رمان «شبیه عطری در نسیم» نوشته رضیه انصاری
از بین رفتن مرزهای جعلی بین زن و مرد
مهرک کمالی - رضیه انصاری نشان میدهد که چگونه با از بین رفتن مرزهای جعلی بین زن و مرد، کنش مدنی در انسان ایرانی شکل میگیرد.
«شبیه عطری در نسیم» نوشته رضیه انصاری زندگی بهزاد، شخصیت اصلی رمان را از دو زاویه روایت میکند: حرکت او از آرمانگرایی انقلابی به سوی مشارکت داوطلبانه اجتماعی و همچنین کنش و واکنشِ دو جنبه مردانه و زنانه شخصیتش. این دو روایتِ در هم تنیده٬ زندگی بهزاد و پیمان و کیا را میسازند؛ این سه نفر همراه با نازی چهارضلع یک دوستی طولانی هستند که ستونهای اولیهاش بهزاد و نازی بودهاند. نازی روح داستان است. او، هم امکان مشارکت اجتماعی را برای دیگران فراهم میکند، و هم مردان داستان را یاری میدهد زنانهتر زندگی کنند. «شبیه عطری در نسیم» مردانگی و زنانگی را در کنار هم بازنمایی میکند و نه در تقابل با هم. از این جهت میتوان گفت اتفاقی تازه در عرصه داستاننویسی ماست.
بهزاد و پیمان سالها قبل به دلایل سیاسی و کیا حدود پنج سال قبل از این تاریخ در تبعیدی خودخواسته از ایران خارج شده و اکنون زنهای این سه مرد از آنها جدا شدهاند. نازی چند وقتی است با شوهر و فرزندانش به فرانکفورت رفته و فقط گاهی به آنها سر میزند. زنهای دیگر داستان غایب ولی حاضرند. سه زن ـ دیبا (زن بهزاد)٬ شیرین (زن پیمان)٬ و آذر (زنِ کیا) ـ اگرچه بیشتر اوقات به واسطه ذهن مردان به داستان وارد میشوند٬ اما تصمیمگیرنده و کنشگراند و مردان را وادار به واکنش میکنند. زن چهارم٬ نازی٬ یکی از ارکان رمان و نقطه اتکای روانی هر سه مرد رمان و بهخصوص بهزاد است. حضور پررنگ نازی است که به بهزاد امید میدهد٬ او را به حرکت وامیدارد٬ و سرانجام از ناامیدی و افسردگی نجاتش میدهد.
بهزاد٬ مبارز و زندانی سیاسی اوایل انقلاب و کارگردان تئاتر است. او همراه با دیبا٬ زن سابق و همرزمش ۲۰ سال پیش به طور غیرقانونی و به زحمت از ایران گریخته و به آلمان پناهنده شده است. الان بیشتر از یک سال است که بهزاد و دیبا از هم طلاق گرفتهاند. پس از یک دوره طولانی درگیری و سردی روابط٬ تا آنجا که میتوان از داستان فهمید، هم دیبا به دیگری دل میبندد و هم بهزاد بعد از رفتن نازی نمیتواند بهزاد سابق باشد. دیبا با «اولریش»٬ دلباخته آلمانیاش ازدواج میکند و از او صاحب پسری میشود. بهزاد که ناامید است، دلش میخواهد شاد زندگی کند و این بدون نازی ممکن نیست. آخر داستان٬ نازی سر میرسد و لابهلای حرفهای شخصی به بهزاد خبر میدهد که در بم زلزله آمده و مردم آنجا به کمک نیاز دارند. این خبر بهزاد را از خودش فراتر میبرد٬ به دیگران پیوند میزند٬ و معنایی هر چند مبهم به زندگیاش میدهد.
