ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مندنی‌پور: «سانسورچیان برای خود سرافکندگی می‌سازند»

شهریار مندنی‌پور، از نویسندگان مطرح ایران به بالندگی ادبیات معاصر ایران اعتقاد دارد و از وعده‌ گشایش فضای فرهنگی به عنوان «چهره عوض‌ کردن سانسور داخلی و ویترین‌چینی برای غرب» یاد می‌کند.

شهریار مندنی‌پور، متولد ۱۳۳۵ در شیراز از نویسندگان مطرح ایران است. هر اثری که تاکنون از مندنی‌پور منتشر شده، از برخی لحاظ، در زمان خودش یک حادثه‌ی ادبی بوده است. نخستین مجموعه داستانش، «سایه‌های غار» در سال ۱۳۶۸ امیدبخش بود. «دل دلدادگی» رمانی در دو جلد پیرامون جنگ از مهم‌ترین رمان‌هایی است که پس از انقلاب در ایران منتشر شده است. در سال ۸۸ مهم‌ترین رمان او «سانسور یک داستان عاشقانه‌ ایرانی» در نیویورک با ترجمه سارا خلیلی توسط انتشارات کناپف در سیصد هزار نسخه منتشر شد. این رمان به زبان‌های مختلف از جمله به ایتالیایی، کره‌ای، آلمانی و هلندی ترجمه شده است.

شهریار مندنی‌‌پور، نویسنده

شهریار مندنی‌پور تابستان گذشته را در برلین به پاییز رساند. از فرصت استفاده کردیم و با او گفت‌و‌گویی انجام دادیم. می‌خواستیم بدانیم در این مدت چه آثار تازه‌ای نوشته و نظرش درباره وعده‌های گشایش فضای فرهنگی کشور چیست. انتشار این گفت‌و‌گو به دلیل سفر مندنی‌پور به آمریکا مدتی به تعویق افتاد. اکنون همراه با داستان تازه‌ای از مندنی‌پور، گفت‌و‌گو با او را می‌خوانید:

شما مدتی در برلین بودید. در برلین چه کردید؟ رمان تازه؟

۹ ماه برلین بودم، فلوشیپی داشتم در «انستیتو تحصیلات تکمیلی». طنز بود: با یک لیسانس فکسنی میان عده‌ای دکتر و پرفسور از چهار گوشه دنیا ... ولی شرمی نداشت برایم که در جواب سؤالشان از مدرک و پروژه‌ام، بگویم: فقط لیسانس و بعد اضافه کنم که برای ادامه تحصیل گزینش نشدم. و افتخار داشت گفتنِ اینکه: نویسنده ایرانی‌ام و اینجایم برای نوشتن یک رمان...

برلین شهری دوست داشتنی است برای مسافران موقت و دیرپا؛ برای نوشتن هم. از لحاظ فعالیت فرهنگی دارد می‌گیرد جای پاریس را که انگار کارش شده فروختن دار و ندارش به توریست‌ها. شش داستان‌خوانی داشتم در برلین، و سه شهر دیگر. و دیگر آزادی بود برای نوشتن. سرمقاله مجله‌ای را که ویژه‌نامه‌ای ‌داشت بر ایران چاپ کرده‌ام، پنج داستان کوتاه تمام کردم و رمان تازه‌ای را رساندم به آخر... بعد هم، یک کارگاه داستان‌نویسی داشتیم. زیبا بود. همراه با بیست و دو «داستان‌جو»، کارگاهی که قرار بود از هفت عصر تا نه شب طول بکشد، می‌کشید به نیمه‌شب و هنوز هیچ‌یکمان خسته نبود. یادم می‌انداخت به کارگاه‌هایم در کارنامه. در بیماری گلشیری مجبور شدم اولینشان را ادامه بدهم. و انگار کسی نفهمید که چرا همیشه صندلی او را از پشت میز می‌کشیدم بیرون و کنار میز می‌نشستم... و برگشته‌ام به آمریکا. تا برای چندین بار بعد از راهی شدن از خانه‌ام در ایران، باز، از یک منزل (house)، خانه (home) بسازم و به کِی که باز مجبور بشوم باز چمدان بردارم برای یک «باز» دیگر... این‌طوری‌هاست دیگر...

