ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

تاریخچه‌ی تاریخ سکسوآلیته

کتاب "سکسوآلیته": بخش یکم از فصل دوم (ابداع سکسوآلیته)

جفری ویکس − تا همین اواخر کم‌تر نویسنده‌ای پیدا می‌شد که تاریخِ امر جنسی، دغدغه‌ی جدی‌اش باشد.

چیزی که اخیرا روندِ مستقر اما مناقشه‌برانگیزِ طبیعت‌زدایی از امر جنسی را تهدید می‌کند، آگاهیِ فزاینده‌ای است از این‌که نه‌تنها زمینه‌ی اجتماعی و تاریخی امر جنسی تغییر کرده و باعثِ تغییرِ معناهای امر جنسی شده است، بل ماهیتِ خودِ امرِ جنسی نیز تغییر کرده است.

سکسوآلیته را می‌توان بر حسبِ سن و طبقه و قومیت و تواناییِ جسمی و گرایشِ جنسی و ترجیحِ جنسی و دین و منطقه‌ی جغرافیایی، جور متفاوتی فهمید و تجربه کرد و کنشید.

ما نمی‌توانیم از تاریخ فرار کنیم، حتی اگر سعی کنیم تا معناهای درونی‌اش را حدس بزنیم. ما در تاریخ زندگی می‌کنیم، حتی اگر دنبالِ ساکن‌شدن در لحظه باشیم. تاریخ امکان‌های ما را شکل می‌دهد؛ و ما هم هم‌زمان تاریخ را شکل می‌دهیم و بازسازی می‌کنیم. عاملیتِ ما، این‌که قادریم امکان‌های‌مان را شکل دهیم، ویژگیِ تعریف‌کننده‌ی انسان به شمار می‌رود، اما این عاملیت همیشه محدود به امکان‌ها و احتمال‌های تاریخی است. این امر درباره‌ی همه‌ی پدیده‌های فرهنگی، صدق می‌کند. به‌ویژه درباره‌ی فرهنگ‌های جنسی.

با وجود این تا همین اواخر کم‌تر نویسنده‌ای پیدا می‌شد که تاریخِ امر جنسی، دغدغه‌ی جدی‌اش باشد. وقتی من برای نخستین‌بار شروع کردم و درباره‌ی تاریخ سکسوآلیته نوشتم، سخت شیفته‌ی این عبارت از ورن بولو (تاریخ‌دانِ برجسته‌ی امریکایی) شدم که می‌گفت سکس در تاریخ «یک حوزه‌ی باکره» است.[۱] این عبارت می‌تواند دوپهلو باشد اما بسیار خوب توانسته است بر واقعیتی مهم و مغفول انگشت بگذارد.

درباره‌ی «سکسوآلیته» خیلی حرف زده‌اند ونوشته‌اند اما دانشِ تاریخیِ ما از سکسوآلیته هم‌چنان بسیار ناچیز است. استعمارگرانی که جرات کردند و پا بر این حوزه گذاشتند معمولا تمایل داشتند یا عمومیت‌های فرافرهنگی پیشنهاد کنند («تاریخِ نبردی طولانی بین رانه‌های خطرناک و قدرتمند و نظام‌های تابو و ممنوعیت‌هایی که انسان برساخته تا آن نظام‌ها را کنترل کند» رتری تیلور) و یا این موضوع را تحت برچسب‌های خنثاتر و پذیرفته‌تری (به‌ویژه «ازدواج» و «خانواده» و «اخلاقیات») رده‌بندی کنند. به نظر می‌رسید که سکسوآلیته در حاشیه‌های زمینِ پهناورِ تاریخِ راست‌کیش (ارتدوکس) قرار داشت.

