پژوهش تاریخی-انتقادی
کورت فلاش − روش نقد تاریخی تنها چیزی را به عنوان امر واقع به رسمیت میشناسد که شواهد، واقعیت آن را تایید کنند.
مسیحیت کنونی بواسطه نوعی تاریخ فقدان که در اینجا بدان تنها میتوانیم اشاراتی کنیم، شکل گرفته است. به ویژه اینکه دو تحول، مسیحیت را از دوره زمانی پیش از ۱۷۰۰ جدا میکند: نخست اینکه خدا و نفس فناناپذیر دیگر مبنا و هدف علم را تشکیل نمیدهند. دوم اینکه برای موضوعات تاریخی ـ که مسیحیت هم از آن جمله است ـ به نحوی بیچون و چرا روش جدید و متقنی طرح شده است.
اگر مسیحیان تصور کنند که باور آنها با این دو تحول ارتباط ندارد، در مورد وضعیت واقعی خود اشتباه میکنند. شور و اشتیاق آنها که برآمده از باور آنها است ممکن است کوهها را جابجا کند، اما جایگزین بینش تاریخی نمیشود. من مسیحی نیستم زیرا این وضعیت تغییریافته را مشاهده میکنم و نتایج خود را از آن اخذ میکنم.
گسستی که لایبنیتس درصدد بود بر آن چیره شود، ناشی از تجربه گرایی در فلسفه بود. این گرایش، یقین فلسفی دیرین به خدا و فناناپذیری نفس را از بین برد. در فصلهای بعدی نشان میدهم که معنای انضمامی و واقعی این امر چیست. در اینجا توجه خود را به دومین امر یعنی روش تاریخی جدید معطوف میکنم. لایبنیتس نگران بود: اسپینوزا و ریچارد سیمون، شرق شناس فرانسوی، کارآمدی تحلیل انتقادی جدید خود را از کتاب مقدس ثابت کرده بودند؛ پیر بایل در چهار جلد قطور، مواد فکری بنیان افکنی را گرد آوری کرده است که بررسی تاریخ الهیات و تاریخ کلیسا را که مبتنی بر نقد تاریخی است آشکار میسازد.
الهیدانان بر طبق دین، مذهب و مکتب فکری متنوع تر از آن هستند که بتوان درباره آنها گفت که همگی آنها به امر مشابهی میپردازند. در این بخش تنها در مورد الهیدانان، که در غرب گروهی رو به زوالاند، سخن خواهم گفت که نوید میدهند به لحاظ تاریخی گذر معجزه آسای یهودیان از دریای سرخ بر یقین استوار است. آیا دریا «واقعاً» در مقابل قوم برگزیده، شکافته شده است؟ معروفترین مثال آنها رستاخیز مسیح مصلوب است؛ در این مورد افراطی پیشاپیش روایتهای عهد جدید از تردیدکنندگانی نظیر توماس بی ایمان سخن میگویند. کسی که در حال حاضر کماکان نوید میدهد که از طریق مشاهده علمی گزارش ها، این شک و تردیدها را برطرف میکند، ـ بر طبق این شعار که: البته حق با کتاب مقدس است ـ محکوم به شکست است. اکنون ما از باور یا از شعر سخن نمیگوییم بلکه درباره این ادعا سخن میگوییم که وی میتواند از طریق علم تاریخ، باورهای متزلزل و ناپایدار را یاری رساند [بدین معنا که آنها را به باورهای متقن تبدیل کند]. وی به هیچ موفقیتی نمیتواند دست یابد. نمونههای بی شماری وجود دارد که این امر را نشان میدهد اما این امر پیشاپیش با تامل درباره روش تاریخی حاصل میشود.
علوم از طریق محتواهای خود (که «مواد» یا «موضوعات» نامیده میشوند) تعریف نمیشوند بلکه از طریق شیوهها و «روش های» خود تعریف میگردند. این روش ها، نظامهایی از قواعد هستند که کاربرانشان غالباً آنها را همیشگی تلقی میکنند تنها به این دلیل که این روشها صرفاً پس از مدت زمانی طولانی جایگزین [روشهای پیشین] میشوند. کسی که در چنین نظامی وارد میشود، تبدیل به متخصص میشود و ویژگی متخصص این است که در چارچوب روش خود به نحو منطقی پیش رود. وی میتواند پیشنهادهایی را برای بهبود یا اصلاح ارائه نماید اما حتی این پیشنهادها نیز باید به نحو منسجم با مجموعه قواعد موجود ارتباط داشته باشند. با خواستها و انتظارات صرف در اینجا نمیتوان هیچ کاری را به انجام رساند.