آیا به نظر شما زمینه انتشار رمان‌ها و مجموعه‌داستان‌های شما در ایران فراهم است؟

برای رمان‌ها و داستان‌های جدیدم که نه. از قدیم‌ها در ایران هم، تعدادی داستان نوشته‌شده دارم که گمانی و امیدی به چاپشان ندارم. این خبرکه به ناشرم اطلاع داده‌ شده کتاب‌هایم را به نمایشگاه کتاب تهران نیاورد، یعنی چی؟ من راه خودم را می‌روم. اگر کار‌هایم به زبان‌های دیگری چاپ نمی‌شدند، دقمرگی داشت خفتانِ خفقان در وطن. اما هنوز به قرارداد‌هایم با ناشران خوبم در ایران پایبندم و احترامشان می‌گذارم. منتظر می‌مانم. یک مجموعه داستان جدید را می‌فرستم برای نشر. تجربه نشان داده که وقتی کتاب‌های مجوزنگرفته پشت دست آقایان انبوه بشود، و خبرش پخش بشود، برحذر می‌شوند. اما اگر قرار بشود کارم سانسور ‌شود، فارسی‌شان را مثلاً در سایتم چاپ می‌کنم. ترجمه تعدادیشان چاپ شده‌.

برخی نویسندگان بسیار نام‌آشنا با دولت در حال مذاکره هستند...

این روز‌ها، در حیرتم از بعضی‌که چطورشان می‌شود. بعد از عمری نوشتن و چاپ کردن، شهرت و احترام، هنوز هم تن و رضا می‌دهند به مذاکره برای سانسورشدن: چهار بار و چهل و چهار اصلاح؟؟؟ (جالب نیست که واژه باحیای «اصلاح» نقش و دلالت جدیدی یافته که حتا شخص قربانی سانسور هم آن را به کار می‌برد)... باری، فرد، مهم نیست. مهم الگویی است که از این‌گونه رفتار‌ها برساخته می‌شود و مثلنی که مثال می‌شود تا قباحت کار عادی شود و عرف‌.

جایزه بنیاد گلشیری متوقف شد...

اگر جایزه‌اش متوقف شده، خود گلشیری ادامه دارد با آثارش، حتا اگر اجازه تجدید چاپ هم نگیرند خواننده‌های جدید ایرانی بیشتر کنجکاوشان می‌شوند؛ دست به دست می‌شوند و با حساسیت بیشتری خوانده می‌شوند... چاپ و بچاپ افست هم که در بازار مدام سیاه ایران برقرار است. سانسورچیان فقط برای خود سرافکندگی می‌سازند.

وضعیت کلی ادبیات داستانی ایران را در این چند سال گذشته چگونه ارزیابی می‌کنید؟

درباره وضعیت کلی ادبیاتمان در چند سال گذشته، با اطمینان تکرار می‌‌کنم که ادبیات ایران بالنده است و با همه زخم‌هایش هنوز زنده است. دشمنان این ادبیات، قصه خنجر زدن به «بایزید» را تکرار می‌کنند... اما ما هم باید حواسمان بیشتر جمع باشد. تازه به دوران رساندن نویسنده‌های میان‌باره و «نویسنده بدل»‌سازی همچنان ادامه دارد...

نشانه‌های بالندگی ادبیات ایران چیست؟ آسیب‌ها چیست به نظر شما؟

در حدِ تماس و برخوردهایی که داشته‌ام دو نکته به ذهنم می‌رسد: اول اینکه زیر این آسمانی که به ظاهر هیچ قصه‌ای تازه‌ نیست یا تازه نمی‌ماند، فرم و نحوه روایت داستان اهمیتش بیشتر از همیشه می‌شود. بخش عمده لذت‌زیباشناسانه خواندن داستان در این است که چگونه و با چه نثری روایت شده است. کمبود ابتکارِ فرم و روایت و عدم تنوع نثر یکی از مسئله‌های داستان‌نویسی ایران است. نکته بعدی اینکه خلق داستان‌ تفاوت دارد با خاطره‌نویسی یا حدیث نفس. مگر نه که ساختن شخصیت‌هایی غیر و خلقِ راویان گوناگون، اساسند برای داستان نو. شخصیت‌های منزویِ اتاق‌نشین، دلسوز و مترحم بر خود، «شکست خورده اما نجنگیده» (۱)، روان‌پریش، مأیوس، گرته‌برداری شده از مدل‌های «اگزیستانسیالیستی» یا مثلاً «بیگانه کامو» و... که معمولاً هم به یک نثر و گفتار مشابه، خودِ خود را روایت می‌کنند، بیش‌از حد تکراری شده‌اند در ادبیات ما.

