زبان نسیم خاکسار در داستان «از زیر خاک»
الاهه نجفی - «از زیر خاک» نوشته نسیم خاکسار ۱۴ سال پس از کشتار زندانیان سیاسی اتفاق میافتد. زبان نسیم خاکسار در این داستان سرشار است از مهر.
«از زیر خاک» نوشته نسیم خاکسار ۱۴ سال پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ اتفاق میافتد. این داستان کوتاه با این جملات آغاز میشود: «زیر خاکم، اما نمردهام. نه، نمردهام. چهارده سال پیش وقتی با کامیون همراه دیگران بارمان کردند و ریختندمان توی چاله من خودم را کشاندم بیرون از خاک.»
اکنون دستی از زیر خاک خاوران بیرون افتاده که داستان سرکوب و شکنجه و اعدام در آن سالها را بازگوید.
تئودور آدورنو پس از آنکه در سال ۱۹۴۹ از تبعید نجات پیدا کرد و به آلمان بازگشت، نوشت: «بعد از آشویتس نوشتن شعر یک کار وحشیانه است.»
«از زیر خاک»، نوشته نسیم خاکسار یک گزارش درونی از حقیقت کشتهشدگان است. در داستان خاکسار مثل این است که همه آن کشتهشدگان یک تناند؛ یک دست که زیر خاک خاوران برون افتاده و ما را به خود میخواند.
این گفته تحریکآمیز آدورنو هرچند مخالفتهایی را در پی داشت، اما بیانگر این مفهوم است که حقیقت یک فاجعه را از راه اغراق میتوان دریافت.
کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ دو ویژگی اساسی داشت: «فریبکاری» و «پنهانکاری». از دید حکومت، این قتل عام میبایست از چشم سه گروه پنهان میماند: «زندانیان سیاسی»، «خانواده زندانیان سیاسی» و «افکار عمومی».
هر خاطرهای که در اینسالها منتشر شده و هر داستانی که نوشته و هر شعری که سروده شده از «فریبکاری» و «پنهانکاری» حکومت پرده برداشته است. سخن آدورنو را میتوان به این شکل تفسیر کرد که اگر میخواهیم در داستان یا شعر یک جنایت وحشیانه را به بیان درآوریم، چارهای نداریم جز آنکه زبان وحشیانه و برهنهای برگزینیم، وگرنه حقیقت آن جنایت را بیان نکردهایم.
اما «صداقت» و «فاشگویی» فقط یکی از سویههای این تلاش است. نسیم خاکسار در پنجمین گردهمائی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران، در هلند به سویه دیگری از این تلاش اشاره میکند و میگوید: «ادبیات در جامعه ما و بهطور کلی در جهان، تلاش میکند نگذارد در حافظه تاریخی یک ملت در هر جا که هست وقایع فراموش شوند و یا گسلی در آن به وجود بیاید.»
اما آیا بهراستی میتوان با ادبیات داستانی کاری کرد که تجربه دیکتاتوری و خونهایی که بر زمین ریخته شده، فراموش نشود؟ هرتا مولر، نویسنده آلمانی و برنده نوبل ادبی در اینباره میگوید: «این تجربهها از بین نمیروند. مشخصتر و واضحتر میشوند. این کار از یک طرف انسان را رنج میدهد، از طرف دیگر نوعی نیاز است که باید انسان برآوردهاش کند.»
نسیم خاکسار در داستان «از زیر خاک» در جهت مشخص کردن و آشکار کردن این تجربهها قلم میزند. او از دریچه چشم راوی داستانش مینویسد: «خیلی جوان بودم که دستگیرم کرده بودند. پر از شر و شور بودم. فرصت نداشتم مثلاً به این کلاغی که روبرویم بر خاک نشسته بود نگاه کنم. به پرهای سیاهش که باد زیر آنها میزد و کمی هواشان میکرد و یا به سرش که هی میچرخید به اطراف. بعد که پیدایم کردند از طرف بچهها پیام خودمان را به دیدارکنندههایمان دادم که برایمان گل و سبزه بیاورید. گفتم برایمان سرو بیاورید و یا کاج، و در همین نزدیکیها بکارید. آوردند. اما آنهائی که قرار بود بیاورند، نیاوردند. یک راننده تاکسی آورد. نمیدانم از کی شنیده بود. آمد نزدیک من، من آنوقت دیگر زیر خاک بودم، فقط استخوان یک بند انگشتم بیرون افتاده بود جائی روی خاک، قاطی خاک که کسی نمیدیدیش.»
هرتا مولر: «تجربه دیکتاتوری از بین نمیرود. در ادبیات مشخصتر و واضحتر میشود. این کار از یک طرف انسان را رنج میدهد، از طرف دیگر نوعی نیاز است که باید انسان برآوردهاش کند.»
حسین قاضیان، جامعهشناس بر آن است که حکومت در کشتار زندانیان سیاسی به فریبکاری و پنهانکاری روی آورد به این دلیل که از تبدیل آگاهی فردی به آگاهی جمعی و در نهایت تبدیل شدن آن به خودآگاهی جمعی به عنوان یک نیروی برانگیزاننده بسیار قوی وحشت داشت.
