جلسه سیوچهارم دادگاه حمید نوری: «این ساک میراث برادرم است، او را کشتند»
در این جلسه عصمت طالبی کلهران که همسر و ۳ برادرش را در دهه ۶۰ از دست داده و مختار بروجردی شلالوند که برادرش در جریان اعدامهای سال ۶۷ اعدام شده، شهادت دادند.
سیوچهارمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری روز پنجشنبه ۲۸ اکتبر/۶ آبان، در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم به ریاست قاضی توماس ساندر برگزار شد.
در این جلسه عصمت طالبی کلهران که همسر و ۳ برادرش را در دهه ۶۰ از دست داده و مختار بروجردی شلالوند که برادرش در جریان اعدامهای سال ۶۷ اعدام شده، شهادت دادند.
دادگاه از ساعت ۹ صبح به وقت محلی آغاز شد.
عصمت طالبی پیش از این و در شهریور ماه سال ۹۲ در یادمان جانباختگان دهه ۶۰ در برلین، روایتی از اعدامهای سال ۶۷ ارائه کرده بود.
او با اشاره به فضای حاکم بر خانواده زندانیان سیاسی در آن روزها گفته بود:
«من آخرین ملاقاتم با همسرم را در ۱۱ تیر ماه سال۶۷ داشتم. به خاطر وضعیتی که حاکم بود همه ما نگران بودیم که رژیم به یک کشتار عظیم دست بزند. وقتی ملاقاتها قطع شد، نگرانیها افزایش یافت. در داخل زندان اما وضعیت اینطور نبود. یکباره همه ملاقاتها قطع شد. اول فکر کردیم به خاطر اعتصاب غذاهایی است که گاهی صورت میگرفت، اما از شهرستانها هم خبر رسید که ملاقاتها قطع شده است. فهمیدیم که اتفاقی افتاده است.»
عصمت طالبی که همسر و برادرش با اینکه حکمشان حبس بوده، اعدام شدهاند، درباره کنش خانوادهها در آن روزها گفت:
«خانوادهها هر روز در لوناپارک تحصن میکردند. به سمت کمیته حمایت از زندانیان میرفتیم و از آنجا هم به سمت کاخ دادگستری و مجددا به لوناپارک بازمیگشتیم. همه سرگردان بودیم.»
عصمت طالبی در ادامه روایت خود با اشاره به دیدار خانواده زندانیان با مقامهای حکومتی گفته بود:
«یک روز با خانوادهها قرار گذاشتیم که به دفتر نخستوزیر وقت، میرحسین موسوی برویم اما ما را بیرون کردند. آنها حتی اجازه ندادند نامه بنویسیم. تنها گفتند مطمئن باشید چپها را نمیکشیم. یک روز هم با خانوادهها قرار گذاشتیم به دفتر آقای [حسینعلی] منتظری در قم برویم. روز قبل که خانوادهها رفته بودند، در مسیر آنها را بازداشت کرده بودند. ما دو نفر - دو نفر خودمان را به قم رساندیم. روز قبل از آن حمله کرده بودند به بیت آقای منتظری. جای گلولهها هنوز روی دیوار بود. اول گفتند نمیتوانیم شما را بپذیریم. نامه بدهید. بعد که نامه را نوشتیم، گفتند دو نفر از شما میتوانند داخل بیایند. پدر گلچوبیان و مادر یکی از اعدامیها رفتند و دو ساعت تمام با آقای منتظری گفتوگو کردند.»
عصمت طالبی اما به تازگی و پس از رسیدن ابراهیم رئیسی، عضو هیأت مرگ، به ریاست جمهوری به زمانه گفت: «با نگاهی به اعتراضات سال ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸ و اعتراضات به سقوط هواپیمای اوکراینی، میتوان گفت فشارهای جهانی به اندازهای نبوده که جمهوری اسلامی را واردار به عقبنشینی کند و و میبینیم که کشتار در زندان و خیابان ادامه دارد.»
مشروح گفتههای عصمت طالبی را در گزارش غزاله مقدم با عنوان “دادخواهان ۶۷: باید ایستاد و مقاومت کرد” بخوانید:
سیوچهارمین جلسه دادگاه حمید نوری با صحبتهای مقدماتی توماس ساندر، رئیس دادگاه آغاز شد. او با اعلام تاریخ، به حاضران و مخصوصا عصمت طالبی کلهران خوشامد گفت. پیش از ادامه روند بازپرسی، وکیل مشاور، کنت لوییس، درباره فیلمی ۵ دقیقهای صحبت کرد که قصد دارد در زمان صحبتهای مقدماتی خود در ارتباط با شاکیان در آلبانی آن را به نمایش بگذارد.
پس از بحث و گفتوگو درباره زمان پخش این فیلم، قاضی آن را تحویل گرفت تا درباره زمان و نحوه پخشش، بعدا تصمیمگیری شود. او سپس به عصمت طالبی بازگشت و شرایط دادگاه را برای او توضیح داد. او گفت شهادت عصمت طالبی به درخواست دادستانها و در ارتباط با اعدام برادرش عادل طالبی است.
شهادت عصمت طالبی در بخش اول دادگاه سیوچهارم
پس از صحبتهای رئیس دادگاه، وکیل مشاور عصمت طالبی به معرفی او پرداخت:
«عصمت طالبی متولد سال ۱۳۲۹/ ۱۹۵۰ است. برادرش عادل دو سال بعد، در سال ۱۳۳۱ به دنیا آمد. خود عصمت طالبی، همسر و برادر او در دهه ۶۰ به اتهام هواداری از سازمان راه کارگر بازداشت میشوند. این سه پس از دستگیری ۳ تا ۴ ماه در بندهای مختلف زندان کمیته مشترک بودهاند. بعد هر سه آنان را به زندان اوین منتقل میکنند. عصمت طالبی در شرایطی بازداشت میشود که یک هفته از به دنیا آوردن فرزندش به شکل سزارین میگذشته. فرزند او را به مادرش تحویل میدهند و گرچه در آغاز خودش را شکنجه نکردهاند اما شاهد شکنجه برادر و همسرش بوده است. سپس برای هفت-هشت ماه به او اجازه حمام و دوش گرفتن ندادهاند و سینههای او به دلیل جمع شدن شیر، آبسه میکند. همسر او با حکم حبس ابد اعدام میشود و برادرش عادل طالبی با حکم ۱۰ سال زندان در زندان گوهردشت اعدام میشود.»
او گفت که ۱۵ سال بعد از اعدام عادل طالبی، برای او گواهی فوت صادر شده است. وکیل مشاور همچنین به نامههایی اشاره کرد که عادل طالبی از زندان برای خانوادهاش فرستاده است. پس از صحبتهای وکیل مشاور، دادستان صحبتهایش را آغاز کرد. او ابتدا به اسنادی اشاره کرد که عصمت طالبی در اختیار دادگاه قرار داده است و همینطور به گزارش سازمان عفو بینالملل با عنوان «اسرار به خون آغشته» که در آن -با عصمت طالبی مصاحبه شده است. دادستان همچنین گفت که نام عصمت طالبی در کتاب «آخرین فرصت گل» نوشته مهدی اصلانی هم آمده است. پس از طرح این مقدمات رئیس دادگاه اعلام کرد روند بازپرسی از عصمت طالبی آغاز و به شکل صوتی و تصویری ضبط میشود.
قاضی از دادستان خواست که بازپرسی را آغاز کند. دادستان ابتدا خود را به عصمت طالبی معرفی کرد:
«سلام عصمت! اسم من کریستین لیندوف کارلسون است، یکی از دادستانهای این پرونده.»
عصمت طالبی هم در پاسخ سلام و تشکر کرد بابت فرصتی که به خانوادههای جانباختگان داده شده تا در این دادگاه صحبت کنند.
دادستان سپس گفت که تمرکز دادگاه و بازپرسی بر اعدام عادل طالبی است. او از عصمت طالبی خواست دیدهها و شنیدههایش را تفکیک کند و اگر از موضوعی مطمئن نیست، بگوید که مطمئن نیست. در ادامه عصمت طالبی در پاسخ به سوال دادستان گفت: «من، همسر و برادرم، هر سه در اردیبهشت سال ۶۴ به اتهام هواداری از سازمان راه کارگر بازداشت شدیم.»
دادستان: آیا برادرت در این سازمان سمتی داشت؟
عصمت طالبی: عادل میشود گفت عضو بود و در بخش کارگری فعالیت گستردهای داشت. او تکنیسین ساختمان بود و در ارتباط مستقیم با کارگران. او برایشان نشریه میبرد و درباره حقوقشان با ایشان صحبت میکرد و …. او در زمان دستگیری تقریبا ۳۳ساله بود.
دادستان: تو را هم بعد از دستگیری میبرند به کمیته مشترک اما شما کی متوجه شدید برادرتان هم دستگیر شده؟
عصمت طالبی: در جریان بازجوییها متوجه شدم او هم دستگیر شده. من یک بار پشت در بودم و با چشمبند صدای او را میشنیدم که درباره نشریهای صحبت میکرد که از خارج به دستمان میرسید.
دادستان از عصمت طالبی خواست درباره انتقالشان به زندان اوین صحبت کند.
