چرا مردم ایران شاد نیستند؟
بخش نخست
پارسا محمدی - جوانان ایران در اثر فروپاشی نظام اقتصادی ایران و مواضع غیر عقلانی مسئولان حاکم، امید چندانی برای تشکیل زندگی مورد نظر خود ندارند.
"گزارش سال ۲۰۱۳ درباره شادمانی در جهان"، گزارش تحقیقی جامعی است که توسط مؤسساتی در آمریکا، کانادا و انگلستان درباره توزیع حس شادمانی در کشورهای مختلف تهیه شده است.
این گزارش برپایه نظرسنجیهایی با شرکت دهها هزارتن از شهروندان ۱۵۶ کشورجهان تنظیم شده است. حاصل این تحقیقات نشان میدهد که خوشبینترین و امیدوارترین مردم در کشورهای اسکاندیناوی و اروپای غربی زندگی میکنند که عبارتند از دانمارک، نروژ، سوئیس، هلند، سوئد و کانادا. این کشورها به ترتیب شادترین مردمان را درخود جای دادهاند.
ایران در این نظرسنجی در میان ۱۵۶ کشور در ردیف ۱۱۵ قرار دارد. کشورهایی مانند جیبوتی در دریای عمان با رتبه ۱۱۴، بنگلادش با ۱۰۸، عراق با ۱۰۵، سومالی با ۱۰۱، موزامبیک با ۹۴، زامبیا با ۹۱، پاکستان با ۸۱، ترکیه با ۷۷ و بالاخره ترکمنستان با رتبه پنجاه و نهم در ردههای بالاتر و شادتر از ایران قرار دارند.
به انگیزه بازتاب خبر این نظرسنجی، از جمله در رسانههای داخل کشور (به عنوان نمونه در سایت انتخاب)، به میان مردم رفتیم، به صورت اتفاقی با افرادی صحبت کردیم و از شادمانی یا غمزدگیشان پرسیدیم.
گشت ارشاد
میترا ۲۶ ساله و فارغالتحصیل رشته مدیریت از دانشگاه آزاد است. او در حال حاضر شغلی ندارد. او به دنبال خرید یک مانتو در یک مرکز خرید واقع در میدان ونک شهر تهران همصحبت این گزارش شده است.
او میگوید: «ما هم در ایران شادی میکنیم، ولی خوب در کل شاد نیستیم. هیچ چیزی در ایران سر جای خودش نیست. پلیس مدام به مردم گیر میدهد و اجازه نمیدهد راحت باشند. فکر کردید من چرا دنبال مانتو هستم؟ دنبال یک مانتوی بلند و خوشگل هستم برای گشت ارشاد. مانتوی بلند زیاد است، ولی شبیه خمره است. مانتویی که هم برای گشت ارشاد خوب باشد و هم خوشگل باشد سخت گیر میآید. من به آقای روحانی رای دادم. وقتی آقای روحانی رئیسجمهوری شد همه خوشحال شدیم. با خودمان گفتیم راحت میشویم و گشت ارشاد کمتر میشود. سه هفته است بدتر شده است. امیدوارم آقای روحانی یک کاری بکنند. فکر کنم از لج اینکه آقای روحانی رئیس جمهور شده است گشت ارشاد را بیشتر کردهاند.»
میترا ادامه میدهد: «... همین دیگر. گشت ارشاد هست، بیکاری و گرانی. از همه مهمتر اینکه آزادی نیست. یک دختر جوان مثل من دوست دارد رنگهای روشن و شاد و لباسهای شیک بپوشد. در کشورهای دیگر _ عربستان و افغانستان و اینها نه ولی بقیه کشورها_ پلیس به لباس پوشیدن مردم کاری ندارد. دلیل اصلی اینکه زنها و دخترها در ایران شاد نیستند گشت ارشاد است.»