هرچند، در این چند دهه‌ی گذشته، چیزهای زیادی تغییر کرده و گاهی هم این تغییرات بسیار شدید بوده است. ما شاهدِ انفجاری از نوشته‌های تاریخی درباره‌ی سکسوآلیته بوده‌ایم. ما حالا درباره‌ی موضوعاتی مثل ازدواج، خانواده، تن‌فروشی، همجنس‌گرایی، شکل‌های قانونی و پزشکیِ تنظیم، اخلاقیاتِ پیشامسیحی و مسیحی و غیرمسیحی (از جمله اسلام و یهودی و هندو)، مردانگی‌ها، بدنِ و بهداشتِ زنانه، حرام‌زادگی و کنترلِ جمعیت، تجاوز و خشونتِ جنسی، تحولِ هویت‌های جنسی، تراجنسیتی‌ها (transgenderisms) و دگرجنس‌گراهنجاری‌ها (heteronormativities)، اهمیتِ فرهنگ‌های متنوعِ جنسی و شبکه‌های اجتماعی و سکسوآلیته‌های مخالف، و تاثیر رژیم‌های استعماری و پسااستعماریِ قدرت و سلطه و مقاومت. تاریخ‌دان‌ها روش‌های «بازسازی خانواده» و «تاریخِ جمعیتی» را ایجاد کرده‌اند و مستنداتِ جدید و قدیم را عمیقا جستجو کرده‌اند، و از تاریخِ شفاهی و مصاحبه‌ها استفاده کرده‌اند تا این تجربه‌ی سوژگانی یا تابوزده را بازسازی کنند. با حمایت تاریخِ نیرومندِ مردمی و تاثیراتِ فمینیسمِ مردن و سیاستِ همجنسگرایی و ضرورتی که بحران ایدز و اچ‌آی‌وی پیش آورد (و انسان را بر آن داشت تا دانشِ بهتری از رفتارهای جنسی انسان داشته باشد)، اکنون دریایی از مقالات و جزوه‌ها و کتاب‌ها و موادِ اینترنتی درباره‌ی همه‌ی جنبه‌های تاریخِ جنسی به وجود آمده است.

همان‌طور که کن پلامر (جامعه‌شناس) یک‌بار اشاره کرد، پژوهشِ جنسی ما را «از نظر اخلاقی مشکوک» می‌سازد. اما تاریخِ سکسوآلیته دارد حوزه‌ی توجه‌برانگیزی از مطالعه و پژوهش می‌شود که از اعتبارِ حرفه‌ایِ بالایی برخوردار است و نشریاتِ تخصصی و مخاطبانِ علاقمند و دوآتشه‌ی خودش را دارد. دیگر به نظر نمی‌رسد که نوشتن درباره‌ی سکسوآلیته، و به‌ویژه درباره‌ی تاریخِ سکسوآلیته، امری غریب و فعالیتی حاشیه‌ای باشد. حتی این شناخت حاصل شده است که تاریخِ سکسوآلیته می‌تواند اطلاعاتی به ما بدهد که صرفا محدود به «کجاها» و «چه‌طورها» و «چراها»ی امر اروتیک نمی‌شود و فراتر از آن‌ها می‌رود: می‌تواند درباره‌ی زمانِ اکنونِ ما، با همه‌ی پیچیدگی‌ها و سردرگمی‌ها و گیج‌کنندگی‌هایی که [زمانِ اکنون] دارد، روشنگری کند.

با وجود این هنوز هم با یک معما روبه‌رو هستیم، معمایی که دقیقا همان ابژه‌ی مطالعه‌ی ماست. می‌توانم فعالیت‌هایی را فهرست کنم (همان‌طور که در بالا کردم) که ما نوعا آن‌ها را مربوط به امر جنسی به شمار می‌آوریم: اما چه چیزی آن‌ها را به هم متصل می‌سازد؟ آن مولفه‌ی جادویی چیست که چیزهایی را جنسی تعریف می‌کند و چیزهایی را نه؟ پاسخی سرراست به این پرسش‌ها وجود ندارد. اما پُرواضح است که علاقه و مسئله‌ی ما، روابطِ مردان/زنان و مردان/مردان و زنان/زنان است. یکی از شکل‌های ویژه‌ی تعاملِ انسانی، رویه‌ی تولیدمثلِ زیست‌شناختی و اجتماعی است. هیچ کدام از تاریخ‌دان‌های سکسوآلیته جرات نکرده‌اید این مسئله را نادیده بگیرند. اما تاریخِ تولیدمثل، تاریخِ سکس نیست. همان‌طور که آلفرد کینزی گفته است:

