ذاتی و عرضیِ خمینی و خامنهای
اکبر گنجی − "خمینی فاقد قدرت" و "خمینی دارای قدرت". به تعبیر دیگر، "خمینی پاریس" و "خمینی تهران": کدام یک اصل است؟
طرح مسئله: آیت الله خامنهای رهبری خودکامه است که به حکم او- طی ۲۴ سال گذشته- مخالفان ترور و سرکوب شده و میشوند. پیش از او، آیت الله خمینی طی یک دهه چنین کرد. آیا مؤمنانِ به این دو، میتوانند روششناسیهایی ابداع کنند که آنان را کاملاً پاک سازد؟ آری، این کار شدنی است و در واقع طرفدارانشان چنین کرده و میکنند.
نواندیشان دینی دوگانههایی چون: ذاتی و عرضی، جهان اول و جهان دوم، اسلام تاریخی و اسلام معنوی، و...برساختهاند. این دوگانههای حلّال مسائل و رافع مشکلات، باید در موارد مشابه هم به کار گرفته شده و مسائل و مشکلات را حل و رفع نمایند (تعمیم منطقی روش شناسی). نوشتار کنونی میکوشد تا نشان دهد چگونه این نوع دوگانه سازیها میتوانند برای توجیه جنایات زمامداران خودکامه به کار گرفته شده و آنان را تبرئه کنند. اگر روش شناسیهایی که به تبرئهی جنایات زمامداران خودکامه منتهی میشوند خطا باشند، دوگانههای کنونی هم خطا خواهند بود (به قول طلبگی: اللازم باطل فالملزوم مثله).
هدف ما نشان دادن مخدوش بودن این نوع روش شناسیها، پیش انگاشتها و پیش داوریهاست. نوشتار کنونی فاقد هرگونه داوری دربارهی زندگی و پیام شخصیتهای بزرگ تاریخی است. مقصود، فقط و فقط، برملا کردن ضعفهای این گونه پیش فرضها و پیش داوری هاست.
اول- ذاتی و عرضی: از یک منظر دو خمینی وجود دارد: "خمینی فاقد قدرت" و "خمینی دارای قدرت". به تعبیر دیگر، "خمینی پاریس" و "خمینی تهران".
"خمینی پاریس"، مدافع آزادی مطلق، دموکراسی، حقوق بشر و در قدرت نبودن روحانیت بود. میگفت:
"در اسلام آزادی مطلق است."
"در اسلام دموکراسی مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم در بیان عقاید و هم در اعمال". "اسلام میتواند تضمین همهی انحاء دموکراسی را بکند." "دولت اسلامی یک دولت دموکراتیک به معنای واقعی است و برای همهی اقلیتهای مذهبی آزادی به طور کامل است."
"ما میخواهیم مطابق اعلامیهی حقوق بشر عمل کنیم، ما میخواهیم آزاد باشیم، آزادی میخواهیم."
"جمهوری[ای که ما در ایران درست خواهیم کرد] به همان معنایی[است] که همه جا جمهوری است...اصل جمهوری همین است که در مملکت شما[فرانسه] هم هست."
"دولت اسلامی یک دولت دموکراتیک به معنای واقعی است و برای همهی اقلیتهای مذهبی آزادی بطور کامل است."
"در جمهوری اسلامی، زمامداران...دقیقا باید به آرأ عمومی در همه جا احترام بگذارند...مطبوعات در نشر همهی حقایق و واقعیات آزادند".
"حکومت اسلامی مبتنی بر حقوق بشر و ملاحظهی آن است. هیچ سازمانی و حکومتی به اندازهی اسلام ملاحظهی حقوق بشر را نکرده است. آزادی و دموکراسی به تمام معنا در حکومت اسلامی است. شخص اول حکومت اسلامی با آخرین فرد مساوی است در امور،...زنها آزادند، حقوق آنها مثل حقوق مردها...اسلام همهی حقوق بشر را تضمین کرده است".
"اسلام بیش از هر دینی و بیش از هر مسلکی به اقلیتهای مذهبی آزادی داده است. آنان نیز باید از حقوق طبیعی خودشان که خداوند برای همه انسانها قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترین وجه از آنان نگهداری میکنیم. در جمهوری اسلامی کمونیستها در بیان عقاید خود آزادند."
"خمینی تهران" خمینی دیگری بود و به نوع دیگری عمل کرد. کدام خمینی اصلی و کدام خمینی فرعی است؟ میگویند: خمینی پاریس بازگو کنندهی ذاتیات پیام خمینی است. آن چه پس از انقلاب روی داد، بالعرض وارد پیام خمینی شد. قرار نبود خمینی پاریس در رأس حکومت قرار گیرد. بعدها دشمنان مسائلی پیش آوردند که خمینی بالعرض در رأس حکومت قرار گرفت.
