپندارد، یا رئیس حکومتی که خود را خدا فرض میکند. و این فرض سر آغاز کجبینی و کجروی او در آسیب به خود و جهان شده است.
در این مقاله سعی میکنم نشان دهم که هرچه فرد باورش از قدرت و اهمیت خود بیشتر باشد برای «تأدیب» یا شکنجهی فردی که «خائن» میپندارد، مجازات سنگینتری اعمال میکند؛ و جنسیت فرد در این اعمال خشونت نقشی کمتر، توهمِ اهمیت، نقش بیشتری دارد. مقالهی حاضر همچنین میکوشد نشان دهد قصههای به اصطلاح عامیانه مشکل خودبزرگ بینی را در افراد دوقطبی بهخوبی میشناختهاند و با نقش تعیینکننده و درمانگر زبانِ نمادین، و نحوهی کاربردِ آن آشنا بودهاند و از این زبان در گفتار و تصویر درمانی استفاده میکردند تا به شیوهای رمزآمیز، بیمار را مرحله به مرحله در یک فرآیند زمانی بدون اینکه خودش متوجه شود درمان کنند. این شیوههای درمانی امروزه نیز میتواند در بسیاری از سطوح درمانی کاربرد مؤثر داشته باشد.
صحنه عروسی در یک تابلوی مینیاتور
در این مقاله از دو قصه مثال آورده میشود: یکی پادشاهی که کجبینی مخرب جنسی دارد شاهدش شهریارِ پادشاه در افسانههای هزارویک شب است. همانطور که در مقالهی «بنمایههای زنستیری و دیوانگاری» آمد، [لینک] همسرش را با مردی دیگر در حین معاشقه مییابد. آن دو را میکشد. سپس دستور میدهد هر شب دختر جوانی را به بسترش ببرند، تا سحرگاه او را بهدست دژخیمان بسپرند.
دیگر شاهزاده خانمی با ذهن متوهم، که شخصیتی دوقطبی دارد. شاهدش در قصهی شاهزاده ابراهیم و فتنهی خونریز شاهزاده خانم چین است. او که زنی زیبا و قدرتمند است، و در حلقهی ندیمگانش زندگی میکند، چنان از مردها بیزار است و نسبت به آنها بدبین، که پاسخ خواستگاران و عشاقش را با مرگشان میدهد. این دو قصه در نکاتی با هم تفاوت دارند ولی از بسیاری جهات به لحاظ طرح مشکل و شیوهی درمان شبیه هم هستند. درباره این مشابهات و وجوه افتراق بحث میکنیم:
در هزارویک شب میخوانیم که شهرزاد از علت بیزاری پادشاه از زنان باخبر است. میداند که هیچ عروسی از بستر او سحرگاه زنده بیرون نیامده است. با این وجود از روی اعتمادی که به دانش و توان قصهگویی خود و درمانگری قصههایش دارد، تصمیم به ازدواج با پادشاه میگیرد و خواهرش دنیازاد را هم با خود به قصر میبرد.
در آنجا دنیازاد، به وقت خواب از شهرزاد میخواهد برایش قصهای بگوید. او خطاب به خواهرش شروع به قصهگویی میکند. توجه به این نکته اهمیت دارد که او شاه را طرف خطاب قرار نمیدهد. قصه را برای خواهرش و به تقاضای او میگوید. او بهخوبی میداند شاه، که خود را بزرگترین قدرت میداند و هیچکس را در آن جایگاه نمیبیند که به او درسی یا پندی بدهد نمیتواند مخاطب مستقیم او باشد. همین در واقع اولین قدم، در موفقیت شهرزاد است. حال وظیفهی قصهگوی تواناست که تشخیص دهد این شاه در درون هر بیماری با قدرت تمام زندگی میکند. وقتی بیماری فرد اوج میگیرد شاه درون جایش را با قدرت مطلقه یعنی با خدا عوض میکند و خودش تبدیل به خدا میشود. پس باید حواس درمانگر جمع باشد تا به این غول درون به گونه ای نزدیک شود که نتیجهاش جلب علاقه در مسیر بهبود بیمار باشد.
