کشاکش ایران و جمهوری آذربایجان؛ تأملی بر آن
ایجاد کنفدراسیونی از جمهوریها در منطقه؛ راه حل بحران؟
میثم بادامچی − برگزاری "کنگره آذربایجانیهای جهان" در باکو، تنشی میان ایران و جمهوری آذربایجان ایجاد کرد که برای فهم ریشههای آن باید تاریخ رابطه دو کشور را از نظر گذراند.
موضوع این مقاله تأملی از دیدگاه فلسفه سیاسی بر رابطه میان ایران و جمهوری آذربایجان است که در چند سال اخیر همراه با تنشهای جدی بوده است. در روزهای پایانی تعطیلات نوروز کنگرهای موسوم به «کنگره آذربایجانیهای جهان» در باکو برگزار شد که در آن برخی از شرکتکنندگان به صورت جدی خواستار استقلال بخشهای ترکنشین شمال غرب از ایران جدا شدند.
در واکنش به خبر برگزاری این کنگره، وزارت خارجه ایران سفیر جمهوری آذربایجان را احضار کرد و نائب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس گفت، ۱۷ شهر از قفقاز که شهرهای جمهوری آذربایجان من جمله باکو نیز جزو آنها هستند در دوران قاجار از ایران جدا شدهاند وباید به دامان ایران بازگردند.[1] این اولین نمونه از تنش میان ایران و جمهوری آذربایجان در سالهای اخیر نیست، و احتمالا آخرین آنها نیز نخواهد بود.
برای فهم ابعاد این تنش و ریشههای آن لازم است تاریخ رابطهٔ ایران و جمهوری آذربایجان را در نظر آوریم. ولی قبل از اینکار بد نیست به عنوان مقدمه موقعیت جغرافیایی آذربایجان را از پیش چشم بگذرانیم.
جمهوری آذربایجان بر روی نقشه
جمهوری آذربایجان با ۸۶۶۰۰ کیلومتر مربع وسعت، مساحتی تقریبا معادل مجموع مساحت استانهای آذربایجان شرقی و غربیِ ایران دارد و نسبت آن تقریباً یک نوزدهم مساحت کل ایران است. اگر به نقشه بنگریم متوجه خواهیم شد که این کشور به طورتقریبی و ساده سازی شده، بدون در نظر گرفتن نخجوان که ارتباط زمینی مستقیمی با سایر بخشهای آذربایجان ندارد، مربعی شکل است.
در ضلع شرقی این مربع دریای خزر قرار دارد، در ضلع شمالی آن، تقریبا به شکل نصف-نصف، روسیه و گرجستان قرار دارند، ضلع غربی آن ارمنستان است—جنگ معروف قرهباغ که از ۱۹۸۸، یعنی یکی دو سال پیش از فروپاشی شوروی، تا سال ۱۹۹۴ دوام داشت؛ میان آذربایجان و ارمنستان بود. در ضلع جنوبی ایران قرار دارد. به این مربع باید البته منطقه نخجوان را هم اضافه کرد.
آذربایجان از طریق نخجوان مرزی بسیار باریک نیز با ترکیه دارد. در قسمتی از منطقه حد واسط میان نخجوان و بقیه جمهوری آذربایجان منطقه اشغالی قره باغ قرار دارد، و از این رو با وخامت رابطه دو کشور به واسطه جنگ قسمت مهمی از ارتباط نخجوان و بقیه جمهوری آذربایجان از طریق ایران صورت میگیرد.
میتوان حدس زد که از منظر ژئوپولیتیکی، و برای ثبات این کشور، صلح آمیز بودن روابط آذربایجان با پنج کشوری که با آنها مرزهای زمینی دارد، بسیار مهم است. در میان این پنج کشور یکی از آنها به نوعی ابرقدرت منطقه است (روسیه)، و دوتای دیگر (ایران و ترکیه) جزو کشورهای بسیار مهم و سرنوشتساز در منطقه محسوب میشوند.
از دوران تزارها و استعمار قفقاز بدست امپراطوری روسیه، روسیه همیشه یکی از مهمترین بازیگران منطقه قفقاز بوده است و روابط آن با جمهوریها یا کشورهای این منطقه دارای فراز و نشیبهای فراوانی، بسته به سیاست وقت دولت روسیه، بوده است.
روابط صلح آمیز آذربایجان با کشورهایی که با آنها مرز زمینی دارد؛ از منظر ثبات و ژئوپولیتیک بسیار مهم است. در میان این پنج کشور، روسیه به نوعی ابرقدرت منطقه است و ایران و ترکیه جزو کشورهای بسیار مهم و سرنوشتساز در منطقه محسوب میشوند.
ترکیه مرز زمینی بسیار کوچکی با آذربایجان در منطقه نخجوان دارد، ولی از لحاظ استراتژیک و به خاطر پیوندهای عمیق میان ترکیه و جمهوری آذربایجان از زمان تشکیل اولین جمهوری در این کشور (۱۹۲۱-۱۹۱۸)، ترکیه نفوذ زیادی در آذربایجان دارد. مبانی اندیشه ترکگرایی که امروز یکی از گرایشات سیاسی اصلی در میان سیاسیون و مردم جمهوری آذربایجان است، از دوران حکومت اتحاد و ترقی در ترکیه در اواخر عثمانی، در آذربایجان شکل گرفته است.
