خیزش «زن، زندگی، آزادی»: ملاحظاتی راهبردی برای یک جمعبندی
امیر کیانپور ــ ۱۰۰ روز از آغاز جنبش میگذرد. سازماندهی و آرایش مجدد جنبش سراسری و گذر از گرگ و میش سایههای درهم تنیده عدم قطعیت، نیازمند به پاسخ به سه مساله استراتژیک است: مساله بازتولید، مساله دیپلماسی، مساله جبهه متحد.
اولین این مردان روبسپیر، دومی دانتون و سومی مارا نام داشت. آنها در سالن تنها بودند. در مقابل دانتون یک لیوان و یک بطری شراب پوشیده از گرد و غبار قرار داشت که یادآور لیوان آبجوی لوتر بود، روبروی مارا یک فنجان قهوه، و در مقابل روبسپیر چند کاغذ بود.
این تصویرسازی رمانتیک ویکتور هوگو از همه عناصر ذهنیای است که برای انقلاب لازم است: کاغذ، شراب و قهوه .
تصویرسازی هوگو اگرچه زیادی مردانه است، اما فهرست پیشنهادیاش از مواد لازم برای یک تشکیل کارگروه انقلابی همچنان بهروز است: کاغذ یا ایده و آگاهی، شراب یا شور و شجاعت و قهوه یا هوشیاری و بیداری استراتژیک.
خیزشی که طی ۱۰۰ روز گذشته ایران را در نوردید، جلوههای درخشانی از اتصال ایده و شور، آگاهی و شجاعت را به نمایش گذاشت. همراه با کنار رفتن روسریها، حجاب عمومی ترس نیز فرو ریخت، بند از خودبیگانگی اراده سیاسی گسسته شد و به ویژه نوجوانان و زنان و ملیتهای ستمدیده صحنههای مثالزدنی از شور و شجاعت و زندگی را رقم زدند. به لطف شعار الهامبخش «زن، زندگی، آزادی» نیز، ایدهها برای یک زندگی خوب و شایسته کم نیستند. موضوع یادداشت پیشرو، نه ایده و شجاعت بلکه مساله خرد استراتژیک برای تاب آوردن سایهها و ابهامهای پیش از سپیدهدم در شب بلند مبارزه است.
با گذشت بیش از سه ماه از آغاز خیزش سراسری، و در شرایطی که به نظر اعتراضات وارد فازی از فرود نسبی شده و کاهش نسبی اعتراضهای خیابانی میتواند به افزایش نسبی تردیدها و عقبنشینی در تاریکی بیانجامد، بازاندیشی راهبردی در مورد موانع عینی و ذهنی، درونزا و بیرونزا در پیشبرد و تعمیق جنبش، دستورکاری ضروری و فوری است.
به راه افتادن ماشین اعدام جمهوری اسلامی خود میتواند نشانهای تغییر فاز در خیزش عمومی باشد. برخلاف خشونت و کشتار پلیسی خیابانی که هدفش مهار و پایان بخشیدن به اعتراضات است، اعدام خشونتی برای نمادین ساختن پایان است. جمهوری اسلامی بر خلاف موجهای اعتراضی پیشین نتوانست با برگزاری تجمع هوادارانش (مانند آنچه در ۹ دی ۸۸ اتفاق افتاده) نوعی اختتامیه نمادین برای اعتراضات برپا کند و حالا از طریق چوبههای دار در پی تحمیل تقویم خود به روند خیزش سراسری است.
اگرچه رسانههای تبلیغاتی حکومت اعتراضات را با فعل گذشته صرف میکنند، گمانهزنیهای غیرحکومتی همگی بر تداوم یا بازگشت جنبش تاکید دارند، و عطف به اراده و ذهنیت انقلابی حاکم بر انبوه مخالفان و یا با تکیه بر عنیت اجتماعی (و نظر به بحران فزاینده اقتصادی، کسری بودجه و حقوقهای عقبافتاده) خبر از قریبالوقوع بودن فورانهای سیاسی و اجتماعی در پی خیزش «زن، زندگی، آزادی» میدهند.
در وقفه کنونی، آنچه ضروت دارد ترسیم افق پیشرو در پرتو تجربهها، تضادها و بنبستهای گذشته است. علیرغم شدت و گستردگی بیسابقه اعتراضات، جمهوری اسلامی در برابر اعتراضات یکپارچه باقی مانده است. شکاف درون حاکمیت و در نتیجه عقبشینی نسبی بخشهای از هیات حاکمه نقطه عطفی است که میتواند توازن قوا را به شکل برگشتناپذیری به نفع جنبش تغییر دهد. برای رسیدن به چنین نقطهای سه کلید یا راهحل طلایی در مباحثات و گفتوگوهای عرصه عمومی طی سه ماه گذشته مطرح شده است:
الف) ائتلاف فراگیر نیروهای مخالف
ب) قطع کامل روابط دیپلماتیک غرب با جمهوری اسلامی
ج) اعتصاب سراسری
عطف به این سه موضوع، سازماندهی و آرایش مجدد جنبش سراسری و گذر از گرگ و میش سایههای درهم تنیده ابهام و عدم قطعیت، نیازمند به پاسخ به سه مساله استراتژیک است: مساله بازتولید، مساله دیپلماسی، مساله جبهه متحد.
جبهه متحد
در طی هفتههای گذشته، خواست ائتلاف نیروهای اپوزیسیون و تشکیل شورای رهبری یا نمایندگی در خارج از کشور به یکی از سرفصلهای عمده مباحثههای اجتماعی بدل شده است. برخی از ضرورت سیاسی و تاریخی چنین ائتلافی حرف میزنند و گروهی حتی در تدارک تشکیل یک دولت انتقالی هستند. و این کلید جادویی برای بازکردن قفل انقلاب بهویژه از جانب کسانی تبلیغ میشود که مبدا، ماهیت و روند مرکزگریز، متکثر و چندگانه خیزش «زن، زندگی، آزادی» را کمتر به رسمیت میشناسند؛ خیزشی که در سقز و با شعار «ژن، ژیان، ئازادی» زنان کرد کلید زده شد و خونبارترین اپیزود آن در بلوچستان رقم خورد.
