ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

در جست‌وجوی محمدِ تاریخی

گفت‌وگو با کارل هاینتس اولیگ

یاسر میردامادی – کارل هاینتس اولیگ بر این باور است که «محمد» در ابتدا لقبی تجلیل‌آمیز با رنگ‌مایه‌ی مسیحی بوده است و نه احتمالاً نام یک شخص خاص.

مقدمه: حسن یوسفی اشکوری، روشنفکر دینی و تاریخ‌پژوه ایرانی مقیم آلمان، در یکی از نوشته‌های اخیرخود[1] با اشاره‌ای گذرا به بحث "انکار وجود تاریخی محمد" در حاشیه چنین می‌نویسد: «[...] تاکنون هیچ محقق و مورخی (حتی نامسلمانان) وجود تاریخی محمد بن عبدالله را در قرن هفتم میلادی در حجاز انکار نکرده. [...] در سالیان اخیر شخصی به نام "کالیش" در آلمان از مسیحیت به اسلام گروید و سالیانی استاد اسلام‌شناسی دانشگاههای این کشور بود و آنگاه در سیر فکری خود وجود تاریخی محمد را انکار کرد ولی باز هم خود را مسلمان می‌دانست و در نهایت رسما اعلام خروج از اسلام کرد.» این داوری (مبنی بر این‌که «هیچ» مورخی تا کنون وجود تاریخی محمد پیامبر را ردّ نکرده است)، گرچه باوری رایج است اما خطا است زیرا نه فقط چند سطر بعد خود نویسنده از پژوهشگری آلمانی به نام اِسوِن کالیش (‪Sven Kalisch) نام می‌برد که منکر وجود تاریخی محمد پیامبر گردیده[2] و بدین شیوه، داوری کلی چند سطر پیش خود را نقض می‌کند، بلکه هم‌چنین می‌دانیم کالیش نه یگانه محققی است که در وجود تاریخی محمد پیامبر تردید پژوهشگرانه روا داشته و نه برجسته‌ترین آن‌ها است.

گرچه تلقی رایج، حتی در میان اغلب اسلام‌شناسان آکادمیک هنوز کمابیش این است که در باب محمد در مقایسه با بنیان‌گذاران ادیان دیگر اطلاعات معتبر بیشتری در دست داریم، اما رفته-رفته تعداد بیشتری از اسلام‌پژوهان قانع می‌شوند که شناسایی اسلام نخستین و نیز زندگی محمد پیامبر (و حتی تصمیم‌گیری در این باب که او وجود خارجی داشته یا خیر) از آن‌چه در ابتدای امر به نظر می‌رسد کار دشوارتر، اگر نه ناممکنی، است.

امروزه در میان اسلام‌پژوهان آکادمیک (اعم از شرقی و غربی، مسلمان یا غیر مسلمان) دو جریان عمده در این باب وجود دارد: جریان سنت‌گرا (traditionalist) – که با سنت‌گرایان قائل به «حکمت خالده» تفاوت دارد- و جریان تجدیدنظرطلب (revisionist). جریان سنت‌گرا (که شامل اکثر اسلام‌پژوهان غربی غیر مسلمان نیز می‌شود) منابع اسلامی نخستین (قرآن، سنت نبوی، سیره‌نامه‌ها و غیره) را اصولاً معتبر شمرده و صرفاً به نحو موردی حکم به نامعتبر بودن بخشی از آن‌ها می‌دهند. تجدیدنظرطلبان، که اقلیتی متنوع و رو به رشد هستند، اما نگاهی توأم با شکاکیت بنیادی به منابع نخستین اسلامی دارند و از این رو از منابع اندک‌شمار غیر اسلامی تاریخی (مثل روایت‌هایی سوری-یونانی از دوره‌ی ظهور پیامبر اسلام) برای راستی‌آزمایی تطبیقی روایت‌های تاریخی اسلام نخستین (دو قرن اول اسلام) استفاده می‌کنند.

آن‌چه به شکاکیت تجدیدنظرطلب‌ها دامن می‌زند و کار را برای سنت‌گرایان دشوار می‌کند، این واقعیت است که تمام منابع اسلامی‌ای که از زندگانی محمد پیامبر سخن می‌گویند، بیش از یک قرن پس از درگذشت وی نوشته شده و یا گردآوری شده‌اند. هیچ منبع اسلامی دست اولی که معاصر دوره‌ی حیات پیامبر و اسلام نخستین (اواخر قرن ششم تا اوایل قرن هشتم میلادی) به نگارش در آمده باشد، در دست نیست. قدیمی‌ترین منبع البته خود قرآن است که مطابق یک روایت مشهور، دو-سه دهه پس از درگذشت پیامبر (۶۳۲ میلادی -گرچه برخی پژوهشگران این تاریخ را غیر دقیق می‌دانند) گردآوری شده (با این حال برخی پژوهشگران، تدوین قرآن در قالب نهایی‌اش را یک تا سه قرن پس از وفات پیامبر و نه دو-سه دهه پس از آن می‌دانند) و در باب وثاقت تاریخی قرآن چه در قرون گذشته و چه امروزه در میان اسلام‌شناسان بحث‌های فراوانی در جریان است. به عنوان نمونه در سده‌های میانه، بخشی از شیعیان (و چه بسا بخش قابل توجهی از آن‌ها) به تحریف قرآن (تحریف به نقصان) متمایل بوده‌اند، گرچه امروزه تمایل به تحریف قرآن در میان شیعیان بسیار کمرنگ شده است.

از این گذشته، حتی اگر قرآن را منبع معتبر تاریخی بدانیم (یعنی هم آن‌را از نظر تاریخی دارای وثاقت بدانیم و هم علاوه بر وثاقت‌اش، آن‌را منبعی تاریخی، و نه صرفاً دینی-شعائری بدانیم)، بدبختانه باز هم قرآن اطلاعات زیادی در باب محمد پیامبر در اختیار خواننده‌اش قرار نمی‌دهد و از طریق قرآن جز اشاراتی پراکنده و گذرا به زندگی و احوالات پیامبر چیز بیشتری نصیب خواننده نمی‌شود.