عصمت طالبی: ما را با هم بردند به اوین. در آنجا یک بار به من ملاقات دادند با مجید(همسرم) و او به من گفت که عادل هم آنجاست اما من خودم او را در اوین ندیدم …. بعد از چهار پنج ماه که من بالاخره با خانوادهام ملاقات کردم به آنها گفتم عادل هم اینجاست و پیگیر کارهایش باشید. به آنها اصلا نگفته بودند عادل را دستگیر کردهاند. بار بعد که من با مادرم ملاقات کردم گفت عادل را دیده و با او ملاقات کرده، به او پول داده و حکمش هنوز نیامده. مادرم به من گفت که نگران عادل نباشم.
عصمت طالبی در ادامه گفت که اوایل یا اواخر بهمن ۶۴ از زندان آزاد شده:
«بعد از آزادی، بسیار تلاش میکردم برای گرفتن ملاقات با همسرم و برادرم. من موفق شدم و هر ۱۵ روز یک بار آنها را میدیدم. بعد از یکسال و نیم-دو سال فهمیدیم عادل ۱۰سال حکم گرفته. اتهامش این بود که ملحد است، مارکسیست است، چپ است و در راه کارگر فعال است.»
دادستان: ملحد یعنی چه؟
عصمت طالبی: یعنی کسی که خدا را قبول ندارد -تا جایی که من فهمیدم.
او در ادامه درباره وضعیت برادرش در زندان گفت:
«او حکمش را میگذراند. اعتراض میکرد، اعتصاب غذا میکرد، ما هم در اعتراض به وضعیت زندانها تظاهرات و تحصن میکردیم تا اینکه در سال ۱۳۶۶ به زندان گوهردشت منتقل شد. من در زندان گوهردشت هم به ملاقات او رفتم. مادرم، خواهرم و برادرم هم با او ملاقات میکردند.»
عصمت طالبی گفت وقتی عادل طالبی در زندان اوین زندانی بوده، یک بار موفق شده برای دو-سه ساعت به مرخصی بیاید. او از دادستان خواست پیش از صحبت درباره شرایط زندان گوهردشت، به این مرخصی اشاره کند. دادستان پذیرفت. عصمت طالبی گفت:
«یک برادر من بوکسور بود و از آمریکا میآمد. برادر دیگر من را یک پاسداری از پاسدارهای اشرفی اصفهانی به اشتباه تیر زده و کشته بود. وقتی آن برادرم برای مراسم برادر کشته شدهام آمد، موفق شدیم برای عادل هم دو-سه ساعت مرخصی بگیریم تا بیاید در مراسم برادرش شرکت کند.»
پس از این روایت، دادستان از عصمت طالبی خواست که به زندان گوهردشت و اعدامهای ۶۷ برگردد. عصمت طالبی گفت:
«تیر ماه ۶۷ بود که من با همسرم ملاقات کردم و او به من گفت که یکی از دوستانش، رحیم هاتف را اعدام کردهاند. هفته بعد که رفتم عادل را ببینم دیگر ملاقات ندادند. من فروردین و اردیبهشت ۶۷ با برادرم ملاقات کردم و دیگر او را ندیدم. پس از قطع ملاقاتها ما تظاهرات کردیم، پیگیری و اعتراض کردیم اما جواب نمیدادند. بارها با مادرم مقابل زندان گوهردشت رفتیم اما جواب نمیدادند. دیگر برای ما مسلم شده بود اعدامها با شدت در جریان است. مادرم با نگرانی پیگیری میکرد اما به جایی نمیرسید. ما با خانوادههای دیگر در سراسر کشور در ارتباط بودیم و فهمیده بودیم شرایط استثنایی است. همچنین آیتالله موسوی اردبیلی هم در نماز جمعه شدیدا زندانیان را تهدید کرد. بعد از جنگ ایران و عراق رژیم از زندانیان سیاسی نگران بود. من و خانوادههای دیگر به دیدن حسینعلی منتظری در قم رفتیم که با اعدامها مخالف بود، به دفتر نخستوزیری که میرحسین موسوی بود نامه دادیم، به دفتر رفسنجانی نامه دادیم، بیرون مجلس و داخل دادگستری تجمع کردیم تا وکلا توجه کنند اما برخوردها با ما سخت بود و کسی توجهی نمیکرد. بعد از اعدامها به ما نامه دادند که در آن موضوع اعدامها بود. من مراجعه کردم به دادیاری و ساعتها بازجویی شدم. از من پرسیدند نظرت درباره اعدامها چیست؟ من جوابی ندادم و چیزی ننوشتم. بازجو آمد و گفت چرا چیزی ننوشتی؟ زد پشت سرم و گفت بنویس! من نوشتم که چرا اعدام؟ اینها حکم داشتند. گفت خفه! خودت را هم میآوریم و میکشیم. بعد من پرسیدم چرا از عادل به ما خبر نمیدهید گفت کجا بود عادل؟ گفتم گوهردشت. رفت، برگشت، گفت فردا بیایید جواب بگیرید. من و دو خواهرم یک هفته رفتیم جلوی اوین. مادرم خیلی حالش بد و مریض بود و نمیتوانست بیاید. ما را سر میدواندند. میدانستیم که گوهردشت هم دیگر کسی جواب ما را نمیدهد. بعد از یک هفته به ما گفتند که فردا یکی از مردهای خانواده بیاید ساکش را بگیرد. فردای آن روز برادر من و همسر خواهرم رفتند جلوی اوین. برادرم را با چشمبند بردند داخل و بعد از سه ساعت بازجویی، ساک برادرم را به او تحویل دادند و گفتند که حق ندارید هیچ مراسمی هم بگیرید … هفتم آذر ماه خبر همسر من را دادند و ۱۴ آذر خبر عادل را. … ساک عادل را به برادر بزرگ من دادند که عکسش را شما میبینید و اسم عادل روی آن نوشته شده است. این ساک الان در ایران و نزد خانواده است. لباسهای عادل در آن بود و یک بافتی که خواهرم بافته بود. هرگز خبری درباره پیکر عادل به ما ندادند. … اما من راحت ننشستم. هر روز میرفتم لوناپارک که دفترشان بود. دفتر حاجکربلایی که مسئول آنجا بود و خانوادهها به او مراجعه میکردند. او شماره میداد برای ملاقات، پول از خانوادهها میگرفت برای زندانیان و …. او در زندان اوین مسئولیت داشت …. من میخواهم بگویم که اینها بارها به ما گفتند که “لعنتآباد” دفنشان کردیم، بروید پیدا کنید. از آنجا که خانوادههای اعدامشدگان پیشین به خاوران میرفتند، ما هم آنجا را میشناختم و به آنجا رفتیم.»
دادستان درباره اطلاعات دیگر در مورد عادل طالبی پرسید و عصمت طالبی گفت زندانیان دیگری هم درباره او و اعدامش صحبت کردهاند که برخی از آنان به عنوان شاهد به دادگاه حمید نوری خواهند آمد. او گفت که یکی از زندانیان دهه ۶۰ به تازگی به او گفته است همبند برادرش بوده و درباره رفتن او به راهروی مرگ صحبت کرده است.
عصمت طالبی همچنین از یک زندانی به نام “هادی” نام برد که در ایران زندگی میکند و سال ۶۷ با عادل طالبی همبند بوده است.
دادستان در ادامه درباره گواهی فوت ارائه شده از سوی عصمت طالبی به دادگاه حمید نوری سوال کرد. عصمت طالبی گفت: «بله! بعد از ۱۵سال خانواده من برای رفع مشکل انحصار وراثت مراجعه کردند و به آنان این گواهی فوت را دادند. با ادب و احترام هم برخورد کرده بودند.»
دادستان پرسید آیا شادروان نوشته شده در گواهی، نام دیگر عادل بوده؟ عصمت طالبی گفت: «نه! این کلمه را برای احترام به فرد درگذشته به کار میبرند.»
دادستان در ادامه باز درباره جزییات حضور عادل طالبی در زندان گوهردشت پرسید و بعد به گزارش سازمان عفو بینالملل اشاره کرد.
او گفت: «در گزارش عفو بینالملل شما به زندان گوهردشت اشارهای نکردهاید ….»
عصمت طالبی پاسخ داد: «این مصاحبه بیشتر درباره دستگیری من، همسرم و برادرم بود. یک گفتوگوی کلی بود و من وارد جزییات نشدهام. در این مصاحبه درباره خانوادهها و دیگر مسائل به شکل کلی صحبت شده است نه بیشتر.»
دادستان سپس گفت:
«شما با سازمان عدالت برای ایران هم مصاحبهای داشتهاید. آنجا گفتهاید که عادل در زندان اوین اعدام شده ….»
عصمت طالبی: نه! یا اشتباه لفظی من بوده یا اشتباه آنها چون ما وقتی آخرین بار برای ملاقات به زندان اوین مراجعه کردیم گفتند کل بندشان را برای تنبیه به زندان گوهردشت منتقل کردهاند.