هر تفسیری از خیزش «زن، زندگی، آزادی» که بر تضادها و واگراییها درونی آن چشم ببندد، مغایر با محتوای حقیقی آن است. حقیقت این است که اگرچه نوعی همرأیی ایدهها و همگرایی امیال در مورد نفی و پایان جمهوری اسلامی در کار است، اما تخیل عمومی در مورد وضعیت پس از جمهوری اسلامی چندگانه است. مساله کثرت رویاها برای تاسیس یک نظام سیاسی بدیل (علی رغم وجود وحدت علیه جمهوری اسلامی) موضوعی است که برخی به دلایل ایدئولوژیک و برخی به دلایل استراتژیک دوست ندارند طرح و به آن دامن زده شود. تفسیرها نیز در مورد پیامدهای آن یکی نیست: این واقعیت که امروز امر نو به شکلی چندگانه، واگرا و بعضا متضاد صرف میشود، برای برخی معرف زمینه اجتماعی و سیاسی مساعد برای برپایی نوعی نظام سیاسی تکثرگرا در جغرافیای ایران است، گروهی دیگر اما آن را نشانهای از اجتبابناپذیری ستیزهای درونی در دوران به اصطلاح گذار میدانند.
این کثرت و چندگانگی نه صرفا امری ذهنی و ایدئولوژیک که در مادیت خیزش انقلابی کنونی قابل ردیابی است. شاید درستتر باشد به جای جنبش از جنبشها حرف زد؛ جنبشهایی که همآیندی و همزمانی آنها به معنای همگن و همجنس بودن آنهاست. دستکم دو پویایی یا دو بلوک عمده در خیزش سراسری وجود دارد:
- نخست، بلوک رادیکال «زن، زندگی، آزادی» که مبدأ و جهتی فمینیستی دارد؛ روی درک تقاطعی و اینترسکشنال (میان-بخشی) از ستم جنسیتی استوار است و مساله زنان را در پیوند با ستم طبقاتی و ستم ملی میبیند. عاملان و سوژههای این جنبش شبکهای غیر نهادی و بدون مرکز از فعالان سیاسی، مدنی و کارگریاند که از درون زندان اوین تا قلب کردستان گستردهاند.
- دوم، بلوک ناسیونالیست محافظهکار که به جای «زن، زندگی، آزادی» از یک «انقلاب ملی» سخن میگوید که بنیاد ایدئولوژیک آن بر میراث فرهنگی "ایرانشهر"، مشت آهنین رضاشاه و توسعه آمرانه محمدرضاشاه بنا شده و بیش از آنکه شبکهای سازمانیافته درون مرزهای کشور داشته باشد، دلگرم حمایت و تبلیغات رسانهای در خارج از کشور است.
این دو بلوک که هنوز مرزهایشان تعین نیافته است، درک مشترکی از مفاهیمی مثل زن، زندگی نیک و آزادی ندارند و حتی برداشتشان از مفهوم تغییر، گذار و دگرگونی سیاسی متفاوت است.
عطف به این تنش درونی، باید هر نوع پیشفرض استعلایی و همگنساز در مورد مفهوم گذار را کنار گذاشت. هیچ فرم سیاسیای از پیش موجودی وجود ندارد که بتواند این واگرایی درونی را ذیل خود حفظ و منسجم کند. گفتارهای پوپولیستیای که فرای شکاف سیاسی چپ-راست و در انتزاع از ستم طبقاتی، ملی و جنسیتی میخواهند یک کل یکپارچه بسازند، از قبل نوعی عملیات حذف فرودستان هستند. و درنهایت اینکه این شکافها و تضادها را با شعبده یک شبهای به اسم رفراندم نمیتوان حل و رفع کرد.
ایده ائتلاف نیروهای اپوزیسیون علاوه بر آنکه همبسته انتقال انحرافی دینامیسم اصلی خیزش از درون کشور به خارج آن است، معنایی جز به حاشیه راندن ویژگی اصلی جنبش رادیکال «زن، زندگی، آزادی»، یعنی مرکز گریزی آن (در بعدهای جنسیتی، ملی، طبقاتی و زیستمحیطی) ندارد. در یک کلام، حلشدن درون یک کلیت «همه با هم» وسوسهای است که یک جواب بیشتر ندارد: نه.
تمام سازماندهیها، شبکهها و بلوکهایی که درون خیزش سراسری شکل گرفتهاند نه فقط «علیه» جمهوری اسلامی که درعین حال «برای» روزگار پس از جمهوری اسلامیاند. در شرایط کنونی، به جای ادغام ایدهها و سازماندهیهای موجود «برای وضعیت آتی» درون یک سازماندهی فراگیر «علیه وضع موجود»، باید جهتگیری سازماندهی موجود سلبی را به سازماندهیهایی ایجابی ترجمه کرد. این امر مستلزم «سازماندهی درون سازماندهی» و تعمیق سیاسی و اجتماعی تضادهای درونی جنبش به جای «سازماندهی فراسوی سازماندهی» و در پرانتز گذاشتن تضادهای درونی است.
در واقع، فرم مناسب سازماندهی برای فمینیستها، چپها، دموکراتها و ملیتهای تحت ستم که هسته اصلی جنبش «زن، زندگی، آزادی» را شکل میدهند، در تضاد با شیوه بسیج برخی تلویزیونهای خارج کشور ( وابسته به عربستان سعودی و اسرائیل) قرار میگیرد که با ایجاد یک گفتار اردوگاهی یکدست در بالا سعی در ایجاد یک توده بیشکل، اتمیزه و همگن در پایین دارند. جنبش «زن، زندگی، آزادی» باید از پایین به بالا، از حاشیه به مرکز، از داخل به سمت خارج خود را سازماندهی کند. مقدم بر ایجاد شبکهای گسترده و منسجم در امتداد این بردارها و علیه اشکال زنده و اشباح سلطه و پدرسالاری، هیچ ائتلاف و جبهه مشترکی نه ممکن و نه مطلوب است.
گسست دیپلماتیک
خواست قطع روابط دیپلماتیک کشورهای غربی با جمهوری اسلامی و تعطیلی سفارتخانهها در خارج از کشور نیز سیاست ویژه دیگری است که در سه ماه گذشته سرمایهگذاری ذهنی و البته تبلیغات گستردهای در مورد آن شده است. بیانههای متعددی در این مورد امضا شده و بسیاری به همین منظور با مقامات اروپایی دیدار کردهاند.
فارغ از موانع عملی، مساله قطع روابط دیپلماسی از فیلتر مباحثات دموکراتیک عمومی نگذشته است؛ و روشن نیست چگونه بسته شدن سفارتخانهها میتواند اقدام موثری در جهت پیشبرد جنبش باشد، آنهم در شرایطی که فضای ایران را درست همان مسیری سوق میدهد که جمهوری اسلامی ریلگذاری کرده است: انزوای بینالمللی.
