در گفتوگو با یک بهایی ساکن ایران
تجربه تبعیض تحصیلی
مهران جنگلی مقدم - ممنوعیت ورود بهاییان به دانشگاه، بخشی از روند خودی و غیر خودیسازی حکومت اسلامی است.
حکومت ایران طی ۳۵ سال اخیر تمام تلاش خود را برای تفکیک جامعه به دو بخش «خودی» و «غیر خودی» انجام داده است.
حکومت، در مسیر اجرای این تفکیک و به حاشیه راندن بخش غیرخودی جامعه، از رسانههای مختلف نیز استفاده میکند؛ از تریبونها و مراکز رسمی نظیر آموزش و پرورش گرفته تا وزارت علوم، صدا و سیما، منابر نماز جمعه و هزاران وبلاگ و وبسایت حکومتی.
مهمترین نتیجه این اقدام، برهم زدن و به تاخیر انداختن پروژه همزیستی مسالمتآمیز است که از فوریترین نیازهای اجتماعی جامعه ایران است. نمودهای دیگر این غیرخودیسازی و تخریب همزیستی مسالمتآمیز را میتوان در وضعیت شهروندان افغان ساکن ایران و اقوامی مشاهده کرد که به صورت تاریخی و با علقههای عمیق فرهنگی در گستره سرزمین ایران زندگی میکنند.
ممنوعیت ورود بهاییان به دانشگاه، بخشی از روند خودی و غیر خودیسازی است. بهاییان اما در مقابله با حذف روشمند بهاییان از جامعه از سوی حاکمیت، برای ساختن و یافتن امکان حضور اجتماعیشان تلاش میکنند. سرپا نگهداشتن موسسه اینترنتی آموزش عالی بهایی، علیرغم آنکه به طور مداوم از سوی جمهوری اسلامی مورد تهدید قرار میگیرد و چندتن از موسسان و مدرسان آن هم اکنون در زندان هستند، ازجمله این تلاشهاست.
گفتوگویی که میخوانید، با یکی از بهاییان محروم از تحصیل انجام شده است. او که مایل به ذکر نامش نیست در سال ۱۳۹۰ در کنکور سراسری شرکت میکند و بعد از انتشار نتایج با اعلام نقص پرونده از سوی سازمان سنجش، مانند هزاران بهایی دیگر از ورود به دانشگاه محروم میشود.
او هم اکنون در موسسه آموزش عالی بهاییان که موسسهای آنلاین و غیر حضوری است در مقطع کارشناسی و در رشته روانشناسی تحصیل میکند.
بهایی بودن برای تو چه معنایی دارد؟
بهایی بودن به معنای قبول داشتن و عمل کردن به تعالیم آئین بهایی است با هدف وحدت و صلح عالم انسانی فارغ از اینکه شما پیرو چه مذهب و ایدئولوژیای باشید و البته این آئین، تمام ادیان الهی پیشین را بر حق میداند. در آئین بهایی به صراحت گفته میشود که اصل، عمل به تعالیم است. یعنی کسانی که در جهان به اسم بهایی شناخته میشوند، دقیقاً به اندازه دیگر انسانها ممکن است در عمل و تفکر "بهایی" باشند یا نباشند. بدین وصف هرکس که در اندیشه صلح و محبت میان انسانها، در بعد فردی و جهانی است و در عمل خود این اندیشه را به نمایش میگذارد، در مسیر آئین بهایی گام میزند. فرقی هم نمیکند این اندیشه را از کجا آورده باشد.
در حال حاضر شما به خاطر مذهبی که به آن تعلق دارید از تحصیل در دانشگاههای ایران محروم هستید. میخواهم کمی به سالهای عقبتر برویم. برخورد دیگران در مدرسه (همکلاسیها و معلمها) با شما از این نظر که بهایی هستید چگونه بود؟
نمیخواهم به تجربیات شخصیام یکسویه و دور از حقیقت نگاه کنم. برخوردهای تند و خشن، توهین و کتک خوردن و گریه و... در مدرسه وجود داشته است، اما باور کنید برخوردهای خوب و حتی حمایتگرانه هم بود که تلخی آنها را از بین میبرد.