دادستان در ادامه به کتاب کلاغ و گلسرخ مهدی اصلانی اشاره کرد و درباره آن از عصمت طالبی پرسید. او در پاسخ گفت:
«بله، مهدی اصلانی به من زنگ زد و با من صحبت کرد. من مطلع بودم و وقتی به برلین آمد کتابش را به من داد و گفت که از من و عادل هم نوشته است. من به او گفته بودم که عادل در زندان گوهردشت اعدام شده است.»
دادستان سپس به سن عادل طالبی در زمان دستگیری و اعدام اشاره کرد و خواست که اطلاعات در این مورد را را تدقیق کند اما عصمت طالبی پاسخ داد: «الان حضور ذهن ندارم و نمیتوانم دقیق در این مورد صحبت کنم.»
در ادامه جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری و شهادت عصمت طالبی، دادستان به اسناد ایران تریبونال اشاره کرد و آمدن نام دو عادل طالبی در این سندها:
«یکی از این دو نفر ۳۲ ساله معرفی شده که مشغول تحصیل در دانشگاه بوده. این اطلاعات را سازمان مجاهدین داده و گفته که او در زندان اوین اعدام شده. یک عادل طالبی دیگر هم هست که نه سنش معلوم است و نه اینکه کجا اعدام شده: آیا برادر شما میتواند یکی از این دو باشد؟»
عصمت طالبی: میتواند آن دیگری باشد اما اطلاعاتشان ضعیف بوده و با ما هم تماس نگرفتهاند. من در معرفی برادرم همیشه او را به شکل کامل عادل طالبی کلهران معرفی میکنم.
با پایان سوالات دادستان، گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور عصمت طالبی از او پرسید:
«آیا سوالی در مورد برادرتان هست که فکر میکنید از شما پرسیده نشده؟»
عصمت طالبی گفت:
«درباره شخصیت عادل متأسفانه از من سوال نشد.»
وکیل مشاور: در چند جمله در این مورد بگویید لطفا.
عصمت طالبی: مادرم همیشه به عادل میگفت که عادل قلب تو خدای توست. او بسیار مهربان و مردمدوست بود و تمام زندگیاش را برای انسانها گذاشته بود تا زندگی بهتری داشته باشند. بازجو از او پرسیده بود این همه میگویی مردم، مردم، کجا هستند این مردم تا به کمکت بیایند. عادل گفته بود تاریخ قضاوت خواهد کرد که ما کجا ایستادهایم. وقتی عادل را برای مراسم برادرم که کشته شده بود آوردند -ما در محله منوچهری زندگی میکردیم- مسجد مکرر پر و خالی میشد و مردم با عادل دست میدادند ….»
رئیس دادگاه از عصمت طالبی خواست که روایتش را تا همین اندازه نگه دارد.
عصمت طالبی اعلام کرد که تقاضایی از دادستانها دارد.
رئیس دادگاه گفت که میتواند هنگام تنفس با دادستانها صحبت کند. عصمت طالبی اما خواست لباسهای برادرش را نشان بدهد. دادستان گفت که این کار ممکن است و او میتواند این کار را بکند. دادستان پرسید: «آیا این لباسها در ساک برادرتان بوده؟»
عصمت طالبی: بله!
دادستان: شما میخواستید اینها را نشان بدهید. اینها کجا بودند؟
عصمت طالبی: من لباسهای همسرم مجید را هم دارم و میخواستم نشان میدهم اما چون تمرکز دادگاه بر عادل است این کار را نمیکنم.این لباس که میبینید جلیقه عادل بود که در آخرین بار قبل از دستگیری وقتی پیش ما بود تنش بود. وقتی دستگیر شد این جلیقه پیش من ماند.
دادستان: یعنی این لباسها در درون ساک زندان نبودند؟
عصمت طالبی: نه!
دادستان: ممنونم. من دیگر سوالی ندارم.
پیش از پایان جلسه بازپرسی عصمت طالبی او خطاب به دادگاه گفت: «تشکر میکنم از قوه قضاییه سوئد که زمینی است نه خدایی و آسمانی. من به نام مادرانی که فوت شدند از شما تشکر میکنم. از اینکه خاورانیها به این شکل از طرف دولت سوئد مطرح میشوند، خیلی خیلی ممنونم.»
رئیس دادگاه از عصمت طالبی تشکر و ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد.
بخش دوم: شهادت مختار شلالوند بروجردی
با پایان تنفس و شروع دوباره سیوچهارمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم، مختار شلالوند بروجردی به ارائه شهادت خود درباره اعدام برادرش، حمزه شلالوند بروجردی در محضر دادگاه پرداخت.
شلالوند در آغاز و پس از اینکه توماس ساندر او را به دادگاه معرفی کرد، گفت:
«متشکرم و تشکر میکنم از فرصتی که پیش آمده تا به سوالاتی که درباره برادرم و اعدام او ایجاد شده، پاسخ بدهم . قول میدهم در حد توانم تمام حقیقت را بگویم.»
او خطاب به مترجمان گفت گوشی نمیخواهد.
در ادامه، توماس ساندر، رئیس دادگاه خود را معرفی کرد و به شلالوند گفت: «سمت راست شما دادستانها نشستهاند که این بازپرسی از شما به خواست آنان انجام میشود.» او گفت که گیتا هدینگ وینبری وکیل مشاور مختار شلالوند است و دادستانها درباره برادر مختار شلالوند، یعنی حمزه بروجردی شلالوند از مختار سوال خواهند کرد. پس از این مقدمه قاضی، وکیل مشاورِ مختار شلالوند، او را به دادگاه معرفی کرد. گیتا هدینگ وایبری گفت:
«مختار شلالوند که من او را مختار صدا میکنم، متولد سال ۱۳۲۸ یعنی ۱۹۴۹ میلادی است. او ایران را در سال ۱۳۶۱ ترک کرده؛ وقتی که در غیابش برای او حکم اعدام صادر شده است. او در زمان شاه در زندان بوده اما در زمان خمینی، نه. حکمی که برای او صادر شده هم کتبی نبوده است. نام مختار را در یک نماز جمعه آوردهاند و او دیگر فهمیده که باید از ایران خارج شود. مختار طرفدار حقوق بشر است و هوادار سازمان مجاهدین بوده است. او امروز اینجاست تا درباره برادرش حمزه شهادت بدهد. حمزه متولد سال ۱۹۵۰ بوده. او هم هوادار سازمان مجاهدین بوده و در سال ۱۳۶۰ دستگیر شده. مختار فکر میکند برادرش اول به ۱۵ سال و بعد به ۱۰ سال زندان محکوم شده است. حمزه هم در زندان اوین بوده و هم در زندان گوهردشت. بیشتر زمان حبس او اما در زندان گوهردشت گذشته. طبق اطلاعات موجود حمزه در سال ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده است. متعلقات او را یک برادر دیگرشان از تحویل گرفته. بیشتر اطلاعاتی که مختار از برادرش دارد از طریق مادرشان به دست آمده. مادر او گفته که مرتب به ملاقات حمزه میرفته و آخرین بار او را دو-سه ماه قبل از اعدامها دیده. دختر مختار هم رفته و به عمویش سر زده. همبندیهای دیگر حمزه شلالوند هم برای مختار تعریف کردهاند که برادرش در زندان گوهردشت بوده و همان جا هم اعدام شده. یک گواهی فوت هم هست که مختار خودش درباره آن صحبت خواهد کرد. من آن را دیروز دریافت کردهام اما فکر میکنم دادستانها قبلا آن را دیدهاند.»
وکیل مشاور مختار شلالوند در ادامه گفت که مختار درباره لوازم شخصی به جا مانده از حمزه هم صحبت خواهد کرد. با پایان مقدمه وکیل مشاور، رئیس دادگاه از دادستان خواست که ابتدا مشخص کند به کدام سندها رجوع خواهد کرد. دادستان در پاسخ گفت:
«شماره این سند ۴۸ است که مختار در زمان بازجویی به پلیس سوئد تحویل داده. یک ساک است، یک کارت شناسایی و دو عکس. یک کاردستی هم هست که گویا حمزه شلالوند در زندان درست کرده. از کتاب مهدی اصلانی هم چکیدهای ارائه شده. در این کتاب اطلاعاتی درباره حمزه ارائه شده، شامل نامههایی که حمزه فرستاده و همچنین عکسش.»
او در ادامه گفت:
«این سندی که نشان میدهم قبلا تحویل داده نشده. از ایران تریبونال است و اسمی نوشته شده با عنوان سید حمزه شلالوند. همچنین در کتاب آفتابکاران، نوشته محمود رویایی هم به نام حمزه شلالوند به عنوان اعدام شده، اشاره شده است.»
دادستان در پایان گفت این موارد مورد نظر او بوده که میخواسته قبل از شروع بازپرسی مطرح کند.
قاضی از دادستان تشکر کرد و با اعلام اینکه روند بازپرسی از مختار شلالوند به شکل صوتی-تصویری ضبط میشود، به دادستان اجازه داد روند بازپرسی را آغاز کند.
دادستان در ابتدا خودش را به مختار شلالوند معرفی کرد. سپس گفت که اگر مختار شلالوند از موضوعی مطمئن نیست بگوید که مطمئن نیست و همچنین دیدهها و شنیدههایش را از هم تفکیک کند.