به لحاظ تاریخی نخستین جرقه‌های شکل‌گیری جریان تجدیدنظرطلب در میان اسلام‌پژوهان آکادمیک با انتشار بخش دوم کتاب ایگناس گلدزیهر (Ignác Goldziher ۱۸۵۰-۱۹۲۱) اسلام‌شناس نامور مجارستانی با عنوان «مطالعات اسلامی» (Muhammedanische Studien) زده شد.[3] وی در این اثر استدلال کرد حدیث‌هایی که به پیامبر نسبت داده می‌شود، اصولاً برساخته‌ی تحولات دوران‌ پس از در گذشت نبی است و در اثر نزاع‌های عقیدتی-اجتماعی-سیاسیِ دوره‌ی بنی‌امیه و بنی‌عباس پدید آمده و توسط هر گروهی برای حذف رقیب‌ خود به پیامبر نسبت داده شده و رواج یافته است و در نتیجه به کار شناخت تاریخی محمد پیامبر نمی‌آید و صرفاً به کار شناخت تحولات دو قرن پس از پیامبر می‌آید.

پژوهش‌های گلدزیهر مسیر اسلام‌شناسی آکادمیک را در قرن بیستم جهتی تازه بخشید. پژوهشگرانی مانند یوزف شاخت (۱۹۶۹- Joseph Schacht۱۹۰۲)، اسلام‌شناس آلمانی-بریتانیایی، راهی را که گلدزیهر در حدیث‌شناسی به طور کلی گشوده بود، در زمینه‌ی خاص احادیث فقهی پی گرفتند.[4] با این حال مسیری را که گلدزیهر گشود، که لازمه‌ی آن امتناع شناخت محمد پیامبر (گرچه نه لزوماً انکار وجود تاریخی او) بود، توسط پژوهشگران اندکی پیموده شد و در نتیجه نیمه‌ی نخست قرن بیستم چندین زندگی‌نامه‌‌‌‌ی تاریخی در باب پیامبر اسلام از سوی اسلام‌شناسان برجسته‌ای مانند ویلیام مونتگومری وات (William Montgomery Watt)، رژی بلاشر (Régis Blachère) و ماکسیم رودنسون Maxime Rodinson))[5] منتشر گردید که همه‌ی آن‌ها منتقد شکاکیت دامن‌گستر گلدزیهر و شاخت بودند، گرچه همه‌ی آن‌ها به وضعیت دشواری که این شکاکیت پیش روی آن‌ها گذارده بود، اذعان داشتند.

در نیمه‌ی دوم قرن بیستم، شاهد سربرآوردن اندک پژوهشگرانی هستیم که دیگرباره این شکاکیت را، به شیوه‌های مختلف، در کار اسلام‌پژوهانه‌ی خود به کار می‌بستند. مثلاً جان وانزبرو (۲۰۰۲-۱۹۲۸ John Wansbrough) تاریخ‌دان امریکایی کار خود را به ارزیابی «ادبی» احادیث محدود ساخت بی آن‌که از این احادیث واقعیات تاریخی استخراج کند، در نظر او این احادیث از رهگذر «تاریخی‌سازی حافظه، اسطوره و عقیده» دست به برساختن «تاریخ رستگاری» (salvation history) یا تاریخ مقدس (sacred history) می‌زنند[6] که با تاریخ در معنای رایج متفاوت است. وانزبرو هم‌چنین نه تنها وثاقت تاریخی احادیث، که وثاقت تاریخی قرآن را نیز به زیر پرسش کشید و این بدان معنا است که تنها منبع باقی‌مانده برای شناخت محمد تاریخی نیز از نظر وی اعتبار تاریخی ندارد. بر این اساس از دیدگاه او ما صرفاً می‌توانیم تاریخ محمد پیامبر را چنان‌چه به نظر مسلمانان می‌آید و نه آن‌طور که در تاریخ واقع شده است، واگویه کنیم. با چنین نگاه شکاکانه‌ای است که مایکل کوک (Michael Cook) از تاریخ‌دانان تجدیدنظرطلب در سال ۱۹۸۳ کتاب خود در باب محمد (نشر آکسفورد) را تألیف کرد و برای خواننده‌اش توضیح داد که روایت رایج مسلمانان از محمد پیامبر نه تنها تا حدود زیادی مشکوک است، بلکه از نظر تاریخی گمراه‌کننده و نامعتبر است و کتاب وی صرفاً روایتی از این تاریخ نامعتبر است.

تجدیدنظرطلبان را، مطابق یک تقسیم‌بندی می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: تجدیدنظرطلبان حداکثری و تجدیدنظرطلبان حداقلی. حداکثری‌گرایان وجود تاریخی محمد را ردّ کرده و یا دست‌کم در آن تردید‌های تاریخی می‌افکنند. به عنوان نمونه یهودا نِوو (Yehuda Nevo ۱۹۳۲-۱۹۹۲) باستان‌شناس اسرائیلی و همکارش بر اساس کاوش‌های باستان‌شناسانه‌ی خود به این نتیجه رسیدند که محمد پیامبر وجود خارجی ندارد. به نظر آن‌ها متون مکتوبی که با تأخیر از اوایل اسلام حکایت می‌کنند، شواهدی عینی از این دوره به دست نمی‌دهند، و شواهد عینی را باید در یافته‌های باستان‌شناختی (سکه‌ها، کتیبه‌ها و غیره) سراغ گرفت. و یافته‌های باستان‌شناختی‌ای که به اوایل اسلام بازمی‌گردد، هیچ نشانی از پیامبر اسلام و نیز نام اسلام به عنوان یک دین بر خود ندارند. بر این اساس آنان نتیجه گرفتند که محمد وجود خارجی نداشته است و شخصیتی است که بعدها برساخته شده است.[7]

