تفکر زمینهساز قتلهای زنجیرهای
کاظم کردوانی − تفکری که در پس این قتلهای هولناک قرار دارد، تبلور تمام عیار اندیشهای است که تمامیت خواهان حکومت در طول این سال ها، با بی پروایی کامل و فارغ از هر پاسخی، بر جامعه ما اعمال کردهاند.
به یادِ همه ی آن ها که در راهِ آزادی رفتند؛ سخنرانی در یادمانِ ۱۵ سالگی قتلهای زنجیرهای در برلن (کانون پناهندگان سیاسی ایران ) – ۱۳ دسامبر ۲۰۱۳
سالهای نیمهی اول دههی شصت را به یاد بیاوریم و پس از آن کشتار سال ۶۷ را و... به یاد بیاوریم که در آن سالهای نیمهی اول شصت، با بی پروایی کامل هر شب خبر اعدام پنجاه نفر و صد نفر در تلویزیون اعلام میشد. به یاد بیاوریم که از جلوی دکههای روزنامه فروشی که گذر میکردیم دیدن عنوانهای درشت اعدام پنجاه و صد نفر و...، در روزنامهها امری عادی بود. از قرار همه ضد انقلاب بودند و منافق و سرسپرده و جاسوس استکبار جهانی و صهیونیسم جهانی و... به یاد بیاوریم که بارها شاهد بودیم تلویزیون عکسی پخش میکرد که این زندانی ضد انقلاب از بردن نام خود خودداری میکند، هر کس که او را میشناسد به فلان مرکزها رجوع کند و اطلاع بدهد. به یاد بیاوریم که آشکارا همگان را فرامی خوانند که جاسوسی کنند، جاسوسی همسایه و آشنا و... و تشویق که به همان مرکزها اطلاع دهید. امروز شاید خیلیها آن روزها را فراموش کرده اند، یا از تلخی روزگاری که داشتهاند خواستهاند که فراموش کنند. روزهایی که از همه کس و همه چیز میترسیدند که مبادا... که مبادا... آن سالهای تلخ که هم زمان بود با سالهای جنگ و پی آمدهای آن، همه میخواهند به فراموشی بسپارند.
اما، در سالهای هفتاد وضعیت به لونِ دیگری بود. هم وضعیت داخل در حال تغییر بود، دیگر نه از آن شور و هلهلهی روزهای اول خبری بود و نه از پشتیبانیِ مردمِ سالهای اول بعد از انقلاب از حکومت، وهم وضعیت بین المللی حکومت به آنان امکان آن سرکوب گسترده و آشکار را نمیداد. حکومت دیگر مانند گذشته برای سرکوب خونین مخالفان خود آن چنان در وضعیت مناسب داخلی و بین اللملی نبود. و تمامیت خواهان حکومتی دیگر نمیتوانستند با همان روشهای پیشین و با همان هنجارها مخالفان و دگراندیشان را حذف کنند. پس رویهی جدیدی را آغاز کردند که چند نمونه اش را پیش از آن امتحان کرده بودند. از بین بردن مخالفان و « مزاحمان » به دست به اصطلاح « بی نام و نشانها ». که هیچ چیز معلوم نباشد و معلوم نباشد کی تصمیم گرفته است و کی اجرا کرده است. و وقتی که مسئول معلوم نباشد و نشانی از خود نگذارد، پس مسئولیتی هم در کار نخواهد بود و هیچ کس نه مسئول است و نه پاسخ گو. آرام و بی نام و نشان حذف کردن یا ربودن در خیابان در بی خبری خانوادهها و پیدا شدن جسد در بیابانی یا جایی دور و پرت، نه هزینهای برای آمران و عاملان دارد و نه مسئولیتی از قرار برای کسی. بعد هم پخش وسیع شایعه که از خودشان بودهاند و تصفیهی درون گروهی یا مثلاً کردها بوده اند، که نمونه اش را برای زنده یادان فروهرها شاهد بودیم. دیگر نمیبایست که به افکار عمومی ایران و جهان و سازمانهایی نظیر سازمان عفو بین الملل یا سازمانهای جهانی حقوق بشری توضیح بدهند و جوابگو باشند. ما در « کمیته دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیرهای » که در سال ۱۳۷۸ در تهران تشکیل دادیم، موفق شدیم به نام تا هفتاد و پنج نفر از قربانیان این نوع قتلها دست یابیم که به جز چهار نفر همگی به دورهی پیش از ریاست جمهوری محمد خاتمی تعلق دارند. اما، از پرده بیرون افتادن این راز پس از قتل فجیع زنده یادان داریوش فروهر و پروانه اسکندری و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، ادامهی این راه را بر خفاشان شب بست. در شکست این پروژه پنج عامل را میتوان ذکر کرد. ترتیب آنها را بدون الویت بندی ذکر میکنم:
یک. در این دوره، دوران سر برآوردن جنبش بزرگ اجتماعی است که از مختصات اصلی آن اصلاحات و خشونت گریزی است و زنده شدن امید مردم ایران برای به دست آوردن حقوق از دست رفتهی خود.
