به بهانه ۲۰ ژوئن، روز جهانی تبعیدشدگان
ایرانیان و رنج ناگزیر تبعید
رضا حاجیحسینی - پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، تبعید غیر رسمی فعالان سیاسی و اجتماعی، دگراندیشان، اقلیتهای دینی و قومی و روزنامهنگاران به عملی رایج در ایران تبدیل شده است.
«اینکه هر شب با هراس اوین و قاضی صلواتی بخوابی ...، اینکه هر روز از سر در دانشگاه که رد میشوی، پشت میز کلاس که مینشینی، وسط سر و کله زدن با پایاننامه و استاد راهنما که هستی، مدام از خودت بپرسی یعنی میگذارند تمامش کنم؟ اینکه در هر تجمعی که شرکت میکنی، هر چند خطی که چاپ میکنی- حتی نه به اسم خودت- فکر کنی که یعنی میبینند؟ یعنی میفهمند ...؟ اینکه دادگاه انقلاب احضاریههایش را مثل شمشیر داموکلس بالای سرت نگهدارد و دست آخر هم تصمیم بگیرند دوباره دستگیرت کنند ...، اینکه مجبور نباشی با این هراسها زندگی کنی، برای خودش دستاوردی است.»
اینها حرفهای نازنین، نویسنده و فعال دانشجویی جوانی است که به دلیل عواقب فعالیتهای دوران تحصیل، پناهنده شده و حالا چند سالی است از زندگیاش در خارج از ایران میگذرد: «اینکه یک فعال باشی بدون دلهرههای مدام، بیتردید بیشتر حس میکنی که خودت هستی. که انسانی و زندگیات دستکم تا حد زیادی دست خودت است و شاید همین کافی باشد تا شرایط جدید را بپذیری و دیگر به برگشتن فکر نکنی، اما همه میدانیم که به همین سادگیها هم نیست و این روزها، به همین خوشیها تمام نمیشوند؛ مخصوصاً برای تبعیدیهای نسل من. میگویم تبعیدی چراکه اعتقاد دارم وقتی آن ور سکه ترک ایران، ماندن و زندان و فشار همیشگی باشد، رفتن دیگر انتخاب نیست.»
پناهندگی، آمارها و دشواریها
ایرانیانی که در خارج از ایران زندگی می کنند، از گروههایی مختلف و متفاوت با همدیگر هستند. در اولین روزها و سالهای پس از انقلاب، عده زیادی از وابستگان خاندان پهلوی دوم و مسئولان دولتی، همراه با شماری از هنرمندان از ایران خارج شدند. بعد با اندک فاصله زمانی، نوبت سرکوب فعالان سیاسی و دگراندیشان رسید. بسیاری از آنها برای رهایی از اعدام و ادامه فعالیت در خارج از کشور، از ایران خارج شدند. در دهه ۶۰ موازی با سرکوب و گریز دگراندیشان، خروج از کشور، راه فرار عدهای از ناچاری شرکت در جنگ ایران و عراق بود. پس از جنگ و افزایش بحران اقتصادی، رویای زندگی بهتر، ایرانیهای زیادی را راهی اروپا و آمریکا و حتی کشورهایی چون ژاپن کرد. به این ترتیب سالیانی گذشت تا دوباره در دوران اصلاحات، گروههای دیگری از دگراندیشان و فعالان سیاسی مهاجرت کردند.
بر اساس گزارشهای موجود، در چند سال اخیر، نام ایران معمولاً در صدر فهرست کشورهایی بوده که بیشترین روزنامهنگار تبعیدی را داشته است. علاوه بر روزنامهنگاران، دگراندیشان و فعالان سیاسی و مدنی هم همچنان گاه و بیگاه تهدید شدهاند و تن به تبعید دادهاند. بهاییان، دراویش، نومسیحیان، همجنسگرایان و ... نیز در طول این سالها جایی در ایران نداشتهاند و اغلب ناگزیر به ترک وطن شدهاند. همچنین شرایط سخت زندگی و نداشتن چشماندازی روشن از آینده در ایران، شمار زیادی از مردم عادی را به عنوان پناهنده اجتماعی راهی کشورهای دیگر کرده است.
بر اساس آمار کمیساریای عالی امور پناهندگان سازمان ملل، در طول چهارسال گذشته، یعنی از سال ۲۰۰۹ میلادی به این سو، درخواست پناهندگی ایرانیان، روندی رو به افزایش داشته است. در سال ۲۰۰۹ بیش از ۱۱ هزار ایرانی از طریق کمیساریای عالی امور پناهندگان سازمان ملل درخواست پناهندگی کردهاند که این رقم در سال ۲۰۱۰ به بیش از ۱۵ هزار نفر و در سال ۲۰۱۱ به ۱۸ هزار نفر افزایش یافته است. به این ترتیب حدود ۴۵ هزار ایرانی در طول سه سال به ۴۴ کشور پناهنده شدهاند.
