درباره میانهروى
امین بزرگیان − خواست میانهروى از دو واقعیت سرچشمه گرفته است: زور حاکم و خواست مردم. پروژه میانهروى مى خواهد بدون آنکه حاکم را بترساند، مردم را راضى کند.
شرایط نامناسب اقتصادى، سیاسى و فرهنگى کشور در دوره احمدى نژاد باعث شدکه شعار " میانهروى" و اعتدال در دکان افکار عمومى پر ارزش شود. میانهروى چیست؟ به زبان ساده، میانهروى آنگونه که در فهم عمومى دست به دست مى شود، چیزى نیست جز ایستادن در میانه دو چیز. میان چه چیزهایى؟ میان حفظ وضعیت و شرایط موجود زندگى و تغییر بنیادین وضعیت و شرایط زندگى، میان سیستم موجود و سیستم مطلوب. شاید مصداقها و مثالها این تعریف را روشن تر کند. میانهروى یعنى ایستادن میان حامیان حجاب اجبارى و حامیان حجاب اختیارى، میان حامیان دموکراسى و حامیان حکومت دینى، میان میرحسین موسوى و حصرکنندگانش. در میدان سیاست و دیپلماسى، میانهروى را معمولاً در تقابل با مفهوم افراط یا تند روى معنى کردهاند. تندروى در واژگان سیاسى بار منفى داشته و با تعصب درهم آمیخته است.
خواست میانهروى از دو واقعیت سرچشمه گرفته است: زور حاکم و خواست مردم. پروژه میانهروى مى خواهد بدون آنکه حاکم را بترساند، مردم را راضى کند. "حاکم" با قدرت واقعىاى که در اختیار دارد، و"مردم" با قدرت پنهانىاى که در اختیار دارد در نزاعاند. یکى از پروژه هاى محتمل در این نزاع " میانهروى " است؛ پروژه اى که به کم کردن مخاصمه مى اندیشد. بحث اصلى در این نوشته ارزیابى دولت آقاى روحانى و امکان یا نا-امکانى حصول به این نتیجه (کم کردن مخاصمه) نیست، بلکه به عنوان یکى از حامیان و راى دهندگان به ایشان قصد این نوشته نقد ارزش یافتن یک ناارزش در جامعه مدنى ایران پس از این پیروزى است؛ ارزشمندى واکنشگرى.
نیروهاى حیات
میانهروى یا اعتدال پروژه اى ارزشمند و رهایى بخش معرفى مى شود، نوعى راهى به رهایى. این تلقى مى تواند به کژراهه اى بس سهمگین تبدیل شود. جامعه ما از درون جنبشى اجتماعى و سیاسى به پروژه میانهروى رأى داده که تفسیرها و تأویل هایى مى تواند همه آن دستاوردها در حیات ذهنى جامعه پس از جنبش سبز را نابود و مضمحل کند. براى توضیح این تأویل غالب شده و خطرناک پیشتر لازم است از دو "نیرو" یا "توان" موجود در هستى سخن گفت: نیروى کنشگر و نیروى واکنشگر. تمام موجودیت هاى زنده این دو نیرو را در خود دارند. از حیات فردى گرفته تا حیات اجتماعى. میدان سیاست نیز یکى از این حیات هاست. در تلقى نیچه، نیروى کنشگر نیرویى است که به دنبال "چیرگى" است و به "توان" گرایش دارد. از نظر وى مى توان توان تغییر شکل یا توان دیونیزوسى را نخستین تعریف کنشگرى عنوان کرد. در واقع نیروى کنشگرى نیرویى است براى تغییر شکل و کنشگر، حامل این توان. مهمترین ویژگى این توان این است که به "تفاوت"ها آرى مى گوید و از یکى شدن با نیروهاى دیگرمدام سرباز مى زند. در واقع کنشگرى از به رسمیت شناختن تفاوت آغاز مى شود. آنچه من هستم با آنچه دیگرى هست، متفاوت است. کنشگر نمى خواهد خودش را در نیروى رقیب مضمحل کند. این تاکید بر روى تفاوت، امکانات کنش و چیرگى را فراهم مى سازد. کنشگر سیاسى دراین چارچوب کسى است که با به رسمیت شناختن تفاوت با دیگرى، راه چیره شدن بر او را در جهت تغییر وضعیت به نفع خود و حامیانش مى گشاید. براى همین توان کنشگرى، با برهم زدن وضعیت تعادل یا ثبات "امر اینهمان" پیوند مى خورد. وضعیت تعادل، ضد هر نوع نزاع بین نیروها و چیرگىِ یکى از آنهاست. و بالطبع ضد هرنوع تغییر بنیادین در وضعیت.