روش نقد تاریخی
روش نقد تاریخی، یکی از همین نظامهای قواعد است. من بیان کردم که روش نقد تاریخی اساساً نمیتواند باور مسیحی را توجیه کند. اما به این دلیل فاقد محتوا و نتیجه نیست. اگر مسیحیت خود را به مثابه دین تاریخی درک میکرد، اگر مسیحیت بر رخدادهایی مبتنی و استوار بود که باید در حکومت پونتیوس پیلاطس در فلسطین روی میدادند، آنگاه فرضها و مقدمات خود را تغییر میداد آن هم از زمانی که شیوۀ جدیدی از تامل دربارۀ جهان تاریخی، بواسطه پژوهشِ مبتنی بر نقد تاریخی، کارآمدی خود را نشان داده است. الهیدانانی وجود دارند که این شیوۀ تامل جدید را نادیده میگیرند یا تنها ظاهراً آن را [با شیوه تامل خویش] ادغام میکنند. آنها همانند طبیعت شناسانی رفتار میکنند که نمیخواهند از فیزیک اتمی چیزی بدانند ـ [البته] اگر احمقهایی از این دست وجود داشته باشند. پژوهش مبتنی بر نقد تاریخی به مثابه یگانه رشتۀ الهیاتی، نتایج انکارناپذیری را به بار آورده است؛ منظورم نتایجی است که تنها در پیوند با شیوه اثباتی ارائه میشوند که آنها را ابطال پذیر ساخته است. از آن جایی که آنها اساساً ابطال پذیر هستند، تا حد زیادی معتبر و قطعی هستند. تاکید بر امور غیربدیهی عقل در علوم فرهنگی تبدیل به مُد شده است. اما با این کلی بافیها در اینجا هیچ چیزی حاصل نمیشود. اگر پژوهش مبتنی بر نقد تاریخی کتاب مقدس برای مثال مشخص کند که پولس هیچ گاه عیسی را «خدا» ننامیده است، آنگاه به راحتی و با یقین کامل میتوان مشخص کرد که آیا این جمله صادق است یا کاذب. اگر این جمله صحیح باشد، متون احتمالاً بسیار قدیمی مسیحیت نیز چیزی درباره الوهیت مسیح نمیگویند. اگر جمله مذکور صادق باشد، به مثابه واقعیتی انکارناپذیر مستلزم نوعی روشن سازی تاریخی است که تنها کسی از آن طفره میرود که بیان میکند دانش تاریخی اصلاً علم متقن نیست. بدیهی است که میتوان این پرسش و مسئله را به عنوان مسئلهای قطعیت ناپذیر مورد داوری قرار دارد، اما چنین کاری تنها با استدلال زبانشناختی تاریخی دقیق مثلاً از طریق ارجاع به نامه رومیان ۹.۵ یا اشاره به این امر که اصطلاح خداوند بسته به اینکه با حرف تعریف باشد یا نباشد [معین یا نامعین]، معنا را تغییر میدهد.
در الهیات، روش تاریخی، نخستین نمود برجسته خود را با لورنزو والا (۱۴۵۶ میلادی) یافت. وی به واسطه استدلالهایی که هنوز هم اثبات پذیر هستند و به عنوان استدلالهای معتبر ثابت شده اند، اثبات کرد که مبنای حقوقی حکومت کلیساها، اصطلاحاً همان سند هدیه قیصر کنستانتین به پاپ، جعلی بود. وی علاوه بر این اثبات کرد که دیونیسوس اهل آروپاگ، که دوستش، نیکولاس کوزانوس او را بزرگترین الهیدان تلقی میکرد اصلاً شاگرد بی واسطه پولس نبود و به طور کلی بدان گونه که وی وانمود میکرد متولد قرن اول میلادی نبود بلکه تقریبا در سال ۵۰۰ میلادی با پیروی از فیلسوف کافر یعنی پروکلس، تفسیر نوافلاطونی خود را از مسیحیت با نام جعلی منتشر کرد. استدلال والاس به قدری دقیق بود که هنوز هم درست تلقی میشود؛ پژوهشهای جدید بارها استدلال وی را تایید کردهاند. شیوه پژوهش والاس از طریق اراسموس روتردام به میشائیل سِروِه میرسد. اسپانیایی جوان کشف کرد که آموزۀ آگوستینی ـ اسکولاستیکی تثلیث در عهد جدید وجود ندارد. وی نتیجه کشف خود را با عنوان De Trinitatis erroribus در سال ۱۵۳۱ منتشر کرد. به همین خاطر، کالوین با تایید بسیاری از مسیحیان اجازه داد او را بسوزانند. زبانشناسی تاریخی اومانیستی قرن ۱۵ و ۱۶ با قدرت نرم خود، تصویر سنت قبلی مسیحی را تغییر داد؛ مشاجرهها و نزاعهای مذهبی از شیوههای پژوهش انتقادی حمایت کردند. این شیوه پژوهش بر طبق ماهیت خود، به تاریخ کلیسا محدود نشد؛ بلکه به اسطوره زدایی از تاریخ پیدایش قرآن و نیز سرآغازهای روم پرداخت. همچنین به حکایات و افسانههای باستانی اروپا نظم بخشید. این شیوه پژوهش تقریبا در سال ۱۷۰۰ نخستین نقطه عطف خود را در آثار پیر بایل (اندیشمند فرانسویای که در سال ۱۷۰۶ در روتردام درگذشت) و ریچارد سیمون (۱۷۱۲) یافت که این روش را در مورد عهد قدیم به کار برد، کاری که تحت تاثیر کتاب رساله سیاسی ـ الهیاتی اسپینوزا (آمستردام ۱۶۷۰) قرار داشت.
استدلال ریچارد سیمون
به منظور اینکه شیوه جدید تفسیر کتاب مقدس را معرفی کنم، به طور ساده استدلال ریچارد سیمون را بیان میکنم. جامعه مذهبی و فرقهای او، یعنی Oratorium، این دانشمند چندزبانه، راهب و کتابدار را به خاطر کتاب تاریخچه انتقادی عهد قدیم (پاریس ۱۶۷۸) طرد کرد. کتاب وی ممنوع شد و نخستین چاپ آن نابود شد به طوری که من این کتاب را باید با چاپ بعدی اش یعنی روتردام ۱۶۸۵ تهیه میکردم تا آن را در سال ۱۹۶۷ در فرانفکفورت تجدید چاپ کنم.