در منطقه قفقاز روسیه و ایران همواره رابطه حسنهای با ارمنستان داشتهاند. ولی رابطه ترکیه و جمهوری آذربایجان با ارمنستان در طول یک قرن گذشته در بسیاری از مواقع همراه با تنش بوده است.
تصویر ایران در هویت ملی جمهوری آذریایجان
هرکشوری صاحب یک هویت ملی است. در این هویت ملی نه تنها تصویر افراد از خودشان، بلکه تصویر آنها از همسایگان و ملل همسایه هم منعکس میشود. به نظر میرسد تصویری که در هویت ملی جمهوری آذربایجان در قرائت رسمی منعکس در کتابهای درسی از ایران به عنوان همسایه جنوبی این کشور ترسیم میشود، قدری مشکلدار است. برای آزمون این مدعا کافی است کسی کتابهای درسی تاریخ جمهوری آذربایجان را بررسی کند. لااقل آن است که این تصویر از جهاتی بسیار متفاوت است از تصویری که امروز ایرانیان از خود دارند. به عنوان مثال گاهی در جمهوری آذربایجان روایتی بسیار متفاوت از آنچه در ایران میان روشنفکران رایج است، از قراردادهای گلستان و ترکمنچای ترسیم میشود. در ایران قراردادهای گلستان و ترکمنچای همچون قراردادهایی دیده میشوند که در آنها به واسطه عدم کفایت شاهان قاجار در نبرد با روسیه بخشهایی از ایران در شمال و منطقه قفقاز از این کشور جدا شدند. در عوض گرایشی در میان برخی روشنفکران و سیاسیون جمهوری آذربایجان هست —به عنوان مثال ابوالفضل الچی بیگ اولین رئیس جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی شوروی و رهبر متوفای جبهه خلق آذربایجان — که قراردادهای ترکمنچای و گلستان سرآغازاشغال آذربایجانِ یکپارچه توسط امپراطوریهای اشغالگر روس (در آذربایجان شمالی) و فارس (در آذربایجان جنوبی) دانسته میشود. در این گرایش ایران مساوی مملکت فارسها تعریف میشود.
جمهوری آذربایجان در نیمه دوم قرن نوزدهم، و حتی جلوتر از ایران (به واسطه نزدیکتر بودن به روسیه آن زمان)، شاهد شکوفایی در اندیشه سیاسی، اجتماعی و ادبیات بود. جالب آن که بسیاری از شخصیتهای مهم نسل اول در روشنفکران ایرانی و آذربایجانی مشترکاند.
چه بسا بتوان یکی از ریشههای فکری تنشهای میان ایران و آذربایجان در سالهای اخیر را رواج چنین اندیشههایی در جمهوری آذربایجان دانست. البته سرکوب برخی مطالبات فرهنگی و زبانی بحق ترکزبانان ایران توسط حکومتی مرکزی ایران نیز به نوبه خود در ایجاد تنش نقش داشته است. با این حال برای فهم بهتر مشکل باید قدری عقبتر، و به وقایع اوایل قرن بیستم رفت.
جمهوری آذربایجان در نیمه دوم قرن نوزدهم، و حتی جلوتر از ایران (به واسطه نزدیکتر بودن به روسیه آن زمان)، شاهد شکوفایی در اندیشه سیاسی، اجتماعی و ادبیات بود. با این حال جالب است بدانیم بسیاری از شخصیتهای مهم نسل اول در روشنفکران ایرانی و آذربایجانی مشترکاند. نسل اول روشنفکری هنگامی رخ مینماید که هنوز ایده دولت-ملت در ایران و جمهوری آذربایجان شکل نگرفته است، یا در مراحل بسیار بدوی است.
نقد دین سنتی و خرافات در فرهنگ عجین شده با برخی مضامین پوزیتیویستی، یکی از مضامین، یکی از موضوعات اصلی روشنفکران نسل اول ایرانی و آذربایجانی است. فتحعلی آخوندزاده (۱۸۷۸-۱۸۱۲)، یا چنانکه تاریخنگاران روس نوشتهاند آخوندف، هم جزو شخصیتهای برجسته نسل اول روشنفکران ایرانی محسوب میشود، و هم آذربایجانی. ولی با شکلگیری نسل دوم روشنفکران ایرانی و آذربایجانی در سالهای آغازین قرن بیستم، و رواج پان ایرانیسم در ایران و ترکگرایی در جمهوری آذربایجان، به تدریج پروژههای فکری و سیاسی روشنفکران ایرانی و آذربایجانی از هم جدا میشود.
بسیاری از روشنفکران نسل دوم جمهوری آذربایجان در سالهای آغازین حیات فکریشان علاقه ویژهای به ایران دارند و این علاقه را پنهان هم نمیکنند. در این میان میتوان به محمدامین رسولزاده (۱۹۵۵-۱۸۸۴)، بنیانگذار و تنها رئیسجمهورِ جمهوری دموکراتیک آذربایجان در فاصله سالهای ۱۹۲۱ - ۱۹۱۸، و احمد آقا اوغلو (۱۹۳۹-۱۸۶۹) اشاره کرد.
