ادبیات فارسی در تبعید؛ در گفتوگو با ملیحه تیرهگل
زهرا باقریشاد – ملیحه تیرهگل بر آن است که آنچه که در خط وُ ربطِ ادبیات و هنر درونمرزی ناگفته مانده، در مجموعه «ادبیات تبعید» گویا شده است.
آیا ادبیات فارسی در تبعید هنوز به حیات خود ادامه میدهد؟ آیا میتوانیم همچنان ادبیاتی را که در خارج از کشور پدید میآید، «ادبیات تبعید» بنامیم، یا اینکه محتوای آنچه که تا پیش از این «ادبیات تبعید» خوانده میشد، اکنون در عرصه دیگری که برخی از آن با عنوان «پساتبعید» یاد میکنند قابل توضیح است؟ آیا ادبیات فارسی در تبعید به حاشیه رانده شده یا همچنان به عنوان محتوایی اثرگذار در عرصه ادبیات داستانی و شعر ایران مطرح است؟ ماهیت ادبیات تبعید چیست و برجستهترین چهرههای آن کداماند؟
این پرسشها را با ملیحه تیرهگل، یکی از منتقدان شاخص ادبی ایرانی در میان گذاشتم. او با آثاری از جمله «مقدمهای بر ادبیات فارسی در تبعید» که گستردهترین پژوهش در بررسی ادبیات مهاجرت و تبعید به شمار میرود، جایگاه خود را به عنوان منتقدی برجسته تثبیت کرده است.
از مدتها پیش به این سو در میان اهالی ادب و فرهنگ در داخل و خارج از کشور در تفکیک اینکه آیا ادبیات پدید آمده در خارج از ایران را باید ادبیات مهاجرت خواند یا ادبیات تبعید، اختلاف نظر وجود داشته است. افرادی نظیر گلشیری و مجید روشنگر از چهرههای شاخص داخل و خارج بودند که واژه ادبیات تبعید را چندان نمیپسندیدند و بیشتر مایل بودند که از آن با عنوان ادبیات مهاجرت نام برده شود. شما از جمله کسانی بودهاید که بر ادبیات تبعید پافشاری داشتید. دلیل این پافشاری چیست؟
ملیحه تیرهگل: «تا زمانی که یک متن، بدون سانسور در سرزمین مادری نویسنده قابل انتشار نباشد، یک متنِ «تبعیدی» است.»
شاخصههای شناسهپردازی برای یک پدیده را باید در درون و پیرامونِ همان پدیده جست؛ که نه با «پسند» و «تمایل» شناسهپرداز سر وُ کار دارد، و نه با معیارهای پرداختهشده در لغتنامهها. من دلایل «پافشاری» بر شناسهی «تبعید» را در متنهای پیشین خود بارها عرضه کردهام، و آنها را تکرار نمیکنم. در پاسخ به این پرسش، به فشردهترین کلام میتوانم بگویم: تا زمانی که یک متن، بدون سانسور (چه سانسور حکومتی و چه خودسانسوری) در سرزمین مادری نویسنده قابل انتشار نباشد، یک متنِ «تبعیدی» است؛ و تا زمانی که نویسنده، به خاطر درونهی متنی که نوشته یا مینویسد، در سرزمین مادری در معرض ناامنی قرار دارد یا قرار داشته باشد، نویسندهای «تبعیدی» است؛ فرقی هم نمیکند که آن متن، به زبان مادری نویسنده باشد یا با زبانِ کشور میزبان؛ فرقی هم نمیکند که این نویسنده، «درونمرزی» باشد یا «برونمرزی»؛ فرقی هم نمیکند که این نویسنده، خود را «تبعیدی» بنامد یا «مهاجر» یا «به حاشیهراندهشده».
در مجموعه آثاری که شما در برنمایی ویژگیهای ادبیات تبعید نوشتهاید، فراز و نشیبهای این ادبیات و حوزههای درخشش یا کمرنگ شدن برخی از آثار پدید آمده در این قلمرو را نشان دادهاید. پرسش من این است: برجستهترین قلمرویی که به گمان شما در آن ادبیات تبعید رشد کرده است کدام است؟ فیلمنامه، نمایشنامه، شعر، داستان یا نقد ادبی؟
در درجهی نخست یادآوری کنم که از چشمانداز من، واژه/ مفهومِ «ادبیات» از ژانرهائی که برشمردید بسی فراتر میرود، و افزون بر قلمرو «آفرینشهای ادبی/ هنری»، قلمروهای «ادبیات سیاسی»، «ادبیات زندان»، «ادبیات تاریخی»، «ادبیات فمینیستی»، «نقد فرهنگی» و «ادبیات اندیشهورزی/ فلسفی» را نیز دربرمیگیرد. این ویژگی، طبیعتاً عنوانِ مشخصِ «ادبیات فارسی ایرانی در تبعید» را هم نمایندگی میکند.