سینما و تلویزیون
محسن ۴۲ ساله و کارگر یک شرکت توزیعی است. او میگوید: «شاد هستیم یا نیستیم باید ببینی از چه کسی میپرسی؟ اگر از آخوندها بپرسی میگویند ما از همه دنیا شادتر هستیم. دروغ میگویند بیشرفها. اگر از مردم بپرسی خیلی راحت میگویند نه. ما مثلاً چی داریم که دلمان خوش باشد و شادی کنیم. شادی هم نه. یک شب سر راحت روی متکا گذاشته باشیم و کپه مرگمان را بگذاریم هم خوب است.»
اقتصاد، زیربناست
علی ۵۵ ساله و مدیر یک کارگاه قطعه سازی است. او میگوید: «... آن زمان در دانشکده یادم هست گروهها که فعال بودند میگفتند اقتصاد زیربنای همه مسائل است. آن زمان علاقهای نداشتم. حالا که آمدهام توی کار، ازدواج کردم و بالاخره داخل اجتماع، میبینم این یکی حرفشان درست بود. همه مسائل امروزه با پول حل میشود. مسافرت، غذای خوب، لباس خوب، ماشین خوب، دانشگاه خوب، خانه خوب، تربیت بچه، آینده بچه و... اگر پول نباشد نمیشود. یک پدر یا مادر چه وقت خوشحال است؟ وقتی میبیند بچههایش، ثمره زندگیاش موفق میشوند، درس میخوانند، زندگی تشکیل میدهند. جشن میگیرند. در مجلس عروسی میزنند و میرقصند، شاد میشوند. عروسی پول میخواهد، مسافرت بنزین آزاد میخواهد. راحتی خانواده اگر درآمد مرد خانواده خوب نباشد فراهم نمیشود. شما هر کاری بخواهی انجام بدهی باید اسکناس خرج کنی. چون مردم پول ندارند، نمیتوانند خوشی کنند.»
علی ادامه میدهد: «از وقتی دلار گران شده و همه چیز به خاطر تحریمها به هم ریخته، من شنبه و جمعهام یکی است. زن و بچهام بیشتر وقتها بدون من مهمانی میروند. چارهای نیست. وسعم نمیرسد مثل سابق خرید کنم، خرید جزئی میکنم برای همین قیمت مواد اولیه بالاتر از عمده است. حساب و کتابم به هم نمیخورد. زیاد بخریم، محموله از کمرگ آزاد میشود و رقیب من با چک میخرد. دستش برای فروش باز میشود و مشتری مرا میگیرد. اگر جزئی خرید کنیم به صرفه نیست. تحریمها کسب و کار همه را خراب کرده است. این امورات به هم زنجیر است. رونق تولید از بین برود، حقوق کارگر عقب میافتد. مردم خرید نکنند سرمایهها میخوابد....فشار عصبی کسب و کار به خانواده منتقل میشود هر کاری بکنیم.»
جشنهای ملی
ذبیح الله ۷۱ ساله و راننده بازنشسته شرکت نفت است. او میگوید: «قدیم خوشی بیشتر بود. مثل الآن دارو و مریضخانه نبود، اما چون دل مردم خوش بود، مریضی کمتر بود. از بابابزرگت یا بابای خودت بپرس، غذای مردم ساده و سالم بود، هوا تمیز بود. مردم سخت کار میکردند، اما مریضی نصف حالا بود. حتی کمتر. قدیم اگر کسی مریض میشد از بین میرفت، الآن دکترها مریض را تا جایی که بشود نگه میدارند، اما چه فایده؟
من بیرون که میآیم چشمهای شروع میکند به سوزش. دل خوش توی تن سالم است. آدم وقتی دندانش درد میکند نمیتواند بخندد. بچه باشد گریه میکند، بزرگ باشد به روی خودش نمیآورد ولی غذاب میکشد. اعصاب ملت در آسایش نیست. ترافیک و سر و صدا امان مردم را میبرد. شب برمیگردند خانه صدای بوق توی سرشان است، به زن خودش اوقات تلخی میکند. بچهاش را میزند...»
