کتاب "سکسوآلیته": بخش سوم از فصل دوم (ابداع سکسوآلیته)
سازمان سکسوآلیته
جفری ویکس – نظامِ خانوادگی، سازمان اقتصادی−اجتماعی، تنظیمِ اجتماعی، مداخلههای سیاسی، و رشد «فرهنگهای مقاومت» حوزههای سازمان اجتماعی سکسوآلیته هستند.
پنج حوزهی گسترده در سازمانِ اجتماعی سکسوالیته بهنحو برجسته و ویژهای ضروری هستند: خویشاوندی و نظامِ خانوادگی، سازمان اقتصادی و اجتماعی، تنظیمِ اجتماعی، مداخلههای سیاسی، و رشد «فرهنگهای مقاومت».
یک. خویشاوندی و نظامهای خانوادگی
خویشاوندی و نظامهای خانوادگی، اساسیترین و نامتغیرترین شکل سازمان سکسوالیته اند؛ و از همه مهمتر، آنها مرکز «طبیعیِ» سازمان و تجربهی جنسی هستند. تابوی ازدواج با محارم، که ممنوعیتِ تماسِ جنسی درون نوع خاصی از رابطه است، گویا قانونی جهانشمول است و، همانطور که اغلب از آن بحث میشود، گذار از وضعیتِ طبیعت به جامعهی انسانی را نشان میدهد: آن را برسازندهی فرهنگ میدانند. (همچنین، تابوی ازدواج با محارم بنیادی برای یکی از ماندگارترین اسطورههای جمعی است؛ یعنی اسطورهی اودیپ که پدرش را ندانسته میکشد و با مادرِ خود ازدواج میکند، و بعدها بابت تخلف از این قانون ناچار به پرداختِ بهایی دردناک میگردد). شکلهای تابو اما بسیار متنوع هستند. در سنتهای مسیحیِ قرون میانه، ازدواج با افرادِ پایینتر از هفتمین نسب، ممنوع بود. امروزه ازدواج با عموزادهها و عمهزادهها و خالهزادهها و داییزادهها عموما پذیرفته شده است. در مصرِ فراعنه، ازدواج با برادر و خواهر مجاز بوده، و در برخی موارد نیز ازدواج پدر-دختر رایج بوده، به این قصد که خلوصِ نسبتِ پادشاهی حفظ شود. امروزه، ازدواجِ پدر-دختر در بین تابوترین فعالیتهای جنسی است. وجودِ تابوی ازدواج با محارم نشان میدهد که همهی جوامع نیاز دارند تا سکس را تنظیم کنند؛ اما نشان نمیدهد که این تنظیمکردن چگونه انجام میشود. حتی «روابط نسبی» (یا خونی) نیز باید از طریقِ صافیِ فرهنگ تفسیر شود.
حقیقت این است که گرههای خویشاوندی، پیوندهای طبیعیِ خونی نیستند؛ بل روابطِ اجتماعیِ بین گروهها هستند و اغلب روابطی هستند مبتنی بر نزدیکیهای سکونتی و با نزدیکیهای ژنتیکی. مارشال سَلینز (Marshall Sahlins) میگوید:
«مفاهیم بشریِ خویشاوندی همینکه همه مگر شاخهی کوچکی از پیوندهای تبارشناختیِ یک فرد را از مقولهی «خویشاوندِ نزدیک» بیرون میگذارد، ممکن است از زیستشناسی فاصله بگیرند؛ و در همان حال، افرادی که نسبتِ دور دارند یا کاملا غریبه هستند را وارد این مقوله [خویشاوندی] میکند و صاحبِ یک خونِ مشترک میداند. در بین این غریبهها(ی ژنتیکی) ممکن است فرزندی (از نظر فرهنگی) نیز پیدا شود.» (سلینز ۱۹۷۸: ۷۵)
اینکه تصمیم بگیریم چه کسی خویشاوند من باشد و اینکه تصمیم بگیریم «خانواده» را چهطور تعریف کنیم، آشکارا بستگی به گسترهای از عواملِ تاریخی دارد. بهویژه در میان جوامعِ بسیار صنعتیشده و غربی، شکلهای بسیار متفاوتی از خانواده وجود دارد که کم و بیش در هماهنگی و همزیستی هستند؛ این شکلها را طبقه و جغرافیا و تفاوتهای مذهبی و فرهنگی و نژادی و قومی تعیین کرده است. امروزه بسیاری از مردم از «خانوادههای انتخابی» حرف میزنند که مبتنی بر شبکههای دوستی و خویشاوندیِ انتخابی است. «خانوادههای غیردگرجنسگرا» در کنار خانوادهی سنتی وجود دارد که کم و بیش در هماهنگی به سر میبرند.
