او محسن نامجو نیست
نسیم روشنایی - محسن نامجو در موسیقایی کردن رنجها انقلابی است. او لذتجویانه میآفریند. باب دیلن نیست، شجریان نیست، فقط محسن نامجوست.
اگر ناسیونالیست هستید، اگر محافظه کارید، اگر فقط به موسیقی سنتی ایران دلبستهاید، یا برعکس، از موسیقی سنتی ایران بیزارید، اگر تحمل ساختارشکنی در فرم و محتوا را ندارید، اگر فکر میکنید نامجو فقط داد و بیداد میکند، اگر هوادار اکبر گنجی هستید یا از روحانی خیلی متشکرید، احتمالاً شنیدن آلبومهای جدید نامجو مانند «الکی» و «۱۳٫۸» آزارتان میدهد.
دشوار است که با قلیانی بر لب، به پشتی لم دهید و ترانهی «دور ایران رو خط بکش» را گوش کنید و احساس رضایت داشته باشید؛ کاری که با شنیدن ترانهی «ترنج» شدنی است.
نامجو لذتجویانه میآفریند. باب دیلن نیست، شجریان نیست، ویکتور خارا هم نیست. او فقط محسن نامجوست.
بخشی از مخاطبان موسیقی ایران شیفتهی شنیدن ترانههایی است که از عرفان و عشق و غم هجران میگویند، ترانههایی که سرشار از استعاره، تشبیه، ایهام و کنایهاند و آنها را یاد اشعار حافظ و مولوی میاندازد. با شنیدن «ترنج» میتوان این عادت ملی جمعی را ارضا کرد.
کارهای اخیر نامجو مثل «دور ایران رو خط بکش»، «شاید این جمعه بیاید»، «الکی» و «تهران» به سختی «ترنجیها» را جذب میکند، چه از نظر فرم، چه محتوا. (۱) شنیدن تکنوازی درام به سبک جاز برای ترنجیها سوهان روح است. ترنجیها دوست دارند نامجو با سوز و گذار چهچهه بزند و صدایش بر موسیقی (سهتار) غالب باشد. ترنجیها، جنون و دیوانگی نامجو، ساختار شکنی و شجاعت او را در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا تاب نمیآورند.
مقدمهای با تأخیر
این نوشته به دست کسی نوشته میشود که تنها ادعا میکند (!) موسیقیِ خوب گوش میدهد، اما تخصصی در موسیقی ندارد. بنابراین نمیتواند نقدی موسیقایی از نامجو داشته باشد، اگرچه نامجو در مصاحبهی خود با رادیو زمانه گله کرده که چرا کسی موسیقی او را نقد نمیکند. اینبار نیز او ناامید میشود زیرا دلیل نوشته شدن این مقاله، پیوند سه دورنمایهی کلیدی در آثار نامجو با جوی است که در حال حاضر بر ایران و فضای ایرانی حاکم است. به نظر من، سهگانهای هم در آثار نامجو و هم در بخشی عظیمی از نسل جوان ایران مشاهده میشود. (۲) این سهگانه عبارت است از غم، ناامیدی و دل کندن.
غم
ایران، کشوری نبوده که به بخش عظیمی از ما دلایل واقعی شاد زیستن بودن و بستری برای شادی را ارائه کند. چگونه میتوانستیم به طور جمعی شاد باشیم؟ دیکتاتوری شاه، تجربهی انقلاب ۵۷ و استقرار دیکتاتوری اسلامی/سرمایهداری جمهوری اسلامی، تبعید هزاران دگراندیش، جنگ هشت ساله با عراق و هزاران کشته و دربهدر، بزرگ شدن همراه با مین و بمب و موشک و آژیر خطر، جبههبازی، قتل عام زندانیان سیاسی دههی شصت، کمیته و شلاق، صف پایانناپذیر شیر و نان و روغننباتی، مدارس سربازخانهای و سلطهی نظم اردوگاهی: از جلو نظام! خمینی رهبر! نصر من الله و فتح القریب، فساد و رشوهی بوروکراسی، کمیته انضباطی، وزارت ارشاد و سانسور، قتلهای زنجیرهای، حضور همهجایی سربازان گمنام امام زمان، پرورش سیستماتیک بسیجی و سپاهی و مزدور، ساخت و ساز انبوه مساجد و امامزادهها، و جشن سالانهی نسل ما: ماه محرم، سر خیابان رفتن و چشمچرانی و قیمه، جوانی و بیکاری، ۱۸ تیر و دوران اصلاحات، ظهور احمدینژاد، دانشجویان ستارهدار، سرکوب جنبش دانشجویی چپ و راست، سرکوب جنبش زنان، فرار مغزها، خصوصیسازی و فقر و بیکاری روزافزون، سرکوب فعالان کارگری، گشت ارشاد و لگد و باتوم، اعتراض ۸۸، موسوی و وفاداری به خط امام، بازداشتها و اعدامها، ابداع بازی اعدام توسط کودکان، غنیسازی هسته ای، تحریمها و بیمارها و بیکارها و مردهها، دولت تدبیر و امید، افزایش آمار اعدامها، حمایتهای میلیاردی از حزبالله و از بشار اسد، سرکوب اقلیتها: کرد و ترک و بلوچ و...، مرگ و میر کلان به خاطر آلودگی هوا، روسپیها، کودکان کار، خس و خاشاکها، خشک شدن دریاچهی ارومیه، افزایش آمار خودکشی و سرکوب و سرکوب و سرکوب.
در چنین جامعهای چگونه میتوان شاد بود؟ چه دلایل انضمامی برای شادی وجود دارند؟
نمیتوانید نامجو را در مراسم جشن و پایکوبی و پارتیها گوش دهید. نامجو همنسل بسیاری از ماست و مثل ما در جامعهای و تحت حکومتی سرکوبگر و استثمارگر پرورش یافته است. نامجو مخاطب را قلقلک میدهد، گاهی آزارش میدهد و برای او سؤال تازه ایجاد میکند. نامجو مخاطب را خوشحال نمیکند. از «سه راه آذری» و «جبر جغرافیایی» گرفته تا «تهران»، همه و همه از رنجی عمومی میگویند؛ از دردی مشترک. مرهم این رنج چیست؟ به قول نامجو «چرا شتر رنج همیشه اینجا خوابیده؟» بیشک، دلایل تاریخی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری وجود دارند که میتوانند به این سؤال پاسخ دهند که چرا ایران سالهاست تحت دیکتاتوریهای گوناگون سیاسی و اقتصادی بوده است. پاسخها چه هستند؟ موقعیت سوقالجیشی ایران در خاورمیانه، نفت، ایدئولوژی اسلام، شیعه، عدم خودآگاهی جمعی، فقدان اتحاد مردمی، سرمایهداری، امپریالیسم جهانی، نئولیبرالیسم و...؟
نامجو پژوهشگر یا نظریهپرداز نیست که بکوشد تحلیلی از این مسائل بهدست دهد. ادعایی هم ندارد. او این غم مشترک، این رنج مشترک، که به طور تاریخی گریبانگیر ماست را بازتاب میدهد. آنقدر صادق است که آن را لاپوشانی نمیکند. او به شدت خودش است و غمها، دردها، سرخوردگیها و دغدغههای خود را در کارهایش منعکس میکند.
ناامیدی
نامجو نیهلیسم را موسیقایی میکند، از نیهلیسمی هستیشناختی، تا نیهلیسمی که خاستگاهی تاریخی و اجتماعی دارد؛ از خیام تا شوپنهاور.