یکی از وظایف ادبیات داستانی رساندن ما از یک آگاهی فردی به آگاهی جمعی است. فاجعهای روی داده است. اگر بتوان آن را برای همگان ارجاعپذیر، قابل درک و ملموس کرد، نویسنده وظیفهاش را بهخوبی به انجام رسانده است. نسیم خاکسار در داستان کوتاه «از زیر خاک»، ادبیات داستانی را در جهت به وجود آوردن این آگاهی بهکار میگیرد.
ویسلاوا شیمبورسکا در «رازهای مردگان» از ما میپرسد:
کی خواب مردگان را میبینی؟
پیش از خواب زیاد به آنها فکر میکنی؟
بیش از همه کدام مرده به خوابت میآید؟
همیشه همان یک نفر؟
نامش چیست؟
نام خانوادگیاش؟
تاریخ مرگش؟
کدام گورستان؟
محمد رضا نیکفر حقیقت کشتهشدگان را با ما در میان میگذارد و مینویسد: «هر گروه هویت و حرفی داشت. از این نظر، در آن روزگار «قربانیان» هویت پررنگتری داشتهاند. اما اکنون چه شدهاند؟ فقط قربانیاند، ساکت، منفعل، ستمدیده مطلق. (...) حقیقت کشتهشدگان، آن حقیقت معیار و پایدار، دگراندیشی آنان بوده است.»
نسیم خاکسار در داستان «از زیر خاک»، بر سر گورهای کشتهشدگان درمیآید، بر خاک مینشیند و با مهربانی خاک آن گورهای گروهی و بینام و نشان را با پشت دست به نرمی کنار میزند که گوشهای از حقیقت کشتهشدگان را با ما در میان بگذارد. او نیز مانند شیمبورسکا از خودش میپرسد: نامش چیست؟ نام خانوادگیاش؟ تاریخ مرگش؟ کدام گورستان؟ به یک معنا «از زیر خاک»، نوشته نسیم خاکسار یک گزارش درونی از حقیقت کشتهشدگان است. در داستان خاکسار مثل این است که همه آن کشتهشدگان یک تناند؛ یک دست که زیر خاک خاوران برون افتاده و ما را به خود میخواند.
نسیم خاکسار در داستان «از زیر خاک»، بر سر گورهای کشتهشدگان درمیآید، بر خاک مینشیند و با مهربانی خاک آن گورهای گروهی و بینام و نشان را با پشت دست به نرمی کنار میزند که گوشهای از حقیقت کشتهشدگان را با ما در میان بگذارد.
خاکسار میگوید: «گزارش درون در تبعید نوشته میشود و گزارش بیرون در داخل. در واقع تاریخ ادبیات داستان معاصر ما این دو گزارش را به هم وصل میکند تا با وصل آن، هم تداوم بیدادی را که از این حکومت بر مردم ما رفته، جائی در دل خود ثبت کند و هم با این کار گسلهای ناشی از فراموشی را بین حافظه مردم که استبداد میکوشد ایجاد کند، از بین ببرد.»
آیا داستان کوتاه نسیم خاکسار «زیبا» است؟
هرتا مولر میگوید: «زیبا یک کلمهی مبهم است. وقتی نمیتوانیم چیزی را وصف کنیم، میگوییم زیباست. میگوییم هنر زیباست. وقتی نمیتوانیم چیزی را تحمل کنیم، میگوییم زیباست. هنر زیباست.»
قرار است که هر جمله داستان کوتاه «از زیر خاک» نوشته نسیم خاکسار گویا باشد و وقایع ظالمانه را نشان دهد. برمیگردیم به سخن آدورنو که گفته بود: «بعد از آشویتس نوشتن شعر یک کار وحشیانه است.»
در داستان خاکسار زنهایی از راه میرسند و آنها هم بر خاک کشتهشدگان مینشینند:
«آنوقت زنها نشستند روی خاک. نزدیک به من. و من خوب به چشمانشان که حالا خوب میتوانستم ببینمشان نگاه کردم. نمیدانم تا حالا شده به چشمهائی نگاه کنید و بعد سرتان را زیر بیاندازید. آنقدر درد و سئوال تویشان موج میزد که نمیشد زیاد به آنها نگاه کرد. مثل وقتی نبود که ایستاده بودند و داشتند به اطراف نگاه میکردند. نمیدانم چطور بگویم. کاش نقاش بودم. همه را میسپردم به دستهام و رنگها، تا خودشان بگویند چطور بود.
راستی نقاشی را کی میکشد؟ دستها و یا چشمها؟»
آن زنها رفتهاند، اما خاکسار مانده است که مثل یک نقاش این دردها و پرسشها و حجب و حیای او را که در خاک خفته، بیان کند. خاکسار اینکار را با مهربانی انجام میدهد. فراموش نکنیم که چهارده سال گذشته است. پس داستان خاکسار بعد از فاجعه اتفاق میافتد. در دنیای کوچکی که خاکسار در این داستان میسازد، مثل این است که «فراموشی» اتفاق افتاده است. اکنون تنها کاری که میتوان کرد، شستن سنگ گوری به آب است که نیست، پس با دست باید خاک را کنار زد.
زبان خاکسار در این داستان به اندازه کافی گویاست، اما تهیست از هرگونه خشم و سرشار است از مهر. آیا سخن آدورنو معتبر است هنوز؟
نظرها
نظری وجود ندارد.