• دیدگاه
هاشمی رفسنجانی و تکلیفش با ولایت فقیه
اکبر گنجی- احمدینژاد محصول خامنهای است، اما خامنهای هم به یک معنا محصول رفسنجانی است. هاشمی گرچه بر زبان نمیآورد، ولی به خوبی میداند که اصل ولایتفقیه عامل بنبست سیاسی کنونی است.
هیچ کس نمیداند چند سال عمر خواهد کرد. آدمی اگر دیندار باشد، به زندگی ابدی پس از مرگ- و حیات بهشتی یا جهنمی که با اعمال خود در این دنیا برای آخرت خود میسازد- خواهد اندیشید. اگر دیندار نباشد، به این میاندیشد که نامی نیک در تاریخ از خود به یادگار بنهد. اگر هم صرفاً انسانی باشد قائل به رفتارهای اخلاقی، میکوشد تا باورها و رفتارهایش اخلاقاً موجه باشند.
فقیهان - همان گونه که آیتالله خمینی نقل کرده است - میگویند: "ما مکلف به تکلیفیم، نه مکلف به نتیجه". حتی اگر این مدعا صادق باشد، آنها خود مدعیاند که خداوند فرمان به عدل و قسط و پارسایی داده است، نه ظلم و ستم و ناپارسایی. پس آنان نیز به احتمال زیاد به مرگ میاندیشند.
مهمترین پیام انبیا - مطابق قرائت مولوی - "مرگاندیش" کردن آدمیان است:
طوطی نقل و شکر بودیم ما/مرغ مرگاندیش گشتیم از شما
هیچ کس نمیداند چند روز، چند هفته، چند ماه یا چند سال زنده خواهد بود. به کودکان بیگناهی بیندیشید که در افغانستان و عراق و سوریه و نیجریه و برمه و بحرین و ایران و... کشته میشوند. به آن کودک ۸ ساله بی گناهی که در عملیات تروریستی بوستون کشته شد. به هزاران کودکی که به علت مصرف آب آلوده جان میبازند. این همه کودک بیگناه در این "جهان تراژیک" در جنگها و عملیات تروریستی و موشکهای هواپیماهای بدون سرنشین کشته شده و میشوند، اما فقیهان عمر بلندی دارند.
به تاریخ تولد چند تن از اعضای مجلس خبرگان رهبری و اعضای شورای نگهبان بنگرید: آیتالله ابوالقاسم خزعلی: ۱۳۰۴، آیتالله ابراهیم امینی:۱۳۰۴، آیتالله احمد جنتی:۱۳۰۵، آیتالله محمد محمدی گیلانی: ۱۳۰۷، آیتالله هادی باریکبین: ۱۳۰۹، آیتالله غلامرضا رضوانی:۱۳۰۹، آیتالله محمد رضا مهدوی کنی :۱۳۱۰، آیتالله محمد یزدی :۱۳۱۰، آیتالله محمد علی موحدی کرمانی : ۱۳۱۰، آیتالله امامی کاشانی:۱۳۱۳، آیتالله محمد تقی مصباح یزدی: ۱۳۱۳، آیتالله هاشمی رفسنجانی : ۱۳۱۳، آیتالله عباس واعظ طبسی:۱۳۱۴، آیتالله حائری شیرازی:۱۳۱۵، آیتالله محمد مومن: ۱۳۱۶، آیتالله محسن مجتهد شبستری:۱۳۱۶، آیتالله رضا استادی:۱۳۱۶، آیتالله سید حسن طاهری خرم آبادی: ۱۳۱۷ و...
از این جمع، آیتالله رضوانی- عضو فقهای شورای نگهبان- اخیراً درگذشت که سالها عضو شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری بود. اینک وقت پاسخگویی به آن همه رد صلاحیت افراد و رد قوانین دفاع از حقوق مردم است.
از این جمع، شخصیت تاریخساز معاصر، آیتالله هاشمی رفسنجانی، در آستانه ۸۰ سالگی است. او هم حداقل در این سن باید به مرگ بیندیشد. گفتار و رفتارش نشان دهنده آن است که به تاریخ بسیار میاندیشد. از کتابهایی که پیش از انقلاب تحت عنوان سرگذشت فلسطین و امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار منتشر کرد تا انتشار ۱۳ جلد کارنامه و خاطرات روزانهاش تا سال ۱۳۶۸ - کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۹ هفته آینده در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عرضه خواهد شد- و انواع و اقسام مصاحبهها و سخنرانیها و مقاله ها، فعالانه در حال بازسازی تاریخ ۳۴ سال گذشته خویش است. در مجموع دهها جلد کتاب در این زمینه منتشر کرده است.