«زیست‌شناس‌ها و روان‌شناس‌هایی که این آموزه را پذیرفته‌اند که تنها کارکردِ طبیعیِ سکسْ تولید مثل است، بخشِ غیربازتولیدیِ فعالیتِ جنسی را نادیده گرفته‌اند. آن‌ها پنداشته‌اند واکنش‌های دگرجنسگرایانه بخشی از تجهیزاتِ ذاتی و «غریزیِ» حیوان است، و این‌که انواعِ دیگرِ فعالیتِ جنسی «انحرافی» است از «غریزه‌های هنجاری». چنین تفسیرهایی، نامعقول هستند.» (کینزی و همکاران. ۱۹۵۳: ۴۴۸)

بیش‌ترِ تعامل‌های اروتیک، حتی بینِ کسانی که ما به‌راحتی «دگرجنسگرا» می‌نامیم‌شان، منجر به تولیدمثل نمی‌شود. و شکل‌های بسیار زیادی از سکسِ غیردگرجنسگرایانه بین زنان و بین مردان نیز وجود دارد. در برخی از این الگوها[ی رابطه‌ی جنسی] به‌نوعی دخول صورت می‌گیرد. و در دیگر الگوها، نه. بیش‌ترِ شکل‌های رابطه‌ی جنسی، به ارگاسم ختم می‌شود. اما برخی فعالیت‌های جنسی که آشکارا «مربوط به جنس» هستند (برای مثال شکل‌های مختلفِ تراجنسیتی) ممکن است یا فقط منجر به «خلاصیِ جنسی» شود و یا اصلا نشود. حتی به نظر می‌رسد صمیمیت هم برای جنسی دانستن یا ندانستنِ یک فعالیت، معیارِ کافی‌ای نباشد. برخی فعالیت‌هایی که ما کاملا جنسی می‌دانیم‌شان (مثل جلق‌زدن)، دست‌کم در ظاهر شاید در مورد فردِ دیگری صادق نباشد. برخی از جنبه‌های صمیمیت، هیچ ربطی به سکس ندارند؛ و برخی از جنبه‌های سکس هم صمیمی نیستند. در عصرِ «سکسِ مجازی»، که بین میلیون‌ها شبکه‌ی ارتباطی و به‌طور ناشناس رد و بدل می‌شود، صمیمیتِ تنانه در معرضِ خطرِ حذف‌شدن است؛ و در تعامل‌های میلیون‌ها آدم در فضای مجازی ممکن است تمایزاتِ بین مرد و زن، بین دگرجنسگرا و همجنسگرا، بین بزرگسال و کودک، بین زیبا و زشت و کریه، به‌راحتی از بین برود.

زیست‌شناس‌های اجتماعی یا روان‌شناس‌های تحولیِ مدرن که می‌خواهند تمام نمودهای زندگیِ اجتماعی را با ارجاع به «انرژی بی‌انتهای ژن‌های خودخواه» یا بازی‌های جفت‌گیریِ اجدادِ کهنِ ما در دشتِ افریقایی و در میلیون‌ها سال پیش توضیح دهند، شاید در همه‌ی این فعالیت‌ها همان منطقِ زیست‌شناختی را پیدا کنند. به عقیده‌ی من، بقیه‌ی ما [سکس‌پژوهان] احتمالا کمی دیرباورتر هستیم. ما چیزی بیش‌تر از «ماشین‌ها یا روبات‌های بقا که کورکورانه برنامه‌ریزی شده‌اند تا از مولکول حفاظت کنند» هستیم که ریچارد داوکینز به‌خطا توصیف می‌کند.[۲]

تاریخِ سکسوآلیته، تاریخِ چیست؟ پاسخِ بسیار ناامیدکننده‌ی من این خواهد بود که تاریخِ سکسوآلیته تاریخی است بدون سوژه‌ی دقیق؛ یا همان‌طور که روبرت پدگاگ گفته است، تاریخِ سوژه‌ای است که پیوسته شناور و سیال بوده است.[۳] این تاریخ اغلب تاریخِ دغدغه‌های متغیرِ ما بوده است در قبالِ این‌که چه‌طور باید زندگی کرد و چه‌طور باید از بدن لذت برد یا بدن را تکذیب کرد، و همین‌طور در قبالِ گذشته.