عوامل اقتصادی و اجتماعی، مذاهب، قوانین وراثت، دخالتهای دولتی جهت تنظیم ازدواج و طلاق یا تصویب سیاستهای رفاهی و مالیاتی جهت حمایت از خانواده، میتوانند الگوهای خانواده را شکل دهند و از نو شکل دهند. همهی اینها احتمالا الگوهای زندگی جنسی را نیز تحت تاثیر قرار میدهند: با بالابردن یا پایینآوردن نرخِ ازدواج، سنِ ازدواج، میزان تولیدمثل، نگرش به سکسِ غیرتولیدمثلی یا غیردگرجنسگرایانه، پذیرشِ روابط خارج از ازدواج، یا تکوالدینی، قدرتِ نسبیِ مردان بر زنان، و حالا – در بسیاری از کشورها – افزایشِ ازدواج یا پیوندِ مدنیِ همجنسگرایانه. همهی این عوامل بهنوبهی خود مهم هستند. از آنجا که خانواده عرصهای است که اکثر مردم (قطعا در فرهنگهای غربی) در آن عرصه نیازهای فردی و جنسی و هویتِ خودشان را کسب میکنند، آن عوامل نیز اهمیتی دوبرابر پیدا میکنند؛ و اگر از نظر روانکاوها پیروی کنیم، خانواده عرصهای است که تمایلهای ما در آن از همان سطوحِ اولیه سازمان پیدا میکند. اگر الگوهای خویشاوندی و خانوادگی تغییر کنند، نگرشها و دغدغههای مربوط به سکسوالیته نیز تغییر خواهد کرد.
دو. سازمان اقتصادی و اجتماعی
همانطور که گفتم، خودِ خانوادهها هم باشندههایی خودگردان و طبیعی نیستند. آنها هم توسط روابط اجتماعیِ گستردهتری شکل گرفتهاند. الگوهای خانگی نیز میتوانند تغییر کنند: توسط نیروهای اقتصادی، توسط تقسیمبندیهای طبقاتی که منبعث از تغییراتِ اقتصادی است، متأثر از میزان شهریشدن و میزان تغییراتِ سریع صنعتی و اجتماعی، توسط گردشِ ترامِلیِ (transnational) مردم، تاثیر آوارهشدن و پراکندگیِ مردم، حتی با گردشگریِ جنسی و مهاجرتِ اقتصادی.
برای نمونه، مهاجرتِ کاری به شکلهای مختلفی بر الگوهای نامزدی و ترتیباتِ جفتیابی و آمیختگی قومی و نژادی، نرخ حرامزادگی، یا شیوع بیماریهای جنسی اثر گذاشته است. پرولتاریا شدنِ جمعیتِ روستایی در اوایل سدهی نوزدهم در انگلستان، در افزایشِ حرامزادگی در این دوره بسیار موثر بود؛ چون جابهجاشدنِ اقتصادی و صنعتی موجبِ شکستهشدنِ الگوهای قدیمیِ نامزدی شده بود (در واقع، این مورد یک «ناامیدی به ازدواج» بود تا یک انقلابِ خودآگاهِ جنسی). شرایط کار نیز میتواند زیستِ جنسی را شدیدا شکل دهد. نمونهی خوبِ این ادعا را میتوان در مدارکِ دههی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ انگلستان یافت: زنانی که در کارخانهها کار میکردند، در مقایسه با زنانی که خانهدار بودند یا خدماتِ خانگی ارائه میدادند، بیشتر تمایل داشتند تا از روشهای مصنوعی کنترلِ زاد و ولد آشنا شوند و بنابراین توانستند اندازهی خانوادهشان را به میزانِ زیادی محدود سازند.
