بیکاری؛ برزخ نا امیدی در رکود اقتصادی
گزارش از میان مردم
طاهر خلجانی- آمار رسمی بیکاران ایران سه میلیون نفر عنوان میشود. هزینههای روزافزون زندگی و افزایش گرانی، فشار بیکاری بر دوش خانوادهها را دو چندان کرده است.
تعداد بیکاران در ایران چقدر است؟ در این مورد آمار روشنی وجود ندارد. خبرگزاری مهر، که یک خبرگزاری رسمی است اخیرا در مطلبی که به طور وسیع توسط اکثر رسانههای فارسی زبان پوشش داده شد از وجود سه میلیون نیروی کار فاقد شغل در ایران خبر داد. مهر تاکید دارد این خبر طبق آمار رسمی مرکز آمار ایران تنظیم شده است اما به صورت تلویحی نیز تایید میکند آمار بیکاران بنا به تحليلهای غيررسمی کارشناسان بازار کار به ۵ میلیون نفر میرسد.
البته نباید فراموش کرد که در زمان رقابت کاندیداهای ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ عدهای از مخالفان دولت احمدینژاد به پشتوانه و استناد مرکز آمار ایران ویدئویی را ساختند که در آن نشان داده شده بود دولت احمدینژاد برای پائین جلوه دادن آمار بیکاران در ایران اقدام به دستکاری تعاریف آماری کرده است و با شاغل محسوب کردن کسانی که تنها یک ساعت در هفته کار میکنند، این دسته را از آمار بیکاران کشور خارج کرده است.
همین نکته تایید میکند که آمار واقعی بیکاران در کشور بسیار بیشتر از آمار اعلام شده توسط مراجع حکومتی است. قبل از روی کارآمدن دولت احمدینژاد هر فردی که در طول هفته، دو روز کار میکرد نیروی شاغل محسوب میشد اما پس از آن، این تعریف به فقط یک ساعت کار در هفته تغییر داده شد.
در نتبجه با وجود افزایش تعداد بیکاران در کشور، آمارهای رسمی نشان دهنده کاهش نرخ بیکاری در کشور بودند. اکنون نیز آمار بیکاران مدام افزایش مییابد اما با تغییر تعریف و روی کاغذ، احمدینژاد ادعای کاهش تعداد بیکاران را دارد.
ریشه بحران بیکاری اخیر
دلایل بسیاری در ریشهیابی افزایش بیکاری در کشور عنوان میشود که مهمترین آنها، رشد جمعیت کشور در دهه ۶۰ است. حاکمان جمهوری اسلامی سعی کردند برتری ماشینآلات و جنگافزارهای عراق در جنگ با ایران را با برتری نیروی انسانی جبران سازند.
اقتصاد کوپنی میر حسین موسوی به عنوان نخستوزیر دوران جنگ و در نظر گرفتن تسهیلات فراوانی از سوی حکومت برای خانوادههای دارای فرزند بیشتر، سبب شد کشور با رشد جمعیت روبهرو شود.
هیچ گونه فرهنگسازی و برنامه ریزی مشخصی برای کنترل جمعیت در ایران صورت نگرفت. وسایل پیشگیری مانند امروز در دست مردم جامعه قرار نداشت و دلایل و شیوه استفاده از روشهای کنترل بارداری نیز به مردم ایران آموزش داده نشده بود. با وجود مشکلات فراوانی که رشد بی رویه جمعیت برای جامعه ایران به وجود آورده است؛ سیاست جنگی در جمعیت همچنان ادامه دارد. خامنهای و احمدینژاد همچنان در سخنرانیهای خود از لزوم افزایش جمعیت ایران صحبت میکنند.
صاحب یک مرکز فنی تایپ و تکثیر درباره رابطه جمعیت کشور با مقوله بیکاری میگوید: «فرزند من در همین دفتر مشغول به کار است. مجبور هستم دو برابر حقوق کارگران دیگر خود را به او بدهم تا در زندگی خود مشکلی نداشته باشد. این کار سود دفتر را پائین آورده چون من میتوانم با نصف حقوق او کارگری را بیاورم و از او دو برابر پسرم کار بکشم. وقتی به او میگویم کاری را انجام بده و نمیدهد فقط میتوانم کمی غر بزنم اما کارگر غریبه نمیتواند برای آدم ناز کند.»