در یکی از صحنههای کلیدی رمان٬ بهزاد و نازی به یک مهمانی میروند. آنجا بهزاد با دیبا٬ اولریش٬ و پسر نوزادشان مواجه میشود. این مواجهه٬ با کمک نازی٬ تکلیفش را یکسره میکند و او را به زندگی برمیگرداند. بهزاد درصدی از عواید اولین شب اجرای تئاتری به نویسندگی و کارگردانی خودش را برای کمک به زلزلهزدگان بم اختصاص میدهد. فردای آن روز به خانهای جدید اسبابکشی میکند٬ و چنین است که صبح دوشنبهای «آرام و مطمئن» مینشیند بر یک صندلی گهوارهای در بالکن خانهاش و «از موقعیت جدیدش» لذت میبرد. ( ص ۱۲۷)
«شبیه عطری در نسیم» از زاویه دید دانای کل محدود به ذهن روایت میشود. بهزاد٬ شخصیت اصلی این رمان نمونهای از مبارزانی است که در بیشتر داستانهای پس از انقلاب نقشی معمولاً مثبت دارند. او یک مرد انقلابی و آرمانگرا بوده که دوری از وطن و تبعید را بهخوبی تاب آورده است. اگرچه گاهی به یاد گذشته اشکی میریزد (ص ۱۸) اما با آرمانگرایی انقلابی وداع کرده و به این نتیجه رسیده که «عمری را در لوتوی پوچ سیاست باخته و با همرزمانش حتی اگر زنش باشد٬ دیگر الفبای مشترکی ندارد.» (ص۲۱)
بهزاد قدر جامعه میزبان را میداند چون به او و زن و دخترش چیزهایی مثل برابری حقوق زن و مرد داده است؛ حقوق مدنی که آنها در وطنشان از آن محروم بودهاند. جامعه آلمان به او یاد داده است همانقدر که به تساوی حقوق انسانها احترام میگذارد متوجه تفاوتهایشان هم باشد. «هرچه باشد زن، زن است و مرد، مرد».(ص ۹) دوستیهای بعد از دیبا چشمهایش را بازتر میکند که «از این به بعد دیگر در اظهارنظرهاش» زن «را جمع نبندد.»(ص ۳۶) و وقتی که با خودش و موقعیتش در مقابل دیبا بیشتر درگیر میشود، میفهمد که صاحبان صفات زنانه و مردانه هم میتوانند مردان باشند و هم زنان و اینکه «هر آدمی یک وجه زنانه و یک وجه مردانه دارد که از هیچکدام نباید غافل شد.»(ص ۲۴)
رمان «شبیه عطری در نسیم» به جنگ روایت مسلط استقلال یا سلطهگری مردانه در برابر وابستگی یا سلطهپذیری زنانه میرود و نشان میدهد این صفات فراتر از جنسیت عمل میکنند. دیبا، راوی زن سلطهگر دیبا (صص۲۰ـ۲۱) و نازی، زن مهربان (صص۳۱-۳۲) را به خواننده معرفی میکند. این روایت ابتدایی از کنشگری هر دو٬ اگرچه در دو جهت مخالف نشان دارد. دیبا میخواهد همه چیز آنطور باشد که خودش میپسندد و تلاش میکند عدم اعتماد به نفس و ضعف بهزاد را به او بقبولاند و تا حدودی موفق هم هست. نازی اما خواهان کمک به بهزاد در جهت حل مشکلاتش و نشان دادن تواناییهایش است؛ او میخواهد کمی هم که شده بهزاد را از دایره تنگ نیازهای فردیاش فراتر ببرد و او را متوجه مسائل اجتماعی کند.
به دلیل روحیه پرخاشگر (مردانه؟) دیبا و طبع نرم (زنانه؟) بهزاد٬ ترجیح دادن خواستههای اولی کمکم درونی و «دومی» میشود: «چرا [بهزاد] انتخابهای او [دیبا] را به انتخابهای خودش ترجیح میداد؟ سمت سوسیسها که میرود اول نمیبیندشان و صدای خطیب حرفهای را میشنود که "سوسیس موسیسو بذاری کنارا! همین لیستی رو که نوشتم میخری مییاری".» (ص ۲۰) بهزاد این اقتدارطلبی توأم با تحقیر را مدتها تحمل کرده و به فکر جدایی نیفتاده است و سرانجام این دیبا است که میگذارد و میرود در حالی که روحیه اقتدارطلبش را در خانه جا میگذارد تا به بهزاد ثابت کند نمیتواند گلیمش را تنها از آب بیرون بکشد: «وقتی هم داشت ترکش میکرد و میرفت٬ صد دفعه گفت "من اگه نباشم ببین حالا چه کثافتی از در و دیوار خونه بالا میره و چه گندی همه جا رو میگیره." خلاصه آنقدر ببینم و حالا ببین درآورد که بهزاد تا مدتها وقت ظرف شستن٬ آنقدر محکم میگرفتشان که بشقابهای لیز کفی از دستش میپریدند هوا و میافتادند زمین و میشکستند یا لبپر میشدند...» (ص ۲۰) همه اینها بهزاد را متقاعد میکند که پنهانی سراغ یک روانکاو برود (ص ۲۱) و منتظر روزی بماند که ورای روزمرگیهای زندگی برباد ده «دلش برای یک نفر تاپ تاپ کند آن هم از نوع شرقی اثیری آرمانی هزار و یک شبی...» (ص ۳۸)؛ احساسی که بیشترجوانانه و دخترانه تعبیر میشود تا میانسالانه و مردانه.