ذبیحالله ادامه میدهد:«قدیم رفت و آمد مردم زیادتر بود. میرفتند شبنشینی. عدس پلویی، خورشی، چیزی میخوردند و خوش بودند دور هم. شب چله بود. عید بود. حالا رفت و آمد قطع شده. مردم هم آبروداری میکنند البته. یارو حساب میکند اگر بخواهد برود خانه هرکس، با این خرجها و گرانی فشار میآید. نمیرود مهمانی که از آن طرف کسی نیاید خانهاش. رفت و آمد مردم قطع شده. امسال آجیل گران شد، رسم و رسوم به هم ریخت. سال جدید مردم به جای خوشی، دلواپس رخت و لباس نو هستند. بچه حالیاش نمیشود نداشتن را؛ باید بخری. بچه دلش خوش است عیدی میگیرد. الآن که دیگر صد تومان، هزار تومان و ده هزار تومان پول به حساب نمیآید....این رسم و رسوم کمرنگ شده، دل مردم دیگر خوش نیست.»
امنیت و عدم اعتماد مردم به یکدیگر
پدرام ۳۷ ساله و مسئول خرید یک شرکت خصوصی است. او میگوید: «اگر بخواهم موردی را بگویم که کلیشه نباشه فکر میکنم امنیت هست. وقتی شما برای تفریح بیرون میروی باید مطمئن باشی از نظر اموال و مزاحمت شخصی مشکل نداشته باشی. یک بخش بر میگرده به فرهنگ. فرض کنید توی صف بلیت مترو یک نفر جلوی صف بدون نوبت بلیت بگیرد یا هنوز مسافرها پیاده نشده یک سری افراد هجوم میآورند داخل. این بیفرهنگی است. مشکل خود ما مردم است. امنیت روانی و اعصاب مردم با همین کارهای به ظاهر کوچک از بین میرود و کل روز خراب میشود.
یک بخش دست دولت است. فرض کنید یک نفر مزاحم شما یا خانواده بشود. اگر پلیس سرعت عمل داشته باشد این مسائل به وجود نمیآید، ولی شما وقتی به پلیس زنگ بزنید ۴۵ دقیقه دیگر میآید که درگیری تمام شده. مردم در پیکنیک یا مسافرت یک گوشه دلشان دلشوره دارند که مبادا مشکل به وجود بیاد. این چیزها اجازه نمیدهد مردم شاد باشند. یکی و دوتا هم نیست.»
پدرام ادامه میدهد: «یک بخش مشکلات هم فرهنگی است و هم مربوط به قانون و دولت است. طبق قانون ساختمانهای جدید باید به تعداد واحدها در پیلوت یا زیرزمین پارکینگ داشته باشند. چون نظارت وجود ندارد بساز و بفروشها در شهرداری با رشوه و پارتی پارکینگ درست نمیکنند و آن را هم به صورت واحد میفروشند. در کوچه ما با اینکه مرکز شهر هست، هر شب به خاطر جای پارک بین همسایهها درگیری است. من به همین خاطر قصد دارم آپارتمانم را بفروشم و اعصاب خودم را نجات بدهم. بعضی شبها با اینکه مشکل پارک نیست، ولی به خاطر شبهای قبلی بگو مگو ادامه دارد. شهرداری که درست نمیشود و رشوه و پارتی همیشه هست. تفریح مردم هم درگیر شدن با یکدیگر است. اوایل که به اینجا آمده بودم و خبر نداشتم، دوستم برای مهمانی آمده بود. جای شما خالی کباب خوردیم و تخته بازی کردیم. خیلی خوش گذشت. آخر شب کل خوشی مهمانی از بین رفت. همسایه هر چهار چرخ ماشین را پنچر کرده بود. با پلیس تماس گرفتیم ولی چون دیر آمدند اوضاع به نحوی بود که درگیری پیش آمد. شکایت کردیم. تا روز دادگاه همسایهای که این کار را کرده بود برای ما کری میخواند. وقتی محکوم شد از همان جلوی اتاق قاضی شروع کرد به التماس کردن. به او گفتم آدم بیانصاف اولاً کوچه یک محل عمومی است و ملک شخصی شما نیست، بعد اینکه خیلی کار سختی بود زنگ خانه را میزدی و میگفتی که ماشین را برداریم؟... به دلیل مدیریت بد، بیقانونی و نبودن امنیت، مردم نمیتوانند درست فکر کنند. اولین راه حلی که در مقابل مشکلات به ذهنشان میرسد این است که به همدیگر آسیب بزنند... ما یک جامعه طبیعی و شاد نداریم.»