کسی که انتهای کتاب عهد قدیم را خوانده باشد، در این بخش پنج کتاب موسی را مییابد. ریچارد سیمون دریافت که در انتهای کتاب پنجم، مرگ موسی گزارش شده است. وی ـ همانند اسپینوزا ـ بر آن بود که موسی مرگ خود را گزارش نکرده است و نتیجه گرفت که موسی نمیتوانست این کتاب را به صورت کامل به نگارش درآورده باشد. وی به هیچ وجه انکار نکرد که نویسنده این پنج کتاب، موسی است؛ وی درصدد بود تا جایی که ممکن است تغییر اندکی در آن ایجاد کند. وی همچنین آموزۀ جزمی الهام کتاب مقدس را رد نکرد. سیمون در جستوجوی روشن سازی برای این بود که کتاب مقدس چند داستان را بارها نقل میکند. او بر آن بود که کتیبهها کوچک بودهاند و به یکدیگر دوخته نشده بودند به طوری که این امر موجب بی نظمی اجزا و تکرار آنها شده است. او تصور میکرد، موسی «فرامین» قدیمی را از بایگانی دولت اسرائیل گردآوری و خلاصه کرده است؛ بدین ترتیب، برخی از حکایات به نادرستی فهمیده شدهاند. تناقضها در شجره نامهها باعث ناراحتی او شده بود؛ همچنین اطلاعات خام مربوط به سن و سالها باعث تردید و شک وی شده بود. آدم باید در سن ۹۳۰ سالگی درگذشته باشد و متو شالح باید بیشتر از آدم یعنی ۹۶۶ سال عمر کرده باشد. آیا چنین ارقامی به سبب اشتباه در نگارش ذکر شده اند؟ آیا به طور نادرست ترجمه شده بودند؟ ریچارد سیمون چنین سوالاتی را مطرح کرد و بدین ترتیب بهمن سرازیر شد:
آیا احتمالاً متون دیگر نیز توسط موسی گردنیامده اند؟ آیا احتمالاً کتاب دوم موسی همان کتابی نیست که خروج از مصر و فرامین خدا را در سینا نقل میکند؟ آیا احتمالاً نویسندگان، شاهدان عینی این امر نبودهاند که چگونه موسی کتاب مقدس را شکل بخشیده است؟ کدام یک از نامهای نویسندگان به لحاظ تاریخی اصیل و واقعی بودند و کدام یک این چنین نبودند؟ پرسشها بسط یافته اند: آیا احتمالاً نویسنده انجیل متی، حواری نبوده است؟ آیا مرقس واقعاً شاگرد پطروس بود؟
ریچارد سیمون کشیش کاتولیک بود؛ او در پی دلایل عقلانی علیه اصل پروتستانها بود ـ این اصل که تنها کتاب مقدس کفایت میکند ـ اما شیوه و روش او، موریانهای را وارد کرد که همه چیز را خورد. مقامات کاتولیک به رهبری اسقف بوسوئه که ستیزه جو و چیره زبان بود، به درستی معنای این کتاب را درک کردند و آن را سوزاندند، زیرا به واسطه ریچارد سیمون، خواننده کتاب مقدس به شیوه جدید دیگر اصول جزمی را به مثابه ملاک آغازین خود نمیپذیرفت و پیجوی وضعیتهایی بود که با آن همخوان بودند؛ این خواننده دیگر جملات و عبارات را از بافت متن جدا نمیکرد، بلکه متن، سندها و ترجمه را بررسی میکرد. اگر موضوع دربارۀ یک وضعیت سوال برانگیز میبود، مثلاً دربارۀ تغییر دین پولس، آنگاه وی این امر را در نظر میگرفت که خود جریان امر را نمیتوانست بررسی کند بلکه تنها در متون میتوانست مطالعه کند یعنی در گزارشهای مربوط به نامههای پولس و تاریخ رسولان. اگر نویسنده آن دیگر مشخص نبود، اگر نویسنده به لحاظ زمانی و مکانی از رویدادهای گزارش شده دورتر از چیزی بود که تا کنون حدس زده میشد، آنگاه گزارش، اعتبار و مشروعیت خود را از دست میداد، اعتباری که وی تا کنون به مسیحیان اطمینان میداد که این رویدادهای گزارش شده در واقع رخ دادهاند. اگر این امر در مورد کتابهای موسی درست بود ـ کتابهایی که دربردارنده محتوای مهمی نظیر خلق جهان، هبوط انسان، عهد و پیمان خدا با اسرائیل و دریافت ده فرمان ـ آنگاه این امر میتوانست درباره متنهای مرجع نیز درست باشد.
