رسانه و جامعه متکثر؛ گفتوگو با مهدی جامی
بابک مینا - آیا رسانهها ابزاری مناسب برای پژواک صدای حاشیهنشینان بودهاند و تاکنون توانستهاند این امید را متحقق کنند؟
توسعه رسانههای نوشتاری در قرن نوزدهم و رسانههای صوتی و تصویری در قرن بیستم و همچنین رسانههای مجازی در دو دهه اخیر هربار همراه بوده است با امیدی تازه به اینکه صداهایی جدید و ناشنیده مجال پژواک بیابند.
آیا رسانهها ابزاری مناسب برای پژواک صدای حاشیهنشینان بودهاند و تاکنون توانستهاند این امید را متحقق کنند؟ آیا در جامعه متکثر ایران رسانهها میتوانند صدای همه باشند یا باید مخاطب خود را تنها بخشی از جامعه قرار دهند؟
این پرسشها را با مهدی جامی، روزنامهنگار و کارشناس رسانه در میان گذاشتهایم.
بابک مینا: آیا به طور کلی رسانهها دیدگاه قومی، طبقاتی و حزبی خاصی را بازمیتابانند؟ آیا میتوانیم بگوییم هر رسانهای در نهایت بازتابدهنده دیدگاههای بخشی از جامعه است؟ یا برعکس رسانهها به طور بالقوه میتوانند دیدگاه همه اقشار یک جامعه را کم و بیش بیان کنند؟
مهدی جامی: به نظر من اگر غیر از این باشد که رسانه بر پایه تنوع میچرخد و کثرت را تقویت میکند و باز میتاباند با رسانه به معنایی که امروز میشناسیم تطابق نخواهد داشت.
در اصل رسانه همواره برشی از جامعه را مخاطب قرار میدهد و لاجرم اندیشهای متناسب با همان برش را نیز دنبال میکند و در بهترین صورت نمایندگی میکند. ایده خلاف آنکه زمانی بر رسانهها مسلط بوده به نظرم کاملاً مارکسیست- لنینیستی است و بازمانده از دوره وحدت خلق زیر یک پرچم و تحت فرمان یک حزب و یک رهبر.
من در مقالهای تا حدودی به تفصیل به این موضوع پرداختهام (رسانهای برای همگان وجود ندارد). به نظرم اگر ایده یکسانسازی در قرن بیستم جذابیتی داشت و کنفورمیسم رسانهای همپای خود را نیز طرح و تولید میکرد، در قرن جدید و با رشد و همهگیر شدن رسانههای نو از وبلاگ تا موبایل و شبکههای اجتماعی دیگر نمیتوان چنان سخنهایی را پی گرفت و همچنان معتبر دانست.
پس رسانه همیشه و همهجا بازتابدهنده دیدگاه معینی است؛ میخواهد از آن قومی باشد یا حزبی یا مرامی و طبقهای. حتی وقتی چنین وامینماید که دارد همه را بیان میکند باز ایدههای معینی را دنبال میکند. پس همان بهتر که بود و نمودش یکی باشد. همه در یک رسانه جمع نمیشوند همانطور که در یک زبان جمع نمیشوند یا در یک حزب نمیتوانند جمع شد.
اصل در حیات اجتماعی بر کثرت است. هر گروهی در جامعه رسانه خود را دارد یا باید داشته باشد. گروههایی که رسانه ندارند یا از داشتن آن محروم شدهاند (مثل مدیران و موسسان و مخاطبان دهها رسانهای که در ایران تعطیل و توقیف شده است)، یا هنوز به حد بیان رسانهای نرسیدهاند، یعنی گروههای محدود و کوچک و منزوی هستند یا خود را به صورتی در رسانههای موجود باز مییابند. مثل همه کسانی که در ایران مثلاً به کانال فارسیوان یا شبکه من و تو توجه دارند. یا اپوزیسیون ایرانی که خود را در صدای آمریکا و بیبیسی میبیند.
