دوچرخهسواری با پیام صلح؛ در گفتوگو با هومن راورپور
لیدا حسینینژاد - هومن راورپور در سفر با دوچرخه، برای کودکان ۱۴ کشور از هلند تا اسراییل و فلسطین از صلح سخن گفته است.
نزدیک به شش ماه رکابزنی کاری نیست که هرکسی بتواند از پس آن بربیاید. ششماه دوچرخهسواری و گذشتن از راههای سخت و در شرایطی گاه دشوار، در باد و باران و حتی گاهی سیل یا آفتاب سوزان، با هدف و انگیزه بردن پیام صلح برای کودکان در کشورهای مختلف، کاری بود که مسافر زمانه انجام داد.
هومن راورپور، روز دوشنبه ۲۷ ماه مه برابر با ششم خرداد از شهر دلفت در هلند با دوچرخه و پیام صلح برای کودکان راهی اسراییل و فلسطین شد. او که خود در دوران کودکی و نوجوانیاش جنگ ایران و عراق را تجربه کرده، برای کودکان در کشورهای اروپای غربی، اروپای شرقی و خاورمیانه از صلح گفته است.
او در طول سفر خود سعی کرده است تا در هر شهر به مدارس مختلف برود و برای کودکان و نوجوانان از تأثیرات جنگ، صلح، آموزش و پرورش و حقوق کودک صحبت کند. دانشآموزان این مدارس همچنین در پروژه عکاسی هومن شرکت کردند. به این شکل که با دوربینهایی که هومن در اختیار آنها گذاشته، یک روز از چیزهایی که در زندگی روزانه برایشان مهم است، عکاسی کردهاند. به این شکل هومن میتواند دید کودکان مختلف از دنیای اطرافشان در کشورهای گوناگون را در معرض مقایسه بگذارد.
مسافر زمانه در این سفر ۱۴ کشور هلند، آلمان، اتریش، اسلونی، ایتالیا، کرواسی، بوسنی و هرزگوین، صربستان، کوزوو، مقدونیه، یونان، ترکیه، اردون، اسراییل و فلسطین یا بهعبارتی بیش از چهارهزار و هشتصد کیلومتر را با دوچرخه پیموده است. در این مدت مخاطبان رادیو زمانه هر هفته میتوانستند ماجراهای هومن را در این سفر، از زبان خودش، در برنامهی «مسافر» بشنوند و دنبال کنند.
هومن راورپور در ابتدا پیشبینی میکرد که سفرش شش ماه طول بکشد. طبق همان پیشبینی مسافر ما روز ۲۰ نوامبر یا ۲۹ آبان از سفری پر از چالش و ماجرا و تجربیات مختلف در میان استقبال دوستان و خانوادهاش به هلند بازگشت.
به همین بهانه همکار رادیو زمانه، لیدا حسینی، گفتوگویی با هومن راورپور، انجام داده است.
حالا که از سفر برگشتهاید، چه احساسی دارید؟
هومن راورپور: در کل حس خیلی خوبی دارم، چون توانستم این پروژه را بعد از شش ماه انجام بدهم و کلی دوچرخهسواری بکنم، با کلی از بچهها حرف بزنم و خیلی جاها را ببینم. در کل حس خیلی خوب و مثبتی دارم.
شما از ۱۴ کشور گذشتهاید. کشورهای اروپایی، اروپای غربی، اروپای شرقی، ترکیه، اردن، اسراییل، فلسطین و... بهترین تجربهای که در این مدت در هرکدام از این کشورها داشتهاید، چه بوده است؟
خیلی سئوال سختی است. همه لحظهها لحظههای این سفر خوبی بودند. یعنی من هیچ مشکلی در این سفر پیدا نکردم. حتی با اینکه با دوچرخه سفر کردم و بیش از چهارهزار و هشتصد کیلومتر پا زدم، فقط یکبار دوچرخهام پنچر شد و تمام لحظهها به نظر من لحظههای خوبی بودند. یعنی از همه فراز و نشیب سفر لذت بردم.