آنها که دوست دارند نامجو پایبند باشد به موسیقی ملی ایران دوست دارند که او با سوز و گذار چهچهه بزند و صدایش بر سهتار غالب باشد. آنها جنون و دیوانگی نامجو، ساختار شکنی و شجاعت او در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا را تاب نمیآورند.
زیستن تحت حکومتی که تا دندان مسلح است و برای سرکوب، در سراسر جهان میلیونها مزدور و هزاران نهاد دارد، حکومتی که از اعدام و قتل عام هیچ ابایی ندارد و آن را جوهرهی اسلام ناب محمدی میداند، در حکومتی که اعتراضها و تشکلها را بیرحمانه در نطفه خفه میکند، در حکومتی که از فقر و رنج شهروندان ککاش هم نمیگزد، در حکومتی که توسط سیستم آموزشی و رسانههایش مردم را با ایدئولوژی اسلامی مطلوب خود شستوشوی مغزی میدهد، در حکومتی که حق تشکیل سازمانها، سندیکاها و احزاب سیاسی را به مردم نمیدهد، در حکومتی که نه تنها به حق فردی، آزادی و قانون پایبند نیست، بلکه از فرط فساد بوروکراتیک، حتی قانون شریعت خود را نیز زیر پا میگذارد به دشواری میتوان روزنهی امید یافت.
وقتی نامجو در ترانهی تهران میخواند: «تهران من از تو هیچ نمیخواهم، جز تکهپارههای گریبانم، نوستالژیای مرگ مکرر را تزریق کن دوباره پریشانم، تهران دلت همیشه غبارآلود، رؤیای سنگخیز تو وهمآلود، پهلوی پهنههای تو خونآلود، پس یا بمیر یا که بمیرانم (...) ای شهر شحنهخیز چه مشکوکی، چه کافههای خلوت متروکی (...) گردوی سرنوشت چرا پوکی» نه تنها رابطهی یک شهروند تهرانی را با تهران و تمام التهابهایش به خوبی توصیف میکند بلکه در عین حال غم، سرخوردگی و ناامیدی عمیقی نسبت به شهری/جامعهای را به تصویر میکشد که نسلی را به این حد از ناامیدی کشانده است.
نامجو، ناامیدی خیابانها و کوچه پس کوچههای ایران را روایت میکند. خیابانهایی که ۱۸ تیرها، ۸ مارسها، اول ماه مهها و خرداد ۸۸ها را در خاطر دارند. ولی نامجو نه در خود، و نه در خیابانها، سوبژهای سیاسی نمییابد.
سال ها زندگی فرسایشی، تحت یک رژیم سرکوبگر و ارتجاعی او را به کلبیمسلکی کشانده است. او هنر خود را هنر متعهد نمیداند و در سخنانش مدام «هنر متعهد» را نفی میکند. در این نفی، پاردوکسی نهفته است که برخی از مخاطبانش را آزار میدهد. او میآفریند و همزمان نفی میکند. ایجابی در کار نیست. در ترانهی الکی، موضع نفیگرایانهی او به خوبی مشهود است. او میتازد و نفی میکند. ظاهراً او نه تنها به هیچ آرمان سیاسی و رهاییبخشی پایبند نیست، بلکه، در واقعیت، بستری مادی نیز نیافته که پذیرای شکل گیری، تحقق ایدههای رهایی بخش و کنشگری سیاسی در او و در کل جامعه باشد. نامجو مانند بسیاری، از کنشگری جمعی ناامید است. نامجو، کسانی است که چشم امیدشان را از این آسمان بریدهاند. این جملهی مارکس از کتاب «مقدمهای بر اقتصاد سیاسی» که مینویسد «آگاهی انسانها نیست که هستیشان را تعیین میکند، بلکه هستی اجتماعیشان است که آگاهیشان را تعیین میکند»، دربارهی نامجو هم صدق میکند. هستی اجتماعیای که نامجو و نامجوها در آن زندگی میکنند، هستی تیره و تاریکی است. نامجو محصول چنین هستی سیاه اجتماعی است.
دل کندن
افقی که در حال حاضر در برابر چشمان نسل جوان ایران است، چشمانداز روشنی نیست. از سرکوب و خفقان سیاسی و اجتماعی گرفته، تا فقر و استثمار اقتصادی. این ناامیدی از کنشگری جمعی، ناامیدی از تغییر شرایط موجود، اغلب به بیتفاوتی و دل کندن منجر میشود.
وقتی نامجو در ترانهی تهران، تهران را خطاب قرار میدهد که «شریان فاضلابترینهایی، شنزاری از سرابترینهایی، ویرانتر از خرابترینهایی، من روح رودهای خروشانم» بر این واقعیت صحه میگذارد که در چنین جامعهای نمیتوان به خودشکوفایی رسید، نمیتوان پویا بود، نمیتوان آزادانه ساز زد، نوشت، خواند، کار کرد، فریاد زد، نمیتوان آزادانه فعالیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کرد. سپس ادامه میدهد: «حتی امیر دلخور از اینجا رفت. دل نیز با دل پر از اینجا رفت. من دلشکسته ام که نمیمانم». او غمگین است و این غم را بیان میکند. ایران، حضور او را برنتابیده و در نهایت او را وادار به زندگی در تبعید کرده است.
نامجو همسرنوشت کم ندارد، چه درمیان کسانی که تبعید شدهاند، چه کسانی که هنوز در ایران زیست میکنند اما مام وطن برایشان هرگز مادری نکرده است. وقتی میخواند: «این مادر میهن بیوه شد مشکل داشت، شیر تفاخر هم، مسموم بود پشگل داشت. صبر از پاچهام در رفت...» هم عرق ناسیونالیستی برخی از ایرانیان را به تمسخر میکشد و هم صریحاً میگوید کاسهی صبرش لبریز شده است.
وقتی فرد به مثابهی یک جزء در جامعه، برای تغییر و رهایی کل، افقی متصور نباشد، بدین معنا که بستر مادیاش را نیابد، پس از مدتی تقلا کردن، احتمالاً دست از کنشگری برمیدارد، امیدش را از دست میدهد و راهی میجوید تا خود را از کل جدا کند. اگر هنرمند است، در پیلهی هنر خود فرومیرود و سعی میکند هرچه بیشتر از سیاست فاصله بگیرد، اگر روشنفکر است، حلقهی روشنفکری کوچکی میجوید و افراد خاصی را مخاطب قرار میدهد، اگر دانشجوست، دنبال کار میگردد، احتمالاً اگر وسعاش برسد خانوادهای تشکیل میدهد، یا به جستوجوی ویزای دانشجویی و کاری در خارج کشور خواهد بود، و در حادترین وضعیت خودکشی میکند.
در تاریخ ایران کم نبوده و نیستند روشنفکران، هنرمندان و فعالان سیاسی و اجتماعیای که روزی فکر میکردند «انسان دشواری وظیفه است» (۳) و ارادهی فرودستان بر ستم حاکمان چیره میشود، اما پس از مدتی، از باورهای خود دست کشیدهاند.
نامجو «هنرمند متعهد» نیست، قهرمان طبقهی کارگر نیست و حتی اعتراضهایش خاستگاهی انقلابی ندارند. او فرزند زمانهی خویش است، زمانهای که فرودستان را از انقلاب ترسانده و ناامید کرده است. اما نامجو غمها و رنجها و ناامیدیهای یک نسل را جسورانه و دیوانهوار موسیقایی میکند. او در موسیقایی کردن رنجها انقلابی است. با هنرش سنتزی اجتماعی ایجاد نمیکند. او لذتجویانه میآفریند. او باب دیلن نیست، شجریان نیست، ویکتور خارا نیست، او فقط محسن نامجوست.
