نقش مسلمانان در ساختمان نظری و عملی اسلام
دین اسلام در پویهٴ تاریخ اسلام - بخش سوم
حسن یوسفی اشکوری − اسلامی که امروز میشناسیم، عمدتاً برساخته تفاسیر مؤمنان از همان آغاز تاکنون است و از همین مقطع است که اکنون آن را «تاریخ دین اسلام» مینامیم.
گرچه در بخش دوم به مناسبت از سهم و نقش مؤمنان به مثابهٴ سومین مفسر دین و منابع دینی یاد شده است اما در این بخش به طور مستقل و با شرح بیشتر به آن خواهیم پرداخت تا روشن شود که داستان دین و تاریخ دین چیست و چه پیامدهای نظری و عملی در دین ورزی و به ویژه در زیست جهان مؤمنان داشته و دارد و خواهد داشت. واقعیت این است اسلامی که امروز میشناسیم و در میان مسلمانان رایج است و به طور سنتی و تقلیدی پیروی میشود، بدون این که ارتباطش با اسلام تفسیری اول و دوم (اسلام کتاب و سنت در عصر بعثت) در تمام موارد گسسته باشد، عمدتا برساخته تفاسیر مؤمنان از همان آغاز (عصر بعثت و به ویژه در قرن نخست هجری) تا کنون است و از همین مقطع است که اکنون آن را «تاریخ دین اسلام» مینامیم. هرچند عصر بعثت نیز بی گمان قطعهای از تاریخ اسلام است. معیار اساسی این تمایزگذاری تحولات و تغییرات بنیادینی است که از لحظه رحلت نبی اسلام رخ داده است.
برای تبیین بیشتر میتوان چنین تقریر کرد که دین اسلام جدای از مرحلهٴ عالم امر آن، که فعلا به دلیل فرض ایمانی مؤمنان و انتزاعی بودن آن از موضوع بحث کنار رفته است، در عالم خلق با دو مؤلفه تکوین یافته است: «کتاب» و «سنت نبی».[1]کتاب تفسیر الهی از عالم و آدم است و سنت تفسیر و برخی تصمیمات نبی از همان کتاب و الزامات نظری و عملی آن (هرچند همراه با خطاها). در این دو مرحله دین واقعا موجود زاده میشود و رشد میکند و به کمال نظری (و نه لزوما عملی) خود میرسد.
پس از آن نوبت به دینداران میرسد که برداشتها و تفسیرها و درکهای خود را از دیانت و اصول و فروع آن عرضه میکنند و تعلیقات (به تعبیر رایج کامنتها)ی خود را بر حاشیهٴ میراث بجا مانده از کتاب و سنت میگذارند. این حاشیه نویسی و تعلیقه گذاری گرچه از همان آغاز برای مؤمنان آزاد بوده و از همان آغاز، به ویژه در مدینه، خود را نشان داده اما این پس از فقدان پیامبر اسلام بود که این مرحله به جد آغاز شد و ادامه یافت و هنوز هم ادامه دارد و این مرحله تا زمانی که دین اسلام حیات دارد و از پیروانی برخوردار است ادامه خواهد داشت.
اما به استناد تاریخ اسلام ساختمان نظری و عملی دین اسلام، به گونهای که میشناسیم، به طور کلی به دست همین مفسران گروه سوم شکل گرفته و سامان یافته است. در زمان پیامبر دو مؤلفهٴ وحی و تفسیر و تشخیص نبی دستگاه دینی را شکل داد و تفاسیر و حاشیههای گاه و بیگاه مؤمنان نقش مهمی در این منظومه سازی عملی نداشته اما وقتی پیامبر از جمع مؤمنان غائب شد عنصر سوم با تمام قدرت و ظرفیت خود به میدان آمد و بنای نوبنیاد اسلام را چنان شکل داد که به گمانم در طول سه قرن به کلی با نمای آغازین آن متفاوت و در مواردی متعارض شد.
پوشیده نیست که اثبات و مدلل کردن این مدعا محتاج مروری تفصیلی و علمی بر تاریخ سه قرن نخست اسلام و بازسازی و بازخوانی آن با معیارهای نقد تاریخی مدرن است و در این مجال کوتاه، که صرفا به انگیزهٴ بیان نظری تمایز دین اسلام و و تاریخ اسلام نگارش یافته، حتی امکان ارائه فهرست موضوعات مختلف و گاه پیچیده از تاریخ سه قرن اول اسلام نیست. با این همه به چند نکته اشارتی میکنم.