عجیبترین تجربهای که در این سفر داشتید چه بود؟
البته اگر بیشتر به آن فکر کنم، شاید بتوانم چند چیز عجیب پیدا کنم، ولی یکی از چیزهایی که کمی برایم غیرمنتظره بود، این بود که من فکر میکردم فلسطینیها از ایرانیها خیلی خوششان میآید، اما اکثراً این طور نبود. این برایم در فلسطین کمی غیرمنتظره بود. اینکه چطور ممکن است که آنان، با وجود اینکه ایران اینقدر از فلسطین حمایت میکند، از ایرانیها خوششان نیاید برایم عجیب بود. البته بعد وقتی به آن فکر کردم، قانع شدم.
با چه کسانی در آنجا صحبت کردید و به این نتیجه رسیدید که از ایرانیها خوششان نمیآید؟
با آدمهای مختلف. از قهوهچی گرفته تا سبزیفروش یا صاحب هتل، مدیر مدرسه یا یک رهگذر. آدمهای مختلف. این تجربه من بود و شاید برای همه اینطور نباشد. ولی آن تعداد آدمهایی که من با آنها صحبت کردم و مخصوصاً اسم ایران را آوردم تا ببینم آنها چه فکر میکنند، مرا به چنین شناختی رساندند. تجربه من این بود. یعنی بهترین نظرشان این بود که میگفتند درست است که ایران شیعه است، ولی چون از فلسطین حمایت میکند، ما ایران را دوست داریم. یعنی اگر ایران از فلسطین حمایت نمیکرد، به دلیل اینکه شیعه است، ما از آن خوشمان نمیآمد. این تجربهای بود که من توقع داشتم که اینطور نباشد، ولی بود.
آیا تجربهای هست که بتوانید از آن بهعنوان تلخترین تجربه سفرتان اسم ببرید؟
تلخترین تجربه سفر البته برای خود من پیش نیامد. ولی دو روزی بود که کمی جالب نبود و آن هم به دلیل برگزاری یک مراسم خاکسپاری در بوسنی و هرزگوین بود. میخواستند ۵۰۸ جسد را خاک کنند.
در ۱۱ ماه جولای. یکی از این جسدها جسد یک بچه بود. این جسدها را بعد از سالها پیدا کرده بودند. در مراسمی که آنجا برگزار شد متوجه شدم چه داستانهایی آنجا اتفاق افتاده و اینکه اصلاً چرا اتفاق افتاده است. روزهای حضور در بوسنی و هرزگوین میشود گفت تلخترین روزهایی بود که من این سفر داشتم.
شما قصد داشتید که در این سفر پیام صلح را به گونهای برای بچهها در کشورهای مختلف ببرید. چقدر تجربه شما از رابطه با بچهها در کشورهای مختلف متفاوت بود؟
در واقع اگر فلسطین و اسراییل را از این سفر جدا کنیم، تجربهها تقریباً همهجا یکسان بودند. چون من به هر کشوری که میرفتم، وقتی میگفتم از هلند میآیم و هلندی هستم، ولی در اصل ایرانیام، به من بهعنوان کسی که از هلند آمده است نگاه میکردند. در فلسطین و اسراییل این قضیه برعکس بود. آنجا وقتی میگفتم من از هلند میآیم ولی در اصل ایرانی هستم، بیشتر به من بهعنوان یک ایرانی نگاه میکردند. همینطور در اسراییل مخصوصاً در مدارس وقتی با بچهها صحبت میکردم، آنها نمینشستند که فقط به من گوش بدهند، بلکه با من بحث میکردند. سئوال و جواب با همدیگر داشتیم که بعضی وقتها کشیده میشد به مسائل ایران. یعنی من را بهعنوان یک ایرانی میدیدند که آمدهام اینجا و دارم برایشان حرف میزنم.
قرار بود که بچهها آنطوری که دنیا را میبینند، برای پروژه شما عکاسی کنند. چقدر دید بچهها به مسئله صلح در این کشورها متفاوت بود و اگر برگردید و به عکسها نگاه کنید، چه تفاوتی در این عکسها میبینید؟
تفاوتی که هست، اینکه من علاوه بر مسائل صلح و جنگ که با بچهها صحبت میکردم، در مورد حقوق بچهها هم حرف میزدم. در مورد مسائل اولیه حقوق بچهها.