دو. حضور فعال و پررنگ فعالان و اعضاء کانون نویسندگان در عرصهی اجتماعی و پایداری آنان و ایستادگی شان.
سه. وجود مطبوعات اصلاح طلب و آزادی نسبی مطبوعات و حضور فعال روشنفکران و سیاست مداران در عرصهیهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی.
چهار. ارادهی شخص آقای خاتمی در برخورد به این پدیده هرچند که در ادامهی کار و گشوده شدن این صندوق سربه مُهر این شجاعت و ایستادگی از کار باز ماند اما، اهمیت آن موضع گیری بی سابقه را نباید فراموش کرد.
پنج. فعالیت و کوشش و افشاگریهای بزرگ ایرانیان خارج کشور و سازمانهای حقوق بشری بین المللی و نیروهای دموکرات و ترقی خواه جهان.
دوستان، اگر ما موظفیم که هیچ گاه قربانیان این پروندهی ملی را فراموش نکنیم و دست از افشاگری و بیان مطالبات مان برنداریم، اگر ما موظفیم که هیچ گاه نگذاریم غبار زمان بر این جنایتها گرد فراموشی بپاشد، اگر موظفیم که یاد همهی این عزیزمان را گرامی بداریم، که جلسهی امشب ما خود یکی از همین کوشش هاست، اما ما نمیتوانیم به همین حد اکتفا کنیم. اگر همهی آنها که در این سلسلهی دراز کشتارها به خاک افکنده شدند، ایرانی را میخواستند به دور از ظلم و ستم، که میخواستند ؛ عزت و حیثیتِ انسانِ ایرانی را در مقام انسان میخواستند، که میخواستند؛ بهروزی و سربلندی مردم این مرز و بوم را میخواستند، که میخواستند؛ ما هم چنین موظفیم به واکاوی اندیشه و تفکری به پردازیم که در پشت این کشتارها وجود داشت. بی شکافتن آن تفکر و آن مایههای فکری این جنایت ها، نه تنها راه برای بروز آنها به شکل و شیوهی دیگر گشوده خواهد ماند، بلکه به عناصری از همین اندیشهها و فکرها که میتواند درون خود مخالفان حکومتی لانه کرده باشد – هر چند در ظاهر مبارزه با استبداد – امکان رشد خواهد داد و هم در امروز و هم در آیندهی مبارزه برای آزادی و دموکراسی، علت العلل کژراههها و بن بستها و انحرافات خواهد شد.