قصهی شهریار نشان میدهد پادشاه که خود در آغاز مستمع آزاد است، چنان مشتاق شنیدن دنبالهی قصه میشود که مرگ عروس را تا سحرگاهی دیگر به تعویق میاندازد. به این ترتیب شهرزاد درمییابد چگونه شوق پادشاه را مدیریت کند، که پادشاه مجذوب لایههای پنهان کلام نمادین و پر تصویر شهرزاد شود. به این ترتیب شهرزاد به شهریار بهبودی را می فهماند؛ و همان فهمیدن اگرچه با دانستن همراه نبوده، کمکش میکند تا بر خشم درونی خویش غلبه کند و به زن نگاهی تازه داشته باشد.
در واقع توانایی شهرزاد در قصهگویی به شاه کمک میکند تا بر آن نیروی اهریمنی لجامگسیخته که در او به بهرهگیری از تن زنان، و کشتن ایشان تبدیل شده بود، غلبه یابد و بهتدریج آن را به نیروی محبت، آفرینش سه کودک و ساختن رابطهای نیکو با همسرش بدل کند. وقتی در قصه دیگر سخنی از کشتن زنان نیست میتوان چنین باور کرد که شهریار از آن میل ویرانگر جنسی شفا یافته است. بهخصوص که حاصل رابطه فرزندانی است که تا قبل از شهرزاد در زندگی شهریار سخنی از آنان نیست.
در قصهی شاهزاده ابراهیم و فتنهی خونریز، شاهزاده ابراهیم در آستانهی تجربهی بلوغ به شکار میرود. در غاری بهواسطهی پیرمردی با عکس یک دختر زیبا به نام فتنهی خونریز آشنا میشود. پیرمرد دربارهی دختر میگوید همه عاشق او هستند. اما او هر کس را که به خواستگاریش برود میکشد. شاهزاده ابراهیم مثل هر جوانی که هر چه شکار سختتر بهدست آید دلباختهتر سر در پی آن میگذارد، زندگیش را میگذارد تا شاهزاده خانم را بیابد. بیآنکه بداند علت بیرحمی شاهزاده خانم چیست. فقط امیدوار است که وقتی شاهزاده خانم او را دید، خود عاشق شاهزاده ابراهیم بشود.
شاهزاده ابراهیم در «شهر چین» که در گذشته باور داشتند آخر دنیاست، از ناچاری و غربت به خانهی پیرزنی میرود. پیرزن وقتی علت سفر شاهزاده را، و غم و دلباختگی او را میبیند چارهای میاندیشد. اگرچه قصهی فتنهی خونریز را میداند. اما نمیداند علت خونریزی زن و دشمنیاش با جنس مخالف چیست. به همین دلیل هم، در ابتدا می کوشد شاهزاده ابراهیم را از این جستوجو بهدنبال فتنه پرهیز دهد. وقتی موفق نمیشود خود را به صورت زنان زائر و مقدس در میآورد. به این بهانه که از سفر کربلا آمده، به بارگاه شاهزاده خانم راه پیدا میکند.
پیرزن وقتی به شاهزاده خانم احساس نزدیکی میکند از او میپرسد چرا با آنهمه زیبایی ازدواج نمیکند. شاهزاده خانم که مثل شهریار احساس خودبزرگبینی شدیدی دارد، و انتظار این «بیادبی» را از کسی که مادون او بوده نداشته، با سیلی چنان به گوش پیرزن میزند که برق از سرش پریده و بیهوش میشود. شاهزاده خانم که فکر میکرده پیرزن را کشته، وقتی به هوش میآید یکباره چنان خوشحال میشود، که از روی ترحم راز مگویش را که تا پیش از این با کسی در میان نگذاشته، در قالب بیان رؤیایی با پیرزن در میان میگذارد.