مسلما تداوم بازرسی آژانس بینالمللی اتمی از تاسیسات هستهای بیشتر به جنبش کمک میکند تا قطع آن؛ و به همینترتیب حضور نمایندگان و ناظران بینالمللی در ایران سرکوب حکومتی را دشوارتر میکند تا مثلا خروج سفرا و دیپلماتهای خارجی از ایران.
مساله به طور کلیتر این است که تکاپوها در جهت مذاکره دیپلماتیک با دولتها بر تلاشها برای ایجاد جبهههای همبستگی بینالمللی مردمی سایه انداخته است. مذاکره با دولتها اگر چه به نظر تاثیر بیواسطهتری بر روند اتفاقات میتواند داشته باشد، اما در عین حال ایران را در مسیر سناریوهای وارداتی و تحمیل شده از بیرون قرار میدهند. این تکاپوهای دیپلماتیک وجه پروبلماتیک دیگری هم دارد و آن هم آنکه صرفا در درون یک بلوک بینالمللی، یعنی غرب، صورت میپذیرند. در جهان چندپاره و پرتنش امروز، مخالفان و معترضان باید به همان اندازه که با مسکو فاصله دارند، استقلال خود را از کشورهای غربی نیز حفظ کنند. قافیه درست کردن با ایران و اوکراین، در شرایط کنونی بینالمللی نه فقط غیراستراتژیک که ماجراجویانه و خطرناک است.
در اینجا مساله داخل-خارج نیز مهم است. یکی از ویژگیهای خیزش اخیر، جابهجایی و بیرون افتادگی مرکز ثقل گفتاری و نمادین بوده است. در شرایطی که شدت خشونت و سرکوب در داخل کشور، اجازه تصریح مطالبات و بیانگری به جنبش نمیدهد، صورتبندیهای گفتاری، تفسیرها و تحلیلها در مورد هویت جنبش غالباً در خارج از کشور فرموله شدهاند- امری که در مورد بازنماییها، ترجمهها و سخنگوییهای نمادین و تماسهای دیپلماتیک صدق میکند. این بیرونافتادگی گفتاری/نمادین و شکافی را که میان واقعیت و تصویر قیام ایجاد کرده، باید پیوسته به پرسش کشید و از آن عادیزدایی و هنجار زدایی کرد: عادی نیست که زنانی که برای مذاکره با رئيسجمهور فرانسه به کاخ الیزه میروند هیچ نسبتی با زنان سقز نداشته باشند، همانهایی که در مراسم خاکسپاری ژینا(مهسا) امینی با در آوردن روسریها آغازگر خیزش عمومی بودند.
بازتولید
در گفتوگوهای عرصه عمومی و به ویژه عطف به خاطره انقلاب ۵۷، آنچه در نهایت به عنوان عنصر تعیین کننده در پیروزی جنبش در وهله نهایی معرفی میشود اعتصابهای سراسری است، امری که البته تاکنون محقق نشده است. پرسش اعتصاب ما را به قلب مساله بازتولید اجتماعی نیروی کار و نقش آن در بازتولید کلیت نظام اقتصادی سیاسی میبرد.
در شرایطی که دستکم طی پنج سال گذشته بحران فراگیر بازتولید همزمان معیشت مردم و بقای نظام را نشانه رفته، اعتصاب عمومی کنش اعتصابی بسیار موثری است که در عین حال بهسختی میتواند به واقعیت بپیوندد.
این دشواری را باید در پرتو ساختار اقتصادی-سیاسی حاکم درک کرد. جمهوری اسلامی نمونهای مثالزدنی از آن چیزی است که ارنست کانتروویچ آن را آرمان حاکمیت میداند: Rex Exsomnis یا پادشاه بیخواب... یعنی حاکمی که روز و شب ندارد و سازمان آن شبانهروزی و دائمی است.
جمهوری اسلامی از یک سو با شبکه عریض و طویل پاسدارها و شبپاهایش و از سوی دیگر با موجهای شوک درمانی برای تامین کسری بودجه و انواع و اشکال دیگر غارت و سلب مالکیت قهری شناخته میشود که چیزی جز شب دزدی از شهروندان و کاهش توانایی بازتولیدی آنها نیست.
از یکسو، شاهد وضعیت فراگیر برکندهشدگی، تکهپارگی و تزلزل حیات اجتماعی هستیم که نشانه آن انبوه کارگران و کارکنان موقت و پیمانی و غیررسمی و و بیکاران بدون حقوق اجتماعی است که به حال خود رها شده و برای معیشت و بقا خود باید شب و روز کار کند و البته بیثباتکاری آنها مانع همبستگی صنفی و طبقاتیشان است و از سوی دیگر، این جمعیت واگذشته تحت کنترل شبانهروزی یک نظام پلیسی و امنیتی قرار دارد و درعینحال باید پیامدهای اقتصادی و معیشتی ماجراجوهایی نظامی و منطقهای حکومت را بپردازند.
به طور کلی، اراده سیاسی برای تداوم مبارزه کافی نیست؛ مقاومت همواره موقتی و تا اطلاع ثانوی اما سرکوب شبانهروزی و بدون تاریخ است و البته در وضعیتی که بحران فراگیر بازتولید وجود دارد، شکنندگی مقاومت برجستهتر است، به ویژه آنکه شرایط بحرانیای که مبارزه ایجاد میکند، میتواند ساختارهایی را که نان، بنزین، درمان و بقای مبارزان به آنها وابسته است، بیش از پیش مختل کند. راه حل ریشهای و البته پرپیچ و خم این مساله، جدا شدن نسبی سفره و اقتصاد معترضان از حکومت و در واقع چیزی است که میتوان آن را «سازماندهی بازتولیدی» نامید. یک مبارزه پایدار، به ویژه وقتی که اعتراض شکل اعتصاب به خود میگیرد، مستلزم خلق الگوهای آلترناتیو نه فقط برای بسیج سیاسی که برای گذران زندگی است. در مناطقی مثل کردستان که از قبل اقتصاد بخشی از مردم تا حدی از اقتصاد حکومت جداست، یا در نقاطی که همچنان الگوهای تولید و مبادله بومی و خودآیین وجود دارد، ادامه مبارزه سیاسی راحتتر است تا مثلا در تهران با اجتماع اتمیزه و اقتصاد مبتنی بر انتزاع آن. درست به همین خاطر، مغازهدارها که کنترل و حساب و کتاب کارشان دست خودشان است راحتتر میتوانند دست به اعتصاب بزنند تا کارمندان دولت یا رانندگان اسنپ.