نازی نقطه اتکای بهزاد است و با مهربانی و لطف راهنماییاش میکند. کنترل شدن توسط نازی برای بهزاد ناخوشایند نیست شاید چون پشت آن تمایلی به درهم شکستن خودش نمیبیند: «نازی را دوست داشت. نه از آن دوست داشتنها. مثل خواهری دلسوز یا فرشتهای مهربان بود که همیشه سربزنگاه پیداش میشد٬ عصای جادوییاش را تکان میداد٬ با یک کلمه حرف محبتآمیز یا گفتن یک جوک جدید یا یک توپ و تشر به موقع٬ از بحرانی نجاتش میداد و برش میگرداند سر جاش.» (ص ۳۲)
عطر نازی٬ راه رفتنش٬ رنگ شاد لباسش٬ چشمهایش٬ و انگشتهایش همه و همه بهزاد را به یاد زندگی میاندازند: «چقدر زن است این موجود! این همه را از کجا یاد گرفته؟ نیامده دارد همه چیز را میرقصاند.» (ص ۸۲) اما نازی محدود به خودش نیست و به جامعه و مردم هم فکر میکند. چیزی از رسیدنش نگذشته که تلنگری به بهزاد میزند که این روزها فقط و فقط درگیر خودش بوده است: «حالا سفت بنشین٬ بذار یه چیز خیلی دردناکتر برات بگم که درد خودت یادت بره...» (ص ۸۴) بعد به او میگوید که در بم زلزله آمده و نزدیک بیست هزار نفر مردهاند که شش هفت هزارتایشان بچه بودهاند. (ص ۸۵) بقیه گفتوگوهای نازی و بهزاد٬ دستکم تا وقتی بقیه دوستانشان برسند٬ به همفکری درباره کارهایی که میشود برای زلزله زدهها کرد میگذرد.
نازی یک همزاد آلمانی هم دارد: هرتا. هرتا هم یک کنشگر اجتماعی است که ساده و بیسروصدا به کارهای «پناهندههای ایرانی و ترک و عرب و بلوک شرقیها» میرسد و «افسوس میخورد کاش برای آسیبدیدگان زلزله [بم] هم کاری میتوانست بکند.» با اینهمانی هرتا و نازی٬ بهزاد انگار زن آرمانیاش را توصیف میکند که هم نیروی حیات میپراکند و هم فراتر از خودش میرود و به دیگران فکر میکند: «هرتا چه نورانی و زیباست. هرتا خوراک نازی است. نازی! این هرتاست. هرتا٬ نازی.» (ص ۱۰۶)
[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2008/Ansari101.mp3[/podcast] داستان کوتاه «نوازش از سمت تیز» با صدا و اجرای رضیه انصاری |
از منظری دیگر٬ نازی در مقابل دیبا قرار میگیرد که هم بنا به تلقی عام و هم از نگاه بهزاد بیشتر مرد است تا زن؛ کسی که حتی در نبودش بهزاد «پشت سرش را نگاه میکرد که مبادا روح دیبا با ساطور خونالود ایستاده باشد آنجا.»( ص۲۰) برعکس٬ «عطری در نسیم» استعارهای است که بهزاد از حضور خوشایند نازی در زندگیاش میسازد. (صص ۵۳ و ۵۶)
بازی «عطری در نسیم» با شخصیتهای داستان٬ به ویژه با بهزاد٬ دیبا٬ و نازی روایتی مدرن است که حرکت از کنشگری مبتنی بر آرمانگرایی را به سوی کنشگری مبتنی بر نیازهای عملی نشان میدهد و همزمان٬ مرزهای جعلی مردانگی و زنانگی را ویران میکند. در این روایت، مردانگی با آرمانگرایی و تمایل به سلطهگری متناظر میشود که به موازات دوری از آن٬ بهزاد بر اساس کلیشههای رایج زنانهتر و نرمتر رفتار میکند. تناظر دیگر میان زنانگی و توجه به نیازهای مشهود اجتماعی است که نازی٬ با تلاش برای کمک به زلزلهزدگان بم٬ آن را بازتاب میدهد. با کمک به نازی٬ بهزاد برزخی را که با رد آرمانگرایی و جدایی از دیبا در آن گرفتار شده است پشت سر میگذارد؛ او به نوعی کنشگری اجتماعی دست میزند و همچنین زندگی فردیاش را سر و سامان میدهد. در پایان داستان بهزاد خشنود است. خشنودی او نه بر پایه تشدید تضادهای درونی و بیرونیاش که حاصل تلفیق زنانگی و مردانگی و همزمان٬ کنشگری فردی و اجتماعی در اوست. چنین پایانبندی و چنین تلفیقی در داستان معاصر فارسی کمیاب است.
نظرها
نظری وجود ندارد.