همین فرد در ادامه میگوید: «من یک دختر دیگر هم دارم که موقع ازدواجش با پدرِ دامادم کمکی را برای تهیه خانه آنها روی هم گذاشتیم. اگر من به جای یک پسر، دو تا پسر داشتم نمیتوانستم زندگی هر دوی آنها را سر و سامان بدهم. خیلی از خانوادهها را میشناسم که اگر به بچههایشان کمک نکنند آنها نمیتوانند به زندگی خود ادامه بدهند و برای مسکن و خوراک ماهانه درمانده میشوند. به نظر من مردم باید مقاومت کنند. این همه جمعیت برای چه کاری لازم است؟ وقتی جمعیت کم باشد بیکاری هم کم میشود. دیگر جوانها مجبور نیستند برای کار التماس کنند. ورق بر میگردد.»
او سپس حال را با گذشته مقایسه میکند: «زمان شاه اینجوری بود. نصف مردمی که الان در شهرها هستند از روستاها آمدهاند. شاه کارخانهها را ساخته بود اما کارگر نداشت. جوانها را از روستاها آوردند به شهر برای کارگری. البته خوب شهرها شلوغ شد و کشاورزی آسیب دید اما جوانها ارزش خودشان را پیدا کردند. برای کار سرگردان نبودند.»
بلند پروازی اتمی نظام و بحران مشروعیت بینالمللی
از دیگر عوامل مهم در فروپاشی اقتصاد ایران و افزایش تعداد بیکاران میتوان به برنامه اتمی جمهوری اسلامی اشاره کرد.
جمهوری اسلامی ایران تنها کشوری نیست که با ایالات متحده آمریکا مشکل دارد اما در کنار حکومت کره شمالی. جزو کشورهایی است که با سیاستهای تنشزا، افکار عمومی جهان را علیه خود بسیج کرده است. میزان عدم درک حاکمان ایران از شرایط جهانی چنان است که گاه با یک سخنرانی خود را از یک موقعیت موفق به موقعیت بازنده پرتاب میکنند.
یکی از این نمونهها کاهش نرخ دلار در بازار ایران بود که بعد از دور اول مذاکرات آلماتی و امید به مصالحه ایران و پنج قدرت غرب اتفاق افتاد اما با یک سخنرانی کوتاه علی خامنهای همه امیدها نقش بر آب شد، روند مذاکرات به بنبست رسید و قیمت دلار دوباره در بازار اوج گرفت.
تحریمهای سنگین وضع شده علیه ایران با کاهش شدید ارزش ریال در برابر ارزهای خارجی و جلوگیری از چرخش سرمایه در صنعت، توانسته سیستم اقتصادی ایران را دچار فروپاشی کامل کند. جمهوری اسلامی میکوشید به هر طریق ممکن به سلاح هستهای دست یابد تا بتواند بقای خود را در معادلات جهانی تضمین کند. حال کوشش مقامات جمهوری اسلامی معطوف به دور زدن تحریمها و یا تلاش برای کاهش شدت تحریمها در مذاکرات است.
"م.ن" یکی از سرمایهداران ایرانی است که اکنون مشغول انتقال سرمایه از بخش تولید به بخش بازرگانی است. او دلایل کار خود را اینگونه توضیح میدهد: «در همه جای دنیا برای سرمایه ارزش قائل هستند. کشورها با ساده کردن قوانین و در نظر گرفتن سیاستهای تشویقی سعی میکنند سرمایهگذاران را از دیگر کشورها به کشور خود بکشند. در ایران متاسفانه اینطوری نیست. هر مدیر دولتی سرمایهاش را وارد کرده و در گوشهای از کشور، انحصاری برای خود درست کرده است. این مدیران مدرک دانشگاهی معتبر و تجربه کار ندارند و اغلب با رانت و سهمیه به قدرت رسیدهاند.
این آدمها توان کار تولیدی ندارند. تولید به برنامهریزی دقیق احتیاج دارد. چون از کار تولیدی سر در نمیآورند وارد عرصه تجارت میشوند. اگر تعدادشان کم بود مشکلی ایجاد نمیکرد اما تعداد این افراد بسیار زیاد است و تراکمی در بخش تجارت به وجود آمده که تبدیل شده است به یک لایه دلالی بسیار حریص که اجازه نمیدهد بخش تولید نفس بکشد.
