تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
تفکر هوشمندانه − مهارتهایی برای فهم و نوشتار انتقادی (بخش ۲ از فصل ۱)
متیو الن − منظور ما از متفکرِ هوشمند آن نیست که آدمِ متفاوتی شویم، بل باید مهارتهایی را که از قبل داریم، «بهبود» بخشیم.
با استدلال پیشاپیش آشناییم: همهی ما به شکلی یاد گرفتهایم که فکر کنیم و دلیل بیاوریم، و ارتباطِ برقرار کنیم بین رویدادها و نگرشهای گوناگون، و ارتباطها را بفهمیم. خب، منظور ما از متفکرِ هوشمند آن نیست که آدمِ متفاوتی شویم، بل باید مهارتهایی را که از قبل داریم، «بهبود» بخشیم. برای رسیدن به این هدف (که تاکیدِ اصلی این کتاب نیز است) باید از فرآیندِ تحلیلیِ استدلال آگاه شویم. اگر آگاه شویم، آنگاه خواهیم توانست موضوعاتِ پیچیده را عمیقتر واکاوی و تحلیل کنیم، اطلاعات را بهطور کارآمدتری پردازش کنیم، و ایدههایمان را بهطور قانعکنندهای انتقال دهیم.
در فصلهای آینده، "استدلال" را به گونهای بررسی خواهیم کرد که آن را بهتر بفهمیم و بهتر از آن بهره بریم. بهویژه دربارهی «ساختارِ تحلیلیِ» ایدهها نکاتی را یاد خواهیم گرفت. ساختارِ تحلیلیْ ضرورتا روشنترین نحوهی تبیین استدلال است. ما معمولا در کلامی که میخوانیم و میشنویم (یا اصطلاحا در «زبانِ طبیعی») با چنین ساختارهایی روبهرو هستیم؛ این ساختارها در کلام «گنجانده» شدهاند. ما باید یاد بگیریم که بین ساختارها و زبانِ طبیعیْ تمایزی اساسی قائل شویم. همچنین به ایدهی «پرسشهای تحلیلی» نیز خواهیم پرداخت؛ این پرسشهای تحلیلیْ ما را یاری میکنند تا روابطی را توسعه دهیم که دربردارندهی ساختارهای تحلیلیِ ما هستند.
متفکرانی با نگرشهای خاص
به یاد داشته باشید که تفکرِ هوشمندانه همیشه یک بُعدِ اجتماعی دارد: در واقع این ما انسانها هستیم که استدلال میورزیم. در نتیجه، یکی از مولفههای تفکر و تحلیلِ موفق و همچنین کاربردِ کارآمدِ استدلالْ نگرشِ خودِ ماست. برای اکثر ما (و نه همهی ما)، دانشمان معمولا هم از اطلاعاتِ بنیادین یا «واقعیتها»یی که از آنها آگاهی داریم تشکیل شده و هم از چارچوب یا ساختارِ ایدههای کلانتری که بهوسیلهای آنها آن واقعیتها را تفسیر میکنیم. بسیاری از ما قادریم که شبیهسازی کنیم و واقعیتها را «بفهمیم»، اما متفکرِ هوشمند همیشه ساختارها و چارچوبهایِ خود را مورد ارزیابی قرار میدهد. متفکرِ هوشمند در این فرآیندْ درکِ عمیقتر و کارآمدتری از موقعیتها و رویدادها دارد. متفکرِ هوشمند میتواند استدلالهای مطمئنی ارائه دهد، چون خودش را چندان به پیشفرضهای بررسینشده و نپرسیده متکی نمیکند.
اول از همه، ما باید همیشه بخواهیم که دیدگاه و مُوضِعِ خودمان را بروز دهیم: یعنی شیوهی فکرکردنمان دربارهی جهان را موردِ موشکافی و بررسی قرار دهیم. ممکن است گهگاه از خودمان بپرسیم:
● آیا دیدگاههای ما با یکدیگر تناقض دارند یا ندارند؟
● دیدگاههای من بر چه پیشفرضهایی سوار شدهاند؟
● آیا به روی ایدههای جدید و نتیجههای جایگزینْ گشوده هستم؟
● آیا میتوانم از چشماندازِ دیگری به این موضوع نگاه کنم؟
ما همیشه باید در ارتباط با موضوعاتی که برایمان مهم هستندْ از خودمان بپرسیم:
● چرا این اتفاق افتاد؟
● دفعهی بعد چهکار باید کنم؟
● این اتفاق چه معنا میدهد؟
همانطور که خواهیم دید، پرسیدنْ مهارتی کلیدی در تحلیل است، پرسیدنْ ما را قادر میسازد تا وقتی داریم با دیگران ارتباط برقرار میکنیم، دانشِ پیچیدهای دربارهی جهان ایجاد کنیم و ایدههای مربوطه را ساختارمند کنیم.