او نام کامل حمزه را از مختار پرسید. مختار شلالوند گفت: «نام کامل او حمزه شلالوند بروجردی است. تاریخ تولد او روز ۱۲ اسفند ۱۳۲۹ بود. خود من متولد سوم دی ماه ۱۳۲۸ هستم که میشود ۲۴ دسامبر ۱۹۴۹.» -
ــ: فاصله سنی کمی با هم داشتید؟
ــ یک سال و نزدیک دو ماه. دو خواهر دیگر داریم و یک برادر که برادرم زیاد حالش خوب نیست.
دادستان: آنها هنوز در ایرانند؟
مختار شلالوند: همهشان در ایران هستند.
دادستان: برادرت حمزه کی دستگیر شد؟
مختار شلالوند: برادرم حمزه به فاصله کمی بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ دستگیر شد.
- میدانید دقیقا چه زمانی دستگیر شد؟ -
به طور دقیق روزش را نمیدانم چون من خودم تحت تعقیب و فراری بودم و او هم همینطور.
مختار شلالوند در ادامه گفت: «تمامی اطلاعات من به جز اطلاعاتی که بعدا از همبندیهای حمزه در خارج از ایران گرفتم، از مادرم، دخترم و کمتر خواهرم است. من زبان مادرم هستم.»
دادستان: چرا تحت تعقیب بودید؟
مختار شلالوند: رژیم ما را به دلیل فعالیتهایی که داشتیم در رابطه با سازمان مجاهدین خلق، تعقیب میکرد. آن زمان من هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران بودم. برادرم هم همینطور ….من آخرین بار برادرم را روز ۳۰ خرداد، حدود ساعت هفت شب یا کمی دیرتر، بعد از تظاهرات ۳۰ خرداد دیدم. من شنیدم که او دچار تصادف شده و خواستهاند با ماشین او را زیر بگیرند. تصادفی یک نفر از دوستانِ همشهری من به من گفت که برادرم کجاست و من بعد از تظاهرات رفتم، او را دیدم و دیگر هرگز ندیدمش. … بعد از تظاهرات ۳۰ خرداد. این شاید آخرین تظاهرات مجاهدین در ایران بود که در آن تاریخ در تهران برگزار شد و هم من و هم برادرم در آن شرکت کرده بودیم.
مختار شلالوند در ادامه گفت:
«من برادرم را در میدان راهآهن در خانه یکی از دوستان خانوادگیمان دیدم. در بستر بود و پشت و کمرش آسیب دیده بود. پیراهنش را از تنش درآورده بود. من ناراحت شدم اما کاری نمیتوانستم بکنم چون دنبال خودم هم بودند.»
دادستان: از کجا فهمیدی که برادرت را دستگیر کردهاند؟
مختار شلالوند: دستگیری برادرم را خارج از کشور بودم که فهمیدم. من خیلی خیلی کم با خانوادهام تماس میگرفتم چون هر بار تماس میگرفتم برایشان مشکل ایجاد میشد. شاید من تنها چند بار تلفن زدم به ایران. در یکی از این تلفنها خواهرم به من گفت که حمزه هم رفته بیمارستان. بیمارستان اسم رمز زندان بود. من گفتم چیزی نیست. درست میشود. امیدوارم درست بشود. سعی کردم روحیه بدهم.
دادستان: فهمیدی او را به کدام زندان بردهاند؟
مختار شلالوند: «فکر میکنم و مطمئن نیستم. فکر کنم ابتدا او را به زندان قزلحصار برده بودند. همان زمانها بود که من هم سازمان مجاهدین را ترک کردم. بعد مادرم چهار بار آمد انگلیس پیش من و هر بار چهار تا شش ماه میماند و تنها حرف از زندان گوهردشت میزد. مادر من زنی ساده و روستایی بود و تنها جایی را که در تهران میشناخت زندان گوهردشت بود. هر بار ۱۴ ساعت از شهر ما در جنوب ایران، اندیشمک، سفر میکرد به تهران تا برود زندان گوهردشت و برادرم را ببیند. او آخرین بار برادرم را در اردیبهشت ۶۷ در زندان گوهردشت دید و بعد از آن دیگر هرگز او را ندید.»
دادستان: این زمان وقتیست که شما خودت فرار کردهای …
مختار شلالوند: «بله، من از ایران فرار کردم چون تحت تعقیب بودم. پای پیاده و گاهی با اسب خودم را رساندم به ترکیه. از آنجا با ویزای ایتالیا به ایتالیا، از ایتالیا به فرانسه و تا وقتی که با مجاهدین بودم در آنجا بودم. بعد از وقتی با آنها خداحافظی کردم یعنی از سال ۱۹۸۶ در انگلیس هستم.»
دادستان: سفرهای مادرتان پیش شما همان زمان است که برادرتان در گوهردشت است؟
ــ نه! تمام سفرهای مادرم به انگلیس بعد از سال ۱۳۶۷ بود. بعد از اسیرکشی ۱۳۶۷.
- شما ایران را سال ۱۳۶۰ یا ۶۱ ترک کردید؟
ــ سال ۱۳۶۱.
ــ افراد دیگری از خانواده برای شما تعریف کردهاند که محکومیت برادرتان به چه جرم و اتهامی بوده است؟
ــ ما هرگز حکمی دریافت نکردیم. البته من زبان مادرم هستم. گفته بودند اول ۱۵ سال بوده و بعد شده ۱۰ سال. او هم داشت زندانیاش را میکشید.
- اینها را از چه کسی شنیدید؟ چه کسی گفته بود حکم عوض شده؟
مختار شلالوند در پاسخ به سوال دادستان گفت:
«تمام اطلاعات من به جز آنهایی که اگر پیش بیاید میگویم، از زبان مادرم است. برایتان روشن کنم که مادر من یک زن روستایی بود که سواد نداشت. او میگفت اول گفتهاند ۱۵ سال زندانی دادهاند، بعد گفتهاند ۱۰ سال. مادرم در ارتباط با حمزه و زندان این موارد را شنیده بود. کسی نزدیکتر از -او به حمزه نبود.»
دادستان: مادرتان تعریف کرد که وضعیت برادرت در گوهردشت چگونه بوده؟ -
بله، تعریف کرد. وضعیتش خوب نبوده اما روحیهاش خوب بوده. در اثر دستبند قپانی کتفهایش آسیب جدی دیده بوده و بالشتکی زیر بغلش میگذاشته که دستش نیفتند. این بالشتک را دکتر سیفالله غیاثوند که همشهری مادرم بوده برایش درست میکند. او خودش در زندان بوده و به همسرش میگوید این بالشتک را درست کند. دکتر غیاثوند را هم سال ۶۷ اعدام میکنند. دخترم متوجه دست برادرم میشود که وقتی میخواسته تلفن را بگیرد میافتاده. از او پرسیده عمو دستت چی شده؟ برادرم که معروف بود به شوخی و روحیه دادن به دیگران، خندیده و گفته بود که چیزی نیست عمو. پذیرایی خوبی از من کردهاند. مادر من در این زمان هر دو هفته یک بار میرفت ملاقات.
ــ آن زمان با مادرتان تماس داشتید؟تماستان مرتب بود؟
ــ نه! من اصلا تماس مرتب با خانوادهام نداشتم.
مختار شلالوند در ادامه به یک مورد تماس با خانوادهاش اشاره کرد و گفت:
«تولد من شب کریسمس است. من آن شب کار میکردم. روزهای نزدیک به تولدم گفتم که زنگی بزنم و بگویم تولدم است و آنها را هم خوشحال کنم. تلفن کردم با این ماشینها که پول میریزند. زن داییام گوشی را برداشت (افسر خانم). گفتم مختار هستم. سلام! چطورید؟ هول شد. گفت گوشی دستت، گوشی دستت. با یکی-دو نفر دیگر گوشی را دست به دست کردند و من همهمه را در داخل خانه میشنیدم. گفتم چرا با من صحبت نمیکنید؟ گفتند گوشی را میدهیم به برادرت. برادرم گوشی را گرفت. گفتم این چه وضعیست و چرا کسی با من صحبت نمیکند؟ گفت میخواهی بدانی؟ گفتم: بله. گفت برادرت را زدند. اعدامش کردند …. گفتم که راهش بود دیگر …. شما مراقب خودتان باشید …. این تلفن مربوط به سال ۶۷ است. این تماس به طور تقریب دو ماه، دو ماه و نیم بعد از آخرین حضور مادر در مقابل زندان گوهردشت بود
-: مادرتان برادرت را در ماه اردیبهشت دیده بود …
مختار شلالوند: بله! اما چند ماه بعد از اعدامها به او میگویند برود وسایل برادرم را تحویل بگیرد. مادرم بارها به زندان گوهردشت میرود و ملاقات نمیدهند. خانوادههای زندانی آنجا سر و صدا میکنند، حساس میشوند که خبرهایی هست و چرا به هیچکس ملاقات نمیدهند. کمکم شروع میکنند به بعضیها گفتن. اینها میآیند بیرون، حالت غش به ایشان دست میدهد. زاری میکنند و میگویند که بچههایشان اعدام شده. این جریان در مقابل زندان گوهردشت است. مادر من دیگر زندان گوهردشت را میشناخته. وقتی او را میپذیرند که برود داخل، به او میگویند که برود به زندان اوین. این یعنی برو از دادستانی آنجا وضعیت پسرت را پیگیری کن. آنجا به او میگویند پسر شما محارب بوده و ما اعدامش کردیم. خواهرم گریه و زاری میکند که جسدش کجاست؟ میگویند جسدی در کار نیست.