از نظر نیچه، بى تفاوتى وجود ندارد، گرچه مى توانیم آن را به تصور آوریم. اگر جهان یک وضعیت تعادل یا وضعیت نهایى داشت، قبلا به آن رسیده بود. اما لحظه کنونى به منزله لحظه اى که مى گذرد، ثابت مى کند که جهان به این وضعیت نمى رسد: پس تعادل نیروها ممکن نیست. او با اشاره به تاریخ هستى ادامه مى دهد که به طور مداوم تفاوتها باز مى گردند و هر نوع تعادلى را ناممکن مى سازند. این توهم که پروژه اى یا برنامه اى مى تواند نزاعها را از میان بردارد و تعادل ایجاد کند، یک تصور است. جایى در میانه وجود ندارد که سرزمینى بى نزاع را بتوان براى آن در نظر گرفت.
آرى گویى به تفاوتها توانِ کنشگر شدن است. کسى مى تواند کنشگر شود که مدام بر تفاوت خود تأکید کند و به دنبال چیرگى بر نیروهاى دیگر باشد. فقط نیروى کنشگر است که خود را آرى مى گوید. این نیرو تفاوت خود را آرى مى گوید و از استحاله در مجموعه فرار مى کند و به تعبیرى نیچه اى تفاوتش را به موضوع سرمستى و آرى گویى تبدیل مى کند. برخلاف نیروى واکنشگر که به تفاوتها نه مى گوید و به نوعى استحاله مایل است. استحاله در نیروهاى دیگر. بنابراین مهمترین خصیصه نیروهاى واکنشگر انکار تفاوتى در خاستگاه است. نیروى واکنشگر مایل است اشتراکات را پیش کشد و تفاوت در خاستگاهش را غیب کند. به این دلیل که نیروهاى واکنشگر خود را نیرو ادراک نمى کنند و تفاوتها را پس مى زنند، مدام مجبور مى شوند علیه خود برگردند و به تخریب خود بپردازند. پروژه سیاسى مرسوم میانهروى به سبب واکنشگر بودنش، تفاوت اش را با نیروهاى دیگر پنهان مى کند و در توان هاى دیگر مضمحل مىشود و پس از مدت کوتاهى به تخریب خود مىپردازد، به این معنا که اساسا خواستگاه خود را براى تغییر وضعیت گم مى کند و خود به نیرویى در خدمت شکل موجود تبدیل مىگردد.
پیروزى نیروهاى واکنشگر
در مواقعى از تاریخ نیروهاى واکنشگر با اتحاد با نیروهاى واکنشگر دیگر به پیروزى هایى نائل مى شوند. اما نکته اینجاست که پیروزى احتمالى نیروهاى واکنشگر آنها را کنشگر نمى کند. آنها تنها توانستهاند نیروى کنشگر را از آنچه میتواند کرد، جدا کنند و آن را تبدیل به نیروى واکنشگر کنند، نه آنکه خود به نیرویى کنشگر تبدیل شوند. نیروهاى واکنشگر یا فرودست مى توانند بر نیروهاى فرادست یاکنشگر چیره شوند، اما همچنان از لحاظ کیفیت، واکنشگر و فرودست و به شیوه خاص خود همچنان "بَرده" باقى بمانند. شاید همینجاست که معنى این عبارت نیچه روشن مى شود که: "همواره باید از نیرومندان در برابر ضعیفان دفاع کرد"[1]. پیروزى واکنشگران در یک مبارزه انتخاباتى و یا حتى انقلابى ناممکن نیست، اما این پیروزى آنها را کنشگر نمى کند. پس از فرونشانده شدن گردوغبارهاى پیروزى، واکنشگران به سبب خاصیت شان در عدم تاکید بر تفاوت و استحاله در مجموعه، به تکرار وضعیت قبل در مى افتند و نمى توانند پیروزى شان را به چیرگى تبدیل نمایند و به تعبیر نیچه برده باقى مى مانند.