من قبول ندارم که وضعیت بد اقتصادی به دلیل تحریمهاست. این تحریمها هستند که به دلایل اقتصادی به وجود آمدهاند. وضعیتی که در اقتصاد میبینید برای عدهای بهشت است. در گمرکات کشور ترخیصکارها دنبال آزاد کردن اجناسی هستند که همگی با سند سازی و با جعل ارقام و ارزش کالا وارد کشور میشوند. تولید چگونه میخواهد با این وضعیت دوام بیاورد؟
بعد از سالها دوندگی و مراحل اداری یک خط تولیدی با هزار کارشکنی ادارات راهاندازی میشود و چند میلیارد سرمایه یک شبه با ممنوعیت بانکی متوقف میشود. ماده اولیه وارد نمیشود. ارز ناشی از فروش را نمیتوان به ایران وارد کرد یا به صرفه نیست. برای واردات مواد اولیه خارجی یا ماشین آلات ارز دولتی نمیدهند. اگر میخواهید رانتخواری را در اقتصاد از نزدیک ببینید به مرکز مبادلات ارزی سر بزنید تا ببینید چه خبر است. آنهایی که رانت دارند ارز میگیرند و تولیدکننده باید هر روز دست خالی برگردد.»
ضعف مدیریت احمدینژاد
در ادبیات احمدینژاد اندک امیدی به بهبود وضعیت موجود دیده نمیشود. خانه از پای بست ویران است. روزنامه قدس به نقل از او مینویسد: «حرفهایی هست که بعداً اگر خدا عمری دهد خواهم گفت. پول ملت را زیر زمین کردهاند؛ البته به چند برابر قیمت و با اصرار و کسی هم سر در نیاورد که چه شد. البته زیر زمین هم لازم داریم و هوا هم لازم داریم، اما چرا باید از طریق گرانتر این کار انجام شود؟ » ظاهراً رئیس دولت درباره مسائل اقتصادی صحبت میکند اما با ادبیاتی که به هیچ وجه قابل فهم نیست.
سخنان او همچنین نشان میدهد بخش مهمی از مسائل اقتصادی ایران خارج از کنترل و اطلاع ریاست جمهوری، مجلس، رسانهها و افکار عمومی مردم ایران است. ارقام درشتی که احتمالاً هزینه برنامه اتمی، نظامی، حمایتهای تسلیحاتی و مالی از دولتهایی ماند سوریه و گروههایی نظیر حزبالله لبنان و حماس میشود.
خانم "ر" از خبرنگاران اقتصادی یکی از روزنامههای داخلی میگوید: «کار روزنامه از ظهر به بعد است. بچهها شروع میکنند به کار تا اوایل شب که صفحهها بسته میشود و برای چاپ به چاپخانه میرود. روزنامه با روزنامه فرق دارد. روزنامه سیاسی تا جایی که بتواند صفحه را دیر میبندد. ظهر بچهها قبل از شروع کار در اینترنت هستند و مطالب جالب را با صدای بلند برای هم میخوانند.
آقایانی که اهل فوتبال هستند خیلی با هم شوخی میکنند. من میشنیدم که تیمهای فوتبال برای خودشان جادوگر و دعانویس دارند! عجیب نیست به هر حال فوتبال ایران با آدمهای سطح پائین سر و کار دارد و یک فضای لمپنیسم بر آن حاکم است. اینها را گفتم که بگویم برای نقد مسائل اقتصادی دولت شاید خیلی کار درستی نباشد که فقط به علم و مباحث اقتصادی رجوع کنیم.
سایت بازتاب نوشته بود "رمال و دعانویس دولت از زندان آزاد شده است". وقتی در سطح ریاست جمهوری و وزرا به جادو و دعانویسی اعتقاد وجود دارد به نظرم اشتباه است که فکر کنیم این اقتصاد با برنامه یا فکر مدیریت میشود. به نظر من دولت اداره کشور را با اداره یک مسجد یا حسینیه اشتباه گرفته است. در نظر بگیرید شیوه مدیریت یک رئیس باشگاه فوتبال و رئیس جمهور ایران با هم مشابه است. وضع کشور به جز این باشد باید بیشتر تعجب کرد. شعور یک رئیس جمهور در ایران برابر با شعور رئیس باشگاه فوتبال است.»
