انتخابات آمریکا و اشباح گذشته
شاهین کریمی − ما در زمانهای زندگی میکنیم که خاطرات گذاشته از آیندههای مورد انتظار شیرینتر اند. اگر ترامپ در رویای تحقق دوباره آمریکای دهه پنجاه بود، جو بایدن در پی تکرار خاطره روزولت است.
ما در زمانهای زندگی میکنیم که خاطرات گذاشته از آیندههای مورد انتظار شیرینتر اند. اگر ترامپ در رویای تحقق دوباره آمریکای دهه پنجاه بود، جو بایدن در پی تکرار خاطره روزولت است.
در جهانی که رو به سرازیری است − اگر نگوییم در حال سقوط است −، یاد «روزهای خوش گذشته» یکی از میانجیهای اصلی بسیج عمومی است.
اولین سیاستمداری که در آمریکا شعار ماگا [بیایید آمریکا را دوباره عالی/معرکه کنیم] داد، دونالد ترامپ نبود. پیش از او الکساندر وایلی، سناتور جمهوریخواه، رونالد ریگان و بیل کلینتون هم از همین عبارت برای تحریک تودهها استفاده کرده بودند. ماجرای احیای دورانی طلایی در گذشته البته فراتر از این شعار و آمریکاست.
بسیج سیاسی به طور عام همواره کم و بیش واجد خصلتی رمانتیک است و البته به طور خاص از اواخر قرن گذشته شاهد گرایش به نوعی سیاست بازگشت، میراث، خاطره و احیا بودهایم. طبیعی است که وعده یک یوتوپیای از پیش زیسته و یک آینده قبلاً تجربهشده، بیشتر از قول یک آینده بدیع و بیسابقه میتواند اطمینانبخش باشد.
دورانی بود که «برای ما قلدری نمیکردند، همه ما به احترام میگذاشتند، و ما یک جنگ را برده بودیم و تقریباً هر کاری که لازم بود را داشتیم انجام میدادیم». این جملات، وصف آمیخته با حسرت دونالد ترامپ از آمریکای اواخر دهه چهل و پنجاه است؛ آمریکایی که تحقق دوباره آن مهمترین وعده انتخاباتی ترامپ در سال ۲۰۱۶ به پایگاه اصلی هوادارانش -یعنی مردان سفید بدون مدرک دانشگاهی- بود.
آمریکای دهه پنجاه آمریکای کودکی ترامپ است. و برای بسیاری از آمریکاییان دوران خوشی به حساب میآمد: آمریکا در نظم نوین جهانی دست بالا را داشت، مسابقه فضایی با شوروی شورانگیز بود، و در همهمه انفجار تلویزیون، و ظهور الویس و مریلین مونرو، طبقه کارگر و متوسط سفیدپوست «فرصت» رشد پیدا کرده بود. آنها میتوانستد کمتر کار کنند و بیشتر خرید کنند. به لطف «فیر دیل» (Fair Deal) هری ترومن، حداقل دستمزد افزایش پیدا کرده بود و انبوهسازی مسکن این امکان را فراهم آورده بود که جوانها صاحب خانه شوند و تشکیل خانواده دهند. ارزشهای سنتی همچون خود خانواده نیز دستنخورده باقی مانده بود.
خانواده هستهای به معنای واقعی در همین دوران اختراع شد و باید گفت مثل بمب هستهای، یک اختراع آمریکایی بود. در همین دوران بود که تا دلتان بخواهد بچه به دنیا آمد. در سال ۱۹۵۷ آمریکا صحنه تولد بیش از چهار میلیون و سیصدهزار کودک بود.
همه چیز البته به رشد اقتصادی خلاصه نمیشدک آمریکای دهه پنجاه دوران مککارتیسم و پارانویای شکار کمونیستها، زمانه ترس از وقوع یک درگیری هستهای و دوران جنگ کره هم بود که به کشته شدن نزدیک به سی و هفت هزار آمریکایی منجر شد.
علاوه بر اینها، باید اشاره کرد به تبعیض نژادی و جنسی فراگیر و نهادینه در آمریکای دهه پنجاه. همین چند وقت پیش، مگان راپینو، کاپیتان تیم ملی فوتبال زنان ایالات متحده آمریکا در مصاحبهای روی همین موضوع دست گذاشت. در آمریکایی که ترامپ و طرفدارانش خواستار احیای آن هستند، نه او میتوانست فوتبال بازی کند و نه مثلاً دست دوست دخترش را بگیرد و در خیابان قدم بزند.