اگر یکسری عکسها را کنار همدیگر بگذاریم، میبینیم عکسهایی که بچهها در هلند گرفتهاند، خیلی تفاوت دارد با عکسهایی که بچهها در فلسطین گرفتهاند. به فرض یکی از بچهها در هلند از میزی عکس گرفته بود که همه خانواده دورهم نشستهاند و دارند غذا میخورند. او خانواده را به تصویر کشیده بود؛ پدر و مادر را و میز غذا را. یعنی چیزهایی که جزو حقوق اولیه بچههاست. ولی در رابطه با همین قضیه صلح و جنگ، مثلاً یکی از بچههای فلسطینی رفته بود از یکی از همین پوسترهایی عکس گرفته بود که توی خیابان به دیوار میزنند، از پوستر بعضی از فلسطینیها که عملیات انتحاری یا به قول خودشان استشهادی انجام دادهاند. یعنی این چیزی بود که این بچه به آن فکر کرده بود. رفته بود از پوستری عکس گرفته بود که شخصی را نشان میداد که خودش را در چنان عملیاتی کشته بود. این کاملاً متفاوت است با عکسی که آن بچه از یک محیط آرام، در کنار پدر و مادر خودش، دور میز شام گرفته است. چون آن بچهای که در هلند است اصلاً برایش غیرممکن است چنین چیزی را تصور کند. بهخاطر اینکه چنین چیزی را ندیده است.
شما الان بیشتر دارید از اروپای شمالی یا غربی حرف میزنید و بعد هم از اسراییل و فلسطین. در این میان بوسنی و صربستان هم تا همین چند سال پیش، یک دوره جنگ را پشت سر گذاشته است. چقدر در دید بچههای این منطقه، جنگی که پدر و مادرشان تجربه کردهاند، تأثیر گذاشته است؟
درست است که بالکان یک دوره جنگ را گذرانده، ولی بچههایی که الان در آنجا هستند و زندگی میکنند آن جنگ را ندیدهاند. یعنی پدر و مادر آن بچهها این جنگ را دیدهاند، ولی روی بچهها خیلی آثار جنگ را نمیبینیم. یک چیز را البته میشد دید. اینکه هنوز در بالکان تنش هست. بهطور مثال در بوسنی هنوز بوسنیها میگویند ما مسلمانیم، صربیها هم میگویند ما صرب هستیم و کرواتها هم میگویند ما کروات هستیم. یعنی جنگ نیست، ولی آن مسئله نژادی هنوز هست و این را تا حدودی میشد در بچهها دید، ولی نه به صورت حاد.
یعنی نه مثل آن تصویری که ما از بالکان داریم که جنگ در آن بوده کشتار نژادی را تجربه کرده است. این را نمیشد خیلی محسوس در بچهها دید. این البته تجربه و شناخت من است.
شما به کشورهای مختلفی رفتهاید. از کشورهایی که جنگ را حداقل در چند سال اخیر تجربه نکردهاند گرفته تا کشورهایی مثل بالکان که تا چند سال اخیر درگیر مسئله جنگ بوده است و هنوز در آنجا اجساد کشتهشدگان را پیدا میکنند. به اسراییل و فلسطین نیز سفر کردید که به طور روزمره با مسئله جنگ درگیر هستند. با این تجربهای که شما در این چندماه در این کشورها داشتهاید، چقدر نگاهتان به جنگ و صلح تغییر کرده است؟ چقدرآن چیزهایی که دیدهاید، با انتظاراتتان مطابقت داشته است؟
ابتدا باید بگویم من بهعنوان کسی که چند هزار کیلومتری را رکابزده هدفم این بود که یک کار خیلی کوچکی را انجام بدهم و از صلح برای آنان بگویم. این انتظاری بود که من قبل از سفرم داشتم و الان هم دارم. اما چیزی که در این سفر خیلی مثبت بود، این بود که مدارس به این داستان توجه میکردند که البته آن هم بستگی داشت که کجا باشد. به طور مثال وقتی ترکیه بودم، در استانبول از این مسئله استقبال نکردند. ولی اگر به شکل کلی به این داستان نگاه کنم، مدارس و بچهها از این موضوع خیلی استقبال کردند. مخصوصاً وقتی میدیدند که یک شخصی آمده که با دوچرخه کشور به کشور سفر میکند و کسی است که در بچگیاش جنگ را تجربه کرده. این تأثیر خیلی زیادی روی بچهها داشت. بهخصوص اینکه من با دوچرخه به کشورها آنها آمده بودم، باعث میشد تا بیشتر مرا قبول کنند و من آن تأثیر را بیشتر حس میکردم.