بله، ولی مشکلی که وجود دارد این است که رسانهها معمولاً یا به نکتهای که شما میگویید آگاهی ندارند یا جلوه بیرونی و هدف اعلامشدهشان پوشش اخبار و بررسی مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی «ایران»، آن هم با تاکید بر نگاه بیطرفانه است. آیا این در نهایت باعث نمیشود مخاطب هر رسانهای مدام در این توهم باشد که از طریق رسانه مورد علاقهاش تصویری از کل جامعه ایران به دست خواهد آورد؟ مثلاً آیا به نظر شما رسانههای اصلی خارج از کشور تصویری که از ایران به دست میدهند تا حدود زیادی تصویری تهرانمحور نیست؟
خب ما با یک نزاع گفتمانی روبهرو هستیم. بین اندیشهها و کلیشههای دورهای که زوال یافته است و دوره جدید. در واقع مسئله اینطور است که هم مردم به عنوان مخاطب و هم مدیران و سردبیران و تولیدکنندگان رسانه خود درگیر این نزاع هستند. برای همین رفتارهایی که از آنها میبینیم گاهی با معیارهای تازه تطابق دارد و گاهی هم با معیارهای دوره پیش؛ دورهای که همه نخبگان و رسانهها میخواستند در مقام عقل کل رفتار کنند. چنین عقل کلی دیگر وجود ندارد. هر چند رسانهها هنوز ریسمانهای تعلق به آن دوره را کاملاً قطع نکرده باشند یا مخاطبان هنوز گاهی بدشان نیاید کسی و رسانهای پیشگام شود و نقش عقل کل را برایشان بازی کند.
در آنچه ما در صحنه رسانه مشاهده میکنیم این جریان تازه در حال رشد و نمو است، اما چون برخورد ما ایرانیان با رسانه و اصولاً دنیای مدرن همیشه تبعی است ناگزیر ناآگاه بودن آن بر جنبه آگاهانه بودناش میچربد. یعنی چون اتفاقهایی در عرصه رسانههای غربی افتاده است، این در بازار فارسی هم بازتاب پیدا میکند، اما لزوماً همراه با آگاهی مناسب و کافی نیست. نقش مترجمان و دانشگاهها و روزنامهنگاران و رسانهپردازان و صاحبان نفوذ اجتماعی ازجمله در همین است که این آگاهی را ایجاد کنند. در زبان فارسی و در بازار رسانهای ما، اولینبار این مباحث در رادیو زمانه به صورت عمومی مطرح شد. اگر وبلاگ زمانه را مرور کنید خواهید دید که بنیادهای این تحول تازه به طور مرتب گزارش شده است. خود زمانه هم بر اساس اندیشه جدید رسانهای طراحی شد. از آن زمان این مباحث گستردهتر شده است، اما هنوز به استراتژی مسلط رسانههای فارسی تبدیل نشده است. یک عامل آن مسئله الگوهای قدیمی در رسانه است و نیروهایی که هنوز به همان سبک فکر میکنند.
من دو مثال بزنم برای شما. یکی سایت روز آنلاین که وقتی درآمد چهره خود را مثل روزنامه آراسته بود. یعنی در حالی که آنلاین بود به اصول رسانه کاغذی حتی در شکل هم وفادار مانده بود. چنان که روزی یکبار آپدیت میشد، گویی روزنامهای است که روزی یکبار منتشر میشود در حالی که منطقاً آنلاین بودن یعنی توانایی انتشار در هر ساعتی که خبر میرسد. دومی تلویزیون فارسی بیبیسی است. برخی برنامهها در این رسانه از روی مدل کاغذی نامگذاری شده است؛ «صفحه دو» مثلا. تازگیها در صدای آمریکا هم برنامهای درست کردهاند به اسم «صفحه آخر». اگر مدل مادی روزنامه میتواند روی مدل آنلاین و تلویزیون تاثیر بگذارد پس باید انتظار داشت که مدلهای ذهنی بیش از اینها تاثیر داشته باشد.
درباره بیطرفی هم همینطور است. بیطرفی اصولاً یک مسئله برآمده از سنت روزنامهنگاری فارسی نیست. بلکه عمدتاً از راه آشنایی با برنامهها و سیاستهای بیبیسی پدید آمده است، اما بیطرفی بیبیسی یا رسانههای فراگیر غربی با آنچه ما معمولاً از بیطرفی میفهمیم تفاوت دارد. این سوءتفاهم در جنبههای دیگر آشنایی ما با مفاهیم و ایدههایی که از غرب میگیریم هم دیده میشود. این طبعاً نیاز به بحث و آموزش دارد تا ما بتوانیم این مفاهیم جدید را درست فهم و هضم کنیم و منطبق با تواناییهای خود و زمینههای اجتماعی و نیاز مخاطب در مدیریت و سردبیری رسانههای فارسی به کار بگیریم.