در دوران انقلاب مشروطه (۱۹۱۱- ۱۹۰۵) رسولزاده به عنوان عضوی فعال از مشروطهخواهان مهاجر از قفقاز موسوم به انقلابیون قفقازنقش مهمی در رواج ایدههای ضد استبدادی و انقلابی در ایران ایفا میکند، و با انتشار روزنامه «ایران نو» در سالهای ۱۹۱۲-۱۹۱۱ به یکی از رواج دهندگان ایده روزنامهنگاری به سبک اروپایی در ایران بدل میشود. [2]
نقد دین سنتی و خرافات، یکی از موضوعهای اصلی روشنفکران نسل اول ایرانی و آذربایجانی است. فتحعلی آخوندزاده هم جزو شخصیتهای برجسته نسل اول روشنفکران ایرانی محسوب میشود، و هم آذربایجانی.
رسولزاده در ایرانِنو با امضای «نوش» مقالات آتشینی مینوشت (اسویوتُچوفسکی، ص. ۶۹).[3] یا احمد آقا اوغلو در اوایل دوران فکریاش معتقد بود که در رنسانسی که در آینده قرار است در جهان اسلام و خاورمیانه رخ دهد، ایران نقشی همچون نقش فرانسه در اروپا خواهد داشت (اسویوتُچوفسکی، ص. ۳۵). ولی پس از مهاجرت به استانبول، و مقیم شدن در ترکیهای که در آن زمان توسط جمعیت ترکگرا و متجدد اتحاد و ترقی اداره میشد، توجه هم رسولزاده و هم آقا اغلو از ایران به سوی ترکیه معطف میشود، و ایده اتحاد ترکان جهان که در هنگامه فروپاشی امپراطوری عثمانی از سوی اتحاد و ترقی تبلیغ میشد، به عنصری مهم در اندیشهٔ هردوبدل میشود.
این تغییر رویکرد در اندیشه بخش مهمی از روشنفکران آذربایجانی، که تا به امروز ادامه یافته است و حتی میتوان گفت بر روابط سیاسی و فرهنگی میان ایران و آذربایجان سایه انداخته است، تا جایی که نگارنده مطلع است هرگز مورد تامل و واکاوی جامعهشناختی و تاریخی دقیق و ذوابعاد از سوی روشنفکران دو طرف قرار نگرفته است، و شایسته است جدی گرفته شود.
سئوال اساسی آن است که چه شد که بسیاری از شخصیتهای نسل دوم روشنفکران آذربایجانی که علاقه زیادی به ایران و تمدن آن ابراز میداشتند، به ناگاه تغییر رویه دادند و جذب ترک گرایی شدند؟ به علاوه سئوال آن است که چه شد که بسیاری از شخصیتهای ایرانی نسل دوم به بعد جذب پانایرانیسم شدند، و جایگاه هویت ترکی در هویت ایرانی را حقیر انگاشتند؟
قسمت مهمی از پاسخ را احتمالا بتوان به ظهور و شکلگیری پدیده دولت-ملت در ایران و جمهوری آذربایجان نسبت داد. شکلگیری دولت-ملت باعث شد که از اواخر نسل دوم به بعد باعث جدایی کامل میان روشنفکران ایرانی و آذربایجانی ایجاد شود. امروز در آغاز قرن بیست و یکم، این جدایی در اوج خود قرار دارد و یکی از بازتابهای آن تنشی است که اخیراً در میان ایران و آذربایجان ایجاد شده است.
ایده کلاسیک دولت-ملت، تقلید شده از همین ایده در غرب، مبتنی بر رواج یک زبان، و سرکوب زبانهای دیگر بود، و چنین شد که با ظهور دولت-ملت سازی با قدرت گرفتن رضاشاه در ایران آموزش زبان ترکی در شکل نوشتاریاش با محدودیتهای جدی مواجه شد (گرچه خود رضا شاه ترکی بلد بود، و این از فیلمی که از دیدار او با آتاترک در یکی دوسال اخیر کشف شد کاملا مشهود است.) [4]
شاید بتوان دلیل تغییر رویه ناگهانی نسل دوم روشنفکران آذربایجانی و جذب آنها به ترک گرایی یا جذب بسیاری چهرههای ایرانی به پان ایرانیسم را در ظهور و شکلگیری پدیده دولت-ملت در ایران و جمهوری آذربایجان جستجو کرد.
در جمهوری آذربایجان نیز به نظر میرسد از زمانی که این کشور به دولت-ملت آذربایجان بدل شد زبان فارسی و عناصر فرهنگی آن ازادبیات و سیاست رسمی این کشور تا حد زیادی پاکسازی شد. روند آغاز دولت-ملت سازی در جمهوری آذربایجان را، که همراه با رواج نوعی ترکگرایی در این کشور بوده است، احتمالا بتوان به شکلگیری جمهوری دموکراتیک آذربایجان در۱۹۱۸ نسبت داد. دولت-ملت سازی با استقلال جمهوری آذربایجان از شوروی در اوایل دهه نود البته قدرت و شور بیشتری به خود میگیرد و به نوبه خود در ترکان آذربایجانی ایران هم تاثیرات مهمی میگذارد.