آیا با توجه به وعده‌های وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به آینده (به لحاظ چشم‌انداز گشایش فرهنگی) خوشبین‌اید؟

اصلاً و ابداً. چقدر مگر ممکن است ساده‌لوح باشیم که باز دل‌خوش کنیم به چهره عوض‌ کردن سانسور داخلی و ویترین‌چینی برای غرب؟ در طرحی که تازگی کلیدش زده شد تا سانسور به ناشران واگذار شود، یک اعتراف ضمنی هم هست به شرمندگی از سانسور و اینکه قصد هست تا طوق لعنت سانسور به گردن دیگران انداخته شود و اعلام شود که سانسور در ایران برچیده شده.

چشم‌انداز فعالیت کانون نویسندگان را چگونه می‌بینید؟

هنوز خیلی نگذشته است از گفته‌های توهینیِ یک مقام ارشاد درباره «کانون نویسندگان ایران» که: «... امروزه بعضی از اعضای آن یا از دنیا رفته‌اند یا در شرایطی هستند که دیگر حال و حوصله فعالیت ندارند، بنابراین می‌تواند پوست‌اندازی کند که هم به نفع کانون باشد و هم به نفع نویسندگان آن.»... تکرار می‌کنم که: اول که کانون همواره زنده بوده و هست. تحولات داخلی‌اش نشانه حیات آن است. کانون نویسندگان اگر حتی اتاقی هم به عنوان دفتر نداشته باشد، اتاق‌های کار نویسندگان مقر آن‌اند. مرگ یا حذف جسمی یک نویسنده خوب، همیشه تولدی دیگر برای ماندگاری آثار او بوده است. دوم اینکه اعضای زنده کانون، بلکه در تنگنا، بیشتر هم کار می‌کنند، منتها بیشتر اثری عرضه نمی‌کنند تا حداقل ناشران به‌ دلیل عرضه کار آنان و تلاش اخذ مجوز، امتیاز منفی نگیرند ـ که طرح دیگری است برای تحمیل خودسانسوری ـ. سوم اینکه کانون نویسندگان مار نیست که پوست بیندازد، بلکه خار است، خار چشم بدخواهان ادبیات و اگر نیشی هم داشته نیش قلم است...

آیا در انجمن قلم فعالیت می‌کنید؟

من عضو انجمن پن (PEN) بوده‌ام و تازگی در کمیته «آزادی قلم پنِ نیوانگلند» فعال شده‌ام، دارم کار می‌کنم برای راه‌اندازیِ یک فستیوال ادبی در بوستون» به زبان انگلیسی، که اگر بشود، کنارِ حضور‌ها، به صورت زنده تصویر و صدای تعدادی از نویسندگان و شاعرانمان، ازدَر جاهای مختلف دنیا هم پخش شود.

سپاس و باقی بقایتان.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎﻳﻲ

    ﻭاﻗﻌﻦ ﺟﺎﻱ ﻣﻨﺪﻧﻲ ﭘﻮﺭ ﺧﺎﻟﻴﻪ.ﻭﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﺵ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﺎ ﻗﺒﺎ ﻫﺎﻳﻲ ﺩﻭﺧﺘﻪ اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاﺯﻧﺪﻩ ﻗﺎﻣﺘﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ.ﻣﻨﺪﻧﻲ ﭘﻮﺭ ﺳﺮﺁﻣﺪ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﻳﺴﺎﻥ اﻳﺮاﻥ اﺳﺖ.ﻫﻤﻪ ي ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭﺩﻭ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺳﺎﺧﺘﻪ اﺵ ﺭا ﺧﻮاﻧﺪﻩ اﻡ و ﺧﺮﻗﻪ ي ﮔﻠﺸﻴﺮﻱ ﻓﻘﻄ ﺑﺮاﺯﻧﺪﻩ ي اﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻨﺪﻧﻲ ﭘﻮﺭ اﺳﺖ.ﺑﺎﻗﻲ ﺑﻘﺎﻱ ﻣﻨﺪﻧﻲ ﭘﻮﺭ ﺩﺭ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﻱ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﻳﺴﻲ.ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎﻳﻲ ﻣﺴﺠﺪﺳﻠﻴﻤﺎﻥ

  • کریم امانی

    مندنی پور بدون تردید از بزرگ ترین نویسندگان زمان ماست. بیهوده نیست که او را شهریار داستان ایرانی خوانده اند. اما افسوس که شاهکارهایش این روزها نایاب است و افسوس بزرگ تر آن که بزرگی چون او باید دور از دیاری که به آن همواره عشق ورزیده روزگار سپری کند.

  • لطیف

    سلام. آقای مندنی‌پور- سرافکندگی کجا و جرثومه های نظام کجا؟ آدم باید سر داشته باشه که سرافکنده بشه! این حروم لقمه های متعفن که سر و ته ندارند؟