دادستان: چه کسانی برای پیگیری وضعیت برادرتان رفتند زندان اوین؟
مختار شلالوند در پاسخ گفت:
«آنجا مادرم با خواهرم میرود. به آنها میگویند که بروید یک مرد بیاورید. مادرم میگوید که ما مردی نداریم. برادر بزرگش که فراری است. پسر دیگرم هم حالش خوب نیست، -هنوز هم حالش خوب نیست. آنها قبول نمیکنند و میگویند باید یک مرد از فامیل بیاورید. مادرم برمیگردد و با تحکم به برادرم میگوید …. من فکر میکنم یک اشتباهی کردم. به مادرم نمیگویند حمزه را اعدام کردهاند. برادرم که میرود به او میگویند و او به مادرم خبر میدهد. یعنی برادرم میرود به دادستانی اوین، چنانکه مادرم به او گفته بوده و نشانی داده بوده.»
دادستان: به برادرتان چه گفته بودند؟
مختار شلالوند: به او میگویند برادرت محارب بوده و اعدام شده. او میگوید برادر من که زندان بود، حکم داشت و داشت زندانی میکشید. از توی زندان چه میتوانست بکند؟ چرا اعدام شد؟ به او میگویند زیادی صحبت نکن و برو. …بعد مادرم و خواهرم میروند برای جسد. خواهرم میگوید زندانی را چرا کشتید و جسدش کجاست؟ به او میگویند که زیادی صحبت نکن وگرنه تو را هم میبریم به همان سلول برادرت.
مختار شلالوند در ادامه چنین روایت کرد:
«بعد از دو سه ماه دیگر موضوع جسد مطرح نبوده و از قبر برادرم میپرسیدهاند. بعد این کاغذ را به او میدهند که تأییده مرگ برادر من است ولی هرگز نمیگویند کجا دفنش کردهاند. مادرم به خواهرم میگوید که بس است دیگر! به اندازه کافی کشیدیم. شما آسوده و آرام بمانید. من دیگر نمیآیم دنبال قبر برادرم. در همان سفر، مادر من تهران میماند پیش یکی از بستگان و خواهرم با همسر و بچه چهار-پنچ ماههاش راهی اصفهان میشوند تا خواهر دیگر من را ببینند که تصادف میکنند و خواهرم میمیرد. یعنی خواهر من هم در راه پیدا کردن جسد برادرم کشته شد. من فرار کردهام. ۴۰ سال است پسرم را ندیدهام که او هم مریض است و آسیبدیده است. دخترم را بعد از ۱۶ سال در قبرس دیدم. الان دارد گوش میدهد به این دادگاه از یوتیوب. خیلی دوست داشت بیاید اما نمیتواند بیاید. ناتوان است. اماس پیشرفته دارد. بعد از دیپلم هم جایی نتوانست کار پیدا کند ….»
در اینجا دادستان روند بازپرسی را متوقف کرد و گفت که دادگاه میتواند برای صرف ناهار تعطیل کند. رئیس دادگاه اما پیش از اعلامِ پایان جلسه در نوبت صبح گفت که صحرا نیکو، شاکی، که قرار بوده در جلسه سیوپنجم دادگاه (فردا جمعه ۲۹ اکتبر/۷ آبان) شهادت بدهد، به دلیل مشکلات فیزیکی، روانی یا هر دو، امکان حضور در دادگاه را ندارد و به همین دلیل جلسه فردا تشکیل نمیشود. او گفت که صحرا نیکو خواسته تا به شکل آنلاین شهادت بدهد و به این ترتیب در ماه ژانوی، فوریه یا مارس شهادت خواهد داد. قاضی از وکیل مشاور خانم نیکو خواست از میان روزهای ۱۰ ژانویه، دوم یا سوم فوریه، ۲۴ فوریه یا هشتم مارس، یک جلسه را انتخاب کند اما «بهتر است ۱۰ ژانویه یا دوم یا سوم فوریه باشد.»
وکیل مشاور صحرا نوری با سوم فوریه موافقت کرد. رئیس دادگاه گفت: «تصمیم گرفته شد! سوم فوریه، بعدازظهر.» توماس ساندر سپس از دادستانها خواست در جلسه بعد از ناهار مقدمات بازپرسیها در آلبانی را مطرح کنند و پایان جلسه نوبت صبح را اعلام کرد.
شهادت مختار شلالوند با شروع نوبت بعدازظهر جلسه سیوچهارم دادگاه ادامه یافت.
دادستان از مختار پرسید:
«مختار! قبل از اینکه پیش برویم، یک مطلبی را قبل از ناهار گفتید. گفتید چه زمانی از خانواده خبر اعدام برادرتان را گرفتید؟»
مختار شلالوند: ببخشید. من میخواستم خودم این موضوع را مطرح کنم چون یک موضوعی را به طور دقیق نگفتم و خودم میخواستم توضیح بدهم که خودتان پرسیدید. من در ماه دسامبر در سال ۶۷ به خانوادهام تلفن زدم و متوجه شدم که مادرم برادرم را اواخر اردیبهشت ۶۷ ملاقات کرده است. دو ماه و نیم بعد از این آخرین ملاقات، برادر من را اعدام کردهاند. این را من در ماه دسامبر متوجه شدم.
دادستان: این موضوع را چه کسی به شما خبر داد؟
مختار شلالوند: افرادی که با برادر من در تماس بودند، مادرم، دخترم و خواهرم بودند. من این را از کس دیگری نشنیدم.
دادستان: قبل از ناهار شما گفتید برادرتان برای گرفتن وسایل حمزه به زندان اوین میرود.
مختار شلالوند: چون مسئول زندان نمیپذیرد که وسایل برادرم را به مادرم تحویل بدهد، برادرم میرود تا وسایل او را بگیرد.
دادستان: وقتی برادر شما میرود ساک برادرتان را تحویل بگیرد، آیا به او میگویند که حمزه را چه زمانی اعدام کردهاند؟
مختار شلالوند: اطلاعاتی نمیدهند. ما الان میدانیم که اعدامها چه زمانی انجام شده است. گفتم که، دو ماه-دو ماه و نیم بعد از اینکه مادرم در اردیبهشت میرود و نمیتواند با برادرم ملاقات کند، برادرم اعدام میشود. برادر دیگرم میرود و وسایل او را میگیرد. من از دسامبر ۶۷ این موضوع را میدانم.
دادستان: من شاید دقت نکردم اما چه زمانی به برادر شما اعلام میکنند برود ساک برادر اعدامشده شما را تحویل بگیرد؟
مختار شلالوند: دو ماه و نیم بعد اینها خبر اعدام را میشنوند.
دادستان: ببینید! الان ماه دسامبر است و شما دارید با خانوادهتان صحبت میکنید و خبر اعدام را میگیرید. چند وقت بعد از اعدام به خانوادهتان خبر اعدام را دادهاند؟
مختار شلالوند در پاسخ به سوال دادستان گفت: «دو ماه و نیم بعد از آخرین بار که مادرم میرود با برادرم ملاقات کند. آن زمان این را به آنها اطلاع میدهند.»
دادستان: گفتید از برادرتان خواستند به دادستانی اوین برود و آنجا به او اطلاع میدهند که حمزه را اعدام کردهاند. برادر شما چه زمانی میرود به دادستانی اوین تا وسایل را تحویل بگیرد؟
مختار شلالوند: بعد از اعدامها چندین ماه طول میکشد تا خبر بدهند. آخرین باری که مادرم موفق میشود مسئولان زندان را ببیند، به او میگویند برود دادستانی اوین تا آنجا خبر بدهند.
دادستان گفت که از این موضوع میگذرد و سوال بعدیاش را مطرح میکند: «شما گواهی فوتی دارید؟ چون این در تحقیقات مقدماتی نیست. این را چه کسی گرفته و به چه کسی دادهاند؟»
مختار شلالوند: «این گواهی فوت برادرم است که دادستانی داده است. این را به مادرم و خواهرم دادهاند. اینجا میگویند که علت مرگ برادر تو، “مرگ” است. علت فوت، “فوت” است. حرفی از اعدام نمیزنند.»
او در ادامه گفت: «اینها میگویند که حمزه شلالوند بروجردی در تاریخ سال ۱۳۶۷، ماه ۸، روز ۱۱، … اینجا نشانی خانه ما آمده است. حمزه، فرزند بهرام و دولت -پدرم بهرام و مادرم دولت- متولد ۱۳۲۹، شماره شناسنامهاش را نوشتهاند و صادره از اندیشمک را و بعد گفته است [گواهی شده] که به مرض یا به حادثه فوت، مرده است.»