باید گفت تأثیرات جمهوری آذربایجان بر آذربایجان ایران هم مثبت بودهاند و هم منفی: مثبت از جهت آشنا کردن ترکان ایران با حقوق زبانی- فرهنگی خویش و ایجاد نوعی بیداری ملی در میان ایشان، و منفی از جهت رواج نوعی نگاه تک فرهنگی، انحصارگرایانه، و گاهی دگماتیستی مبتنی بر ترکگرایی به مقوله هویت و ملیت در میان ترکان آذربایجانِ ایران.
تشیع در ایران و «آذربایجان»؛ عامل پیوند؟
باید گفت ترکگرایی که امروز به واسطه جمهوری آذربایجان در ایران تبلیغ میشود مبتنی بر نوعی ضدیت با سلطه روحانیت(anti-clericalism) است. طبق نظر احمد آقا اوغلو، که در دوره متاخر حیاتش به یکی از نظریه پردازان ترکگرایی بدل شد، آنچه ما را به عنوان ترک به هم پبوند میدهد، ترک بودن ما است نه شیعه یا سنی بودن. از نظر او منازعات فرقهای و دینی که معمولاً روحانیت آنرا نمایندگی میکند، ما را از توجه به هدف اصیل ترکگرایی، یعنی همان اتحاد ترکان (در گام اول اتحاد ترکان اغوز) باز میدارد (اسویوتچوفسکی، صص. ۷۲-۷۱). آقا اوغلو در دوره متاخر حیات فکریاش منتقد آن بود که ترکان ایران برای آزادی فارسها بجنگند.
با این حال به واسطه میراث مهم حکومت صفوی در طول چهارصد سال گذشته تشیع همیشه عامل پیوند میان فارسها و ترکهای ایران بوده است. درجامعه ایران امروز به خاطر عملکرد بد جمهوری اسلامی، و تجربه سرکوبگرانه درهم آمیختن دولت و روحانیت در آن— حکومت دینی ایران پس از انقلاب را به واسطهٔ ولایت فقیه میتوان حکومت معممین دانست— روحانیت دیگر آن جایگاه گذشته را ندارد. در چنین اوضاعی، ضدیت با روحانیت به عنوان یکی از شعارهای بنیادین ترکگرایی، این ایدئولوژی را به اندیشهای محبوب در میان برخی ترکان ایرانی بدل کرده است.
ضدیت با روحانیت در ایران امروز اگر به ضدیت با اساس تشیع و اسلام بدل شود، میتواند ولو به طور ناخواسته به پیوندی که به طور سنتی از دوران صفویه بدین سو باعث انسجام ایرانیان ترک و فارس بوده است، آسیب اساسی بزند.
ضدیت با روحانیت در ایران امروز اگر به ضدیت با اساس تشیع و اسلام بدل شود، میتواند ولو به طور ناخواسته به پیوندی که به طور سنتی از دوران صفویه بدین سو باعث انسجام ایرانیان ترک و فارس بوده است، آسیب اساسی بزند. اندیشهورز سیاسی دموکراسیخواه، در عین نقد دین سنتی، نمیتواند از کنار این مسئله به سهولت بگذرد. شاید آنچه روسو «دین مدنی» (civil religion) میخواند، پاسخ معمای همبستگی ملی در ایران باشد. در این مورد باید اندیشید.
در مورد جمهوری آذربایجان باید گفت که این کشور به اندازه آذربایجان ایران جامعهای مذهبی نیست. پس از جنگهای ایران و روس، به واسطه حاکمیت دویست ساله روسیه تزاری و سپس اتحاد جماهیر شوروی، منطقه قفقاز شاهد موجی قوی از سکولاریزاسیون بوده است. با این حال در جمهوری آذربایجان ۹۵ درصد از جمعیت، بر روی کاغذ هم که شده، مسلمان هستند و از میان این ۹۵ درصد ۸۵ درصد را شیعیان، و ۱۵ درصد را سنیها تشکیل میدهند.
پس از فروپاشی شوروی، و حتی قبل از آن، ایران و ترکیه اسلام را ابزار نفوذ خویش در جمهوری آذربایجان دانستهاند: ایران کوشیده از طریق نوعی اسلام شیعی بنیادگرا، مسلمانان جمهوری آذربایجان را به خود جلب کند، و ترکیه از طریق اسلام سنی و ملیگرا در جذب ایشان کوشیده است.