۲۰ سال پیش کمتر پیش میآمد یک دانشآموز بهایی برخورد خوبی در مدرسه ببیند، اما در زمان من پیش می آمد که معلم به خوبی درک کند من و او پیش از متفاوت بودن مذهب پدریمان، هر دو انسان هستیم. به یاد دارم در سالهای راهنمایی، دو ناظم داشتیم که برادر بودند و پدر مسنشان هم در همان مدرسه به عنوان پیشکسوت حضور داشت. من از پدر ایشان کتک خوردم و چند ساعت بعد از طرف یکی از پسرها (ناظم) از من دلجویی شد. او از من معذرتخواهی کرد. یعنی تفاوت بینش دو نسل را به چشم دیدم. در دبیرستان، زمانی که مدیرمان میخواست پدرم را تهدید به اخراج من کند، از عبارت "برخلاف میل باطن و به دستور اداره" استفاده کرد. در ذهن من این "خوبها" برجستهترند. اما مثلاً پیش آمد که نوشتههای مرا به مسابقات مقاله و شعر نمیفرستادند. از طرف دبیر ادبیات توصیه میشد که کار مرا بفرستند، اما حتی همانهایی که از این امر جلوگیری میکردند هم هنگام برخورد با من برخورد محترمانهای داشتند. انگار ناچار بودند و مشکل از بالا بود.
نمیخواهم حق بعضی دوستان و همقطارانم ضایع شود. به همین دلیل اشاره میکنم به کسی که به خاطر توهین و تحقیرهای شدید و علنی توسط مسئولان یک مدرسه نسبت به مقدسات مذهبی و خانوادهاش، کارش به روان درمانی کشید. همچنین بعضی دانشآموزان بهایی قدیمیتر با بدن کبود و دستهای ترکه خورده به خانه باز میگشتند. یادآوری میکنم دختربچهای را که دو، سه سال پیش در شیراز توسط معلمشان تنبیه و در حقیقت "شکنجه" شد. همچنین اشاره میکنم به مسئولانی که به اسم مشاوره قصد نابود کردن عزت نفس دانشآموز بهایی را دارند؛ مثلاً فرد را به مشاوره برای تغییر عقیدهاش دعوت و دائم تاکید میکنند که تو نجس هستی و وقتی از دفتر مشاوره بروی بیرون ما که با تو دست دادهایم دستمان را میشوییم. تاکید میکنم که بسیاری از همانها هم در ظاهر برخورد خوب داشتند و این یعنی میخواهند خود را با این ارزش گریزناپذیر که "باید با همه خوب بود" موافق جلوه دهند. رواج این ارزش خود یک پیروزی است.
مسئله اساسی این است که آنها میدانستند و ما هم میدانستیم که دلیل محرومیتها و ناملایمتها بحث "دستور از بالا" است. البته الان که فکر میکنم، میبینم مثلاً من یک نوجوان با گردنی افراشته جلوی مسئول پرورشیای که برای خودش فرمانده بسیج بخش و منطقهای بود خیلی بلند و راحت میگفتم بهایی هستم و او میگفت یواشتر که کسی نفهمد. خب این شجاعتی که از کودکی به من آموخته بودند واقعاً بر او گران میآمد. وقتی در پاسخ به تهدیدها، ایستادگی میدید برخوردش شدیدتر میشد. تاکید میکنم من در مورد شخص خودم واقعاً فقط سه، چهار مورد رفتار ناخوشایند به یاد دارم، آنهم از میان حداقل پنجاه معلم و مسئولی که در دوره تحصیل با آنها سر و کار داشتهام.