پاسخِ پرسشهای بالا مهم نیستند، مهم این است که بپرسیم، مهم این است که «چیزها را بدیهی فرض نکنیم» یا به «جوابهای دادهشده و معلوم» اکتفا نکنیم. یک خطای بزرگ این تصور رایج در میان مردم است که گویا کسی هست که همهی پاسخها را دارد و تنها کاری که از دستِ ما برمیآید آن است که سعی کنیم با زیرکیْ پاسخها را پیدا کنیم. اما آن مهارتِ کلیدیای که ما بایستی به آن دست یابیم، تا انسانهای کارآمد و اندیشمندی شویم و به کمک آن با دنیایمان درگیر شویم و آن را بفهمیم، تواناییِ یافتنِ پاسخ نیست: بل تواناییِ «پرسیدنِ پرسشهای دُرُست» است. اگر بتوانیم پرسشهای دُرُست درافکنیم، آنگاه پاسخها بهآسانی بر ما روشن میشوند. افزون بر این، ما قادر میشویم تا بفهمیم چرا انسانهای دیگر پاسخهای ما را نمیپذیرند و دیدگاهِ خودشان را دارند. پرسشها مبنایی برای استدلال هستند.
تمرین ۱.۲
یادداشتی بنویسید دربارهی موضوعِ مهمی که همین حالا با آن دست به گریبان هستید، مثلا در محلِ کار که شاید یک ماموریت باشد یا چیز دیگری که برای شما مهم است. موضوعی را انتخاب نکنید که شخصی و عاطفی باشد، چون این موضوعاتِ شخصی و عاطفی را بهتر است به شیوههای دیگری تحلیل کرد. بعد شروع کنید و از خودتان پرسشهایی را بپرسید که به تحلیل موضوع کمک کنند. پرسشها را روی کاغذ بنویسید، بررسیشان کنید، و پرسشهای بیشتری اضافه کنید. سعی کنید پرسشهایی را بپرسید که برآمده از پرسشهای نخستینی هستند که به ذهنتان رسیده، پرسشهایی که بین موضوع و مسائل دیگر ارتباط ایجاد میکنند.
چرا به «تفکر هوشمندانه» نیاز داریم؟
اساسا اگر متفکرانی هوشمند نباشیمْ دنیا را آنطور که بایدْ نخواهیم فهمید؛ نخواهیم توانست در برخورد به مسائل بهطور کارآمد و مستمر چارهیابی کنیم؛ نخواهیم توانست در آن حوزههایی از زندگی که آن اطلاعات به آنها مربوط میشوند، کامیاب باشیم. دانشْ «ماده»ی زندگیِ روزمرهی همهی ما آدمیانِ سدهی بیست و یکم است. از ما همیشه میخواهند که اطلاعاتی را پیدا کنیم، توسعه دهیم، انتقال دهیم و درباره آنها فکر کنیم. تفکرِ هوشمندانه میتواند راههایی را پیشِ پای ما بگذارد تا بتوانیم با دانش و اطلاعاتْ کار کنیم.
اول از همه، تفکرِ هوشمندانه «به ما در مطالعه کمک میکند». همهی آثار دانشگاهی باید استدلالی باشند. شما میخواهید که محتوای یک کتاب یا مقاله را بفهمید، اطلاعاتاش را خلاصه کنید، موضوعهای مهم را بفهمید، مفاهیمِ کلیدی را درک کنید، و با ایدههای ناآشنا آشنا شوید: استدلال برای همین کارهاست. بیشترِ آموزگاران، وقتی تکالیفِ مدرسهی دانشآموزهایشان را تصحیح میکنند، به توضیحها و بحثهای مستدلِ توجه دارند. ما با مهارتهای تفکرِ هوشمندانه میتوانیم محتوا (موقعیتی که در آن یاد میگیریم و دانش را انتقال میدهیم) را بفهمیم، همچنین میتوانیم نظامی که در آن هستیم را بفهمیم، دانشآموزها هم میتوانند انتظارات و نیازمندیهای خود را بفهمند و این نیازمندیها را برآورده سازند.
دوم اینکه تفکرِ هوشمندانه «به ما در محلِ کار کمک میکند». همهی کارها با تصمیمگیری سر و کار دارند. کار یعنی ایجادِ تغییر، چیرهآمدن بر موقعیتهای جدید و ناآشنا، یافتنِ راههای بهترِ انجامِ کارها، یافتنِ اطلاعاتِ ضروری، فهمیدن مردم و موقعیتهایی که در آنها کار میکنیم، و حلِ مسائلِ پیچیده. ما در انجام تکلیفهایمان از استدلال استفاده میکنیم، اگر تفکرمان را با زیرکی درآمیخته باشیم، میتوانیم اعتمادِ بیشتری به تواناییهامان داشته باشیم و میزانِ موفقیتمان را افزایش دهیم. بهویژه، درکی که بهواسطهی تفکرِ هوشمندانه نصیبمان میشود، به ما کمک میکند تا ارتباط و انتقالِ کارآمدتری میان ایدهها برقرار کنیم. این امر برای زندگیِ موفقِ حرفهای و شغلیْ بسیار ضروری است.