البته ما نخستین نسلی نیستیم که درباره‌ی گذشته‌ی سکسوآلیته اندیشه‌ورزی می‌کند، و حتی نخستین نسلی هم نیستیم که چنین بی‌پرده و فاش داریم از این دغدغه پیروی می‌کنیم. فهمیدنِ گذشته، برای کسانی که درباره‌ی معنا و دلالت‌های زندگیِ اروتیک اندیشه‌ورزی می‌کنند، همیشه یکی از مولفه‌های مهم به شمار می‌رفته است. روزالیند کوارد، در کتاب «نمونه‌های پدرسالار»، بحثِ پیچیده و داغِ ماهیتِ خانواده و اَشکالِ جنسیِ معاصر (در نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم) را توصیف می‌کند. پیشگامانِ علمِ اجتماعی، سکسوآلیته را محلِ ممتازی برای اندیشه‌ورزی درباره‌ی خاستگاه‌های جامعه‌ی انسانی به شمار می‌بردند. از این نگاه، تئوری‌های متناقضی درباره‌ی تحول و رشدِ الگوهای متنوعِ زندگیِ جنسی زاده شد. آیا خانواده‌ی مدرن شکلِ تکامل‌یافته‌ی قبیله‌ی نخستی است، یا از ابتدای تاریخ و «به‌طور طبیعی» وجود داشته؟ آیا پیشینیانِ ما در وضعیتِ بی‌قیدیِ جنسی زندگی می‌کردند، یا این‌که تک‌همسری یک واقعیت و یک ضرورتِ زیست‌شناختی بود؟ آیا پیش از «شکستِ تاریخی و جهانیِ جنسِ زنانه» ما در بهشتی از مساوات‌خواهیِ جنسی زندگی می‌کردیم، یا سلطه‌ی پدرسالاری از آغاز در فرهنگِ ما وجود داشته؟ چنین بحث‌هایی نه‌تنها درباره‌ی شکل‌های اجتماعیِ موجود (ازدواج، نابرابریِ جنسی، و اخلاقی با استانده‌ی دولبه)، بل درباره‌ی فرهنگ‌های «نخستی» و دیگری که معاصر با جامعه‌ی غرب و در دیگر بخش‌های (اغلب استعمارشده‌ی) جهان هستند نیز سوگیری دارند. آیا ما می‌توانیم در آیین‌ها و رفتارهای مردمِ بومی (که ظاهرا در رتبه‌های پایینِ پیشرفت مانده‌اند)، سرنخ‌هایی درباره‌ی تاریخِ تحولِ خودمان پیدا کنیم؟ یا آیا این مردمِ بومی از تنوعِ فرهنگ‌ها خبر می‌دهند؟

