نگاهی به «آبی گرمترین رنگ است»، ساخته عبدالطیف کشیش
معرفت جسم
پرویز جاهد - فیلم عبدالطیف کشیش به موضوعاتی چون عشق، بلوغ جنسی، لذت کشف تن، همجنسگرایی و گرایشهای متضاد جنسی میپردازد.
نخل طلای شصت و ششمین جشنواره فیلم کن به فیلم «آبی گرمترین رنگ است» (زندگی ادل) ساخته عبدالطیف کشیش، فیلمساز تونسیتبار فرانسوی رسید.
با اینکه فیلم عبدالطیف کشیش، تقریباً نظر اغلب منتقدان سینمایی حاضر در کن را جلب کرده بود و نقدهای ستایشآمیزی بر آن نوشته شد و بسیاری آن را شایسته دریافت نخل طلا دانستند، اما بیتوجهی هیئت داوران بخش مسابقه اصلی به ریاست استیون اسپیلبرگ به فیلمهای مهمی چون «زیبایی بزرگ» پائولو سورنتینو، « ونوس در شال خز» رومن پولانسکی، «تنها مردهها زنده ماندند» جیم جارموش و «نبراسکا» الکساندر پین، بسیاری را حیرتزده کرد.
پرویز جاهد: «فیلم عبدالطیف کشیش، یک فیلم تمامعیار فرانسوی است و مسائلی چون عشق، بلوغ جنسی و امیال جوانی، اروتیسم و لذت کشف تن، همجنسگرایی و گرایشهای متضاد جنسی را مطرح میکند.»
اینبار یکی از معدود دفعاتی بود که منتقدان فرانسوی و انگلیسیزبان، نظرشان در مورد یک فیلم بخش مسابقه در کن (فیلم «آبی گرمترین رنگ است»)، تا این حد به هم نزدیک بود. اما این پرسش پیش میآید که این همه توجه به فیلم عبدالطیف از کجا ناشی میشود؟
این فیلم از نظر زیباییشناسی و فرم و زبان سینما، چه ویژگی برجستهای دارد که آن را شایسته نخل طلای کن میسازد؟ موضوع آن (رابطه و کشمکش بین دو دختر همجنسگرا) تا چه حد تازه بوده و فیلمساز با چه رویکرد و بیان ویژه و منحصر بهفردی به آن پرداخته است؟ آیا باید همزمانی اهدای این جایزه با تصویب قانون ازدواج همجنسگرایان در فرانسه را هم مد نظر قرار داد؟
من این فیلم را دو بار در کن دیدم، بار اول بعد از تماشای یک ساعت، احساس کردم با یک فیلم معمولی طرفم که نه تنها حرف تازهای برای گفتن ندارد بلکه از نظر سینمایی نیز برایم تازه نیست.
اما بعد از دیدن نظرات مثبت و تحسینآمیز منتقدان در کن و شایعاتی که در مورد برنده شدن آن بر سر زبانها افتاد، کنجکاو شدم که آن را دوباره و تا آخر تماشا کنم. اینبار، با دقت بیشتری به تماشای فیلم نشستم و نکات جالب و قابل توجهی در جزئیات آن دیدم.
به اعتقاد من، فیلم عبدالطیف کشیش، یک فیلم تمامعیار فرانسوی است و مسائلی چون عشق، بلوغ جنسی و امیال جوانی، اروتیسم و لذت کشف تن، همجنسگرایی و گرایشهای متضاد جنسی را مطرح میکند.
ادل (با بازی خوب و تأثیرگذار ادل اگسارشوپولوس)، دختر جوانی است که لذت جنسی را نخست در ارتباط با یک همکلاسی جوان میجوید اما خیلی زود از این جوان که عاشق اوست، سرخورده شده و عاشق اِما، دختر نقاشی با موهای آبی میشود. ادل نیز معلم مهد کودک است؛ دختری نسبتاً زیبا اما بسیار معمولی که بر خلاف اِما، از نقاشی، فلسفه و ادبیات چیز زیادی نمیداند. او از میان نقاشان، تنها پیکاسو و از میان فلاسفه، تنها نام سارتر را شنیده است و وقتی با دوستان روشنفکر اِما مواجه میشود، به شدت احساس حقارت میکند.
پرویز جاهد: «دوربین عبدالطیف کشیش منفعل و نظارهگر نیست، بلکه جزئی از پیچش عاشقانه تن است و همزمان با ادل و اِما به ارگاسم میرسد.»
آنها از نظر طبقاتی هم با هم فرق دارند. ادل از یک خانواده کارگری فرانسوی میآید و اِما، متعلق به طبقه نخبه یا به اصطلاح «الیت» جامعه است و خاستگاههای روشنفکری و هنری دارد.
ادل سرشار از میل زنانه و تمنای جنسی است و اِما با کاریزمای زنانه و قدرت جنسیاش، همه لذتهایی را که او مطالبه میکند، به او می دهد و در نتیجه او را شیفته خود میسازد و زمانی که بی توجهی او را میبیند، برای تحریک او و جلب توجهاش، دوباره سراغ یک مرد میرود و با همکار جوانش در مهد کودک رابطه برقرار میکند، اما نتیجه کوشش او بر عکس است و اِما زمانی که به این رابطه پی میبرد، او را با نفرت از خود میراند و التماسهای عاشقانهاش را نادیده میگیرد.
عبدالطیف کشیش، این داستان ساده و اروتیک را به سادهترین شکل روایت میکند. تنها ویژگی برجسته کارش رویکرد اروتیک و سکسی بیپروای اوست.
دوربین عبدالطیف کشیش در صحنههای طولانی همخوابگی و سکس بین ادل و اِما، عاشقانه روی بدن آنها متمرکز میشود و همه لحظههای در هم تنیده شدن پیکرهای آنها را در قاب میگیرد.
دوربین، در این سکانسها، مانند دوربین فیلمهای پورنو یا سینماگران تجاری، دوربینی منفعل و نظارهگر نیست، بلکه جزئی از این همآمیزی و پیچش عاشقانه است و همزمان با ادل و اِما به ارگاسم میرسد.
ویژگی استتیک (زیباشناختی) دیگر این فیلم، استفاده از نماهای کلوزآپ (بسته) است.
عبدالطیف ادل و اِما را بیشتر در نماهای بسته نشان میدهد و از آنها پرترههای زیبایی میسازد. تأکید او به ویژه بر دهان این دو شخصیت، قابل توجه است. او در نشست خبری فیلماش در کن گفت: «بعضی عناصر صورت آدمها، روی ما اثر میگذارد؛ مثل دهان، دماغ، لب. برای من این آغاز همه چیز است.»
اما مهمترین مشکل «آبی گرمترین رنگ است»، زمان طولانی آن است. فیلم حدود سه ساعت است و فیلمساز در برخی از صحنهها مثل صحنه مهد کودک یا صحنههای مدرسه ادل و گفتوگویش با همکلاسیهای فضول و زورگو، دچار درازگویی و تکرار میشود.
نظرها
shauhin
به نظر من از اسپیلبرگ بیش تر از این نمیشه توقع داشت.کن هم کن های قدیم
لیدا
اینکه دوربین به ارگاسم میرسد را شرح ندادین. چگونه چنین میشود؟
مجید
به نظر می رسد وقتی فیلمی جایزه را گرفت منتقدان هم متعهد می شوند یک چیز مثبتی از آن بیرون بکشند