در مورد دیگر بچهها هم آنها بیشتر تحت تاثیر دستور و رفتار مسئولان مدرسه و معلمها بودند. یک مورد جالب به یاد دارم: در دبیرستان سه نفر از همکلاسیها پس از فهمیدن تعلقام به آئین بهایی ناگهان با من قطع رابطه کردند و مثلاً از یک روز مشخص دیگر نه جواب سلام مرا میدادند و نه احوالپرسی می کردند و نه... اینجا برای من امتحان سختی بود. تعالیم بهایی به من میگفت تو باید بدون توجه به رفتار آنها محبت بورزی. من هم به مناسبتهای مختلف مثلاً بعد از تعطیلات عید یا اول مهر که معمولاً بچهها خیلی با هم خوش و بش میکردند، میرفتم جلو و سلام میکردم و دستم را جلو میبردم به این امید که شاید در این مدت تغییری حاصل شده باشد و با این احتمال که آنها رویشان نمیشود برای اصلاح رابطه پا پیش بگذارند. هرگز اما در تجدید رابطه موفق نشدم و گفته دوستان نزدیکام که "ضایع میشوی"، درست از آب در آمد. احساس خوبی اما داشتم و حس میکردم به وظیفه خود در قبال هدفی بزرگتر عمل کردهام و مورد عجیب دیگر در همان سالها این بود که با برخی از شاگردان ممتاز کلاس، دوست بودم و یکیشان که کاش میشد نامش را بیاورم و به "نکویی" یاد کنم مسئول بسیج و صبحگاه مدرسه بود و پدرش هم جانباز. صمیمیت ما آن قدر بود که هر وقت از او گزارشی در مورد من میخواستند و او همکاری میکرد، جریان را کامل برایم تعریف میکرد و اصلاً این مسئله شده بود اسباب خنده ما. چون تصور "بالاییها" کلاً چیزی دیگر بود.
آخرین برخورد از طرف سیستم آموزشی اعلام نقص پرونده در مدارک ارسالیام برای دانشگاه بود. خیلی تلاش کردم بفهمم این نقص دقیقاً در کجای پرونده بوده، ولی خیلی زود فهمیدم پرونده تمام شرکتکنندگان بهایی کنکور ناقص اعلام شده است و پیگیریها هم که قاعدتاً نتیجه نداد. یعنی حتی نوع نقص را نمیگویند، اما یکی از مسئولان که دوستم به او مراجعه کرده بود گفت الکی ندوید، خربزه خوردهاید پای لرزش بنشینید...
چطور از نقص پرونده اطلاع پیدا کردید؟ شما و دوستانتان چه تلاشی برای رفع این تبعیض انجام دادید؟ آیا به جایی یا به افرادی مراجعه کردید و در مقابل چه جوابی شنیدید و چه برخوردی با شما شد؟
اطلاع از نقص پرونده در زمان اعلام نتایج بود. یعنی دقیقاً وقتی همه میخواستند ببینند وارد کدام دانشگاه میشوند در وبسایت سازمان سنجش برای ما عبارت نقص پرونده درج شده بود. این یعنی به هیچ دانشگاهی نمیتوانی بروی حتی اگر رتبهات تک رقمی باشد.
من و تقریباً همه دیگر کسانی که میشناختم، به دفتر رهبری، همچنین دفتر ریاست جمهوری و نمایندههای مجلس نامه نوشتیم که خب بیشتر حالت نمادین داشت. هیچ انتظار رسیدگی یا توجه نداشتیم. من شخصاً با این قضیه که نمیتوانم بروم دانشگاه کنار آمده بودم. چون از بچهگی میدانستم اینگونه است و برایم عادی بود. البته الان بهتر میفهمم که چه فاجعهای است؛ این که عدهای به خاطر باورهاشان از تحصیلات عالی محروم باشند.
یک مورد از کنکوریهای سال ۸۷ را میدانم که به دفتر نماینده مجلس و امام جمعه شهر بارها مراجعه کرد و درباره این مسئله با ایشان صحبت کرد. فعالیت او هم بیشتر جنبه مبارزه با بیعدالتی تحصیلی داشت و بحث محرومیت شخص خودش در میان نبود.
این فعالیتها دقیقاً آنطور که انتظار میرود بینتیجه بودند. نامهها بدون جواب میمانند و برخوردهای حضوری هم معمولاً از جنس "ماموریم و معذور" است.