پژوهش متن
روش نقد تاریخی، کار خویش را دیگر با رخدادی که به نحو جزمی معین شده است، آغاز نمیکند بلکه با متنی آغاز میکند که به این رخداد مربوط است و این متن را پژوهش میکند همانند فردی که محصولات ادبی دیگر را پژوهش میکند؛ روش نقد تاریخی از مکان و زمان، از شکل زبان و سند متن، از پیشگامان و مخالفان، از کاربران و مقلدان پرسش میکند. این روش به بازسازی بافت هر متن و گاهی اوقات نیز صرفاً به بازسازی بافت بخشهایی از یک کتاب میپردازد که بعدها به هم متصل شده است. لورنزو والا برای مثال واژگان منسوب به دینیسیوس اهل آروپاگ را بررسی کرد و دریافت که وی از کلمات و اصطلاحاتی استفاده کرده است که در قرن اول میلادی وجود نداشت؛ افزون بر این، او دریافت که هیچ یک از نویسندگان دوره زمانی قبل از سال ۵۰۰ میلادی، ذکری از الهیدان بزرگ و شاگرد پولس به میان نیاوردهاند. او با تک تک شواهد، وابستگی فیلسوف ملحد یعنی پروکلوس را که در سال ۴۸۵ در آتن درگذشت، مستند ساخت.
تفاوت و ناسازگاری
هنگام به کار بردن این روش در مورد قرآن و کتاب مقدس، با مقاومت مسلمانان، کاتولیکها و نیز پروتستانها مواجه میشویم که بیان میکنند خداوند هر جمله از کتابشان را خودش به نگارش درآورده است ویا الهام کرده است؛ این کتابها مقدس و فارغ از خطا هستند. نزد آنان هر یک از اصطلاحات کتاب مقدس، از حقیقت ابدی خداوند سخن میگوید. اگر کتاب مقدس یک رخداد را دوبار با اندکی تفاوت بیان کند، آنگاه آنها دو رخداد متفاوت را در نظر میگیرند و نه تفاوتهای یک حکایت را. آنها فرض میکنند که روح القدس باید بداند که آیا عیسی برای برکت قرصهای نان از پنج یا هفت قرص نان استفاده کرده است. هر دو مورد نقل شده است. از این رو عیسی دوبار قرص نان را برکت بخشید.
مسیحیان قدیمی، تفاوتها و ناسازگاریها در متن کتاب مقدس را دریافته بودند. آگوستین کتابی را به نگارش درآورد به نام De consensus evangelistarum، که در آن سازگاری این تفاوتها را نشان داد. او اعتبار شاهدان را در خطر میدید، هنگامی که آنها با یک زبان سخن نمیگفتند. استدلال وی نشان میدهد که روش وی در تضاد با روش نقد تاریخی است. آگوستین از حقیقت ابدی خداوند و از حضور خداوند در کلیسا آغاز کرد که بر تفسیرهای کتاب مقدس نظارت دارد.
آگوستین برخلاف روش نقد تاریخی، به بازسازی محیط فرهنگی کتاب مقدس نپرداخت. برای انجام این کار نیز آگوستین فاقد مهارتهای زبانی بود. اراسموس، آگوستین را به تمسخر میگیرد، زیرا آگوستین بر این باور بود که باتسلط بر یک زبان از عهده تفسیر کتاب مقدس بر میآید؛ آگوستین اصلاً عبری و یونانی نمیدانست. وی به سازگاری فرهنگی ـ تاریخی متن کتاب مقدس هیچ علاقهای نداشت؛ برعکس، روش نقد تاریخی به پژوهش درباره موقعیت زمانی و فکری میپردازد که یک متن را به وجود آورده و آن را انتقال داده است. این روش تلاش میکند قدیمیترین متن را بازسازی کند. این روش دگرگونیهای مراحل تاریخی را ثبت میکند و تلاش میکند تا آنها را روشن سازد. در صورت امکان، منابع متن، الگوها یا نقدهای معاصر را جستجو میکند.
برخی از متون کتاب مقدس، مجموعهای از داستانهای قدیمی تر هستند؛ پژوهش مبتنی بر نقد تاریخی، در این داستانها لایهها و ریشه ها، ترکیبها و ملاحظات مربوط به گروههای مخاطب را متمایز میکند. این پژوهش، وحدت و انسجام ویرایش نهایی را بررسی میکند و این امر را به مثابه امری قطعی و تضمین شده از پیش فرض نمیکند.
مادامی که خداوند، نگارنده بی واسطه این متون تلقی میشد، حقیقت و انسجام این متون تضمین شده بود؛ خداوند از ابدیت سخن میگفت؛ برای تفسیر مبتنی بر نقد تاریخی، متنها برآمده از موقعیتهای پیچیده هستند؛ متنها دربردارنده واگرایی و تناقض هستند؛ این متون محصولات نهایی تاریخی هستند که به منطقه خود وابستهاند. ویراستاران نهایی، «الهیات» خاص خود را برای گروههای مذهبی و جغرافیایی معین صورتبندی کرده اند؛ آنها اهداف گوناگونی را دنبال میکردند.
تلاش برای چیره شدن بر روش نقد تاریخی
روش نقد تاریخی به نحوی شورانگیز سخن نمیگوید بلکه دقیق سخن میگوید؛ این روش برای اهداف سنتی ـ مسیحی کاربردپذیر نیست. الهیات جزمی بارها تلاش کرده است از این روش رهایی یابد یا آن را مطیع خود سازد. رودلف بولتمان که به لحاظ تاریخی و به نحو تحسین برانگیزی درس آموخته است، تلاش کرد تا این روش را برای استفاده کلیسا «ترجمه کند». غوغاسالاران گاه به گاه این تعبیر را به کار میبرند که بر این روش «چیره شدیم» یا همان طور که آنها مایلاند آشکارا بگویند، این روش «به پایان خود رسیده است». در این حالت، بسیاری از افراد روش نقد تاریخی را با «تاریخیگرایی» اشتباه میگیرند، که گویی جهان بینی رام قرن ۱۹ است؛ در واقع، روش نقد تاریخی روشی است که هر مورخی در حال حاضر آن را به کار میبرد.