تهرانمحوری هم کاملاً وجود دارد. این مسئله تازهای هم نیست. بیست و چند سال پیش در مجلهای که در مشهد با دوستان منتشر میکردیم این موضوع را تحت عنوان «تهران- مرکزی» مطرح کردیم. به عنوان ناشران و دبیران یک مجله غیر تهرانی این را درک میکردیم که گویا انتشار مجلهای در تهران اهمیت بیشتری پیدا میکند تا مشهد و هر قدر هم زحمت بکشید این فاصله از میان نمیرود، اما اینجا هم ما با مردهریگ دورهای سر و کار داشتیم و هنوز داریم که دوران مرکزگرایی بود. این گرایشها اتفاقی نیست. مرکزگرایی یک اصل مهم در سیاست و فرهنگ سده چهاردهم شمسی بوده است. نیاز به عدم تمرکز تازه است و متاثر از تغییر مولفههای اجتماعی است و این طبعا زمان میبرد تا گفتار مناسب خود را تولید کند و از گفتارهای پیشین متمایز شود و پیکرینگی یابد و سرمایههای مادی و نیروی انسانی جلب کند. شما نباید انتظار داشته باشید در مملکتی که همه بلند میشوند و میروند پایتخت تا پیشرفت کنند در خارج از مرکز بتوان به اندازه نیاز نویسنده و ناشر و رسانه پیدا کرد. طبعاً نبود و کمبود رسانه باعث میشود مردم به رسانههای بزرگ مرکز بیشتر توجه کنند.
بخش دیگری از مسئله هم سیاسی است. یعنی به مدیریت سیاسی برمیگردد تا وقتی مرکز همه قدرت را در دست دارد و همین تمرکزگرایی را تقویت میکند طبعاً رسانههای قوی بیرون از مرکز شکل نمیگیرد. چون نه زمینه سیاسیاش موجود است و نه زمینه مالی و نیروی انسانیاش. پیدا هم که بشود هزارجور دردسر برایش درست میشود و ناکام میماند. گرچه من معتقدم مجموعه ناکامیها کمترین تاثیرش این است که نشان میدهد حرفهای تازهای وجود دارد و دیدهای تازهای در جامعه دارد مطرح میشود و گروههایی را به خود جلب کرده است. کمی بعد دیگر نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
اینکه رسانههای فارسی خارج هم از همین الگو دنبالهروی میکنند قطعاً قابل نقد و تغییر است، اما آسان نیست. اینجا هم باز همان مسئله گفتمانی وجود دارد. یعنی درست است که این روزنامهنگاران در خارج زندگی میکنند، اما چون همان فرهنگ داخلی را ادامه میدهند نتیجه متفاوتی ارائه نمیکنند. به علاوه مسائل نیروی انسانی اینجا هم وجود دارد. مثلاً تعداد کسانی که در تهران بشود برای مصاحبه و همکاری پیدا کرد بیشتر از شهرستان است. حاشیه امنیت قویتری هم دارند، اما یک روزنامهنگار شهرستانی اگر با شما همکاری کند فوری انگشتنما میشود و مقامات شهری او را ساکت میکنند.
میبینید که صحنه به تصمیم ما تغییر نمیکند. اینها زمان میبرد و هوشیاری مناسب خود را میطلبد، اما در هر حال من فکر میکنم اگر گفتار ذهنی عوض شده باشد راههای عمل را هم پیدا خواهد کرد. این جایی است که مسیر آموزشها و بحثها را میتوان به سمت آن هدایت کرد.
در صحبتهایتان به وامگیری نادرست از مفاهیم و ایدههای غربی درباره رسانه اشاره کردید. میخواستم بپرسم تجربه رسانههای غربی در مورد بحث مرکزـ پیرامون چگونه است؟ آنها چگونه با این مسئله مواجه شدهاند و ما چه میتوانیم از آنان در این مورد بیاموزیم؟
البته بحث مرکز و پیرامون دارای سطوح مختلفی است. مثلاً در سطح ملی و سطح بینالمللی دو گونه میشود سیاستگذاری کرد. در سطح ملی به نظرم الگوی بیبیسی انگلیسی الگوی بسیار خوبی است. مثلاً برخلاف چند دهه پیش اکنون دیگر لهجه معیار به همه مجریان و گزارشگران تحمیل نمیشود و شما میتوانید لهجههای مختلف کشور را در بیبیسی بشنوید. در برنامهریزی و برنامهسازی هم به همین نسبت تنوع داریم. بهعلاوه، تلویزیونهای قدرتمند خصوصی وجود دارند که گروههای متنوعی از مخاطبان را هدف قرار میدهند و به نیازهای آنها پاسخ میدهند و رقابت آنها بیبیسی را هشیار نگه میدارد و به علاوه اجازه نمیدهد انحصار شکل بگیرد.