تجدیدنظرطلبان حداقلی‌گرا اما وجود تاریخی محمد را می‌پذیرند، با این حال از این‌جا به بعد در میان آن‌ها اختلاف تعیین‌کننده‌ای شکل می‌گیرد و خود به دو زیردسته‌ی مهم تقسیم می‌شوند: دسته‌ای از آنان بر این باور‌اند که محمد قصد تأسیس دین جدیدی را نداشته و صرفاً بازرگان و مرد جنگی موعظه‌گری بوده و مواعظ او بعدها به دست دیگران اندک-اندک جمع شده، بدان افزوده شده و سپس‌تر صورت یک دین جدید به خود گرفته است. فرد دانر (Fred Donner) اسلام‌پژوه امریکایی از جمله کسانی است که چنین نظری را بسط داده است. دانر از موضع رایج در میان اسلام‌پژوهان آکادمیک که به دنبال عواملی غیر از انگیزه‌های دینی برای شکل‌گیری اسلام می‌گردند (عواملی مانند نیاز به اصلاح اقتصادی، نیاز به هویتی عربی حول یک دین مستقل) فاصله می‌گیرد. به نظر او «جنبش مؤمنان» (نامی که او بر هسته‌ی اولیه‌ای می‌نهد که بعدها نام اسلام بر خود گرفت) از همان آغاز جنبشی دینی و پارسامنشانه بود که به دنبال رستگاری از رهگذر «عمل صالح» بود. با این حال او نظر رایج در میان مسلمانان در باب منشاء اسلام را نمی‌پذیرد، به نظر او جنبش مؤمنان، که محمد هم عضوی از آن بود جنبشی اصلاحی در درون یکتاباوری عربی بود و عناصری از مسیحیان و یهودیان نیز در آن شرکت داشتند. اسلام به عنوان دینی جدید و متمایز از مسیحیت و یهودیت، نتیجه‌ی فرایندی بود که از سال ۶۸۰ میلادی (تقریباً ۵۰ سال پس از درگذشت پیامبر) آغاز شد و امویان در آن نقش مهمی ایفا کردند. اگر این رأی قابل دفاع باشد، آن‌گاه بر خلاف نظر رایج (خصوصاً در میان شیعیان) نه تنها امویان اسلام را تخریب نکردند، بلکه آن‌را تأسیس کردند.[8]

دسته‌ای دیگر از تجدیدنظرطلبان حداقلی بر این باورند که اگر چه محمد قصد تأسیس دینی جدید را داشته است، اما اسلام کنونی به معنایی تعیین‌کننده بسط و دگرگشتی پسامحمدی داشته است و از این رو نقش خود محمد پیامبر در شکل‌دهی به اسلام کنونی بسیار اندک بوده است. پژوهش‌های یوزف فان اس (‪Josef van Ess)، متخصّص آلمانی تاریخ الاهیّات اسلامی را می‌توان در این دسته جای داد، گرچه فان اس عموماً جزو تجدیدنظرطلبان دسته‌بندی نمی‌شود (برای آشنایی مختصر با رأی وی، به منبع ارجاع داده شده در زیرنویس شماره‌ی ۲ مراجعه شود).

پاره‌ای از تاریخ‌پژوهان تجدیدنظرطلب حداقلی، مانند پاتریشیا کرونه (Patricia Crone) تاریخ‌پژوه دانمارکی نیز تردید کرده‌اند که محل شکل‌گیری اسلام در مکه بوده باشد. آن‌ها با استناد به مدارکی که از روم شرقی و امپراطوری ایران، مقارن ظهور اسلام به دست آمده و نیز شواهدی درون متنی (از قرآن) چنین گمانه‌زنی کرده‌اند که اسلام باید جایی در بحر المیّت (در مرز اردن، فلسطین و کرانه باختری رود اردن)، یعنی شمال غربی عربستان شکل گرفته باشد و نه در مکه واقع در جنوب غربی عربستان. چنین جابجایی جغرافیایی‌ای، اگر قابل دفاع باشد، پیامدهای بسیار مهمی برای تصویر رایج از اسلام نخستین (خصوصاً اهمیت کعبه به عنوان قبله‌گاه مسلمانان) دارد.[9]

هارالد موتزکی (Harald Motzki) اسلام‌شناس آلمانی که خود از زمره‌ی تجدیدنظرطلبان به شمار نمی‌آید، دشواری‌ پیش‌روی شناخت تاریخی محمد پیامبر را چنین صورت‌بندی می‌کند:

«در زمان کنونی پژوهش تاریخی در باب محمد، بنیان‌گذار اسلام، آشکارا در مخمصه‌ای گرفتار آمده است. از یک سو ممکن نیست کسی دست به نگارش زندگی‌نامه‌ی تاریخی محمد بزند و به استفاده‌ی غیر انتقادی از منابع تاریخی متهم نشود. و از سوی دیگر اگر از منابع تاریخی به نحو انتقادی      استفاده شود، نگارش زندگی‌نامه‌ی محمد دیگر به آسانی ممکن نخواهد بود.»[10]

موتزکی سپس روش‌هایی برای بازخوانی انتقادی تاریخ زندگی پیامبر پیشنهاد می‌کند تا از این طریق بتوان بر مخمصه‌ی فوق فائق آمد و تصریح می‌کند که این روش‌ها تا کنون، جز در موارد اندکی به کار گرفته نشده‌اند، که این خود بدان معنا است اسلام‌شناسی آکادمیک هنوز نتوانسته است به چالش تجدیدنظرطلبان پاسخی در خور دهد.[11]

این چالش را با نظر به وحی‌شناسی خاص سروش (شبستری و دیگران) به این نحو می‌توان صورت‌بندی بومی کرد: در تلقی سنتی قرآن کلام خداوند است، سروش معتقد است قرآن کلام محمد است نه کلام خداوند، اما اگر رأی او به ضمیمه‌ی رأی تجدیدنظرطلبان حداقلی هر دو قابل دفاع باشد، آن‌گاه قرآن کلام محمد هم نیست.

اکنون با پیش چشم داشتن این پیش‌زمینه‌، که به نحوی بسیار گذرا و فشرده بیان گردید، بهتر می‌توان مصاحبه‌ای را که در پی می‌آید[12]، دسته‌بندی و فهم کرد.

کارل هاینتس اولیگ

کارل هاینتْس اولیگ (Karl-Heinz Ohlig) متولد کوبلنتس (آلمان)، استاد دین‌پژوهی و تاریخ مسیحیت در دانشگاه زارلند آلمان است. از میان آثار وی که به انگلیسی ترجمه شده است، می‌توان به «خاستگاه‌های پنهان اسلام: پژوهشی نو در اسلام نخستین» (The Hidden Origins of Islam: New Research Into Its Early History) اشاره کرد. به تازگی مقاله‌ی بلندی از وی به فارسی برگردانده شده و در قالب کتابی با این مشخصات منتشر گردیده است:

 از بغداد به مرو: بازخوانی تاریخ اسلام از آخر به آغاز، کارل هاینتس اولیگ، ترجمه‌ی ب. بی‌نیاز (داریوش)، کلن: نشر پویا، ۲۰۱۳.