دادستان: نوشتهاند کجا فوت کرده؟
مختار شلالوند: همهاش را میخوانم: نوشته که مرگش در دفتر مردگان سال ۱۳۶۷ در حوزه بهشت زهرا، تابع اداره ثبت احوال تهران به شماره ۱۰۱۵۷ ثبت شده است. این رونوشت خلاصه وفات (حمزه شلالوند)، بدون هیچگونه عیب، خدشه و قلمخوردگی به درخواست خانواده ثبت شده.»
دادستان: آیا این گواهی تاریخی هم دارد؟ آیا مربوط به روز و تاریخ مشخصیست؟
مختار شلالوند: همان تاریخی که خواندم.
دادستان: آیا برای فوت او تاریخ گذاشتهاند؟
مختار شلالوند: نه!
دادستان: ما این مدرک را وارد پرونده میکنیم و طبیعتا باید ترجمه هم بشود. … اما این ساکیست که از برادرتان حمزه تحویل داده شده. درست است؟
مختار شلالوند: بله!
ــ آیا شما مصاحبه داشتهاید درباره برادرتان؟
ــ من با کانال چهار تلویزیون سوئد پیش از برگزاری دادگاه حمید نوری مصاحبه کردم. با شبکه من و تو، صدای آمریکا و … هم مصاحبه داشتهام اما مشخصا در دادگاه ایران تریبونال هم شهادت خودم را تقدیم کردهام.
ــ آیا شهادتان را کتبی دادهاید یا شفاهی یا هر دو؟
- من آن را شفاهی در محضر دادگاهی که قدرت اجرایی نداشت و متهم و پاسخگویی هم نبود، مثل همین جا و به همین ترتیب الان ارائه کردم. -
آیا درباره برادرتان صحبت کردید؟ -
ــ بله.
ــ یادتان میآید که گفتهاید او در کدام زندان بوده و در مورد کدام زندان صحبت کردهاید؟
مختار شلالوند در پاسخ به این سوال دادستان گفت: «همانطور که من گفتم، من زبان مادرم هستم و چنانکه پیشتر گفتم، صحبت از زندان گوهردشت بوده است.»
دادستان به عنوان مدارک اثباتی به بخشی از شهادت مختار شلالوند در دادگاه ایران تریبونال پرداخت و گفت:
«آنچه میشود گفت این است که شهادت ایشان در سه صحفه در این گزارش آمده. چیزی که من میخواهم روی آن تأکید کنم این است که حمزه شلالوند در زندانهای اوین و گوهردشت و همینطور در زندانهای دیگر بوده است.»
دادستان در ادامه گفت: «از دادگاه ایرانتریبونال لیستی منتشر شده از کسانی که در سراسر ایران اعدام شدهاند. نام شخصی اینجا هست به اسم سیدحمزه شلالوند که محل تولد و اهلیتش اندیمشک نوشته شده و گفته شده هنگام اعدام ۳۳ ساله بوده. گفته شده او دیپلم دبیرستان داشته اما گفته شده که او را در زندان اوین به دار آویختهاند. شما ولی میگویید برادرتان در زندان گوهردشت اعدام شده. اول این را بپرسم که آیا شما قبلا این اطلاعات را دیده بودید و قبلا از این لیست اطلاع داشتید؟»
مختار شلالوند: حمزه ۳۳ ساله بود که اعدام شد. درست است. حمزه بچه اندیشمک است. این هم درست است. حمزه در زندان اوین اعدام شده. من اصلا اصلا اصلا نمیدانم. مادر من ۱۰ بار، ۱۰۰ بار، ۱۰۰۰ بار به من گفته که آخرین بار در اردیبشهت ماه پسرش را در زندان گوهردشت دیده و دیگر او را ندیده است. او سید حمزه نیست. حمزه شلالوند بروجردی است اما ما در ایران دیگر بروجردی را نمیگوییم. من الان در هیچ جا، در شبکههای اجتماعی و جاهای غیررسمی، بروجردی را نمیگویم مگر جایی مثل اینجا که رسمی است.
دادستان: و در مورد سید؟
مختار شلالوند: سید هم هیچ ربطی به ما ندارد.… گروههای زیادی هستند که نام شهدای ۶۷ را جمع میکنند. شاید آنها این نام را از نوشتهها، مصاحبهها و مقالههای من یا دخترم برداشته باشند و جلوی آن سید گذاشته باشند اما ما سید نداریم.
دادستان: در اینجا کتابی داریم از آقای محمود رویایی ….
مختار شلالوند: من کتاب محمود رویایی را نخواندهام و اطلاعی از آن ندارم. خود او را هم متأسفانه نمیشناسم.
دادستان: در کتاب او هم نام سید شلالوند آمده است که در زندان اوین اعدام شده. آیا شما از این مورد مطلع بودید؟
مختار شلالوند: نه! من مطلع نبودم اما لطفا از من بپذیرید: این شناسنامه برادر من است با نام حمزه شلالوند بروجردی. این گواهی فوت اوست: حمزه شلالوند بروجردی. من برادر حمزه شلالوند بروجردی هستم. کسی که در زندان اوین اعدام شده، من حقیقتا دربارهاش چیزی نمیدانم. من میدانم که مادرم آخرین بار حمزه را آخر اردیبهشت ۶۷ در زندان گوهردشت ملاقات کرده و بعد از آن دیگر هرگز او را ندیده و من هم همین را تکرار میکنم.
دادستان در ادامه گفت که به اسناد ارائه شده به اداره پلیس میپردازد. او پرسید: «این چیست؟»
مختار شلالوند در پاسخ گفت: «این ساک است. این میراث برادر من است. او را کشتند. در جستوجوی جسدش به هیچ جا نرسیدیم. در جستوجوی قبرش به هیچ جا نرسیدیم. این ساک را دادند با آنچه در این ساک بود و تهدید کردند که مراسم هم برایش نگیریم. …این ساک ۱۶ روز در راه بود و همین ماه اخیر به دست من رسید. وقتی من خانم کارلسون را در لندن ملاقات کردم، فقط عکسش را داشتم. نهایتا آمد آلمان و آنجا دوست من آقای اصلانی آن را برای من پست کرد و دو هفته پیش به دست من رسید.»
دادستان: مختار از کجا میدانید که این ساک برادر شماست؟
مختار شلالوند پاسخ داد:
«من نمیتوانم بگویم این ۱۰۰درصد مال برادر من است. اینها در زندان عوض میشدند اما این ساک با این اسم به خانواده ما تحویل داده شد. این انگشتر را برادر من برای من درست کرده بود. در خانه بود. مادرم آن را به برادرم داد. این انگشتر در ساک برادرم بود وقتی تحویل داده شد. دختر من این را به زنجیر انداخته و به عنوان گردنبند استفاده میکند.»
ــ اسم برادر شما روی این ساک است؟
ــ بله!
دادستان سپس به سندی دیگر اشاره کرد و مختار شلالوند گفت: «این صفحه اول شناسنامه حمزه است.»
ــ حمزه در این عکس چند ساله است؟
ــ فکر میکنم ۲۰ سالش باشد.
سند دیگر مقالهای بود که مختار شلالوند نوشته، همراه با عکس برادرش: «سایتهای سیاسی ایرانی این عکس را منتشر کردند و من این عکس را از یکی از آنها کپی کردم و الان میبینید که خدمت شماست. حمزه در این عکس به گمانم شاید ۲۴-۲۵ سالش باشد.»
مختار شلالوند پیش از توضیح سند بعدی منقلب شد و گریست. او گفت:
«این را برای شادباش ایرانیها در زمان سال نو برای هم میفرستند که ای کسی که قلبها را درست میکنی، قلب ما را درست کن و قلبهای خوبی به ما بده.»
دادستان پرسید: «ارتباطش با حمزه چیست؟»
مختار شلالوند در پاسخ گفت: «حقیقتش را بگویم این در ساک برادرم بوده است. من میپذیرم که این را برادرم نوشته باشد اما شاید هم زندانی دیگری نوشته باشد. برادر کس دیگری، پدر کسی، پسر کسی، پسرعموی کسی …. چون به هر حال ممکن است که چیزهایی هم درون ساکها عوض شده باشد.»
او در ادامه گفت:
«یک شلوار کردی، یک هودی آدیداس ورزشی آبی آسمانی که مال من بود و مادرم برده بود برای برادرم هم داخل ساک بود. من که فرار کردم، حمزه به مادرم میگوید مادر میشود آن پولیور مختار را برای من بیاوری؟ ما اینجا گاهی ورزش میکنیم و سردم میشود …. مادرم هم این هودی من را میدهد به او.»
دادستان سپس دو سند دیگر را به مختار شلالوند نشان داد و او گفت که این سندها مربوط به کتاب مهدی اصلانی هستند.
دادستان: کدام کتاب؟
ــ این فکر میکنم آخرین کتابش باشد. این آن کتابیست که سرگذشت بچهها را در آن آورده. اسمش خاطرم نیست اما کتاب مهدی اصلانی است و این -نامه که تاریخ اول تیر ۱۳۶۵ را دارد در آن آمده. او یک بار از من پرسید که آیا چیزی از حمزه دارم که به او بدهم به عنوان سند. من هم این را به او دادم. فکت اینجا این است که این نامه از زندان گوهردشت است که زندانیان میتوانستند پنج خط نامه بنویسند. حمزه در آخر نامه نوشته که سلامش را به همه برسانند، از زندان گوهردشت.