پانوشت:
نظرها
امیر فلاح
بسیار عالی و خوب بود.
کامران
اصلن معلوم نبود این یادداشت برای چه نوشته شده. اگر در جواب یادداشت مهدی جامی است که هم غیراخلاقی نامی از او نیاورده و هم اینکه نویسنده آن یادداشت را به نظرم درست متوجه نشده و *** حرفهای پراکندهای را در یک یادداشت درهم اینجا نوشته. پاراگراف اول یادداشت نمونه شروع یه متن ضعیف و غیراستدلالی است و مثل حرفهایی در دورهمیها *** گفته میشود. انگار دارد به یک سری آدم که در عمرش دیده دربارهی نامجو اظهار نظر کردهاند پاسخ میدهد و روحانی و گنجی و ...را هم بیربط وارد ماجرا کرده.
ادیب عزیزی
خدمت شما عرض کنم: یک دفعه صرف اعتراض هست، و حال ما هم سخت مگسی! «اثر» خوب تو دلمون جا وا می کنه! اما یه دفعه هم هست که اعتراض همراه هست با یک ایدۀ پشتیبان برای «بدیل اعتراض ما»، شق دوم هست که هنرمند را رو متعهد نشون می ده! صرف اعتراض اگر تنها به دلیل برآورده نشدن تمنیات جزئی خودمان باشه، مخصوصا اگر همان ایده ای را پشتیبانی کنه که نسبت بهش معترض هستیم! زیاد اعتبار هنری نمی شه بهش داد!... سوالم از خانمی که این یادداشت رو نوشته اینه: عبارت «این مادر میهن بیوه شد مشکل داشت، شیر تفاخر هم، مسموم بود پشگل داشت» کدام ایده رو پشتبانی می کنه؟....واقعیتی که من می بینم اینه که این اکثر پدرهای میهن هستند که «مشکل» دارند. توجه داشته باشید که این «مشکل» یک کنایۀ جنسی است!
Bahram
نامجو هنرمند زمان ماست. هر نسلی سنت شکنهای خود را در همیه رشتههای هنری و غیره باید داشته باشد. در غیر اینصورت در جا میزنیم و میگندیم.
نسیم روشنایی
امیر فلاح گرامی متشتکرم.
میثم
*** ما این همه موسیقی و خواننده ی ایرانی خوب داریم که امثال شما درباره شان هیچی نمی نویسند. نامجو هذیان می خواند و شما می گویید، رنج ها را انقلابی موسیقایی می کند!! ***
ali
البته من کم نامجو گوش میکنم و به نظر بنده چیزی که آزار دهنده هست واقعیتی هست در آهنگها مطرح شده، نه خود آهنگ یا موسیقی آن... ضمنا مقصود این نوشته چی بود؟
سپنتا
بسیار متن خوبی است. موفق باشید
نسیم روشنایی
آقای ادیب عزیزی درباره ی وطن دو استعاره در زبان های مختلف وجود دارد که همزمان پدر مهین یا مام وطن هستند. شاید منظورشما این است که استفاده از مام وطن، سکسیستی یا ضدزن است؛ تاحدی حق باشماست. ولی اگر از پدرمهین هم استفاده شود، باز هم سکسیستی و ضدمرد است. به هر حال از استفاده از مام وطن، صرفا کنایه ای از وطن و ایران است و گمان نمیکنم بار معنایی منفی یا زن ستیزی در آن باشد. ایده ای که این بخش از شعر بیان می کند تنها دلسردی و دل کندن شاعر را از کشور ش است. با احترام نسیم روشنایی
نسیم روشنایی
به میثم این نظر شماست. اما به نظر من ما درایران در حال حاضر به ندرت خواننده ی خوب داریم. بااحترام نسیم روشنایی
نسیم روشنایی
به علی علی جان به نکته ی جالبی اشاره کردی : واقعیت ترانه ها آزاردهنده هستند. از نقاط مثبت کارهای تازه ی نامجو، به نظر من بیان واقعیت هایی است که اگرچه آزاردهنده هستند، اما حقیقت دارند. زشتی هایی که در سطوح مختلف جامعه وجود دارند، آزاردهنده هستند و نامجو به خوبی آنها را بازتاب میدهد. با احترام نسیم روشنایی
تحسین
واقعا مقالهٔ بسیار عالی بود، خلاصه کردن تاریخ این دوران لعنتی که ما در آن هستیم در ده خط بنحوی استادانه و چنان گویا (در بخش غم) قابل تحسین است و نشان از توانائی نویسنده میدهد. اما نامجو واقعا نابغهای است؛ هم در زمینهٔ کار هنریش و هم در زمینهٔ نقد گزندهای که در آثارش است. وی شرایط اجتماعی دشواری که همانند بختک اکنون بر سینه کشورمان چنگ انداخته است را به نحوی استادانه به استهزا میکشد. نامجو هنرمندی است که مانند شهابی درخشان هر از چند سده یکبار در آسمان کشورمان ظهور کرده و میدرخشد. ممنون بابت این مقالهٔ عالی
Nasim
به تحسین مرسی تحسین عزیز. لطف شماست. بله من هم با شما موافقم که نامجو نابغه ای است در حوزه کاری خود و طنز تلخ و آزاردهنده ای که درکار اوست، نقطه قوت کار اوست. با احترام نسیم روشنایی
ایراندوست
آهنگ “دور ایران را خط بکش” الهام گرفته از “sway” دین مارتین است ولی از خلاقیت نامجو چیزی کاسته نمیشود !
علی
این "شجاعت" نامجو که "ترنجیها، جنون و دیوانگی ، ساختار شکنی و شجاعت او را در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا تاب نمیآورند"، که آدم رو یاد شجاعت احمدی نژاد میندازه. انگار که شجاعت یعنی جرئت انجام هر حرکت ** خل مآبانه
نسیم روشناییی
به علی علی جان قیاس مع الفارق کردید. جسارت و ساختارشکنی یک هنرمند کجا و کارهای عجیب و غریب یک سیاستمدار مثل احمدی نژد. با احترام نسیم روشنایی
ادیب عزیزی
خانم نسیم ممنون از توضیح شما اما هنوز این پرسش باقیه که عبارت «زن بیوۀ مشکل دار و شیر پشکل دار» کدام ایده رو پشتیبانی می کنه؟ ایدۀ آقای جنتی رو یا بدیل ایدۀ اون رو؟ داد و فریاد و قیل و قال نشان کافی برای اعتراض نیست. اعتراض باید منطق و ایدۀ پشتیبان داشته باشه !
ادیب عزیزی
من آنارشی محسن نامجو را «صرفا به خاطر زنده نگهداشتن زبان مادری» دوست دارم
Nasim
به اقای ادیب عزیز از نظر من دو عبارت «زن بیوۀ مشکل دار و شیر پشکل دار» صرفا کنایه ای است از ایران ، کنایه ای که در عبارت زن بیوه مشکل دار، اگرچه عوامانه و سطحی است، اما ترانه سرا از آن برای ابراز ناامیدی و سرخوردگی اش از ایران / وطنش استفاده کرده است. در مورد اعتراض نامجو، به نظر من اعتراض نامجو اعتراض اصولمند و افق داری نیست، صرفا اعتراضی است از سررنج و سرخوردگی و ناامیدی. خودش هم ادعا نمیکند هنرمند اعتراضی است یا هنرمتعهد تولید می کند. در مورد خواندن او، برخی با شما هم نظرند که شیوه ی اجرای او اعتراض نیست یا اصلا هنرنیست. این دیگر کمی سلیقه ای است. با احترام نسیم روشنایی
امیر
دنیای موجود در ایران واقعا آزاد دهنده است. نامجو به خوبی و زیبایی آن را ابراز میکند.