این کار روی دید خودتان نسبت به قضیه جنگ و صلح تأثیر خاصی نداشت؟ دید شما تغییر نکرد؟
دید من از لحاظ کلی تغییر نکرده. همان دیدی را دارم که قبل از سفر داشتم. البته از این سفر خیلی یاد گرفتهام. توی رابطهها آدمها را شناختم. به عنوان مثال در فلسطین وقتی برای اولینبار در مورد صلح صحبت کردم، با من برخورد کردند و با یک حالت تدافعی جلوم ایستادند و گفتند اینجا در مورد صلح صحبت نکن. خیلی تعجب کردم از این داستان. توقع داشتم حداقل فلسطینیها نسبت به مسئله صلح خیلی باز باشند، ولی یک هفته، ده روزی که گذشت، وقتی دنبال آن داستان رفتم، متوجه شدم که صلح در آن منطقه و برای مردمان آنجا معنای دیگری دارد.
چه معنایی برایشان داشت؟
اکثراً میگفتند کلمه صلح را ما همیشه میشنویم. از همه میشنویم. از خارجیها میشنویم، از داخلیها میشنویم، از رادیو و تلویزیون و روزنامه. همه میگویند صلح، ولی در عمل ما صلحی نمیبینیم. یعنی برای آنها کلمه صلح دیگر به آن معنایی نبود که حداقل برای من بود.
برای اسراییلیها چطور؟ استقبال میکردند وقتی شما از صلح صحبت میکردید؟
در واقع من اول به اسراییل رفتم و در مدرسهای در مورد صلح صحبت کردم و آنها هم خیلی استقبال کردند. یعنی اگر بخواهیم این دو را با همدیگر مقایسه کنیم، شاید بتوان برخورد اسراییلیها را ربط داد به اینکه اسراییل به نسبت کشور دموکراتتری است تا فلسطین. مردم اسراییل به نسبت مردم فلسطین آزادانهتر حرف میزنند، چون با جهان خارج رابطه دارند و بیشتر میتوانند آدمها را ببینند و سفر کنند و از کشور بیرون بروند. به خاطر همین هم طور دیگری با مسئله صلح برخورد میکردند، ولی در فلسطین مردم رابطهای با بیرون ندارند و نمیتوانند اینور و آنور بروند و در حقیقت سیستمی که در فلسطین هست، دموکرات نیست. همیشه آنجا تمام مسائل یکطرفه بوده، به خاطر همین هم مردم از صلح استقبال نمیکردند. این تصویری است که حداقل در ذهن من از آنجا شکل گرفته است. در اسراییل اما مردمی که من دیدم در مورد صلح صحبت میکردند و حتی من میتوانستم در این مورد با آنها بحث کنم.
شما در سفری که داشتید، حضور در کشورهای مختلف و فرهنگهای مختلف را تجربه کردید. در طول این سفر، چقدر همزیستی یا تقابل فرهنگها را دیدید؟
تقابل فرهنگها اول از همه در بالکان بود، یعنی یوگسلاوی سابق، طوری که وقتی میخواستم از بالکان بیرون بیآیم، کلهام داشت از تضادهای آنجا میترکید. بالکان یا یوگسلاوی سابق تا چند سال پیش جنگ داشته و یکسری از مسائل آن مربوط میشد به تفاوت نژادی، فرهنگی و دینیای که آنجا بوده است.
