ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

هشدار مولانا عبدالحميد درباره حذف نام بلوچستان از استان‌های ايران

<p>مولانا عبدالحميد، امام جمعه اهل سنت زاهدان درباره حذف نام بلوچستان از استان سيستان و بلوچستان هشدار داد.</p> <!--break--> <p>&nbsp;</p> <p>به گزارش تارنمای سنی&zwnj;آنلاین، عبدالحميد گفت: &quot;اين روزها زمزمه تقسيم استان سيستان و بلوچستان به گوش می&zwnj;رسد و با توجه به اين موضوع که به تعداد شهرستان&rlm;ها در استان افزوده شده است، مسئله تقسيم استان بيش از گذشته مطرح است.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <p>به گفته وی &quot;آن&zwnj;چه مايه نگرانی مردم است آن است که شنيده شده عده&zwnj;ای قصد دارند واژه &laquo;بلوچستان&raquo; را از نام استان حذف کنند و استان را به بخش&rlm;های سيستان، مکران، ولايت و&hellip; تقسيم کنند و اين مسئله همه اقشار را نگران کرده است.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <p>استان سيستان و بلوچستان با بيش از دو ميليون و ۳۰۰ هزار نفر جمعيت در جنوب شرقی ايران قرار دارد و شامل شهرستان&zwnj;های زاهدان، ايرانشهر، چابهار، خاش، دلگان، زابل، زابلی، زهک، سراوان، سرباز، سيب سوران، کنارک، هيرمند، نيک شهر و ميرجاوه است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اغلب ساکنان اين استان بلوچ هستند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>امام جمعه اهل سنت زاهدان افزود: &quot;بلوچستان در تاريخ ايران بخشی از هويت ايران و ملت ايران بوده است و متأسفانه اکنون دست&rlm;هايی در کار است که می&zwnj;خواهند قوميت&rlm;ها و فرهنگ&rlm;های قومی را کمرنگ کرده و از بين ببرند. در حالی که نام بلوچستان از گذشته&zwnj;های دور در اسناد تاريخی وجود داشته و در اين اواخر نام سيستان نيز به آن اضافه شده است.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p>مولانا عبدالحميد: در گذشته اين استان &quot;بلوچستان&quot; نام داشته و اين جزو هويت ملت ماست و در تاريخ مردم ايران ثبت است و اگر کسانی بخواهند نام بلوچستان را از استان حذف کنند ما آنان را دشمن ملت خود می&zwnj;دانيم</p> </blockquote> <p>وی گفت: &quot;در گذشته اين استان &laquo;بلوچستان&raquo; نام داشته و اين جزو هويت ملت ماست و در تاريخ مردم ايران ثبت است و اگر کسانی بخواهند نام بلوچستان را از استان حذف کنند ما آنان را دشمن ملت خود می&zwnj;دانيم.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <p>به گفته مولانا عبدالحميد &quot;کسانی که به دنبال پروژه حذف نام بلوچستان هستند، قصد دارند در منطقه فتنه قومی و مذهبی ايجاد کنند و ملت را ناراضی کنند.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <p>وی گفت: &quot;وزارت کشور و استانداری و ساير ادارات مربوطه در جريان باشند که جامعه بلوچستان اعم از معتمد، تحصيل&zwnj;کرده، علما و همه اقشار جامعه، اعم از زن و مرد، اين مسئله را نخواهند پذيرفت که نام بلوچستان از استان حذف شود.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <p>استان سيستان و بلوچستان در سال&zwnj;های اخير يکی از استان&zwnj;های ناآرام در ايران بوده و چندين عمليات تروريستی در آن انجام گرفته است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>جندالله يا &quot;جنبش مقاومت مردمی ايران&quot;، گروه شبه&zwnj;نظامی سنی مذهب بلوچ است که با جمهوری اسلامی ايران به مبارزه مسلحانه می&zwnj;پردازد و خود را مدافع حقوق ملی و مذهبی قوم بلوچ و اهل سنت در استان سيستان و بلوچستان اعلام کرده و می&zwnj;گويد قصد جدايی&zwnj; از ايران را ندارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>جندالله در طول سال&zwnj;های گذشته در اين استان چندين عمليات بمب&zwnj;گذاری و گروگان&zwnj;گيری انجام داده&zwnj; است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>رهبر اين گروه، عبدالمالک ريگی بود که در اسفند ۱۳۸۸ توسط وزارت اطلاعات ايران دستگير شد و روز۳۰ خرداد ۱۳۸۹ به دار آويخته شد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>عبدالحميد افزود: &quot;زمانی که موضوع استان خراسان پيش آمد، مردم هيچ يک از مناطق استان خراسان به حذف نام &laquo;خراسان&raquo; رضايت ندادند و سرانجام اين استان به نام خراسان شمالی، خراسان جنوبی و خراسان رضوی تقسيم شد و اين تقسيم&zwnj;بندی معقولی بود. لذا چنان&zwnj;چه ضرورت تقسيم استان به&zwnj;وجود بيايد بايد بر همين اساس انجام بگيرد که در هر قسمت نبايد نام &laquo;بلوچستان&raquo; حذف شود. مردم اين را نمی&zwnj;پذيرند که تقسيم استان بنا بر برخی ملاحظات قومی و مذهبی و به نفع قشری خاص انجام بگيرد.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <p>امام جمعه اهل سنت زاهدان افزود: &quot;چنان&zwnj;چه نمايندگان مجلس نيز در برابر چنين موضوعی سکوت کرده و يا کوتاهی کنند مردم هرگز آنان را نخواهند بخشيد. نمايندگان بايد اين موضوع را پی&zwnj;گيری کنند.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <p>وی گفت: &quot;اگرچه ما اصراری بر تقسيم استان نداريم، اما اگر ضرورت تقسيم استان مطرح شد اين مسئله بايد با نظرسنجی از مردم و نمايندگان آنان انجام بگيرد. ما اطمينان داريم که وزارت کشور و دولت به دنبال نارضايتی مردم نيستند، اما ما نگران آن هستيم که کسانی وزارت کشور را دور نزنند و با ارائه گزارشات غلط طرحی را پيش ببرند که نارضايتی مردم را در پيش داشته باشد.&quot;</p> <p>&nbsp;</p> <p>&nbsp;</p>

مولانا عبدالحميد، امام جمعه اهل سنت زاهدان درباره حذف نام بلوچستان از استان سيستان و بلوچستان هشدار داد.

به گزارش تارنمای سنی‌آنلاین، عبدالحميد گفت: "اين روزها زمزمه تقسيم استان سيستان و بلوچستان به گوش می‌رسد و با توجه به اين موضوع که به تعداد شهرستان‏ها در استان افزوده شده است، مسئله تقسيم استان بيش از گذشته مطرح است."

به گفته وی "آن‌چه مايه نگرانی مردم است آن است که شنيده شده عده‌ای قصد دارند واژه «بلوچستان» را از نام استان حذف کنند و استان را به بخش‏های سيستان، مکران، ولايت و… تقسيم کنند و اين مسئله همه اقشار را نگران کرده است."

استان سيستان و بلوچستان با بيش از دو ميليون و ۳۰۰ هزار نفر جمعيت در جنوب شرقی ايران قرار دارد و شامل شهرستان‌های زاهدان، ايرانشهر، چابهار، خاش، دلگان، زابل، زابلی، زهک، سراوان، سرباز، سيب سوران، کنارک، هيرمند، نيک شهر و ميرجاوه است.

اغلب ساکنان اين استان بلوچ هستند.

امام جمعه اهل سنت زاهدان افزود: "بلوچستان در تاريخ ايران بخشی از هويت ايران و ملت ايران بوده است و متأسفانه اکنون دست‏هايی در کار است که می‌خواهند قوميت‏ها و فرهنگ‏های قومی را کمرنگ کرده و از بين ببرند. در حالی که نام بلوچستان از گذشته‌های دور در اسناد تاريخی وجود داشته و در اين اواخر نام سيستان نيز به آن اضافه شده است."

مولانا عبدالحميد: در گذشته اين استان "بلوچستان" نام داشته و اين جزو هويت ملت ماست و در تاريخ مردم ايران ثبت است و اگر کسانی بخواهند نام بلوچستان را از استان حذف کنند ما آنان را دشمن ملت خود می‌دانيم

وی گفت: "در گذشته اين استان «بلوچستان» نام داشته و اين جزو هويت ملت ماست و در تاريخ مردم ايران ثبت است و اگر کسانی بخواهند نام بلوچستان را از استان حذف کنند ما آنان را دشمن ملت خود می‌دانيم."