تلاشهای بسیار ضعیفی وجود دارد به منظور اینکه کلیسا و اسناد آن را از جریان کلی تاریخ بیرون بیاورند. این تلاشها نوعی بازگشت به ابدیتگرایی است. منظور من از این اصطلاح، شیوه تفکر غیرتاریخی است که امر زمانی و امر تاریخی را به نحوی در نظر میگیرد که گویی «شکلی» فارغ از زمان و ابدی است.
مرزهای روش نقد تاریخی
روش نقد تاریخی، که نخستین عمل بنیادی دانش تاریخی است، به مثابه علم در گرداب نقد عقل و بحثهای مربوط به تاریخیگرایی افتاده است، آن هم از سالهای پایانی قرن نوزدهم. این روش به مثابه علم مصون از بحثهای مربوط به مفهوم دانش و حقیقت باقی نمانده است. روش نقد تاریخی میداند که زندگی نیست؛ میداند که به زیان زندگی نیز است. روش نقد تاریخی مرزهای خود را میشناسد اما هر امر تاریخی در درون این مرزها قرار دارد. از این رو یهودیت، اسلام و مسیحیت در حوزه فعالیت خود قرار میگیرند و شیوههای جدید تامل ـ مثلاً شیوههای تامل مبتنی بر الهیات رهاییبخش یا شیوههای تامل فمینیستی ـ نمیتوانند جایگزین آن شوند. آنها حداکثر نتایج مأخوذ از شیوه نقد تاریخی را در بافت جدید خود قرار میدهند. اگر برای مثال تفسیر فمینیستی سرکوب زنان را در متون پولس، به ویژه در نخستین نامه به قرنتیان، فصل ۱۱، ثابت کند، تنها زمانی میتواند این ادعا را مطرح کند که تامل مبتنی بر نقد تاریخی را دربرگرفته باشد. تفسیر فمینیستی باید از این تأمل یاد بگیرد که نخستین نامه پولس به قرنتیان اصالت و اعتبار بیشتری از نامه پولس به افسسیان دارد زیرا روش نقد تاریخی دلایل خوبی در این باره دارد که تنها نخستین نامه از سوی پولس به نگارش درآمده است. روش نقد تاریخی متاسفانه نمیتواند مشخص و ثابت کند که طی قرن دوم، نامههایی با مضامینی علیه زنان همانند نخستین نامه پولس به تیموتائوس، ۲.۱۱ به عنوان نامههای پولس در مجموعه نامهها گنجانده شدهاند. پس روش نقد تاریخی نتیجۀ کار تاریخی را میپذیرد و به آن وجه انتقادی جدیدی میبخشد، اما جایگزین آن نمیشود.
روش تاریخی بر طبق ماهیت خود در مورد پرسشهای مربوط به امور واقع هیچ سازش و مصالحهای را بر نمیتابد. روش تاریخی با برخی از چینشهای قدیمی متون عهد جدید مغایرت دارد، یعنی مثلاً با این دیدگاه که نامه به عبرانیان توسط پولس به نگارش درآمده است. روش تاریخی یا دربردارنده نتایجی است که به درستی تنظیم شدهاند یا دربردارنده هیچ نتیجهای نیست. اما روش تاریخی در این باره تصمیم نمیگیرد که فرد از این نتیجه چه استفادهای میکند. کسی که نتایج روش نقد تاریخی را میپذیرد و آزادانه از آن استفاده میکند، مجاز است که این نتایج را در بافتهای جدید بگنجاند، همان گونه که من این کار را در این متن انجام میدهم. روش نقد تاریخی به طور صریح آنچه را که مییابد بیان میکند؛ اما] این امر را مفتوح میگذارد که از آن چه استفادهای میتوان کرد. روش نقد تاریخی از فعالیت مفسر کتاب مقدس که در خدمت کلیسا است، رنجیده نمیشود، اگر این مفسر مقولات شوراهای قدیمی در قرون ۴ و ۵ میلادی را براساس این نتایج مورد توجه قرار دهد، یا اگر صرفاً بگوید که چه کاری را به انجام میرساند. اما اگر او بیان کند که اصطلاحات غالباً معنای «عمیق تر» و «تمثیلی» دربردارند، آنگاه این امر گویای اسطورهسازیای جدید است. اگر وی استدلال کند که کتاب مقدس به صورت کامل، اثر خداوند ازلی و ابدی است و از این رو باید به عنوان یک کل نگریسته شود، آنگاه وی فعالیت و حرفه دقیق زبانشناسی تاریخی را رها میکند. در واقع کلیسا طی قرن دوم و سوم در این باره تصمیم گیری کرد کدام یک از متون به «کانُن» [مجموعه قوانین و متون اصلی کلیسا] تعلق میگیرند. بدین ترتیب، کلیسا جوابگوی نیاز خود به یک نقطه زمانی بود که مقدس تر از نقطه زمانی دیگر نیست. کسی که شکل گیری کانُن را به مثابه اثر روح القدس مورد اعتراض قرار میدهد و به این نتیجه میرسد که هر یک از متون و هر یک از گفتهها را باید بر طبق کل کتاب مقدس تفسیر کرد، کتاب مقدس عبری را در پرتو عهد جدید خواهد خواند که البته همان کتاب یکپارچه و واحد کلیسایی است که از جانب خداوند در حقیقت حفظ شده است. اما صرفاً یک گروه مسلط، این وحدت و یکپارچگی را در یک وضعیت سیاسی معین که به کلیسا مربوط میشود معین کرده است. کسی که در حال حاضر این وحدت را به مثابه ملاک مشخص کند، از منافع کنونی این گروهها بهره میبرد.