در بعد جهانی، به دلیل خصلت رسانههای غربی که معمولاً گلوبال فکر میکنند مسئله مرکز طور دیگر تعریف میشود. یعنی وقتی یک مجله مد منتشر میشود میداند که بالقوه میتواند در چند ده کشور مشتری داشته باشد. یا وقتی سیانان برنامهریزی میکند میداند که نمیتواند مرکز عالم را آمریکا بگیرد و از دیگران خبری نداشته باشد. یکی از نکاتی که در مجلات مشهور با گستره توزیع جهانی میبینیم مسئله چندزبانگی است. فرض کنید همان مجلات مد امروزه به چند زبان منتشر میشوند. نه فقط زبانهای اروپایی که زبانهای غیراروپایی. یا نشنال جئوگرافیک را در نظر بگیرید که یک نسخه را برای مخاطبان با زبانهای مختلف ترجمه میکند و به زبان خود آنها در دسترسشان قرار میدهد؛ اخیرا نسخه فارسیاش هم آماده شده است. مجلات معدودی هستند که در عالم اسلامی منتشر شوند و پخش جهانی داشته باشند و به چندین زبان انتشار یابند. این خصلت جهان غربی است و در جهان اسلامی کمتر نمونه دارد.
در مورد شبکههای تلویزیونی هم همینطور است. مثلاً سیانان هم شبکه ترک زبان دارد و هم به هندی شبکه مستقلی دارد. در این شبکهها طبعاً مسائل ترکیه و کشورهای ترک زبان اولویت پیدا میکند و یا مسائل محلی هند. این نحوه برنامهریزی هم در شبکههای عالم اسلامی کمتر وجود دارد. الجزیره یک نمونه استثنائی است. ایران هم تلاشهایی میکند، اما به دلیل اینکه اصولاً تبلیغات را در پروپاگاندا خلاصه کرده است شبکههای غیرفارسیاش موفق نیست. بهعلاوه هرکدام یک نام جدا دارند و با یک برند شناخته نمیشوند.
یکی از چهرههای شناخته رسانههای غربی برای ما سرویسهای جهانی آنهاست. مثلاً بیبیسی که پیشگام است یا مجموعه صدای آمریکا با زبانهای مختلف. در سایر کشورها هم هست مثلاً دویچهوله هم چند زبانه است. در هلند هم یک بخش جهانی داشتهاند که البته خیلی آب رفته است. روسیه هم این تجربه را دارد و دیگر کشورها. در این روش شما چند مرکز دارید. یعنی مثلاً در بخش جهانی بیبیسی زبانهایی مثل اسپانیایی و عربی و فارسی زبانهای مهمی محسوب میشوند. زبان روسی هم زمانی قدرقدرت بود. در صدای آمریکا بخش چینی نقش مهمی دارد. اینها طوری اداره میشوند که گاه یک دپارتمان از دپارتمان دیگر خبر ندارد. عیب است اما نشانه نوعی خودمرکزی هم هست. بنابرین به زبان ساده همه زبانهای صدای آمریکا از یک منبع تغذیه مالی میشوند، اما از نظر اداره داخلی و سیاستها متنوعاند. نوعی کثرت در وحدت دارند.
همین دپارتمانها یا سرویسهای زبانی را وقتی در ساختار خودشان مطالعه کنید میبینید فضای خیلی بستهای دارند. فرض کنید صدای آمریکا گرچه از همان کشوری پخش میشود که سیانان را پایهگذاری کرده و سنتهای شناختهای در دموکراسی رسانهای دارد بسیار تمرکزگرا اداره میشود و مثلاً فاقد دفتر فعال در اروپا یا شرق دور یا خاورمیانه است. در حالی که سیانان پخش مستقیم از هنگکنگ دارد. یعنی دفتر و دستک مفصلی در آنجا دارد. یا الجزیره تقریبا در کشوری نیست که نماینده فعال نداشته باشد یا خبرنگاراناش به آن دسترسی نداشته باشند.
در وضعی که ما هستیم، وقتی سرویسهای فارسی چه در آمریکا یا در آلمان و فرانسه ضعیفاند و چیزی از رسانههای زبان-اصلی کشورشان نمیآموزند بعید است که بتوان انتظار داشت رسانههای فارسی دیگر وضع بهتری داشته باشند.