به گفته مولانا عبدالحميد "کسانی که به دنبال پروژه حذف نام بلوچستان هستند، قصد دارند در منطقه فتنه قومی و مذهبی ايجاد کنند و ملت را ناراضی کنند."

وی گفت: "وزارت کشور و استانداری و ساير ادارات مربوطه در جريان باشند که جامعه بلوچستان اعم از معتمد، تحصيل‌کرده، علما و همه اقشار جامعه، اعم از زن و مرد، اين مسئله را نخواهند پذيرفت که نام بلوچستان از استان حذف شود."

استان سيستان و بلوچستان در سال‌های اخير يکی از استان‌های ناآرام در ايران بوده و چندين عمليات تروريستی در آن انجام گرفته است.

جندالله يا "جنبش مقاومت مردمی ايران"، گروه شبه‌نظامی سنی مذهب بلوچ است که با جمهوری اسلامی ايران به مبارزه مسلحانه می‌پردازد و خود را مدافع حقوق ملی و مذهبی قوم بلوچ و اهل سنت در استان سيستان و بلوچستان اعلام کرده و می‌گويد قصد جدايی‌ از ايران را ندارد.

جندالله در طول سال‌های گذشته در اين استان چندين عمليات بمب‌گذاری و گروگان‌گيری انجام داده‌ است.

رهبر اين گروه، عبدالمالک ريگی بود که در اسفند ۱۳۸۸ توسط وزارت اطلاعات ايران دستگير شد و روز۳۰ خرداد ۱۳۸۹ به دار آويخته شد.

عبدالحميد افزود: "زمانی که موضوع استان خراسان پيش آمد، مردم هيچ يک از مناطق استان خراسان به حذف نام «خراسان» رضايت ندادند و سرانجام اين استان به نام خراسان شمالی، خراسان جنوبی و خراسان رضوی تقسيم شد و اين تقسيم‌بندی معقولی بود. لذا چنان‌چه ضرورت تقسيم استان به‌وجود بيايد بايد بر همين اساس انجام بگيرد که در هر قسمت نبايد نام «بلوچستان» حذف شود. مردم اين را نمی‌پذيرند که تقسيم استان بنا بر برخی ملاحظات قومی و مذهبی و به نفع قشری خاص انجام بگيرد."

امام جمعه اهل سنت زاهدان افزود: "چنان‌چه نمايندگان مجلس نيز در برابر چنين موضوعی سکوت کرده و يا کوتاهی کنند مردم هرگز آنان را نخواهند بخشيد. نمايندگان بايد اين موضوع را پی‌گيری کنند."

وی گفت: "اگرچه ما اصراری بر تقسيم استان نداريم، اما اگر ضرورت تقسيم استان مطرح شد اين مسئله بايد با نظرسنجی از مردم و نمايندگان آنان انجام بگيرد. ما اطمينان داريم که وزارت کشور و دولت به دنبال نارضايتی مردم نيستند، اما ما نگران آن هستيم که کسانی وزارت کشور را دور نزنند و با ارائه گزارشات غلط طرحی را پيش ببرند که نارضايتی مردم را در پيش داشته باشد."