آرای اولیگ را احتمالاً می‌توان در زمره‌ی آرای تجدیدنظرطلبانه‌ی حداکثری طبقه‌بندی کرد. او نه تنها معتقد است که اسلام بعدها صورت یک دین جدید و مستقل به خود گرفت، بلکه هم‌چنین بر این باور است که «محمد» در ابتدا لقبی تجلیل‌آمیز با رنگ‌مایه‌ی مسیحی بوده است و نه احتمالاً نام یک شخص خاص. به نظر وی این لقب بعدها در قالب نام پیامبری عربی، شخصی‌سازی گردید.

این مقدمه را با ذکر این نکته به پایان می‌برم که برخی از اسلام‌شناسانِ غیرتجدیدنظرطلب نیز به این رأی که محمد در اصل لقبی مسیحی بوده است و نه اسم شخصی خاص، اذعان دارند. به عنوان مثال هشام جعیط، اسلام‌شناس تونسی، کوشیده بر این اساس اسم اصلی محمد پیامبر را گمانه‌زنی کند، به نظر وی اسم پیامبر در اصل «قُثَم» بوده است، اسمی که بر اثر رواج لقب محمد برای او به محاق رفت. برخی دیگر، مانند بلاشر، نیز نام اصلی وی را «عبد العزی» می‌دانند، احتمالی که جعیط آن را رد می‌کند.[13]

گفت‌وگو با کارل هاینتس اولیگ درباره محمد تاریخی

- به نظر شما «لقب «محمد» در اصل یک لقب تجلیل‌آمیز مسیح‌شناختی [و نه اسم فردی خاص] بوده است.» عنوان کتاب شما «خاستگاه‌های پنهان اسلام» است. چه چیزی در باب خاستگاه‌های اسلام از نظرها پنهان مانده است؟

کارل هاینتس اولیگ: تمام اطلاعتی که ما در مورد خاستگاه‌های اسلام داریم، از متون تاریخیِ دوره‌های بعد گرفته شده است -یعنی از «سیره‌»هایی گرفته شده که در قرن ۹ و ۱۰ میلادی نوشته شده‌اند [این در حالی است که پدید آمدن اسلام به نیمه‌ی اول قرن ۷ میلادی نسبت داده می‌شود]. یکی از این متون، یعنی تاریخ طبری (قرن ۱۰ میلادی) منبع تاریخ‌های بعدی نیز هست. از این نظر ما شواهد مکتوب تاریخی‌ای از دو قرن نخست اسلام در دست نداریم.

 - آیا هم‌چنان می‌توان این سندهای متأخر را دقیق قلمداد کرد؟ از دیدگاه پژوهشی آیا این سندها چیزی از جنس تحریفات تاریخی نیستند؟
کارل هاینتس اولیگ: تحریف تاریخی خواندن چنین متونی، و نیز تحریف تاریخی خواندن متونی مشابه آن، مانند کتاب موسی [کتاب مقدس مورمون‌ها] و یا داستان‌های رُمولوس و رِموس [دو شخصیت اسطوره‌ای در روم باستان]، کاملاً خطا است، زیرا این گونه‌ی خاص ادبی را می‌بایست مورد توجه قرار داد. اسطوره‌های مربوط به بنیان‌گذاری نهادهای دینی-سیاسی، از زمره‌ی متون تاریخی نیستند و برای این منظور نوشته نشده‌اند.
- شما از این ایده دفاع کرده‌اید که اسلام را دینی مستقل نمی‌شناختند. چه دلیلی برای این ادعا دارید؟
کارل هاینتس اولیگ: بر اساس شواهدی که از نوشته‌های مسیحی دوره‌ی حکمرانی عرب‌ها در قرن ۷ و ۸ میلادی و نیز شواهدی که از سکه‌ها و سنگ‌نوشته‌های عربی این دوره، مانند مسجد قبه الصخره در اورشلیم به دست می‌آید، حاکمان جدید عرب به مسیحیت در قالبی سوری-پارسی گرویده بودند، این نوع مسیحیت، احکام شورای نیقیّه را ردّ می‌کرد و به جای آن عیسی را پیام‌آور یا همان پیامبر و عبد خدا می‌دانست و نه پسر جسمانی خدا (خدایی که وحدت محض است و به هیچ شخصی «منضم» نمی‌شود). به عنوان نمونه آبای کلیسا، یوحنای دمشقی (وفات حدود ۷۵۰ میلادی) را بدعت‌گذار خواندند، زیرا فهم یونانی او از مسیحیت با دیدگاه‌های آن‌ها هم‌خوانی نداشت. تا پیش از قرن ۹ میلادی هیچ ذکری از دین جدید و مستقل عرب‌ها در میان نیست.

- این یعنی اسلام بعدها تبدیل به دینی مستقل گردید؟

کارل هاینتس اولیگ: صورت‌بندی این مسئله قدری به نظر دلبخواهی یا شبیه به تصمیمی آگاهانه می‌رسد. موضوع بیشتر از این قرار است: ادیانی که اغلب ارزش‌گذاری جدیدی درمی‌افکنند، برساخته‌ی تلقی‌های دینی و میراثی صورت گرفته از یک سنت‌اند. این تلقی‌ها آن‌گاه به نحو متفاوتی تفسیر شده، متصلّب گردیده، و به شیوه‌ای خاص سامان‌ می‌یابند.

- شما در باب محمدِ پیامبر هم دست به پژوهش زده‌اید. در مورد شخص وی چه می‌توان گفت؟
کارل هاینتس اولیگ: این محرز است که نخستین سکه‌ با شعار «محمد» در بین النهرین شرقی حول و حوش ۶۶۰ میلادی پدیدار شد و راه خود را به سوی باختر گشود، و سکه‌های دو زبانه با عنوان «MHMT» در مرکز سکه و عبارت «محمد» با حروف عربی در حاشیه حک شده بود. این سکه‌ها شمایل مسیحی دارند، یعنی همیشه صلیبی بر آن‌ها نقش بسته، به نحوی که اسم محمد را آشکارا باید محمولی برای عیسی دانست، چنان‌چه در ثنای عامه در مسیحیت گفته می‌شود: عیسی (حمد بر او باد).