ما هنوز هم از تاثیراتِ این مشاجراتِ تحول‌گرایانه به‌طور کامل خلاص نشده‌ایم. چون بخشِ بزرگی از مشروعیتِ نظریه‌ها و کنش‌های نژادپرستانه و قوم‌محورانه‌ی سده‌ی بیستم با ارجاع به شرایطِ نخستیِ نژادهای دیگر شکل گرفته بود؛ جایگاهی که مقدس‌بودن‌اش را خودِ پدرِ زیست‌شناسیِ تحولی مشخص کرده و بی‌شک این کار را غیرارادی انجام داده بود. چارلز داروین، در آخرین خطوطِ کتاب «تبار انسان» (۱۸۷۱) می‌گوید خونِ مخلوقاتِ نخستی‌تر هنوز در رگِ انسان‌های بومی‌ای که او در سفرهای تحقیقاتی‌اش ملاقات کرده جریان دارد. حتی آن‌هایی که فضیلت‌های آزادیِ جنسیِ جوامعِ غیرصنعتی را می‌ستودند، به این باور داشتند که افرادِ این جوامع [غیرصنعتی] به‌نوعی «به طبیعت نزدیک‌تر» و «خودانگیخته»تر و از آداب و رسومِ خفقان‌آورِ جامعه‌ی پیچیده‌ی مدرن رها هستند. به همین نحو، بسیاری از مباحثاتِ فمینیستیِ دهه‌ی ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ درباره‌ی ماندگاریِ سلطه‌ی مردانه و پدرسالارانه، زمینی را از نو شخم زد که یک سده‌ی پیش به‌شدت روی‌اش کار شده بود. اما از دهه‌ی ۱۹۲۰ به بعد، پرسش‌های قدیمی درباره‌ی تحولِ فرهنگِ انسان جای‌اش را به رویکردِ جدیدِ انسان‌شناختی داد؛ رویکردی که پرسش‌های متفاوتی درباره‌ی سکسوآلیته می‌پرسید.

در ابتدا نویسندگانی چون برونیسلاف مالینوفسکی و مارگریت رید این رویکرد را مطرح ساختند. آن‌ها این را خطرناک می‌دانستند که سعی کنیم تا با نگاه‌کردن به جوامعِ [ابتداییِ] موجود، [وضعیتِ] پیشاتاریخیِ خودمان را بفهمیم. در نتیجه، اقدامی نوین به کار گرفته شد و سعی شد تا هر جامعه‌ی خاصی را با توجه به خودش فهمید. این رویکردموجب یک‌نوع نگاهِ نسبی‌گرای فرهنگی به آدابِ جنسیِ دیگران شد، و با تمامِ غریب‌بودگی‌ای که نظام‌های متفاوتِ جنسی نسبت به استانده‌های جوامعِ صنعتی سده‌ی بیستمی داشتند، سعی در رسمیت‌دادن به این نظام‌های متفاوتِ جنسی گردید. این رویکردِ جدید شدیدا کمک کرد تا فرهنگِ غرب (با تمامِ نارضایتی‌های‌اش) در یک زمینه (context) قرار گیرد.

افزون بر آن، این رویکرد با بازشناسیِ تنوعِ الگوهای جنسی در سراسرِ جهان، الگوها و فرهنگ‌های جنسی‌ای که درونِ جوامعِ غربی حضور داشتند را تقاطعی از فرهنگ‌های متمایزِ جنسی دانست و از این طرق سهمِ به‌سزایی در ایجادِ فهمِ همدلانه‌تری نسبت به این الگوها و فرهنگ‌ها ایفا کرد. انسان‌شناسیِ اجتماعی کمک کرد تا استانده‌ای انتقادی طرح شود تا به‌وسیله‌ی آن بتوان ماهیتِ تاریخیِ هنجارها و ارزش‌های خودمان را قضاوت کرد. نامی‌ترین نمونه‌ی این امر، تصویرِ عاشقانه‌ (و البته نقدشده)ای است که مارگاریت مید از «بلوغ» در جزیره‌ی ساموآ به دست می‌دهد که در دهه‌ی ۱۹۳۰ بسیار تاثیرگذار بود؛ چون نشان می‌داد که فرهنگِ (سرکوب‌کننده‌ی) امریکایی در برخورد با مسئله‌ی نوجوانی، نه مطلوب است و نه گریزناپذیر و نه ضروری.[۴]