بزرگترین قتلعام بعد از جنگ جهانی دوم در بوسنی و هرزگوین اتفاق افتاده است. در آنجا بیش از هشت هزار مرد و جوان به دست صربها کشته شدند، ولی هنوز به نظر من درس نگرفتهاند از آن واقعهای که چند سال پیش بهوجود آمد. از آن جنگی که بوده و از اینکه همدیگر را کشتند. هنوز آنجا تنش هست. هنوز آن عده که صرب هستند، میگویند ما صرب هستیم. آن عده که مسلمانند، میگویند ما مسلمانیم. بهعنوان مثال اولین شهری که من رفتم در بوسنی و هرزگوین، شهری بود به نام موستار. این موستار به دو قسمت مسلماننشین و کرواتنشین تقسیم شده بود، به وسیله یک رودخانه. مسلمانها اینور سمت کرواتها نمیآمدند، کرواتها هم نمیرفتند آنور. یعنی این این دو قومی که در یک شهر زندگی میکنند عملاً هیچ رابطهای با همدیگر نداشتند. یعنی هنوز آنجا بین دو قوم مختلف، بین دو دین مختلف تنش بود. چیزی که واقعاً جای تأسف دارد.
کشور یا منطقهای هم بود که شما همزیستی قومیتها یا نژادهای مختلف را در آن ببینید؟ به عنوان مثال در اسراییل وضعیت چطور بود؟
حتی در اسراییل هم با اینکه همه اکثراً یهودی هستند، باز این اختلافهای فرهنگی و طبقاتی را میدیدیم. یعنی آن یهودیای که از یمن آمده و سیاهپوست است یا آن یهودیای که تازه از روسیه مهاجرت کرده و به آنجا آمده، خیلی پایینتر از آن یهودیای است که آنجا به دنیا آمده است. یا فرضاً آن یهودیای که از اروپا آمده یا از لهستان یا از آلمان آمده. یعنی حتی در خود اسراییل هم این را بهوضوح میشود دید؛ این تبعیض بین آدمها را می شود دید.
در یونان هم مردم تعصبهایی داشتند نسبت به مقدونیه و میگفتند مقدونیه اسم کشورش را گذاشته مردونیه، به خاطر اینکه مقدونیه متعلق به یونان بوده. بعد وارد ترکیه شدم. وقتی وارد ترکیه شدم، آنجا تظاهرات بود. همان داستان پارک گزی استانبول که آن هم ماجرای خودش را دارد. بعد از ترکیه به اردن رفتم. در اردن تضادی که دیدم این بود که یک روز توی ماشین نشسته بودم و داشتم میرفتم به پترا یکی از عجایب هفتگانه دنیا. به دلیل اینکه از قبل شنیده بودم که اردنیها از شیعهها خوششان نمیآید. آنجا توی ماشین نگفتم که من ایرانی هستم. گفتم من هلندی هستم و وقتی به من گفتند که قیافهات نمیخورد به هلندیها، گفتم مادرم اسپانیایی است. کمی که گذشت صحبت را کشاندم به داستان ایران و سوریه و دیدم که اینها واقعاً دل پری از ایران دارند و اصلاً خوششان نمیآید از ایران و ایرانی. آنجا بود که خوشحال شدم که چه خوب شد نگفتم ایرانی هستم، وگرنه میگفتند بیا پایین و وسط جاده پیادهام میکردند. منظور این است که حتی آنجا در یک کشور مسلمان هم جرئت نکردم بگویم من ایرانی هستم. چون آنجا هم مشکل دارند و این بحث شیعه و سنی در آنجا هم وجود دارد. بعد اردن هم که وارد فلسطین و اسراییل شدم که دیگر آنجا مرکز تمام این تناقضها و درگیریهاست.
در طول این سفر لابد هر جا که میرسیدید و صحبت میشد، میگفتید که مقصد نهاییتان فلسطین و اسراییل است. نظر مردم کشورهای دیگر راجع به این موضوع چه بود. مردم عادی این کشورها درباره مسائلی که آنجا اتفاق میافتد چه فکر میکردند؟
در درجه اول همه میگفتند خیلی جای دوری است برای تو که داری با دوچرخه میروی. این نظر همگی بود.
خیلیها در این سفر بودند که با اسراییل بودند و خیلیها هم بودند که با فلسطین موافق بودند. در حقیقت من یک نظر ثابتی در این مورد در طول سفر نشنیدم، ولی وقتی برایشان توضیح میدادم که برای چه دارم به آنجا میروم، تقریباً هر دو گروه خوششان میآمد و استقبال میکردند از این داستان و موافق بودند با اینکه صلح به این منطقه بیاید.