پرسش: جنگ ۸ ساله ایران و عراق، سرکوبهای دههی ۶۰، قتل عام ۱۳۶۷، حکم اعدام زنی که اوشین را الگوی زن مسلمان معرفی کرد، حکم اعدام سلمان رشدی، حکم عزل آیت الله منتظری و...چه میشود؟
پاسخ: همهی اینها عرضیات است. به ذاتیات بنگرید که گوهر ثابت پیام خمینی است."خمینی به ذاتیاتش خمینی است، نه به عرضیاتش"."خمینی تاریخی و تاریخ خمینی (با همهی شخصیتها و حوادث خرد و درشت و نیک و بدش) چون بدنی است برای روح خمینی. یا چون بسطی است برای مقاصد او، بسطی که شامل عناصر میمون و نامیمون است"."خمینی تاریخی عین عرضیات است و خمینیسم در گرو اعتقاد و التزام به ذاتیات است". "تنها امر بالذات خمینیسم، تجربهی دینی و معنوی اوست و هر کس واجد آن باشد به درجهای از درجات خمینی است و به همان اندازه خمینی نزد او حاضر است."
دوم- خمینی معنوی و خمینی تاریخی: "خمینی تاریخی"، اصل خمینی نیست. "خمینی معنوی"، خمینی اصلی است. تاریخ خمینی و تاریخی که او ساخت، از پیام معنوی او قابل تفکیک است. تاریخ خمینی نه به دلیل خمینی، که علی رغم خمینی پدید آمد. پیام پاک و معنوی خمینی وقتی لباس تاریخ برتن کرد، چهرهی دیگری یافت. آن تاریخ معلول آن پیام اصیل معنوی نبود. همهی خوبیهای تاریخ خمینی معلول پیام معنوی اوست، بدیها و گژیهای تاریخی، از "بد خمینی گری" است.
به تعبیر دیگر، "خمینی تهران"- با اقتفای به محمد طه- با "خمینی پاریس" نسخ میشود. هرچه در افکار و گفتار و رفتار خمینی وجود دارد که با عقلانیت و عدالت مدرن تعارض دارد، "موقتی" بوده و هر چه در آن وجود دارد که با عقلانیت و عدالت مدرن سازگار است، "دائمی" و "ابدی" است. "خمینی تاریخی"، خمینی نیست. "خمینی معنوی"، خمینی است.
سوم- جهان اول خمینی و جهان دوم خمینی: پیام خمینی دارای دو جهان بود. جهان اول خمینی، عبارتست از آن معانی که بیان آنها غرض اصلی خمینی از قیامش بود و در پاریس بیان کرد. جهان دوم خمینی، یعنی فرهنگ مردم ایران در عصری که خمینی وارد تهران شد. خمینی باید این جهان را مفروض میگرفت تا مخاطبان بی واسطهی پیام بتوانند معنای مورد نظر او را بفهمند. جهان دوم (۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۴ خرداد ۱۳۶۸)، بازتابندهی فرهنگ ایرانیان در عصر بازگشت خمینی است، اما جهان اول (چهار ماههی پاریس)، جهانی است که حقایق اصلی را باز میتاباند و پاکی پیام قائم به آن است.
مردم ایران و گروههای سیاسی هیچ درکی از دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، برابری، حقوق اقلیتهای قومی و جنسی و مذهبی نداشتند. دشمنان خمینی برای چیزهای دیگری میجنگیدند. جهان اول او که به جهان دومش تنزل پیدا کرد، دههی اول انقلاب پدیدار شد. باید حجاب جهان دوم را کنار زد و پیام اصلی پاک جهان اول را باز شناخت. خمینیسم، یعنی جهان اول خمینی که در آسمان پاریس وجود داشت.