به عنوان شاهدی برای اولی شبکه تلویزیونی سحر را که از ایران به زبان ترکی برای جمهوری آذربایجان برنامه پخش میکند را در نظر بگیرید. از دومی مدارس بسیار زیادی را که فتحالله گولن در آذربایجان پس از فروپاشی شوروی تاسیس کردهاند را میتوان در نظر آورد. اسلامی که به واسطه جریان فتح الله گولن در سالهای اخیر به جمهوری آذربایجان تزریق می شود، گرچه سنتی و محافظه کار است، ولی ماننداسلام جمهوری اسلامی بنیادگرا نیست و معدل و تا حدی سازش داده شده با مبانی حقوق بشر است. واسطه قرار دادن اسلام سنی برای نفوذ فرهنگی به جمهوری آذربایجان را ترکیه دههها قبل از جریان گولن آغاز کرده بود. از آن زمانی که ترکان جوان یا همان جریان اتحاد و ترقی نوعی ترک گرایی آمیخته به پان اسلامیسم را در منطقه قفقاز رواج میدادند، این مسئله آغاز شده بود. جالب است بدانیم حکومت کنونی جمهوری آذربایجان کاملاً هم ضد دین نیست و رنگ سبز در پرچم کنونی جمهوری آذربایجان اشاره به اسلام دارد..[5]
ایجاد کنفدراسیونی از جمهوریها در منطقه، راه حل بحران؟
به نظر میرسد برقراری دموکراسی در یک کشور معین بدون ایده نوعی دولت-ملت (ولو در شکل پالایش یافته آن که در آن مشکلات مدل کلاسیک به حداقل رسیده باشد) ممکن نیست. از طرف دیگر توگویی اگر زهر ایده دولت-ملت گرفته نشود، دولت-ملتسازی به نوعی تفرقه و جدایی قومیتی، و سرکوب اقلیتهای قومی/ملی ساکن در یک کشور، میانجامد.
نوعی کنفدراسیون میان ایران، عراق، ارمنستان، آذربایجان و ترکیه، از نوعی که کانت در «صلح پایدار» از آن سخن میگوید، میتواند به کاهش تخاصمهای متقابل میان این کشورها و برقراری صلح در این منطقه حساس از خاورمیانه کمک کند.
در اغلب کشورها آنچه باعث سرکوب حقوق اقلیتها میشود، ترس از تجزیه یا جدایی است، و شاید بهترین امری که بتواند احقاق حقوق اقلیتهای قومی/ملی را بدون تجزیه کشورتضمین کند، یا هزینههای جدایی را در صورت غیرقابل اجتناب بودن آن به حداقل ممکن برساند (مثلا مورد کاتالانها در اسپانیا را در نظر بگیرید) ایجاد نوعی کنفدراسیون منطقهای میان دموکراسیهای منطقه برای برقراری صلح است.
ریشه این تحلیل را میتوان در اندیشه صلح پایدار کانت، و در مقالهای از او با همین نام، جستجو کرد.[6] کانت در دوران جنگهای خونین پروس و فرانسه که همسایه هم بودند، و برای به دست دادن نوعی مبنای نظری برای صلح این رساله را نگاشت که امروز در نظریه روابط بینالملل بسیار مورد توجه است.[7]
بر اساس ایده کانت شاید بتوان ادعا کرد راهحل دراز مدت رفع تنش میان ایران و جمهوری آذربایجان، و کلا کشورهایی در منطقه که دغدغه تمامیت ارضی دارند و گاهی از این منظر به یکدیگر به چشم تهدید مینگرند، تشکیل کنفدراسیونی بطور مشخص با حضور ایران، آذربایجان، ترکیه، ارمنستان وعراق باشد؛ شاید چیزی مشابه اتحادیه اروپا.
نوعی کنفدراسیون میان جمهوریها، از نوعی که کانت در «صلح پایدار» از آن سخن میگوید، میتواند به کاهش تخاصمهای متقابل میان این کشورها و برقراری صلح در این منطقه حساس از خاورمیانه کمک کند.
برای تحقق این امر ابتدا باید نظام سیاسی هریک از کشورهای منطقه مزبور به یک لیبرال-دموکراسی بدل شوند. از نظر کانت صلح پایدار تنها میان دموکراسیها قابل تحقق است. در این میان بجز ترکیه که یک نظام لیبرال-دموکراتیک است، هیچ کدام از پنج کشور پیشنهادی مزبور دموکراسی نیستند. وضعیت ایران در این میان شاید از بحرانیترین هاست. به علاوه نه آذربایجان، نه ارمنستان و نه عراق را نمیتوان دموکراسی دانست. البته دموکراسی ترکیه هم فارغ از چالش و مشکل نیست.
خلاصه آن که طبق این ایده کانت، تحقق صلح پایدار میان ایران و آذربایجان بدون بدل شدن هریک از این دو کشور به یک نظام لیبرال-دموکراتیک ممکن نیست. هردو کشور امروز با این مسئله فاصله دارند، و توسط رهبران مستبد و خودکامه اداره میشوند. همین استبداد مانع صلح است.
مسئله دیگری که برای صلح میتوان به آن توجه کرد، گفتگو میان جامعه مدنی دو کشور ایران و آذربایجان، خصوصا در سطح هنرمندان و روشنفکران است. برقراری صلح بدون گفتگو و تبادل نظر میان نخبگان کشورهای منطقه واقعا دشوار خواهد بود.
بگذارید مثالی بزنیم. به نظر میرسد در تاریخنگاری رسمی درجمهوری آذربایجان جایگاه ارتباط بسیارعمیق این کشور با ایران، خصوصا پیش از فتح قفقاز توسط ارتش تزاری و شکست ایران در جنگهای ایران و روس، نادیده گرفته میشود. برخی از مهمترین شاعران پارسی گوی کلاسیک که جایگاه بسیار مهمی در فرهنگ ایرانی دارند، مهمترینشان نظامی گنجوی؛ اهل جمهوری آذربایجان بودند. با این اوصاف باید از روشنفکران آذربایجانی پرسید چرا در آذربایجان نظامی بزرگ داشته میشود، ولی زبان فارسی نه؟ به نظر میرسد نظامی بطور مشترک به ایران و جمهوری آذربایجان تعلق دارد.