خطر اصلى در این اتفاق براى نیروهاى کنشگر است. هنگامیکه نیروى واکنشگر نیروی کنشگر را از آنچه مى تواند کرد، جدا میکند، نیروى کنشگر نیز واکنشگر مى شود. حال سوال این است که نیروهاى واکنشگر با چه مکانیزمى بر نیروهاى کنشگر چیره مى شوند؟ نیچه پاسخ مى دهد با خواست نیستى. نیروهاى واکنشگر با جدا کردن نیروهای کنشگر از آنچه میتواند کرد، این نیرو را تسلیم خواست نیستى مى کنند. خواست نیستى چیست؟ همان نه گویى نیهیلیستى به تفاوتها و توان تغییر وضعیت که در نیروهاى کنشگر وجود دارد. این پیروزى، نیروهاى کنشگر را واکنشگر و تسلیم واکنشگرىِ عمیق تر از واکنشگران مى کند. شبیه چیزى که در "آرمان زهد" دینى رخ مى دهد. نیروى واکنشگر، نیروى کنشگر را واکنشگر مى کند و نیروى واکنشگر شده جدید در نوعى آرمان زهد، خود، محدوده امکان هایش را تنگ میکند و به زیستن در وضعیتى مجبور مى شود که جز سازگار کردن خود با آن نمى توان کارى کرد. این اتفاق نتیجه اى جز تباهى به بار نمى آورد. تباهى خود از طریق خود.
نیروهاى کنشگر و خواستار تغییر وضعیت که در جنبش سبز صدا یافتند، مى توانند در پروژه واکنشگرایانه میانهروى به واکنشگران جدید تبدیل شوند. نیروهایى که تحت سیطره واکنشگران، با ساختن قفس هایى تنگ از مطالبات و خواستهها به نوعى آرمان زهد سیاسى متوسل شوند و در واقع از میان بروند.
نیروی کنشگر و واکنشگرچیست؟
اما سوال همچنان به قوت خود باقى است: نیروى کنشگر چه نیرویى است؟ پاسخ نیچه این است: نیرویى که تا نهایت قدرت خود پیش مى رود کنشگر است؛ نیرویى که تا واپسین پیامدها پیش مى رود، تا نهایت توان. در مقابل، نیروى واکنشگر نیرویى است که از پیش رفتن و اِعمال توان سرباز مى زند. او در صورت چیرگى هم یک برده پیروز است. زیرا کسى ضعیف یا برده است که نیرویش هرچه قدر باشد، از آنچه مى توانسته که انجام دهد دور شده است. واکنشگر، استیلا پذیر یا برده کسی نیست که کمتر قوى است بلکه کسى است که از توانش مدام چشم پوشى مى کند. براى همین است که نیچه مى گوید: کسى که کمتر قوى است اگر تا نهایت توان پیش برود به اندازه قوى، قوى است. پس نتیجه مى توان گرفت که اندازه گیرى نیروها وتعیین کیفیت شان نه به کمیت مطلق، بلکه به تحقق نسبىِ توان شان وابسته است. در واقع نمى توان با معیار قرار دادن نتیجه نبرد و کامیابى در آن، در مورد قوت یا ضعف نیروها داورى کرد. مهم در کنشگر یا واکنشگر بودن و بهره گیرى از نهایت توان است. چه بسیار کنشگرانى که مى بازند و چه بسیار واکنشگرانى که برنده مى شوند. بهره گیرى از نهایت توان دقیقا چیزى است که ایده مسلط میانهروى به نفع مجموعه با آن مخالفت مى کند. واکنشگر حتى در مقام یک پیروز، امکانات تغییر را خود، محدود کرده و از بین مى برد چون اساسا واکنشگر است و به توان خود نه مى گوید. او مایل است همیشه در مقام یک ضعیف باقى بماند. او نیرویى است فایده جو، کلبى مسلک و سازگار با هر شرایطى که مدام به کنشگرى با استفاده از تاویل هاى به ظاهر واقع بینانهء گوناگون نه مى گوید. و همانگونه که اشاره شد، مجبور مى شود به خود هم نه بگوید و علیه خود شود.