حکومت دینی
مطابق آمارهای رسمی جامعه ایران میانگین سنی پایینی دارد و بخش بزرگی از آن را جوانان تشکیل میدهند.
صرف نظر از مواردی که جوانان موتور محرکه جامعه برای کسب شادی هستند از نظر کمی نیز جوانان تعیینکننده اصلی موضوع این گزارش هستند. متاسفانه به دلیل مستمر بودن تنگناهای حکومتی و دینی در عمر جمهوری اسلامی در پیوند با جوانان، صحبت کردن از موانع متعددی که سر راه شادی آنان وجود دارد تبدیل به یک کلیشه شده است.
تا سالیانی نه چندان دور «جوان بودن» از نظر فرهنگ حاکم بر جامعه معادل «جاهلیت»، «شر»، «خطر»، «گناه» و غیره بود. این فرهنگ در سالیان اخیر بسیار تعدیل شده است، اما همچنان به صورت پر رنگ وجود دارد. اکنون مانند گذشته از این گناه و خطر به صورت علنی صحبت نمیشود اما «ترس» از آن همچنان در بین پدران و مادران وجود دارد و اعتقاد به این «گناه» در افراد مسن پابرجا است.
بیان دیدگاه و زاویه دید نظام جمهوری اسلامی درباره جوانان، تکرار مکررات است. کیارش خیلی خلاصه و ساده این دیدگاه را اینگونه خلاصه میکند: «از نظر آنها ما یک مشت عامل تهاجم فرهنگی هستیم که باید با چک و لگد و باتوم به راه راست هدایت شویم. مو بلند کردن، بلند خندیدن، فشن کردن، با دختر حرف زدن، آب بازی کردن، ساب بستن روی ماشین، مهمانی گرفتن و خلاصه همه چیز قدغن. آره دیگه شد شعر. آبی دریا قدغن، گلایه کردن هم قدغن، عطر خوش زن قدغن، با هم تنها قدغن. شب با موبایل حرف زدن قدغن، سرکوچه وایسادن قدغن. میرحسین موسوی قدغن، مجردی از ایست بازرسی رد شدن قدغن...»
شاد نبودن نسل جوان ایران محدود به این مشکلات نیست. جوانان ایران در اثر فروپاشی نظام اقتصادی ایران به دلیل مواضع غیر عقلانی مسئولان حاکم و تحریمهای اقتصادی امید چندانی برای یافتن شغل مناسب و تشکیل زندگی مورد نظر خود ندارند. مرجان میگوید:«سال ۹۱ برای من زندگی مستقل تبدیل به رویا شد. پدرم میگوید اگر میخواهد مستقل شوی باید خودت خرج خودت را در بیاوری.»
نسل جوان ایران «لذت جنسی را با ترس و دلهره کسب میکند»، «زیر ذرهبین پلیس است»، «از موسیقی مورد علاقه خودش محروم است»، «محیط مناسب برای تفریح و کسب لذت روانی در اختیار ندارد»، «همیشه در معرض اتهام است»، «مسائلی که از طریق دسترسی به اینترنت و ماهواره از آنها مطلع شده است و به آنها علاقهمند شده است را میخواهد بدون آگاهی و بستر لازم در جامعه به دست بیاورد... شکست میخورد و افسرده میشود»، «رویاهای این نسل را کوچک و بی ارزش کردهاند، هرچه آرزوهای نسل جوان یک جامعه بزرگتر و فراگیرتر باشد امکان اینکه آن جامعه شاد باشد بیشتر است» و... اینها عباراتی تمام نشدنی از میان گفتههای مردمی است که میخواهند درباره شادی صحبت کنند اما متاسفانه حتی جمعبندی سرفصلهای مسائل مرتبط با موضوعی شادی در جامعه ایران نیز در یک گزارش قابل جمعبندی نیست به همین خاطر ادامه این گزارش در قسمت دیگری منتشر خواهد شد.