چند سالی هست که البته گزینه مذهب از پرسشنامه کنکور حذف شده است و در مراحل بعد از کنکور و تحصیل در دانشگاه است که برخورد حذفی صورت میگیرد. اینکه گزینه مذهب حذف شده به نظر من یک قدم به جلو است و میتوان آن را نتیجه مثبت مبارزه علیه بیعدالتی تحصیلی دانست. در همان سال که ما کنکور دادیم هم اینگونه بود. البته گزینهای وجود دارد که درباره نوع امتحان معارف دینی است و بهاییها هم گزینه معارف اسلامی را به عنوان یک درس مورد آزمون انتخاب میکنند. به هر حال بدون هیچگونه اعلام از سوی خود افراد، مشخص میشود که بهایی هستند. اینکه چگونه برای سازمان سنجش، کیش و آئین من نوعی محرز میشود را همه میدانیم. به صراحت در قانون مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی آمده که کمیته گزینش مرکزی از پنج مرجع مختلف مانند وزارت اطلاعات و... وضعیت قبول شدگان را میپرسد و با توجه به نتیجه گزارش این مراجع، ورود برخی افراد به دانشگاه ممنوع میشود. با این حال در چند سال اخیر تا آنجا که من مطلعم تعداد انگشتشماری در دانشگاههای آزاد و دولتی پذیرفته شدهاند که زمان اخراجشان از چند روز پس از شروع اولین ترم، تا چند روز مانده به پایان آخرین ترم متغیر بوده است.
گفتید که از قبل میدانستید که نمیگذارند وارد دانشگاه بشوید. با این حال چطور شد که تصمیم گرفتید در کنکور شرکت کنید؟ چه انگیزهای باعث شد مسئله از پیش آزموده را دوباره امتحان کنید؟
در حقیقت من گفته بودم که از بچگی با این قضیه که قرار نیست به دانشگاه بروم بزرگ شده بودم و چون به آن عادت کرده بودم مسئله سختی برایم نبود و خیلی نمیفهمیدم چه فاجعهای در راه است. با این حال شرکت در کنکور یعنی من وجود دارم و در تلاش هستم برای رسیدن به حق تحصیلات عالی. یعنی برخلاف آنچه "او" میخواهد، دچار مرگ نشدهام و از کنار تضییع ناجوانمردانه حقوق انسانها به دست قدرتها بیتفاوت نمیگذرم، اما خب هر سال احتمال این وجود دارد که ناگهان اجازه ورود به دانشگاه داده شود. چون ببینید مثلاً برای مدتی حتی شرکت در کنکور هم برای ما مجاز نبود، در سال های اخیر کنکور آزاد شد، بعد چند نفر وارد دانشگاه شدند و به سرعت اخراج شدند. بعد در دانشگاههای خصوصی کمی بیشتر اجازه تحصیل داده شد.
می دانید، برای کسی که سالها پذیرفته است جایی در دانشگاه ندارد، دانشگاه همه زندگی و آخرین راه نیست. یک حس فلسفی عمیق و آرامش بخش به آدم دست میدهد که موفقیت نسبی است و برای هرکس به شکلی تعریف میشود. حس اینکه من بتوانم به معنای واقعی بر محیط پیرامونم تاثیر خوب بگذارم خیلی زیباست. نکته جالبی را عید امسال یکی از دوستان مسلمانم که در دانشگاه دولتی عمران میخواند و چندسال بزرگتر از من است برایم روشن کرد، شاید برای دلداری. گفت خدا را شکر کن که گذرت به دانشگاهها نیفتاده است و بعد از فضای نامطلوب علمی دانشگاه و جو تاسفبار خوابگاهها برایم گفت.
دیگر اینکه اگر من یا دیگران با مشکل محرومیت از حق تحصیل کنار میآییم، به هیچ روی به معنای عادی بودن آن و بیتفاوت بودن ما نسبت به محرومیت از تحصیلات عالی نیست. در حقیقت تلاش ما برای ادامه تحصیل، ایستادگی در برابر نفس نابرابریهای غیر انسانی در جهان است و نه فقط حکومت یا صرفا ایدئولوژی خاصی در ایران. این خیلی مهم است.