سازماندهی بازتولیدی جنبش پیش از هرچیز نیازمند تشکیل شبکهای از شوراها، تعاونیها، صندوقهای حمایتی، نهادهای مراقبت و همیاری در سطوح مختلف و ابتکارها و اقدامات ضدسیستمی مردمی است. شوراهای کارگری و محلی نه به سادگی هدف و آرمان جنبش بلکه وسیله پیشبرد آن هستند. این نهادها البته زمانی میتوانند حقیقتا موثر باشند که بتوانند نوعی زیست-قدرت دوگانه را در توازی با دولت تشکیل دهند، یعنی در همان نقاط و مواضعی که دولت مردم را به حال خود واگذاشته است.
قدرت دوگانه، همانطور که رنه زاولتا مرکادو، نظریهپرداز مارکسیست بولیویایی، میگوید، برآیند نوعی «همزمانی کیفی نظم موجود و نظمی آتی و بدیل» است و این همزمانی در فصل مشترک دولت و نا-دولت رخ میدهد. آنچه اینجا در بحث زاولتا مرکادو مهم است، ارتباطی است که او میان امروز و فردا، نظم حاکم و نظم بدیل برقرار میکند. این اشکال سازماندهی انقلابی در دوران بهاصطلاح گذار اند که نظم سیاسی آینده را مشخص میکنند، مشروط به آنکه این سازماندهیها بتواند بعدی بازتولیدی داشته باشد. جریانهای راستگرای ایرانی فکر میکنند هژمونی رسانهای و حمایت کشورهای غربی کافی است تا آنها از خارج کشور مبارزات مردمی را به حساب خود نقد کنند، اما این سازماندهی محلی و در میدان است که در وهله نهایی تعیینکننده خواهد بود.
سازماندهی علاوه بر ایدئولوژی و ساختار سیاسی، باید واجد پاسخهای عملی به مسائل اقتصادی-اجتماعی باشد. ادغام مبارزه و زندگی ممکن نخواهد بود مگر با تصرف سیاسی وجوه مختلف بازتولید اجتماعی، با ایجاد صندوقهای مبارزه و اعتصاب، تشکیل داروخانههای مردمی، شبکهای از پزشکان مبارز، آشپزخانههای جمعی و مانند آن. از این بابت، شعاری که گروه پلنگهای سیاه برای برنامههای بازتولیدی خود انتخاب کرده بودند، یعنی «بقا در دوران انقلاب» میتواند جایگزین مناسبی برای جهتیابی در مسیر سازماندهی نیروهای انقلابیای باشد که از یک سو، کلیت مبارزه را به نبردهای ایدئولوژی و هژمونی تقلیل نمیدهند و از سوی دیگر با تاکید بر اراده سیاسی گروههای پیشاهنگ کوچک (و تحمیل اراده ذهنی بر روند عینی)، راهحل را همچون چریکهای فدایی در دهه ۵۰ «رد تئوری بقا» نمیدانند.
نظرها
جوادی
درباره چیستی جنبش زن، زندگی،آزادی جنبش زن، زندگی،آزادی گرچه بی رهبر است اما بدون بیانیه( مانیفست) نیست. بیانیه غیر رسمی این جنبش ترانه ی برای است. این بیانیه گرچه غیر فنی و عامیانه بیان شده، اما بیانگر مسایل و آرزوهای نسلهایی است که در اختناق وحشتناک جمهوری اسلامی زیسته اند. این بیانیه، هیچ شباهتی با بیانیه کمونیست که توسط مارکس و انگلس بیان شده ندارد. این بیانیه شباهتی به بیانیه کمونیست های کارگری یعنی برنامه برای یک دنیای بهتر ندارد. این بیانیه شبیه هیچ یک از مرامنامه های حزبی نیست.این جنبش در وهله نخست فمینیستی است، بنابراین نه راست گراست و نه چپ گرا. فقط زمانی یک چپ گرا می تواند تفسیر چپ گرایانه از این جنبش ارائه دهد که از قبل بپذیرد فمینیسم مستقل از مارکسیسم نیست و ذیل آن است که اکثر فمینیست ها با این نظر مخالف اند. مارکس درباره انقلاب های بورژوا_ دموکراتیک و سوسیالیستی بسیار حرف زده است اما درباره انقلاب فمینیستی_ دموکراتیک چیزی نگفته است. انقلاب سوسیالیستی در دیدگاه مارکسیستی، انقلابی به محوریت کارگران و در دیدگاه مائوئیستی به محوریت دهقانان است. اما در انقلاب زن، زندگی، آزادی، زنان محوریت دارند، بنابراین بر خلاف توهم چپ ها، انقلاب زن، زندگی،آزادی دارای جهت گیری سوسیالیستی نیست. سوسیالیزم یعنی اشتراکی کردن وسایل تولید. در جنبش زن، زندگی، آزادی حتی یک شعار با این مضمون وجود ندارد. سوسیالیست ها مانند هر گروه سیاسی دیگر می توانند در جنبش زن، زندگی،آزادی مشارکت داشته باشند ولی نمی توانند آرمانهای خودشان را به جای آرمانهای جنبش بفروشند. اگر این مصادره کردن یک جنبش نیست، پس چه معنی است؟ اکثرکردها تمایل دارند انقلاب زن، زندگی، آزادی را انقلاب ژینا بنامند. تردیدی نیست که انقلاب زن، زندگی، آزادی با نام ژینا گره خورده است و این نام به رمز و نماد این جنبش تبدیل شده است اما هر زن ایرانی می توانست به جای ژینا به خاطر حجاب اجباری به دست گشت ارشاد به قتل برسد. اینجا مساله، مساله جنسیت است نه قومیت. واژه انقلاب ژینا قوم گرایانه است و تمایل دارد مساله قومیت را برجسته تر از مساله ستم علیه زنان جلوه دهد. من با عنوان انقلاب ملی برای اشاره به انقلاب زن، زندگی،آزادی نیز مخالفم. درست است که میهن دوستی یکی از ویژگی های این جنبش است و شعار این گل پرپر شده هدیه به میهن شده بر آن دلالت می کند اما با یک گل بهار نمی شود و نمی توان انقلاب زن، زندگی،آزادی را انقلابی ناسیونالیستی تعبیر کرد زیرا ایده ملت در کانون آن نیست. ماهیت جنبش زن،زندگی،آزادی مثل داستان فیل در تاریکی مولوی نیست که هر کس با لمس بخشی از بدن فیل ، ماهیت اش را حدس بزند. ماهیت جنبش زن، زندگی آزادی بر اساس زمینه بلافصل آن یعنی قتل مهسا امینی توسط گشت ارشاد و شعارهای اصلی آن و نیز بیانیه غیر رسمی آن یعنی ترانه برای، تا حد زیادی روشن است و نمی توان ماهیت آن را با تفسیرهای سوگیرانه ایدئولوژیک به گو نه ای دیگر جلوه داد. اینکه فمینیسم جنبش زن، زندگی،آزادی از چه نوعی است و چه تفاوت هایی با اشکال رایج فمینیسم در غرب دارد، یک بحث مهم است.