به طریق مشابه لازم است در ایران بسیار بیش از گذشته به مسئله زبان و فرهنگ ترکی توجه شود، و روشنفکران بکوشند زبان ترکی، چه در گفتمان رسمی سیاسی کشور و چه آموزش، و چه در حوزه هنر و موسیقی چه در سایر بخشهای فرهنگ، جایگاهی درست و عادلانه بیابد، و برخوردهای گاه خصمانه و شووینیستی، جای خود را به گشادهرویی و توجه به پتانسیلهای غنی فرهنگی چندزبانه بودن کشور دهد.
پانویسها:
[2] رسولزاده یکی از دوستان نزدیک سید حسن تقیزاده از روشنفکران مهم ایرانی نسل دوم بوده است. رسولزاده از اهالی آذربایجان ایران و تبریزی بود.
[3] مشخصات کامل کتاب اسویوتُچوفسکی از قرار زیر است:
Russian Azerbaijan, 1905-1920, The Shaping of National Identity in a Muslim Community, Tadeusz Swietochowski, Cambridge University Press, 1985
[7] در میان روشنفکران ایرانی، شاید اولین کسی که چنین ایده ای را مطرح کرده است، محمدرضا نیکفر باشد. نگاه کنید به شرح و تفسیر او بر ایده صلح پایدار کانت در مقاله مبسوط "مفهوم صلح"، منتشر شده در نگاه نو، ۱۳۸۳.
نظرها
حامد
بسیار جالب و خواندنی
m s s
اگر بخشی از ملت ایران فرصت یافته است که خلقش را از زیر سلطه روحانیت شیعه به شکلی خلاص کند باید این فرصت را جدی بگیرد. به نظرم یکی از مهمترین قدمها برای دستیابی به رویای اتحادیه ای از ملتهای منطقه اعم از ترکها، فارسها، ارمنیان، آذریها، علویها، کردها، عربها و ترکمن ها و آشوری ها و سایرین این است که ایران، سوریه، عراق و ترکیه فدرال و دموکراتیک ایجاد شود. بعد از آن است که آذربایجان و ارمنستان و حتی گرجستان هم به آن خواهند پیوست چون روند راحتتری برای انتقال به دموکراسی در پیش دارند. حداقل دارای مشکلات عمیق و ریشه ای مثل ایران یا ترکیه و عراق یا سوریه نیستند. اما متاسفانه به عنوان یک آذری صلح طلب ساکن آنکارا شاهد کوشش بعضی افراد برای عمیق تر کردن نفرت از دیگر ملت های ساکن منطقه هستم. مثالش را در ترکیه ای که به نوعی مجبورش کرده اند تا حقوق کردها را به رسمیت بشناسد می بینم. در عراق که اظهر من الشمس است. رفتاری که پلیس کردستان با اقلیت ترکمن آنجا دارد را در نظر بگیرید. یا همین گرفتاری دو سویه ناشی از جنگ قره باغ را برای هر دو طرف درگیر آن. سوریه که ویران شد. امیدوارم این اتفاق برای ما هم نیفتد.
حميد
كا منت گذار عزيز بااين جمله شروع كرده .: اگر بخشی از ملت ایران فرصت یافته است که خلقش را از زیر سلطه روحانیت شیعه به شکلی خلاص کند باید این فرصت را جدی بگیرد.كدام ملت منظور ازبايجان هست كه اين مردم إز بقيه ايرانيها ي ديگر مذهبي تر هستند وشيعه، جداىي تركها مشكل مذهب نيست أنها بهر شكل نظر من خواهان يك كشور جداً هستند نمونه أن كردها راببنيد هميشه خود را كرد مي بينند نه اينكه سني يا شيعه Mدر تمام تنشها هم همينگونه إز أنها نام برده مي شود بطور مثال كردها وشيعه وسني ها با هم جنك دارند .ايا كردها چه نوع مذهبي دارند تركها چه نوع مذهبي دارند اينكه شعار بدهيم قسمتي إز ملت إز شر شيعه دارند خلاص مي شوند يك دورغي بيش نيست .در ثاني إز اتحاديه اي كه مي گويد مگر ايران غير إز تركها يك ملت وقوم هست پس مابقي ديگر مردم كه در ايران زندگى مي كنند چه هستنند . در نتيجه ايران فقط پارس نيست ايران تشكلي إز قوم يا ملت مختلف تشگيل شده هست وبايد حق أزادي ودمكراسي را براي همه خواست در زير همان اتحاديه بدون هزينه جنگ و جدايي كاذب بعنوان خلاصي إز شيعه إيراني أزاد متحد و دمكراتيك خواهان من است وبس.