ادعاى واقع بینى
اتکاى اصلى تاویلى و تفسیرى واکنشگرایان در پروژه میانهروى بر واقع بینى است. آنها مى گویند شرایط اقتضا مى کند که ما واقع بین باشیم و توان را تا نهایت پیش نبریم زیرا که سمبه طرف مقابل پر زور است و بهبود وضعیت را در نطفه خفه مى کند. اتفاقا نگاه واقع بینانه به جهان و در محدوده کوچک تر، ایران، به ما مى گوید راه حل ممکن تنها از مسیر کنشگرى مى گذرد. وضعیت به گونه اى روشن و صریح است که هر نوع واکنشگرى به تثبیت آن مى انجامد. واقعیت، ما را در برابر این دست پرسشها قرار مى دهد: زندانى سیاسى و عقیدتى آرى یا نه؟ اجازه زن از همسرش براى مسافرت آرى یا نه؟ انتخابات آزاد آرى یا نه؟ تقلب در انتخابات ٨٨ آرى یا نه؟ فاصله طبقاتى آرى یا نه؟ وغیره. چیزى در میانه آرى یا نه در برابر این واقعیتها وجود ندارد که بتوان درون آن خزید و از موضع سوم یا میانه، جهان را تأویل کرد. اگر نیروى واکنشگر مى خواهد با رها کردن این واقعیتها که در زیر آفتاب حیات عینى و ذهنى جامعه چهره اى مشعشع دارد، راه هایى براى ارزان کردن قیمت مرغ و تخم مرغ بیابد، در واقع کارى نکرده است جز استحاله در مجموعه و تثبیت وضعیت موجود.
تفاسیر واکنشگرایانه از حیات بر ضد آنچیزى تبدیل مى شوند که پیروزى شان را رقم زده است. آنها عموماً به کمک نیروى کنشگرى پیروز مى شوند که در جستجوى تغییر بنیادین وضعیت وخواست زندگى است، اما به سبب ماهیت واکنشگرایانه شان به نوعى همشکلى و نادیده گرفتن تفاوت در خاستگاه با نیروهاى دیگر فرو مى غلتند.
اثرپذیرى و میانهروى کنشگرایانه
اینجا شاید این شائبه به وجود بیاید که نیروهاى کنشگر تماماً مستقل و خارج از اثر پذیرى از وضعیتاند. نکته اى که مى باید بدان توجه کرد اینست که نیروهاى مختلف (کنشگر و واکنشگر) از هم اثر میپذیرند.این اثر پذیرى ضرورتاً نه به معنای انفعال که به معناى اثر پذیرى عاطفى، حساسیت و احساس است. نیروهاى مختلف از هم اثر مى پذیرند که در واقع همان "شور" (passion) است. نیروى کنشگرى نیز برای بیان خود لازم دارد که چیزهایى را که مى بیند حس کند و چیزهایى را که برایش قابل جذباند احساس کند. این احساسها یا همان اثر پذیرىها خالق شور در جهت برآورده ساختن توان است. اینجا شاید پلى باشد که بتوان از میانهروى به مثابه نیروى کنشگر سخن گفت. میانهروى اگر به معناى اثر گذارى بر نیروهاى واکنشگر در جهت تغییر وضعیت باشد، مى تواند حامل چیز دیگرى از معناى مرسوم شده اش باشد. به این معنا که پروژه میانهروى پروژه اى باشد در جهت اثر پذیرى نیروهاى واکنشگر از نیروهاى کنشگر براى آرى گویى به تفاوت هایشان با دیگرى و افزودن به نیرومندان در جهت بهره گیرى از نهایت توان شان براى تغییر وضعیت. میانهروى در این معنا چیزى نیست جز نشستن در میانه نیروهاى واکنشگر و کنشگر و کمک به افزودن نیروى کنشگرى. در واقع برقرارى امکاناتى در جهت تبدیل نیروهاى واکنشگر به کنشگر. خواستن قاطع و سرسختانه این کار، نیازمند بازتعریف میانهروى در درون دامنه هاى کنشگرى است. این اندیشه است که خواستن را به آفریدن تبدیل مى کند و مى تواند رهایى بخش باشد.
این بازتعریف از میانهروى، بر ضد هرنوع آرمان زهد است. زیرا که آرمان زهد به تعبیر نیچه به عنوان هنر نگاهداشت زندگى موجود، ضد هر نوع آفریدن است. چیزی که در نهایت به هیچ انگارى منتهى میشود: نگهداشتن زندگى اى ضعیف، حقیر و واکنشگر. اما در معناى کنشگرانه از میانهروى، آن دیگر پروژه اى براى تعادل هاى کوچک، لذت هاى کوچک و شادى هاى کوچک یعنى هر آنچه که آدمى یکبار و فقط یکبار بر خود روا مى دارد و از نظر نیچه خفت بار است نیست، بلکه به دنبال آفریدن شرایطى متفاوت است.