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • سیاوش ریگی

    ندانم کاریهای حکومت مرکزی در طول انقلاب به اصطلاح اسلامی،همواره دامن گیر اقلیت های قومی و مذهبی بخصوص قوم بلچ بوده و متاسفانه ادامه دارد!لازم دانستم تا خوانندگان محترم با تاریخچه بلوچستان ایران آشنا کنم. بلوچ در رساله پهلوی : بلوچ در رساله پهلوی : از مهمترین منابعی که در مورد حضور بلوچ ها در کناره دریای خزر سخن می گوید منبعی است به زبان پهلوی ساسانی به نام شهرستان های ایران این رساله کوچک چند صفحه ای تنها اثری است به این زبان که موضوعش منحصرا جغرافیای تاریخی شهرهاست از رساله پهلوی سه ترجمه به فارسی می شناسیم نخست ترجمه صادق هدایت دیگر ترجمه سعید عریان و سپس ترجمه احمد تفضلی سه بند از این رساله مستقیما مربوط به تاریخ قوم بلوچ می باشد که آن سه بند رانخست از ترجمه صادق هدایت نقل می کنیم : بند 28 – بیست شهرستان در پذشخوارگر (نواحی کوهستانی طبرستان و گیلان ) ساخته شده چه ارمیل ... پس او (ارمایل ) به فرمان فریدون برای کوه نشینان ساخت ایشان از آزی دهاک (ضحاک ) شهریاری کوهستان را بدست آورده بودند بند 29 – فرمانروایان کوهستان هفت باشند . ویسمکان دماوند نهاوند بهستون دینبران مسروکان و بلوچان و مرینجان . بند 30 – این ها آن بودند که از آزی دهاک فرمانروایی کوهستان را بدست آورده بودند . سه بند مزبور در رساله شهرستان های ایران ضمن اینکه به داستان ضحاک اشاره کرده است چنین می آورد که آزادشدگان از دست ضحاک بیست شهرستان در پذشخوارگر ساختند . پذشخوارگر همچنانکه از صادق هدایت نقل کردیم نواحی کوهستانی طبرستان و گیلان و در واقع سلسله جبال البرز بوده است در اولین بند از سه بند مورد نظر (بند 28 ) هرسه مترجم یکسان ترجمه کرده اند جز آنکه در ترجمه احمد تفضلی بجای بیست شهرستان بیست و یک شهرستان آمده است . در بند بیست و نه آمده که کوهیاران هفت هستند کلمه کوهیار به معنی دارنده اقامت و فرمانروایان کوهستان معنا شده است . تفضلی از طبری جلد یکم صفحه 229 نقل کرده است که وقتی فریدون بر ضحاک پیروز شد به هریک از کوهیاران مرتبه ای داد و به هریک ناحیه ای از دماوند محول کرد . نام این هفت کوهیار در ترجمه های مختلف به صورت های متفاوت ذکر شده صادق هدایت ششمین را بلوچان آورده و در حاشیه توضیح داده که بلوچان در کرمان مسکن داشته اند سعید عریان ششمین را بروزان ذکر کرده و در حاشیه بروزان را سلسلهای از کوهیاران شناخته است . و اشاره کرده که نیبرگ و مارکوارت معتقدند که کوهیاران تنها در دماوند نبوده اند بلکه هریک در قسمتی از فلات ایران مستق بوده اند در سومین ترجمه ششمین کوهیار بلوچان خوانده شده است به نظر می رسد با بررسی این سه ترجمه اینک می توان موضوع را چنین خلاصه کرد که در رساله ای پهلوی که اولین تدوین آن در آخر دوره ساسانی صورت گرفته نام بلوچ در ک.ه های البرز آمده است . مارکوارت در ترجمه همین رساله به زبان انگلیسی آورده است که قوم بلوچ در کرمان در غرب کوه های قفص (کوچ ) مستقر بودند کوه های قفص با کوه های بشاگرد کنونی قابل انطباق اند . از این مسله می توان چنین تحلیل کرد اگر به یقین نیز در پایان دوره ساسانی (هنگام تدوین رساله پهلوی ) بلوچ ها در کوه های کرمان ساکن شده بودند می توان چنین گفت که اولا شاید رساله علی رغم زمان تدوینش به زمانهای قبل تر استناد کرده است (چنانکه می دانیم بلوچ ها زمانی در کوههای مازندران ساکن بوده اند ) ثانیا اگر فرض کنیم که مهاجرت بلوچ ها در پایان دوره ساسانی رخ داده و آنها به کرمان کوچ کرده باشند مطمعنا تمام قوم بلوچ از گیلان و مازندران کوچ نکرده اند و بخشی از آنها همچنان در کوههای مازندران و گیلان مانده اند . بلوچ در شاهنامه : بلوچ در شاهنامه : در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است در ادامه تلاش خواهیم کرد به این موضوع بپردازیم . اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود : هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروچ . همچنانکه از بیت مستفاد می شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هردو یاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هریک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که بازور و دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست . سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید : سپاهش زگردان کوچ و بلوچ سگالیده جنگ و بر آورده خوچ . لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است . فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید : کسی در جهان پشت ایشان ندید برهنه یک انگشت ایشان ندید . فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین ترسیم میکند : درفشی بر آورده پیکر پلنگ همی از درفشش ببارید جنگ . در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش " مکران در داستان کیخسرو " گفتیم کیخسرو با که سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد . دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد ازجمله خراسان و گرگان و ساری و آمل. و پس از کشیدن دیوار "دربند " و سرکوب "الانان " به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید : به ره اندر آگاهی آمد به شاه که گشت از بلوچی جهانی تباه . در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم انجا از دست بلوچ ها سخن می گوید : ز گیلان تباهی فزون است زین ز نفرین پراکنده شد آفرین . شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که "الانان " و "هندیان " سر به طاعت ما خم کرده اند اما با بلوچ ها که هموطنان مایند نتوانسته ایم بر آئیم :بسنده نباشیم با شهر خویش همی شیر جوییم پیچان ز میش . این بیت نشان میدهد که فردوسی از زبان انوشیروان بلوچ ها را قومی ایرانی می دانسته است . در ادامه فردوسی به ناامنی مرزهای شمالی ایران که بلوچ ها در آنجا ساکن بوده اند اشاره می کند : همان مرز تا بود با رنج بود ز بهر پراگندن گنج بود . و یاد آور می شود که با همه تلاش انوشیروان برای حمله به بلوچ ها نزدیکانش او را از این کار منع کرده و شکست اردشیر ساسانی (226م – 241 م ) در پیکار با بلوچ ها را به وی یاد آور شدند : ز کار بلوچ ارجمند اردشیر بکوشید با کاردانان پیر * نبد سودمند به افسون و رنگ نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ . خسرو انوشیروان از این سخنان خشمگین شد و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگزرانید : که از کوچکه هرکه یابیید خرد وگر تیغ دارند مردان گرد * وگر انجمن باشد از اندکی نباید که یابد رهایی یکی . فردوسی قتل عام فجیع و وحشیانه انوشیروان را چنین به تصویر می کشد : از ایشان فراوان و اندک نماند زن و مرد جنگی و کودک نماند * سراسر به شمشیر بگذاشتند ستم کردن و رنج برداشتند* ببود ایمن از رنج شاه جهان بلوچی نماند آشکار و نهان . داستان بلوچ ها در دوره انوشیروان در شاهنامه فردوسی در اینجا تمام می