ادیب عزیزی
نسیم نازنین ممنون از توضیح شما و توجه ای که به کامنت ها دارید متاسفانه برخی نویسندگان فضای مجازی ظرفیت این فضا را با «منبر» عوضی گرفته اند و هرگز پای هیچ کامنتی ظاهر نمی شوند، به خیال خودشان که ....
نسیم روشنایی
ادیب عزیزی عزیز حق با شماست. متاسفانه برخی از ما فقط به منبر نیاز داریم و هر جایی دنبال فرصت هستیم که برویم بالای منبر. اما کسانی مثل شما برای بقیه الگویی می شوند که بحث کردن یاد بگیرند. با احترام نسیم
حسن معارفی پور
نامجو اصلا درکی از کشمکش های اجتماعی ندارد، نامجو اصلا نمی تواند ده دقیقه در مورد یک مساله صحبت کند. نامجو تنها معترض است و این به نظر من بیشتر از هر چیز پست مدرنیسم است. اگر تمام مسائل زندگی ادمیزاد با سیاست امیخته شده است، اما امثال ایشان اصلا درک روشنی از سیاست هم ندراند. نامجو در بهترین حالت یک شکل موسیقی اعتراضی سرگردان را می نوازد که خود نمی داند در خدمت چیست! به خاطر عدم وجود موزیکسین های انقلابی و رادیکال امثال نامجو تبدیل به شخصیت و الترناتیو موسیقی انقلابی خواهند شد! نامجو در بهترین حالت ایده ال های طبقه ی خرده بورژوازی را بازتاب میدهد و گوشه چشمی هم به مسائلی که هر راننده تاکسی در مورد ان اظهار نظر می کند یا ممکن است بکند می اندازد.
خیالباف
تنها نکته ی خوب ای نوشته پاراگراف آخرش بود! سوا کردن نامجو شنوها از طرفداری گنجی و روحانی هم فاجعه بارترین بخشش. این چی بود دقیقن؟ استدلال؟ و این نوشته هم همانطور که نامجو در مصاحبه ش گفته بود باز به شعر پرداخته بود نه موزیک نامجو.
علی
اگر "هنر متعهد" را به تعبیر نویسنده سنجش کنیم، سرشتی "حزبی" پیدا می کند. باید اذعان کرد که نویسنده محترم خاستگاه سیاسی واضحی دارد. آیا هنرمند باید مثل شما فکر کند؟ طرفدار "اصول" باشد؟ اگر هنر را قالبی کنیم، توان نوآوری از دست می رود. هنر برای سیاست، دست آخر همان هنر فرقه ایست. بقول ارسطو، هدف هنر، در خود هنر است. بعبارتی، وقتی هنر از پیش فرض های صرفا سیاسی فارغ بود، وقتی خلاقیت هنری مجال ابراز پیدا کرد، در مسیر خود آثاری می آفریند که حتی قرنها بعد باعث نشاط و حیرت ما می شود. مگر موزارت "انقلابی" بود که در موسیقی انقلاب کرد؟ بعد از تجربه انقلاب ۵۷، بازگشت به "هنر استالینی"، با عرض معذرت، ارتجاعی است.
Nasim
به حسن معارفی پور اگر مقاله را خوانده باشی ، من موسیقی نامجو را موسیقی اعتراضی، که خاستگاهی سیاسی داشته باشد، تحلیل نکرده ام. و در کل خود نامجو هم ادعا نکرده که می تواند نقش یک هنرمند متعهد یا انقلابی و سیاسی را ایفا کند. در نقدت من به مقوله بندی کردن نامجو در برآوردن ایده آل های خرده بورژوازی ایراد وارد می دانم. این شکل کتگورایز کردن دقیق و مستدل نیست. با احترام
Nasim
به خیالباف مرسی . اما بخش اول مقاله، با استدلال شروع نشده بلکه با طنز و طعنه . وقتی این بخش را می نوشتم مطمئن بودم بسیاری را آزرده می کند. در بخش مقدمه اشاره کردم که من به در موسیقی تخصص ندارم بنابراین نمی توانم نقد موسیقایی کنم. با احترام
Nasim
به علی نظر من درباره ی هنر کاملا با شما مخالف است. به نظر من هنرمند، قبل از هنرمند بودن یک انسان است و دقیقا همانطور که ارسطو گفته، انسان حیوانی است سیاسی. بنابراین نمی تواند خود و هنر خود را از جامعه و تنش های سیاسی-اقتصادی و اجتماعی جدا کند و هنری بیافریند که در خلا ایجاد شده است. از نظر من هنر برای هنر یعنی یک سیکل باطل و همانطور که نوشته ای، ممکن است فقط باعث شادی و حیرت شود، همین. برای رسیدن به شادی و حیرت، آلترتانیوها و تجارب دیگری در زندگی وجود دارند، مثل لذت بردن از طبیعت یا عشق و ... . از طرفی، از نظر من، هنر نباید به هیچ وجه" قالبی" شود و دستور العمل یا وزارت ارشاد "حکومتی، حزبی یا استالینی" وجود داشته باشد که به هنرمند دیکته کند چه آثاری خلق کند. در این صورت، هنرمند مانعی در راه ابداع فرم های تازه ی هنری ندارد. بله من خاستگاه سیاسی و طبقاتی مشخصی دارم که بخشی از پایه ی تحلیلی مرا در نقد و بررسی هنر و دیگر مسائل شکل می دهند. با احترام
میثم
خوبه والا. هر چی پیش میره نویسنده محترم داره خودش رو لو میده. همچین آدمایی هستند که علاف اند و میان درباره نامجو می نویسند!
محمدرضا
چرا اسمی از محمدرضا رستم بیگلو برده نشد نوستالژیا ... نوستالژی ها چیه؟...وزن مصراع رو هم خراب کردید و اصلن نفهمیدید اونوقت نقدم میکنید؟! خیلی باحالید
محمدرضا
وقتی میگه "مادر میهن" بیوه بود.... خو ب مسلمن تشبیه میکنه و تشبیه رو ادامه میده... کنایه ای اگرم باشه تشبیه رو مکنیه میکنه ...
تهران
بسیار خوب ، متن مطول و مبسوطی بود در وصف هنرمندی در نیمه راه فرگشت . فکر کنم هنوز زود باشه راجع به آقای نامجو نظر داد. من هم از بیان گزنده و روان و خشن آثار اولیه اش خوشم می آید وتاحدی خلقیاتش را با eminem میتوانم مقایسه کنم. ولی این آخرا دارد بلند بلند فکر میکند و شدیدا دگردیسی خودرا علنا اعلام میکند. باید صبر کرد ودید این فرگشت متعالی میشود یا مثل آخرین عضو خانواده بویندیا دم درمیاورد و ایگوانا از آب در میاید.