آنچه من به آن فکر میکنم این است که تقلید از رسانههای غربی دردی از ما دوا نمیکند. چون بافت بازار ما متفاوت است و دانش رسانهپردازان و نیازهای مخاطبان و شیوه رقابت عالم دیگری است اصلاً. پس باید برای دردی که داریم درمانی در طراحی رسانههای تازه فارسی پیدا کنیم. میزان تفاوت سطح کار در سیانان و صدای آمریکا آنقدر زیاد است که هیچ جوری نمیشود این را به آن رساند. فقط هم مسئله اداری و سازمان و بودجه نیست. مسئله از یک سو مدیریت است و از سوی دیگر گفتمانهای حاکم بر اذهان مدیران و سردبیران و کارکنان. یعنی اصل «همین هم خوبه دیگه» را باید اوراق کرد. رسانههای فارسی خارج از کشور چون با مخاطب فعال روبهرو نیستند و در بطن جامعه قرار ندارند خیلی از نکتهها و نیازها را نمیگیرند. اگر هم در بطن جامعه بودند شاید همین رفتار صدا و سیما را میداشتند. بنابرین مشکل جای دیگری است.
اگر برگردم به نمونههای خوب باید بگویم نمونههای خوب و عالی از توزیع درست نگاه رسانهای بین مرکز و پیرامون در سطح ملی در کشورهای اروپایی کم نیست. یک نمونهاش گاردین است. نمونه دیگرش نیویورک تایمز است. نمونه عالیاش پیبیاس در آمریکاست که اساساً یک شبکه ملی است که در هر محل به صورت مستقل و با کارکنان محلی و سیاستهای محلی اداری میشود، اما تجربه پیبیاس متکی به نوعی دموکراسی رسانهای است که در میان رسانههای فارسی نمونه ندارد. پیدا هم شود تحمل نمیشود. در هلند شبکههای تلویزیون متنوع و متکثری وجود دارند و نوعی تقسیم وقت و ساعت و برنامه بین مخاطبان و تولیدکنندگان و باهمستانهای مختلف جامعه وجود دارد که روی هم رفته به خوبی هم کار میکند و با ساختار متکثر سیاسی در هلند هم سازگار است. در همین هلند لزوماً جامعه مهاجر ایرانی با یک رسانه فارسی زبان متنوع و مستقل سر سازگاری نخواهد داشت.
میخواهم بگویم اینکه ما با سوءتفاهم با رسانههای غربی روبهرو میشویم و مفاهیمی که میگیریم نادقیق و از جا در رفته است، دقیقاً به خاطر تفاوتی است که در تجربه دموکراسی داریم. این است که اگر به بخش عربی بیبیسی بروید درست است که در لندن هستید و سازمان هم بریتانیایی و معتبر و دموکراتیک است، اما رفتار داخلی سرویس به میزان زیادی عربی است و پوست بازکرده بگویم پدرسالارانه است، اما کاملا ممکن است که در قلب بیروت و قاهره یا تهران مجلهای منتشر شود که به میزان زیادی رفتار داخلی کارکناناش با هم و درکشان از مخاطب و رسانه دموکراتیک و همه جانبهنگر باشد. من امیدم به چنین رسانههایی است که هنوز و عمدتاً کاغذیاند و حداکثر رادیویی. شاید اگر بازاری برای تلویزیونهای خصوصی در داخل ایران باز شود بتوان نمونههای تلویزیونی کثرتگرا هم یافت. این دست رسانهها نه تنها راه ارتباط مرکز و پیرامون را در سطح ملی پیدا میکنند، بلکه قادر خواهند بود راه ارتباط کشور خود با کشورهای مرکز در جهان را هم پیدا و هموار کنند؛ تا به نام استقلال از جهان عقب نیفتند و به نام اقتدار اراده پایتخت را بر پیراموناش تحمیل نکنند.
نهایتا اگر بخواهم حرفها و تجربههایم را به صورت خیلی فشرده عرض کنم باید بگویم: نمیشود برای توجه به پیرامون همچنان متمرکز عمل کرد. یعنی ساختار کاری و حرفهای باید متناسب با سیاست رسانهای باشد. پیشنهاد من در سالهای اخیر همیشه این بوده که رسانهها از تمرکزگرایی به ساختار نیمهمتمرکز تا غیرمتمرکز حرکت کنند. این است که مشارکت را تقویت میکند و اجازه میدهد پیرامون به اندازه مرکز «دیده» شود. یا دست کم آن را برای دیده شدن فعال میکند و مانع مرکزمحوری را از مقابلش بر میدارد یا کمرنگ میکند. تا همه به مرکز تبدیل شوند و این تغییری در ساختار رسانه فقط نیست. تغییری در ساختار و گفتار ذهنی مدیران و سردبیران و طراحان رسانهای هم هست.