در درجهی دوم، بسته به اینکه کدامیک از این زیرشاخهها و قلمروها را برای بررسی برگزینیم، و بسته به رویکردِ شناختیای که نسبت به مفهوم «رشد» داشته باشیم، به نتیجههای متفاوتی میرسیم. مثلاً، تشخیص رشدِ کمی هر قلمرو، به عهدهی آمار و ارقام است؛ که امیدوارم روزی روزگاری گروهی از کارشناسان فن آن را مدون کنند. اما در تشخیصِ رشدِ کیفی هر قلمرو به ویژه قلمرو «آفرینشهای ادبی/ هنری» - میدان سنجش ما، تا حد یک تَک اثر تنگ میشود؛ و معیار سنجش ما را نیز، مجموعهی عناصر زیبائیشناختی و معرفتشناختی و فضا/ زمانیای تعیین میکند، که ابعاد آن را درونهی همان تک متن در اختیار ما گذاشته است. نکتهی ظریف اینجاست که ممکن است یک «اثر» از یک نویسندهی معین (در هر ژانری که باشد)، با اثرِ دیگری از همان نویسنده، به لحاظ ابعاد زیبائیشناختی و معرفتشناختی و فضا/ زمانیای که هر یک در اختیار منتقد میگذارد، یکدیگر را ملاقات نکنند. در نتیجه، من واقعاً جرأت نمیکنم به این پرسش کلی پاسخ دهم. فقط میتوانم با اطمینان بگویم که در هر یک از ژانرهائی که برشمردید، متنهای فراوانی داریم که هم به رشد زیبائیشناختی آفرینشهای ادبی/ هنری در تبعید، و هم به تحول ذهنی نویسندهشان گواهی میدهند؛ گیرم که بسامدِ اینگونه متنها در ژانرهای فیلمنامه و نمایشنامه پائین است، در ژانرهای شعر و داستان و نقد ادبی، بسیار بالاتر است. با توجه به این بینشِ روششناختی- که همواره مرا در رهگذر نقد و تحلیل راه برده- به یاد نمیآورم که در چه متنی و در چه زمانی- به قول شما- «در برنمایی ویژگیهای ادبیات تبعید»، «حوزههای درخشش یا کمرنگ شدن برخی از تولیدات آن حوزه را نشان داده»ام.
اگر اجازه بدهید در ادامه پرسش پیشین، بحث را به این شکل دنبال کنیم که شاخصترین چهرههای ادبی خارج از کشور کداماند و اگر در این زمینه انتخابی دارید، معیارهایتان برای این انتخاب چیست؟
ملیحه تیرهگل: «با یک «معیارِ» ثابت به سراغ سنجش متن «ادبی/ هنری» نمیروم. بلکه با گردش در عناصر ساختاری و ذهنی هر متن راه دیالوگ با جهانِ بازنمائیشده در آن را پیدا میکنم.»
با توضیحی که پیرامون پرسش پیشین دادم، معنی «شاخصترین چهره» برای من سالهاست که رنگ باخته است. من در مجموعه آثار یک نویسندهی معین، به «شاخصترین» متنهائی برخوردهام کهگاه در کنار متنهای کمتوش وُ توانترِ همان نویسنده به چاپ رسیدهاند. و باز بنا بر همان توضیح، من با یک «معیارِ» ثابت به سراغ سنجش متن «ادبی/ هنری» نمیروم. بلکه با گردش در عناصر ساختاری و ذهنی هر متن- به زعم خودم- راه دیالوگ با جهانِ بازنمائیشده در آن را پیدا میکنم. و اینگونه است که میتوانم با عناصر متشکلهی آن «جهان» - و فقط «آن جهان»، و فقط در گسترهی ژانر همان اثر- چون وُ چرا کنم.