جوادی
در تکمیل یادداشت بالا لازم است بگویم که بیانیه جنبش زن، زندگی،آزادی را غیر نخبگان و هیچ بودگان ( به تعبیر آقای دکتر نیکفر) نوشتند و به همین خاطر غیر فنی است اما در تاریخ بی همتا ست. به این معنی که نخستین جنبش انقلابی است که بیانیه اش توسط هیچ بودگان نوشته شده و توسط یک هنرمند گمنام به قالب ترانه درآمده و به سرعت منتشر شد و مرزها را در نوردید. ِآیا نباید در برابر شکوه این ترانه انقلابی سر تعظیم فرود آورد؟
هوشنگ
بی زحمت , اگر امکانش هست لطفآ منبع این آقای " ارنست کانتروویچ" و مفهوم "پادشاه بی خواب", "پادشاه مراقب" را ذکر کنید. هر چه گشتیم پیدا نشد, همه اش تبلیغ تختخواب بود و داستان کودکان!
فرهاد - فرهادیان
آقای جوادی در کامنتش تصور می کند که تاریخ این انقلاب بعد از ترانه ی شروین شکل گرفته است خیر ترانه ی شروین بعد از اعلام مانیفست این انقلاب ابداء شده است . که بارها تفسیر شعار زن زندگی آزادی شده است عده ای خودشان را به ناشنیدن یا ناخوانا بودن می زنند اما این انقلاب دارای منشور خودش برای رفع هرگونه تبعیض است اینکه نماد زن مطرح شده نافی انقلابی بودن و رادیکالیسم این جنبش نیست و اتفاقا بیشترین تاثیر از مارکسیسم را برای ساختار شورائی اش اعتراضات شورائی صنفی اش و مطالبات انقلابی و رادیکالیسم لائیسیته برابری و ...از اینرو این انقلاب اتفاقا مطابق با اندیشه های مارکس نه جریانهای سنتی سیاستمدار های سنتی چپ و راست از مارکس بر اساس ضرورتهای ماتریالیسم تاریخی مبنی بر کاهش مصرف نیروی کار و انرژی و مدرنیزاسیون مورد نظر مارکس تنظیم شده است نه بر اساس درک غلط از مبارزه ی طبقاتی که بطور سنتی ناشی از تبعیت مارکسیسم روسی و مارکسیسم چینی از اندیشه های مارکس بوده است نیست اندیشه های مارکس مانند جدول مدلیف برای انقلابیون است بدون استفاده از متد مارکس انقلاب معنا ندارد اما حتی مارکس هم می گوید تمام دیکتاتوری های پرولتاریا ماهیتا یکی هستند اما بنابر شرایط هر حوزه ی سود متفاوت می باشند شما هر وقت از متدولوژی مارکس توانستید کاهش نیروی کار انسانی در واحد کمالا با مدرنیزاسیون تکنولوژی تعریف کنید درک از نقش تاریخی نیروی کار را درک خواهید کرد از اینرو تعیین اداره ی دولت بر مبنای تقسیم کار اجتماعی همان تفاوتی ست که مارکسیستهای سنتی آنرا درک نمی کنند . ما همیشه بهتر است به همه ی مانیفست این انقلاب توجه کنیم دیگر موضوع مشکلی که وجود دارد در نظریه ی مارکس و مدعیان مارکسیسم دشمنی ست نه درک از شناخت ضرورتها . هم سرمایه داری بعنوان یک فرماسیون اجتماعی هم سوسیالیسم بعنوان یک مرجله ی گذار دارای یک هدف هستند سوسیالیسم همان مسیری را طی می کند اما آگاهانه که سرمایه داری جبرا طی می کند که تهی کردن تولید اشیاء یا بهتر است بگوئیم تبدیل مجدد کالا به شئی قابل مصرف که یکی از ملزومات انسانی را تامین می کند یعنی به طبیعت مصرفی خودش تخلیه ی آن از نیروی کار انسانی به نیروی کار تکنیکی و صنعتی ست مارکس سوسیالیسم را مرحله ای آگاهانه از گذار و زوال نیروی کار انسانی در کالا یاد می کند در حالی که رقابت آزاد سرمایه داری همین کار را ناآگاهانه و جبری انجام می دهد . به همین دلیل است که این انقلاب این میزان قدرتمند است زیرا برخلاف مارکسیستها و سوسیالیستهای سنتی قرن بیستمی این مارکس قرن 21 است یعنی علم روز اجتماعی ست که برای مارکسیستهای سنتی قابل فهم نیست . مارکس در جلد اول کاپیتال یک مثال از تولید پاکت و تعداد آن و مقایسه اش با میزان نیروی کار انسانی مصرف شده را دارد اگر کمی دقت می کردید برایتان می توانست درک تاریخی نیروی کار انسانی را درک کنید . به همین دلیل اتفاقا مارکس برای ترکیب نیروی کار و ابزار تولید عبارت نیروهای مولده را بکار برده است تا ارتباط جابجائی و جایگزینی و تبدیل این دو نیروی کار را قابل درک نماید اما مارکسیستهای سنتی دائما همان روشهای اسکولاستیکی تکرار و درجا زدن در انقلاب 1917 بدون نقد واقعی شکستهایش ادامه می دهند
جوادی
من هیچ جا نگفتم که انقلاب زن، زندگی،آزادی بعد از ترانه برای شکل گرفته است. زمانی که مارکس و انگلس بیانیه کمونیست را نوشتند، قبل از آن هیچ انقلاب کمونیستی رخ نداد. یعنی بیانیه کمونیست مقدم بر تمام انقلابهای کمونیستی بوده است. اما حرکت انقلابی زن، زندگی، آزادی بدون مانیفست و رهبر آغاز شد ولی خیلی زود بیانیه آن در قالب ترانه برای شروین تدوین شد. البته عده ای ممکن است با طرح تاریخچه شعار زن، زندگی،آزادی یک تفسیر فمینیستی رادیکال از شعار زن، زندگی،آزادی ارائه دهند که البته هیچ نسبتی با مارکسیسم ندارد. یک مارکسیست آزاد است که تفسیری مارکسیستی از شعار زن،زندگی،آزادی ارائه دهد.من با عرضه این تفسیر و هر تفسیر دیگر مخالفتی ندارم اما روشن است نمی توان هر تفسیری را پذیرفت. شاید من تنها کسی باشم که ادعا کرده است جنبش زن،زندگی،آزادی نه چپ گراست و نه راست گرا، بلکه در وهله اول فمینیستی است. آگاهی دارم که می توان فمینیسم و مارکسیسم را تلفیق کرد و فمینیسم مارکسیستی را طرح کرد ولی خیلی از فمینیست ها این نظریه تلفیقی را قبول ندارند
تقی روزبه
