• دیدگاه
بازفتح خرمشهر
سالگرد فتح خرمشهر
امین بزرگیان- شهیدان راههایی را گشودهاند که بتوان در هر مقطع تاریخی «خرمشهر» را از دست غاصبانش بیرون آورد. اینبار اما این غاصبان در اتاقهاى مدیریت نشستهاند.
الف:
[سقراط وصیتنامه شهدا را میخواند:] «پدران و مادران ما را اگر زندهاند تسلی دهید تا مصیبتِ مرگ ما را با بردباری تحمل کنند. در ناله و شیون با آنها همآواز نشوید، زیرا سرنوشت آنان را به اندازهٴ کافی اندوهگین ساخته است و لازم نیست شما بر آن بیافزایید، بلکه به آنان سخنانی بگویید که اندوهشان را تسکین دهد... پس اگر به جای گریه و شیون به غمگساری زنان و فرزندان ما بپردازند و در تربیتِ آنها بکوشند هم مصیبت خود را از یاد خواهند برد و هم چنان خواهند زیست که از آنان چشم داریم. از دولت نیز میخواهیم که برای سپاسگزارى از ما، در تربیتِ فرزندان ما بکوشد و به پدران و مادران ما یاری کند تا در پیرى رنج نکشند.» ( افلاطون،رساله منگسنوس یا در رثای شهیدان)
بیشک یکی از مهمترین دستاوردهای سیاسی جمعى پس از انتخابات سال ٨٨ و جنبش سبز، فتح دوباره خرمشهر بود. در خلال جنبش سبز، معترضین غالباً جوان به نسل پدران خود یعنى همان آسیبدیدگان و کشتهشدگان جنگ پیوند خوردند. حکمرانان در طى سالهاى پس از جنگ توانسته بودند، کشتهشدگان جنگ را به تسخیر خویش درآورده و شکاف جدى و عمیقى میان آنان و طبقه متوسط بهوجود آورند، تاجایى که کشتهشدگان، به یکى از مهمترین نمادهاى طبقه حاکم تبدیل شدند؛ درحالیکه همگان مىدانستند که آنها از جمله خیل جمعیت عادى و ساده مردم بودند. جنبش سبز به میانجى گفتمان رهبران آن از یکسو و از سوى دیگر فاش شدن نارضایتى بسیارى از خانوادههاى کشتهشدگان، مُردهها را از سطح قبرستانهاى نمادین حاکم فراخواند و به خاستگاه مردمىشان بازگرداند. حاکم یکى از مهمترین سرمایههاى خود را از دست داد. در واقع یک جنبش سیاسى و اجتماعى با بازتعریف گذشته، اشباح و نمادهایى را به یارى گرفت که تا پیش از آن تنها در پروپاگانداى حاکم، عروسک خیمهشببازى بودند ؛ و بىشک این دستاورد بزرگى بود. به عنوان نمونه مىتوان با یک نگاه ساده و گذرا به فضاى مجازى، تفاوت بین سالگرد فتح خرمشهر در پیش و پس از جنبش سبز را تشخیص داد. هیچگاه تا این حد سالگرد فتح خرمشهر و موضوع جنگ ایران و عراق در بین بدنه سکولار و طبقه متوسط جامعه انعکاس نداشته است. کشته شدهها از قاب تلویزیون و معابر به صفحات سایتها و وبلاگها و موسیقىها و فیلمهاى طبقه متوسط جهیدند و اسمشان در بازتفسیرى سیاسى و انتقادى تکرار شد.
تئودور آدورنو «تفکر، از آنرو هنوز ضرورت دارد که خاطره رنج قربانیان، اساسىترین حقیقت تاریخ انسان را بازتاب میدهد.»
بازپسگیری خرمشهر (جنگ) از اشغالکنندگان جدیدش (شخص حاکم) با ایجاد یک شکاف گفتمانی بین آپاراتوس رسمی و بدنه اجتماعی ممکن شد. به واسطه یک جنبش سیاسى، امروزه ما میتوانیم کشتهشدگان جنگ را از کرکسهایی که سالها بر دور جنازههای آنها چرخیدهاند، جدا کنیم. این اتفاق در خرد جمعی رخ داده است. مالکیت سیستم بر اجساد، مخدوش شده و کشتهشدگان از پشت ویترینها به درون خیابان بازگشتهاند. البته همچنان سنگرهایی دیگر باقی مانده است. این فرایند تا خلع سلاح گفتمانی حاکم درباره تمام کشتهشدگان باید ادامه پیدا کند؛ مثلا دیگر کشتهشدگان دهه شصت.