واژه‌ی محمد یعنی «حمد و ستایش‌شده»، «شایسته‌ی ستایش» یا «کسی که ستایش شده» و «کسی که مورد ثنا قرار گرفته است.» این نظر با نوشته‌های منقوش بر قبه الصخره مطابق است، یعنی جایی که لقب محمد به مسیح، عیسی، پسر مریم و عبد خدا اشاره دارد و نیز با بحث‌های جدلی یوحنای دمشقی علیه مواضعِ به نظر او بدعت‌آمیز سازگار است.
به نظر می‌رسد که محمولِ مسیح‌شناختی «محمد» انگاری ارجاع خود را از دست می‌دهد، به این نحو که در قالب پیامبر بی نام و پُر ذکری در می‌آید که می‌توان در قالب پیامبری عربی تاریخی‌سازی‌اش کرد. نخستین منبع این تاریخی‌سازی را باید در نوشته‌های یوحنای دمشقی یافت که از پیامبری دروغین به نام محمد (Mamed) سخن می‌گوید. این صرفاً بعدها است که انبوهی از داستان‌های مربوط به این محمد، کمبود تاریخی در این باب را جبران می‌کند.
- پس شما می‌گویید که واژه‌ی محمد احتمالاً به مسیح اشاره دارد؟

کارل هاینتس اولیگ: چنین چیزی کاملاً احتمال دارد. و حتی پیشترها که چنین نظری اثبات‌پذیر نبود، باز هم کاملا احتمال داشت که در ابتدای نهضت قرآن و یا در نقطه‌ای دیگر از تاریخ آن، واعظِ [مسیحی] اثرگذاری حاضر بوده باشد. اما [از صِرف احتمال که بگذریم] بر اساس شواهد به دست آمده از سکه‌های عربی و سنگ‌نوشته‌های قبه الصخره باید چنین فرض کرد که واژه‌ی محمد (به معنای ستایش شده و شایسته‌ی ستایش) اساساً لقب تجلیل‌آمیزی مسیح‌شناختی بوده است.

 - چرا چنین ربط و پیوند‌هایی پیشتر برقرار نشده بود؟

کارل هاینتس اولیگ: از نظر الهیات اسلامی، که هنوز به عصر روشنگریِ خود قدم نگذاشته است، چنین پژوهش‌هایی حرام است. اسلام‌پژوهی در غرب، بی آن‌که روش‌های تثبیت‌شده‌ی پژوهش‌های تاریخی را به کار بَرَد، خود را مشغول نسخه‌شناسی (فیلولوژی) کرده است. بدین نحو، پژوهش‌های اندکی از منظر دینی-تاریخی و یا از منظر الهیات مسیحی در باب سنت‌های بسیار متنوع فرهنگی خاورمیانه صورت پذیرفته است. از این رو ریشه‌ها و انگیزه‌های چنین سنت‌هایی بازشناسی نشده‌اند.

- در کتاب خود با عنوان «اسلام نخستین» نوشته‌اید که قصد ندارید به این دین آسیب بزنید. بسیاری از مسلمانان در اثر شما درست چیزی خلاف این می‌بینند.

کارل هاینتس اولیگ: از قرن ۱۸ میلادی تا حتی زمان حال، بسیاری از مسیحیان، عصر روشنگری را حمله‌ای به دین‌شان و تلاشی برای تخریب آن به حساب می‌آوردند. اما عصر روشنگری در واقع به مسیحیت امکان داد تا در جهان جدید به بقای خود ادامه دهد و با زندگی انسان‌های جدید تطبیق‌پذیر گردد.

روشنگری برهه‌ای است که اسلام باید آن‌را تجربه کند، اما روشنگری برای اسلام در صورتی گریزناپذیر است که در آینده، این دین نخواهد در حصاری بسته و در جوامعی از دیگری گسسته زندگی کند.

 زیرنویس‌های مقدمه

[1]  ذاتی و عرضی دین اسلام (دین اسلام در پویه تاریخ اسلام-قسمت چهارم)، حسن یوسفی اشکوری، در این آدرس.

[2]  برای توضیحی کوتاه در مورد رأی و تحولات فکری کالیش به مقدمه‌ی این مصاحبه بنگرید.

[3]  این کتاب با این مشخصات، در دو بخش به فارسی ترجمه شده است:

درس‌هایی درباره‌ی اسلام، اینگناس گلدزیهر، ترجمه‌ و حاشیه‌های انتقادی: علی‌نقی منزوی، تهران: انتشارات کمانگر، چاپ دوم، اسفند ۱۳۵۷.

نسخه‌ای الکترونیک از ترجمه‌ی بخش اول این کتاب را در این آدرس می‌توان یافت.

[4]  برای آشنایی با نگاه نقادانه‌ی تاریخی شاخت به فقه اسلامی و نیز نقدی بر این نگاه، بنگرید به:

درآمدی به فقه اسلامی، یوزف شاخت، ترجمه و مؤخره‌ی انتقادی: یاسر میردامادی، تهران: انتشارات گام نو، ۱۳۸۷.

[5]  کتاب رودینسون اخیراً به فارسی ترجمه شده است:

محمد: تولد، وفات، بررسی و تحلیل تاریخ دوران آغازین اسلام، ماکسیم رودنسون، ترجمه‌ی فرهاد مهدوی، ناشر: فرهاد مهدوی، لندن: ۱۳۹۱-۲۰۱۲.

[6] Wansbrough, John, The Sectarian Milieu: Content And Composition of Islamic Salvation History (Oxford University Press, 1978), p. IX

[7] Nevo, Yehuda D. and Koren, Judith, Crossroads to Islam: The Origins of the Arab Religion and the Arab State (Islamic Studies (Prometheus Books, 2003)

[8] Donner, Fred M. Muhammad and the Believers: At the Origins of Islam, Reprint, Belknap Press, 2012

[9] Crone, Patricia, Meccan Trade and the Rise of Islam, Gorgias Press, 2004

[10] Motzki, Harald, eds., The Biography of Muhammad: The Issue of the Sources (Brill Academic Publishers, 2000), p. XIV

[11]  برای آشنایی با گزیده نوشتارهای تجدیدنظرطلبان، بنگرید به:

Ibn Warraq, ed., The Quest for the Historical Muhammad, First Edition, Prometheus Books, 2000

[12]  منبع مصاحبه: این لینک.