پس از پیامبر چند رخداد مهم اتفاق افتاد. از یک سو مسئولیت مستقیم مدیریت امت و مسلمانان بر عهدهٴ خود آنان افتاد و ناگزیر میبایست به خود سامان میدادند و در برابر تهدیدهای تازه، که از هر سو بر آورده بود، از خود دفاع میکردند و بقا مییافتند، و از سوی دیگر، مسائل تازهای پیدا شده بود که تجارب گذشته و منابع نقلی (قرآن و سخنان و سنت نبی) در تمام موارد حلال مشکل نبود. نخستین موضوع تعیین جانشین برای مقام فرمانروایی پیامبر بود. موضوع بعدی ظهور شورشهای پیاپی شماری از قبایل مهم عرب در نواحی مختلف دور و نزدیک بود که به جد موجودیت جامعهٴ تازه تأسیس را به خطر انداخت و در پی آن جنگهای مشهور به «جنگهای ردّه» پیش آمد که در نهایت به سرکوبی گسترده و خشن شورشیان منتهی شد. موضوع مهم دیگر پس از فتح بخشهایی از قلمرو بیزانس در شامات و به ویژه فتح ایران و تأسیس یک امپراتوری غیر قابل تصور برای اعراب آن روزگار (امپراتوری عربی-اسلامی) مطرح شد و آن سر برآوردن انبوه مسائل و مشکلات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و دینی و فرهنگی تازه بود که راه حلهای مناسب و تازه میطلبید. از باب نمونه میبایست جنگ و جهاد قانونمند میشد و نظم و نظام روشنی مییافت. زمینهای به دست آمده در جنگ و فتوحات و خراج و مالیاتها روشن میشد و نوع رابطه مسلمانان با اقوام و طوایف متفاوت فرهنگی و قومی و مذهبی (از اهل کتاب و جز آن) تنظیم میشد. میبایست جایگاه زنان تعیین میگردید. نظام دیوانی و مدیریت دستگاه کاملا نوین و بی سابقه در میان اعراب ضرورت مییافت و میبایست قانونمند و منضبط میشد. جان کلام این که دهها و صدها «مسئله» پیدا شده بود که برای آنها پاسخی در خور و متناسب در گذشته جاهلیت و یا اسلام عصر بعثت وجود نداشت. گرچه تلاش میشد از برخی آیات قرآن و یا سخنان بر جای مانده نبی برای گرهگشایی از معضلات جاری استفاده شود و در صورت فقدان حدیث نبوی به جعل حدیث تمسک میشد[2]اما در نهایت برای تمام موارد کفایت نمیکرد. روشن است مسائل تازه (به تعبیر فقهی «مسائل مستحدثه») راه حل تازه میطلبند.
در این میان اعراب مسلمان چه کردند؟ به اجبار و در عین حال با هوشمندی و درایت از تمام تجارب قابل حصول در آن زمان، از تجارب گذشته عصر جاهلیت خود تا تجارب اقوام مغلوب در مصر و شام و ایران، سود بردند و برای سازماندهی خود از آنها به درستی و گاه هم به غلط استفاده کردند.[3]
معیار و مبنای نظری و دینی آنان برای نوآوری چه بود؟ تأسیس اصل «اجتهاد». خلفای اسلامی برای خود حق اجتهاد قایل شده و با همفکری و رأی زنی با بزرگان اصحاب نبی کوشیدند که با توسل به برخی از اسناد نقلی راهی برای حل معضلات تازه پیدا کنند و در این راه به تصمیمات خلاف شرع مسلم نیز دچار شدند و بدعتهای تازه فراوان نهادند.[4]از زمان ابوبکر این نوع اجتهاد آغاز شد و در زمان عمر و عثمان و علی ادامه یافت و سرانجام در قرن دوم و سوم به تأسیس مکتبهای رسمی اجتهادی (حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی، زیدی، جعفری و...) منتهی شد که گرچه این مکتبها و سلسله فقیهان عموما دارای مراتبی از استقلال بودند اما همواره در تعامل با دستگاه خلافت و ارباب سیاست بوده و به نوعی برای حل مسائل جاری حکومتی تلاش میکردند.