در گزارشی از بیبیسی فارسی به نقل از دیدبان حقوق بشر، آمده است که بیشترین تعداد درخواست جدید پناهندگی از سوی ایرانیان در کشور ترکیه ارائه شده است؛ به گونهای که «تعداد ایرانیان متقاضی در فاصله سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ در این کشور نزدیک به ۷۲ درصد افزایش یافته است.»
از سوی دیگر، مطابق آخرین آماری که در سپتامبر سال ۲۰۱۲ از سوی سازمان ثبت احوال ایران منتشر شده است، حدود چهار میلیون ایرانی در خارج از این کشور زندگی میکنند که البته مشخص نیست چه تعدادی از این افراد را پناهندگان تشکیل میدهند، اما به عنوان نمونه، بر اساس اعلام اداره مرکزی ثبت احوال خارجیها در آلمان، تا پایان سال ۲۰۱۲، حدود شش هزار پناهنده ایرانی در آلمان ثبت شدهاند.
شرایط زندگی پناهندگان بهخصوص در دوره پناهجویی معمولاً با دشواریهای زیادی همراه است که در کشورهای مختلف چالشهایی ایجاد میکند. این شرایط در کشورهایی مثل ترکیه، یونان و حتی برخی کشورهای پیشرفته اروپایی، به صورتی است که گاهی پناهجویان را به واکنشهای اعتراضی وامیدارد و گاه آنها را به مرز خودکشی میرساند. با این حال آنها رنج دوران پناهجویی و انتظار برای اقامت را به بازگشت به ایران ترجیح میدهند.
آنها که آمدند، آنها که میروند
این روزها و پس از روی کار آمدن دولت جدید در ایران به ریاست جمهوری حسن روحانی، میتوان این احتمال را مطرح کرد که ممکن است روند پناهنده شدن یا حتی مهاجرت ایرانیان، دستکم در کوتاهمدت، با کاهش روبهرو شود، اما مشکلات تبعیدیها همچنان به قوت خود باقی خواهد ماند.
از سوی دیگر زندگی شمار نه چندان کمی از مردم ایران، با پیروزی انقلاب اسلامی و در فراز و فرودهای این سی و چند سالی که از آن میگذرد، به اجبار، دور از سرزمینشان و در تبعید گذشته است. وجه دیگر این تبعید خودخواسته هم این است که پس از خروج از ایران، امکان بازگشت بدون دغدغه بازداشت، شکنجه و زندان برای فعالان سیاسی و مدنی وجود ندارد. در مجموع میتوان گفت که مهاجرت گسترده ایرانیان از پدیدههایی است که در تاریخ ایران و حتی در دوران پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ به چشم میخورد، اما در سی و چند سال اخیر، با شدت بیشتری ادامه پیدا کرده است.
برخی معتقدند تفاوتهای زیادی بین ایرانیانی که در دورههای مختلف از ایران خارج شدهاند وجود دارد. نازنین میگوید: «بین ما و آنها که قبل از ما آمدهاند تفاوتهایی وجود دارد. آنها از نظر رژیم، ملحد، مرتد، منافق، محارب و مفسد فی الارض بودند. ماندن برای بسیاری از آنها مساوی بود با مرگ حتمی و دهشتناک. برای ما اما مسئله فرق دارد. برای ما چندین سال زندان نتیجه ماندن بود و همین است شاید که باعث میشود شک و تردید بیشتری داشته باشیم: یعنی نمیشد بمانم؟ اگر مانده بودم چه؟ این اگر مانده بودم هم رویاست و هم کابوس شب و روزهایت.»
این تلخیها و دشواریها اما گاهی به چشم نمیآیند. یعنی هستند کسانی که وقتی از داخل ایران به زندگی پناهندگان نگاه میکنند، این سختیها را نمیبینند و همین، نگاهشان را برای برخی بیرونیها آزار دهنده میکند. نازنین ادامه میدهد: «باید طعنه کسانی را تحمل کنی که بسیاریشان مردمان عافیتند و خود را در معرض هیچگونه ناملایمتی قرار نمیدهند. باید از مشکلاتی بشنوی که خانوادهات به خاطر تو متحمل میشوند و کاری هم از دست تو برنمیآید.»