روابط بین مردان و زنان پیوسته زیر تاثیر تغییراتی است که در شرایط اقتصادی و اجتماعی روی میدهد. افزایشِ اشتغال زنانِ ازدواجکرده در نیروی کار دستمزدی از دهه ی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در اکثر کشورهای غربی بهناچار الگوهای زندگیِ خانگی را تحت تاثیر قرار داد، گرچه بسیار طول کشید تا تقسیمِ سنتیِ کار در خانه نیز بهکل تغییر کند. افزایش فرصتهای اقتصادی برای زنان و پدیدارشدنِ جامعهی مصرفی، مولفههای مهمی در «خیزشِ زنان» (از دههی ۱۹۶۰ به این سو) هستند؛ خیزشِ زنان شاید مهمترین دگرگونی اجتماعی سدهی بیستم باشد. این امر نیز موجب شد تا خودگردانیِ جنسیِ زنان و نگرشهای فردگرایانه به سکسوالیته نیز رسمیتِ بیشتری پیدا کنند. بین دههی ۱۹۶۰ و اولین دههی سدهی بیست و یکم، در ارزشهای جنسی دگرگونی عظیمی روی داد؛ در پی ضعیفشدن نهادهای سنتیای مثل خانواده و دینِ اقتدارگر، الگوهای نوینی از زندگیِ صمیمانه پدیدار شد که بیش از پیش، مبتنی بر عاملیت و انتخابِ جنسی بودند.
چنین تغییراتی دیگر به سرزمینهای کانونی و صنعتیشدهی نیمکرهی شمالی محدود نیستند. فرآیند جهانیشدن، مرزهای کهنهی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را از بین برده است. بسیاری از نمودهای آن دیگر در زمرهی چیزهای نو نمیگنجند. تحرکِ تودهای مردم در کشورها و ایالتها و قارهها، در زمرهی نیروهای غالبِ چند سدهی گذشته بوده است؛ از طریق امپریالیسم و استعمار، تجارت برده، تاثیراتِ مخربِ جنگ، مهاجرتِ خودخواسته و باز-استقراریِ اجباری. همهی اینها الگوهای سنتیِ زندگی را آشفته ساخته، و ارزشها و رفتارهای جنسیای را مستقر ساخته است، و زنان و مردان و بزرگسالان و کودکان را در کنار هم نشانده یا باخشونت آنها را از هم جدا کرده، و نتایجِ پیشبینیناپذیری بر اخلاقیاتِ جنسی داشته؛ از تفکیکِ اجباریِ جنسها گرفته تا تجارتِ بینالمللی برده و تنفروشی کودکان، از تخریب الگوهای سنتیِ نامزدی و ازدواج گرفته تا همهگیریِ اچآیوی/ایدز. همهی این شواهد نشان میدهند که جریانهای معاصرِ جهانی این فرآیندها را سرعت بخشیدهاند و الگوهای شدیدا نوینی از «سکسِ جهانی» خلق کردهاند. سکسوالیته را شیوههای توسعهیافتهی تولید مشخص نمیکند، بل ریتمِ زندگیِ اقتصادی و اجتماعی است که پیششرطهای اساسی و محدودیتهای نهایی برای سازمان و «اقتصادِ سیاسیِ» زندگیِ جنسی فراهم میکند.