برای ترامپ و طرفدارانش البته این وجوه اجتماعی دهه ۵۰ نیز جذاب اند: اینکه «زنان و سیاهان و باقی دنیا» سر جای خودشان بودند و پایشان را از گلیمشان درازتر نمیکردند، اینکه خبری از سبزها و گلوبالیستها نبود و سوسیالیستها و کمونیستها تحت تعقیب بودند.
سیاست احضار اشباح گذشته البته تنها مختص به ترامپ و طرفدارانش نیست. همین هفته گذشته، کریستین امانپور، مجری شبکه تلویزیونی آمریکایی سیانان، دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ را به طور تلویحی با شرایط حاکم بر «شب بلورین» ۱۹۳۸ در آلمان مقایسه کرد. [در شب نهم نوامبر ۱۹۳۸ موسوم به شب بلورین یا شب شیشههای شکسته، هواداران حزب نازی در آلمان به مغازهها و کنیسههای یهودیان در لایپزیگ و دیگر شهرهای آلمان حمله کرده و شیشههای آنها را شکستند. این اتفاق نقطه عطفی در حملههای سازماندهیشده بعدی به یهودیان بود.]
این اولین بار نیست که ظهور شخصیتهایی مثل ترامپ و رشد جریانهای راست افراطی با ظهور فاشیسم در نیمه نخست قرن بیستم مقایسه میشود، مقایسهای که به اندازه برقراری پیوند بیواسطه میان رویای ترامپ و آمریکای دهه پنجاه، مستعد تقلیلگرایی و ابهامآفرینی است.
احضار گذشته توسط ماشین تبلیغاتی جو بایدن البته تنها به شکلی سلبی صورت نمیپذیرد و وجهی ایجابی نیز دارد. وقتی بایدن در روزهای آغازین کارزار انتخاباتیاش بود وعده نرمالیزاسیون میداد و با کارت نوستالژی «روزگار خوش» اوباما بازی میکرد، اما کم کم سر و کله یک نام دیگر هم در دستگاه تبلیغاتی و رسانهای او پیدا شد: فرانکلین روزولت.
«تقریباً یک قرن پیش، فرانکلین روزولت در دوران بیکاری، عدم اطمینان و ترس فراگیر و گسترده به یک نیو دیل متعهد شد. او در حالی که به یک بیماری مبتلا شده بود، به یک ویروس مبتلا شده بود. اصرار داشت که بهبود خواهد یافت و بر بیماری غلبه خواهد کرد. او باور داشت که آمریکا نیز میتواند بهبود یابد و پیروز شود. او پیروز شد. و ما هم امروز میتوانیم.»
این سخنان جو بایدن در روز پذیرش نامزدیاش در کنوانسیون ملی دموکراتهاست. نام ترامپ بد در رفته است، وگرنه در همین چند جمله هم یک دروغ تاریخی آشکار وجود دارد. روزولت به فلج اطفال مبتلا بود، اما برخلاف گفته بایدن هرگز در دوران رکود بزرگ «پافشاری» نمیکرد که بهبود خواهد یافت. در واقع، به استثنای اشاره غیرمستقیم در سال ۱۹۴۵، او اصلاً در انظار عمومی در مورد بیماریاش حرف نمیزد و حتی اجازه نمیداد که از او روی ویلچر عکس بگیرند.
در هر حال، با برنامههایی همچون افزایش حداقل دستمزد تا ۱۵ دلار و حذف تخفیف مالیاتی ترامپ به آنهایی که بالای ۴۰۰۰۰۰ دلار درآمد دارند، و با بازسازی اتحاد بینالمللی که خود روزولت در پایان جنگ جهانی دوم طراح آن بود، بایدن و طرفداران پرشور او درست همانند ترامپ در رویای نوعی تکرار تاریخ اند. و البته فراموش نکردهایم که خود اوباما هم قرار بود یک روزولت جدید باشد.
ما در زمانهای زندگی میکنیم که خاطرات گذشته از آیندههای مورد انتظار شیرینتر اند. و از این بابت، سیاست بیش از گذشته لحن و رنگی رمانتیک پیدا کرده است. شکلگیری بسیجهای تودهای و پرشوری که امروز شاهد هستیم تا حد زیادی مدیون همین ویژگی سیاست در دوران ماست. گذشتهای اما که در قالب خاطره احضار میشود، همواره ذهنی، سوبژکتیو و گزینشی است. خاطرات، نقاط ارجاع و تقویمها یکسان نیستند و همین باعث ایجاد شکافها و ناهمزمانی شدید، و البته زبانها و جهانهای موازی شده است.
بیشتر بخوانید:
نظرها
نظری وجود ندارد.