خیلیها هم البته ضد اسراییلی بودند و خیلیها ضد عرب که البته این بستگی به منطقه داشت. به طور مثال اگر در ترکیه صحبت میکردم، طبیعتاً اکثراً شاید بتوان گفت تماماً ضد اسراییل بودند. در اردن هم همچنین، ولی در یونان شاید کمتر. بستگی داشت کجا باشم.
مردم عادی فلسطین و مردم عادی اسراییل نسبت به همدیگر جدا از سیاست کشورها و حکومتشان چطور فکر میکردند؟
با مردم عادی که صحبت میکردم، خیلیهاشان میگفتند که ما میتوانیم در کنارهم زندگی کنیم. من سعی کردم این سئوال را تا جایی که میتوانم از هر که میبینم بپرسم، چه در فلسطین قسمت کرانه باختری و چه در اسراییل. همه عقیده داشتند که ما باید با همدیگر زندگی کنیم و صلح داشته باشیم و به جنگ پایان بدهیم، ولی نمیدانم که آیا این چیزی بود که به من میگفتند، یا اینکه در عمل هم این طوری بود. بهخاطر اینکه دو روز قبل از اینکه بیایم، یک پسر ۱۶ ساله فلسطینی از شهر جنین (آن شهری که من حدود یک هفته آنجا بودم، خارج از کرانهی باختری) میآید توی اتوبوس و با چاقو میزند به گردن یک سرباز اسراییلی که خواب بوده. یک سرباز اسراییلی ۱۸ ساله. این اتفاقی بود که آنجا افتاد. حالا علتش چه بوده و چه نبوده، به آن کاری ندارم. ولی منظورم این است که من با امثال همین پسرها هم صحبت کردم در شهر جنین و حتی بهخاطر این مستندی که دارم درست میکنم، کلی از آنان فیلم دارم. همه میگفتند آره، ما میتوانیم با همدیگر زندگی کنیم، ولی نمیدانم چرا از این دست اتفاقها در آنجا میافتد و طبیعتاً اسراییل هم واکنش نشان میدهد و میآید بدتر از کار آن پسر فلسطینی که بر سر سرباز اسراییلی آورده انجام میدهد و به تنش اضافه میشود. در کل اگر بخواهم نتیجهگیری کنم، فکر میکنم که آدمهای عادی، شهروندان هر دو طرف میتوانند با همدیگر زندگی خوبی داشته باشند، اگر یکسری مسائل سیاسی که واقعاً خیلی پیچیده است در آن منطقه حل شود.
از زمانی که از هلند راه افتادید تا زمانی که به فلسطین و اسراییل رسیدید، بیشتر خودتان را ایرانی معرفی میکردید یا هلندی و یا ایرانیای که از هلند آمده است؟
من همیشه خودم را اینگونه معرفی میکردم: هومن هستم، از هلند میآیم، ولی در اصل ایرانیام. به غیر از چند مورد استثنائی که شرح آن را دادم. توی تمام کشورها به من بهعنوان یک فرد هلندی نگاه میکردند، یعنی کسی که از هلند با دوچرخه آمده است. در واقع همین هم بود. ولی در اسراییل و فلسطین من را بهعنوان یک ایرانی نگاه میکردند.
فکر میکنید بهخاطر مسائل سیاسی بین ایران و اسراییل باشد که آنها بیشتر به ایرانی بودن شما توجه میکردند؟
من فکر میکنم صددرصد بهخاطر مسائل سیاسی است. چون حتی به شوخی هم شده بود خیلیها تا من میگفتم ایرانی هستم، میخندیدند و میگفتند احمدینژاد، احمدینژاد. بهخاطر اینکه تلویزیون اسراییل شباهتی که با تلویزیون ایران دارد، این است که پر از تبلیغات سیاسی است. آنقدر که آنجا در تلویزیون اسراییل در مورد ایران برنامههای مختلف میدیدم، در هلند نمیبینم. بنابراین مغز ملت پر است از این داستانها که ایران بمب دارد و میخواهد اسراییل را بمباران کند و ... احمدینژاد رفت و روحانی آمد. بهخاطر همین تا میگفتم ایرانی و اینکه آنها هم من را بهعنوان ایرانی حساب میکردند، بهخاطر آن تبلیغاتی که در رسانههای اسراییل علیه ایران هست، مسئله جنبه دیگری پیدا میکرد.