پیرزن به خوابی که دختر نقل میکند با دقت و درایت گوش میدهد. به راز دختر پی میبرد، در همان حال بیآنکه دختر بفهمد به چارهی کار میاندیشد. در ملاحظهای که از شخصیت دختر میکند نخست در مییابد که دختر دو قطبی است و توازن شخصیتی ندارد. میتواند به سرعت از نقطهی تفریط به افراط محض کشیده شود و در رفتارش توازن خردمندانه و روابط منطقی وجود ندارد. به عبارتی در یک سر رفتارش خشونت بسیار است و در سر دیگر دلسوزی و احساس ندامت شدید و در مجموع رفتارش فاقد میانهرویست. او به تجربه فهمیده که حرف زدن و نصیحت کردن برای این زن زیبا و قدرتمند سودی ندارد. پس باید به زبانی غیر مستقیم و نمادین به او تفهیم کند که یک وهم او را به کشتن مردانی که خواستگارش هستند واداشته. درمانش در نگاه کردن به ماجرا از پنجرهای دیگر است.
بعد از دستیابی به راز زن، پیرزن نزد شاهزاده ابراهیم میرود و به او میگوید حمامی در شهر بسازد. حمام محلی بوده که همه ناچار بودند به آنجا بروند. پس اگر تصویری در در و دیوار بوده، شاهزاده خانمِ مظنون، و خودبزرگبین، ترسیم آن را توطئهای علیه شخص خود نمیپنداشته است.
شاهزاده ابراهیم به سفارش پیرزن بر اساس خوابی که دختر برای او نقل کرده بود، دستور میدهد سه نقش در سربینهی حمام ترسیم کنند. در نقش اول همان رؤیای دختر را میکشند که در آن دیده بود او به صورت آهویی درآمده و جفتی دارد که او نیز آهوست. این دو با هم مسافتی راه میروند. تا اینکه پای آهوی نر به سوراخ موش میرود. آهوی ماده میرود با دهانش آب میآورد، تا پای آهوی نر را از سوراخ بیرون بکشد. در تصویر دوم دنبالهی رؤیای دختر میآید که بعد از طی مسافتی، پای آهوی ماده به سوراخی میرود و آهوی نر میرود اما باز نمیگردد. یعنی تصویر دوم آنجا پایان میگیرد که کینهجویی شاهزاده خانم آغاز میشود. چرا که میپندارد آهوی نر او را فراموش کرده و دیگری را بر او ترجیح داده است. از آنجایی که مثل شهریار قدرت دارد، خودش را مهم ترین فرد میپندارد. پس حق خود میداند این بیحرمتی را با همهی ابزار قدرتی که در اختیار دارد، مجازات کند. از این رو هر که با داعیهی عشق پا پیش میگذارد، به قتل میرساند.
حمام شاه مشهد
به سفارش پیرزن، شاهزاده ابراهیم دستور میدهد در تصویر سوم صیادی را بکشند که آهوی نر را به تیر زده است. تدبیر پیرزن مؤثر میافتد و فتنهی خونریز که دعوت شده حمام را افتتاح کند با دیدن تصویر سوم آهی از نهادش بر میخیزد که حکایت از فهم مطلب و دلسوزی برای آهو دارد. پیرزن با مشاهدهی حالت دختر و شناختی که قبلاً از او پیدا کرده بود، می فهمد که سوراخی در دیوار اوهام دختر ایجاد کرده است. اگرچه ترحم و کینهکشی گاه دو روی سکهی خودپرستی هستند، با این وجود پیرزن میبیند که از این طریق بهتر میتواند به حل مشکل بپردازد. پس به پسر میگوید که آمادهی مرحلهی بعد بشود.
او به پسر میگوید باید لباس سفید بپوشد، به مقابل در قصر دختر برود و بگوید: «وای آهویم. وای آهویم» بعد فرار کند. در مرحله دوم هم یک دست لباس سبز بپوشد و به همان ترتیب فرار کند. در مرحله ی سوم لباس سرخ بپوشد و همان جمله را تکرار کند، اما فرار نکند تا او را بگیرند. به پسر یاد میدهد وقتی دستگیر شد در پاسخ اینکه چرا گفته وای آهویم همان خوابی را که دختر برای پیرزن تعریف کرده، و بر دیوار حمام نقش شده تعریف کند و بیفزاید که در آن خواب، او برای بردن آب رفته و به تیر صیاد کشته شده است. پسر به گفتهی پیرزن عمل میکند. به دختر میگوید چند سال است که شهر به شهر دنبال او میگردد.
فتنه با شنیدن ماجرا از هوش میرود. وقتی به هوش میآید خودش نتیجه میگیرد که شاهزاده جفت اوست و با هم ازدواج میکنند.