پاکسازی «لیبل»ها (مارکهای حک شده بر اجساد تاریخ) نیازمند بازگویی روایتهای بدیل از تاریخ است. لازم است تاریخ را اینبار نه با محوریت تاریخنویسی دربار که با محوریت خود کشتهشدگان بازنویسی کنیم. در واقع تاریخ باید بر مبنای سرگذشت قربانیان روایت شود. به تعبیر تئودور آدورنو «تفکر، از آنرو هنوز ضرورت دارد که خاطره رنج قربانیان، اساسىترین حقیقت تاریخ انسان را بازتاب میدهد.» این همان فرایند خلع سلاح هژمونیک کردن حاکم است که پس از گذشت چهار سال و فراخ شدن سرکوب و جمع شدن اعتراضات خیابانى همچنان ادامه دارد و توقف نکرده است. هرچه حاکم بیشتر نظامى شود، دست او هم به همان اندازه از نمادهاى تاریخى و استعمار گذشته خالی میشود.
صدای تازهای آمد. تصاویر، سرودها و عکس کشتهشدگان به ابزاری برای سیاست مردمی تبدیل شدند؛ از بیژن جزنى تا ابراهیم همت، حتی در سختترین وضعیت امید جمعی. باید ادامه داد. هر جنازهای را بیدار کرد و خطوط تازهای را در بدن بیجانش یافت؛ خطوطی که امکان بهتر زیستن را فراهم سازند. سالها حاکم، اجساد کشتهشدگان جنگ را به لاشههایی برای تزئین اتاق خوابش تبدیل کرده بود و آنها را احضار میکرد و با آنها در هر مکان و گذرگاهی، مرگ مردم و فربه بودن خودش را به نمایش میگذاشت. اجساد، چندى است قیام کردهاند و دیگر باج نمىدهند. آنها زندگی را فریاد میزنند. خاطرهها و تنهای کُدگذاری شده، به گونهای جدید مقدس میشوند.
ب:
«پل کله ( Paul Klee )، نقاش سوئیسی تصویری بهنام فرشته نو ( Angelus Novus) را نقاشی کرده است. این فرشته به چیزی خیره شده و بهنظر میرسد که میخواهد خودش را از آن دور کند. چشمهای فرشته به حد زیادی بازند. فرشته دهانش را باز نگه داشته و بالهایش را گشوده است. فرشته تاریخ میبایست چنین سیمایی داشته باشد. فرشته روی خود را بهسوی گذشته برگردانده است. اگر گذشته برای ما به معنی مجموعهای از رویدادهاییست که به وقوع پیوستهاند، برای فرشته این گذشته فقط یک فاجعه است که بیوقفه خرابه بر خرابه انباشته میکند و جلوی پای او میاندازد. فرشته تاریخ قصد تأمل دارد تا بتواند بهقتلرسیدگان را زنده کند و نابودشدگان را دوباره به زندگی برگرداند. اما توفان شدیدی از بهشت به حرکت در میآید و نمی گذارد که فرشته بالهایش را ببندد و در جای خودش بماند. در حالی که بر انبوه خرابههای گذشته افزوده میشوند، توفان، بهشت فرشته را برخلاف خواسته خود، بهسوی آیندهای که او پشتش را به آن کرده است مجبور به پرواز میکند. آن پدیدهای که اسم آن را ما پیشرفت گذاشته ایم همین توفان بهشت است.» (والتربنیامین- تزهایی در باب فلسفه تاریخ)
گذشته، نگذشته است؛ بلکه همچون حبابی درخشان و زنده در برابرمان شناور است؛ در هوای زمان حال. آنچه گذشته و سپری شده است، دیگر متعلق به گذشتهای تمامشده و فرجامیافته نیست، بر عکس، در اکنونِ سیاسی، پرونده همه آنها دوباره باز شده است. همه چیز دوباره در حال رخ دادن، حادث شدن، و مردن است. به طوری که میتوان به بدل ساختنِ شکستها به پیروزی و زنده کردن مردگان امید داشت.
«تصویر حقیقی گذشته تیز و تند میگذرد. گذشته را فقط در هیأت تصویری میتوان به چنگ آورد که در آن لحظه که میتوان بازش شناخت، درخشان گردد و از آن پس دیگر هرگز دیده نشود ... هر تصویری از گذشته که از سوی زمانِ حال به منزله یکی از مسائل امروز بازشناخته نشود، میرود تا برای همیشه ناپدید گردد.» (تز پنجم) اتفاقى که هر روز چه در سطح فردى و چه در سطح جمعى روى مىدهد همان چیزى است که نامش را گذشته گذاشتهایم.