ما خودمان هم دوران کودکی یا نوجوانیمان را در دوران جنگ گذراندهایم. خودتان هم پیش از این گفتهاید که چون تجربه جنگ را داشتهاید، حالا میخواهید به نحوی پیامآور صلح برای بچههای کشورهای مختلف باشید. در کشورهایی که از آنها عبور کردید، بخصوص در اسراییل و فلسطین یا حتی بالکان، چقدر چیزهایی که در این کشورها دیدید برای شما تداعیکننده تجربیات خودتان در دوران جنگ در ایران بود؟
اولین چیزی که اتفاقاً من را یاد ایران انداخت، همان تشیع جنازه صربها بود. آنجا من یاد آن موقع افتادم که بچه بودیم و در ایران جنگ بود. در دوران جنگ و حتی بعد از جنگ شهیدها را با کامیون و تریلی میآوردند و توی شهر میچرخاندند.
یکسری بودند که یا تازه شهید شده بودند یا اینکه بعد جنازهشان را پیدا کرده بودند. یادم می آید آنان را در شهر میچرخاندند و بعد دفن میکردند. این چیزی بود که من در صربستان هم دیدم و برای من تداعیگر دوران جنگ ایران و عراق بود. از آن منطقه بالکان که بیرون آمدم، مخصوصاً از بوسنی و هرزگوین، وقتی رفتم به فلسطین و اسراییل، مدارسی که دیدم شباهت داشتند به مدارس ایران در دوران جنگ؛ وقتی من در ایران به مدرسه میرفتم. یعنی تبلیغات روی در و دیوار مدارس تا حدودی به آن دوره تحصیل ما شباهت داشت. مخصوصاً وقتی رفتم به مدرسهای در جنوب اسراییل در نزدیکی نوار غزه. از آن مدرسه تا نوار غزه چهار و نیم کیلومتر فاصله بود. این مدرسه را طوری ساخته بودند که در مقابل بمب و راکت مقاوم باشد. در حیاط مدرسه پناهگاه بود، بهخاطر اینکه از غزه راکت و موشک به سمت اسراییل پرتاب میکردند. یادم هست که در ایران، در دوران جنگ، مدرسه ما همین طوری بود. پناهگاهی در آنجا بود و بچهها هر لحظه امکان این را میدادند که آژیر خطر به صدا درآید و همه فرار کنند و بروند به پناهگاه.
شما هر هفته برنامه «مسافر» را برای زمانه میفرستادید و کسانی که علاقهمند به شنیدن داستان سفر شما بودند آن را میشنیدند. غیر از آن کلی هم عکس و فیلم و حتی شاید نوشته با خودتان آوردهاید. میخواهید با تمام این چیزهایی که با خودتان آوردهاید چه کنید؟
طبیعتاً در این سفر کلی عکس و فیلم گرفتم، بهخاطر اینکه با دوتا از دوستان در هلند و اسراییل مشغول تهیه یک فیلم مستند هستیم در مورد این سفر اخیر من و پروژهای که انجام دادهام و دارم میدهم. به خاطر آن در طول این سفر از همه جا فیلم گرفتم و با افراد مختلف مصاحبه کردم و از تمام این وقایع فیلمبرداری و عکسی کردم. علاوه بر فیلم مستند، از روز ۱۵ دسامبر ۲۰۱۳ اولین نمایشگاه در مورد این پروژه در شهر آمستردام برگزار و یکسری از عکسها و فیلمهایی را که در این سفر گرفتهام، در آنجا نشان داده شد.
چه زمانی فیلم مستند شما آماده میشود؟
فیلم مستندی که داریم میسازیم، احتیاج به چندماه کار دارد برای اینکه تدوین شود. امیدواریم که در شش، هفت ماه آینده آماده پخش شود. یعنی آماده شود تا ما بتوانیم آن را برای فسیتوالهای مختلف بفرستیم.