[13]  في سیره النبویه (۲): تاریخیه الدعوه المحمدیه في مکه، هشام جعیط، بیروت: دار الطلیعه، ۲۰۰۷، صص. ۹-۱۴۷.

از محمدمهدی خلجی که مرا به رأی جعیط دلالت کرد، سپاس دارم.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جمهوریخواه

    تلاشی اینگونه در نقد و آگاهی‌ در مورد حقیقت ذاتی اسلام جای تقدیر دارد. اینکه حکایت و روایت های غیر قابل معتبر، اساس و مبنای یک دین الهی باشد که پیروان خود را در رنج، تنگدستی و عقب ماندگی نگه داشته است، روزی و روزگاری باید آشکار شود و چه بهتر که امروز باشد زیرا تاکنون هم خیلی‌ دیر شده است. البته افرادی چون مایکل کوک با جریان‌های راست افراطی و نژاد پرست اروپا همکاری میکنند که در صداقت علمی‌ و تاریخ شناسی‌ آنها باید شک و تردید کرد. اولیگ و تعدادی از همفکران او، در سایت www.inarah.de نظرات خود را منعکس میکنند.

  • Abdullah Tawhidi

    اگر باشد, که کسی از وجود حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم انکار کند, باید از تاریخ انکار کند, تحقیقاتی که در فوق ذکر گردیده است, همه بیطرفانه نیست, اگر قرار باشد که از تاریخ اسلام و پیامبر انکار صورت بگیرد, بدرجه اولی باید از تاریخ قبل از وی انکار صورت بگیرد, زیرا از همان آغازین دوره های اسلامی کدام نقد و جد وجهدی که غرض تفکیک روایت صحیح از سقیم و تحلیل همه جانبه آن ذریعه تاریخ نگاران و محدثین صورت گرفته در هیچ تاریخی غیر از آن بنطر نمیخورد. اگر از وجود خارجی حضرت محمد صلی الله علیه وسلم انکار صورت میگیرد, بدرجه اولی باید از حضرات موسی وعیسی علیهماالسلام انکار صورت میگرفت. حالانکه حضرت محمد صلعم, دوران خلفاء راشده, و واقعات مهمی که در آن دوران صورت گرفته, اشاعت اسلام همه چیزی مانند سوزن نیست که در ریگزاری بیاندازی و بعدش نیابی, بلکه همه وهمه واقعیت های تاریخی جامعه است, چگونه ممکن است که یک بخش بزرگ جامعه انسانی فقط به یک شخص خیالی چنان دل بسته باشند, که در راه محبتش از جان و مال بگذرند؟ حالانکه در حتی در عصر کنونی بزرگترین دانشمندان, سیاستمداران نمیتوانند, چنین محبان وپیروانی را داشته باشند؟ این یکی از دسایسی است که علیه اسلام بکار گرفته میشود, زیرا هر شیوه دیگر موثر واقع نگردید.

  • امیرخلیلیی

    با درود های فراوان این نوشته نشان می دهد که اعراب به ایران حمله نکردند و جنگ های قادسیه و نهاوند افسانه هستند : http://www.chubin.net/?p=10102 موفق باشید امیرخلیلی

  • علی رضا

    این واقعیت که متون مسیحی در دوره ای متاخرتر نسب به دوران مسیح شکل گرفته است و به سادگی می توان وجود مسیح تاریخی را زیر سوال برد جمعی را بر آن داشت که درباب اسلام نیز همان شیوه را روا کنند. این رویکرد چندان مورد اقبال تاریخ نگاران قرار نگرفته است چرا که شواهد وجود محمد و اسلام تاریخی قابل توجه است. این درست است که اولین متون مکتوبی که به دست ما رسیده است مربوط به حدود 100 سال بعد از دوران ابتدایی اسلام است اما این متون برخلاف آنچه در مسیحیت وجود دارد با دقت بالایی, روشی مناسب و قابل پذیرش را برای استناد استفاده کرده اند. در این متون گوینده اتفاق تاریخی و ارتباط او با شخصی حاضر در صحنه اصلی مشخص است. در مواردی که تاریخ نگار مطلبی را از چند نفر نقل می کند که با هم اختلاف دارند به دقت گویندگان ذکر شده و داوری تاریخ نگار به صورتی مستقل اضافه شده است. بسیار بعید است داستانی با جزئیاتی چنین دقیق و گسترده در این مدت کوتاه شکل گرفته باشد. از سویی برخلاف مدعیات بالا به هیچ وجه محرز نیست که اولین سکه ها همان مواردی باشند که اولینگ به آنها استناد کرده است . سکه هایی حدودا مربوط به همین دوره ( احتمالا دوره حکومت علی ) کشف شده است که به صراحت عنوان محمد رسول الله را دارا هستند. از آنجایی که سکه کاملا رایج اولین بار در دوره عبدالملک مروان ( حدود 78 هجری) معمول شد بعید نیست که بخش های مختلف جهان اسلام سکه های متفاوتی ضرب شده باشد.( بعضی شواهد تاریخی هم دال بر این ماجراست) . بنابراین کاملا ممکن است که سکه ای صورتی ترکیبی داشته باشد. حتی اگر قدمت این سکه ها را کمی جلوتر بیاوریم حداکثر به چیزی حدود 30 تا 40 سال بعد می رسیم که فاصله چندان زیلدی نیست از سویی تلاش بسیار گسترده ای انجام شده تا نشان داده شود که قرآن به عنوان یک متن در دوره طولانی تر از زندگی یک فرد خاص شکل گرفته است و محصول دوره تاریخی طولانی است. اما حتی یک شاهد تاریخی مستقل بر این مدعا یافت نشده است. تمام مدعیات محدود به مطالبی است که از دل تاریخ تدوین شده توسط خود مسلمین ارائه شده است و محدود به تفاوت هایی در شیوه نگارش , خوانش و یا تفسیر متن است و نشانی از یک تغییر گسترده ندارد. در مجموع این مدعیات درباره انکار وجود محمد چندان به روش هایی تاریخی استوار نیست و بیشتر ناشی از امید محققین حوزه تاریخ مسیحیت است که تلاش دارند ابهام گسترده تاریخ یهود و مسیحیت را به حوزه تاریخ اسلام تسری دهند.