هاشمی رفسنجانی-همچون دیگران- دوبار تاریخساز بوده است. بار اول با افکار و گفتار و رفتار خویش در چند دهه گذشته، و بار دوم، بازسازی مجدد گذشتهاش از طریق تفسیر و تعبیری که خود از آن ارائه میکند. در تاریخ سازی دوم، او به "شخصیتی معتدل" یا "اعتدالگرا" تبدیل میشود. همیشه دو گروه افراطی و تفریطی وجود داشته است و هاشمی، نقطه اعتدال/عقلانیت/مصلحتگرایی/میانهروی بوده است.
پس اگر اخلاق و مرگاندیشی برای او چندان مهم نباشند، با شواهد و قرائن بسیار میتوان نشان داد که تاریخ- داوری امروزیان و آیندگان- برای او بسیار مهم است.
هاشمی رفسنجانی در تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه هیچ نقشی نداشت، چون عضو مجلس خبرگان قانون اساسی نبود. او در آن زمان سرپرست وزارت کشور بود. اما اگر نظرش پذیرفته میشد، شاهد فقیهسالاری نبودیم. پیشنویس قانون اساسی- بدون اصل ولایت فقیه- به تأیید شورای انقلاب و آیتالله خمینی رسیده بود. او مدافع به رأی عمومی گذاردن همان پیشنویس بود، اما آیتالله طالقانی و اعضای نهضت آزادی این نظر را نپذیرفتند.
هاشمی رفسنجانی میگوید:"گروهی از جمله آیتالله خامنهای، آیتالله بهشتی، من و چند نفر دیگر، معتقد بودیم که پیشنویس قانون اساسی مصوب شورای انقلاب و دولت موقت، بهتر است مستقیماً به همهپرسی گذاشته شود تا به این وسیله در عبور از دوره انتقال و رسیدن به دوره ثبات، تسریع لازم به عمل آید؛ اما گروه دیگر که آقایان آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و چند نفر دیگر جزو آنها بودند، این نظر را نمیپسندیدند و میگفتند که بهتر است طبق وعده داده شده به مردم، مجلسی برای تدوین نهایی قانون اساسی تشکیل شود" (کارنامه و خاطرات سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸، انقلاب و پیروزی، ص۲۹۴).
در ۱/۳/۱۳۵۸، تمامی اعضای شورای انقلاب و دولت به قم رفته و جلسهای طولانی با آیتالله خمینی در این خصوص تشکیل میدهند. دو پیشنهاد رقیب "مراجعه مستقیم به آرای عمومی" و "تشکیل مجلس تدوین نهایی قانون اساسی" به بحث گذارده میشود. آیتالله خمینی ابتدا پیشنهاد اول را- به دلیل مشکل "تعداد زیاد اعضای مجلس موسسان و طولانی شدن مباحث"- میپذیرد. اما سپس آیتالله طالقانی پیشنهاد میانهای مطرح میسازد: تشکیل مجلسی محدود تحت عنوان مجلس خبرگان. آیتالله خمینی این پیشنهاد را پذیرفته و در ۴/۳/۵۸ دولت را موظف به اجرای آن میکند (کارنامه و خاطرات سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸، انقلاب و پیروزی، صص ۲۹۶- ۲۹۵).
مرحوم مهندس عزتالله سحابی روایت هاشمی را تأیید کرده و گفته است که بنیصدر هم جزو موافقان تشکیل مجلس موسسان بود. او در ادامه میافزاید: "بحث هم بالا گرفته بود و پدر من خیلی متأثر و ناراحت شده بود. آقای هاشمی به پدر من گفت: آقای دکتر، این قدر روی مجلس موسسان تأکید نکنید. بر حسب تجربهای که در یکسال اخیر به دست آوردهایم، مطمئن هستم اگر مجلس موسسان تشکیل شود، حدود هفتاد هشتاد درصد آن روحانی خواهند بود و مجلسی با این ترکیب یک قانون اساسی ارتجاعی به شما تحویل میدهد. طوری که شما از پشیمانی انگشت خود را گاز خواهید گرفت. این حرف را آقای هاشمی خطاب به پدر بنده گفتند و ادامه دادند اگر این طور نشود، ما میتوانیم خیلی زود این قضیه را جمع کنیم...