نقد و داوری
یکم- تقدم و تأخر متفکران: هایدگر متقدم با هایدگر متأخر، ویتگنشتاین متقدم با ویگنشتاین متأخر، و...تفاوتهای بنیادین دارند. اما کدام یک را باید نهایی به شمار آورد. مگر هایدگر اول به هایدگر دوم عبور نکرده است؟ آیا ویتگنشتاین متقدم به ویتگنشتاین متأخر تحول نیافت؟
آنتونی فلو (۲۰۱۰- ۱۹۲۳) یکی از ملحدان به نام قرن بیستم و از ناقدان جدی خداباوری بود. در سال ۲۰۰۴ اعلام کرد که جهان توسط خدا آفریده شده است. سپس کتابی در این مورد نوشت که به فارسی تحت عنوان هرکجا که دلیل ما را برد توسط پژوهشگاه علوم انسانی منتشر شد (به گفت و گوی گری هابرمس با فلو تحت عنوان "سلوک من از الحاد به خداباوری" بنگرید). آیا این مدعا پذیرفتنی است که فلو ملحد را فلو واقعی به شمار آوریم؟
در مورد ویتگنشتاین و آنتونی فلو با دو فیلسوف فاقد قدرت سیاسی مواجه هستیم. یعنی هیچ کس نمیتواند مدعی شود که آنها پس از به قدرت سیاسی رسیدن، افکار و گفتار و رفتار خود را تغییر دادند. این حکم دربارهی آلستون متقدم (معتقد به توجیه) و آلستون متأخر (نفی کنندهی توجیه) نیز صادق است. ویتگنشتاین و فلو و آلستون دوم، نافی ویتگنشتاین و فلو و آلستون اولند.
دوم- قدیسهی فاقد قدرت سیاسی: مادر ترزا در نظر بگرید. این قدیسهای که در خدمت فقرای هند بود، تحولات روحی بسیاری را پشت سر نهاد. تمامی زندگی او خدمت به محرومان بود. فرض کنید او رهبری سیاسی کشوری را در دست میگرفت، نظامی خودکامه برپا میساخت و فرمان کشتن دهها یا صدها یا هزاران تن را صادر میکرد. در این صورت کلیسای قرن بیستم قادر بود که او را قدیسه به شمار آورد؟ با این توجیه که: "ترزای تاریخی- ترژای در رأس حکومت- ترزای حقیقی نیست". یا فرمان دهد: ترزای تاریخی را عرضی به شمار آورید و به ترزای معنوی بچسبید که ذاتی است.
سوم- عرضی نبودن تاریخ: بیرون از تاریخ چیزی وجود ندارد. هر فکر و گفتار و رفتاری تاریخی است. همهی ادیان و آئینها و ایدئولوژیها در تاریخ زاده شده و رشد کردهاند. هر نوع تجربه ای، تجربهای سراپا تاریخی است. "خمینی پاریس" همانقدر تاریخی است، که "خمینی تهران". اگر خمینی تهران عرضی باشد، خمینی پاریس را هم باید عرضی به شمار آورد. حتی تجربههای دینی و عرفانی خمینی هم سراسر تاریخی بودهاند. تا زمانی خاص و سیاقی ویژه محقق شدهاند.
تاریخ، چیزی جز افکار و گفتار و رفتار آدمیان نیست. تاریخی که انسانها پدید آوردهاند را نمیتوان از آئین هایشان کاملاً تفکیک کرد. آیینها را هم همان انسانها برساختهاند. همهی امور حول محور انسانها سامان مییابد. ادیان هم برای انسانها آمدهاند. به حکم آیت الله خمینی چند هزار زندانی سیاسی را در تابستان ۱۳۶۷ قتل عام کردند. ترفندهای گوناگونی برای رهایی از شر این معضل میتوان ساخت:
الف- انکار وقوع چنین جنایتی. وقوع هر نوع رفتاری از سوی خمینی که با مدرنیته تعارض دارد (به عنوان مثال: قتل عام ۶۷)، انکار میگردد.
ب- عرضی به شمار آوردن این جنایت. این واقعه هیچ ربطی به ذات پیام معنوی خمینی نداشت، دشمنان با دشمنی خود بالعرض آن را وارد پیام ساختند.
تاریخ را انسانها ساختهاند. این شیوهی موجهی نیست که برای نجات یک شخصیت تاریخی و پیامش، تاریخ را عرضی یا از او و پیامش تفکیک نمائیم.
چهارم- قدرت سیاسی: شاید تبیین بهتری بتوان از تاریخ ارائه کرد. "خمینی پاریس" فاقد قدرت بود. پیام و وعدههای زیادی میداد. اما وقتی به قدرت رسید، کاملاً برخلاف آن افکار و گفتار عمل کرد. دو تفسیر از این تحول ارائه شده است:
الف- مدعای اصلاح طلبان طرفدار خمینی: او به آنچه در پاریس گفت اعتقاد داشت، اما شرایط ایران پس از انقلاب مانع تحقق آن پیام شد.