سوم و شاید مهمترین نکته این است که تفکرِ هوشمندانه «ما را به عضوِ فعالِ جامعه تبدیل میکند». ما همگی عضوِ گروهها و اجتماعاتِ محلی و ملیِ مختلفی هستیم. اگر این عضویتْ حقوقِ خاصی به ما ارزانی میکند (مثل حقِ شهروندی)، یکسری مسئولیتهای مشخصی را هم بر دوشِ ما میگذارد. مسئولیتِ ماست که بفهمیم چه در جامعه رخ میدهد و هر جا که ضروری باشد بایستی واردِ عمل شویم، تغییر ایجاد کنیم، درگیر شویم، امور را بهتر کنیم و با بیعدالتیها بجنگیم. اگر از مهارتهای تفکرِ هوشمندانه استفاده کنیم، میتوانیم مسیرِ خودمان را در این دریای طوفانیِ عقاید و تاکیدها و ایدهها و پیشفرضهایی که بر جهانِ اجتماعی مسلط هستند و ما در آن زندگی میکنیم، بهسلامت پیدا کنیم. وگرنه بی آنکه بر رویدادها و موقعیتها کنترلی داشته باشیمْ با جریانِ مسلط همراه خواهیم شد؛ این نهتنها برای فردفردِ ما که برای کلِ جامعه (که تمامِ مسئولیتها و حقوقمان را از آن داریم) خطرناک است.
در ترانهی معروفِ Inner Logic از گروه راک Bad Religion گفته میشود که برای رویدادهایی که ما را احاطه کرده و ما را در خود درگیر ساختهاندْ منطقی درونی هست، منطقی که به ما آموختهاند که از آن دور بمانیم. اغلب فکر میکنیم که بهترین راهِ زندگی آن است که از این منطقِ درونیِ رویدادها فاصله بگیریم. همین ترانه اینگونه ادامه مییابد: «مپرس، تظاهرات به راه نینداز، توافقِ جدیدی به عمل نیاور، به قانونِ اساسی پشت نکن». در این سرپیچی از تفکرکردنْ، دو حد وجود دارد که هر دو بهیکسان مطلوب هستند: در یک حد، از ابزارِ «منطقی» فاصله گرفتن است که به معنی ایمانآوردنِ بیشتر به دانشِ «علمی» و «عینی» است (که گویا هیچگاه نمیتوان به پرسششان گرفت). و در حدِ دیگر، با تاکیدِ بیش از حد به نسبیگراییِ فردیْ از پیچیدگیِ مسائل دور میشویم. در نسبیگراییِ فردیْ عقیدهی هر انسانی به اندازهی انسانِ دیگر خوب است. ما هیچگاه نباید فکر کنیم که فقط «یک» دیدگاهِ دُرُست وجود دارد؛ ما نباید فکر کنیم که «همه»ی دیدگاهها دُرُست هستند.
ما باید سعی کنیم تا نهفقط به خاطر خودمان که بهخاطر مصلحتِ جمعی، آن منطقِ درونی را آشکار کنیم و پیچیدگیها را بشکافیم. تفکرِ هوشمندانه به ما یاد میدهد چگونه این کار را انجام دهیم. بهطور کلی، دانشْ بر بستر قدرت و اعمال نفوذ پا میگیرد، و بهسختی میتواند «عینی» و «بیطرف» باشد. تفکرِ هوشمندانه میتواند به ما قدرت دهد تا در برابرِ دانش بیاستیم، اهدافِ سیاسی و اجتماعیِ آن را افشا کنیم، سوگیریها و پیامدهای آن را روشن سازیم، و خطاها و غفلتهاش را مشخص سازیم.
هوشمندانه تفکرکردن یعنی شناساییِ زمینهی قدرت و تاثیرگذاریای که دانش روی آن بنا شده است. تفکرِ هوشمندانه یعنی اینکه در درون محدودههای این زمینهی اجتماعیْ از دانش استفاده کنیم و دانش را علیه این زمینهی اجتماعی به کار بندیم. تفکر هوشمندانه همچنین به ما یادآوری میکند که استدلالِ خودمان نیز ممکن است بهرهای از قدرت و اعمال نفوذ داشته باشد.
تمرینِ برای یادآوری
این فصل تمرینی برای یادآوری ندارد؛ فصل بعدی را بخوانید. همچنین، نیازی نیست که «مفهومشناسی» را الان انجام دهید. وقتی کتاب را تمام کردید، به این فصل برگردید و دوباره مرورش کنید. مطمئن هستم که وقتی برگشتید، با چشماندازِ بسیار متفاوتتری این فصل را خواهید خواند.
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش دوم از فصل نخست کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
نظرها
نظری وجود ندارد.