ممکن است این عدم تمرکز ساختاری را بیشتر توضیح دهید؟ به نظر شما ساختار فعلی رسانههای فارسی چه موانعی را بر سر دیده شدن پیرامون ایجاد میکند؟ نکته دیگر: آیا این عدم تمرکز به کاهش نقش سردبیری منجر میشود و اگر میشود آیا این مسئله خطر پایین آمدن کیفیت رسانه را به دنبال ندارد؟
اگر از زاویه همین بحث تجربه دموکراسی و گفتار ذهنی نگاه کنیم موضوع کمی دشوارتر از آن چیزی میشود که به نظر میرسد. میتوانم بگویم که همین نگرانی شما از اینکه نقش سردبیری کاهش مییابد بازتاب نوعی نگاه تمرکزگراست.
این یک مسئله شخصی نیست البته. ما از درون ساختارهای تمرکزگرا برآمدهایم و ناچار بر همان سیاق فکر و استدلال میکنیم و برای اینکه مشارکتی فکر کنیم باید تمرین کنیم. از منظر مشارکت مخاطب مسئله اصلاً این نیست که سردبیر چه میشود. مسئله اصلی مخاطب است و مسئله اصلی رسانه در زمانه ما مخاطبمحوری و مشارکتپذیری رسانه است. رسانه را باید از این زاویه بازسازی کرد. بعد خواهیم دید که باید مساله سردبیری را هم دوباره تعریف کرد. سردبیر در مقام عقل کل و ناظر مطلق و دارای اقتدار نهایی امری مربوط به دوره پیشین رسانه است. تازه در همان مقام هم سردبیر بازتابدهنده اقتدار سیاسی بیرونی بود. یعنی او در هرم سیاسی همان جایگاهی را اشغال میکرد که رهبر حزب یا اتوریته نهایی کشور داشت. آن هرم در صدها سازمان تکثیر میشد. اینکه میگویند در نظام شاهی هر مدیری برای خود یک شاه است یعنی هرم سیاسی خود را مرتب بازتولید میکند تا پایینترین رده قدرت. همه اینها در دوره تازه رسانهای به هم ریخته است.
این به هم ریختگی را میشود در ساختار سازمانهای رسانهای و رفتار آنها با مخاطب هم بازیافت. مثلا میبینید بیبیسی. جایی را برای مخاطب باز میکند، اما فقط گوشه معینی است. بیبیسی فارسی را میگویم. این گوشه اسماش هست: «نوبت شما». این را برعکس که بخوانید میشود: در بقیه برنامهها نوبت ماست. به سایت بیبیسی نگاه کنید. باز یک ستون معین هست که در آن شما میتوانید با نویسندهها حرف بزنید و متنهاشان را نقد کنید. این ستون اسماش هست: «ناظران میگویند». گویی در سخن ناظران میشود مناقشه کرد، اما در سخن اهالی بیبیسی نمیشود. چنانکه در باقی ستونها شما با صفحاتی روبهرو هستید که به روی مخاطب بسته است. اینها برای من نشانه است. نشانه اینکه مخاطب هنوز به طور کامل به رسمیت شناخته نشده. صفحاتی یا ستونهایی باز شده که انگار نوعی آزمایشگاه مشارکتپذیری است. اینکه درست مدیریت میشود یا نمیشود هم الان وارد بحثاش نمیشوم.
سرنوشت زمانه را نگاه کنید. رسانهای که اساسا برای مخاطب شکل گرفت و مخاطب تولیدکننده اصلی آن بود و دهها نویسنده تازه کار را در خود جای داد و دهها نویسنده کهنه کار را به عرصه عمومی آورد و برنامهساز کرد و به نیروی همه آنها یک رسانه قوی و پیشگام شد چگونه با مقاومت روبهرو شد و به یک سازمان رسانهای تبدیل شد که تفاوتهایش با دیگران ناچیز است. یعنی قدرت تحمل «تفاوت» هنوز پایین است. آن مخاطبان کجا رفتند و آن نویسندگان چه شدند؟ هنوز هم هستند، اما رسانه ندارند. نه اینکه رسانهها با مخاطب مهربان نباشند. اتفاقاً خیلی هم مشتاقاند که مخاطبها فعال باشند، اما برای اینکه آنها را تائید کنند.