به گمان من، تفکری که در پس این قتلهای هولناک قرار دارد، تبلور تمام عیار اندیشهای است که تمامیت خواهان حکومت در طول این سال ها، با بی پروایی کامل و فارغ از هر پاسخی، بر جامعه ما اعمال کردهاند. تفکر حاکم بر این اندیشه را میتوان دست کم در چهار مشخصه بیان کرد:
۱- این تفکر، شهروندان جامعه را تنها به صورت «اتم»ها و «ذره»های کاملاً مجزا از یکدیگر میبیند که هویت شان تنها در یک «هویت جمعی» که در تکلیف شان در برابر حاکمان خلاصه میشود، معنا پیدا میکند. و اگر، اگر میگویم، حقی هم برای این شهروندان قایل شوند، تنها در چارچوب تنگ و تعریف شدهی همان «تکلیف» مفهوم دارد. از نگاه این تفکر، حقوق شهروندی به ذات خود مستقل از هر نوع حکومت و دستگاهی، هیچ جا و مقامی ندارد. از همین روست که این تفکر، از هر نوع تجمع و جمع شدن مردم و نخبگان آنان حتی برای ابتداییترین خواستها و اولیهترین نیازهای یک زندگی جمعی هراس داشته و دارد و آن را بر نتابید و برنمی تابد. و از همین روست که با استفاده از انواع شیوهها میکوشد نطفهی هر تشکل و جمعی را خفه کند و ا گر موفق نشد، برای نابود کردن « بانیان » به حذف فیزیکی روی میآورد. تجربهی ما، کانون نویسندگان ایران، نمونه روشنی است از این شیوههای تهدید و سرکوب و حذف. اگر نگاهی، حتی گذرا، به فهرست قربانیان قتلهای زنجیرهای انداخته شود، آشکار میگردد که اکثریت قریب به اتفاق شخصیتهایی که به قتل رسیده اند، تقریباً مجموعهی طیفهای فکری (غیرحکومتی) جامعه را در بر میگیرند: شخصیتهای روشنفکر و نویسنده، شخصیتهای دارای تمایلات چپ، تمایلات ملی، تمایلات ملی مذهبی، گروههای اهل تسنن، گروههای اهل تشیع، کشیشان مسیحی و... کافی است چند اسم و نشان از میان قربانیان این فاجعه را ذکر کنیم تا این «خصلت ملی» آشکار شود: داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری، جعفر پوینده، ابراهیم زال زاده، پیروز دوانی، احمد میرعلایی، غفار حسینی، مجید شریف، احمد تفضلی، حسین برازنده، روحانیان و روشنفکران اهل تسنن، کشیشان مسیحی. یک نکتهی مشترک این قربانیان به روشنی قابل دیدن است، همهی آنها به نحوی از انحاء در زمینههای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دینی، و..، کار جمعی میکردهاند.
۲- من حکومت حاکم بر ایران را نه فاشیست میدانم و نه توتالیتر، بلکه حکومتی اتوریتر (اقتدار گرا ) ارزیابی میکنم. اما، نگاه تفکری که به قتلهای زنجیرهای رسید، در برخورد به مسایل و معضلات جامعه، در بطن خود نگاهی است فاشیستی. به این معنا که این نگاه تعارضات و مشکلات و دسته بندیهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی جامعه را واقعیت جامعه و حرکت طبیعی آن نمیداند، بلکه آن را یک واقعهی « عَرَضی » (اِپیزودیک ) و « موقتی » ارزیابی میکند که به اصطلاح حرکت « طبیعی » جامعه را بر هم میزند و آن را از روال « معمول »آن دور میکند. و بر اساس این نگاه، باید با تمام نیرو برای درهم شکستن و حذف این « مزاحمینِ» « ثبات» جامعه اقدام کرد.
۳- این تفکر، بر مبنای یک الگوی از پیش ترسیم شده و کاملاً خط کشی شده « حق » و « باطل » حرکت میکند که در آن هیچ « دیگر» و « دیگری » نه جا و مکانی دارد و نه حق حیات. آنگاه که توجیهات دینی در خدمت این نگاه ایدئولوژیک قرار میگیرد و مسایل زمینی به آسمان برده میشوند و رنگ و رویی کاملاً مقدس به خود میگیرند، بیش از هر زمان دیگری هر « دیگر » و «دیگر اندیشی» مطرود است و محروم از حقوق انسانی که تنها و تنها « شایسته »ی « نابودی » و « پاکسازی » شدن است.