گذشته، نگذشته است؛ بلکه همچون حبابی درخشان و زنده در برابرمان شناور است
این لحظه رویداد تاریخی همان لحظه استثناء است. سوژهای که بناست در تاریخ تعمق کند و آن را بشناسد، سوژه ای «محقق، خنثی، و برکنار از سیاستِ زمان حال نیست که بتواند تاریخ را، سرِ فرصت، «همانگونه که واقعاً بوده است» بفهمد و بنگارد، آنطور که مثلاً یک زیستشناس گونههای جانوران را طبقهبندی میکند، یا یک جامعهشناس و قومنگار جوامع و اقوام را تحلیل و ثبت میکنند؛ بلکه برعکس: «سوژه معرفت تاریخى، خودِ طبقه مبارز و ستمدیده است. در اندیشه مارکس، این طبقه در مقام آخرین به بند کشیده شده، درمقام آن انتقامگیرندهاى ظاهر میشود که رسالتهایی را، به نام نسلهای بیشمار پایمالشدگان، به انجام میرساند.» (تز دوازدهم)
این خود، همین آدمهاى ستمدیدهاند که گذشته را فرامىخوانند، به چشمانش خیره مىشوند و اینبار آن را به گونهاى روایت مىکنند که برایشان خالق امید و زندگى باشد. این پروژهاى است در خدمت اکنون. تاریخ، فرایندی است که در آن یک کنش رهاییبخش، «اکنون» میتواند آفریده شود؛ فقط اکنون. بیجهت نیست که افلاطون، در رثاى شهیدان، بیش از هر چیز به بازماندگان توجه مىکند، آنهایى که پس از فاجعه زندهاند. بهنظر افلاطون، شهدا از آنرو قابل ستایشاند که امکان زیستن و از آن مهمتر امکان زندگى را فراهم کردهاند. آنها برخلاف دیگر مردگان، یادآور زندگى باید باشند.
پ:
«ما دیگر بیش از این نشانهای نمیبینیم. هیچ نبی و پیشگویی باقی نمانده است، دیگر کسی باقی نمانده که از او بپرسیم: چهقدر باقی مانده؟» (مزامیر۷۴:۹)
سالگرد آغاز و پایان جنگ یا یک فتح بزرگ در آن، چنانچه هر پیامی جز نفی هرگونه جنگ داشته باشد، هیچ معنایی جز تقدیس مرگ نخواهد داشت. در واقع بازتولید خوانش مسلط از گذشته است؛ گذشتهاى براى ستایش مرگ. جالب اینجاست که برخى، از نوعی جنگ برای رهایی مردم دفاع میکنند. آنها معمولاً سیاهچالههای نظام سیاسی و حتی آمار قربانیان تصادفات جادهای را پیش میکشند تا بگویند در بین این همه ستم و خون، بگذارید یک جنگ کار را یکسره کند. پس از یک ناامیدى جمعى دکان این صداها رونق مىگیرد. اینان شاید نمیدانند که هر رویدادى فرجام خود را با خود دارد. فرجام جنگ در خود جنگ به روشنی قابل رؤیت است. همانگونه که تا به حال وجود داشته است. هیچ برهانی به اندازه خود جنگ ماهیتاش را فاش نمیسازد. فراموشی یکی از تواناییهای انسان برای بیرون آمدن از تروماها و مصایب و بازگشت به زندگی است اما همین توانایی میتواند مرگ و مصیبت را پیش بکشد.
دیگر کسی باقی نمانده که از او بپرسیم: چهقدر باقی مانده؟
حامیان علنی و در خفای جنگ آنانیاند که کشتهشدهها و رنجهای جنگ قبلی را به نفع یک «وعده» شبهدینی فراموش میکنند. یک منجى جدید که قرار است آینده را در ازاى نابود کردن حال، بهشت کند.
تاریخ به این معنا چیزی نیست جز تلنبار شدن فراموشیها به نفع وعدههای هیچگاه محقق نشده. مسأله اما توجه به این نکته است که هر دوره تاریخی، امکان نجاتی را در درون خود پنهان کرده است. این امکان، اعتبار خود را نه از آیندهای دور و دراز و خارج از اراده و توان، بلکه از درون همین مناسبات زندگی بهدست می آورد. محول کردن هرگونه رهایی به نیرویی بیرونی و فرهمندانه، معلق کردن رهایی و مکانیزمی است برای بازفراموشی آن. به جای امید بستن به فره ایزدی جدید و سر دادن ناله پشت میکروفونهای بینالمللی، باید امکان نجاتِ پنهان را یافت.
اوتوپیاهایمان را تنها در زمان حال میتوان جستوجو و محقق کرد زیرا که شهدا، هر زمانی را به زمانِ پایان مبدل ساختهاند. آنها راههایی را گشوده اند که بتوان در هر مقطع تاریخی «خرمشهر» را اینبار از دست غاصباناش در اتاقهاى مدیریت، باز پس گرفت.
منبع:
تزهایی درباره مفهوم تاریخ، در کتاب عروسک و کوتوله والتر بنیامین، ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان، انتشارات گام نو
نظرها
کارل مارکس
«بگذار مردگان سرگرم دفن مرده های خود باشند، کارگران تصویر انقلاب خود را نه از قهرمانان گذشته، که از چکامه ی آینده میگیرند.» هژدهم برومر لویی بناپارت
Jamal
متن درخشانى بود. ممنون از زمانه
بازفتح خرمشهر |
[...] *منتشره در رادیو رمانه [...]