شود . اینک سخنی از کریستین سن نقل می کنم وی گفته احتمالا بلوچ ها را به علت بنیه طبیعیشان و قوت بدنیشان بر کشاورزان ضعیف ایرانی در نواحی سرحد و مرزها برای مقابله با دشمنان استقرار داده اند . البته بعد از قتل عام بلوچ ها توسط انوشیروان بلوچ ها یه عنوان فرمانروایان منصوب شده در شمال به حیات خود ادامه داده اند و دلیل آن وجود نام بلوچ ها در مراسم استقبال از سفیر چین در دربار انوشیروان است : همه مرزبانان زرین کمر بلوچی و گیلی برزین سپر . این نمایش شگفت انگیز جلال و قدرت پادشاهی سفیران را حیرتزده کرد می بینیم که در این نمایش بلوچ ها نیز چون دیگر ایرانیان به آراستن سپاه شاه و هول انداختن در دل دشمنان کشور پرداخته اند . در ادامه با بررسی حمله اعراب به کرمان و وجود بلوچ ها در این منطقه به کوچ بلوچ ها از شمال به جنوب می پردازیم . بلوچستان در زمان ساسانیان: کشور ایران در زمان ساسانیان خصوصا در اواخر آن به چهار رقسمت تقسیم شده بود منطقه جنوبی آن شامل نوزده شهرستان بود که یکی از آنها به گفته کولسنیکف درکتاب ایران در آستانه یورش تازیان مکوران نام داشت . گفته اند که در دوره ساسانیان بوده است که بخشی از اقوام ساکن در نواحی شمال غربی و مغرب ایران به نام بلوچ به منطقه کرمان کوچانیده شده اند. در شاهنامه نیز چنین مضمونی آورده شده است. فردوسی از قتل عام بلوچها توسط انوشیروان سخن می گوید. طبری آورده است که در شهر گور(که در سه کیلو متری فیروز آباد کنونی استان فارس قرار دارد) فرستادگانی از شاه کوشان و طوران و مکران با پیام اطاعت برسیدند. نولدکه در توضیح جمله طبری از استخری نقل کرده است که طوران قسمتی از بلوچستان امروزی است که پایتخت آن قصدار است. و تا اندازه ای مطابق با خان نشین امروزی کلات می باشد. وی گفته است که در بسیاری از کتابهای مهم جغرافیایی قدیم طوران و مکوران با هم ذکر شده اند. نولدکه عقیده دارد که آمدن شاهان طوران و مکوران به حضور اردشیر نمی تواند دلیل باشد بر اینکه اردشیر بر آن سرزمینها دست یافته بوده است . این مطلب از آنجا معلوم می شود که پسر او شاپور اول در کتیبه حاجی آباد خود را شاهنشاه ایران و جز ایران می نامد. اما پدرش را فقط شاهنشاه ایران می خواند. و از این راه می رساند که خود او شاهنشاهی ایران را تا آنسوی مرزهای دوران اخیر پارتیان گسترش داده است. در کارنامه اردشیر بابکان که کتابی است به زبان پهلوی و در اواخر دوره ساسانیان نوشته شده است در مورد جنگ اردشیر اول ساسانی و اردوان پنجم اشکانی آمده است که اردشیر از سپاهیان کرمان و مکران و پارس کمک گرفت و آنان را به جنگ اردوان فرستاد جمله ترجمه شده صادق هدایت از متن کارنامه از زبان پهلوی چنین است: اردشیر خود به استخر نشسته از کرمان و مکران و پارس کسته کسته سپاه بی شمار مر گرد می کرد و به کارزار اردوان می فرستاد. عبدالله گروسی در کتاب جغرافیای تاریخی ناحیه بمپور بلوچستان وضعیت بلوچستان در زمان ساسانیان را چنین شرح می دهد: در زمان ساسانیان به واسطه رونق امر تجارت و نظم و نسق در بهره برداری از منابع و ایجاد سد و بند بر روی رودخانه ها و پا کوهها و استفاده از نیروی عظیم کار بردگان در امر تولید کشاورزی و نیز رونق صنایع بافت پارچه های ابر یشمین و فلز گری و فولاد سازی و تردد قافله های تجاری آبادانی مکران و حوزه بمپور به اوج خود رسیده است . از جمله درآمدهای ساکنین ناحیه بمپور امر مکاری و حمل مال التجاره از راههای موجود بوده است و به نظر می رسد در این روزگار پرورش شتر و شتر داری که مناسب ترین حیوان بار کش برای مسافرتهای طولانی و عبور از سرزمینهای بیابانی بوده در ناحیه بمپور از رونق برخوردار بوده است. به شهادت منابع تاریخی مکران و طوران در زمان بهرام دوم ساسانی (277-293م) تحت تسلط این دولت نبوده اند ولی نرسی پادشاه ساسانی (293-303م) در کتیبه خود که در پایکولی (محلی در سلمانیه کردستان عراق) قرار دارد فهرستی از کسانی که برای تاجگذاریش حضور داشته اند نام می برد که در آن اسامی پادشاه پارادنه و شاه مکران که هر دو در بلوچستان کنونی بوده اند دیده می شود. به عقیده فرای تسامح دینی نرسی و عدم اصرار او بر آیین زردشت باعث گردید تا پادشاهان دیگر بلاد مثل شاه مکران که دین زردشتی نداشتند نیز از وی حمایت کنند. تاریخ طبری و بلعمی نشان میدهد که این روند در زمان بهرام پنجم ( بهرام گور420-439م) نیز ادامه داشت و شاهان غیر زردشتی فقط مالیاتهایی را به دربار ساسانی تحویل می دادند. اما در زمان خسرو انوشیروان همزمان با تحولات بزرگ اقتصادی و اصلاحاتی در اداره امور نظامی سرتاسر ایران به چهار قسمت تقسیم گردید که شامل خراسان خورباران نیمروز و آذربایگان بود. روایتی از جغرافیای ارمنی آشخاراتسویتس است که ظاهرا در سده هفتم میلادی نگارش یافته است مطابق این روایت نیمروز نوزده شهرستان داشته که از آن جمله پارس خوزستان اسپاهان کورمان طوران مکوران اسپت واشت ساکستان زاپلستان میشون هاگار پان یات رشیر دیر میش ماهیگ مازون هوزهرستان اسپاخل دیبوخل بدین ترتیب نام مکران در تقسیمات کشوری زمان انوشیروان آمده است. در فهرستی که جغرافی نویس ارمنی آورده است نامهای اسبت و وشت نیز ذکر گردیده اند. بر خی از تاریخ نویسان همچون کولسنیکف عقیده دارند اسبت نام نصرت آباد فعلی بوده است و وشت همان خاش امروزی است. مارکوارت اسپت را به زبان پهلوی اسپیت (سفید ) دانسته است و این محل را کراقان ( کلاغ آباد) امروزی و گرگ نزدیکی نصرت آباد کنونی دانسته است. همچنین از محل اسپیت در کتابهای مقدسی ابن خرداد به و یاقوت حموی نام برده شده است. دومین محلی که جفرافیای ارمنی نام برده وشت است که کولسنیکف آن را با بخش کنونی وشت در خاور بلوچستان یکسان دانسته است .مارکوارات وشت را صرفا خواش یا خواص مورد نظر جغرافیدانان عرب می داند یعنی همان خاش محلی در نواحی سرحدی ایران در بلوچستان می داند.از شهر خواش ابن فقیه در کتاب البلدان به عنوان شهری در جنوب کوهی که در آن سنگ گوگرد وجود داشته است نام می برد. نام مکران همچنین در رساله نامه تنسر آمده است. این رساله توسط تنسر موبد موبدان زردشتی در زمان اردشیر اول به گشنسب شاه طبرستان نوشته شده است. در این نامه از مکران به عنوان یکی از نقاط سرحدی ایران نام برده می شود. عین جملات نامه تنسر در این مورد چنین است: تورا می نمایم که زمین چهار قسمت دارد یک جز زمین ترک میان مغارب هند تا مشارق روم جز دوم میان روم و قبط و بربر و جز سوم سیاهان از بربر تا هند و جز چهارم این زمین که منسوب است به پارس و لقب بلاد الخاضعین میان جوی بلخ تا آخر بلاد آذربایگان و ارمنیه فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران و از آنجا تا کابل و طخارستان و این جز چهارم برگزیده زمین است . رویارویی نظامی سرداران بلوچ با ارتش انگلستان در منطقه سرحد: زنرال ریجنالد ادوارد هری دایر (1927-1864 ) در سال 1295 به بهانه همکاری سرداران بلوچ با قوای آلمانی به بلوچستان حمله کرد . وی 5 سال در بلوچستان ماند و سپس به