دادستان سپس به عکسی از یک حلقه اشاره کرد و مختار شلالوند گفت این همان حلقه (انگشتر) است که او به دادگاه نشان داده و دخترش از آن به عنوان گردنبند استفاده میکند.
دادستان در ادامه درباره آشنایی مختار شلالوند با مهدی اصلانی پرسید.
مختار شلالوند گفت که با مهدی اصلانی دوستی و آشنایی دارد. او گفت: «مهدی اصلانی کتابی نوشت با عنوان کلاغ و گلسرخ. در این کتاب مثل کتابهایی که ایرج مصداقی و جعفر یعقوبی نوشتند، درباره زندانیان و اعدامهای سال ۶۷ صحبت شده از جمله درباره برادر من.»
دادستان: این تصویر آخر هم مربوط به کتاب مهدی اصلانی است و تا جایی که من فهمیدم این عکس برادر شما، حمزه است. تا جایی که من فهمیدم او عضو سازمان مجاهدین خلق بوده. در زمستان سال ۶۰ دستگیر شده و در مرداد سال ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده. آیا مهدی اصلانی همبند یا همزندانی برادر شما بوده؟
- بله!
دادستان گفت که مهدی اصلانی هم در دادگاه حمید نوری شهادت خواهد داد و مختار شلالوند گفت که بله، از این موضوع خبر دارد.
دادستان سپس به دو نامه اشاره کرد: «دو نامه اینجاست که یکی از آنها برای مادرتان است و دیگری برای برادرتان ….»
مختار شلالوند: «بله، یکی برای مادرم است و یکی برای یکی از فامیلهای نزدیک ما که البته من از اینجا نمیتوانم بخوانم. به آدرس مادرم فرستاده شده اما حمزه به آنان سلام رسانده. این نامهها از روی کتابهای مهدی اصلانی برداشته شدند. من این کتابها را بردم برای خانم کارلسون و او از روی آنها عکس انداخت.»
در ادامه دادستان تاریخ نامهها را برای اطلاع دادگاه اعلام کرد و سپس پرسید: «شما از کجا فهمیدید که تحقیقاتی در مورد اعدامهای سال ۶۷ در سوئد در جریان است؟»
مختار شلالوند: «من از آقای ایرج مصداقی شنیدم. ایرج مصداقی دوست من است. دوست خانوادگی ماست. او در جریان این مسافرت [سفر حمید نوری] بود ….»
رئیس دادگاه صحبتهای مختار شلالوند را قطع کرد و از دادستان پرسید که این سوال چه ربطی به اعدام برادر مختار شلالوند دارد؟
دادستان گفت سوالش را به شکل مستقیم طرح میکند. او در ادامه از شلالوند پرسید:
«آیا شما در آن جلسه در لندن که ربکا مونی کاوه موسوی و ایرج مصداقی در آن حضور داشتند بودید؟»
مختار شلالوند در پاسخ به این سوال دادستان گفت: «بله!»
دادستان گفت که دیگر سوالی ندارد.
در ادامه گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور مختار شلالوند از او پرسید: «برادر شما متولد سال ۱۳۲۹ بود. تا آنجا که شما فهمیدهاید او در سال ۱۳۶۷ اعدام شده است. یعنی وقتی اعدام شده بیشتر از ۳۳ سال داشته. پس او احتمالا در زمان اعدام در سال ۶۷، ۳۷-۳۸ سالش بوده. شاید هم من دارم اشتباه حساب میکنم.»
مختار شلالوند گفت که گمان میکند برادرش در ۳۳ سالگی اعدام شده باشد. وکیل مشاور مختار شلالوند بار دیگر تکرار کرد که اگر حمزه شلالوند متولد ۱۲ اسفند سال ۱۳۲۹ باشد، هنگام اعدام در سال ۶۷، حدود ۳۷-۳۸ سالش بوده. او از مختار شلالوند پرسید: «یعنی شما فکر میکنید او هنگام اعدام ۳۳ سال داشته؟»
مختار شلالوند: بله. اما من باید عددها را بنویسم ….
وکیل مشاور: «سال ۱۳۶۷ به تاریخ میلادی میشود ۱۹۸۸. ۱۳۲۹ را هم که تبدیل کنیم میشود ۱۹۵۰. یعنی او هنگام اعدام ۳۸ سال داشته. من میخواهم به اینجا برسم که بر این اساس، سید مختار شلالوند که در ۳۳ سالگی در زندان اوین اعدام شده، نمیتواند برادر شما باشد.»
مختار شلالوند: «من در این مورد به درستی توضیح دادم که اسم درست نیست. تاریخ درست نیست و ….»
پس از این پاسخ مختار شلالوند، وکیل مشاور او هم گفت که دیگر سوالی ندارد.
دیگر وکیلان مشاور هم سوالی از او نداشتند اما وکیل مدافع حمید نوری در پاسخ به سوال قاضی که آیا سوالی دارد یا نه، گفت برای جواب دادن به این سوال باید با موکلش مشورت کند. او گفت که پس از تنفس، پاسخ این سوال را خواهد داد. به این ترتیب دادگاه ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد. پس از پایان ۱۵ دقیقه تنفس، وکیل مدافع حمید نوری اعلام کرد او هم سوالی از مختار شلالوند ندارد.
به این ترتیب رئیس دادگاه پایان بازپرسی از شلالوند درباره اعدام برادرش حمزه شلالوند را اعلام کرد. قاضی از مختار بابت حضورش در دادگاه تشکر کرد و بعد وارد موضوع بعدی دادگاه شد.
او از دادستانها خواست مقدمات بازپرسی در جلسات دادگاه در آلبانی را طرح کنند. دادستان به ترتیب افرادی را که قرار است از آنان بازپرسی شود، معرفی کرد. او ابتدا درباره محمد زند صحبت کرد که قرار است در آلبانی بازپرسی شود: «در رابطه با این بازجوییها دو کروکی جدید تهیه شده است از جمله یک عکس ماهوارهای. همینطور یک مصاحبه با محمد زند شده که در اسناد آمده. او در این مصاحبه از جمله از مشاهداتش در زندان گوهردشت گفته و از افراد حاضر در هیأت مرگ و زندانبانان نام برده. او همچنین در مورد برادرش، رضا زند صحبت کرده است.»
دادستان در معرفی شاکی بعدی گفت: «نفر بعدی مجید صاحبجم اتابکی است. او گفتوگویی داشته با سازمان “عدالت برای ایران” در سال ۲۰۱۸. من فراموش کرده بودم که این سند را تحویل بدهم که قبل از رفتن به آلبانی تحویل میدهم. در این مصاحبه او از تجربیاتش در زندان گوهردشت در دوران اعدامها صحبت کرده و نام پرسنل زندان را که در این ماجرا دست داشتهاند برده، همینطور از حضورش در راهروی مرگ گفته. یکسری عکس هم هست که من به آنها استناد خواهم کرد.»
دادستان افزود:
«نفر بعدی عسگر مهدیزاده است. نام او در گزارش “اسرار به خون آغشته” از سازمان عفو بینالملل آمده است. او درباره انتقالش به حسینیه [اعدامها] صحبت خواهد کرد. او با سازمان دیگری هم مصاحبه کرده جریان اعدامها در زندان گوهردشت فعال بودهاند آورده. اگر اشتباه نکنم، او از اعضای هیأت مرگ هم نام برده است. نفر بعدی محمود رویایی است که کتاب آفتابکاران را نوشته. کل کتاب او به عنوان سند در نظر گرفته شده. بخشی از کتاب درباره خودش مورد توجه ماست و همینطور عکسهایی که منتشر کرده. او هم افرادی را نام برده که در جریان اعدامها در زندان گوهردشت فعال بودهاند. بخش دیگری از کتاب رویایی در پروتکل الحاقی ۶ است که من دیروز به عنوان مدارک تکمیلی تحویل دادهام و خیلی مختصر و مفید به آنها خواهم پرداخت. با او هم قبلا از طرف یک سازمان مصاحبه شده. یک ویدئو هم دارم که میخواهم نشان بدهم و شماره آن در اسناد، ۵۲ است. این ویدئو خیلی وقت پیش درست شده، زبانش به فارسیست اما زیرنویس دارد. تاریخ ساخت آن را میشود دید اما تاریخ پخش آن روشن نیست.»
کنت لوییس، وکیل مشاور درباره این ویدئو چنین توضیح داد: «کیفیت تصویر نشان میدهد که خیلی قدیمی است.
رئیس دادگاه پرسید: یعنی الان او را نمیشناسید؟
کنت لوییس: چرا اما از کیفیت تصویر معلوم است که فیلم قدیمی است. …
با پخش ویدئو، صدای محمود رویایی شنیده شد که درباره راهروی مرگ و اتاق هیأت مرگ توضیح میدهد: «… بچهها را با چشمبند رو به دیوار مینشانند و بچهها تلاش میکردند تا با هم تماس بگیرند ببینند چه خبر است. ناصریان که آن زمان مسئول زندان شده بود، مسئول فرستادن بچهها نزد هیأت مرگ بود. …. ما میشنیدیم که ۱۰ تا ۱۵ اسم میخوانند. پاسدار حمید عباسی را هم میدیدیم که با ۱۰-۱۵ کارت میآمد و اسامی را میخواند …. افراد را میبردند و فضا تاریک بود. انگار این بچهها را میبردند تا یکسری انفرادی و آنجا وقت میدادند تا وصیتنامه بنویسند و بعد میبردند برای اعدام.»