۴- نگاه این تفکر به مقولهی فرهنگ نگاهی است کاملاً امنیتی. اگر طی قرنها و به خصوص در دو سه قرن اخیر، یکی از دلمشغولیهای مهم متفکران جهان، مقوله فرهنگ بوده است و میراث بزرگی را برای ما انسانهای جهان امروز به یادگار گذاشته اند، این میراث جهانی بشر برای این تفکر هیچ محلی از اعراب ندارد. این تفکرکه هم در پاسخ به نیازهای جامعه ناتوان است و هم توان مقابلهی فکری با اندیشههای پویا و مدرن را ندارد، تنها برای حفظ سلطه و حاکمیت بی رقیب و بی چون و چرای خود، با طرح « تهاجم فرهنگی » کوشید و میکوشد که هر آن چه « غیر خودی » میداند از دایرهی عرصهی اجتماعی حذف کند. خواه با سانسور، خواه با زندان، خواه با سرکوب، خواه با کشتار درمانی. در نگاه این تفکر، فرهنگ در حوزه مسایل امنیتی قرار میگیرد. و از همین رو مقولهی « تهاجم فرهنگی » و « شبیخون فرهنگی » با مختصاتی که از آن ارائه دادند مطرح شد و کماکان مطرح میشود. نمونهای بیاورم از سعید اسلامی یا امامی که از طراحان و دست اندکاران اصلی قتلهای زنجیرهای است.
سعید امامی در سال ۱۳۷۴ میگوید: «... تهاجم فرهنگی در حال حاضر ریشهها را نشانه گرفته است. ما دلایل بزرگی برای این حرف داریم. علت اصلی گسترش آن، وحشت از اسلام است. تفکراتی که ما با آن روبرو هستیم عبارتند از: ۱- تفکرات لائیسم. ۲- تفکرات مسیحیت. ۳- تفکرات اسلام آمریکایی. ۴- تفکرات یهودیت. منافقین، اسلامشان آمریکایی است. آنها میخواهند ریشه آخوند را بزنند. تفکر لائیسم میخواهد بنیان فکری ما را به هم بزند». این نگاه امنیتی به فرهنگ را میتوان در یک بخش از سیاست گذاری سیاستِ « ممیزی » کتاب در ایران هم دید. نمونهی دیگری بیاورم : در ۶ مهر ۱۳۷۷ ما شش تن یعنی بنده و علی اشرف درویشیان و منصور کوشان و زنده یادان هوشنگ گلشیری و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، اعضای « کمیته تدارک برای برگذاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران » با احضاریهای به دادگاه انقلاب فراخوانده شدیم و طی پانزده روز در « شعبه یک دادگاه انقلاب » بازجویی شدیم. در یکی از همین روز ها، در اتاقی در حال بازجویی شدن بودم که میتوانستم صدای سئوالهای بازجوی هوشنگ گلشیری (هم چنین صدای هوشنگ را ) بشنوم. بازجوی گلشیری فهرست نسبتاً مفصلی از شخصیتها و صحنههای رمانهای هوشنگ را تهیه کرده بود و از هوشنگ راجع به چرایی آن صحنهها و آن شخصیتها سئوال میکرد و هوشنگ هم تکرار میکرد که « آقا جان این رمان است و داستان است و این شخصیت اصلاً وجود خارجی ندارد و... » و بحث میکرد در خصوص رمان و ادبیات و... اما، آقای بازجو میگفت نه شما منظورتان چیز دیگری بوده است و... حال که سخن از « کمیتهی تدارک » شد، نابه جا نمیدانم که به یک موضوع تاریخی هم اشاره بکنم که عدهای معدود از آن باخبرند. ما شش نفر (یعنی گلشیری، درویشیان، مختاری، پوینده، کوشان، کردوانی ) درست یک ماه پس از احضارِ دادگاه انقلاب و سه هفته پیش از قتل فروهرها و دو ماه پیش از قتل محمد مختاری و جعفر پوینده، نامهای خصوصی به آقای خاتمی نوشتیم و در آن ضمن بیان ماجرای برده شدن به دادگاه انقلاب و بازجویی ها، گفته بودیم که نگران امنیت خود هستیم. که متأسفانه هیچ توجهای به هشدار ما نشد.