Nasim
به محمد رضا بسیار به نکته ی خوبی اشاره کردید. من فراموش کرده بودم که نام شاعر ترانه تهران را ذکر کنم. در اسرع وقت در مقاله درج خواهد شد. درباره ی نوستالژیا یا نوستالژی ها، درست است در دومی، وزن شعر تغییر کرده اما در محتوا تغییری ایجاد نشده و از آنجایی که هدف من تحلیل موسیقای و آوایی ترانه نبوده است، ایرادی به کل متن وارد نشده است. با احترام
Nasim
به تهران با شما کاملا موافقم که نامجو درحال تغییرات است، اما این ویژگی کار نامجو بوده است. تا به حال کارش مدام در پروسه ی شدن و شدن بوده است. اینکه در آینده در این پروسه ، آثار او به چه تبدیل خواهند شد را فقط زمان تعیین می کند، اما به نظر من اگر قرار است هنرمندی نقد و بررسی شود، نباید منتظر بود تا او به ثبات نسبی دست یابد، احتمالا چنین لحظه ای هرگز روی نمی دهد. همین تغییرات و تحولات و پوست انداختن ها و فراز و فرودهای یک هنرمند و آثاری که می آفریند، درست همان وحله هایی هستند که باید نقدو بررسی شوند. از عبارت جالب "بلند فکر کردن " استفاده کردید. به نظر من فرق هنرمند و روشنفکر این است که بلند فکر می کنند و این فی النفسه نقصی به کار نامجو وارد نمی کند. بااحترام
محمدرضا
نوستالژیا یک کلمست، جمع نیست. مفرده.(Nostalgia) ینی محتوا تغییر کرده...که اگر منظور از نوستالژیا ، توستالژی ها بود که تناسبی با بقیه ی شعر نداشت . "نوستالژیای مرگ" "مادر میهن" اضافات تشبیهی هستن. اگر با سهل انگاری اضافه ی استعاری در نظرشون بگیریم(که نیستن) ،کنایه اما نه. البته مهم نیست مرسی که توجه کردید با احترام
Nasim
به محمد رضا درست است حق با شماست. برای وفا داری به شعر باید نوستالزیا نوشته می شد. مسئله اینجاست که واژه ی نوستالژی ونوستالژیا هر دو در فارسی به کار می رود و این باعث شد که مرا به نوشتن نوستالژی ها سوق بدهد. درست است ، مادر میهن اضافه تشبیهی است . این شعر واقعا شعر محشری است. با احترام
کامیار ص
خوشبختانه یا بدبختانه اقبال و یا اعصاب پولادین خواندن این نوشته که به ادعای نویسنده اش "نقد" نیست را نداشتم، اما همان بخش هایلات شده را خواندم و به این قرار بود "آنها که دوست دارند نامجو پایبند باشد به موسیقی ملی ایران دوست دارند که او با سوز و گذار چهچهه بزند و صدایش بر سهتار غالب باشد. آنها جنون و دیوانگی نامجو، ساختار شکنی و شجاعت او در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا را تاب نمیآورند" . دوست عزیز نویسنده که در همین یک پاراگراف چندین جمله ی کلیشه ای و فاقد پشتوانه ی منطقی و فنی را ردیف کرده و نمی داند که گفتن همین جمله های ساده یعنی وارد شدن به حیطه ی پیچیده ی نقد موسیقایی! هیچ کدام یک از مخالفان و منتقدان آقای نوآور این دلایلی که شما دارید را تا به حال ردیف نکرده اند. در حقیقت این جمله های شما (آنها ساختارشکنی او را تاب نمی آورند و ...) مثل کاراکترهای احمق و "ذاتاَ بد وشیطانی" فیلم های درپیت صدا و سیماست که همگی یک مشت احمق هستند که ذاتاَ شوم و مخالف خوبی و نیکی و (اینجا) نوآوری ! خانم عزیز! کار هر کسی نیست که در مورد موسیقی بنویسد و البته چه بد که این روزها هر کسی جرات دارد با سخنانی سطحی و خام در این زمینه قلم فرسایی کند و ژست نوآوری و فهم موسیقی را هم بگیرد، مثل همان جمله های آغازین شما: "من ادعای موسیقی خوب گوش دادن دارم"!
Nasim
به کامیار ص متاسفانه چه پاسخی می توانم به کامنت شما بدهم وقتی که حوصله ی خواندن یک مقاله ی 1800 گلمه ای را ندارید چون با سه چهار جمله ی آن موافق نیستند ، اما به سادگی با اعصابی پولادین در نقد آن قلمفرسایی می کنید. استدلال مقاله را ندیدید جون مقاله را نخواندید. اگر کل مقاله را خواندید و نقد محتوایی کردید، آن وقت می شود گفتگویی سازنده داشت. با احترام
کامیار ص
خانم عزیز، من نوشته ی شما را خواندم. اولاَ بد نیست بدانید که من با قطعات ایشان آشنا هستم، و ضمناَ آنقدر موسیقی های مختلف شنیده ام و موسیقی یاد گرفته ام که فرق خیلی چیزها را با هم بدانم. بخش عمده ی مقاله ی شما مربوط می شود به چیزهایی که در تخصص من نیست و البته -با کمال معذرت- چیز تازه ای هم ندارد غیر از حرفهایی تکراری که می تواند به 80 درصد خوانندگان و نوازندگان پاپ و غیرپاپ تعمیم یابد؛ و ایشان هم از آن مستثنی نیست، با این حال، چون بنده عادت ندارم که بدون داشتن تخصص دماغم را توی هر زمینه ای فرو کنم، بهتر است در این باره بحثی نداشته باشم. اما در مورد بحث های دیگر. شما پیش فرضها و موهوماتی در ذهن دارید که جالب و قابل توجه هستند. نمونه اش همان پاراگرافی که در کامنت قبلی آوردم و همان یک پاراگراف لازم است تا مشخص شود اوضاع از چه قرار است. در جایی می گویید: "موسیقی نامجو را نمی شود در دیسکو و پارتی گوش کرد پس غم گین است و نشانه ی استبداد و ..."! مشخص است که هنوز برای شما و در ذهن شما، ملاک دسته بندی موسیقی پخش شدن یا نشدن در پارتی است و آنچه در مورد موسیقی هایی که شما گوش می کنید عمومیت و جامعیت دارد، "پخش شدن در پارتی" است. یعنی مثلاَ اگر سمفونی پنجم یا اثری از استیو رایش در پارتی پخش نمی شود، یعنی جامعه ای که آن آثار در آن شکل گرفته اند سرکوبزده و مبتلا به رژیمی سفاک و این ها هستند! از طرف دیگر در همان پاراگراف شاهکارتان نوشته اید که "مخالفانش از او انتظار چه چهه دارند!" البته آقای نامجو کم چهچهه در کارهایشان ندارند (البته در اکثر موارد اشتباه و به اصطلاح "دهانی")، اما خوشحال می شوم بدانم شما که مدعی "استدلال" در مقاله یتان هستید، بر اساس چه مابه ازاهای عینی ای چنین ادعایی دارید؟ یعنی مخالفان آقای نامجو-آنطور که عرض کردم- مثل کاراکترهای ذاتاَ شرور و احمق فیلم های صدا و سیما هستند که اندازه ی شما بینش موسیقایی ندارند؟! درجایی از متن اشاره کرده اید که "نامجو خواستار نقد آثارش شده"! دوست عزیز! یک سرچ بزنید و گزارش جلسه ی نقد نغمه را که در تهران و با حضور ایشان برگزار شد بخوانید. بخوانید که وقتی آقای فیاض (که اتفاقاَ از نوگراترین آهنگسازان و پژوهشگران موسیقی در ایران هستند) خواستند نقدشان را ارائه کنند، سینه چاکان آقای نامجو در آن جلسه ی تخصصی چه کردند و خود آقای نامجو حتی به طور ظاهری یک تذکر هم به آنها نداد، چون می دانست اگر باب نقد فنی باز شود پاسخی ندارد که به آن بدهد. در همان جلسه، آقای نامجو اشاره کردند که "من ادعایی در مورد آثارم ندارم" و عملاَ نفس جلسه را زیر سوال بردند؛ و گمان می کنم که دلیلش مشخص باشد. ضمناَ به عنوان تذکر خدمتتان عرض می کنم: در بسیاری از قسمت های متن اشاره شده که مثلا " در موسیقی نامجو" این موارد وجود دارند و ... اما در عمل آنچه ارائه شده، محتوای کلامی این آثار بوده نه محتوای موسیقایی! پس بهتر است به جای "در موسیقی" عبارات دیگری را جایگزین کنید، مثلاَ "در ترانه های" یا "در کلام" یا "در اشعار(!)" و ... چون عملاَ شما هیچ تحلیلی از موسیقی ایشان نداشته اید. " آنها جنون و دیوانگی نامجو، ساختار شکنی و شجاعت او در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا را تاب نمیآورند." این "آنها" ی اسرار آمیز چه کسانی هستند دقیقاَ و نمود عینی شان کجاست؟ خوشحال می شوم این را بازتر کنید. من موسیقی نامجو را سطح پایین می داانم و یکی از "آنها"ی اسرار آمیزی هستم که شما بهشان اشاره می کنید، اما خب دلایل من انقدر ساده انگارانه و دم دستی نیستند و کسانی که می شناسمشان و آنها هم با من هم عقیده اند، در این مساله با من مشترکند. دنیای ذهنی و تصورات شما از موسیقی هنری و منتقدان موسیقی مانند شخصیت های کارتونی ست، همانقدر ساده و یک بعدی کارتونی و غیرواقعی!