در خدمت امام... آقای طالقانی پیشنهاد کردند به جای مجلس موسسان پانصد نفری، یک مجلس موسسان از صاحبنظران و خبرگان به طور مختصر تشکیل دهیم... امام و دیگران این پیشنهاد را پذیرفتند و تصویب شد و مجلس خبرگان تشکیل شد. در واقع همان حرفی که هاشمی زده بود تحقق پیدا کرد و هفتاد هشتاد درصد این مجلس روحانی شدند" (اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی، به کوشش بهمن احمدی امویی، گام نو، صص ۴۶- ۴۵).
حق با هاشمی بود، پیشنویس قانون اساسی در مجلس خبرگان رهبری - با استفاده از شخصیت کاریزماتیک آیتالله خمینی- به کلی تغییر کرد و ولایت فقیه به محور آن تبدیل شد. هاشمی به عنوان شاگرد و یار آیتالله خمینی، طبعاً نمیتوانست با اضافه شدن اصل ولایت فقیه به قانون اساسی مخالف باشد. اما او هیچ نقشی در تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی نداشت.
به پیشنهاد هاشمی رفسنجانی، علی خامنهای- که ساکن مشهد بود- به عضویت شورای انقلاب در میآید و به پیشنهاد هاشمی رفسنجانی، پس از انفجار نخست وزیری توسط سازمان مجاهدین خلق در ۸/۶/۶۰ و کشته شدن رجایی و باهنر، به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری مطرح میشود.
هاشمی در خاطرات روز ۲۲/۶/۶۰ نوشته است: "آقای خامنه ای، بعدازظهر به دفتر من آمدند. ایشان را برای پذیرفتن ریاست جمهوری قانع کردم. ایشان معتقد نبود که روحانی رئیس جمهور شود و از طرفی مریض هستند و از یک دست، نمیتوانند استفاده کنند. کاندیدای مناسب غیر از ایشان نداریم. عصر هم در جلسه شورای مرکزی حزب، [روی] همین تصمیم تأکید شد" (کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۰، عبور از بحران، ص۲۳۲).
در ۱۳/۳/۱۳۶۸ آیتالله خمینی درگذشت و جلسه مجلس خبرگان رهبری برای تعیین جانشین آیتالله خمینی در ۱۴/۳/۶۸ تشکیل شد. هاشمی که ریاست جلسه را بر عهده داشت، چندین خاطره از آیتالله خمینی مبنی بر تأیید رهبری خامنهای نقل کرده و سپس گفت: موافقان برخیزند. بدین ترتیب علی خامنهای با ۶۰ رأی از ۷۴ عضو حاضر به رهبری رسید.
یکی از سخنان هاشمی در جلسه خبرگان، برای رهبر کردن خامنه ای، به این شرح بود:"در جلسهای با حضور سران سه قوه، آقای نخستوزیر (موسوی) و حاج احمد آقا در محضر امام بحث شد. حرف ما با حضرت امام این بود که اگر این قضیه اتفاق بیافتد[برکناری آیتالله منتظری از قائممقامی رهبری] ما بعداً با قانون اساسی مشکل داریم؛ زیرا ممکن است خلاء رهبری پیش بیاید. ایشان گفتند خلاء رهبری پیش نمیآید و شما آدم دارید. گفتم: چه کسی؟ ایشان در حضور آقای خامنهای گفتند:این آقای خامنهای" (کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۸، بازسازی و سازندگی، ص ۱۵۱).
هاشمی بود که خامنهای را به رهبری رساند و پس از آن نیز همیشه نه تنها حمایت همه جانبه خود را از او اعلام کرد، بلکه میگفت خامنهای بهترین فرد برای این رهبری نظام است (رجوع شود به مقاله "هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای"). دوران هشت ساله ریاست جمهوری هاشمی تمام شد و خاتمی به ریاست جمهوری رسید. خامنهای رفته رفته بساط اصلاحات و اصلاحطلبان را جمع کرد. در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ هاشمی در برابر استاندار سابق خود (احمدینژاد) قرار گرفت. هاشمی به نماد نظام، فساد و اشرافیگری تبدیل شد و احمدینژاد به نماد مخالفت با گذشته، عدالت و پابرهنهها.