سه. تنظیم اجتماعی
اگرچه زندگی اقتصادی برخی از ریتمهای زیربنایی را ایجاد میکند، شکلهای واقعیِ تنظیمِ سکسوالیته اما از خودگردانیِ قابل ملاحظهای برخوردار هستند. روشهای رسمیِ تنظیمِ زندگیِ جنسی، بسته به اهمیتِ دین و تغییرِ نقشِ دولت و حضور یا غیابِ یک اجماعِ اخلاقی که الگوهای ازدواج و نرخِ طلاق و وقوعِ کنشهای سنتشکنِ جنسی را تنظیم کند، از دورهای به دورهی فرق میکنند. یکی از دگرگونیهای عظیمی که در ۱۰۰ سال اخیر در کشورهای بسیار صنعتیشده روی داده است این است که کلیسا دیگر تنظیمِ اخلاقی را انجام نمیدهد و این کار بهشیوهای سکولار و از طریق سازمانهایی مثل پزشکی و آموزش و پرورش و روانشناسی و مددکاری و خدماتِ رفاهی انجام میگیرد.
البته این امر ضرورتا به معنای کاهشیافتنِ قدرتِ دین نیست. سکولاریزاسیونِ مشهود در جوامعی که اخیرا صنعتی شدهاند، همینکه به ضعیفشدن ارزشهای سنتی واکنش نشان میدهند، اهمیتِ مداخلههای مذهبی را برجسته میسازند. مسیحیتِ انجیلی در ایالاتِ متحده بیشتر انرژی اولیهاش را در اوایل سدهی بیستم مدیونِ عدم پذیرشِ پیروزیِ ظاهریِ ایدههای داروینی از تکامل است، ایدههایی که ظاهرا دیدگاهِ مذهبی به زندگی را مردود میسازند. ایالات متحده، بهعنوان مذهبیترین جامعهی معاصر و صنعتی، از دههی ۱۹۷۰ به این سو شاهدِ بازخیزیِ نیرومندِ قدرتِ دین در سیاست بوده و مسالهی سقط جنین و آموزش (سکولار) جنسی و همجنسگرایی و بهویژه ازدواج همجنسگرایی، سنگِ محکی برای محافظهکارهای اخلاقی شده است. ضد-داروینیسم توانسته با خلقتگراییِ معاصر (که جمعیتِ بالایی از شهروندان امریکایی ظاهرا از آن پشتیبانی میکنند) تاییدِ دوبارهای از دیدگاهِ دینی ایجاد کند. خیزشِ گستردهی جنبشهای بنیادگرا در سراسر جهان، از همان رانهی سکولارستیز و علمستیز برخوردارند؛ با اینکه بقا و ترویجِ این جنبشها مدیونِ تکنیکهای دقیقی بوده که علمِ مدرن تولیدشان کرده است. گرچه باید قدرتِ احیای معاصرِ دینی را تصدیق کرد، اما همچنین باید اذعان کرد که این جنبشها واکنشی به خیزشِ مدرنیسمِ جنسی است. سازمانهای سنتیِ مذهبی، مثل کلیساهای اسقفی/انجیلی و حتی کلیسای کاتولیک رومی، بر سر مباحثی چون نقش زنان و بازشناسی زنان و مردانِ همجنسگرا در مقامِ کشیشی (و همچنین زوجیتِ مدنیِ همجنسگرایی) دچار دودستگی شدهاند. در بین مسلمانها و مسیحیان، گروههای همجنسگرا وجود دارد. با اینکه امر مذهبی دیگر ضرورتا از نظر اجتماعی محافظهکار نیست، اما مذهبِ سنتی دیگر نقشِ غالب را در اندیشیدن به امر جنسی بازی نمیکند.