درقسمت نخست این نقدابتدانگاه کوتاهی دارم پیرامون رویکردآقای جوادی در مورد شعارزن زندگی آزادی... این شعاریا بگوئیم گفتمان وقتی فراگیر می شود مثل هرگفتمان دیگری، از آن درک های مختلف و چه بسا متضادی از سوی طبقات و اقشارگوناگون در راستای منافع و آگاهی اشان پیدامی کند. به متنی تبدیل می شود که قرائت های مختلف از آن شکل می گیرد. بنابراین تقلیل آن به یک روایت و به یک قرائت از هرسو که باشد برخلاف واقعیت موجود بوده و نادرست است و کمکی به برای درک درست تحولات نمی کند. دراین رابطه می توان به خاستگاه پیدایش این شعار و نیز تفسیر وتاویل یکی از نزدیکان و صاحب نظران وابسته به آن جریان پیرامون همین شعار وخیزش در ایران داشت که نمونه خوبی است برای اجتناب از تفسیبرمطلق و یک جانبه از این شعار*... نکته بعدی آن است که چرا انقلاب ژینا (گرچه عنوان رسائی نیست و خودانقلاب زن زندگی آزادی جامع تراست) همانطور که واقعا هم هست،بیانگرپیوند و تلاقی تبعیض های گوناگون ستم جنسیتی با تبعیض ملی/اتنیکی ولو نه الزامان هم وزن نباشد؟ و چرا بخواهیم آن را صرفا به یک بعدآن و جنسیتی و یا قومی تقلیل دهیم؟ هیچ معلوم نیست که اگر یک زن دیگر بجای ژینا مثلا از تهران و یک فارس بود این حرکت سراسری جرقه اش زده می شد. چنان که می دانیم از ویژگی های خیزش اخیر سراسری شدن و غافلگیری ناشی از آن بود که درخیرش های قبلی مفقود بودند. بنابراین نباید با اصراربی جهت و یک جانبه حول برداشت و باورهای خودمان واقعیت ها و رخدادها را غیرقابل تبیین کنیم.. *- گفتگو با ریوار آبدانان عضو شورای رهبری کنفدرالیسم جوامع کُردستان https://www.akhbar-rooz.com/183023/1401/09/13/
تقی روزبه
بخش اول. اما نقدی کوتاه پیرامون مقاله آقای امیرکیان پور. تلاش آقای کیان پور برای جمع بندی چالش ها و پاره ای از نکاتی که مطرح ساخته اند ارزنده است. اما این که آیا واقعا صورت بندی جامعی از آن باشد جای چون وچرادارد. دراینجا به شکل فشرده اشاره می کنم: ۱- کلا جنبش را در تقارن با صدروزگی اش، به نوعی درحال درجازدن، تعلیق، عدم قطعیت و افول و ناتوان و فاقد در ورودبه فازجدیدخود می داند. چنین دریافتی که خودگرایشی است در میان برخی تحلیل گران، اگر با استنادبه خودجنبش و روندها و چالشهای آن باشد قابل تامل می شود. اما گر مبتنی بر پیشفرضی والگوئی پیشینی باشد که گویا جنبش مثالا در سه ما هگی خود باید واردفلان فارمی شد و یا مثلا اعتصاب عمومی صورت می گرفت و چون نگرفته است پس یکجابش می لنگدد، خوب، خوداین ها یک نوع استعلاگرائی و واردکردن عناصرپیشینی و بیرون از متن به آن است. می دانیم که اساسا قرارنیست که یک خیزش زیرشدیدترین فشارهای سنگین بدون هیچ گونه وقفه و افت و خیزی به جلوبتازد. در انقلاب بهمن هم ما ازاین نوع وقفه ها که چه بسا با این تصور یا گمان که گویا جنبش سرکوب شد و به پایان رسید مواجه می شدیم. ازجمله پس ازکشتارخیابان ژاله و سکوت سنگین پس از آن... بنابراین نمی توان پیشفرض های خود را بر واقعیت ها تحمیل کرد و تحلیل خود را بر آن بناکرد. گرچه نویسنده درجایی دیگر برخلاف گزاره اصلی خود و در تناقض با آن می نویسد که « گمانهزنیهای غیرحکومتی همگی بر تداوم یا بازگشت جنبش تاکید دارند، و عطف به اراده و ذهنیت انقلابی حاکم بر انبوه مخالفان و یا با تکیه بر عنیت اجتماعی (و نظر به بحران فزاینده اقتصادی، کسری بودجه و حقوقهای عقبافتاده) خبر از قریبالوقوع بودن فورانهای سیاسی و اجتماعی در پی خیزش «زن، زندگی، آزادی» میدهند.». ۲- هم چنین نویسنده گرامی در پاسخ به گزاره افول و درجازدن، سه رهیافت استراتژیک موجود درمباحثات و ابرازنظرات مطرح شده را پیش روی خود می گذارد که اعتصاب سراسری و تشکیل یک جبهه و یا ائتلاف سیاسی در خارج کشور و نیز گسست دپیلماتیک را در برابر خود می نهد و با نقد و نفی دو شق اخیر- به درستی به دلیل همه باهم بودن و انتقال ثقل جنبش به خارج و نیز پی آمدهای منفی گسست دپیلماتیک بهدلیل بی خاصیتی آن بررژیمی که خود بر ریل انزواطلبی حرکت می کند، پاسخ اصلی برای برون شدجنبش از وضعیت درجازدن و یافتن افق پیشارو را در مقوله اعتصاب سراسری جستجو می کند. اما می دانیم که خوداعتصاب سراسری همانطور که انقلاب بهمن هم نشان داد، و نیزبه ویژه در شرایط بحران بازتولیدی را نمی توان موتورخروج باصطلاح بحران خیابان قرارداد. خیابان به همان دلیل و شرایطی که در شرایط سخت و نفس گیرسرکوب سربلندکرد و توانست صدروزدوام بیاورد و بیش از ۸۴٪ سمپاتی و همدری و حمایت نسبی جامعه را بخودجلب کرد که رقمی تکان دهده است، باید بتواند با وجودافت و خیزهای مقطعی تا تغییرتوازن قوا تحمیل کند. اگر هم بفرض نتواند هیچ عامل جایگیزینی برای آن وجودندارد. البته برخلاف تصورنویسنده از قضا این نیروهای بی ثبات و خارج از ساختارها هستند همانطورکه خیرش های ۹۶ و ۹۸ هم نشان دادند انقلاب و ساختارشکن هستند ـیعنی شکل اصلی مبارزه آن ها در خیابان هست- و از قضا طبقات جایگرشده در ساختارها به همان نسبت چه در ایران و چه حتی در جهان سرمایه داری محافظه کارترند. کسانی که سرمایه داری بازتولید می کنند به همان اندازهم بندنافشان به آن وابسته است و البته درشرایط بحرانی آن ها نیز به درجاتی در فرایندانقلابی شدن جامعه انقلابی می شوند ولی الزاما نه به عنوان موتور و پیشاهنگ حرکت انقلاب. گرچه نقش مهمی بویژه نفتگران و برخی از بخش های دیگر دارند که نباید از آن ها غافل بود. بنابراین راین شق چهارم چالش که از قبل هم نمی توان برایش حکم قطعی مطرح ساخت از قلم افتاده است. براین پایه ا ین دوشکل مبارزه در برابرهم قرارندارند وازقضا په به پای آن یعنی پیوندخیابان و اعتصاب و البته در ترکیب با اشکال و عرصه های بسیارگوناگون و مکمل هم مثل اعتراضات شبانه و شعارنویسی و هنراعتراضی وحتی بحث گفتمانی و نیز بین المللی را به عنوان اجزاء مکمل و هم افزای یک پروسه را برای پردامنه کردن کم و کیف خیزرا تشکیل می دهد.