رسانهها هنوز به ایده مس- مدیا فکر میکنند. مهرورزیشان با مخاطب هم از این زاویه است. میخواهند با توده بیشکل سر و کار داشته باشند که حداکثر فعالیتاش کامنتگذاری هدایت شده باشد. مثل دموکراسی هدایت شده. تازه اگر از اساس به یک چنین دموکراسی هم قائل باشند، اما این ادامه سیاستهای قبلی است که میخواهد بدون کوتاه آمدن از اتوریته خودمرکز از خیل مخاطبان سرازیر شده به خیابانهای شبکههای اجتماعی بهرهبرداری کند. این اسماش هر چه باشد تغییر گفتمانی نیست. بازسازی رسانهای نیست. به نظرم میرسد که این دست رسانهها حتی از مخاطب میترسند. شما سرنوشت برنامه پارازیت صدای آمریکا را نگاه کنید. یک چنین برنامهای در هر رسانه غربی به یک برنامه پراهمیت تبدیل میشود، اما در صدای آمریکا سرنوشتی جز این ندارد که فتیلهاش را پایین بکشند و بعد هم تعطیلاش کنند برود پی کارش. این ترس است.
بیتجربگی هم هست. آن گرایش به حفظ اقتدار سردبیران و این نگرانی از اینکه الان مخاطب چه خواهد گفت (یا مجری برنامه متفاوت پارازیت چه خواهد گفت) و این دموکراسی هدایت شده و محافظه کارانه رسانهای ناشی از بیتجربگی هر دو طرف است. چون مخاطب تجربه ندارد نمیتواند اصول مدنی ارتباط را رعایت کند. چون مجری تجربه استقبال میلیونی مخاطبان را ندارد ممکن است مهار کارها از دست برود و چون سردبیر تجربه ندارد از حضور مخاطب یا برنامه متفاوت واهمه دارد (یا اصلاً متفاوت را با سوء تفاهم میفهمد). من در یک دورهای که هنوز فیسبوک نیامده بود گاه چند ساعت در روز کامنت میخواندم تا آنها را از ناسزا و اتهام و کینهجویی پاک کنم و اصل حرف را منتشر کنم تا اینطوری به مخاطبام یاد بدهم که حرفاش را بزند و حرفاش را بدون فحاشی و توهین بزند. دوره اول وبلاگها را بررسی کنید، یک موج فحاشی و کینهتوزی ظاهر میشود. این طبیعی است. مخاطبی که مدتها حرفاش را فروخورده وقتی فضا میبیند شروع میکند به فریاد زدن. اینجا تعقل میدانی پیدا نمیکند. برخی کسانی که فحاشی میکردند آدمهای درس خواندهای هم بودند. حتی در دوره اول فیسبوک هم که همه بدون رعایت قواعد افرادی را به عنوان دوست به لیست دوستان نادیدهشان اضافه میکردند کامنتهای فحاشی غوغا میکرد. حالا میشود گفت کمی وضع بهتر است. حرف زدن قواعدی پیدا کرده است. کمی تجربه انباشت شده و سرمایهای شده است برای رابطه سالمتر.
در طرف رسانهها هم همینطور است. به نظر من بخش بزرگی از مدیران و سردبیران رسانههای ما هنوز با ابعاد وسیع تغییراتی که آنلاین بودن ایجاد میکند آشنا نیستند. آنلاین بودن رابطه رسانهپردازی را با مدیریت متمرکز و دفتر کار به عنوان نماد آن و هرم افقی اتوریته در مقام نظام حاکم بر آن سست میکند. زمانی بود که شما باید یک فضای بزرگی را ایجاد میکردید تا فقط ماشیننویسهای ادارهها و روزنامهها و رسانهها را جا بدهید. تا ده سال پیش هنوز تعداد کسانی که در رسانههای فارسی قادر بودند تایپ کنند در اقلیت کامل بود. همه با دست مینوشتند. فضای بزرگی نیاز داشتید تا فقط مطالب منتشرشده را آرشیو کنید و بر همین قیاس حساب کنید عرض و طول و هزینه و نحوه مدیریت رسانهها را. طبعا میشود فهمید که چنین ساختارهایی که متناسب با فضای غیردیجیتال ساخته شده و رشد کردهاند در مواجهه با مقتضیات عصر دیجیتال واهمههای بینام و نشان بسیاری داشته باشند و دارند. عادتهایی دارند که به آسانی تغییر نمیکند. نه اینکه تلاش نمیکنند تا وارد عصر تازه شوند، اما «خودآگاهی ممکن»شان سقف معینی دارد. اینها موانع جدی برای مشارکتپذیری درست میکند. یعنی بیتجربگی یا کم تجربگی و وفاداری به ساختهای پیشین و الگوهای رسانهای ماقبل دیجیتال اجازه نمیدهد امکانات عصر دیجیتال دیده شود.