شاید مهمترین اثرى که میانهروى در مقام نیروى کنشگر بتواند به جا بگذارد، تضعیف "کینه" به عنوان یکى از مهمترین اَشکال واکنشگرى باشد. کینه توزى وضعیتى است که امکان رها شدن از وضعیت واکنشگرى را از بین مى برد و فرد را همواره در موقعیت فرودستى نگه مى دارد. کینه توز نمى تواند به آفریدن دست بزند زیرا همواره مترصد این است که انتقام خود را از دیگرى بگیرد. و او همواره در حسرت این کار از کنشگر شدن دورتر مى شود. بسیارى از نیروهاى واکنشگر محصول کینه اى هستند که از سرکوب و شکنجه و آزار در سال هاى گذشته بردوش مى کشند. آنها مى توانند با رها شدن از کینه به نیروهاى کنشگر خویش مجال دهند. پروژه میانهروى با ایجاد نوعى شور، مى تواند با فراخواندن آنان به صحنه، آنها را از واکنشگرانى کینه ورز و خنثى به کنشگرانى ستیزه جو و تندرو تبدیل کند. تندروى (Extremism) فارغ از دلالت هاى مرسوم اش که آن را به تعصب و جهالت برمى گرداند، در پرتو مفهومى نیچه اى و به معناى توان، نیرو و کنشگرى مى تواند از دست تعاریف رایج مثبت یا منفى ذاتى رها یابد و با توجه به سرشت و خواست فعل و فاعل آن، مورد سنجش قرار بگیرد[2]. دراین معنا در برخى چیزها نه تنها تندروى مذموم نیست که بسیار لازم وحیاتى است.
میانهروى کنشگرایانه، پیدا کردن نقطه وسط دو قطب مخالف و متضاد و قرارگرفتن فرصت طلبانه در آن نقطه نیست بلکه احترام عمیق به روشهای زندگی مردم در جامعه و پویا و سرزنده نگاهداشتن آن روشهاست. اقدامى سیاسى و رادیکال براى پاسداشت زندگى.
جامعه ما پروژه هاى مختلف واکنشگرایانه را در حیات فردى و جمعى اش تجربه کرده است. پروژه هایى که به میزان قدرت نیروى واکنشگرایانه شان در بهبود وضعیت زندگى ناموفق بودهاند. آنچه مهم است این است که روزهاى جشن این پیروزى و سر وصداهاى غائله این وزیر و آن وزیر که تمام شود، با چه نیرویى به میدان خواهیم آمد؟ آیا توان چیرگى را در خود یافته ایم و آیا دولت جدید حامى فرادستى است یا برده گى اختیارى؟
منابع و پانویسها
در این نوشته از تفسیر ژیل دلوز بر نیچه بهره گرفتم. این تفسیر را میتوانید در این کتاب بیابید:
نیچه و فلسفه، ژیل دلوز، ترجمه عادل مشایخی، نشر نى ۱۳۹۰
نظرها
میانه روی و بردگی |
[...] “همواره باید از نیرومندان در برابر ضعیفان دفاع کرد”[1]. پیروزى واکنشگران در یک مبارزه انتخاباتى و یا حتى [...]
نگارک
آقای بزرگیان ... به نظرتان با ارائه ی معنایی دیگر از اعتدال، واقعیت هم تغییر میکند؟ شما در انتهای مقاله فرموده اید: اعتدال عبارت است از : «احترام عمیق به روشهای زندگی مردم در جامعه». یعنی همان سبک زندگی. خب باید پرسید: آیا مردم سبک زندگی شان را خودشان انتخاب کرده اند؟ فی المثل همانطور که شما معنایی دیگر برای «اعتدالگرایی» دست و پا کرده اید، مردم هم میتوانند سبک زندگی دلخواه خود را انتخاب کنند؟ محض اطلاعتان بندی از کتاب میزس (میرزابنویس نولیبرالیسم) را نقل قول میکنم: «روشنفکران که سبک زندگی نابهنجاری را "انتخاب کرده اند" بالتبع در نظام بازار آزاد که نهادی عقلانی است، شکست میخورند. اما به جای آنکه تقصیر خود را بر گردن بگیرند، با "کینتوزی" تمام عقده هایشان را بر سر سرمایه داری خالی میکنند.» خب. ببینید. شما گرچه چپ هستید، اما از دو جهت به میزس شبیهید: 1-سبک زندگی را نمود اراده ی آزاد و قابل احترام میدانید. 2- خصومت ورزی قربانیان را به "کینتوزی" نسبت میدهید. با این اوصاف بهتر است برویم و تفنگهای آب پاشمان را برای مبارزه برداریم، بلکه جناب روشنفکر خاطرشان راضی شود.