اولین ضربه اساسی در اینجا از سوی افراد و گروههایی بر او وارد آمد که مطلقا انتظارش را نداشت. به شدت شاکی بود، اما گفت آنان[شورای نگهبان] که باید به شکایتاش رسیدگی کنند، خود حامی احمدینژاد بوده اند، لذا شکایت خود را نزد خداوند مطرح خواهد ساخت. رفسنجانی به خوبی آگاه بود که بیت رهبری با مدیریت مجتبی خامنهای پشت احمدینژاد قرار داشت.
پروژه احمدینژادیسم، پروژه مبارزه با طبقه حاکمه سیاسی جمهوری اسلامی از ابتدا تاکنون بود. حذف و به حاشیه راندن هاشمی رفسنجانی یکی از ارکان این طرح و به سود آیتالله خامنهای بود. اگر در انتخابات ۱۳۸۴ هنوز همه چیز علنی نشده بود، در انتخابات ۸۸ کاملاً شفاف شد. احمدینژاد در مناظرههای تلویزیونی خاتمی و کروبی و موسوی را بازیچههای خاندان فاسد هاشمی قلمداد کرد و بسیج اجتماعی خود را حول دوگانه هاشمی- احمدینژاد شکل داد. هاشمی نامه اعتراضی معروف بدون سلام به رهبری را انتشار داد.
پیروزی ۲۴ میلیونی احمدینژاد با تظاهرات اعتراضی صدها هزار تن همراه شد. آیتالله خامنهای در نماز جمعه ۲۹/۳/۸۸ آخرین ضربه کاری را بر هاشمی وارد آورد و به همگان گفت که میان هاشمی و احمدینژاد در زمینههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی اختلاف نظر وجود دارد و "نظر آقاى رئيس جمهور به نظر بنده نزديكتر است".
هاشمی حملههای بی امان خود را به احمدینژاد معطوف ساخت. اما خامنهای و یارانش که حامی تمام عیار احمدینژاد بودند، برکناری هاشمی از ریاست مجلس خبرگان رهبری را به دستور کار سیاسی تبدیل کردند (رجوع شود به مقاله "پروژه حذف هاشمی از ریاست مجلس خبرگان"). در تداوم این رویارویی، احمدینژاد مقابله با طبقه حاکمه سیاسی سه دهه گذشته را به مقابله با رهبری کشاند.
رفسنجانی در این مبارزه شکست خورد و اصولگرایان با چراغ سبز آیتالله خامنهای، هجوم بیامان خود را به عملکرد او معطوف ساختند.
هرچه خرابکاریهای احمدینژاد بیشتر و بیشتر توسط اصولگرایان برملا میشد، هاشمی حقانیت خود را تثبیت شدهتر مییافت. اما مسئله اصلی این بود که خطای خامنهای در حمایت بی چون و چرا از احمدینژاد و سیاستهای طراحی شده توسط خودش، کشور را در چنبره بحرانهای عظیمی گرفتار کرده است. ریاست جمهوری احمدینژاد در ۱۲/۵/۹۲ پایان مییابد، اما بحرانهای عظیم، کشور را در سراشیبی سقوط قرار دادهاند.
انتخابات ریاست جمهوری در ۲۴/۳/۹۲ برگزار خواهد شد. بسیاری از گروههای سیاست- از جمله اصلاحطلبان- خواستار کاندیداتوری هاشمی هستند، اما خامنهای و بسیاری از اصولگرایان هاشمی را نمیخواهند.
هاشمی میکوشد تا در سخنرانیهای خود بر این نکته تأکید نماید که در مورد احمدینژاد و وضعیتی که پیش آورد حق با او بود و خامنهای و فقهای طرفدار او مرتکب خطای فاحشی شدند. او در دیدار ۷/۲/۹۲ با جمعی از خبرنگاران، نويسندگان، دانشجويان و طلاب اصلاحطلب گفت کوچکترین خرابکاری احمدینژاد، بدهکاری ۵۰۰ هزار میلیارد تومانی دولت به مردم و خانهنشین کردن همه مدیران مجرب است.