  • در جست‌وجوی محمدِ تاریخی | اسلام شناسی

    [...] منبع: رادیو زمانه [...]

  • آبان

    سلام این مقاله در واقع چیزی جز انعکاس عصبیت برخی شرق شناسان "مغرض" در برابر به بن بست رسیدن تلاش های چند صد ساله آنها جهت مخدوش کردن چهرهء دین مهربانی نیست. چون علیرغم آن تلاش ها و علیرغم خمینی و طالبان و تبلیغات منفی، اسلام بخصوص در میان زنان، دانشگاهیان و در مغرب زمین همچنان در حال اعتلا و انتشار است. ادعاهای آقای باصطلاح اسلام شناس در انکار حقیقت آفتاب دین مهربانی، شباهت زیادی به دروغ های گوبلز هیتلر دارند، چیزی هستند شبیه چشم بستن در روز روشن و انکار آفتاب. بدیهی است که تلاش اثبات آفتاب برای کسی که در روز روشن آنرا انکار می کند تلاش بیهوده ای است.، زیرا مهمترین چیزی که در وهلهء نخست از این انکار به نظر می آید مخالفت مدعی با وجود روشنایی است نه پی بردن به حقیقت آن. اضافه می کنم که مقالهء بالا سال گذشته توسط آقای داریوش بی نیاز ترجمه و در سایت اخبار روز منتشر شده بود و من یک کامنت نسبتآ طولانی در حاشیه اش نوشتم به این آدرس. http://www.akhbar-rooz.com/ideas.jsp?essayId=50701 با تشکر از سایت رادیو زمانه

  • امیرخلیلی

    اولین سکه با نام “مهمت “ به خط پهلوی در سال 60 - 659 در کرمان ضرب شده است، اما “ مهمت “ در اینجا اسم نیست ، بلکه یک صفت است که معنی ” ستایش باد “ را می دهد. از یک طرف ادعا می شود اعراب به ایران حمله کردند و کتابخانه ها را آتش زدند و از طرف دیگر همین اعراب به خط پهلوی نام مهمت و نماد های زرتشت را بر روی سکه های خود ضرب می کنند. همچنین اولین خلفای اموی ( معاویه، عبدالئه بن الزبیر و عبدالملک مروان ) سکه های با لقب پهلوی ” امیری وریوشنیکان ” که معنی عربی آن ” امیرالمومنین “ است و آتشکده زرتشت در داراب ( فارس ) به نام خود ضرب کرده اند. چگونه ممکن است یک قومی (عرب ها) با ملتی ( ایران ) دشمنی داشته باشد، اما از سنت و فرهنگ دشمن خود حفاظت کند. اعراب قصد داشتند با ضرب نقش آتشکده و خط پهلوی بر روی سکه ها در ایران همبستگی خود را با ایرانیان نشان دهند. این اولین سکه ها با نام “محمد ” و خلیفه های اموی فقط در ایران و نه در عربستان، یا سوریه ضرب شده اند و تا به امروز هیچ سکه ای از خلفای راشیدین یافت نشده است . نه فقط طبری، بلکه شش نویسنده حدیث ها : محمد بخاری ( وفات 870 میلادی ) از سمرقند که در نیشابور زندگی کرد، سلم بن حجاج ( 875 ) از نیشابور، ابو داود ( 888 ) از سیستان، ترمذی ( 892 ) از ترکمنستان، احمد بن شعیب نسائی ( 915 ) از مرو و ابن ماجه ( 887 ) از قزوین ایرانی ، یا ریشه های ایرانی داشتند. اما افردای که زندگی نامه طبری و شش نویسنده حدیث ها نوشته اند این نویسندگان ایرانی را به کشور های عربی فرستاند، یا در آنجا اقامت دادند. علت این سفرهای فرضی طبری و نویسندگان حدیث ها به کشور های عربی این بود که نشان دهند این ایرانی ها تاریخ اسلام و احادیث را در شبه جزیره عربستان، یا دمشق و بغداد آموخته اند. اما ، چون هیچ سندی در دست نیست که نشان دهد طبری و نویسندگان احادیث به این کشور ها سفر کرده باشند، این امکان نیز هست که حدیث ها بیشتر در ایران رایج و شنیده می شدند تا در سرزمین های عربی. همچنین نقل شده است که تاریخ ” بلعمی ” (به زبان فارسی ) ترجمه مختصری از تاریخ به زبان عربی طبری است. اما شاید بر عکس باشد که تاریخ بلعمی نخست به زبان فارسی در ایران نوشته شد و ترجمه عربی آن تاریخ طبری است. به عبارت دیگر: اسلام در ایران شکل گرفت و یک پدیده ایرانی است. برای دیدن عکس سکه با نام " مهمت " نگاه کنید: http://www.chubin.net/?p=11158

  • علی رضا

    در پاسخ به امیر خلیلی تاریخ دانشی بدون روش شناسی نیست. این کاملا درست است که نویستدگان صحاح سته( کتب معتبر شش گانه حدیث نزد اهل سنت) همگی ایرانی بوده اند اما ما محل تولد آنها را دقیقا بر اساس متونی می دانیم که به سفر آنها به مراکز مهم اسلامی تصریح کرده اند. نمی توان بخشی از متن را که مطابق خواست ما بپذیریم و بخش دیگری را بی دلیل کذب و دروغ بدانیم. درباره ترجمه بودن تاریخ بلعمی گواهی خود بلعمی کافی است. بلعمی تصریح می کند که کتاب را به دستور منصور بن نوح سامانی به فارسی ترجمه کرده است. اگر گواهی خود بلعمی نیز کافی نیست, مناسب است که حداقل به صورتی اجمالی هر دو کتاب خوانده شوند. تاریخ بلعمی تلخیصی از تاریخ طبری است و بسیاری از مطالب و جزئیات از آن حذف شده است از این رو جای هیچ شکی در باب این که تاریخ بلعمی ترجمه البته با تلخیص از تاریخ طبری است وجود ندارد.