فشار بیکاری بر دوش خانوادهها
"حسین آقا" به قول خودش مرد با آبرویی بوده که «اگر در زندگی کسی نشده، خوشحال بوده که در چشم مردم، ناکس هم نشده است.» او پای کوره ذوب فلزات کار میکرده و حالا با این که بازنشسته شده، همچنان به صورت پاره وقت برای کارگاههای خصوصی کار میکند.
او در توضیح دلیل کار کردن خود میگوید:«دستهایم دیگر جان ندارند اما مجبورم. دو تا پسر خانه دارم که بیکارند. باید خرج آنها را بدهم. جوانهای خوبی هستند اما جوان بالاخره سرکشی و خامی در ذاتش هست. همه جا میروند دنبال کار اما کار نیست. یک سال التماس پارتی و آشنا میکنم تا سه ماه ببرندشان سر کار. چه فایده دارد؟ سن آدمیزاد بگذرد و به کار عادت نکند دیگر نمیتواند اهل زندگی شود. دستهایم درد میکند.کتفم شبها میخواهد از جا در بیاید. کمرم درد میکند اما میروم سر کار. میترسم خدای نکرده از بیپولی بروند دنبال کار شر! من به خاطر سابقه کار و بلدی از اینجا و آنجا کار پیدا میکنم، اما این جوانها که کاری بلد نیستند. میترسم بچههایم دشمن آبرویم شوند. خراب شود این مملکت که فقط حرف میزنند. احمدینژاد راه افتاده دور کشور، شغل افتتاح میکند. این شغلها کجا هستند که کسی پیدایشان نمیکند؟»
کلمات "بیژن" تلخ است. حق دارد چون ۳۴ ساله است اما شغلی ندارد. تا کنون ۶ بار به صورت موقت به کار مشغول شده و حالا از آخرین باری که شغلی «واقعی و درست و حسابی» داشته، یک سال و سه ماه میگذرد.
او میگوید: «قبلاً کار بود. قرارداد چند ماهه میبستند اما بالاخره کاری پیدا میکردم. هرچه جلوتر آمد بدتر شد. همه جاهایی که قبلاً کار میکرد را سر زدم. یا تعطیل هستند یا کارشان خوابیده. هر کس پولی دارد رفته توی کار خرید و فروش. صرف نمیکند که سرمایهات را بگذاری توی کار تولیدی. جایی کار میکردم که واشر سازی بود. دانهای پول میدادند. لاستیک را میآوردند و پرس میزدند. تعطیل شده. کسی که برایش کار میکردم گفت از وقتی دلار گران شده دیگر لاستیک نمیدهند. صادر میکنند به خارج. کیلویی (ماده اولیه) که میخریدند برای پرس زنی اینقدر گران شده که حالا صرف ندارد.
ماهواره میگفت از چین همه چیز وارد میشود. واشر هم جزئش بود. قطعه پیکان، سوزن، همه چیز. معلوم نیست چطوری است که از چین بار میکنند میآورند ایران، با هزینه کامیون توی چین، کامیون توی ایران و دلال، گمرکی و همه چیز باز هم ارزانتر از ایران است.»
بیژن درباره گذران زندگی میگوید: «یک شرکت باربری طرف خانه ما هست. روزها میروم مینشینم جلویش. اگر کارگر لازم داشته باشند مرا میفرستند. هفتهای دو بار کار به من هم میرسد. همین فقط برای اینکه دستم جلوی مادرم دراز نباشد. حقوق پدر خدا بیامرزم خرج مادرم تنها را هم نمیدهد. بدون بیمه، بدون کار، با ۳۴ سال سن فقط خدا عاقبت ما را بخیر کند.»
"مهدیه"، دختری ۲۸ ساله است. بیکاری برای او به معنی گرسنگی نیست اما عامل تحقیر است. به گفته خودش «تا وقتی آدم خانه پدرش هست مجبور هستند غذا جلویش بگذارند و سالی یک دست لباش تنش کنند اما به چه قیمتی؟ » از او میخواهم توضیح دهد این تحقیر به چه خاطر است و چرا چنین احساسی دارد. جواب میدهد: «مادرم حرفی ندارد اما پدرم به عنوان هزینه زیادی به ما نگاه میکند. مستقیم حرف نمیزند که برایش توضیح بدهیم دست خود ما نیست. به برادرم بیشتر گیر میدهد تا به من. بالاخره او پسر است و بیکاری برای او بدتر است!