خانم تیره گل، میزان مخاطب ادبیات تبعید و قدرت اثرگذاری آن را چه میدانید؟
«میزان مخاطبِ» ادبیات تبعید را طبیعتاً فراوانی کتابخوانهای جوامع تبعیدی/ مهاجر ما رقم میزند. از نشر الکترونیکی که بگذریم، در حال حاضر، تعداد مراکز انتشاراتی فارسیزبان در برونمرزهای ایران، و همچنین، شمارگانِ انتشار هر کتاب، نشانگر این واقعیت هستند که این «ادبیات» مخاطب دارد. عبارتِ «قدرتِ اثرگذاری» نیز، مفهوم مشخصی را به ذهن من متبادر نمیکند. نمیدانم «اثرگذاری» بر چه، بر که، و از چه زاویهای. اما میدانم که نبضِ تپنده و بالندهی «ادبیات فارسی ایرانی در تبعید» بیش از سه دهه است که از یک سو، ایرانیانِ پراکنده در جغرافیای تبعید را، هم با یکدیگر، و هم با مناسبات سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی جاری در ایران پیوند داده است؛ و از سوی دیگر، در درازنای دو دههی نخستِ تولدش، آنقدر سرش را به در وُ دیوار تاریخ کوبید، تا به رغم بدبینیها و مخالفخوانیها، نام و نشانِ هستی خود را در نشریه وُ انتشارات سرزمین مادری به ثبت رساند؛ یعنی که مخاطب درونمرزی هم پیدا کرد. آخر، «ادبیات»، همان پدیدهای است که «چو در بندی ز روزن سر برآرد».
آیا فکر میکنید ادبیاتی که در خارج از کشور پدیدآمده در مقایسه با ادبیات رسمیتیافته در ایران تولید میشود به حاشیه رانده شده یا نقش برجستهتری پیدا کرده است؟
ملیحه تیرهگل: «ما نمیدانیم که اثرِ درونمرزی منتشرشدهای که میخوانیم با چه ویژگیهائی به وزارت سانسور رفته است، و چه پارههائی از آن به قیچی سپرده شده است؛ اما به عنوان یک امر قطعی، از حضور فعال «قیچی» خبر داریم.»
البته که «مجمعالجزایر ناپیوستهی تبعید ما»، در اصل، حاشیهای است بر متن ایران. اما ادبیات بارور در این مجمعالجزابر، اگر نگوئیم جای «حاشیه» و «متن» را تغییر داده است، دستکم باید بگوئیم که برای کلیتِ ادبیات و هنر درونمرزی، نقش مکمل را دارد. با مروری در ادبیات سیاسی، ادبیات زندان، تحلیلهای تاریخی، نقدهای سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی/ ادبی/ هنری، فیلمنامه و نمایشنامه و داستان- و حتا در مواردی شعر- در تبعید، میبینیم آنچه که در خط وُ ربطِ ادبیات و هنر درونمرزی اَصم مانده، در این مجموعه گویا شده است؛ یا، روایت دیگری از روایت رسمی/ حکومتی به ثبت رسیده است. البته نه طرفگی یادشده در همهی آثار یک نویسنده وزنی برابر دارد؛ و نه مدرج آمیزش و دیدارِ نشانههای آن طرفگی با عناصر زیبائیشناختی در تک تک آثار یک نویسنده، نمودار ثابتی را به نمایش میگذارد. به بیانی دیگر، در مجموعهی آثار هر یک از این نویسندگان، ضمن ملاقات با اثر یا آثاری «برجستهتر»، به اثر یا آثاری کمتوش وُ توانتر نیز برمیخوریم. بسامد «برجستهتر»های هر نویسنده نیز جایگاه او را در فهرست نویسندگان تعیین میکند. در اینجا مایلم به این نکتهی بسیار اساسی اشاره کنم که منظورم از ادعای «برجستهتر» بودنِ برخی از آثار تبعید نسبت به همتایان درونمرزیشان، نه تأیید آن مرزبندی زیانباری است که در سی و چهار سال گذشته «ادبیات فارسی» را دو شقه کرده است، و نه تحقیر آثارِ درونمرزی؛ که هر دو دورم باد! بلکه بر این باورم که آفرینشِ آثار «برجسته»، در گرو دو عنصرِ «آزادیی بیان اندیشه» از یک سو، و تن دادن به «ویرایشِ» فنی متن از سوی دیگر است. ما نمیدانیم که اثرِ درونمرزی منتشرشدهای که میخوانیم با چه ویژگیهائی به وزارت سانسور رفته است، و چه پارههائی از آن به قیچی سپرده شده است؛ اما به عنوان یک امر قطعی، از حضور فعال «قیچی» خبر داریم. از سوی دیگر، به عنوان یک امر قطعی میدانیم- دستکم من میدانم- که قلمرو «آفرینشهای ادبی/ هنری در تبعید» که هوای سانسور را تنفس نمیکند، اگر به قانون جهانی «ویرایش» عادت داشت و تن میداد، حالا صاحبِ «برجستهتر»های بیشماری بود. زیرا که در خوانش من، بسیار بسیارانی از آثارِ کمتوش وُ توانِ ادبی/ هنری در تبعید- حتا آثار نسبتاً «برجستهتر» - پتانسیل آن را داشتهاند که در فهرستِ «برجستهترین»های ادبیات فارسی ثبت نام کنند. (در پایان این بند از گفتوگو، این توضیح را به زنده یاد منصور خاکسار بدهکارم که عبارتِ «مجمعالجزایر ناپیوستهی تبعید» را نخستین بار به قلم او خواندم.)