دادستان در ادامه نفر بعدی را معرفی کرد: «نفر بعدی حسین فارسی است. ما قبلا قسمتی از کتاب او را مطرح کردهایم. حالا سند تکمیلیای که میخواهیم ارائه بدهیم این است که اسامی چند نفر از همبندیها را آورده و درباره زمان و شیوه اعدامها تعریف کرده است. او هم اسامیِ کارکنانِ فعال زندان در اعدامها و هم زندانیان اعدام شده را آورده. او نیز درباره اعدامها مصاحبه داشته و از تجربیاتش در زمان اعدامها سخن گفته است.»
دادستان درباره آخرین نفری که در آلبانی بازپرسی خواهد شد نیز اینطور توضیح داد:
«نفر آخر هم حسن اشرفیان است که میشود اولین شاهد. او هم درباره اعدامها مصاحبه داشته و صحبت کرده است. او از دوران زندانش گفته و تجربیاتش را مطرح کرده است.»
با پایان صحبتهای مقدماتی دادستان درباره شاکیان و شاهدان دادگاه در آلبانی، کنت لوییس، وکیل مشاور به ارائه توضیح درباره ویدئویی پرداخت که در آغاز جلسه نوبت صبح دادگاه حمید نوری درباره آن صحبت کرده بود. او گفت که این ویدئو هنوز صدا ندارد اما نسخه کامل آن پیش از رفتن به آلبانی در اختیار دادستانها و وکیلان مدافع قرار خواهد گرفت.
او تأکید کرد ضمانت دادهاند که آنجا میشود این ویدئو را با صدا و به شکل دقیق نمایش داد. در ادامه ویدئوی مورد اشاره کنت لوییس بدون صدا پخش شد و او روی آن توضیح داد:
«این تصاویر مربوط به عکسهای ماهوارهای قدیمی هستند؛ زمانی که هنوز ساختمانهای ساخته شده پس از مرداد و شهریور ۶۷ وجود نداشته است. من از برخی جزییات مطمئن نیستم و در آلبانی درباره آنها صحبت خواهم کرد. … این بخش از ویدئو نحوه ورود به سلولها را نشان میدهد.»
کنت لوییس خواست پخش تصویر را متوقف کنند. او گفت:
«این حسینیه بند ۲ است. تصاویر را بزرگ کردهاند تا روشن شود زندانیها چطور کرکرهها را تا کردهاند تا بیرون را ببینند. اینجا وارد یک فرعی میشویم. یعنی از فرعی پنج این تصاویر از زیر کرکره پنجره دیده میشده. آنجا یک دیوار است، یک در و این محوطه ورزش. اینجا همان جاییست که آن فرغون طناب دیده شده. سوله دیده میشود و همینطور اتاقهایی که به آنها فرعی گفته میشود. میبینیم که هر طبقه راهرویی دراز دارد. حالا به طبقه همکف میرویم. اینجا جاییست که به آن میگویند راهروی مرگ.»
کنت لوییس همچنان درباره راهروی مرگ توضیح داد و با دیدن واکنشی از حمید نوری گفت: «حمید نوری سرش را تکان میدهد و فکر میکنم تأیید میکند.»
صدای حمید نوری شنیده شد که میگوید: «او اجازه ندارد از طرف حمید نوری صحبت کند.»
رئیس دادگاه تذکر داد و کنت لوییس عذرخواهی کرد. رئیس دادگاه اما در ادامه یک نفر از حاضران در سالن را اخراج کرد. او در ادامه گفت: «اصلا قابل قبول و تحمل نیست که کسی در سالن دادگاه بنشیند و به کسی بخندند.»
پس از برگشتن رئیس دادگاه به کنت لوییس، او در ادامه توضیح خود گفت:
«طبق برداشت من این راهروی مرگ خیلی طولانیتر از آن چیزیست که افراد توصیف کردند و پیچیدن آن به سمت چپ خیلی مهم است. خیلیها وقتی صحبت کردند و تعریف کردند گفتند که یا باید میرفتند سمت راست یا سمت چپ. سمت راست به راهروی اصلی میآمده و سمت چپ میرفته به سمت حسینیه. اینجا دو پاسدار نشستهاند و اتاق هیأت مرگ است. طبق اطلاعات ما، هیأت مرگ به این ترتیب مینشسته. حالا وقتی از اینجا بیرون میروید، دوباره وارد راهرو میشوید، اینجا یک میز تحریر است که سمت چپ و سمت راست دارد که سمت چپ میرود به سمت حسینیه ….»
این وکیل مشاور در ادامه گفت:
«درباره این کابلها که میبینید، اینجا در دادگاه صحبت شده و حالا در فیلم دست یکی از پاسدارهاست. در آلبانی هم نمونه واقعی آن نشان داده میشود …. تنها بخشی که در این فیلم نیست آنجاست که زندانیها را میبردهاند به سلول انفرادی تا وصیتنامه بنویسند. باقی موارد در آلبانی نشان داده میشود.»
رئیس دادگاه پرسید: «چگونه نشان داده خواهد شد؟»
کنت لوییس، وکیل مشاور گفت: «دادستان با آنان صحبت کرده و گفتهاند که عملی و امکانپذیر است.»
با پایان نمایش ویدئو، صحبتهای این وکیل مشاور هم به پایان رسید. رئیس دادگاه از دیگر وکیلان مشاور و وکیلان مدافع حمید نوری پرسید که آیا سوالی دارند. حاضران در جلسه سوالی نداشتند و رئیس دادگاه درباره روند کار دادگاه در آلبانی صحبت کرد:
«دادگاه در آلبانی از ساعت ۸ صبح شروع میشود تا ساعت ۴ بعدازظهر. من برنامه را اینطور در نظر گرفتهام که دادستانها از ساعت ۸ تا ۱۲ فرصت خواهند داشت برای بازپرسی. وکیلان مشاور از ساعت ۱۳ تا ۱۴. وکیلان مدافع هم از ساعت ۱۴ تا ۱۶. این تقسیمبندی ماست اما اگر شما بین خودتان میخواهید تغییری بدهید، آزادید. منتها ما آنجا بعد از ساعت ۱۶ نمیتوانیم در سالن بمانیم.»
پس از صحبتهای رئیس دادگاه، دادستان گفت که یک وقت چهار ساعته هم در یک روز جمعه در آلبانی وجود دارد و رئیس دادگاه تأیید کرد. در ادامه گیتا هدینگ وایبری پرسید:
«از آلبانی که برمیگردیم از حمید نوری بازپرسی خواهد شد. درست است؟»
رئیس دادگاه: بله!
گیتا هدینگ وایبری: «من از طرف همه شاکیها میگویم که همه میخواهند در دادگاه باشند و شاهد بازپرسی ازحمید نوری. آنها از ما خواستند که بپرسیم و ببینیم آیا میشود سالن بزرگتری در اختیار داشت؟»
رئیس دادگاه: «برنامه همان است که از قبل تعیین شده اما اگر شما میتوانید جمعآوری کنید که دقیقا چند نفر قرار است بیایند و به ما بگویید که چند نفر در دادگاه حاضر خواهند شد، ما میتوانیم در این مورد تصمیمگیری کنیم. البته در این مورد بعدا تصمیمگیری میشود. فقط ما سالن شش را هم داریم. پس بعدا به این موضوع برمیگردیم. شما خبر بدهید که چند نفر میخواهند بیایند.»
رئیس دادگاه بار دیگر تأکید کرد جلسات دادگاه در آلبانی از ساعت ۸ صبح شروع میشود. او گفت: «در این سالن [سالن ۳۷] دو وکیل مشاور و حمید نوری مینشینند. همچنین یک منشی دادگاه. همه بازپرسی آنجا هم اینجا ضبط میشود. “علی” هم نگهبان خواهد بود اما کس دیگری اینجا نخواهد بود.»
او در پاسخ به سوال کنت لوییس درباره حضور خبرنگاران هم گفت: «روزنامهنگارها هم همچنان پشت همین شیشه میتوانند بنشینند. مترجمان ما هم همینجا در همین سالن خواهند بود. البته قرار است ما دستگاههایی با خودمان ببریم که تصاویر آنجا را قویتر بکند که اینجا بهتر دیده شود.»
با این توضیح توماس سندر، رئیس دادگاه، سیوچهارمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری به پایان رسید.
با توجه به اینکه جلسه سیوپنجم (جمعه ۲۹ اکتبر/۷ آبان)، به دلیل مشکل صحرا نیکو با اعلام قاضی لغو شد، جلسه بعدی روز ۱۰ نوامبر در آلبانی برگزار خواهد شد تا محمد زند، شهادت دهد.
نظرها
نظری وجود ندارد.