پس از، از دست رفتن محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، « اتحادیه ناشران و کتاب فروشان تهران» در روز سه شنبه اول دی ۱۳۷۷ مراسم باشکوهی را در مسجد نور (میدان دکتر فاطمی) برگزار کرد که جمعیت کثیری در آن شرکت کردند.
سخنرانی در این مراسم به دعوت « اتحادیه ناشران» به بنده واگذار شد. گفتار نسبتاً کوتاه خود در آن مجلس را با ذکر این مطلب آغاز کردم که آخرین کتاب منتشر شدهی (تا آن زمان) محمد مختاری نامش «تمرین مدارا» است و آخرین کتاب منتشر شدهی جعفر پوینده در خصوص حقوق بشر است. ترجمهای با عنوان « حقوق بشر و تاریخچه آن ». یکی از « مدارا » سخن گفته است و دیگری از « حقوق بشر». اما، پاسخ طنابِ دار بوده است و کُشتار. میشود آیا میان « مدارا» و « حقوق بشر» رابطهای کشف کرد با « کُشتن »؟ و اضافه کردم « رشیدالدین فضلاللهِ وزیر در جامعالتواریخ مینویسد که حدود سال ۶۱۸ هجری چنگیزخان مغول قصد لشگرکشی به خوارزم و قتل عام آن جا را داشت». اما میدانست که نجم الدین کبری از عرفا و بزرگان صوفیه در قرن ششم و هفتم، در خوارزم زندگی میکند. پس به نجمالدین « کس فرستاد که من خوارزم را قتلعام خواهم کرد و آن بزرگ باید از میان ایشان بیرون رود »، که البته نجمالدین کبری نپذیرفت و همراه مردم خوارزم کشته شد.
چنگیز مهاجم و خونخواری که هزاران هزار سر میبرید، از کشتن یک بزرگ اهل فرهنگ ابا کرد و حتا به او پیغام داد که از شهر خارج شود تا از تیغ او در امان ماند، اما هشتصد و اندی سال بعد در آستانهی هزارهی سوم... عدهای خود غیاباً جلسهی محاکمه تشکیل میدهند و خود آنها را مرتد و ناصبی و... میخوانند و خود حکم قتل آنها را صادر میکنند و بعد هم با فجیعترین و رذیلانهترین شیوهها حکمهای خود صادره را به اجرا میگذارند. آیا اگر بگوییم که این کوردلان جنایت پیشه از مغول بدترند، سخنی به گزاف گفتهایم »
به یاد روز خاک سپاری جعفر پوینده میافتم و متنی که به درخواست همسر عزیزش برای خواندن در آن مراسم آماده کرده بودم و در مراسم شب چهل او، در خانه خودش خوانده شد. در آن جا از جمله گفته ام که : « ما دوستان و یاران این عزیزان از دست رفته، به وجدانمان سوگند میخوریم که این بردارشدگانِ جهل و کینه، آن چنان شیفتهی آزادی بودند که آزادی اندیشهای که برای خود میخواستند بی هیچ حصر و استثنایی برای همگان طلب میکردند، حتا برای آن شکارچیان کوراندیشی که این چنین ناجوانمردانه تیشه بر ریشهی این درختان تناور زدند».
برای این مدعا و نشان دادن نگاه باز و انسانی این عزیزان، شاهدی بیاورم از محمد مختاری.
محمد مختاری در مقالهی « بازخوانی فرهنگ» مقالهاش را با این جمله شروع میکند که « بازخوانی فرهنگ یکی از ضرورتهای دوران ما است » و پس از ارایهی تعریفی از این بازخوانی، میگوید « بازخوانی فرهنگ از دورهی انقلاب ضرورت اساسی و همه جانبه یافت. زیرا انقلاب به هر حال ذات ما را عریان کرد... بازخوانی فرهنگ هم چنان که تمرین انتقاد است، تمرین مدارا نیز هست. گسترش ذهنیت انتقادی و افزایش تحمل در برابر اندیشهها و عقاید دیگران، دو روی یک سکهاند. هر دو نیز کارکرد جامعه مدنیاند که چشم انداز امروزی شان نهادی شدن حقوق و آزادیهای دموکراتیک است.