تفسیر دینی دین
تقریبا ۳۰ سال پیش الهیدانان برای رد این نوع تفکر تاریخی، واژه بیگانهای را جعل کردند؛ آنها از «تفسیر کلیسایی» سخن میگویند. آنها منظور خود از کل معنای «کانن» را به مثابه کلید تفسیر برمیگزینند. آنها گاهی اوقات اعلام میکنند که شرح «کلیسایی» کتاب مقدس، تکمیل و اصلاح خوانشی است که مبتنی بر نقد تاریخی است یا فراتر از آن است. اما کاربرد این خوانش انتقادی علیه شرح کلیسایی کتاب مقدس است.
شرح کلیسایی کتاب مقدس، مسائلی را که وعده رفع آنها را میدهد، حل نمیکند. زیرا کل معنای کتاب مقدس چیست؟ کلیساها قرنهای متمادی تلاش کردند تا چنین تفسیر کاملی را ارائه دهند. اما کدامین کلیسا باید در حال حاضر به ما بیان کامل کتاب مقدس را توضیح دهد؟ این کلیسای واحد و یکپارچه دیگر وجود ندارد؛ کلیسا دقیقا در این باره که حقیقت بنیادی کتاب مقدس چیست دچار اختلاف نظر شده است. اگر در حال حاضر یک الهیدان محافظه کار، اصول اعتقادی کلیسای قرون وسطی را به کار برد، اگر او براساس ویژگی چندمعنایی زبان استدلال کند و در پی تفسیر «معنوی» از کتاب مقدس باشد، آنگاه به نحو ذهنی نوعی از تفسیر را از انواع گوناگون تفسیر بیرون میکشد. همچنین وی برای خویش یک دیدگاه صرفاً ذهنی را میسر میسازد که خوانندگان دیگر کتاب مقدس در آن سهیم نیستند. اگر او عهد قدیم را بر طبق اصول کلیساشناسی کلیسای قدیم تفسیر کند، آنگاه ما پیشگویی عهد قدیم را در بافت تاریخی اش جستجو میکنیم و تفاوتها میان عهد جدید و قدیم، میان اصول اعتقادی در قرن پنجم و متون مسیحیت را نشان میدهیم. «کلیسا»یی که این الهیدان محافظه کار میخواهد در سایه آن کتاب مقدس را بخواند، دیگر وجود ندارد. اگر فرد این امر را نادیده گیرد، نشان دهندۀ کنش فردگرایانهای است که تک تک افراد بواسطه آن اقتدار «سنت» را از آنِ خود میدانند. تحولات کلیسا در عصر جدید و به ویژه روش نقد تاریخی، وحدتی را که این الهیدان محافظه کار علیه آشفتگی نظرات بدان توسل میجوید، از بین بردهاند. توسل وی تنها بخشی از همین آشفتگی موجود است. «کلیسا» که به کانن اعتبار بخشیده است و برخی از متون کهن مسیحی را به کلام خداوند ارتقا بخشیده است و متون دیگر را حذف کرده است، در حال حاضر یک انجمن کوچک است. کلیسا امتیاز تفسیر کتاب مقدس را که هنوز هم مدعی آن است، از دست داده است. کسی که قاعده تفسیر را بنا به تصمیم ارادی خویش با کانن یکسان میانگارد، صرفاً جامهی ضدمدرنی را از میان مجموعه بزرگی از لباسها برگزیده است.