تقی روزبه
بخش دوم. ۳- درموردنقدهمه باهم و رویکردیک جبهه ایرادی نیست. اما درموردگسست دپیلماتیک نکاتی قابل طرح است: اولا رژیم ایران و معاصرشدن پارادایم اسلامی سیاسی در رابطه باجهان سرمایه سرمایه داری و برقراری یک رابطه انگلی و میزبانی در پیکره سرمایه داری جهانی شده با این پارادایم یعنی پدیده رسوبات فعال شده کهن و قرون سطائی بخش های سنتی در برابرتهاجم سرمایه داری به جهان و در نظرگرفتن رژیم اسلامی هم چون یک سامانه قدرت عمیقا واپس گرائی که در عین بحران آفرینی و تنش از آن تغذیه می کند و دولت های جهانی هم نیز مقتابلا در عین تنش با برقراری چنین رابطه ای همراه بوده اند. با چنین ملاحظه ای بدون داشتن رابطه ستیز و تغذیه اساسا بقاء رژیم در انزوای صرف ممکن نیست، و نمی توان اهمیت فشاربین المللی و انزوا را به عنوان یکی از عناصربقاء و زیست این سامانه قدرت بیرحم و سرکوب گر نادیده گرفت. بنابراین تنها چیزی که می ماند طرح و جهت دادن و تحمیل آن توسط نیروی پیشرو و ترقی خواه به دولت ها و جهان است و البته تشخیض شرایط لازم و مناسب برای امکان پذیری چنین انزوایی با در نظرگرفتن فشاریک انقلاب و خیزش بزرگ و شرایط انقلابی است. نباید فراموش کنیم که قدرت ها بخودی خود میل به آن نداشته و ندارند بلکه اساسا به آن ها تحمیل می شود. در موردآفریقای جنوبی تحت آپارتایدهم تحمیل شد. ضمنا همواره در عمل قطع سطوح معینی از روابط دپیلماتیک مطرح هسند و نه مطلق آن. بنابراین تحت هرشرایطی کمابیش سطحی از آن همواره وجود خواهند داشت و اساسا مطلق آن اتفاق نمی افتد. بنابراین نباید اجازه داد که ابتکاراین انزوای بین المللی صرفا توسط گرایش های راست و به نام آنان صورت گیرد. و درهمین رابطه باید افزود درجهان بی مرز کنونی داخل و خارچ کردن هم نباید خیلی مطلق ارزش گذاری شود. بدیهی است که اولا بطورکلی اسکان نمایندگان و سخنگویان مرتبط به جنبش یعنی به شرط درون جوش بودن و داشتن اعتبارداخلی تحت شرایطی درخارج از کشور به دلیل ضرورت داشتن یک محفظه امن برای اجنتاب از پی آمدهای سرکوب برهنه و حاکم برکشور و البته در پیوند تنگاتنگ با داخل و بر پایه همان سازمان یابی افقی و شبکه ای و نه رهبری و سلسه مراتب و غیره در اصل نمی تواند منتفی باشد و البته همه این ها به شرایط و تحلیل از آن و امکانات مشخص برمی گردد که نباید پیشاپیش راهش رابست ویا تابوکرد. ۴- بطورکلی مسائل و عناصرراهبردی به شکل توصیفی و در خلا یک استراتژی مشخص مطرح می شوند. و ازجمله چگونگی درهم شکستن این سامانه قدرت مخرب حاکم به عنوان وظیفه مقدمی که به مرحله گندیدگی و ویرانگری کامل خود نزدیک شده است و به عنوان یک تهدید زندگی و آینده مردم ظاهرشده و در حقیقت نجات و بازپس گیری زندگی از چنگ آن، چنانکه شاهدیم مهم ترین هدف و درونمایه این جنبش را تشکیل می دهد. در این رابطه طبیعی است که تنها راه برافکندن آن جز از طریق یک نه و انقلابی همه گانی و همگرائی یعنی یک ائتلاف منفی و سراسری بین رویکردها و رویاهای مختلف حول این خواست ممکن نیست. این آن چیزی است که در تجربه خیزش هم شاهدش هستیم و دست آوردهای تاکنونی هم بر پایه چنین اولویت بندی بدست آمده است. اما بی شک همانطور که نویسنده هم اشاره کرده است در وجه ایجابی در جامعه متکثر و دارای رویکردهای بنیادا متفاوت طبعا از قضا برای حفظ و تعمیق دموکراسی ازهم اکنون باید آرایش نیروهای اجتماعی حول برنامه ها و اهداف متناسب خود و طبعا همراه یک نبرد ضدهژمونیک گرچه اساسا حول وجوه ایجابی با دیگری در درون صفوف جنبش ضداسبتدادحاکم جریان داشته باشد. اما نکته مهم و معطوف به هدف استراتژیک، پیش برد ریتم و شتاب این رویکردها در نسبت با متغییراصلی یعنی پیشبردفرایندسرنگونی نظام استبدادی مسلط است. بنابراین تعمیق طبیعی مطالبات و آرایش جنبش در انطباق با نبض رویدادها در موفقیت انقلاب اهمیت زیادی دارد. ۵- گرچه این انقلاب سیاسی برای پایان دادن به سلسه ولایت فقیه به عنوان یک دستورکارعاجل در بطن یک انقلاب اجتماعی جریان دارد، اما بطورکلی در افق پیشارو بدون درنظرگرفتن پارادایم دولت های انتقالی خدمات اجتماعی ترازنوین در عصر کنونی سرمایه داری جهانی شده و با چشم انداز زوال اقتداردولت ها بسود عاملیت و تقویت نقش آفرینی جامعه بلوغ یافته