با این اشاره بسیار کوتاه میخواستم این مدعا را مطرح کنم که درست است که دستمایهٴ نخستین مسلمانان به عنوان مفسران سوم منابع دینی عصر بعثت بوده اما در عمل اسلام در مدت نیم قرن (عصر خلفای راشدین) چندان با آن اسلام ساده و محدود نخستین فاصله گرفت و متفاوت شد که در نیمهٴ دوم قرن نخست از جهات مختلف با اسلام صدر متعارض افتاد و میتوان تصور کرد که در سدههای دوم و سوم به کجا رسیده بود.
گفتم که برای مستند کردن این مدعای بزرگ به بازخوانی تاریخ این دوران نیاز هست که در اینجا مجال و مقال ممکن نیست. اما به اجمال میگویم که تمام معارف و معتقدات پسین اسلامی و یا منسوب به اسلام، درست یا غلط، از قرن اول به بعد به تدریج و به مقتضای شرایط و نیازهای توهمی و یا واقعی، پدید آمده و در سدهٴ پنجم و ششم تثبیت شدهاند. به برخی از این عناوین و اصطلاحات اشاره میشود: خاتمیت، کمال دین، خلافت، امامت، ولایت، امیرالمؤمنین، اجتهاد و مجتهد، ارتداد، ردّه، سنت، سیره، اعجاز و معجزه، حدیث، علم فقه و فقیه، علم کلام و متکلم، علم تفسیر و مفسر، امت، امام، عرفان، تصوف، مرشد، قطب، خانقاه، حسینیه، تقلید، مرجع تقلید، عالم، روحانی، عدالت، توحید، معاد، جبر و اختیار، تفویض، آخرت، شهادت، تقیه، اصول، فروع، حدود و دیات، و دهها اصطلاح دیگر. قابل توجه این که شماری از این اصطلاحات و مفاهیم برآمده و یا الهام گرفته از اخبار و روایت جعلی و فرقهای و سیاسی در ادوار بعدی است و هیچ سابقه در متون معتبر دینی عصر بعثت ندارد.[5] برخی از اینها نهادند و برخی الفاظ و مفاهیم و بعضی از آنها ریشه قرآنی دارند اما تمام آنها در طول تاریخ تعاریف و تفاسیر مختلف و حتی متضاد یافتهاند و شمار قابل توجهی از آنها کاملا تازهاند و حتی متعارض با اسلام که غالبا تحت تأثیر اندیشههای الهیاتی و یا اجتماعی ادیان و فرهنگهای دیگر (مسیحیت، یهودیت، زرتشیت، مانویت، مزدکیت، بودایی و...) جعل شده و به نام اسلام و فرهنگ و اصطلاحات دینی معرفی شدهاند. از نظر کارکردی و پیامدها نیز برخی مثبت بوده و یا در مقاطعی کارکرد مثبت و مفید داشته و برخی منفی و مخرب بودهاند. با این همه آنچه مدعای ماست این است که تمام اینها در دوران پس از صدر (عصر بعثت) به وسیلهٴ مفسران گروه سوم یعنی مسلمانان با رهبری فکری و علمی رهبران دینی (محدثان، فقیهان و متکلمان، فیلسوفان، مفسران قرآن، مشایخ تصوف و عارفان) پدید آمدهاند و البته مهم است که بدانیم سیاستمداران و اغراض خاص سیاسی نیز در ظهور و رشد و بالندگی و گسترش بخش قابل توجهی از این افکار و سنتها و نهادها نقش و سهم گاه تعیین کننده داشتهاند.