او سپس یادآور شد: "ما در مجلس خبرگان رهبری كميسيونی داريم به نام کمسیون تحقيق كه ۱۲ عضو با رای خبرگان مسئوليت بررسی نقاط ضعف دستگاههای زير مجموعه رهبری را دارند تا موردی پيدا شد گزارش كنند. سال ۸۷ آقايان این کمسیون به دفتر من آمدند كه شما با آقای احمدینژاد مشكل داريد بياييد مشكلات برطرف شود. البته اينها همان آقايانی بودند كه از ايشان حمايت كرده و تائيد تقدسسازی هم داشتند.
به من گفتند مشكل شما چيست؟ من نشستم و به مدت ۲ ساعت و نيم فهرست مشكلات گذشته و امروز و آينده را بازگو كردم. تا جايی كه آنها گفتند اگر میدانستيم نمیگذاشتيم وضع اين طور رقم بخورد. میخواهم بگويم كه من تمامی اين جلسه را روی نوار ضبط كردم و يكی دست دبيرخانه شورای نگهبان است و يكی هم دست خودم كه نمیخواهم فاش شود ولی همه را پياده كرده و جزوه كردهام. چون اهل وحدت هستم نه تفرقه اندازی. تمام حرفهايی كه در مورد آينده گفتم و روی نوار ضبط شده، محقق شد. اگر به نظرات بنده عمل میشد امروز گرفتار شرارتهای سال ۸۸ نمیشديم چون برای من اين اتفاقات روشن بود".
هاشمی سپس به نقد سیاست خارجی خامنهای- احمدینژاد پرداخته و میگوید:"ندای هل من مبارز میطلبند كه بياييد دعوا كنيم. بعد میگويند قطعنامهها كاغذ پاره است برويد آب زيرش را بخوريد. عهدنامه شورای امنيت برای لغوش بايد دوباره اجماع شود و اين اجماع برای كشور هزينه زيادی دارد. بايد كلی از ما باج بگيرند".
هاشمی در واقع به خامنهای میگوید که سیاستهای تو شکست خورده است و تو قصد داری دوباره فردی گوش بفرمان را به ریاست جمهوری رسانده و همین راه خطرناک را ادامه دهی. او دو راه برای حل مسائل و رفع مشکلات پیشنهاد میکند:
اول- پذیرش تعلق حکومت به مردم: حکومت از آن مردم است و با دیکتاتوری نمیتوان کاری پیش برد: "اگر دولت بر مردم تحميل شود، مردم در شرايط خطر همكاری نمیكنند و هيچ دولت ديكتاتوری نمیتواند در دنيا موفق شود. انتظار داريم كسانی كه صلاحيت دارند بیجهت رد نشوند چرا كه مردم خودشان اصلح را میشناسند و نمیگذارند كشور خراب شود".
دوم- بازسازی سیاست خارجی نادرست: سیاست خارجی کشور تحت کنترل تمام عیار خامنهای است. این سیاست باید تغییر کند. ضمن نقد سیاست خارجی، به صراحت موضعی اتخاذ میکند تا تفاوتی را بازگو کند: "ما با اسرائيل سر جنگ نداريم. حالا اگر عربها جنگ كردند ما كمك میكنيم. در زمان جنگ هم پيشنهاد پذيرش قطعنامه از سوی بنده بود. اگر امضا نمیشد تبريز و تهران و اصفهان مورد حمله شيميايی با هواپيماهای اجارهای فرانسه و روسيه انجام میشد و كلی تلفات میداديم".
سخن او درباره اسرائیل و سیاست خارجی با مواضع پیشیناش تفاوت بارزی دارد (رجوع شود به مقالههای "هاشمی رفسنجانی به روایت مداحان" و "هاشمی رفسنجانی؛ از نابودی اسرائیل تا نجات ایران" و "هاشمی و آمریکا: گروگانگیری، قتل و جنگ").
نتیجهگیری:
هشت دهه از عمر رفسنجانی گذشته است. هیچ تضمینی برای زنده ماندن او در چند ماه یا سال یا دهه وجود ندارد. کاملاً روشن است که او میخواهد نامی نیک از خود در تاریخ به یادگار بگذارد.
برخی بر این گمانند که رفسنجانی به دنبال پایان بخشیدن به زمامداری خامنهای و اصل ولایت فقیه است. برای این که خود را مدیون مردم میداند.