اگر انتقاد از " دیگری" مستلزم مدارا با " دیگری" است، نقد "خویش" مبتنی بر تأمل در "خویش" است. درک نارساییها و دشواری ها، عارضهها و بازدارندگیهای فرهنگی مـا، مــدارایي دردناک میطلبد. به این اعتبار بازخوانی فرهنگ، گفت و شنیدی با سُنت خویش است یعنی گفت و شنید یکی از اجزای این فرهنگ با اجزای دیگر آن است. گفت و شنید با خویش، روی دیگر گفت و شنید با دیگری است. این دو، هم در گرو نهادینه شدن مدارایند، و هم زمینه و عملی برای این نهادینه شدناند. گفت و شنید یک رابطه است. و دو سوی رابطه، در نقد نظر، مکمل و تصحیح کننده همند. زیرا برقرار ماندن رابطه، در گرو تفاهم در تفاوت، و مدارا در اختلافها است.
از این رو اساس گفت و شنید بر امکان درک حضور دیگری استوار است، درک حضور دیگری نیز مبتنی بر درک و پذیرش حق و شأنِ برابر اندیشگی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... برای دیگری است»
می بینیم که یکی از « گسترش ذهنیت انتقادی و افزایش تحمل در برابر اندیشهها و عقاید دیگری » سخن گفته است و آن دیگری با " طناب دار" به میدان آمده است. یکی از " مدارایی دردناک " سخن گفته است و آن دیگری با دشنه و چاقو، دردی دردناک را برای او رقم زده است. یکی از " تفاهم در تفاوت و مدارا در اختلاف " گفته است و آن دیگری سر به نیست کردن مخالف را پیشه خود ساخته است!
آندره مالرو در کتاب « صداهای سکوت » میگوید:
« اصالت بشر در این بیان نیست که بگوییم "آنچه من انجام داده ام، هیچ جانوری انجام نداده است" بلکه در این است که بگوییم ما، آنچه حیوان از ما میخواست، نپذیرفتیم؛ و ما میخواهیم هر جا که عوامل در هم شکنندهی انسان را یافته ایم خود انسان را بیابیم ». آنچه که آمران و عاملان قتلهای زنجیرهای انجام دادند، آن چیزی بود که حیوان از آنان خواسته بود. اما، فروهرها و مختاریها و پویندهها و غفار حسینیها و... همه جا در جستجوی انسان بودند، چون از تبار انسان بودند.
باز هم مالرو است که در همین کتاب میگوید:
« بقاء با طول زمان اندازه گرفته نمیشود؛ بقاء که شکل بقای پیروزی انسان بر سرنوشت را به خود گرفته است، پس از آن که این انسان مرد، زندگی پیش بینی نشدهای را آغاز میکند. آن پیروزی که باعث به وجود آمدن این بقاء گشته است، بـه ایـن بقاء صـدایی را میدهـد که سازنده اش از وجود آن بی خبر است»
درست است که سرنوشت هر انسانی مرگ است. و درست است که برای بسیاری از انسان ها، مرگ، پیروزی سرنوشت بر انسان است. و درست است که مختاریها و تفضلیها و مجید شریفها و فروها و پویندهها و... از « صدا»ی این « بقا» بی خبر بودند، اما مرگ آنان پیروزی بر سرنوشت است.