کار مهمی که در این دوران مؤمنان و مفسران درجهٴ سوم (پس از کتاب و نبی) انجام دادند این بود که یک دستگاه و مجموعهٴ کامل دینی ایجاد کردند که با تشخیص آنان هر چیزی سر جای خود قرار گیرد. برای این که چنین دستگاه سازی ممکن شود ناگزیر آموزههای دینی با تعاریف و مفهوم سازی مشخص و کم و بیش روشنی با اجماع نسبی اهل عرف کارشناسان طبقه بندی شد. مهمترین طبقه بندی تقسیم بندی مجموعهٴ دین اسلام به «اصول» و «فروع» است که گرچه این اقدام از قرن دوم به بعد است که مطرح شده اما اگر مستندات نقلی این اصطلاحات را لحاظ کنیم روشن است که سند آن در روایات منقول از پیامبر است. اصول دین عبارت است از باورهای نظری (توحید، نبوت و معاد) و فروع عبارت است از احکام عملی و شرعی (هفت فرع: نماز، روزه، حج، زکات، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر). این اصول و فروع گرچه از مستندات نقلی (کتاب و سنت) استنباط شده اما واقعیت این است که تماما کاری است بشری و استنباطی که به وسیلهٴ شماری از متفکران و عالمان (بیشتر متکلمان و فقیهان) در یک روند و فرایند کاوشهای فکری و تعقلی برای معقول سازی و مفهوم سازی دیانت شکل گرفته و سامان یافته است. گفتن ندارد که نه در قرآن چنین طبقه بندی و حتی اصطلاحات و تعاریفی وجود دارد و نه در گفتارهای پیامبر به وضوح از این رویکرد نشانی است. حتی در صحت برخی تعابیر چون اصول و فروع در برخی روایات رایج در سدههای بعدی میتوان تردید کرد چرا که احتمال دارد که پس از پدید آمدن این اصطلاحات در متون روایی (از اساس جعلی و یا تغییر یافته) نفوذ و رسوخ پیدا کرده باشند. از این رو باید به تأکید گفت که در زمان پیامبر و در قرآن و سنت نمیتوان از اصطلاح «دستگاه اعتقادی اسلام» به معنایی دقیق و مصطلح آن سخن گفت و آنچه در آنها وجود داشته و دارد عبارت است از یک سلسله اصطلاحات و اخبار و الفاظ حول شماری از موضوعات و حداقل تا قرن دوم هیچ طبقه بندی و مفهوم سازی ویژهای از این اصطلاحات و مفاهیم دیده نمیشود. از این رو همزمان و یا بعدها برخی نحلههای دیگر برای بیان دستگاه اعتقادی و عملی اسلام کوشیدهاند طبقه بندی دیگری ارائه دهند (مانند اهل تصوف که اسلام را در سه مرحله طبقه بتدی کرده اند: شریعت، طریقت و حقیقت) و یا برای همان طبقه اصطلاحات و مفاهیم از تعاریف و معادل گذاریهای جدید استفاده کردهاند (مانند شریعتی و مطهری که برای اصول معادل «جهان بینی» و «حکمت نظری» و برای فروع «ایدئولوژی» و «حکمت عملی» معادل نهاده اند[6]) و یا بنای سنتی اصول و فروع را به کلی دگرگون کرده و بنای تازه ساختهاند (مانند شریعتی که از اصطلاح «طرح هندسی مکتب» سود جسته و اصول دین را فقط در توحید شناخته و دیگر اجزای اسلام را در شمار فروع دانسته است[7]) و این راه همچنان باز است و مانند گذشته میتوان از تقسیم بندیهای متفاوت و یا متعارض فراوان استفاده کرد. آیا همین گزارش کوتاه برای اثبات مدلل کردن این مدعا که اسلام به مثابهٴ یک دستگاه معرفتی و دارای احکام عملی معین و تعریف شده و به ویژه متصلب و جزمی، به گونهای که اکنون میشناسیم، برساخته تمام عیار مفسران و شارحان سوم یعنی متفکران و نظریه پردازان پس از عصر بعثت است، کفایت نمیکند؟