عصر دیجیتال در گوهر خود غیرمتمرکز است. ضداتوریته است. بر هم زننده نظامهایی است که به درجات از اقتدارگرایی الهام گرفتهاند یا دموکراسی سانترالیستی دارند. یعنی هر آن چیزی که معیار تعیین «کیفیت» را نظر گروه معین و خاصی میداند که پشت درهای بسته و متکی به اتوریته شخصی و هرم سازمانی تصمیمهای غیرقابل انعطاف میگیرند و باقی از جمله مخاطبان باید صرفاً از آن پیروی کنند. از نظر من معیاری جز نظر مخاطب وجود ندارد. این را مراجع تقلید دینی هم امروز حس میکنند. یعنی اتوریتههای سفت و سخت دینی هم آب میرود. اتوریتههای مدنی سردبیری و رسانهای هم ناگزیر باید بازتعریف شود.
من فکر میکنم مسئله اصلی درک این نظام غیرمتمرکز دیجیتال است. گشوده بودن به روی مشارکت مخاطب است. نه به عنوان کامنتگذار یا تلفنکننده. تلفن کردن به یک برنامه صورت دیگری از کامنتگذاری کتبی است. بگوییم کامنت صوتی است، اما کامنت است. نه مشارکت. مشارکت است، اما مشارکتی حداقلی و محدود و کانالیزه شده است. اینها آن چیزی نیست که رسانه امروز و آینده نیاز دارد، اما محدودیتهای گفتمانی حاکم است. در حالی که اگر نیک بنگریم عصر دیجیتال برآوردهکننده آمال غیرممکن قرن بیستم است. شما در همین مسئله مشارکتپذیری دقیق شوید، میبینید تمام قرن بیستم به دنبال جامعه اشتراکی بوده است، اما تحقق آن فقط امروز ممکن شده است. دنیای دیجیتال همان جامعه اشتراکی آرمانی ممکن است. اگر اهمیت این مسئله درست درک نشود فرصتهای بزرگی برای آموزش و بسیج مردم از دست رفته است. رسانهها با لیت و لعل کردن و به تاخیر انداختن روز رستاخیز مشارکت فقط این فرصتها را به تاخیر میاندازند و چه بسا میسوزانند. حرفام متوجه رسانههای فارسی است البته. زیرا در وضع فعلی ما هیچ ابزاری قدرتمندتر از رسانه برای تماس دموکراتیک با مخاطب فارسیزبان و برجستهسازی مشارکت مردمی نداریم، اما فعلاً رسانه فارسی به نسبت نقشی که میتواند در ساختن امروز و آینده و انتقال تجربههای مدرن به دنیای فارسی زبان داشته باشد کار بسیار بسیار کوچکی انجام میدهد.
نهایتاً اینکه شما میگویید «پیرامون». اجازه دهید بگویم همین نامگذاری هم متاثر از نظام دوران ماقبل دیجیتال است. توجه شما به پیرامون و نیاز به گریز از مرکز ستودنی است، اما دستگاهی که برای توصیف مسئله انتخاب کردهاید همچنان موید همان مرکزگرایی است. از نظر من مرکزی وجود ندارد. هر چه هست پیرامون است. یا هر چه هست مرکز است. یا مرکزها پیراموناند و پیرامونها مرکز. این منطق دنیای دیجیتال است. هم این و هم آن است. نه این و نه آن است، اما منطق دوگانی مرکز- پیرامون یادآور نظام دیگری است. این نظام را باید بر هم زد. حرف و گفت و صوت را بر هم زنیم تا که بیاین هر سه با هم دم زنیم.
نظرها
آرش عمادی
متاسف و بلکه متاثر شدم از این که یکی از مهمترین گفتگو های کارشناسی سال های اخیر، در این گوشه ی رادیو زمانه افتاده و بدون کامنت و بازدیدکننده مهجور مونده. سپاس از شما و سپاس از مهدی جامی.