میدانیم محرومیت از تحصیل مختص بهاییان نیست و در سالهای گذشته و در همین زمان بسیاری از دانشجویانی که بهایی نیستند، اما فعالیت سیاسی و اجتماعی دارند با اتهامات مختلف از ادامه تحصیل محروم شدهاند. با این حال فکر میکنید چرا این تبعیض شامل همه بهاییان (فارغ از فعال سیاسی و اجتماعی بودن یا نبودن آنها) میشود و جمهوری اسلامی تلاش میکند از حضور اجتماعی آنها جلوگیری کند؟
یک مسئله مسلم است، هر موجودی که موجودی دیگر را به هر دلیل "دوست نداشته باشد"، پیشرفت و بالیدن او را هم دوست ندارد، اما البته در مورد محرومیت بهاییان از تحصیلات عالی میتوان موارد دیگری را هم گفت. مثلاً اینکه محیط دانشجویی محیط تضارب عقیدهها و تکاپوی اندیشهها است. پس هرچه گوناگونی عقیدهها کمتر باشد راحتتر میتوان تفکر انسانها را کنترل کرد. این مخصوصاً در مورد باورهای بهایی که از اصیلترین اصول آن ترک تعصبها و پیشداوریهای نژادی، مذهبی، و جنسیتی است و تقلید کورکورانه را مذموم میداند صدق میکند.
با این اوصاف در زمینه انتخاب شغل در آینده هم در عمل با محدودیت مواجه هستید و باید به سراغ مشاغل آزاد بروید که پیش نیازهای خاصی دارد و ممکن است به طور کلی با خواستهها و نیازهای شما منطبق نباشد.
به نظر میرسد مشکلات موجود در مورد شغل و منطبق بودن آن با خواستههای افراد، مربوط به اکثریت جامعه امروز ایران است و البته در مورد بعضی افراد محدودیت بیشتر است.
اگر ممکن هست درباره نحوه ورود به دانشگاه مجازی بهاییان، اخذ واحدهای تحصیلی که میگذرانید، منابع آموزشی، تعامل با استاد و نحوه امتحانات خود بیشتر توضیح بدهید؟
در ایران این موسسه به رسمیت شناخته نمیشود، اما مسئولان کشور بهطور کامل از فعالیتهای موسسه و چگونگی آن مطلع هستند و البته کارشکنیهایی مثل فیلترینگ سایت آموزشی موسسه، یا احضار و دستگیری و بازجویی استادان انجام میشود که همین هم به دلیل اطلاع کامل آنها است. ورود به موسسه با توجه به کارنامه دبیرستان و نیز آزمونی مختصر انجام میشود. درس خواندن هم به صورت اینترنتی - مکاتبهای است که این روش کلاً دانشجومحور است. باید خودمان دنبال فهم مطلب باشیم با مطالعه و تحقیق و... مشکلات احتمالی را از استاد بپرسیم و البته مثل همه جای دنیا بر سر نمره و حجم تکالیف و دشواری آنها با استادان چانه میزنیم. البته اینطور نیست که هرگز استادان دانشگاه را نبینیم، یعنی گهگاه آنها را ملاقات میکنیم. آزمون نهایی در هر درس هم، معمولاً یک مقاله یا پروژه پایانی است که در آن باید نشان دهیم توانایی مطلوب درس را کسب کردهایم. کتابها و منابع درسی همانهایی است که در دانشگاههای رسمی ایران به عنوان متن درسی استفاده میشود و گاهی منابع به روز به زبان اصلی هم ارائه میشود. یعنی ما هم مثل همه دانشجوها اوایل هر ترم راهی بازارهای کتاب نو و دست دوم میشویم.
آیا در اطرافیان شما بودهاند کسانی که به دلیل محدودیتهای تحمیل شده مانند تبعیض تحصیلی از ایران مهاجرت کرده باشند؟
در اطرافیانم بله. هم از خانواده پدر و هم مادر چند مورد هست که در سالهای گذشته، به صورت خانوادگی مهاجرت کردند، اما آنها نیز با سختیهای دوری از وطن و خانواده روبهرو هستند. مهم این است که الان فرزندان همه آنها مشغول تحصیل هستند. علت مهاجرت هم غالباً محدودیتهای شغلی و به طور خاصتر محدودیت تحصیلی بوده است.
نظرها
نظری وجود ندارد.