جان کلام این است که مسلمانان در تعامل با محیط و شرایط و به اقتضای ضرورتهای واقعی و یا توهمی و با انگیزههای سالم و فاسد پس از پیامبر بنایی از نظام فکری و اعتقادی و نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بر آوردهاند که کاملا از آن خودشان است و معماران آن خودشان بودهاند هرچند که برخی مصالح آن را از قطعات لفظی و یا مفهومی پراکنده و غیر مضبوط برجا مانده از منابع نقلی اسلام و میراث بیست و سالهٴ عصر بعثت بر گرفتهاند. در کارگاه تاریخ قابل نشان دادن است که گرچه غالب قطعات و آجرهای بنا از خود معماران است اما مفهوم سازیها و ترکیبهای برگرفته و یا ملهم از پارهای واژههای قرآنی و روایی صادق نیز به طور کامل با تلاشهای فکری و رفتارها و سنتهای عملی مسلمانان از فرقههای مختلف و نحلههای متنوع و پیچیده اسلامی و زیسته در قلمرو پهناور تمدن و فرهنگ اسلامی انجام شده است. حال که از تمثیل «بنا» و «معماری» استفاده میشد، میتوان به مثل گفت بنای اسلام تاریخی مانند مساجد اسلامی است که یکسره محصول فکر و سلیقه و فرهنگ و آداب مسلمانان است؛ محصولی که در عین حال از بناها و معابد پیشین در نواحی مختلف الهام گرفته و با آنها در آمیخته است و به همین دلیل مساجد در عین یکسانی در سیمای کلی با معماریهای تمدنهای مختلف و متنوع دارای ویژگیهای محلی نیز هست. مانند مساجد ایران. در این مساجد از آیات قرآن به عنوان الهام دینی و با شکلی از هنر بهره گرفته شده اما تمام بنا و معماری برساختهٴ فکر و فرهنگ مسلمانان است. گرچه دقیقا روشن نیست مسجدالنبی زمان پیامبر و یا مسجدالحرام چگونه بوده و دارای چه نوع معماری بودهاند اما هرچه بوده برآمده از معماری و بناسازی عربان همان زمان مدینه و مکه بوده و بعدها همزمان با شکل گیری خلافت عربی-اسلامی تغییرات و تحولات بسیاری را تجربه کرده است.
در هرحال همین تنوعها در نهایت به ظهور و پیدایش انواع اسلام منتهی شده است. حتی در قرن نخست نیز اسلام مسلمانان زیسته در نواحی مختلف جهان اسلام (مانند مدینه و مصر و کوفه و فلسطین و ایران و...) متفاوت بوده است. در این مورد حتی میتوان از نام اسلام و یا عنوان ترکیبی «دین اسلام» آغاز کرد و حداقل میتوان پرسید که آیا واژهٴ «اسلام» دقیقا به چه معناست و آیا در قران و در زمان پیامبر اسلام به معنای دین و آئین معین بوده است؟ [8] و آیا محمد به واقع در مقام تأسیس دینی جدید با شریعتی کاملا متفاوت از ادیان پیشین (به ویژه دینهای سامی و ابراهیمی) بوده است؟ و آیا دعوت دینی محمد جهانی بوده و یا به مردمان مکه و مدینه و حجاز و حداکثر اعراب جزیره العرب محدود بوده است؟ گرچه اکنون حتی طرح این پرسشها نیز به کلی با اندیشه و باورهای کلامی و اعتقادی عموم مسلمانان متأخر متفاوت و حتی متعارض مینماید اما این گونه پرسشها جدی و قابل تأملاند و هر نوع پاسخ به آنها به دین شناسی کاملا متفاوتی منتهی خواهد شد. به ویژه تدوین درست وعلمی تاریخ قرآن و به اصطلاح «باستان شناسی» این متن معتبر دینی میتواند به کلی باورهای سنتی مسلمانان را دچار دگردیسی و تحول عمیق کند.
به هرحال بدین ترتیب جای این پرسش هست که اسلام اصیل و اولیه کدام است؟ چگونه میتوان بین آنچه که به واقع در آغاز بوده با آنچه که بعدها رخ داده به طور شفاف تمایز نهاد؟ اصولا میتوان خطر کرد و پرسید که آیا از ان اسلام نخستین، جز برخی عناوین کلی در اصول و یا فروع، چه چیزی باقی مانده است؟
برای وضوح بیشتر و با تکیه بر دادههای دو بخش پیشین میتوان روند شکل گیری دین و تاریخیت آن را چنین طبق بندی کرد که:
الف- طبق دعوی بنیادین و اجماعی عموم مسلمانان منشاء پیدایش و مشروعیت پدیدهای به نام دین (=اسلام) خداوند (=الله) است که از طریق ارسال پیام در قالب وحی ملفوظ (=قرآن) حاصل شده و این مرحلهٴ نخستین تأسیس دین در عالم امر است.
ب- مرحلهٴ دوم همان کتاب است که در واقع بنیاد و نخستین متن مشروعیت بخش دین و دعوت ایمانی و سلوک دینی و اقتدار مذهبی است.