نظرها
جمهوریخواه
"اقتدار" حتا لازمه یک حکومت دمکراتیک است تا در راستای منافع شهروندان، آزادی بیان، رفأه نسبی، امکانات آموزشی و بهداشتی، اجرای قانون، امنیت و...را در جامعه تامین و تضمین کند. معضل اصلی اینست که نخبگان جامعه، فهم و درک، عمل و کاربرد، کنترول و مهندسی کردن سیاست و اقتصاد جامعه را طوری باید تنظیم کنند که حقوق ملی و شهروندی با احترام به آرای اکثریت مردم، بحث،تصمیم،تصویب، اجرا و رعایت شود. در جمهوری اسلامی ایران، تمرکز قدرت در دست بخش ارتجاعی و تنگ نظر مذهبی شیعه است که با تمامی هزینههای مالی و تبلیغاتی، ۵ تا ۸ درصد از ایرانیان را در کشور نمایندگی میکند و مابقی دگراندیشان به اشکال مختلف سرکوب میشوند.البته ناگفته نماند که جبر تاریخ از طریق فضای مجازی و ردوبدل اخبار و اطلاعات آزاد و سریع، گریبان نمایندگان الله بر روی زمین را هم گرفته و آنها را به هم زمانی با دنیا و تطبیق با شرایط زمانه البته با ظرفیتهای خاص خود، مجبور نموده است. در مورد قتلهای زنجیره ایی، مسلماً اپوزیسیون*** خارج از کشور برای رژیم ج.ا. مشکل خاصی نبود، آنها که در ایران بودند خطر بزرگی برای ج.ا. بودند، در گزارشات قتل شادروان فروهر، گویا در گروه ترور، بحث برسر این بود که چرا همسر داریوش فروهر، پروانه هم باید کشته شود ؟ نتیجه گیری اتاق فکری تروریستهای دولتی این بود که تجربه همسر آکینو پس از سرنگونی مارکوس در فیلیپین، در ایران تکرار نخواهد شد. در مورد گزیده گفتههای سعید امامی در این مقاله، نباید به حرفها اعتماد کرد این اعمال است که در سیاست، حرف آخر را میزند، سعید امامی جاسوس اسرائیل و آمریکاییها در ایران بود و سیاست آنزمان غرب، جنگ روانی در داخل برای نشان دادن بربریت جمهوری اسلامی در انظار جهانی بود تا ۱-داعیه رهبری مسلمین جهان از حکومت ایران سلب شود، ۲-ضعیف نشان دادن دولت معتدل خاتمی، و ۳-امنیت اسرائیل و اعراب محافظه کار با تشتت جناحهای مختلف ج.ا. در سیاست داخلی ایران، حفظ شود.
شاهد ازا د یخواه
نظام مقدس حاکمیتی شبع توتالیتر است .توتاالیتاریسم بیش ار انکه واقعیت صرف باشد باشد ارزو است که بر اساس شرایط حامعه عمل می کند .حاکمیت موسولینی توتالیتر بود اما در کشتارگری هرگز به پای هم عنانان دیگر روسی و المانی نرسیذ !هانا ارنت در توتالیتاریستم بر این تفاوت تاکید می گذارد در ضمن سربازن گمنام حضرت امام اکنون فعال تر از پیش می کوشند با خاک پاشیدن در چشم مردم وانمود کنند که سعید امامی به نیابت از امریکا و اسراییل در صدد بی ابرو کردن رهبر عالیقدرشا ن بوده است اما بیاد بیاورید که این سخان رهبر عالیقدرتان در سال 1372اغازگر سرکوب و کشتار فرهنگی بود "تهاجم فرهنگی ناتو فرهنگی غارت فرهنگی کشتار فرهنگی است و باید به هر شیوه متوقف شود!" اگر می کوشید گند قتلهای زنجیرهای را با انتساب با نوکری سعید اسلامی از اسراییل بپو شانید فکری هم برای قتل عام 1367 کنید شاید بر بی ابرویی تان مرهمی باشد پنهان شدن در نوشتن عبارات غلت انداز برای کسب در امد ساعتی از شناعت اربابان شما نمی کاهد بلکه بر دنائت و پستی تان انگشت می گذارد ای مگس عرضه سیمرغ نه جوانگه توست عرض خود مب بری و ابروی ما می داری
neda