خیلیها شما را بهعنوان «مسافر» میشناسند. مخاطبان زمانه شما را با سفرهایتان به آمریکای لاتین شناختند. بعد هم که سفر اخیر شما، دوچرخهسواری برای کودکان مطرح شد و حالا بیشتر از چهارهزاروهشتصد کیلومتر رکاب زدهاید. حدس میزنم که «مسافر» باقی بمانید. برنامه جدیدی دارید؟
بهقول معروف میگویند به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است. الان که در هلند هستم، طبیعتاً این پروژه را اینجا در مدارس هلند انجام میدهم. تا چندماه آینده صبر میکنم و در سال ۲۰۱۴ برنامهام این است که از هلند با همین پروژه بروم به سمت آسیا، به سمت چین و مغولستان که به چیزی حدود ۲۰هزار کیلومتر دوچرخهسواری نیاز دارد.
حساب کردهاید که چقدر ممکن است طول بکشد؟
فعلاً در حد یک ایده است. ولی فکر میکنم اگر بخواهم این مسیر را طی کنم، حداقل یکسال و نیم یا دوسال احتیاج به زمان دارم. انجام دادن این پروژه البته مستلزم پیداکردن یکسری چیزهاست. ازجمله پیداکردن یک اسپانسر و کارهایی که باید انجام شود، ولی فعلا در حد یک ایده است تا شاید بتوانم سال بعد آن را اجرا کنم.
همچنان میخواهید برای دیدار با کودکان در کشورهای مختلف به اصطلاح رکاب بزنید؟
صددرصد.
نظرها
m
... به عنوان مثال در فلسطین وقتی برای اولینبار در مورد صلح صحبت کردم، با من برخورد کردند و با یک حالت تدافعی جلوم ایستادند و گفتند اینجا در مورد صلح صحبت نکن.،... هیچ تعجبی ندارد. در زمان جنگ ایران و عراق هم هیچ کس جرات صبحت از صلح با عراق را نداشت. یادم میاد یکبار 22 بهمن بود و بچه های کلاس ما روی تخته سیاه نوشتند ما جنگ نمیخواهیم و یک عکس یادگاری باهاش انداختیم و خیلی سریع آن را پاک کردیم از ترس اینکه بچه هایی که جزو انجمن اسلامی بودن بیان تو کلاس و مارو لو بدن!اون بچه های فلسطینی هم بهشان یادداده اند که فقط مثل کودکان ایرانی به فکر شهادت طلبی باشند وگرنه چطور ارتش اسلام میتواند برای جنگ از آنها استفاده کند؟ البته یک چیز دیگری که فلسطینیها به فرزندانشان یاد داده اند وخودشان هم خیلی درآن خبره هستند دروغ گفتن در مقابل خبرگزاریهای خارجی است.که در بین خودشان از جنگ و جهادو اشغال خیبر و اسراییل حرف میزنند ولی در مقابل خبرنگاران خارجی از صلح حرف میزنند. همان تقیه ای که در ایران هم رواج دارد. فلسطنیها ها هم مسلمان هستند دیگر و در دین اسلام همه باید مشغول جنگ و جهاد باشند تا زمان اشغال سرزمین دیگران و استقرار اسلام در آن کشورها. با هیچ منطقی هم نمیشود با مسلمانان ایرانی و فلسطینی و بقیه مسلمانان دنیا از صلح و حق غیر مسلمانان به زندگی در خاورمیانه حرف زد.حتی مسلمانانی که به اروپا مهاجرت کرده اند دارند سعی میکنند زندگی یهودیهای اروپا را خراب کنند که آنها مجبور به فرار شوند. بهترین راه همین است که اسراییل اصلا امید صلح با مسلمانان چه فلسطینی و چه سوری و چه ایرانی و چه بقیه را ازفکرش بیرون بکند و فقط سعی کند که آنها را از حمله به اسراییل باز دارد.صلح در اسلام وجود ندارد و شاهدش هم همین همسایه اسراییل که در سوریه دارندهمدیگر را قتل عام میکنند. اگر شما بتوانی این مستندی را که میسازی در اروپا هم به امت اسلام ساکن آنجا نشان بدهی خوب است. هر چند که امید زیادی نیست.