  • امید

    نام " احمد " در انجیل برنابا بعنوان منجی ( پیام آور) آینده آمده است. بعضی اوقات آدمی در عجب می ماند که چگونه می توان دست به قلم برد، بدون پژوهش و تحقیق جامع بخصوص در مواردی بحث انگیز.... نههر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آينه سازد سکندری داند نه هرکهطرف کله کج نهاد وتند نشست کلاه داری و آيين سروری داند

  • امیرخلیلی

    پاسخ به علی رضا ( تاریخ طبری ) تاریخ طبری ( ۳۸ جلد به زبان انگلیسی ) بسیار پرحجم است. همچنین این تاریخ‌نویس در ۳۰ جلد، قرآن را تفسیر کرده است ( تفسیر قرآن ). با اینکه گفته شده که طبری بیش از ۸۰ سال زندگی کرده است بعید و حتی غیرممکن به نظر می‌رسد که یک فرد به تنهایی بتواند هزاران صفحه در باره تاریخ و قرآن مطلب بنویسد. این مسئله زمانی بغرنج تر می‌شود که قبل از نوشتن‌ِ تاریخ و تفسیر قرآن، طبری می‌بایست نخست مدارک را جمع‌آوری و بررسی می‌کرد (جمع آوری مدارک نیز وقت می‌برد و به زمان احتیاج دارد). نکته مهم دیگر این است که در هیچ کتابخانه یا آرشیوی نوشته یا کتابی که به دستخط طبری باشد پیدا نشده است. قدیمی‌ترین نسخه‌ی تاریخ طبری از قرن ۱۲یا ۱۳ میلادی است. فرد یا افرادی، حداقل دو قرن پس از وفات طبری، تاریخ طبری را از روی نسخه اولی (اصلی؟) رونویسی کرده‌اند. دلیل اینکه تاریخ طبری در قرن‌های بعد رونویسی شده این است که زبان عربی‌ِ این رونویسی، زبان‌ِ عربی‌ِ قرن ۹ یا ۱۰ میلادی ( یعنی زمان‌ِ زندگی طبری، اگر اصولا طبری نامی وجود خارجی داشته باشد ) نیست، بلکه زبان مدرن عربی است. مهم‌ترین ویژگی تاریخ طبری شفاهی بودن آن است. این مجموعه عظیم داستانی (تاریخ طبری) نخست ۱۰ نسل (۲۰۰ سال) دهان به دهان نقل شده بود تا اینکه در آخر طبری نامی آنرا با تمام جزئیات بر روی کاغذ آورد! صحت و درستی تاریخ‌های شفاهی به ویژه زمانی مورد شک و تردید قرار می‌گیرد که روایت‌ها پس از یک دروه طولانی‌ِ دهان به دهان گشتن فقط به یک منبع تاریخی ختم می‌شوند، مانند تاریخ طبری، و در این جا امکان کنترل با دیگر منابع یا مدارک تاریخی (مانند سکه‌ها، سنگ‌نبشته‌ها و اسناد کتبی) وجود ندارد. همچنین درستی چنین تاریخ‌های شفاهی آنگاه بیشتر مورد شک و تردید قرار می‌گیرند که از جزئیات خبر می‌دهند (پس از گذشت ۲۰۰ سال به خاطر آوردن تمام جزئیات یک واقعه تاریخی که طبری به آنها اشاره کرده است عملاً ممکن نیست). اطلاعات تاریخی ما از قرن ۷ میلادی، از سقوط ساسانیان و حمله اعراب، از تاریخ طبری برگرفته شده است. اما تاریخ طبری مانند شاهنامه فردوسی بیشتر اسطوره است تا تاریخ و هر دو نیز شباهت‌هایی با یک دیگر دارند: اولی اسطورهای میان‌رودان (غرب‌ِ ایران ) را تعریف می‌کند و دومی افسانه‌هایی که در خراسان (شرق ایران ) شایع بودند را. شاهنامه و تاریخ طبری، هر دو، در قرن ۱۰ تنظیم شدند و بازگو کننده مرحله جدیدی از ادبیات اسطوره‌ای ایران هستند.

  • علی رضا

    چند نکته را در تکمیل مطالب قبلی عرض می کنم من با عظمت تاریخ طبری موافقم . گرچه حجم مطالب در متن عربی کمتر از آن چیزی است که جناب اقای خلیلی ذکر نموده اند . لیکن گمان نمی کنم این مسئله دلیل قابل توجهی در نقد وجود طبری در تاریخ باشد. شفا دایره المعارف عظیمی است که ابن سینا تالیف نموده اند. هنوز در جهان اسلام این متن عظیم و دقیق رقیبی ندارد. تایف شفا کاری بس عظیم تر, دشوار تر و مهم تر از تاریخ و تفسیر طبری است. کاری که بی شک نابغه ایرانی آن را به نیکی سرانجام داده است. از سویی درباره متن عربی طبری و نمی توانم با دقت نظر دهم . کاش جناب خلیلی مرجع این ادعا را مشخص می نمودند. با این همه نسبت به این مدعا مشکوکم چرا که در متون عربی و در زبان نوشتاری عربی مبنا شیوه ای تاریخی است که تغییر و تبدل بسیار کمی در آن شکل گرفته است. تا آنجا که می دانم تاکید بر سلیس بودن زبان اعراب بادیه و بازگشت به شیوه بیانی آنان ثبات خاصی را در زبان متنی عربی پدید آورده است. با این همه اگر مبنا ادعای ایشان مشخص شود می توان درباب آن با شیوه ای علمی و نه صرفا حدس و گمان نظر داد

  • امیرخلیلی

    تا به امروز هیچ تاریخ نویس غربی، یا شرقی ادعا نکرده است که قدیمی ترین نسخه کتاب تاریخ طبری (در ترکیه ؟) به دستخط خود تاریخ نویس است. اینکه تاریخ طبری در چه زمانی رونویسی شده است را می توانند زبان شناسان به سادگی تعیین کنند.

  • حامد

    در وجود محمد بن عبدالله که عربستان و بعد از آن خاورمیانه تا اروپا را به هم ریخت و دین هلالش را گسترش داد شکی نیست ولی چرا در انجیل برنابا و یا حتی خود قرآن از احمد سخن گفته شده و نه محمد؟آیا پیامبر اصلی نفله شده؟