با این همه اما هنوز مشکلاتی وجود داشت. از یک سو، خطر این بود که کارکردِ همه‌ی کنش‌های جنسی را واکنش‌هایی دانست که کاملا منطبق با ادعاهای جامعه هستند. از دید مالینوفسکی، برای فهمیدنِ قوانینِ جامعه باید فهمی علمی از قوانینِ طبیعت داشت؛ او از کارهای هاولاک الیس (سکس‌شناس) ستایش می‌کند و فروید را به‌خاطر کمک‌های وی در فهمِ «انسان و بنیادهای جهان‌شمول»[۵] گرامی می‌دارد. مالینوفسکی، فرهنگ‌ها را مکانیسم‌های حساسی می‌دانست که برای ارضای [نیازهای] طبیعتِ اساسیِ انسان طراحی شده‌اند؛ در این فرآیند، جایگاهِ «امر طبیعی» به پرسش گرفته نشد و تاییدی دوباره خورد، اما [«امر طبیعی»] دیگر محصولِ تکامل به شمار نمی‌رفت و بیش‌تر به نیازهای اساسی و غریزی اشاره داشت. از سوی دیگر، با این‌که راث بندیکت و مارگاریت مید و پیروان‌شان «انعطاف‌پذیریِ نامحدود» نیازهای بشر را تایید کرده بودند، اما [این نگاه] منجر به برداشتِ تاریخی از الگوهای جنسی نشده بود؛ بل فقط یک سری گزارش‌های انسان‌شناختی و توصیفی‌ای بودند که مشخصاتی شگفت‌آور و خیره‌کننده از زیستِ جنسیِ مردمانِ دیگر به خواننده ارائه می‌کردند، و نه درکی از این‌که چرا و چه‌طور این الگوها شکل گرفته‌اند. در غیابِ نظریه‌ای که بتواند ساختارهای تعیین‌کننده یا رویه‌های تاریخی را توضیح دهد، پیش‌فرض‌های ذات‌گرایانه دوباره پنهانی خودشان را اظهار کردند.

اقداماتی که در دوره‌ی معاصر شکل گرفته‌اند، تمایل دارند تا طبیعت‌مندی و گریزناپذیربودنِ مقوله‌ها و پیش‌فرض‌های جنسی‌ای که ما به ارث برده‌ایم را به پرسش بگیرند؛ این تمایل، خاستگاهی برای ایجادِ رویکردی تاریخی به سکسوآلیته است. گاگنون و سایمون (جامعه‌شناس و روان‌شناسِ اجتماعی) گفته‌اند که در گذشته و در دوره‌ای نامشخص، نیازی به وجود آمد تا اهمیتی برای سکسوآلیته ابداع شود؛ شاید به‌خاطر کم‌بودن جمعیت و تهدیدِ نابودیِ فرهنگی. میشل فوکو (فیلسوف فرانسوی) حتی فراتر از این رفته و سعی کرد تا خود مقوله‌ی «سکسوآلیته» را بپژوهد. وی در عبارتی (که اکنون مشهور گشته) می‌نویسد:

«سکسوآلیته را نباید یک‌نوع داده‌ی طبیعی دانست که قدرت سعی دارد تا آن را در اختیار بگیرد، یا حوزه‌ای نامکشوف که دانش سعی دارد تا به‌تدریج آن را کشف کند. سکسوآلیته همان نامی است که می‌شود به یک برساخته‌ی تاریخی اطلاق کرد.» (فوکو، ۱۹۷۹).

البته فوکو از واژه‌ی «برساخته‌ی تاریخی» استفاده نکرد، بل از dispositif استفاده کرده که به‌معنای «سامانه» [دستگاه یا آرایشِ نیروها] است. با این همه، آثار فوکو سهمی اساسی در بحث‌های معاصر درباره‌ی تاریخ سکسوآلیته دارد، چون حرکتِ خلاقانه‌ای که در جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی و تاریخِ اجتماعی در به چالش گرفتن پیش‌فرض‌ها درباره‌ی امر جنسی شروع شده بود را شتاب و شدت بخشید. آثار او کمک کرد تا پرسش‌هایی که پیش‌تر مطرح شده بودند مرکزیت پیدا کنند. به پرسش‌هایی که درباره‌ی علتِ شکل‌گیریِ باورها و رفتارهای جنسی هستند، پرسشی افزود شد که به تاریخِ خود ایده‌ی سکسوآلیته می‌پردازد. از دید فوکو، سکسوآلیته رابطه‌ی مولفه‌ها و گفتمان‌هاست، مجموعه‌ای از کنش‌ها و فعالیت‌های معنابخش، دستگاهی اجتماعی که از تاریخ برخوردار است؛ که ریشه‌های عمیقی در گذشته‌ی پیشامسیحی و مسیحی دارد اما تنها در دنیای مدرن بود که به وحدتی مفهومی و مدرن دست یافت.