افزون بر آن، قصدِ رهبرانِ اخلاقی و سیاستمداران و قانونگذاران و پزشکان و روانشناسها هر چه که باشد، باز هم مهم است که بدانیم موفقیتِ مداخلههای آنها ضرورتا از پیش مُقَدر و ترتیبدادهشده نیست. معمولا، زندگیِ جنسی همانقدر توسط پیآمدهای قصدنشدهی کنشِ اجتماعی تغییر میکند که توسط قصدِ بازیگرانِ اصلیِ این عرصه. قوانینی که انتشار مطالبِ مستهجن را ممنوع میسازند معمولا باعث میشوند که پروندههای دادگاهی همان مطالبِ مستهجن را منتشر سازد. ممنوعکردنِ فیلمهای سکسی نیز باعث میشود آن فیلمها به شهرتِ بعضا نابهجایی دست یابند. قوانین و ممنوعیتهایی که برای کنترلِ رفتارِ گروههای مشخصی از افراد تعیین شدهاند میتوانند واقعا منجر به ایجادِ هویتی ارجمند و یکپارچگی در بین آن افراد شوند. همین مورد قطعا دربارهی تصفیهی قوانین مربوط به همجنسگراییِ مردانه در اواخر سدهی نوزدهم هم صادق است؛ که با تقویتِ هویتهای همجنسی مصادف شد. به همین نحو، قدغنکردن روشهای کنترل زاد و ولدِ مصنوعی نیز میتواند مردم را از وجودِ آنها آگاه سازد. قطعا تصادفی نیست که ایتالیا که خانهی پاپ در آن است، مرجعی که سقط جنین و کنترلِ زاد و ولد را اکیدا ممنوع میکند، یکی از پایینترین نرخهای زاد و ولد را در اروپا دارد، در حالی که این کشور همچنان رسما کاتولیک است. میلیونها کاتولیکها از وسایل مدرنِ کنترلِ باروری استفاده میکنند. گرچه دین هنوز (بهویژه در کشورهایی که ایدئولوژیهای دینی غالب است) میتواند قاطع باشد، اما مردم بهطور روزافزون خودشان تصمیم میگیرند که چهطور میخواهند رفتار کنند. اخلاق در حال خصوصیشدن و شخصیشدن است.
فقط روشهای رسمی نیستند که سکسوالیته را شکل میدهند؛ الگوهای غیررسمی و عادیای هم هستند که به همین میزان اهمیت دارند. شکلهای سنتیِ تنظیمِ جفتیابیِ افرادِ بالغ میتواند وسیلهی جدیای برای کنترلِ اجتماعی باشد. بسیار دشوار بتوان وفاقِ گروهی (برای مثال وفاق اعضای یک روستا یا همسالان در مدرسه) را شکست، و این امر همانقدر امروزه صادق است که در جوامعِ پیشاصنعتی صادق بود. زبانِ آزارِ جنسی («جنده»، «زیرخواب»، «خانم» در زبانِ فارسی) سعی میکند تا دختران را کنترل کند، و تمایزاتِ مرسوم بین دخترانی که سکس میکنند و دخترانی که سکس نمیکنند را تقویت میسازد. چنین روشهای غیررسمی عمیقا با قوانینی گره خوردهاند که اغلب (نسبت به استانداردهای معاصر) نمودهای عجیب و غریبِ گوناگونی از رفتارِ جنسی را تولید میکنند. یکی از این نمونهها، شکلِ جفتگیریای است که در بخشهایی از انگلستان تا سدهی نوزدهم تحت عنوان «بقچهبندی» (bundling) رواج داشت؛ که آیینی برای سکس در رختخواب بود و طرفین باید کاملا پوشیده میبودند. به زمان حاضر نزدیکتر که میشویم، با پدیدهی کاملا غریبِ «معاشقه» روبهرو میشویم که تا دههی ۱۹۶۰ دغدغهی اخلاقگراها و والدین بود. معاشقه به این باور بستگی دارد که وقتی آمیزشِ جنسی در ملا عام تابو است، دیگر شکلهای [سکس]بازی (چون بهعنوان سکس تعریف نشدهاند) ممکن است بهطور صمیمانهای در ملا عام اجرا شوند. کینزی در اوایل دههی ۱۹۵۰ مینویسد که:
«مسافرانِ خارجی گاهی از دیدنِ چنین فعالیتهای صریحا اروتیکی در ملا عام شگفتزده میشوند ... شمار روزافزونی از معاشقه در وسایلِ نقلیهای همچون اتوبوسها و ترامواها و هواپیماها وجود دارد. دیگر مسافران نیز یاد گرفتهاند که چنانچه صلاح بدانند توجهی به چنین فعالیتهایی نداشته باشند. ارگاسم نیز گاهی در معاشقههایی که در مکانهای عمومی انجام میگیرند روی میدهد.» (کینزی و همکاران. ۱۹۵۳: ۲۵۹)
اما خودِ معاشقه زمانی بدل به امری ناچیز و پیشپاافتاده میگردد که تابوی آمیزشِ جنسی پیش از ازدواج (از دههی ۱۹۶۰ در بیشتر جوامع غربی) از بین میرود. در چنین پدیدههایی، قوانین بسیار بغرنج و نیمهآگاهانهای مستتر هستند که بایدها و نبایدهای رفتاریِ ما را کنترل میکنند. روشهای غیررسمیِ تنظیم میتوانند تاثیراتِ اجتماعیِ مهمی بر جای بگذارند؛ برای مثال، میتوانند عقاید غیرقانونی و غیرعرفی را محدود سازند. در گذشته، این روشهای غیررسمی در قالبِ الگوهای مرسومِ شرمندهسازیِ در ملا عام و آیینهای تحقیر و تمسخرِ در ملا عام، اجرا میشد و در خدمتِ تقویتکردن هنجارهای اجتماع بود؛ مانند آیینِ «شاریواری» (یا شیواری – charivari – یا «موسیقی خشن») در انگلستان.
چهار. مداخلههای سیاسی
این روشهای رسمی و غیررسمیِ کنترل، درون یک چهارچوبِ سیاسیِ متغیری وجود دارند. تعادلِ نیروهای سیاسی در یک دورهی زمانیِ مشخص، میزان کنترلِ قانونی یا مداخلهی اخلاقی در زندگیِ جنسی را تعیین میکند. فضای کلی اجتماعی، زمینهای فراهم میکند تا در آن برخی مسائل در مقایسه با مسائل دیگر اهمیتِ بیشتری پیدا کنند. وجود «کارگشایان اخلاقی» که با مهارت تمام قادرند جریانِ عقایدِ شکلنگرفته را به دست بگیرند و تدوینشان کنند، میتواند در اجرای قوانینِ موجود یا ترسیم قوانین جدید موثر باشد. موفقیتِ «جناح راست جدید» در امریکا در طول دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در ایجاد برنامهای برای محافظهکاری جنسی و راهانداختن کمپینی علیه لیبرالهای جنسی و/یا منحرفین جنسی، تاییدی است بر امکانهایی برای بسیجِ سیاسی حول مسالهی سکس. بهویژه، موضعِ ضد-سقطجنینِ بسیاری از محافظهکارهای اخلاقی، باعث شکافی اساسی در سیاستِ امریکا شد؛ و همین شکاف بدل به یکی از نمودهای اصلی آن چیزی گردید که بهمدت ۳۰ سال «جنگهای فرهنگی» نامیده میشد.
اما دربارهی بهرهگیری از مسائلِ جنسی جهت پیشبرد یا تقویتِ یک برنامهی سیاسی مثالهای زیادی میتوان آورد؛ خواه رئیسجمهور موگابه باشد که پیامهای ضداستعماری را با پیامهای ضدهمجنسگرایانه درمیآمیزد تا پایگاهِ متزلزلاش را در زیمباوه مستحکم سازد، یا رژیمهای بنیادگرایی باشد که با سنگسارکردن زناکاران و اعدامِ همجنسگرایان میخواهند بر پاکیِ خودشان تاکید کنند. در همین راستا، میتوان پدیداری مطالباتِ جدیدی را شاهد بود که دربارهی شهروندی جنسی و رابطه خصوصی است و از سوی کسانی مطرح میشوند که پیشتر رژیمهای سنتیِ جنسی آنها را از چنین حقوقی محروم ساخته بود؛ همچنین میتوان دید که گفتمانهای جدیدی دربارهی حقوقِ جنسی انسان در سطحِ جهانی مطرح شده تا با تبعیضها و پیشداوریها و ستمهای مستمر مبارزه شود.