کامیار ص
ضمناَ خانم روشنایی، شما نمی توانید جایی بگویید که وارد نقد موسیقایی نمی شوید اما برای نتیجه گیری در صحبت هایتان از پیش فرضهایی استفاده کنید که محتاج تحلیل فنی اند تا اثبات شوند؛ مثلاَ همین جمله که پیشتر هم آورده ام: " آنها جنون و دیوانگی نامجو، ساختار شکنی و شجاعت او در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا را تاب نمیآورند.” وقتی کسی چنین جمله ای می نویسد، یعنی می داند که فرم در موسیقی چیست، محتوا در موسیقی چیست و تلفیق فرم و محتوا در موسیقی چه معنایی دارد و ضمناَ می تواند توضیح بدهد که از لحاظ فنی، این ساختار شکنی در موسیقی ایشان چه معنایی دارد. اگر می دانید، این گوی و این میدان، برای ما توضیح بدهید که اینها کجای کار آقای نامجو هستند (تحلیل موسیقی کنید و جمله ی بالا را اثبات کنید) و گرنه کل مقاله تان بی اعتبار می شود، چون کل این مقاله بر مبنای این پیش فرضهای کلی بنا شده و پیش رفته!
علی
نویسنده محترم اجازه دهید خطایی عامیانه در مورد ارسطو را تصحیح کنم. "پلیس" در یونان یعنی شهر، یعنی انسان "جانوری شهری" یا موجودی اجتماعی است و ابدا به معنی انسان "سیاسی" معاصر نیست. انسان خردمند می تواند سیاسی باشد اما هرکس "سیاسی" بود لزوما خردمند نیست. نقل قول شما از مارکس هم بهمان معنی ارسطویی است. هستی اجتماعی تعیین کننده سایر امور از جمله سیاست است. موضوع دوم، "طبقاتی" بودن دیدگاه شماست. این صرفا ادعایی بیش نیست. هرکسی از هر طبقه ای می تواند فهرستی که شما از ناهنجاری های جامعه ایران ردیف کرده اید را تکرار کند. این که "هنر" نیست - شعار سیاسی است. یادتان باشد که آنهایی که برای "هنر پرولتری" سینه چاک می دادند، طبقه را ازلی کردند. این هیچ قرابتی با مارکس که چشم اندازش نفی و حذف طبقه بود ندارد. تحسین مارکس از هنر یونان باستان هم بواسطه "طبقاتی" بودنش نبود. چرا ما، منجمله خود شما، هنوز از مولوی و حافظ و… یاد میکنیم؟ آیا سوژهایی جاویدان در آثارشان می یابیم که قرنها بعد هنوز با ما روی سخن دارند؟ نقد "هنر متعهد" بمعنی لاابالی بودن نیست. کسی که در شعر، نقاشی، معماری، و… انقلاب کند، انسانی خلاق و پرتلاش است که بطور قطع مُلهم از فعل و انفعالات اجتماعی عصر خود است. اما این الهام پذیری لزوما مستقیم، سیاسی، "طبقاتی" و غیره نیست. ارسطو میگوید، حیرت و تعجب، نقطه آغاز اندیشیدن است… موید باشید.
نسیم روشنایی
به علی اگرچه معنای پلیس دریونان باستان، آنطورکه ارسطو در نظر داشته ، شهر بوده است، اما عبارت معروف او این است: انسان حیوان سیاسی است. این عبارت صرفا به این معنا نیست که انسان حیوانی است شهری، بلکه انسان مسئولیت درگیری ودلمشغولی درکنگشری های اجتماعی و سیاسی دارد. عبارتی که هر کس سیاسی است لزوما خردمند است، عبارت شماست، عقیده ی من نیست. کسی نمی تواند دقیق استدلال کند که کسانی که سیاسی هستند لزوما خردمند هم هستند. بله درست است، همانطور که در این نوشته هم ذکر کردم، هستی اجتماعی است که میزان سیاسی بودن یا نبودن فرد را هم تعیین می کند. درباره ی طبقاتی بودن دیدگاه من:من به شخصه به جایگاه طبقاتی خود قائلم اما ادعا نمی کنم که کسی جز در طبقه من، قادرست چنان توصیف مختصری از شرایط ایران دهد! این تخلیص را شما می توانی پرولتری تفسیر کنی! طبقه ازلی نیست و درتغییرات شیوه تولید، صورت بندی طبقات و ماهیت آنها تغییر میکند. اما تا به حال متاسفانه شرایط تاریخی و مادی، این امر به وقوع نپیوسته است که مادیت طبقات از میان بروند. درباره ی حافظ و مولوی: راستش من هیچ گونه ارزش هنری متعالی در آثار حافظ یا مولوی نمی بینم. شما گفته ای "کسی که در شعر، نقاشی، معماری، و… انقلاب کند، انسانی خلاق و پرتلاش است که بطور قطع مُلهم از فعل و انفعالات اجتماعی عصر خود است. اما این الهام پذیری لزوما مستقیم، سیاسی، “طبقاتی” و غیره نیست." من معتقدم: مهم نیست که الهام هنرمندانه یک هنرمند، مستقیم با کنشگری سیاسی او توام باشد. هنرمند، در جامعه و در جایگاه طبقاتی، اجتماعی خاص خود زیست میکند که به میزان قابل توجهی در روند تفکر و شکل گیری هنری او تاثیر گذارند. ارسطو میگوید تحیر نقطه آغاز اندیشیدن است، من معتقدم که شک و پرسش نقطه آغاز تفکراست. با احترام نسیم
Nasim
به کامیار ص خوشحالم که در این کامنت علاوه بر برداشتهای عجیب و غریبتان، چند نکته را هم مطرح کردید که میشود دربارهاش بحث کرد. اما اول دربارهی تفسیر شما از جملهی من گفته ای «موسیقی نامجو را در پارتی نمیشود گوش کرد، پس غمگین است و نشانهی استبداد و بعد مثال زدی که موسیقی کلاسیک غربی را هم در پارتی گوش نمیدهند و ...». مشکل تفسیر شما این است که خیلی عجولانه و دلبخواهی از جملات من به نتیجه ای رسیده ای که دوست داری برسی یا از قبل رسیده ای. همچنین، به طعنه نوشته ای ملاک دسته بندی موسیقی در ذهن من پخش شدن در پارتیهاست. واقعاً از کجای این مقاله به این نتیجه رسیده ای که من موسیقی را به دو گروه تقسیم کردهام، موسیقیهای پارتی، و موسیقی غیر پارتی! این بخش نوشتهتان برایم بسیار حیرت انگیز بود! روند استدلالی من در توصیف مختصری از شرایط اجتماعی و سیاسی ایران و درون مایه غم در کارهای نامجو بوده است و نه قابل پخش بودن آن در پارتیها. بخشی از مقاله «در چنین جامعهای چگونه میتوان شاد بود؟ چه دلایل انضمامی برای شادی وجود دارند؟ نمیتوانید نامجو را در مراسم جشن و پایکوبی و پارتیها گوش دهید ... » این جمله صرفاً بیانگر این نکتهی ساده است که موسیقی نامجو موسیقی شادی و جشن و سرور نیست. نکتهی دیگری که باید به شما یادآور شوم این است که اتفاقاً در مراسم و جشنهای قشر قابل توجهی از طبقات فرادست و تحصیل کرده غربی، سمفونی پنجم بتهون و دیگر آثار بزرگ کلاسیک پخش میشود، زیرا برای این طبقه، چنین موسیقی سمبلِ برخورداری از سرمایه ی فرهنگیشان است. درجایی دیگر نوشته ای «یعنی مخالفان آقای نامجو-آن طور که عرض کردم- مثل کاراکترهای ذاتاَ شرور و احمق فیلمهای صدا و سیما هستند که اندازهی شما بینش موسیقایی ندارند!؟» کدام بخش مقاله شما را به این نتیجه رسانده که به نظر من مخالفین نامجو، مثل کاراکترهای ذاتا شرور و احمق فیلمهای صدا و سیما هستند! تنها دسته بندی من، درون مخاطبین نامجو بوده است به نام «ترنجیها». من اصلاً راجع به کسانی که نامجو را نمیپسندند صحبتی نکردهام. طبیعی است که هرکس حق دارد از موسیقی خاصی خوشش بیاید یا نیاید. موسیقی نامجو هم امر مقدس نیست که کسانی که مخالف آن هستند، مرتدین باشند! در بخش دیگری هم پرسیده ای «این “آنها” ی اسرار آمیز چه کسانی هستند دقیقاَ و نمود عینی شان کجاست؟ خوشحال میشوم این را بازتر کنید. من موسیقی نامجو را سطح پایین می داانم و یکی از “آنها”ی اسرار آمیزی هستم که شما بهشان اشاره میکنید، اما خب دلایل من انقدر ساده انگارانه و دم دستی نیستند و کسانی که می شناسمشان و آنها هم با من هم عقیدهاند، در این مساله با من مشترکند.» این «آنها» شما نیستی، ترنجیها هستند، دسته بندی من از کسانی که بخشی از کار نامجو را دوست دارند که در چارچوب موسیقی سنتی ایرانی بیشتر جای میگیرد. آنهای اسرارآمیز شما نیستی. در نهایت نوشته ای که طبق این جملهی من «آنها جنون و دیوانگی نامجو، ساختار شکنی و شجاعت او در آفرینش و تلفیق فرم و محتوا را تاب نمیآورند»، باید برای شما یک تحلیل موسیقایی بکنم وگرنه تمام استدلالهای مقاله ازبین میرود. من این کار را نمیکنم چون در مقاله نوشتهام، تخصصی در موسیقی و آهنگسازی ندارم. آنرا اگر شما تخصص دارید انجام دهید. ولی این بدین معنا نیست که شناختی از هنر ندارم و نمیدانم اثر هنری از فرم و محتوا تشکیل میشود. از نظر من تجانس خوب فرم و محتوا یک اثر هنری را به اثری بزرگ تبدیل میکند. اما در عین حال، هم فرم و هم محتوا با بستر اجتماعی و سیاسی و ... در رابطهی متقابل اند. با شناختی که من از موسیقی سنتی ایرانی دارم، ساختارشکنیهای نامجو هم درفرم و هم درمحتوا، میتواند کسانی را که خیلی به چارچوبهای موسیقایی سنتی ایرانی پایبند هستند، آزار بدهد. ساختارشکنیهای نامجو را در فرم و محتوا حاصل تغییرات و تحولات اجتماعی و بستر مادی است که او در آن زیسته و میزید. برای من این اهمیت ندارد که نامجو در دستگاه شور میزند یا دشتی میخواند یا سبکهای موسیقی غربی را تلفیق میکند. برای من این اهمیت دارد که «حداقل» یک اثر هنری، روح زمانه ای که من و ما در آن زندگی میکنیم را بازتاب دهد. با احترام
کامیار ص
خانم عزیز، خوشحالم که بحث در حال باز شدن است و کم کم عمق نگاه ها و استدلال ها مشخص می شود. اولاَ من به این نتیجه نرسیده ام که موسیقی ها به دو دسته ی پارتی و غیر پارتی تشکیل می شوند، و خوشحال می شوم که نشانم دهید کجا چنین چیزی گفته ام. در همین توضیح "ساده" ی شما هم اشکال کار مشخص است: "موسیقی نامجو موسیقی مراسم و سرور نیست"! اولاَ موسیقی مراسم و سرور با موسیقی پارتی خیلی فرق دارد و می دانم پارتی چیست و نوع موسیقی هایی که در پارتی پخش می شوند چگونه است و از چه نوع. نه تنها نامجو را نمی شود در "پارتی" (توجه کنید پارتی نه مراسم و جشن و سرور که شما به زیرکی آن را جایگزین پارتی دانسته اید) گوش داد، بلکه نه هربی هنکاک، نه فیلیپ گلس، نه ریدیوهد (اکثراَ)، نه چارلی پارکر، نه موتزارت، نه نصیرشمه، نه عزیزه مصطفی زاده و نه خیلی های دیگر را می شود در پارتی گوش داد، چون اصولاَ برای این کارکرد خود را تعریف و خلق نکرده اند. خب که چه؟! قرار است از این "نکته ی ساده" ی شما به چه چیزی برسیم؟ اگر قرار باشد از این نکته به این برسیم که "درون مایه ی این موسیقی ها غم است" (آنطور که خودتان اشاره کرده اید)، احتمالاَ زیرک تر از آن هستید که ندانید این ادعا چقدر مضحک است. اگر هم به چنین نتیجه ای نرسید، که اصلاَ چنین گزاره ای در این مقاله و ارتباط دادن آن با وضعیت اجتماعی از معنا تهی می شود؛ به عبارت بهتر، این که موسیقی نامجو در جشن و سرور پخش نمی شود( هرچند باید در این نکته هم با شک نگریست) هیچ کمکی به پیشبرد این مقاله نمی کند، چون موسیقیدان هایی که اسمشان را برده ام هم موسیقی شان در "پارتی" و یا حتی گاه "جشن و سرور" پخش نمی شود! ضمناَ احتراماَ فکر نمی کنم سمفونی پنجم بتهوون در جشن و سرور (!) حتی از آن نوعی که شما گفته اید پخش شود و مثلاَ یک عده شامپاین بنوشند آن طرف یک عده بحث روشنفکری کنند! موسیقی یک هنر مستقل است و نیاز ندارد تا پس زمینه ی انجام کار دیگری باشد، به خصوص هر چه این موسیقی هنری تر و پیچیده تر شود (مانند سمفونی پنجم) نیاز به تمرکز بیشتری دارد، مگر قطعه هایی مانند والس ها و پولکاها و بعضی سوییت ها و باله ها که اصولاَ در کنار ارزش موسیقایی دارای کارکردهای غیرموسیقایی از این دست که شما ذکر کرده اید هستند. به عبارت بهتر، این ادعا را در مورد سمفونی پنجم نمی شود پذیرفت، حداقل به صورت رایج. ضمناَ باز هم تکرار می کنم که خودتان بهتر از من می دانید تفاوت "پارتی" (فارغ از هرگونه ارزشگذاری) با "جشن و سرور طبقه ی فرادست و تحصیلکرده" کجاست! پس بهتر است خودمان را به آن راه نزنیم. این "ترنجی ها" هم که از آنان نوشته اید اصولاَ بعید است وجود خارجی داشته باشند، چه اصولاَ موسیقی ایشان در همان ابتدا هم برداشتی سطحی و غلط از موسیقی دستگاهی بود و کسی با شناخت حداقلی تکنیک ها، اصول تئوریک و شیوه های اجرایی از همان "ترنج " ایشان هم لذت نمی برند، بماند که اگر به نظر می رسد آن آثار کمی سر و ته دارند به خاطر این است که کپی قطعات موسیقیدانان بی نوای ایرانی و خارجی هستند. اما در مورد فرم و محتوا ... بهترین حرف را خودتان زده اید و من هم تکرارش می کنم: "من تخصصی در موسیقی و تحلیل آن ندارم". اگر چنین است، چطور به این نتیجه رسیده اید که ایشان در فرم و محتوا نوآوری داشته اند؟ صحبت من خیلی ساده است و بعید است شما آن را متوجه نشوید: پیش فرضی که برای مقاله تان تعریف کرده اید، خود نیاز به اثبات دارد و شما خیلی علنی می گویید که دانش اثبات آن را ندارید. با این اوصاف، چطور می توان چنین مقاله ای را -دست کم در جنبه های مرتبط با موسیقی- قابل اعتنا دانست؟ نوشته اید که "با شناختی که من از موسیقی سنتی ایرانی دارم، ساختارشکنیهای نامجو هم درفرم و هم درمحتوا، میتواند کسانی را که خیلی به چارچوبهای موسیقایی سنتی ایرانی پایبند هستند، آزار بدهد." خب پس معلوم است آنقدر ها هم که تواضع خرج فرموده اید، بی سواد هم نیستید. کمی برای ما از این شناختتان از موسیقی "سنتی" بگویید و ساختارشکنی های ایشان در فرم و محتوا، بلکه ما کمی روشن شویم.البته خانم عزیز، آنالیز و تحلیل موسیقی به این معنا نیست که بگویید یک نفر در شور می زند در دشتی، بلکه فکر می کنم کمی تا قسمتی به تخصص و قوه ی تحلیل و تجربه و دانش و بینش موسیقایی بستگی دارد. در مورد روح زمانه هم بله، با شما موافقم، چون به نحوی میشود از تحلیل این نوع موسیقی به افول فرهنگی ملتی که قشر روشنفکرش تا سی سال پیش می رفت تالار رودکی فرهاد مشکات و یهودی منوهین می شنید و الان با تکنیک های دم دستی و اطوارهای پیش پا افتاده از لحاظ هنری ارضا می شود پی برد.
sanaz
نسیم جان شما درست گفتی .به نظر من مردم ما عادت به چهارچوب خاص دارن اگه کسی نواوری خاص داشته باشه نمیتونن تحمل کنن ومهم اینه که یه عده متوجه میشن که این ساختار شکنی بسیار زیباست وقابل تفکر وعالم خاص عرفانی خودشو داره.منم ازطرفداران موسیقی اقای نامجو هستم وچون خودم موسیقی کار میکنم شاید واسه همینه کمی روش ایشون رو درک کنم و میپسندم
نسیم روشنایی
به کامران ببخشید که با تاخیر کامنت شما را جواب دادم. ندیده بودمش. نه کامران عزیز. این مقاله در پاسخ به فرد خاصی نوشته نشده است. بااحترام نسیم
نسیم روشنایی
به ساناز درست ساناز جان. ذهن اغلب ما در حین اجتماعی شدن در جامعه طوری تربیت می شود که برایش مواجهه شدن با چیزهای نو بسیار دشوار است و سریع جبهه می گیرد. این خصلت در افراد متفاوت شدت های متفاوتی دارد. تمام بدعت گذاران در تمام حیطه ها، از فلسفه ، هنر، علم و ... در آغاز با مخالفت بسیاری مواجهه شده و می شوند. کار نامجو هم بدیع است. مخالفت ها و انزجار از کارش هم اصلا عجیب نیست. با احترام نسیم
Nima
چند شب پیش نامجو مهمان ما در ملبورن بود. یک مرد، یک ساز و اجرای بینظیر از قطعههایی اکثرا غیر ترنجی و ۵۰۰ نفر مردم کاملا معمولی که به وجد آمده بودند. به راستی به چیزی بیشتر برای اثبات نبوغ نامجو احتیاج دارید؟ و اما خطاب به کامیار ص *** شما بدون توجه به جان کلام سعی دارید تا فقط خود نمایی کنید.توصیه میکنم از دانش وسیع خود به گونهایی مثبت تر استفاده نمایید.
امید
یعنی انتظار دارید من اینهایی که نوشته اید بخوانم؟؟؟؟
نسرین
از تحیل جامعه شناسانه بسیار لذت بردم. ممنون.
کامیار ص
خانم عزیز، شما مثلا در حال فعالیت ژورنالیستی هستید، این**** و تهمت زدن ها فضای دیگری را می طلبد. شما فرض کنید من در حال "خودنمایی" هستم، قبول! حالا بفرمایید پاسخ این خودنما را بدهید و به جای اتهام زنی و حرفهای بچه گانه با استدلال پاسخ دهید.
نسیم روشنایی
به کامیار کامیار عزیز ببخشید، چه تهمتی به شما زده شده است از طرف من؟ فکر میکنم کامنت دوستی دیگر را که شما را خطاب قرار داده با من اشتباه گرفته اید. کامنت از دوستی به نام نیما است با این محتوا "و اما خطاب به کامیار ص *** شما بدون توجه به جان کلام سعی دارید تا فقط خود نمایی کنید.توصیه میکنم از دانش وسیع خود به گونهایی مثبت تر استفاده نمایید" با احترام
نسیم روشنایی
به امید نه امید جان. هر کس مجبور نیست همه چیز را بخواند. با احترام
نسیم روشنایی
به نسرین ممنونم نسرین جان.
عمران
شاعر ترانه تهران محمدرضا حاج رستم بيگلو ست نه بيگى
علی
یادداشت جالبی بود و سپاس از بازنشر آن. درباره ی هواداران م. نامجو که آنها را دو دسته کردید، دیدگاه من این هست که کسانی که شما آنها را هواداران "ترنجی" می دانید، بیشتر از موسیقی سنتی لذت میبرند تا سبک، آثار، هنر یا هنجارشکنی. به قول خود شما "نامجو لذتجویانه میآفریند. باب دیلن نیست، شجریان نیست، ویکتور خارا هم نیست. او فقط محسن نامجوست." هواداران نامجو در عمق آثار نامجو به این موضوع رسیده اند. چه از دید هنرش در تلفیق، چه از دید محتوا یا حتی سلیقه اش در انتخاب اشعار و کلمات. جنبه های بسیاری از عقده ها و عقده گشایی ها در نوشته ی شما بیان شده که شکل دهنده ی منش ایشان است و بیان آن در قالب اثری که شاید این هنر پسندیده ی همگان نباشد و عده ای آنرا هتک حرمت هم بنامند.