این که گاه و بیگاه راجع به ازدواج صحبت میکند توهین است. انگار میخواهد مرا از سر خودش کم کند. بعضی وقتها بغضم میترکد و برای مادرم گریه میکنم. مادرم میگوید منظور پدرم این نیست ولی به آدم بر میخورد. من دوستانی در دبیرستان داشتم که به اجبار پدرشان ازدواج کردند. در دانشگاه با اینکه کسانی که در دانشگاه قبول میشوند خانوادههای روشنفکری دارند در خوابگاه مواردی داشتیم که دوست نداشتند درسشان تمام شود. به عمد مشروط میشدند تا درسشان بیشتر طول بکشد. دلشان نمیخواست برگردند به شهرستان چون مجبور میشدند که ازدواج کنند. وقتی آدم کار خوب داشته باشد خیلی فشار بیاورند سرش را بالا میگیرد و میگوید میخواهم مستقل بشوم ولی وقتی شغلی نیست باید سکوت کرد و تحمل کرد».
زندگی "جواد"، مثنوی هفتاد من کاغذ است. شرح قربانیان خاموشی که بنا به اعلام وزارت بهداشت و نمایندگان مجلس ایران تقریبا ۵.۷ درصد جامعه ایران را شامل میشود.
این دسته از مردم مجبور هستند هزینههای سنگین درمان افراد مبتلا به بیماریهای سخت و خاص را بپردازند و به اعتراف مقامات دولتی با پرداخت این هزینههای سنگین فقیرتر میشوند و به زیر خط فقر سقوط میکنند.
جواد ۳۵ ساله است و علاوه بر هزینه زندگی همسر و فرزند خود مجبور است که هزینه درمان مادرش را نیز بپردازد. مادر او در تصادف رانندگی یک پای خود را از دست داده است و قدرت حرکت ندارد. به دلیل فرهنگ سنتی و عدم توانایی جواد برای استخدام یک پرستار، مادر او غذا نمیخورده تا احتیاج کمتری به دستشویی داشته باشد چرا که از مزاحمت برای پسر و عروس خود در امر نظافت شخصی خجالت میکشیده است. به مرور زمان سیستم گوارشی او قدرت هضم غذا را از دست داده و سیستم عصبی او مختل شده است.
حالا جواد با انبوهی از هزینههای درمانی و مراقبتی مادرش دست و پنجه نرم میکند. سه ماه است به دلیل اخراج از کار نگران از بین رفتن پوشش بیمه خدمات درمانی است. طبق قوانین بیمه بیکاری او ۲۰ ماه میتواند از این بیمه استفاده کند و اگر تا ۱۷ ماه دیگر کار مناسبی که دارای قرارداد و پوشش بیمه باشد پیدا نکند مجبور است هزینههای درمان را با نرخ آزاد حساب کند.
او میگوید: «کسانی را میشناسم که بیکار هستند، کارگر ساختمانی هستند یا کار آنها بدون قرارداد است. یکی از آنها بچهاش دیالیزی است. یکی دیگر هست که بچهاش عقب مانده ذهنی است، همکار خود من پدرش قند به پایش زد و سیاه شد. این همه هموفیلی و سرطانی. خدا رحم کند به خانوادهها. خدا به آنها صبر بدهد. نمیتوانند خرج دوا و درمان را بدهند برای همین عزیزشان جلوی چشمشان از بین میرود. یا باید گدایی کنند، یا از دیوار مردم بالا بروند یا مریض را ول کنند تا بمیرد. اگر نان آور این خانوادهها بیکار شود دیگر تمام است.
شرکت ما ۱۷۰ نفر کارمند و کارگر داشت. از فرانسه ماده میآوردند برای خط تولید اما تحریم شد. یک مدت از مرز بازرگان قاچاق میکردند اما قیمتها بالا بود و جنسی که بیرون میآمد در بازار مشتری نداشت. تعطیل کردند و همه ما را بیرون ریختند. یکی و دوتا نیست. هر روز کارخانهها تعطیل میشود و مردم بیکار میشوند. سه ماه است دنبال کار میگردم اما کار نیست.»
نظرها
نظری وجود ندارد.