پنج. فرهنگهای مقاومت
تاریخ سکسوالیته، صرفا تاریخِ کنترلکردن نیست؛ بل تاریخِ مخالفت و مقاومت در برابر قوانینِ اخلاقی نیز هست. شکلهای تنظیمِ اخلاقی باعث سرپیچیها و خرابکاریها و فرهنگهای مقاومت میشود. نمونهی اصلی این فرهنگها را در شبکههای دانشی میبینیم که زنان دربارهی سکسوالیته و بهویژه کنترل زاد و ولد و سقطجنین تولید میکنند و در سراسر تاریخ و در تمام فرهنگها مشهود است. همانطور که انگس مکلارن گفته است:
«در مطالعهی باورهای مربوط به سقطجنین، به جنبههایی از فرهنگِ جنسیِ کاملا زنانهای برمیخوریم که از استقلال و خودگردانیِ زنان از مردانِ پزشک و اخلاقگرا و شوهر پشتیبانی میکند.» (مکلارن ۱۹۸۴: ۱۴۷)
این دانشِ جایگزین، تاریخِ درازی دارد. نمونهی کلاسیکِ انگلستانی این دانش، رواج کاربرد مرهمی در اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم در مناطق مرکزی انگلستان است. بهطور اتفاقی فهمیده شد که این معجون، که در گندزدایی و ضدعفونیکردن بدن بسیار کاربرد داشت، میتواند باعثِ سقطجنین شود؛ شواهدی در دست است که زنانِ طبقهی کارگر تا شروع جنگ جهانی نخست به کرات از این مرهم بهعنوان پیشگیریکننده استفاده میکردند.
خردهفرهنگها و شبکههایی که اقلیتهای جنسی ایجاد کردهاند مثالی دیگر از مقاومتِ فرهنگی است. تاریخِ خردهفرهنگِ همجنسگرایی مردانه در تاریخِ غرب بسیار طولانی است و برای مثال در شهرهای ایتالیا در اواخر قرون وسطا و در انگلستان از اواخر سدهی هفدهم نمودهای آن را میتوان دید. این خردهفرهنگها برای ظهورِ هویتهای مدرن همجنسگرایی بسیار حیاتی و ضروری بودهاند؛ این هویتها عمدتا در این شبکههای وسیعِ اجتماعی شکل گرفتند. در طول ۱۰۰ سال گذشته، مجموعهای از جنبشهای سیاسیِ صراحتا مخالفخوانی حول سکسوالیته و مسائل جنسی شکل گرفت. نمونهی کلاسیکِ این جنبشها «موج نخست» فمینیسم در نیمهی دوم سدهی نوزدهم است. اما کارهای جدید تاریخی نیز نشان دادهاند که جنبشهای اصلاحطلبِ جنسی نیز تاریخ درازی دارند و عمدتا با کمپینهای حقوق همجنسگرایان گره خوردهاند: سابقهی جنبشهای مدرن همجنسگرایی به سدهی نوزدهم و به کشورهایی مثل آلمان و انگلستان بازمیگردد.
خود این فرهنگهای محلیِ مقاومت، مهم هستند. از دههی ۱۹۷۰ و با پیشرفت جنبشهای اجتماعیِ ملی و بینالمللیِ زنان و همجنسگرایان و دوجنسگرایان و تراجنسیتیها و دگرباشان، این فرهنگها هم طنین تازهای گرفتهاند؛ و پیشرفت نهادهای حقوق بشری که فرهنگِ مخالفت را سیاسی و بینالمللی ساختهاند، نیز انعکاسی تازه در گفتمان جهانی به آن فرهنگها بخشیدهاند.
ادامه دارد
آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:
Jeffrey Weeks: Sexuality, 3rd ed., New York and London: Routledge 2010
بخشهای پیشین:
فصل یکم: زبانهای سکس
فصل دوم: ابداع سکسوآلیته
نظرها
ssaeed
با درود و شاد باش بسیار مطلب جالب و نویی بود ازاین دست مطالب رو و یا مطالبی که جامعه ی جوان وپدران و مادران اینده در ایران با ان درگیر هستن و یا خواهن شد بیشتر ارائه کنید با سپاس و ارادتمند شما سعید