شواهد و قرائن نافی این مدعا نیز وجود دارد (رجوع شود به مقاله "هاشمی رفسنجانی و خناسان اختلافافکن داخلی و خارجی"). اما هاشمی را مرد حلال بحرانها قلمداد میکنند. خطر کنونی، خطری نیست که فقط جمهوری اسلامی را تهدید کند، خطر متوجه موجودیت ایران و ایرانیان- از طریق کلنگی کردن ایران به شیوه سوریه- است. عربستان سعودی و قطر شکاف اصلی خاورمیانه- یعنی شکاف دیکتاتوری و دموکراسی- را به جنگ شیعه و سنی تبدیل کردهاند تا رژیمهای سلطنتی فاسد حوزه خلیج فارس را از شر نیروهای دموکراسی خواه برهانند. این دو کشور اینک به مرکز پرورش تروریستهای القاعده و طالبان و سلفیها تبدیل شدهاند.
هاشمی به دنبال آن است تا با برگزاری انتخابات آزاد و حضور همه سلایق، دولت وحدت ملی بر سر کار آورد تا نجات کشور امکانپذیر شود. اما این خواست با وجود خامنهای و ولایت فقیه در تعارض است و هاشمی بهتر از هر کس دیگر رفیق ۵۰ ساله خود را میشناسد.
اینک بخشی از نیروهای اجتماعی به او امید بستهاند که تکلیف ولایت فقیه را یکسره سازد. این انتظار، حق باشد یا ناحق، هاشمی چنین هدفی داشته باشد یا نداشته باشد، نیازمند توانایی انجام آن است. به تعبیر دیگر، خواستن مساوی با توانستن نیست و باید نیروهای اجتماعی در پائین و نیروهای سیاسی در بالا وجود داشته باشند که در خدمت این طرح باشند.
بدون شک در بدنه اجتماعی این طرح هواخواهان بسیاری دارد، اما در درون نظام چطور؟ به شرط آن که در درون نظام هم نیروهای موافق چنین هدفی وجود داشته باشند؛ هاشمی چگونه میتواند آنها را سازماندهی کند؟ آیا با شروع مقابله احتمالی او با خامنهای، این نیروها به یاری او خواهند شتافت؟ آینده نشان خواهد داد که هاشمی چگونه سرنوشت خود و جمهوری اسلامی را رقم خواهد زد.
نظرها
babak
آخوند و آخوند بازی عمرش سر آمده.
s
"پیروزی ۲۴ میلیونی احمدینژاد " :)))) خیلی باحالی آقای گنجی! همین!
Muhsn
براى ضد عفونى كردن رفسنجانى اين نوشته حرف نداره اقاى كنجى
سعید
با کلیات این نوشتار موافقم، اما در چند مورد به نظر می رسد از مسیر اعتدال خارج شده است: 1- نقش آقای هاشمی در اوایل انقلاب و در تثبیت ولایت فقیه و افراط گرایی، غیر قابل انکار است. 2- بر خلاف اصولگرایان که همچنان بر طبل مکتبی گری می کوبند، پیرمرد اهل مصلحت، فهمیده که «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز ورنه در محفل رندان خبری نیست که نیست» 3- در حال حاضر، هاشمی نه می خواهد و نه می تواند بساط «ولایت فقیه» را جمع کند ولی با توجه به وضعیت ایران، تلاش می کند تا «ولی امر مسلمین جهان» را قانع کند که ترمزدستی را بکشد! در کل به نظرم برای شرایط موجود ایران، گزینه بدی نیست.
آرتا
آقای گنجی عزیز همه فرمایشات جنابعالی متین.واین رابدانیدکه یک لیدر باید چشم انداز درستی از وقایع آینده داشته باشد! متاسفانه اهم افرادی که نام بردید واونهایی که در قید حیات نیستندباجپهه گیریهای نابخردانه این آینده را برای این ملت رقم زدند وشخص جنابعالی بی تقصیر نیستید.........!
reza
لطفآ اشکال نظر ارسالی مرا مرقوم بفرمائید، تا من آنرا در نظرات آینده رعایت کنم. با سپاس ، رضا
ahmad
۲۴ میلیون رای تقلبی پیشکش مصباح و دوستان . مردم ایران دیگر فریب سیرک بیت رهبری را نمیخورند تا در کهریزکهامورد تجاوز و شکنجه و ستون فقرات شکسته قرار گیرند.