در همین زمینه:
نظرها
darya
انتقال نه تن به اوین در حاشیه آزادیهای اخیر خبرگزاری هرانا - در حالی آزادی زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ در رسانهها انعکاس چشمگیری یافت که عملا تنها دو تن از بند ۳۵۰ اوین آزاد شدهاند و در ازای آن ۹ زندانی جدید به این بند اضافه شدند. بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، طی هفته گذشته و در پی اخبار منتشر شده در رسانهها در خصوص آزادی زندانیان سیاسی حداقل ۹ زندانی سیاسی جدیدا وارد بند ۳۵۰ زندان اوین شدهاند. اسامی این ۹ زندانی جدیدالورود به شرح زیر میباشد: آروین صداقت کیش (جهت تحمل محکومیت ۳سال حبس تعزیری) شهرام یارمند (بازداشت موقت) مهدی تارخ (بازداشت موقت) عیسی ملک محمودی (بازداشت موقت) مرتضی ویژه (بازداشت موقت) حمید بابایی (بازداشت موقت) عباس امیدی (جهت تحمل محکومیت ۲سال حبس تعزیری) محمد سجاد احمدی (جهت تحمل محکومیت ۶ماه حبس تعزیری) اکبر امینی (جهت تحمل محکومیت ۵سال حبس تعزیری و بازداشت موقت در خصوص پرونده جدید)
mani
قرون وسطی در تاریخ اروپای غربی یکی از مهمترین مراحل تاریخی است که از ۴۰۰ میلادی تا ۱۴۰۰ میلادی را در بر میگیرد. در بعضی از موارد از قرون تیره یا Dark age یاد میشود که از ویژگیهای آن تاریک اندیشی، اختناق و حاکمیّت اولیاء و اصحاب دین در مناصب مختلف است. در این دوران دین به عنوان یک مکتب کلی بر تمام جامعه سیطره انداخته و هیچ حرکتی خارج از این مساله قابل تبیین نیست. دین نوعی اقتدار همه گیر دارد و حوزه سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ و افراد را تحت نظارت و کنترل دقیق خود دارد. کشیشها که وظیفه اشان فقط امور مربوط به کلیسا و نگهداری از قبرستانها و امور مردگان بود در آنزمان صاحبان قدرت و دخالت در همه ی امور جوامع اروپا شده بودند دادگاههای تفتیش عقاید یا انگیزیسیون عبارت بوده از دادگاههای ویژه کلیسای کاتولیک که به دستور پاپ اعظم ترتیب می یافت و هدفش سرکوب همه مخالفین پاپ و سیطره ایدئولوژیک و سیاسی او بود. در این دادگاهها هر آزاد اندیش ترقی خواهی را به نام ملحد و بی دین محکوم می کردند و به زندان می انداختند، شکنجه می کردند و می کشتند. قرن های متوالی عده زیادی از بزرگترین دانشمندان، ادبا، متفکرین، نویسندگان، پزشکان، روشنفکران عصر و همچنین عده کثیری از مردم ساده و عادی که مورد بی مهری و غضب کلیسا قرار می گرفتند، قربانی انگیزیسیون شدند. یکی از انواع شکنجه ی آنها برجه اسپانیایی نام داشت که قربانی را برهنه میکردند، و او را میبستند تا کاملا بی دفاع شود. سپس شکنجه گر ها، عمل ناقص کردن قربانی را آغاز میکردند (گاهی در معرض دید عموم). ژان پل سارتر مینویسد که آنها حتی زمینهای بهشت را به مومئنان میفروختند. در آنزمان اربابان کلیسا صاحب ثروت بسیاری شده بودند و بالعکس اکثر مردم زندگی اشان در فقرعظیم و ناامیدی مطلق سپری میشد.انچه که اکنون ما در ایران تجربه میکنیم همان تجربه ی هولناک قرون وسطی است که اروپاییان در چند قرن قبل تجربه کرده بودند. همانگونه که آنها توانستند خود را از آن تاریکی نجات دهند ما نیز موفق خواهیم شد.
MORTEZA
هیچیک از مردمان کشور های اسلامی شاد نیستند