تجربه تبعید
تبعید در ایران سابقهای طولانی دارد. پادشاهان معمولا نزدیکانی را که مورد غضب قرار میگرفتند به تبعید میفرستادند و گاهی جانشان را در همان تبعیدگاه میگرفتند. این روند در دورههای مختلف تاریخی در ایران وجود داشته و نمونههای تاریخی آن تا آخرین سلسله پادشاهی ایران قابل مشاهده است. امروز ایران پادشاه ندارد، اما به جای او ولی فقیه نشسته و چون حکومت در ماهیت خود تغییر چندانی نکرده، این حکم همچنان خریدار دارد. چنان که در جریان دادگاههای پس از انتخابات جنجالبرانگیز ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ خورشیدی، کم نبودند کسانی که با این حکم روبهرو شدند. این تبعید رسمی که در چهارچوب مرزهای ایران صورت می گیرد، با تبعید خودخواسته، به ظاهر تفاوتهایی دارد، اما در معنا یکی است. هرگاه از انسان، مستقیم یا غیر مستقیم، رسمی یا غیر رسمی، حق آزادانه زیستن، حق تحصیل، حق اشتغال و دیگر حقهای بنیادین گرفته شود، به نوعی او را از خانه و سرزمین مادریاش رانده اند تا بقای خود را در سرزمینی دیگر بیابد.
پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، تبعید غیر رسمی فعالان سیاسی و اجتماعی، دگراندیشان، اقلیتهای دینی و قومی، هنرمندان، نویسندگان و روزنامهنگاران به عملی رایج در ایران تبدیل شده است. به این ترتیب که حکومت با ایجاد فشارهای روحی و روانی مختلف، زمینه تصمیم فردی برای خروج از ایران را فراهم میکند.
نازلی پرتوی که در حال حاضر ۲۰ سال از زندگیاش در خارج از ایران میگذرد، در اینباره میگوید: «بعد از اینکه از زندان درآمدم، خیلی علنی تعقیب میشدم. یعنی میخواستند خودم بفهمم که تحت تعقیبم. این کارشان یک جور فشار روانی بود. من دوست داشتم بمانم، اما بعد از یک مدت دیدم که دیگر آنجا چیزی ندارم. فکر میکردم با هر کسی که ارتباط بگیرم ممکن است برایش مشکل ایجاد شود.»
نازلی پرتوی به عنوان عضو اتحاد مبارزان کمونیست در آبان ماه سال ١٣٦١ در تهران دستگیر و به ١٢ سال زندان محکوم میشود. او هشت سال از عمرش را در زندانهای کمیته مشترک، اوین، قزل حصار و گوهردشت میگذراند.
این فعال سیاسی، ازجمله زندانیانی بوده است که در زندان انواع شکنجه را تحمل میکند و از مواضع خود پا پس نمیکشد. او با آخرین گروه زنان زندانی نسل خود، در اسفند ماه سال ١٣٦٩ به عنوان «مرخصی»، آزاد میشود. نازلی پرتوی سال ١٣٧٢ ایران را ترک و از آن به بعد به عنوان پناهنده سیاسی، در سوئد زندگی میکند.
نازلی درباره تجربه پناهندگی میگوید: «من تجربه حضور در کمپ نداشتهام، اما در روزها و حتی سالهای اول احساس میکردم کور و کر و لال هستم. این به نظرم اولین ویژگی یک پناهنده در آن روزگار بود. به هر حال زندگی در تبعید چیز دیگری است و گرچه ممکن است همه چیزت از قبل آماده باشد، اما تو باید از صفر شروع کنی. گاهی حتی پایینتر از صفر. بیسوادی به یک معنا. یک چیزی که من را اینجا خیلی آزار میداد این بود که چون زبان بلد نبودم، اکثر آدمها فکر میکردند سوادم هم نمیکشد. در حالی که من میفهمیدم، اما امکان انتقال این فهم را نداشتم.»
این زندانی سیاسی سالهای دهه ۶۰ که خودش را یک تبعیدی میداند، درباره ۲۰ سال گذشته زندگیاش میگوید: «احساسم دقیقاً این است که بین دو صندلی نشستهام. نه ایرانی هستم و نه سوئدی. یعنی نه آن هستم نه این، اما هم این هستم هم آن. البته زندگی در تبعید نکات خوبی برای من داشته. به عنوان مثال در اینجا (سوئد)، پیشفرضها در مورد موضوعات انسانی مثل برابری و آزادی بسیار مثبت و روشن است. یعنی امکاناتی که برای یک سوئدی وجود دارد برای یک خارجی هم وجود دارد، اما همچنان تبعیضهایی هم هست. من از در هم رفتن فرهنگهای مختلف لذت میبرم، ولی به هر حال تبعید شدهها یکجور نیستند. در کل اینکه احساس کنی کسی دنبالت نیست و جانت آزاد است احساس خوبی است. احساسی که البته به این سادگیها به دست نمیآید. من تا مدتها هر نگاه خاصی اذیتم میکرد. دوستان قدیمی سیاسی حتی من را مجبور کردند نام و نشانم را عوض کنم.»