ب- مدعای آیت الله مصباح یزدی: او به گفتارهای پاریس باور نداشت، بلکه برای پیشبرد مقاصد اصلی اش که تشکیل حکومت ولایت مطلقهی فقیه بود، آن سخنان را بر زبان میراند تا شرایط جهانی و داخلی برای رسیدن به هدف اصلی مهیا شود. میگوید:
"حضرت امام در مقام اینکه حکومت اسلامی را اثبات کنند، ۲ روش بحث داشتند. یک روش بحث برای دنیایی که طرفدار دموکراسی است...این بحث بحث جدلی است، اما آنجایی که خود امام میخواهد برهانی بفرماید، پس از آنکه حکم حکومت دولت موقت را تنفیذ کردند، در مصاحبه با خبرنگاران فرمود: "من بر اساس ولایت الهی که دارم، شما را به نخست وزیری منصوب میکنم"، نفرمود چون مردم گفتند. چرا؟ چون مخاطبش مسلمانها بودند، مخاطبش کسانی بودند که ولایت الهی را قبول داشتند. با آنها که میخواهد سخن بگوید، همان مطلب برهانی را بیان میکند اما وقتی با دنیا میخواهد سخن بگوید، باید بر اساس مقدماتی صحبت کند که دنیا بفهمد و قبول کند لذا وقتی در پاریس با امام مصاحبه میکردند که اگر شما پیروز شدید، چه حکومتی را بر سر کار خواهید آورد؟ نفرمودند ولایت فقیه (چون باید بر اساس منطقی سخن بگوید که آنها بفهمند و بپذیرند) بنابراین فرمود: "مراجعه میکنیم به آرای مردم، مردم مسلمان هستند و اسلام را میخواهند"، پس نتیجه همان میشد، اما روش بحث فرق دارد. به آنها میگوید چون مردم مسلمان هستند و اسلام را میخواهند، ما حکومت اسلامی را دایر کردیم تا آنها برایشان قابل فهم و پذیرفتن باشد، اما با خود مسلمانها که صحبت میکنند میفرمایند: چون من ولایت الهی دارم، خدا به من حق داده است" (رضا صنعتی، گفتمان مصباح،، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص۶۲۹-۶۳۰-۶۳۱).
طرفداران اصلاح طلب خمینی میگویند، آیت الله خمینی در تهران هم سخنانی از نوع سخنان پاریس بیان کرده است. مهمترین آنها، بیان "میزان رأی ملت است" درنیمهی اول سال ۱۳۵۸ بود. مقالهی "افسانهی میزان رأی ملت است" نشان داده که این سخن فقط و فقط یک بار و آن هم برای تحمیل و تصویب اصل ولایت فقیه به کار رفته است (اکبر گنجی، بود و نمود خمینی، وعدهی بهشت، برپایی دوزخ، نشر گردون، صص ۱۴۸- ۹۵). با این حال، افکار و گفتار و رفتار بعدی او مهم است، نه مدعایی که در آغاز تشکیل حکومت بیان کرده است. آیت الله مصباح یزدی در این خصوص هم گفته است:
"توجه به مقتضيات زمان و مكان و به كارگيری عنصر مصلحت از مزايای حكومت ولايی است.وقتی احراز شود كه در شرايط خاصی حكم شرعی امكان اجرا ندارد و عملی كردن آن محتاج تمهيد مقدماتی است، برای وصول به مطلوب مصلحت سنجی میشود و هر وسيلهای كه تقرب به هدف را باعث شود، به كار گرفته ميشود حتی اگر آن وسيله در شرايط عادی مردود و ناسازگار با شرع تلقی شده باشد.اگر چنين تشخيص داده شد كه مردم سالاری و جمهوريت كه "منافی فقيه سالاری و حكومت ولايی است" فعلاً مصلحت دارد و مردم را به سمت اسلام سوق میدهد، موقتا امضاء میشود. واضح است كه جمهوری اسلامی به عنوان حكم مصلحتی تا زمانی كه شرايط عمومی مهيای پذيرش حكومت ولايی شود، ادامه خواهد يافت و آنگاه كه سيطرهی ايادی ولايت فقيه بر تمامی مجاری قدرت تحقق يافت، حكم اولی شرعی يعنی ولايت فقيه به مرحلهی اجرا گذاشته خواهد شد.بر اين اساس حتی اين عبارت امام كه "ميزان رأی مردم است" برخوردی جدلی است، يعنی اثبات يك مطلب بر اساس مبانی وی كه طرف (مقابل) قبول دارد، ولو خود گوينده قبول نداشته باشد" (روزنامه ايران، مورخ ۸/۹/۱۳۷۹).