ج- مرحلهٴ سوم تفاسیر نبوی از کتاب و اصول دینی و نیز جعل برخی احکام فرعی شرعی در قلمرو اخلاقیات و یا شعائر و مناسک دینی است که در طول کتاب نظام اعتقادی و اوامر و نواهی اسلامی را پدید میآورد و شکل میدهد.
د- در مرحلهٴ چهارم تفاسیر مؤمنان است که در حاشیهٴ تفاسیر مراحل پیشین و در طول آنها قرار دارد و به شکلی تدوام بخش آنها در اندام تاریخ سیال است و این تفاسیر و در این مرحله است که ساختمان اسلام تاریخی متأخر را پی افکنده است و البته هنوز هم ادامه دارد.
نکته مهم این است که دین در مرحلهٴ نخست خود کاملا از دسترس آدمیان خارج است و هیچ کس (حتی نبی) نمیتواند ادعا کند که با آن یکی شده و به وحدت نظر و عمل رسیده است (عدم عصمت پیامبران گواه و سند روشن آن است). از این رو در مبحث «دین واقعا موجود» دین واقعی همان دین تاریخی است یعنی دینی که پس از نزول وحی و تکوین کتاب در عالم خلق جامهٴ عینیت و مادیت و تاریخیت پوشیده است. بنابراین به این اعتبار تمامیت دستگاه دینی تاریخی است و بالملازمه مشمول تمام قواعد تاریخیت (از جمله نقدپذیری) خواهد بود. گرچه، چنان که گفته شد، ما در این مبحث دین را همان دعوت دینی عصر رسالت تلقی میکنیم و تاریخ دین را همان سامانهٴ نظام دینی برآمده از دوران پس از مرگ نبی اسلام به دست مؤمنان و مسلمانان میشماریم.
در همین جا میتوان به دعوی مشهور «اسلام به ذات خود ندارد عیبی/هر عیب که هست از مسلمانی ماست»، نیز اشاره کرد و تبینی از آن ارائه داد. این سخن نیاز به توضیح دارد و به طور مشخص باید دید که منظور از «ذات بی عیب اسلام» چیست. اگر مراد اسلام نفس الامری است و حقیقت مرادات کلان و آرمانی دین، قطعا بر اساس مبانی خلل ناپذیر موحدان و مؤمنان ادیان ابراهیمی نمیتوان در آن عیب و نقص یافت، اما اگر مراد اسلام تاریخی (در هر دو مرحلهٴ آن) است که جملگی بر تفسیر در تفسیر متکی است، بی گمان نمیتوان آن را تهی از عیب و اشکال دانست و به همین دلیل تمام این تفاسیر خطا پذیرند و لاجرم نقدپذیر. با توجه به این مبانی و پیش فرضهاست که نباید تمام انحرافات و اشکالات را در فکر و عمل بدخواهان و یا جاهلان صدر اسلام و پس از آن جستجو کرد. باید تحقیق کرد که فلان انحراف از کی و از کجا آغاز شده و چرا در جوامع مسلمانان ریشه دوانده و ماندگار شده است. آیا تمام رخدادهای ناگوار بعدی با صدر اسلام بی ارتباط بوده است؟ البته این سخن لزوما به معنای عیب بودن فلان نقطه آغازین (اندیشه و عقیده و یا عمل) نیست اما ممکن است به گونهای بوده که فلان برداشت (ولو سوء برداشت) از آن حاصل شده است. این رخداد منحصر به تاریخ اسلام هم نیست. برخی صاحب نظران که تاریخ دین را عین دین میدانند میگویند اگر جز این باشد پس باید نتیجه گرفت که تاریخ اسلام محصول «سوء تفاهم» است (تعبیری که معمولا آقای دکتر نیکفر از آن استفاده میکنند)، اما باید گفت در تاریخ اسلام نیز، مانند دیگر تواریخ، قطعا بخش مهمی محصول سوء تفاهم (بد فهمی و یا نفهمی) است و میتوان به طور مستند آن را نشان داد ولی تمام تاریخ البته چنین نیست. در مقام نظر قابل قبول است که برخی عیبها از خود اسلام متعین در تاریخ در همان آغاز نیز نشئت گرفته باشد.[9]
ادامه دارد
بخشهای پیشین:
پانویسها
نظرها
نظری وجود ندارد.