نورعلی مرادی
مشکل ناسیونالیست های فارس وناسیونالیست های ترک آذربایجانی در تاریخ ناپذیری آنان است ،یعنی ناسیونالیست های فارس ،وضیعت کنونی آذربایجان را نادیده و انکار میکنند که این مردم هم اینک به ترکی و نه آذری صحبت میکنند و مشکل ناسیونالیست های آذربایجانی ان است که گذشته خود را انکار میکنند ،اینکه روزگاری اجدادشان به زبانی دیگر (آذری )سخن میگفته اند .البته قبول این مساله آسان نیست . لرها اجدادشان ایلامی بوده اند که زبانی آریایی را پذیرفته اند ،مردم استان فارس به گویشی پهلوی صحبت میکردند و حافظ و سعدی هم فارس زبان نبوده اند و در دیوان اشعارشان به زبان مادری خود چند غزل دارند .. کلا مثلی هست که میگوید :ملت ها بر خلاف انسان ها ،دوست دارند خود را پیر و کهن نشان دهند ولی حقیقت اینگونه نیست .ارامنه به اورارتو ها خود رانسبت میدهند در حالیکه اورارتوها مردمی غیرهندو اروپی ولی ارمنی ها زبانشان هندو اروپی است . کردها خود را به مادها نسبت میدهند در حالیکه از مادها هیچ نوشته ای تا کنون یافت نشده است .ترکها در اینجا ترکیه مدعی هستند ترک نژاد اند در حالی که همه پدر ها مادر ها و مادر بزگ و پدربزرگ هاشون لازی ،ارناوت(آلبانیایی )،بوشناک (بوسنی )کردی صحبت میکنند .!و اگر به آنها بگویید که شما ترک نیستید ،ناراحت میشود همانطور که یک ترک آذری ناراحت میشود یا یک فارس اگر بگویی زبان تو چیز دیگری بوده است .این مساله قدری مشکل است قبولش برای انسان های عادی !! مثل این است که شما به یک آدم ۳۰ ساله بروی بگویی که :این پدر ،مادری که تو ۳۰ سال باهاشون زندگی کردی ،پدر مادر واقعی تو نیستند !! شوکه آور است برایش و هضم ان مشکل . انسان قبول آنچه الان هست برای اش راحت تر است . شما اگر گذشته خودرا انکار کنید چگونه معانی لغوی اردبیل ،ورزقان ،بله سوار ،آذربیجان،سراب ،مرند ،... را ریشه یابی میکنید ؟برای همه چیز نمی شود معانی ترکی فقط تراشید، همه ملل کنونی دنیا در طول تاریخ هم دین و هم زبان تغییر داده اند .انسان ها هم همینطور .من خودم اصلا پدربزرگم از روستای است که ترکی صحبت میکنند ولی من بزرگ شدم و هرگز به ان روستا نرفته ام و ترکی هم قبل از آمدن ام به ترکیه نمیدانستم .من اصلا ترکم ولی چون در محیطی دیگر پرورش یافتم احساس ترکی ندارم ولی انکار هم نمیکنم . به همین راحتی نه تنها انسان ها بلکه ملتها هم تغیر هویت داده اند .. ناسیونالیسم فارس باید آذربایجان را با وضیعت کنونی اش بپذیرد نه گذشته ان .و آذربایجانی ها نیز باید گذشته خودرا پاس بدارند و انکار نکنند ،همانگونه که امروز خود را پاس میدارند که محق هم هستند
fardin
خیلی خیلی استدلال ضعیفی بود بود، تضعیف فارسی و فراموش شدنش در کشور های همسایه چون هند ، ترکیه و آذربایجان شمالی ،ربطی به بی مهری ساکنین اون سرزمین ها ندارد زبان فارسی در مقابل زبان های انگلیسی و فرانسه کم آورده ،همانطور که زبان عربی دیگر زبان علمی دنیا نیست این مطلب به هیچ وجه قابل مقایسه با سرکوب شدید فرهنگی و زبانی اقوام ایرانی نیست ،آموزش به زبان مادری حق هر انسانیست ،خصوصا که امروزه تحصیلات نقش خیلی مهمی در پیشرفت افراد بازی میکند به نظر من ابتدا باید برای رسیدن به آزادی و دموکراسی واقعه ای در منطقه کشور های کوچکی با زبان و مذهب کاملا مشترک (مثلا ۳ تا کردستان با توجه به زبان و مذهب متفاوت یا ۲ تا آذربایجان با توجه به تفاوت فرهنگی ۲۰۰ سال جدایی )از تجزیه ترکیه، ایران ، عراق ، افغانستان ، پاکستان و سوریه تشکیل شوند، مسلما بعد از چندی وقتی که ملت های منطقه بقیه کشور ها و ملت های منطقه را به رسمیت شمردند ، با توجه به اشتراکات فرهنگی و تاریخی و مقتضیات آغاز به تشکیل اتحادیه مانند اتحادیه اروپا خواهند کرد ،
سعيد
بيان نوبسينده طوري است كه انگار مي خواسته نه سيخ بسوزد نه كباب غافل از اينكه خود صراحتا اشاره به جدايي اجباري آذربايجان از ايران مي كند و حال آنكه مهمترين نتيجه آن است كه اين جدايي بي اعتبار و فاقد اصالت تاريخي است و بايد شرايط مجددا به قبل از گشته و آذربايجان به ايران ملحق شود سپس در مورد حقوق قومي آنها صحبت شود. آذربايجان هويتي كاملا ايراني دارد و ترك گرايي،تجاوز بي شرمانه اي به تاريخ و هويت اين قسمت از ايران زمين است و اين رژيم نامشروع كه مي خواهد براي بقاي خود، از مردم اذربايجان ايران شمالي ،هويت زدايي كرده و مفاهيم موهومي را جانشين آن كند غافل از انكه اين قضيه از اساس باطل بوده و بي نتيجه است و مردم اذبايجان ايران شمالي بار ديگر به سرزمين مادري شان باز مي گردند.