ali
رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی با رد گزارش انتقادی وزارت خارجه آمریکا در خصوص وضعیت حقوق بشر در ایران، متهم شدن تهران به اعدام افراد به دلایل سیاسی و همچنین نقض حقوق بشر در زندانها را «دروغ بزرگ» خواند. به گزارش خبرگزاری مهر، صادق آملی لاریجانی که در جمع دانشجویان دانشگاه عالی دفاع ملی سخن میگفت، افزود: آمریکاییها میگویند در زندانهای ایران حقوق بشر نقض میشود که به گفته او دروغ بزرگ است.!!!
farhard
ایشان در جنگ عراق شعار راه بیت المقدس از کربلا میگذرد میدادو همواره حامی اعدام و سرکوبها بوده و در ترورهای زنجیری و غیر نقش اصلی داشته . در تبعید شریعتمداری و منتظری نقش اساسی داشت و او بود که دست سرداران را به اقتصاد و چپاول بازکرد. ایشان خود رهبر را تعیین کرد و بعنوان عامل اصلی وضعیت موجود باید مورد پیگیری قرار گیرد........
آرش
جناب گنجی، همین امثال شما بودید که در بحبوحه اصلاحات بساط عالی جناب سرخپوش را راه انداختید و کاری کردید که هر جوجه اصلاح طلبی بد و بیراه هایش را تحویل رفسنجانی دهد. همین باعث شد او خودش را از مجموعه اصلاح طلبان کنار بکشد و کار را برای خامنه ای و همدستانش آسان تر کند تا دایره را بر خاتمی و همفکرانش تنگ تر و تنگ تر کنند. حال پس از این همه سال می خواهید او را منزه جلوه بدهید؟
hashenm
قانون اساسی براساس ولی فقيه يا خليفه گری است . اين چگونه با جمهوريت مطابق است ؟!
saman
ولي يک مدادذوب شده ولايت بعنوان مثلا ريس جمهور ميخواه!!
سلمان محمدی
جناب گنجی! سلام. یک دنیا برون فکنی در این نوشته است: تو خودت هم میخواهی نام نیکی در تاریخ برایت بماند. از این روست که این توبه نامه را نوشته ای. ولی متأسفانه تاریخ تو را با این توبه نامه نخواهد بخشید. چون بخواهی یا نخواهی، عمد داشتی یا نداشتی، در لکه دار کردن نام هاشمی بیشترین نقش را داشتی. حتی از طبرزدی هم بیشتر. اگر واقعا میخواهی توبه ات قبول شود، باید با صراحت و با شجاعت توبه کنی. باید تصریح کنی که در خراب کردن چهره هاشمی آب به آسیاب خامنه ای ریختی که میخواست همه را خراب کند تا خودش بی رقیب بماند. خود دانی. صراحت لهجه ام را ببخش. ولی خواستم برادرانه دلالتت کرده باشم. هنوز هم برای توبه دیر نیست.
سیاوش
آقای گنجی ما دم خروس یا قسم حضرت عباس شما را باور کنیم !!! اکبر گنجی : ما به مردم دروغ می گفتیم ، آگاهانه دروغ می گفتیم ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد و این دروغ بود، و امروز باید بابت این دروغ، یعنی خودمان و همه کسانی که این دروغ را گفتهاند باید خودشان را نقد بکنند. ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت، ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همهی این دروغها را گفتهایم، آگاهانه هم گفتهایم. اینها باید نقد بشود. کسی که با روش دروغ بخواهد پیروز بشود، بعد هم که به قدرت برسد دروغ میگوید، برای نگهداشتن قدرت دروغهای وسیعتر و بزرگتر میگوید. این روشها باید نقد بشود
mmansour piry khanghah
از نظر گنجی و تمام سیاسیونی که میدانند چه نمی خواهند،ولی نمی دانند که چه می خواهند،هر فردی که دشمن خامنه ای باشد یک دمکرات،میهن پرست،انقلابی ، وطن پرست و ناجی ایران است. اقای کنجی!این گونه اندیشیدن مطابق همان منطق امریکا ویهودیسم(صهیونیسم) است (دشمن دشمن من ،دوست من است)و نیز تفکری ضد دمکراسی و ضد ایرانی می باشد ..... سؤال دیگر اینکه چطور یک فرد علاقمند به مردم سالاری چنین بی پروا از فرد نا سالم سیاسی چون رفسنجانی حمایت کرده و مریدش میشود؟