در واقع قصهی نخست هزارویک شب و قصهی فتنهی خونریز در مجموعهی گل به صنوبر چه کرد، نشان میدهد قدرت اجتماعی و تصور قدرتمند بودن یا بهعبارتی «خودخداپنداری» در زنان و مردان سبب بروز خشونت رفتاری شدید میشود. هر چقدر تصوری که فرد از عظمت خود دارد بزرگتر و ابزاری که برای ابراز خشونت در اختیار دارد قویتر باشد، به همان اندازه به خطایی که کسی در رابطه با او مرتکب میشود خشونتبار تر پاسخ میدهد. هر چقدر خشونت رفتاری بیشتر است، دلالت بیشتری بر بیماری و کج فهمی فرد دارد. به همین دلیل استفاده از زبان مستقیم، کارآیی کمتری برای این افراد دارد. ولی زبان نمادین و غیر مستقیم که در رابطه با مشکلات مخاطب جنبهی روایی یا تصویری مییابد، میتواند در کنار سایر شیوههای درمان، اثر فراوانی داشته باشد. اما شرط دیگر مؤثر بودن این زبان، شناختِ مشکل و حرکت در یک فرآیند زمانی مناسب در جهت حل آن است.
تصویر نخست (تزئینی): یک جفت کفش با پارچه ترمه
●پارهای از جستارهای دکتر شکوفه تقی در دفتر «خاک»، رادیو زمانه:
نظرها
کاربر مهمان شکوفه تقی
<p>آقای نوش آذر عزیز و سردبیر محترم رادیو زمانه، با سلام و احترام، هر یک از مقالاتی که در این وبسایت منتشر کرده ام بین 400 تا 1000 لایک خورده اند، که نشان خواندن و پسندیدن خوانندگان بوده است. چرا بناگهان همه ی لایک ها در بالای مقالاتم صفر شده است؟ این نشان بی احترامی به رای خوانندگان و نویسنده ی مقالات است. اگر لایک زدن خوانندگان ارزشی ندارد-که برای نویسنده اش ارزش دارد-چرا این گزینه در بالای صفحه موجود است؟ اگر ارزش دارد چرا پاک کرده اید؟ خواهش می کنم این نظر را در پایین همه ی مقالات من که در رادیو زمانه درج شده، منتشر بفرمائید تا خوانندگان بدانند کوتاهی از جانب من نبوده. و من برای رای آنها ارزش قائلم. با محبت و احترام، شکوفه تقی</p> <p> </p> <p>-----</p> <p>سرکار خانم دکتر شکوفه تقی، با سپاس از توجه شما، متاسفانه لایک‌هایی که در سایت مشاهده می‌کنید، مربوط به لایک‌های هر لینک مشخص در فیس‌بوک است و ما در تارنمای زمانه، سیستم لایک‌دهی به مطالب نداریم.</p> <p> </p> <p>تارنمای فیس‌بوک در چند هفته اخیر دچار مشکل ارتباط‌گیری با ادیتورهای سایت‌های ثانویه است. سایت زمانه مشکلی ندارد اما فیس‌بوک نمی‌تواند ارتباط اتومات خود را با سایت ما به طور منظم برقرار کند و این مسأله موجب شده است لایک‌های مربوط به تعدادی از مطالب نشان داده نشوند.</p> <p> </p> <p>به زبان ساده‌تر، در حالت عادی مطالب لینک داده شده در فیس‌بوک، در خود فیس‌بوک توسط کاربران فیس‌بوک لایک می‌گیرند و وب سایت زمانه این تعداد لایک فیس بوکی را نمایش می‌دهد. به دلیل اینکه ارتباط سایت زمانه با فیس بوک مختل شده است، این لایک‌ها به درستی نمایش داده نمی‌شوند.</p> <p> </p> <p>مراتب به گروه فنی فیس‌بوک گزارش شده است و هنوز منتظر اقدام ایشان هستیم. از شما پوزش می‌طلبیم و تاکید می‌کنیم که این مشکل مربوط به سایت زمانه نیست.</p> <p> </p> <p>سپاس، مسئول سایت دسک، رادیو زمانه</p> <p> </p>