علی بیجاری
به نظر من تنها چاره ترکها جدایی و استقلال سرزمین خویش هست.
بي نام
نویسنده حتی در انتخاب واژها منصف و بي جهت نیستند. در حالی که در مورد ایران از واژه پان ایرانیسم استفاده كرده اند در مورد آذربایجان به جای واژه پان ترکيسم که اتفاقا گرایش اصلی محسوب میشود از واژه ترک گرایی استفاده مینمايد. در حقيقت این نویسنده عزیز از یک طرف چندین گرایش سیاسی مختلف در ایران رو به پان ایرانیسم و از طرف دیگر پانترکیسم افسار گسیخته در جمهوری آذربایجان رو تنها به ترک گرایی کاهش میدهند. اين مقاله به خوبی راه وا دادن در برابر دولتهای خارجی برای پیش بردن اغراضشان در یک کشور به منظور تضعيف و تجزيه آن به جای حل مشکلات واقعی آن کشور رو نشان مي دهد. تلاش نویسنده محترم برای ایجاد گفتمانی که حساسیتها بر سر جدایی یک بخش از ایران را از بین برده و دلایل واقعی این جدایی را هم پنهان نمايد کاملا مشخص است. مطمئنا نویسنده عزیز اگر بخواهند در مورد مثلا جدایی تالش از جمهوری آذربایجان بنویسند نه از این گفتار که از گفتار دیگری استفاده خواهند کرد. این نوشته از نظر من چیزی غیر از بازی با کلمات به قصد پیش بردن هدف و ایدئولوژی که نمی توان از آن به صراحت صحبت كرد نيست.
به سعید
شما اول بفرمایید هویت ایرانی چی هست بعد تعیین کنید که هویت مردم ج.آذربایجان ایرانی هست یا ترک؟ من زمانی که هنوز مثل شما درگیر احساسات ناسیونالیسم ایرانی بودم به یک آذربایجانی که دانشجوی رشته روابط بین الملل بود گفتم شما شیعهاید، نوروز هم دارید پس ایرانی هستید گفت شیعه گری رو که ما در ایران توسعه دادیم پس با استدلال تو ایرانیها آذربایجانی هستند نه آذربایجانیها ایرانی...نوروز هم که ابتدا یک جشن سامی بوده و بابلیها و آشوریها جشن میگرفتن و در طول زمان و به واسطه حکومتهای ترک-ایرانی در گسترهی بزرگی جشن گرفته شده...قزاقها و قرقیزها هم که نوروز رو جشن میگیرن ایرانی ان؟
سپیده
من با نورعلی مرادی / ۱۹ فروردین ۱۳۹۲ موافقم خیلی خوب توضیح دادند
سپیده
بگذارید مثالی بزنیم. به نظر میرسد در تاریخنگاری رسمی درجمهوری آذربایجان جایگاه ارتباط بسیارعمیق این کشور با ایران، خصوصا پیش از فتح قفقاز توسط ارتش تزاری و شکست ایران در جنگهای ایران و روس، نادیده گرفته میشود. برخی از مهمترین شاعران پارسی گوی کلاسیک که جایگاه بسیار مهمی در فرهنگ ایرانی دارند، مهمترینشان نظامی گنجوی؛ اهل جمهوری آذربایجان بودند. با این اوصاف باید از روشنفکران آذربایجانی پرسید چرا در آذربایجان نظامی بزرگ داشته میشود، ولی زبان فارسی نه؟ به نظر میرسد نظامی بطور مشترک به ایران و جمهوری آذربایجان تعلق دارد. به طریق مشابه لازم است در ایران بسیار بیش از گذشته به مسئله زبان و فرهنگ ترکی توجه شود، و روشنفکران بکوشند زبان ترکی، چه در گفتمان رسمی سیاسی کشور و چه آموزش، و چه در حوزه هنر و موسیقی چه در سایر بخشهای فرهنگ، جایگاهی درست و عادلانه بیابد، و برخوردهای گاه خصمانه و شووینیستی، جای خود را به گشادهرویی و توجه به پتانسیلهای غنی فرهنگی چندزبانه بودن کشور دهد. ----------------------------------------------------------- این قسمت هم خوب بود. متاسفانه اینجا همه اونها رو به واسطه نظامی دزد میدانند و اونجا هم واقعا مردم عادی فکر میکنند که ایران میخواد کشورشون رو بگیره. هم اونها به بخشی از تاریخشون که فارسی باشه بی توجهن و هم ایرانیا به بخشی از تاریخشون که ترکی هست بی توجهن.