نازلی پرتوی درباره ویژگیهای مثبت و منفی پناهندگی میگوید: «آن زمان که ما آمدیم، موضوع مرگ و زندگی بود. ما جانمان را دستمان گرفته بودیم و آمده بودیم. پناهنده بودن نه منفی بود، نه مثبت. البته مثبت که نبوده است و نیست. به هر حال چیزی مهمتر از جان که وجود ندارد و شما به خاطر حفظ آن ممکن است تحقیر بشوید. قدرت مقاومت انسانها هم متفاوت است. انسان گاهی در یک شرایط خیلی سخت خودش را هر طور شده نگه میدارد. خیلی چیزها را نمیبیند یا به روی خودش نمیآورد. ولی بعد که کار تمام میشود تازه یادش میآید که فلان جا تحقیر شد. فلان کس این حرف را بهش زد و بعد، حالا که جواب مثبت گرفتی آنوقت میشود: اوکی، که چی؟! مشکل دیگر هم مسئله هویت است. در روند پناهندگی گاهی شما هویت کاذب کسب میکنی. یعنی تصورت این است که واقعیت خودت کافی نیست و باید بالاتر از تصور خودت باشی.»
او درباره روند پناهندگی و مهاجرت در طول سالهای پس از انقلاب میگوید: «شروعش که برای همه روشن است. آدمها جانشان را دست گرفتند و فرار کردند. بعد از آن اما تیپهایی آمدند که موضوعشان لزوماً جان نبود، بلکه زندگی بهتر بود که البته حق هر انسانی است. بعد از انتخابات سال ۸۸ هم موضوع مرگ و زندگی یا دستکم زندان، خیلیها را وادار به انتخاب تبعید کرد.»
دستاوردهای یک پناهنده
تبعید با همه دشواریها و مشکلات آن میتواند دستاوردهای فردی و اجتماعی مختلفی داشته باشد. نازلی پرتوی که حالا حرفهاش پرستاری است در اینباره میگوید: «در مورد ایرانیها نکته این است که ما حتی در تبعید هم بلندپروازی داریم. به تحصیلکردگی پر بها داده میشود، ولی طبیعی است که مدرک حتماً درک و شعور نمیآورد.»
علی طایفی، جامعهشناس ساکن سوئد هم درباره ثمرات و تبعات اجتماعی این سی و چند سال زندگی ایرانیان در تبعید بر شرایط داخل ایران میگوید: «در طول این سه دهه اخیر هر جا و به هر دلیلی که نیروی کار متخصص و مجرب از کشور خارج شدهاند، آثار و تبعات داخلی و خارجی مختلف و متفاوتی ایجاد شده است. من در مورد آثار داخلی این اتفاق میتوانم به این موارد اشاره کنم:
اول اینکه این جریان باعث افزایش دانش اجتماعی در داخل ایران میشود. یعنی بر موضوعاتی مثل حقوق بشر و ساختارهای اجتماعی و سیاسی تاثیرگذار بوده است. مشخصتر اینکه این ماجرا سبب افزایش انتقال دانش در حوزههای مختلف به داخل ایران میشود.
دوم اینکه باعث تغییر سبک زندگی عدهای در داخل ایران شده است. ارتباط این تبعیدیها با داخل و خانوادهها و دوستانشان، تغییراتی در شیوه زندگی آنان ایجاد میکند که ممکن است چندان هم محسوس نباشند، اما این تغییرات وجود دارند.
سوم اینکه گفتمان مدارا، سکولاریسم و قدسیزدایی بیش از پیش به ایران منتقل میشود. این قدسیزدایی از پدیدههای اجتماعی و سیاسی در خانوادهها و افرادی که با بیرونیها در ارتباطند رو به افزایش است.
چهارم اینکه رفت و آمدها و ارتباط بیرونیها با داخلیها، سبب انتقال تجربه هم میشود. یعنی نگاهی مقایسهای به داخل ایرانیها میدهد تا از وضع موجود به سمت وضع مطلوب حرکت کنند.»
این جریان طبیعتاً پیامدهای منفی هم دارد. علی طایفی در توضیح برخی از این پیامدها میگوید: «عوامل رانشی در داخل کشور زیاد و روز افزون است. این مسئله در کنار نشان دادن تصویر نادرست از زندگی در خارج از ایران به ایرانیان داخل کشور باعث افزایش چشمگیر مهاجرت نسل جوان شده است. مهاجرتی که گاه در قالب پناهنده شدن رخ میدهد. همچنین تنهایی و احساس غربت باعث دعوت از داخلیها برای زندگی در خارج میشود. یعنی باعث میشود خیلیها به اطرافیان و دوستانشان بگویند که شما هم بیایید و پناهنده بشوید تا با هم باشیم. این مسئله در ارتباطی ارگانیک با محیط، مشکلاتی به وجود میآورد که مثل یک ویروس میماند.»
نظرها
نظری وجود ندارد.