زندانی شجاع و ناقد آیت الله خامنهای از زندان، سید مصطفی تاج زاده، در مقالهی "گفتمان نوفل لوشاتو و سه فرض" به نقد مدعیات آیت الله مصباح یزدی پرداخته داست. فرض کنیم که مدعیات آیت الله مصباح یزدی پذیرفتنی نباشد. در هر صورت، آیت الله خمینی وقتی به قدرت دست یافت، باورهای اصلی خود را محقق ساخت. خمینی اصلی و نهایی، خمینی تهران است. نمیتوان خمینی تهران را با خمینی پاریس نسخ کرد. خمینی تهران نافی خمینی پاریس بود.
شاید "خمینی تهران" واقعیتی باشد که با آن، "خمینی پاریس" را هم بهتر بشناسیم. انسانها غایات فی نفسهاند. نمیتوان آنها را سرکوب و قتل عام کرد و سپس آنها را عرضی به شمار آورد. یا اساساً "خمینی تاریخی" را انکار کرد و به دفاع از "خمینی معنوی" پرداخت.
بدین ترتیب، جنایات تمام جنایتکاران تاریخ را میتوان موجه ساخت. دیکتاتورها معمولاً قبل از دست یابی به قدرت وعدههای خوب و فریبنده میدهند. اما پس از به دست گرفتن قدرت به گونهی دیگری عمل میکنند. حال چگونه میتوان دیکتاتور هنوز به قدرت نرسیده را شخصیت اصلی معرفی کرد.
به نکتهی مهم دیگری هم باید توجه کرد. "خمینی تهران" صدای اعتراض بسیاری را در آورد که برخلاف وعدههای "خمینی پاریس" عمل میکند. اگر در جای دیگری این نوع نظریهها به کار گرفته میشود، باید نشان داد که حتی یک تن از مخاطبان اعتراض کردهاند که شما برخلاف وعدههای وقتی که فاقد حکومت بودید، عمل میکنید؟ به تعیبر دیگر، اگر اعتراضی نبوده نشانگر آن است که تصور مخاطبان این بوده که پیام فعلی و شخصیت فعلی، در تکامل پیام قبلی و شخصیت قبلی است. پیام در بسط تاریخی خود به اینجا رسیده و احکام و فرامین فعلی ناسخ احکام و فرامین پیشین است.
ضمن آن که شخص آورندهی پیام نیز باید به صراحت گوشزد میکرد که سخنان پیشین من- یا فلان سخنان من- ذاتیات پیام من است و احکام و فرامین کنونی من از باب ضرورت تشکیل حکومت و اکل میته، بالعرض وارد پیام من شده است.
نظرها
Reza
چقدر خميني خميني كردي توي اين نوشته آقاي گنجي، حالمون بد شد...
م. شجاعى
خمينىِ قبل و بعد، يا هر سكانداران و حاكم شرائط در اين قبل و بعد، رونديست طبيعى در ساختار شخصيت همراهان سيستم كه هميشه در مرحله پيشنهادى و آرمانگرائى متفاوت باشند با شخصيت روانه در جريان سيستم كه مبصر اجرائى سيستم موجود ميشوند. واقعيت اينست كه كاپيتاليسم بازار كه از أورشليم راه گرفته با قوم يهودِ ريشه مكانى نگرفته، به اقصى نقاط جهان رفته، با كنستانتين و مسيحيت، امپراطورى غرب را ساخته، و با اسلامِ شرق رقابت محرك سيستم را مطرح كرده ولى به هر حال در اين سيستم بازار و حاكميت پول است كه باقى مانده. در طىّ اين هزاره ها! هر صاحب برنامه كه وارد دائره قدرت شده در واقع تبديل به مدير سيستم موجود شده و در واقع بازار و پول و طيف آنرا همراهى كرده با نسبيت هاى زمانى و شخصيت و مهارت هاى رفتارى مدير ولى هميشه داخل همين سيستم! و با تضاد هاى درونى آن و برخوردش با انتظارات مدير حركت كرده؛ بنا براين هر گونه برنامه قبلى با شخصيت همراهش در مر حله ورود به عنوان مجرى، اگر سيستم به جاى خود بماند، اين مدير است كه نواى سيستم را خواهد گرفت؛ با تفاوت هاى زمانى فرهنگى و رفتارى و ميتواند شامل حال هر كدام ازما و تئورى هاى هنوز به جريان نپيوسته ما هم باشد حتى آقاى گنجى !؟
حسین
واقعا از این مقاله لذت بردم.این روش شناسی رو باید بین قشر فرهیخته ایران ترویج داد