قرن ۲۱با تکیه برفشار از بیرون و پائین توسط جنبش های اجتماعی به قدرت در بالا و در راستای شکل دادن نوعی دولت انتقالی تحت عنوان جمهوری رادیکال دموکراتیک، رادیکال سکولار، و رادیکل فمینیستی، جامعه چندملیتی و اکولوژیک و مبتنی برصلح و همبستگی مردمان منطقه و جهان که بنظرم عناصرآن جملگی به اشکال گوناگون توسط مردم و زنان و جوانان و کارگران و زحمتکشادن در مطالبات و شعارهایشان مطرح می شود می تواند بدیل جامعه ایران باشد. بنابراین ما در راستای یک انقلاب سیاسی ضروری و با تکیه برخواست های ایجابی در تمایز با گرایشات کیفا متفاوت و یا متضاد با رویکردهای درون صفوف جنبش ضداستبدادی و یک نیردضدهژمونیک که شدت و ضعف آن تابعی خواهد بود از متغیربرافکندن نظام مسلط پیش می رویم! به آن می گوئیم تعمیق انقلاب در بطن حرکت پیش رونده خود و اجتناب از ایجادگسست در آن!
جوادی
تاکید بر ماهیت فمینیستی جنبش زن، زندگی،آزادی مانع چپ روی یا راست روی تند جنبش خواهد شد و این به نفع خصلت دموکراتیک و کثرت گرایی جنبش خواهد شد زیرا تاریخ بارها نشان داده است که تندروی ره به استبداد می برد. به عنوان مثال تندروی ژاکوبن ها در انقلاب کبیر فرانسه، به استبداد منجر شد.
کهربا
نویسنده در کنار رد تمامی امکانات مبارزه راهکارهایی پیشنهاد میکند که تماما غیر ممکن هستند. حکومت حتی تحمل سازمانهای مدنی کمک به فقیران مثل جامعه امام علی را ندارد حالا چگونه ممکن است که ایجاد تشکیل نهادهای خودجوش مقاومت مدنی را تحمل کند؟
Kian
نویسنده محترم، من چندین نقد به مقاله شما وارد میدانم. اولم چرا از کلیدواژه بودار «ملیت های تحت ستم» استفاده میکنید؟ ما چیزی به نام ملیتهای ایرانی نداریم؛ اقوام مختلف ایرانی داریم. ایرانیان قدیمیترین و به گفته هگل، فیلسوف آلمانی نخستین ملت تاریخی هستند. مفهوم تاریخی ایرانزمین یا ایرانشهر به ملیت مشترک و تاریخی اقوام مختلف ساکن حوزه تمدنی فلات ایران اشاره داشته است. این اقوام صدها سال در ایران یک ملت واحد بودهاند. البته کسی منکر این نیست که جمهوری اسلامی سیاست تبعیض شدید قومیتی را برای پیشبرد سیاستهای استبدادی و سرکوبگرانه خودش به کار گرفته. دوم، به نظر میاد تلاش کردهاید خیزش متکثر مردم ایران را به یک جنبش فمینیستی و کارگری-مارکسیستی تقلیل بدهید و به نفع جریان مورد قبول خودتان مصادره کنید. این انقلاب بر پایه مطالبات بسیار متکثر بنا شده که مخرج مشترک همه آنها باور به اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی و نیاز به براندازی کامل این نظام با پذیرش هزینههای آن است. حجاب اختیاری و رفع تبعیضهای مدنی بر علیه زنان و نفی فرهنگ مردسالارانه یکی از محرکهای این انقلاب بوده اما هرگز تمام آن نیست. رفع تبعیض طبقاتی و استثمار طبقه کارگر هم یک محرک دیگر است ولی تمام آن نیست. رفع تبعیضهای قومیتی هم یکی از محرکها و خواسته های این انقلاب است اما تمام آن نیست. این انقلاب محرکهای بسیار دیگری هم دارد که آن را به آغاز نوعی نوزایی ایرانی تبدیل میکند، از جمله بازگشت به مفهوم هویت ملی ایرانی به جای هویت اسلامی، کوتاه کردن دست روحانیان (آخوند) از جنبه های عمومی و خصوصی زندگی مردم و حرکت به سمت جامعه سکولار بعد از صدها سال (و شاید باید گفت بعد از هزار و چهارصد سال)، جایگزین کردن مفهوم منافع ملی به جای مفهوم امت اسلام یا جهان اسلام و به تبع آن خرج نکردن سرمایه های ملی برای در عراق و لبنان و فلسطین و سوریه و یمن، صلح به جای جنگطلبی و پایان دادن به نوکری دیکتاتورهایی چون پوتین و شی جینپینگ. نجات آنچه از محیط زیست ایران باقی مانده و بسیاری موارد دیگر که نمیتوان آنها را به خواسته های صرفن فمینیستی یا کارگری تقلیل داد. سوم، نویسنده محترم شما ایجاد ائتلاف بین مخالفان، موکول کردن تعیین نوع حکومت به صندوق رای بعد از براندازی و همینطور اهمیت تلاش برای انزوای دیپلماتیک جمهوری اسلامی را بدون اینکه هیچ راه حل جایگزینی بدهید رد میکنید. در نهایت یک سری کلی گویی در مورد اهمیت سازماندهی و ایجاد صندوق هایی برای کمک به اعتصابات کرده اید که البته سخن تازه ای نیست و خیلی ها قبلن از این به این موضوعات اشاره کردهاند اما راه حل عملی برایش ارایه نشده. ممنون از شما به خاطر فرصت بیان نظرات.