هندوستان رفت و 6 سال بعد در سن 74 سا لگی در برستول انگلستان در گذشت . وی ماجرای جدال خود با بلوچها را در کتابی بنام مهاجمان سرحد که درسال 1921 درلندن انتشار پیدا کردبه چاپ رساند. این کتاب بعدها توسط دکتر حمید احمدی به همان نام ترجمه شده است. هنگامی که کمپانی هند شرقی بر هند و پاکستان امروزی مستولی شد و منطقه کلات و بلوچستان پاکستان به تصرف انگلیسی ها درآمد عده ای از سران بلوچ برای اهداف شوم و استعماری انگلیس مانع تراشی می کردند. آنها با حمله به کاروان انگلیسی ها و چپاول آنها مانع حضور انگلیس در سرحد بلوچستان شده بودند. در این زمان انگلیس به فکر کشیدن خط آهن به بلوچستان ایران بود. مهمترین سرداران بلوچ که با انگلیسی ها جنگیدند سردار جمعه خان اسماعیل زهی سردار خلیل خان گمشادزهی و سردار جیندخان یاراحمد زهی بودند. جنگها ی این سرداران بلوچ با قوای انگلیس منجر به کشته شدن بسیاری از نیروهای انگلیسی گردید. در نبردی که بین نیروهای جمعه خان با انگلیس در شمال زاهدان کنونی روی داد بیش از 70 انگلیسی کشته شدند. و در نبرد دره نالک در نزدیکی روستای سنگان نیز بیش از 330 انگلیسی به قتل رسیدند. این نبرد پس از آن روی داد که سردار جیند خان یاراحمدزهی به دست نیروهای انگلیسی اسیر گردید. دایر که با فریب دادن بلوچها توسط عیدوخان ریگی آنها را به اسارت گرفته بود قصد داشت تا با انتقال این اسرا به هند فتنه بلوچستان را خاموش کند . اما سرنوشت چیز دیگری را رقم زد. اسرا از منطقه کوهستانی تفتان منتقل می شدند که این برای بلوچهای منطقه فرصت مناسبی بود. سردار این منطقه بهروزخان نام داشت وی قاصدی روانه کرد و به سران طوایف گمشادزهی و یاراحمدزهی اعلام نمود که ارتش دایر قصد عبور از منطقه را دارد. بدین ترتیب تفنگچی های این دو قوم گردنه دره نالک را مسدود نموده و منتظر انگلیسی ها شدند. در نبرد سختی که روی داد بلوچها دو کشته دادند ولی توانستند با استفاده از موقعیت کوهستانی منطقه نیروهای دایر را سرکوب کنند و این افسر انگلیس را برای همیشه از ایران بیرون برانند. در مجموع نبردهای بسیاری بین انگلیس و بلوچ ها رخ داده است که حافظه مردم محل خاطراتی چند از آن را به یاد دارد. یکی از آنها خاطره شهادت پهلوان سردار ایل گمشادزهی می باشد. این سردار بلوچ هنگامی که برای جنگ عازم می گردید غسل کرده و دستور داد تا گاوی قربانی کنند و دعا کرد که خداوند شهادت را نصیب وی کند . از قضا دعای وی نیز پذیرفته شد و در یکی از نبردها به شهادت رسید و در محلی به نام گزک به همراه دیگر شهدای بلوچ به خاک سپرده شد. دیگری خبر رسانی توسط پیک بهروزخان که لالخان شهلی بر نام داشت. می گویند وی سریع ترین مرد بلوچ بوده است بطوری که این خبر را در کمترین زمان و با پای پیاده به اردوی یاراحمدزهی ها رسانده است. و صدها نکته دیگر و حماسه هایی که مردان بلوچ در سرحد آفریدند. بلی آنان که از این پیش بودند چنین بستند راه ترک و تازی از آن این داستان گفتم که امروز بدانی قدر و بر هیچش نبازی به پاس هر وجب خاکی از این ملک چه بسیارست آن سرها که رفته زمستی بر سر هر قطعه زین خاک خدا داند چه افسرها که رفته و امروز دولتمردان کنونی به جای پاس داشت این بزرگان کسانی را بر آنان مسلط کرده اند که آن روز هیچ جانفشانی از خود نشان ندادند. بلوچ قومی است که به قدمت تاریخ تاریخ از خود گذشتگی دارد. آری امروز نه تنها یادی از آنها نمی شود بلکه اقوام بلوچ چون یاراحمدزهی گمشادزهی و اسماعیل زهی به عنوان شرور معرفی می شوند و محروم از تمامی حقوق شهروندی هستند. نادر شاه افشار و منطقه سرحد و بلوچستان: برای بررسی این موضوع کتب بسیاری را مطالعه نمودم و در ضمن این مطالعات به این نتیجه رسیدم که ناحیه ای در بلوچستان بنام سرحد به طور کلی در یک برهه 500 ساله از تاریخ بلوچستان محذوف گردیده است. وقایع اندکی که ذهن مردم سرحد آن را به یاد دارد عبارتند ازسفر نادر شاه به منطقه و سپردن حکومت خاش به شخصی بنام بایی خان ( نادر شاه افشار ارادت خاصی به مردم منطقه بلوچستان داشته است این ارادت را می توان در چند جا دید 1- سپردن حکومت سرحد به میر بایی خان 2- سپردن حکومت مکران به پدر زن بلوچش میر مبارک3- انتخاب یک فرد بلوچ به عنوان فرمانده لشکر ایران و سپس سپردن حکومت افغانستان به این بلوچ (احمد خان درانی ) که موسس دولت افغانستان بوده است.4- انتصاب سردار عبدالله خان براهویی به فرماندهی سپاه ایران در جنگ با هند و سپردن حکومت منطقه کلات به وی. ) آنچه از تاریخ بجای مانده است حکایت سفر نادر شاه و گذر ایشان از منطقه سرحد است. نادر شاه افشار در سفری که به سرحد انجام می دهد در تفتان اطراق می کند . ظاهرا مسئول حکومت این منطقه شخصی است بنام میر بایی خان. که از نزدیکان دربار صفوی و شیعه مذهب می باشد. می گویند میر بایی خان از نوادگان حسین کرد شبستری پهلوان نامی ایران بوده است که در عهد شاه سلطان حسین آخرین شاه رسمی صفویان با حکمی که شاه عباس به پدر بزرگش داده است به دربار صفوی می رود . و آنجا به عنوان فردی که حامی نشر تشیع در بلوچستان و سر حددار منطقه بوده مورد استقبال شاه قرار می گیرد. در نهایت میر بایی خان با یکی از شاهزادگان صفوی ازدواج نموده و با حکمی دیگر به سرحد باز می گردد . حال نادر شاه می خواهد این پیر مرد داعیه دار حکومت سرحد را که سر و سری با دربار صفوی داشته است تنبیه کند. در نیمه های شب سر و صدای بسیار قور باغه ها و آبزیان امان نادر را می برند و خواب را برایش حرام می کنند . نادر فورا دستور می دهد بزرگ منطقه را حاضر نمایند . پس از حضور وی نادر دستور می دهد فورا به قورباغه های منطقه ات دستور بده که خاموش شوند و گرنه فردا تو را دار خواهم زد . مدتی بعد تمامی صداها خاموش می شوند ونادر به خواب می رود . صبح فردا پیر مرد را می آورند و نادر از وی می پرسد که چگونه سر صدای دیشب را خاموش نمودی؟ و ایشان در جواب می گویند که کاری بسیار ساده بود . روده های گوسفندانی را که لشکریان شما آنها را برای شام سر بریده بودند داخل نهرهای آب ریختم و این باعث شد تا آبزیان گمان کنند که مارهایی در آب هستند و از ترس شکار شدن ساکت شدند. نادر از این همه ذکاوت خوشش آمد و دوباره حکم حکومت سرحد را برایش تایید نمود. و در ضمن دستور داد تا سرحد که تا آن زمان منطقه تاخت و تاز یاغیان بود امن شده و در مرکز آن شهر خاش بنا شود. شاید یکی از دلایل گذشت نادر شاه از میر بایی خان کرد بودن هر دو است. حکومت اکراد در منطقه سرحد در دیگر اسناد تاریخی نیز یاد شده است. البته حکایت دیگری نیز از عهد نادر داریم . نادر شاه که برای مقابله با سپاه هند به این منطقه لشکر کشی می کند در نبرد اول خود شکست می خورد. علت اصلی شکست وی ترس اسب های سپاه از فیل های هندی بوده است. سپاهیان هندی توسط فیل های خود موجب رم کردن اسب های سپاه نادر شده و وی به منطقه بلوچستان امروزی عقب می نشیند. در این منطقه یکی از بلوچهای زیرک به وی پیشنهاد خوبی می دهد . وی می گوید این بار سپاه نادر به جای