مورد "معجزه" برای توضیح روش تاریخی-انتقادی
من روش نقد تاریخی را با ذکر مثال معجزه روشن میسازم. خوانش کتاب مقدس براساس نقد تاریخی نمیتواند ثابت کند که معجزه وجود نداشته است. پژوهشگر انتقادی در ابتدا به آموزۀ جزم اندیشان درباره معجزه توجه نمیکند؛ او هیچ گاه به طور مستقیم در برابر یک معجزه قرار نداشته است؛ او صرفاً حکایت و نقلهای مربوط به معجزه را میشناسد. اگر این حکایات در مورد زنده شدن دوباره مردهای مانند لازاروس باشد که بدنش پوسیده شده است، آنگاه این پژوهشگر این گزارش را تحلیل میکند: منبع این گزارش کجاست؟ این گزارش چگونه روایت میشود؟ این گزارش در محیط خود چگونه به نظر میرسد؟ در آن روزها همعصران وی درباره مردگانی که دوباره زنده شدهاند چه چیزی را نقل کرده اند؟ این پژوهشگر در مییابد که تنها انجیل یوحنا، معجزۀ فوق العاده زنده شدن لازاروس را گزارش میکند، انجیل یوحنا، ۱۱، ۴۴ ـ ۱. بسیاری از پژوهشگران در حال حاضر تاریخ انجیل یوحنا را ۱۰۰ سال بعد از میلاد مسیح معین میکنند؛ پس گزارش تقریبا ۷۰ سال بعد از رویداد مذکور است. اما ۳۰ سال، ۲۰ سال یا دو سال برای افسانهسازی کافی است. ما با چنین رویدادی سروکار داریم حتی اگر گاه شماری دقیقی در اختیار نداشته باشیم. کسی که براساس نقد تاریخی این گزارش را میخواند، در پی تعیین دقیق زمان آن است، اما اگر هیچ چیزی نیابد، از معنای آن پرسش میکند و در ابتدا روایتهای دیگر را درباره معجزهها بررسی میکند. زیرا او براساس متون باستانی دیگر، مثلاً براساس نظر افلاطون میداند که غالباً جستجوی ما برای یافتن معنای درونی و دقیق یک بخش، موفقیتآمیزتر از جستجوی نقطه زمانی دقیق آن است. سپس وی در مییابد که: الیاس نبی خویش را سه بار بر جسد یک کودک میافکند و بدین گونه کودک دوباره زنده میشود. زنده شدن مردگان غالبا در کتاب مقدس یافت میشود، آنها بدان میزان که ما در حال حاضر تصور میکنیم غیرمتعارف نبودند؛ آنها یکی از موضوعات مورد علاقه برای روایت را تشکیل میدادند. مرقس در فصل هشتم گزارش میکند که عیسی یکبار از حواریون پرسید که مردم درباره او چه میگویند. حواریون پاسخ دادند که یکی او را یحیی تعمیددهنده میداند که بار دیگر بازگشته است، دیگری او را الیاس یا یکی دیگر از پیامبران میداند. بازگشت واقعی مردگان، نزد آنها یک پیشامد آشنا بود. کتاب اعمال رسولان نقل میکند که پطرس و پولس مردگان را زنده کردهاند.
برخلاف هماهنگ سازی انجیل توسط آگوستین، پژوهشگر نقد تاریخی در منابع، وضعیت فرهنگی گذشته را جستجو میکند؛ او در مورد ما این سوال را مطرح میکند چگونه متون یونانی و لاتین باستان، با مضمون ادبی بازگشت مردگان سروکار دارند. او از نتایج باستان شناسی کتاب مقدس استفاده میکند.
در صورت امکان، این پژوهشگر در ابتدا زمان و تاریخ یک متن را مشخص میکند. آگوستین در هنگام تامل بر انجیل فرض میکند که ترتیب تعیین شده در کانن ـ متی، مرقس، لوقا و یوحنا ـ ترتیب تاریخی نیز است. این فرض در قرن پژوهش نقد تاریخی تنها برای انجیل یوحنا تایید شده است؛ تقریبا تمامی پژوهشگران در حال حاضر انجیل مرقس را قدیمیترین انجیل تلقی میکنند.
کسی که نه تنها کتاب مقدس بلکه سایر کتابهای دوره باستان نظیر کتابهای مورخان دوره باستان را نیز خوانده باشد میداند که این کتابها مقصود فرد مورد بررسی و تحلیل یک موقعیت را به شکل یک گفتار مفصل از شخصیت [قهرمان داستان] در میآورند. آنها فرم هنری را ارائه میدهند؛ آنها وانمود و جعل نمیکنند، بلکه نوعی پروتکل را ارائه میکنند. مشهورترین موارد، سخنان توسیدید است. کسی که از مورخ یونانی به عهد جدید بازمی گردد، درمی یابد که متون بعدی عهد جدید که دارای سبک ادبی هستند گفتارهای مفصل عیسی و رسولان را، یعنی انجیل یوحنا و اعمال رسولان، تشکیل میدهند. سخنان عیسی در هنگام وداع در انجیل یوحنا برحسب محتوا و سبک از سخنان وی در سه انجیل قبلی کاملا متمایز میشود به طوری که تصور توصیف و بیان لغوی آن غیرممکن است. شیوه درک آنها بسیار متفاوت است؛ علایق و مفاهیم متفاوت نویسندگان و گروههای مخاطب، گزینش متنها و تاکید بر آنها را معین کرده است. سبک و محتوا متمایز هستند. کسی که بتواند زمان و تاریخ آنها را به درستی معین کند و برحسب تاریخ مربوط به دوره رسولان مرتب کند، از این سخنان غالباً تفسیر شده، مفهوم جدیدی ارائه میدهد.
شواهد و اعتبار تاریخی
در اینجا نمیتوانم تحلیل کاملی از روش نقد تاریخی ارائه دهم. استلزامات و تکنیکهای علمی دیگری به روش نقد تاریخی تعلق دارند، برای مثال این روش، مولفههای متن را تعیین و ثبت و ضبط میکند؛ شواهد به جا مانده را ارزیابی میکند، و تجربی ـ تاریخی باقی میماند. همچنین در خوانش متون دینی فرض میکند که خداوند نمیتواند موضوع دانش نقد تاریخی باشد.
روش نقد تاریخی به عنوان امر «رخ داده» یا «امر واقع» تنها چیزی را به رسمیت میشناسد که شواهد تایید کنند، و اعتبار آن را به نحو انتقادی بررسی کرده باشد. روش نقد تاریخی میداند که بسیاری چیزها در تاریخ رخ داده است که چیزی درباره آنها نمیداند زیرا هیچ شواهدی در مورد آنها ندارد. از این رو، روش نقد تاریخی اصطلاح "تاریخی" را به عنوان مفهوم تخصصی در تضاد با "داستانسرایی" درک میکند؛ نخستین اصطلاح برای نقد روش تاریخی تنها به معنای چیزی است که به نحو روشی به طور متقن مشخص شده است.