آقای مطهری ! داستان میثمی که طائب شد را فراموش کردید؟ مجتبی واحدی به موجب خبری که روز شنبه در رسانه های رسمی جمهوری اسلامی منتشر شد به جای حضور وزیر اطلاعات در مجلس، علی مطهری به جلسه ای در دفتر وزیر دعوت شده که پایان خوش آن، انصراف مطهری از طرح پرسش خود در جلسه علنی مجلس بوده است. به موجب خبرمنتشره، وزیر اطلاعات این خبر مهم را به مطهری داده که عوامل شنود گذاری در دفتر او، از بازماندگان مدیریت پیشین وزارت اطلاعات بوده اند و با دستور اقای علوی - وزیر فعلی اطلاعات - اخراج شده اند. ظاهراً یکی از اخراج شدگان، معاون وزیر و دیگری از مدیران کل وزارت اطلاعات بوده است . به گفته مطهری، قرار است به این تخلف بر اساس ضوابط وزارت اطلاعات رسیدگی شود. اما نگاهی به اظهارات علی مطهری نشان می دهد فردی که ظاهراً قرار است تنبیه شود دارای آنچنان حاشیه امنیتی است که حتی مطهری نیز نام او را نمی داند و به دانستن یکی از نام های مستعار او دلخوش است ! با این اوصاف آیا اعتماد به سخن وزیر در خصوص برخورد با فرد متخلف ، منطقی است؟ کارگذاشتن شنود، نه یک تخلف ساده اداری بلکه تجاوز علنی به حریم خصوصی افراد است و اکتفا کردن به وعده وزیر برای رسیدگی به این تخلف در داخل وزادت اطلاعات، مفهومی جز سرپوش گذاشتن بر یک تجاوز آشکار ندارد. ضمن آنکه وقتی کسی به خود جرئت می دهد به حریم یک نماینده سرشناس مجلس، فرزند ایدئولوگ انقلاب و برادر همسر رئیس مجلس تجاوز کند قطع در برخورد با انسان های معمولی و بی پشتوانه، از هیج جرم و جنایتی فروگذار نخواهد بود. به خصوص انکه اخیراً وزیر اسبق اطلاعات - علی یونسی - به صراحت اعلام کرده که هنوز دولت جدید بر وزارت اطلاعات اشراف ندارد و باند قبلی همچنان بر این دستگاه مخوف، مسلط هستند. پس از هم اکنون می توان نتیجه رسیدگی داخلی به تخلف مأمور متجاوز را حدس زد. تازه اگر وزیر، راست گفته باشدو مأموری که تنها شناخت علی مطهری از او، نام مستعار می باشد واقعاً در معرض رسیدگی به تحلف قرار گیرد. اما با یاد آوری یک داستان به علی مطهری می خواهم او را به پیگیری جدی ماجرای شنود، تشویق نمایم. در اوایل دهه هفتاد، مأمور خشن و قانون گریزی در وزارت اطلاعات حضور داشت که با نام مستعار " میثم " شناخته می شد. حجم تخلفات و خودسری های این انسان نما آنقدر بالا رفت که هاشمی رفسنجانی شخصاً دستور اخراج او را صادر کرد اما ظاهراً رئیس دولت سازندگی، انگیزه ای برای رسیدگی به تخلفات و تعدیات آن موجود نداشت. شاید خیلی از کسانی که این مقاله را می خوانند از سرنوشت میثم پس از اخراج از وزارت اطلاعات ، بی خبر باشند اما یقین دارم علی مطهری به خوبی می داند که میثم، حتی یک روز بیکار نماند زیرا دفتر رهبراز او دعوت به همکاری کرد. شاید هم همکاری او با بیت رهبر، پس از اخراج از وزارت اطلاعات، علنی شد. میثم اخراجی که داماد سید علی اکبر حسینی - معلم اخلاق تلویزیون در دهه هفتاد - بود با نام اصلی خود یعنی حسین طائب ، کار علنی در دفتر رهبر را آغاز کرد و تا فرماندهی بسیج ، ارتقای مقام پیدا کرد.لابد لازم نیست جنایت های او در حوادث سال هشتاد وهشت را به علی مطهری یاد آوری کنم. او بهتر از من می داند این انسان نما ، با دختران و پسران مظلومی که در جریان حوادث بعد از انتخابات سال هشتاد و هشت دستگیر شدند چه کرد. پس اگر مطهری نمی خواهد میثم دیگری، طائب شود به جای فریفتن خود با وعده سرخرمن وزیر اطلاعات، تا افشای نام واقعی مأمور متجاوز ، معرفی به دادگاه و محاکمه او به طریقی که پرونده، سرنوشتی مانند پرونده قتل مظلومانه ستار بهشتی پیدا نکند، از پای ننشیند.