  • سیاوش ریگی

    بلوچ در رساله پهلوی : بلوچ در رساله پهلوی : از مهمترین منابعی که در مورد حضور بلوچ ها در کناره دریای خزر سخن می گوید منبعی است به زبان پهلوی ساسانی به نام شهرستان های ایران این رساله کوچک چند صفحه ای تنها اثری است به این زبان که موضوعش منحصرا جغرافیای تاریخی شهرهاست از رساله پهلوی سه ترجمه به فارسی می شناسیم نخست ترجمه صادق هدایت دیگر ترجمه سعید عریان و سپس ترجمه احمد تفضلی سه بند از این رساله مستقیما مربوط به تاریخ قوم بلوچ می باشد که آن سه بند رانخست از ترجمه صادق هدایت نقل می کنیم : بند 28 – بیست شهرستان در پذشخوارگر (نواحی کوهستانی طبرستان و گیلان ) ساخته شده چه ارمیل ... پس او (ارمایل ) به فرمان فریدون برای کوه نشینان ساخت ایشان از آزی دهاک (ضحاک ) شهریاری کوهستان را بدست آورده بودند بند 29 – فرمانروایان کوهستان هفت باشند . ویسمکان دماوند نهاوند بهستون دینبران مسروکان و بلوچان و مرینجان . بند 30 – این ها آن بودند که از آزی دهاک فرمانروایی کوهستان را بدست آورده بودند . سه بند مزبور در رساله شهرستان های ایران ضمن اینکه به داستان ضحاک اشاره کرده است چنین می آورد که آزادشدگان از دست ضحاک بیست شهرستان در پذشخوارگر ساختند . پذشخوارگر همچنانکه از صادق هدایت نقل کردیم نواحی کوهستانی طبرستان و گیلان و در واقع سلسله جبال البرز بوده است در اولین بند از سه بند مورد نظر (بند 28 ) هرسه مترجم یکسان ترجمه کرده اند جز آنکه در ترجمه احمد تفضلی بجای بیست شهرستان بیست و یک شهرستان آمده است . در بند بیست و نه آمده که کوهیاران هفت هستند کلمه کوهیار به معنی دارنده اقامت و فرمانروایان کوهستان معنا شده است . تفضلی از طبری جلد یکم صفحه 229 نقل کرده است که وقتی فریدون بر ضحاک پیروز شد به هریک از کوهیاران مرتبه ای داد و به هریک ناحیه ای از دماوند محول کرد . نام این هفت کوهیار در ترجمه های مختلف به صورت های متفاوت ذکر شده صادق هدایت ششمین را بلوچان آورده و در حاشیه توضیح داده که بلوچان در کرمان مسکن داشته اند سعید عریان ششمین را بروزان ذکر کرده و در حاشیه بروزان را سلسلهای از کوهیاران شناخته است . و اشاره کرده که نیبرگ و مارکوارت معتقدند که کوهیاران تنها در دماوند نبوده اند بلکه هریک در قسمتی از فلات ایران مستق بوده اند در سومین ترجمه ششمین کوهیار بلوچان خوانده شده است به نظر می رسد با بررسی این سه ترجمه اینک می توان موضوع را چنین خلاصه کرد که در رساله ای پهلوی که اولین تدوین آن در آخر دوره ساسانی صورت گرفته نام بلوچ در ک.ه های البرز آمده است . مارکوارت در ترجمه همین رساله به زبان انگلیسی آورده است که قوم بلوچ در کرمان در غرب کوه های قفص (کوچ ) مستقر بودند کوه های قفص با کوه های بشاگرد کنونی قابل انطباق اند . از این مسله می توان چنین تحلیل کرد اگر به یقین نیز در پایان دوره ساسانی (هنگام تدوین رساله پهلوی ) بلوچ ها در کوه های کرمان ساکن شده بودند می توان چنین گفت که اولا شاید رساله علی رغم زمان تدوینش به زمانهای قبل تر استناد کرده است (چنانکه می دانیم بلوچ ها زمانی در کوههای مازندران ساکن بوده اند ) ثانیا اگر فرض کنیم که مهاجرت بلوچ ها در پایان دوره ساسانی رخ داده و آنها به کرمان کوچ کرده باشند مطمعنا تمام قوم بلوچ از گیلان و مازندران کوچ نکرده اند و بخشی از آنها همچنان در کوههای مازندران و گیلان مانده اند . بلوچ در شاهنامه : بلوچ در شاهنامه : در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است در ادامه تلاش خواهیم کرد به این موضوع بپردازیم . اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود : هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروچ . همچنانکه از بیت مستفاد می شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هردو یاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هریک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که بازور و دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست . سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید : سپاهش زگردان کوچ و بلوچ سگالیده جنگ و بر آورده خوچ . لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است . فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید : کسی در جهان پشت ایشان ندید برهنه یک انگشت ایشان ندید . فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین ترسیم میکند : درفشی بر آورده پیکر پلنگ همی از درفشش ببارید جنگ . در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش " مکران در داستان کیخسرو " گفتیم کیخسرو با که سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد . دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد ازجمله خراسان و گرگان و ساری و آمل. و پس از کشیدن دیوار "دربند " و سرکوب "الانان " به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید : به ره اندر آگاهی آمد به شاه که گشت از بلوچی جهانی تباه . در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم انجا از دست بلوچ ها سخن می گوید : ز گیلان تباهی فزون است زین ز نفرین پراکنده شد آفرین . شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که "الانان " و "هندیان " سر به طاعت ما خم کرده اند اما با بلوچ ها که هموطنان مایند نتوانسته ایم بر آئیم :بسنده نباشیم با شهر خویش همی شیر جوییم پیچان ز میش . این بیت نشان میدهد که فردوسی از زبان انوشیروان بلوچ ها را قومی ایرانی می دانسته است . در ادامه فردوسی به ناامنی مرزهای شمالی ایران که بلوچ ها در آنجا ساکن بوده اند اشاره می کند : همان مرز تا بود با رنج بود ز بهر پراگندن گنج بود . و یاد آور می شود که با همه تلاش انوشیروان برای حمله به بلوچ ها نزدیکانش او را از این کار منع کرده و شکست اردشیر ساسانی (226م – 241 م ) در پیکار با بلوچ ها را به وی یاد آور شدند : ز کار بلوچ ارجمند اردشیر بکوشید با کاردانان پیر * نبد سودمند به افسون و رنگ نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ . خسرو انوشیروان از این سخنان خشمگین شد و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگزرانید : که از کوچکه هرکه یابیید خرد وگر تیغ دارند مردان گرد * وگر انجمن باشد از اندکی نباید که یابد رهایی یکی . فردوسی قتل عام فجیع و وحشیانه انوشیروان را چنین به تصویر می کشد : از ایشان فراوان و اندک نماند زن و مرد جنگی و کودک نماند * سراسر به شمشیر بگذاشتند ستم کردن و رنج برداشتند* ببود ایمن از رنج شاه جهان بلوچی نماند آشکار و نهان . داستان بلوچ ها در دوره انوشیروان در شاهنامه فردوسی در اینجا تمام می شود . اینک سخنی از کریستین سن نقل می کنم وی گفته احتمالا بلوچ ها را به علت بنیه طبیعیشان و قوت بدنیشان بر کشاورزان ضعیف ایرانی در نواحی سرحد و مرزها برای مقابله با دشمنان استقرار داده اند . البته بعد از قتل عام بلوچ ها توسط انوشیروان بلوچ ها یه عنوان فرمانروایان منصوب شده در شمال به حیات خود ادامه داده اند و دلیل آن وجود نام بلوچ ها در مراسم استقبال از سفیر چین در دربار انوشیروان است : همه مرزبانان زرین کمر بلوچی و گیلی برزین سپر . این نمایش شگفت انگیز جلال و قدرت پادشاهی سفیران را حیرتزده کرد می بینیم که در این نمایش بلوچ ها نیز چون دیگر ایرانیان به آراستن سپاه شاه و هول انداختن در دل دشمنان کشور پرداخته اند . در ادامه با بررسی حمله اعراب به کرمان و وجود بلوچ ها در این منطقه به کوچ بلوچ ها از شمال به جنوب می پردازیم . بلوچستان در زمان ساسانیان بلوچستان در زمان ساسانیان: کشور ایران در زمان ساسانیان خصوصا در اواخر آن به چهار رقسمت تقسیم شده بود منطقه جنوبی آن شامل نوزده شهرستان بود که یکی از آنها به گفته کولسنیکف درکتاب ایران در آستانه یورش تازیان مکوران نام داشت . گفته اند که در دوره ساسانیان بوده است که بخشی از اقوام ساکن در نواحی شمال غربی و مغرب ایران به نام بلوچ به منطقه کرمان کوچانیده شده اند. در شاهنامه نیز چنین مضمونی آورده شده است. فردوسی از قتل عام بلوچها توسط انوشیروان سخن می گوید. طبری آورده است که در شهر گور(که در سه کیلو متری فیروز آباد کنونی استان فارس قرار دارد) فرستادگانی از شاه کوشان و طوران و مکران با پیام اطاعت برسیدند. نولدکه در توضیح جمله طبری از استخری نقل کرده است که طوران قسمتی از بلوچستان امروزی است که پایتخت آن قصدار است. و تا اندازه ای مطابق با خان نشین امروزی کلات می باشد. وی گفته است که در بسیاری از کتابهای مهم جغرافیایی قدیم طوران و مکوران با هم ذکر شده اند. نولدکه عقیده دارد که آمدن شاهان طوران و مکوران به حضور اردشیر نمی تواند دلیل باشد بر اینکه اردشیر بر آن سرزمینها دست یافته بوده است . این مطلب از آنجا معلوم می شود که پسر او شاپور اول در کتیبه حاجی آباد خود را شاهنشاه ایران و جز ایران می نامد. اما پدرش را فقط شاهنشاه ایران می خواند. و از این راه می رساند که خود او شاهنشاهی ایران را تا آنسوی مرزهای دوران اخیر پارتیان گسترش داده است. در کارنامه اردشیر بابکان که کتابی است به زبان پهلوی و در اواخر دوره ساسانیان نوشته شده است در مورد جنگ اردشیر اول ساسانی و اردوان پنجم اشکانی آمده است که اردشیر از سپاهیان کرمان و مکران و پارس کمک گرفت و آنان را به جنگ اردوان فرستاد جمله ترجمه شده صادق هدایت از متن کارنامه از زبان پهلوی چنین است: اردشیر خود به استخر نشسته از کرمان و مکران و پارس کسته کسته سپاه بی شمار مر گرد می کرد و به کارزار اردوان می فرستاد. عبدالله گروسی در کتاب جغرافیای تاریخی ناحیه بمپور بلوچستان وضعیت بلوچستان در زمان ساسانیان را چنین شرح می دهد: در زمان ساسانیان به واسطه رونق امر تجارت و نظم و نسق در بهره برداری از منابع و ایجاد سد و بند بر روی رودخانه ها و پا کوهها و استفاده از نیروی عظیم کار بردگان در امر تولید کشاورزی و نیز رونق صنایع بافت پارچه های ابر یشمین و فلز گری و فولاد سازی و تردد قافله های تجاری آبادانی مکران و حوزه بمپور به اوج خود رسیده است . از جمله درآمدهای ساکنین ناحیه بمپور امر مکاری و حمل مال التجاره از راههای موجود بوده است و به نظر می رسد در این روزگار پرورش شتر و شتر داری که مناسب ترین حیوان بار کش برای مسافرتهای طولانی و عبور از سرزمینهای بیابانی بوده در ناحیه بمپور از رونق برخوردار بوده است. به شهادت منابع تاریخی مکران و طوران در زمان بهرام دوم ساسانی (277-293م) تحت تسلط این دولت نبوده اند ولی نرسی پادشاه ساسانی (293-303م) در کتیبه خود که در پایکولی (محلی در سلمانیه کردستان عراق) قرار دارد فهرستی از کسانی که برای تاجگذاریش حضور داشته اند نام می برد که در آن اسامی پادشاه پارادنه و شاه مکران که هر دو در بلوچستان کنونی بوده اند دیده می شود. به عقیده فرای تسامح دینی نرسی و عدم اصرار او بر آیین زردشت باعث گردید تا پادشاهان دیگر بلاد مثل شاه مکران که دین زردشتی نداشتند نیز از وی حمایت کنند. تاریخ طبری و بلعمی نشان میدهد که این روند در زمان بهرام پنجم ( بهرام گور420-439م) نیز ادامه داشت و شاهان غیر زردشتی فقط مالیاتهایی را به دربار ساسانی تحویل می دادند. اما در زمان خسرو انوشیروان همزمان با تحولات بزرگ اقتصادی و اصلاحاتی در اداره امور نظامی سرتاسر ایران به چهار قسمت تقسیم گردید که شامل خراسان خورباران نیمروز و آذربایگان بود. روایتی از جغرافیای ارمنی آشخاراتسویتس است که ظاهرا در سده هفتم میلادی نگارش یافته است مطابق این روایت نیمروز نوزده شهرستان داشته که از آن جمله پارس خوزستان اسپاهان کورمان طوران مکوران اسپت واشت ساکستان زاپلستان میشون هاگار پان یات رشیر دیر میش ماهیگ مازون هوزهرستان اسپاخل دیبوخل بدین ترتیب نام مکران در تقسیمات کشوری زمان انوشیروان آمده است. در فهرستی که جغرافی نویس ارمنی آورده است نامهای اسبت و وشت نیز ذکر گردیده اند. بر خی از تاریخ نویسان همچون کولسنیکف عقیده دارند اسبت نام نصرت آباد فعلی بوده است و وشت همان خاش امروزی است. مارکوارت اسپت را به زبان پهلوی اسپیت (سفید ) دانسته است و این محل را کراقان ( کلاغ آباد) امروزی و گرگ نزدیکی نصرت آباد کنونی دانسته است. همچنین از محل اسپیت در کتابهای مقدسی ابن خرداد به و یاقوت حموی نام برده شده است. دومین محلی که جفرافیای ارمنی نام برده وشت است که کولسنیکف آن را با بخش کنونی وشت در خاور بلوچستان یکسان دانسته است .مارکوارات وشت را صرفا خواش یا خواص مورد نظر جغرافیدانان عرب می داند یعنی همان خاش محلی در نواحی سرحدی ایران در بلوچستان می داند.از شهر خواش ابن فقیه در کتاب البلدان به عنوان شهری در جنوب کوهی که در آن سنگ گوگرد وجود داشته است نام می برد. نام مکران همچنین در رساله نامه تنسر آمده است. این رساله توسط تنسر موبد موبدان زردشتی در زمان اردشیر اول به گشنسب شاه طبرستان نوشته شده است. در این نامه از مکران به عنوان یکی از نقاط سرحدی ایران نام برده می شود. عین جملات نامه تنسر در این مورد چنین است: تورا می نمایم که زمین چهار قسمت دارد یک جز زمین ترک میان مغارب هند تا مشارق روم جز دوم میان روم و قبط و بربر و جز سوم سیاهان از بربر تا هند و جز چهارم این زمین که منسوب است به پارس و لقب بلاد الخاضعین میان جوی بلخ تا آخر بلاد آذربایگان و ارمنیه فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران و از آنجا تا کابل و طخارستان و این جز چهارم برگزیده زمین است . رویارویی نظامی سرداران بلوچ با ارتش انگلستان در منطقه سرحد: زنرال ریجنالد ادوارد هری دایر (1927-1864 ) در سال 1295 به بهانه همکاری سرداران بلوچ با قوای آلمانی به بلوچستان حمله کرد . وی 5 سال در بلوچستان ماند و سپس به هندوستان رفت و 6 سال بعد در سن 74 سا لگی در برستول انگلستان در گذشت . وی ماجرای جدال خود با بلوچها را در کتابی بنام مهاجمان سرحد که درسال 1921 درلندن انتشار پیدا کردبه چاپ رساند. این کتاب بعدها توسط دکتر حمید احمدی به همان نام ترجمه شده است. هنگامی که کمپانی هند شرقی بر هند و پاکستان امروزی مستولی شد و منطقه کلات و بلوچستان پاکستان به تصرف انگلیسی ها درآمد عده ای از سران بلوچ برای اهداف شوم و استعماری انگلیس مانع تراشی می کردند. آنها با حمله به کاروان انگلیسی ها و چپاول آنها مانع حضور انگلیس در سرحد بلوچستان شده بودند. در این زمان انگلیس به فکر کشیدن خط آهن به بلوچستان ایران بود. مهمترین سرداران بلوچ که با انگلیسی ها جنگیدند سردار جمعه خان اسماعیل زهی سردار خلیل خان گمشادزهی و سردار جیندخان یاراحمد زهی بودند. جنگها ی این سرداران بلوچ با قوای انگلیس منجر به کشته شدن بسیاری از نیروهای انگلیسی گردید. در نبردی که بین نیروهای جمعه خان با انگلیس در شمال زاهدان کنونی روی داد بیش از 70 انگلیسی کشته شدند. و در نبرد دره نالک در نزدیکی روستای سنگان نیز بیش از 330 انگلیسی به قتل رسیدند. این نبرد پس از آن روی داد که سردار جیند خان یاراحمدزهی به دست نیروهای انگلیسی اسیر گردید. دایر که با فریب دادن بلوچها توسط عیدوخان ریگی آنها را به اسارت گرفته بود قصد داشت تا با انتقال این اسرا به هند فتنه بلوچستان را خاموش کند . اما سرنوشت چیز دیگری را رقم زد. اسرا از منطقه کوهستانی تفتان منتقل می شدند که این برای بلوچهای منطقه فرصت مناسبی بود. سردار این منطقه بهروزخان نام داشت وی قاصدی روانه کرد و به سران طوایف گمشادزهی و یاراحمدزهی اعلام نمود که ارتش دایر قصد عبور از منطقه را دارد. بدین ترتیب تفنگچی های این دو قوم گردنه دره نالک را مسدود نموده و منتظر انگلیسی ها شدند. در نبرد سختی که روی داد بلوچها دو کشته دادند ولی توانستند با استفاده از موقعیت کوهستانی منطقه نیروهای دایر را سرکوب کنند و این افسر انگلیس را برای همیشه از ایران بیرون برانند. در مجموع نبردهای بسیاری بین انگلیس و بلوچ ها رخ داده است که حافظه مردم محل خاطراتی چند از آن را به یاد دارد. یکی از آنها خاطره شهادت پهلوان سردار ایل گمشادزهی می باشد. این سردار بلوچ هنگامی که برای جنگ عازم می گردید غسل کرده و دستور داد تا گاوی قربانی کنند و دعا کرد که خداوند شهادت را نصیب وی کند . از قضا دعای وی نیز پذیرفته شد و در یکی از نبردها به شهادت رسید و در محلی به نام گزک به همراه دیگر شهدای بلوچ به خاک سپرده شد. دیگری خبر رسانی توسط پیک بهروزخان که لالخان شهلی بر نام داشت. می گویند وی سریع ترین مرد بلوچ بوده است بطوری که این خبر را در کمترین زمان و با پای پیاده به اردوی یاراحمدزهی ها رسانده است. و صدها نکته دیگر و حماسه هایی که مردان بلوچ در سرحد آفریدند. بلی آنان که از این پیش بودند چنین بستند راه ترک و تازی از آن این داستان گفتم که امروز بدانی قدر و بر هیچش نبازی به پاس هر وجب خاکی از این ملک چه بسیارست آن سرها که رفته زمستی بر سر هر قطعه زین خاک خدا داند چه افسرها که رفته و امروز دولتمردان کنونی به جای پاس داشت این بزرگان کسانی را بر آنان مسلط کرده اند که آن روز هیچ جانفشانی از خود نشان ندادند. بلوچ قومی است که به قدمت تاریخ تاریخ از خود گذشتگی دارد. آری امروز نه تنها یادی از آنها نمی شود بلکه اقوام بلوچ چون یاراحمدزهی گمشادزهی و اسماعیل زهی به عنوان شرور معرفی می شوند و محروم از تمامی حقوق شهروندی هستند. نادر شاه افشار و منطقه سرحد و بلوچستان: برای بررسی این موضوع کتب بسیاری را مطالعه نمودم و در ضمن این مطالعات به این نتیجه رسیدم که ناحیه ای در بلوچستان بنام سرحد به طور کلی در یک برهه 500 ساله از تاریخ بلوچستان محذوف گردیده است. وقایع اندکی که ذهن مردم سرحد آن را به یاد دارد عبارتند ازسفر نادر شاه به منطقه و سپردن حکومت خاش به شخصی بنام بایی خان ( نادر شاه افشار ارادت خاصی به مردم منطقه بلوچستان داشته است این ارادت را می توان در چند جا دید 1- سپردن حکومت سرحد به میر بایی خان 2- سپردن حکومت مکران به پدر زن بلوچش میر مبارک3- انتخاب یک فرد بلوچ به عنوان فرمانده لشکر ایران و سپس سپردن حکومت افغانستان به این بلوچ (احمد خان درانی ) که موسس دولت افغانستان بوده است.4- انتصاب سردار عبدالله خان براهویی به فرماندهی سپاه ایران در جنگ با هند و سپردن حکومت منطقه کلات به وی. ) آنچه از تاریخ بجای مانده است حکایت سفر نادر شاه و گذر ایشان از منطقه سرحد است. نادر شاه افشار در سفری که به سرحد انجام می دهد در تفتان اطراق می کند . ظاهرا مسئول حکومت این منطقه شخصی است بنام میر بایی خان. که از نزدیکان دربار صفوی و شیعه مذهب می باشد. می گویند میر بایی خان از نوادگان حسین کرد شبستری پهلوان نامی ایران بوده است که در عهد شاه سلطان حسین آخرین شاه رسمی صفویان با حکمی که شاه عباس به پدر بزرگش داده است به دربار صفوی می رود . و آنجا به عنوان فردی که حامی نشر تشیع در بلوچستان و سر حددار منطقه بوده مورد استقبال شاه قرار می گیرد. در نهایت میر بایی خان با یکی از شاهزادگان صفوی ازدواج نموده و با حکمی دیگر به سرحد باز می گردد . حال نادر شاه می خواهد این پیر مرد داعیه دار حکومت سرحد را که سر و سری با دربار صفوی داشته است تنبیه کند. در نیمه های شب سر و صدای بسیار قور باغه ها و آبزیان امان نادر را می برند و خواب را برایش حرام می کنند . نادر فورا دستور می دهد بزرگ منطقه را حاضر نمایند . پس از حضور وی نادر دستور می دهد فورا به قورباغه های منطقه ات دستور بده که خاموش شوند و گرنه فردا تو را دار خواهم زد . مدتی بعد تمامی صداها خاموش می شوند ونادر به خواب می رود . صبح فردا پیر مرد را می آورند و نادر از وی می پرسد که چگونه سر صدای دیشب را خاموش نمودی؟ و ایشان در جواب می گویند که کاری بسیار ساده بود . روده های گوسفندانی را که لشکریان شما آنها را برای شام سر بریده بودند داخل نهرهای آب ریختم و این باعث شد تا آبزیان گمان کنند که مارهایی در آب هستند و از ترس شکار شدن ساکت شدند. نادر از این همه ذکاوت خوشش آمد و دوباره حکم حکومت سرحد را برایش تایید نمود. و در ضمن دستور داد تا سرحد که تا آن زمان منطقه تاخت و تاز یاغیان بود امن شده و در مرکز آن شهر خاش بنا شود. شاید یکی از دلایل گذشت نادر شاه از میر بایی خان کرد بودن هر دو است. حکومت اکراد در منطقه سرحد در دیگر اسناد تاریخی نیز یاد شده است. البته حکایت دیگری نیز از عهد نادر داریم . نادر شاه که برای مقابله با سپاه هند به این منطقه لشکر کشی می کند در نبرد اول خود شکست می خورد. علت اصلی شکست وی ترس اسب های سپاه از فیل های هندی بوده است. سپاهیان هندی توسط فیل های خود موجب رم کردن اسب های سپاه نادر شده و وی به منطقه بلوچستان امروزی عقب می نشیند. در این منطقه یکی از بلوچهای زیرک به وی پیشنهاد خوبی می دهد . وی می گوید این بار سپاه نادر به جای استفاده از اسب از شترهای اقوام بلوچ سود ببرند . در حمله دوم نادر شترها باعث می شوند تا فیلهای هندی رم کنند و شیرازه سپاه هند که در پشت فیلها بوده اند به هم بریزد. با این ترفند هزیمت در سپ