مهم‌ترین نتیجه‌ی این رویکرد تاریخی به سکسوآلیته آن است که تمامی این حوزه را در معرضِ تحلیل و ارزیابی انتقادی قرار می‌دهد. حالا ممکن شده است تا سکسوآلیته را در ارتباط با دیگر پدیده‌های اجتماعی دید. بنابراین سه نوع پرسشِ بسیار مهم مطرح می‌شود: نخست این‌که سکسوآلیته چه‌طور شکل گرفته، چه‌طور با ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی گره خورده است، یا به عبارتِ کلی: چه‌طور از نظر اجتماعی و تاریخی برساخته شده است؟ دوم این‌که حوزه‌ی سکسوآلیته چه‌طور و چرا چنین قدرتِ سازمان‌دهنده و فحوای نمادینی در فرهنگِ غربی یافته است؟ ؛ چرا فکر می‌کنیم سکسوآلیته این‌قدر مهم است؟ سوم این‌که رابطه‌ی بین سکس و قدرت چیست؛ [در این رابطه] چه نقشی را باید به تقسیم‌بندی‌های طبقاتی و الگوهای سلطه‌ی مردانه و نژادپرستی اختصاص دهیم؟ به دنبال این پرسش‌ها، پرسشی دیگر مطرح می‌شود: اگر سکسوآلیته برساخته‌ای است که عاملیتِ انسانی آن را ایجاد کرده، تا چه‌اندازه‌ای می‌تواند تغییر کند؟ این پرسشی است که من می‌خواهم در فصل‌های بعدی به آن بپردازم. سه پرسشِ اول را اما در همین فصل بررسی خواهم کرد.

ادامه دارد

آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:

Jeffrey Weeks: Sexuality, 3rd ed., New York and London: Routledge 2010

بخش‌های پیشین:

فصل یکم: زبان‌های سکس

پانویس‌ها:

See Bullough (1976); the particular essay, ‘Sex in history: a virgin field’, first published in 1972

See Dawkins (1978). I discuss sociobiology in Chapter 3. For a more balanced Darwinian view-point than Dawkins’, see Jones 2009

Padgug (1979). For contributions to the debate on sex in history, including Padgug’s essay, as well as a contribution from myself, see Phillips and Reay (2002)

Mead (1977; first published 1928). For a highly critical dissection of this work, see Freeman (1983)

[۵]   مالینوفسکی این عبارت را به کار برده در:

“Culture as a determinant of behavior” reprinted in Malinowski 1963: 167

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • سکسوالیته | روانشناسی مردمی

    […] افزون بر آن، این رویکرد با بازشناسیِ تنوع الگوهای جنسی در سراسرِ جهان، الگوها و فرهنگ‌های جنسی‌ای که درونِ جوامع غربی حضور داشتند را تقاطعی از فرهنگ‌های متمایز جنسی دانست و از این طرق سهمِ به‌سزایی در ایجادِ فهمِ همدلانه‌ تری نسبت به این الگوها و فرهنگ‌ها ایفا کرد. نامی‌ترین نمونه‌ی این امر، تصویرِ عاشقانه‌ (و البته نقدشده)ای است که مارگاریت مید از «بلوغ» در جزیره‌ی ساموآ به دست می‌دهد که در دهه‌ی ۱۹۳۰ بسیار تاثیرگذار بود؛ چون نشان می‌داد که فرهنگِ (سرکوب‌کننده‌ی) امریکایی در برخورد با مسئله‌ی نوجوانی، نه مطلوب است و نه گریزناپذیر و نه ضروری. […]