هر روز که میگذرد بخش قابل توجهتری از نویسندگان در تبعید ایرانی به پدید آوردن آثاری به زبان غیرفارسی در کشورهای میزبان میپردازند. آیا این به معنی کمرنگتر شدن ادبیات فارسی پدیدآمده در خارج از کشور است؟
به نظر من، نه. به نظرِ اهل «منطق» نیز: «اثبات شیئی نفی ماعدا نمیکند».
از سوی دیگر برخی از زبانشناسان بر این باورند که زبان فارسی در غرب در نسل بعدی به یک زبان مرده تبدیل خواهد شد. آیا این یک تهدید جدی برای ادبیات فارسی در خارج از کشور نیست؟
ملیحه تیرهگل: « تردید نیست که پس از مردنِ انگیزههای تبعید در سرزمین مادر، صدای زبان فارسی نیز در برونمرزهای ایران بهتدریج خاموش خواهد شد. و این، نه تنها «یک تهدید جدی» نیست، بلکه از آرزوهای تبعید است.»
لازم نیست که «زبانشناس» باشیم تا به این نتیجه برسیم. منتها، «نسل بعدی» زمانی معنی مییابد که تنها یک نسل از مردم یک کشور به آسیبِ خودتبعیدی دچار آمده باشد. در حالی که این دوره از تاریخ تبعید ما، لایه به لایه نو شده است. یعنی، تبعید ایرانی در سی و چهار سال گذشته، «نسلِ نخست»ها و «نسلِ بعدی»های متعددی داشته است؛ و چه بسا بعداً هم به تعداد آنها افزوده شود. تردید نیست که پس از مردنِ انگیزههای تبعید در سرزمین مادر، صدای زبان فارسی نیز در برونمرزهای ایران بهتدریج خاموش خواهد شد. و این، نه تنها «یک تهدید جدی» نیست، بلکه از آرزوهای تبعید است.
برخی به جای ادبیات مهاجرت و تبعید از ادبیات پساتبعید سخن میگویند و فرامکانی و فرازمانی بودن آن را از ویژگیهای آن میدانند. در این نوع از ادبیات جامعه میزبان نمود برجستهتری دارد تا یادمانهای سرزمین مادر.
البته در آفرینشهای ادبی ده/ پانزده سال نخست تبعید- به جز موارد استثنائی- ارجاع عریان به سرزمین مادری آن چنان فراگیر بود که یکی از شاخصههای این ادبیات را رقم میزد. اما زمانی رسید که از سوئی، لایهی نخستِ تبعیدیان، دورهی «سوگواری» را پشت سر گذاشت، و از سوی دیگر، مخزن تجربهی لایههای سپسینِ تبعیدیان اصولاً از انگیزههای روانشناختیی آن سوگ خالی بود. (مفهوم «پساتبعید» نیز شاید در رابطه با غیابِ نشانههای آن سوگِ فراگیر قابل توضیح باشد.) از اینرو، در آفرینشهای ادبی- هنری ده/ پانزده سال اخیر، ارجاعِ متن به سرزمین مادری تلطیف شده است. اما به نظر من این ویژگی، هنوز یک شاخصهی فراگیر برای شناخت این ادبیات نیست، و «فرازمانی/ فرامکانی» شدنِ آثار تبعید را نیز نمایندگی نمیکند. بلکه در بسیاری از آثار ادبی- به ویژه در قلمروهای شعر و داستان- ارجاعها، چنان در شبکهی ساختار و بافتارِ شناختی اثر تنیده شده، که ممکن است در خوانشهای نخست قابل مشاهده نباشند. البته در دههی اخیر نویسندگانی در تبعید داشتهایم که با هدفِ «فرازمانی/ مکانی» شدن، هر گونه ارجاع به ایران را از حافظهی متن خود زدودهاند، و از این فراتر، در تحلیلهای خود، اعتلای آفرینش ادبی را به این زدایش منوط کردهاند. اما پاسخ اعلامیهی این شخصیتها به عهدهی آثار جمیز جویس، نویسندهی تبعیدی ایرلندی است. «ایرلندِ» جویس، ضمن اینکه با ارجاعات عریان، به عنوان گرانیگاه جهانِ نویسنده قابل شناسائی است، در چنان شبکهی درهمتنیدهای از ساختار و بافتارِ آثار جویس - به ویژه در «اولیس» و «تصویر هنرمند به عنوان یک مرد جوان» - نشسته است که ویژگیهای آن به همهی «زمانها» و همهی «مکان»ها قابل اطلاق است.
خانم تیرهگل، از شما سپاسگزارم.
نظرها
نظری وجود ندارد.