  • کاربر مهمان

    به جناب مولانا عبدالحمید باید عرض کنم که در کتاب شاهنامه امده است: "که رستم یلی بود از سیستان من اش کرده ام رستم داستان" برعکس نظر شما از قدیم نام این استان "سیستان بوده است و اخیرا نام "بلوپستان هم به ان اضاقه شده تا نمودار ترکیب قومی منطقه باشد. راستش پسوند "استان" یا "ستان" که امروزه هنوز هم بر برخی کشورهای اسیایی (مثل هنوستان یا قزاقستان یا ترکمنستان) و اروپای شرقی (مثل بلغارستان و عیره) میبینیم همه از باقی مانده نفوذ زبان و فرهنگ و سیاست ایرانی است که متاسفانه ما ساکنان این مرزو بوم به درستی متوجه عظمت و گستره فرهنگ ایرانی نیستیم و یا نمی خواهیم باشیم. حالا فرض کنیم برای سهولت کلام استان کهکیلویه و بویر احمد را با نام کوتاهی مثلا "کهکیلستان" یا "بویرستان" بنامیم ایا این کار تفاوتی در ترکیب قومی و نژادی ان استان ایجاد میکند؟ بنده قبول دارم که قوم بلوچ در منتهای شرقی ایران تا حدودی آماج تنگ نظری و کوته بینی عده ای بوده است اما دراقتادن با پیکره اصلی کشور و خودرا بلوچ نامیدن و ادعای های دیگر فقط یکپارچگی کشور را به مخاطزه می اندازد. بنده فکر میکنم که اگر جنابعالی اول به یکپارچگی کشور می اندیشیدید و بعد به قومیت ها و مذاهب مختلف که جزء لاینفک و قبول شده این کشور هنوز هم پهناور هستند دیگر جایی برای این گله مندی های سطحی باقی نمی ماند. اگر میخواهند استان پهناور سیستان و بلوچستان را به دو یا سه استان تقسیم کنند این یه خاطر ضدیت با این قوم وان گروه نیست بلکه بیشتر برای ارایه خدمات و اداره کشور به نحو شایسته تر و بهتری است. جالا چه اشکالی دارد که استان سیستان به سه استان بلوچستان و مکران و سیستان تقسیم شود که جنابعالی میخواهید سیطره یک قوم را بر دیگر نقاط استان به کرسی بنشانید؟ ایا سیستان را به سه استان شرقی و عربی و مرکزی تقسیم کردن ترکیب قومی منطقه را به هم میزند؟ دوست عزیز و مولای محترم این کار نه از روی قصدو عمد و تجاوز به حقوق قومی مردم منطقه است بلکه برای بهتر رساندن خدمات به مردم محروم است.

  • کاربر مهمان

    آنچه که ریشه تاریخی دارد سیستان است و نه بلوچستان. اگر اینطور باشد خوزستان هم باید به نام عربستان تغییر نام دهد. چون تا زمان قاجاریه نام آن استان عربستان بود(سر در بازار قیصریه در اصفهان یکی از شواهد این امر است.) اما با تغییر نام آن به خوزستان اعراب خوزستان (حتی شیخ خزعل) اعتراض نکردند. نگارنده نیز از کنار جنایات گروهک ریگی تنها با ذکر چندين عمليات بمب‌گذاری و گروگان‌گيری می گذرد. آیا عداوت با جمهوری اسلامی باید باعث این باشد که چشمانمان را بر ریخته شدن خون هموطنانمان آن هم به بدترین شکل ممکن ببندیم؟ آیا با بمبگذاری و قتل شهروندان و ایجاد رعب و وحشت به آزادی و دموکراسی می رسیم؟ سیستان و بلوچستان از لحاظ منابع طبیعی و اقلیم جغرافیایی جایگاه بالایی در میان دیگر استان ها ندارد. کسانی که به دنبال جدایی آن از ایران هستند آیا فکرش را کرده اند که س از جدایی با کدام منابع می خواهدن معیشت مردم ان منطقه را تامین کنند؟ شاید قرار است همچون بلوچستان پاکستان، مجوز تاسیس پایگاه نظامی به آمریکا بدهند و در برابرش پول بگیرند.

  • برديا

    سياوش ريگي عزيز ممارست و پشتكار شما در ارائه اسناد تاريخي در خصوص بلوچ ها قابل تقدير است. در حاكميتي كه بناي آن بر تبعيض است متاسفانه بذرهاي تفرقه به سرعت رشد مي‌كند. قوميت زبان مذهب و... مسئله تازه اي در اين پهنه كهن نبوده ولي نظام تمايز و تبعيض كه از زنان تا دگرانديشان تا دگرمذاهب و... را در بر مي‌گيرد مرزهاي جديدي مي افريند.

  • سیاوش ریگی

    بلوچ ها تا جایی که من اطلاع دارم بدنبال جدایی از ایران نیستن،مردم بلوج در طول حکومت فاشیستی آخوندی زجرهای زیادی کشیدن و نتوانستن از حقوق شهروندی و حقوق اولیه خود برخوردار باشن.تصمیم های سیاسی ایدئولوژیک باعث تفرقه و جدایی می شود. اگر وزارت کشور و مجلس بدنبال تقسیم استان سیستان و بلوچستان هستن بهترین راه حل رفراندم در استان می باشد.بهترین گزینه هم بلوچستان جنوبی،بلوچستان مرکزی و بلوچستان شمالی یا همان سیستان می باشد.

  • کاربر مهمان

    یعنی چه بلوچستان شمالی و جنوبی مرکزی یا سیستان

  • بهروز

    با سلام حناب اقای مولوی ادعا کرده اند که نام سیستان اخیرا اضاف شده یا تکه کوچک باقی مانده از سیستان اخیرا و توسط دولت پهلوی و خاندان منحوس علم به بلوچستان یا در واقع همان مکران چسپانده شده باید خدمت ایشلن عرض کنم که نام سیستان برخلاف نام بلوچستان نامی به درازای تاریخ دارد در شاهنامه که بیش از چارصد بار نام سیستانن امده یکبار هم نام بلوچستان نیامده و تنها نام قوم بلوچ امده حتما اطلاع دارید که یکی از متون کهن زبان فارسی نامش تاریخ سیستان هست و یکی از کتبهای باقی مانده از عهد ساسانی کتاب شگفتیها و برجستگیهای سیستان هست متاسفانه اقای مولوی این چندمین بار است که بدون مطالعه اظهار نظر نیکنند و تحت تتاتیر اخبار دروغ قرار میگیرند متاسفم برای ایشان ایشان لیاقت پیشوا بودن قون بلوچ ندارند بهتر است بلوچها پیشوای دیگری بزگزینند