روش نقد تاریخی مبتنی بر شک گرایی بنیادی نیست اما هنگامی که چیزی درباره انسانهایی که بیش از ۹۰۰ سال زندگی کردهاند نقل میشود، روش نقد تاریخی به این نقلها و حکایتها با دیده تردید مینگرد. در گردآوری روایتهای مربوط به معجزه در مییابد که هر چقدر رخداد معجزات قدیمی تر و پرقدمت تر باشد، معجزات بزرگتر میشوند.
همچنین مفهوم معینی از «تحول» به این روش نقد تاریخی تعلق دارد که بحث بیشتر در مورد معنای دقیق تر آن در اینجا ممکن است طولانی شود.
نقد روش تاریخی به مثابه مفهوم روشی نسبتا واحد در آغاز مورد اختلاف و نزاع بود اما بعدها به رغم تردیدهای پذیرفته شده چنان موفق بود که در حال حاضر برخی آماتورهای تاریخی خود را بدان زینت میبخشند بی آنکه به آن عمل کنند. اما چنین نیست که هر کسی که یک کتاب قدیمی در دست گیرد، به پژوهش تاریخی مبادرت ورزد. پژوهش تاریخی باید آموخته و به درستی مورد سنجش قرار گیرد. پژوهش تاریخی نیازمند آموزش حرفهای نزد مورخ عهد باستان و قرون وسطی، متخصص فرهنگ یونان و شرق شناسان است.
واکنش کلیسا به روش تاریخی-انتقادی
عقاید پروتستان با این روش همدل نبود اما دشمن اصلی آن، سازمان اداری واتیکان بود. ارزشمند است که نگاهی به نحوه رفتار آنها با مسائل مربوط به روش نقد تاریخی بیاندازیم. پاپ لویی سیزدهم در سال ۱۹۰۲ کمیسیونی را برای حفاظت از کتاب مقدس، به طور خلاصه کمیسیون کتاب مقدس تاسیس کرد. این کمیسیون در سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۵ مجموعه از احکام را علیه تفسیرهای کتاب مقدس که مبتنی بر روش نقد تاریخی بود صادر کرد. این احکام به توصیف روش کاملاً تاریخی میپردازند از این طریق که آن را رد میکنند؛ آنها نشان میدهند که پژوهش نقد تاریخی قادر به چه کاری است و اداره نظارت بر حقیقت واتیکان از پس چه کاری برمیآید. فرمان مقامات مذهبی در ۳ ژوئیه ۱۹۰۷ به کاتولیکها امر کرد که کتاب مقدس از سوی خداوند به طور مستقیم الهام شده است و از این رو در تمام جزئیات خود، از هر خطایی مبراست. پنج کتاب موسی به دستور کمیسیون کتاب مقدس در ۲۶ ژوئن ۱۹۰۶، متعلق به موسی شمرده شدند. بنا به دستور این کمیسیون در ۲۸ ژوئن ۱۹۰۸، پیشگوییهای اشعیای نبی، پیشگوییهای واقعی هستند. به فرمان این کمیسیون در ۱۹ ژوئیه ۱۹۱۱، انجیل متی توسط متی به نگارش درآمده است. من زمان این فرامین را بدین خاطر ذکر میکنم که خواننده بتواند به راحتی این اسناد عجیب را بیابد و مطالعه کند. مرقس نویسنده انجیل، شاگرد پطروس و لوقا همراه پلوس بوده است (۲۶ ژوئن ۱۹۱۱). متی، قدیمیترین انجیل است (۲۶ ژوئن ۱۹۱۱)؛ نویسنده اعمال رسولان، لوقا است (۱۲ ژوئن ۱۹۱۳). تمامی نامههای منتسب به پولس، از آن اوست (۱۲ ژوئن ۱۹۱۳)، حتی نامه به عبرانیان (۲۴ ژوئن ۱۹۱۴). گزارشهای انجیل یوحنا، تاریخی هستند؛ تحول و بسطی در آموزه وجود نداشته است (فرمان مقدس اداره واتیکان ۳ جولای ۱۹۰۷).
این کمیسیون با این مجموعه ادعاهای ضد تاریخی به دو قرن قبل از ریچارد سیمون بازگشت. اگر این آموزگار که به لحاظ فکری متبحر بود فعالیت دانشمندان مسیحی را قرنها به عقب انداخته بود و زندگی برخی از آنان را ویران کرده بود، فرامینش تنها سرگرم کننده میبودند. آنها فقط ادعاهای توهین آمیز نسبت به پژوهش نقد تاریخی هستند. اداره نظارت بر حقیقت واتیکان در مجموع، آن نوع از پژوهش متن را رد کرده است که در تفسیر پروتستانی از ۱۸۵۰ به بعد موفقیت تردیدناپذیری داشته است. این اداره بدون دلیل، در تضاد با عالمان کاتولیکی نظیر آلفرد لویسی، از باورهای قدیمی طرفداری میکرد که بنابه دلایل [معتبر] به مدت ۲۰۰ سال مورد تردید بودند. در حال حاضر دیگر به مفسر کاتولیکی دستور نمیدهد. هرجا که خوانش مبتنی بر نقد تاریخی تفاوتها و تحولها را کشف میکرد، کلیسای پاپ مجموعه نوشتارهای واحد و معروف را میدید. ممنوعیتهای کلیسا صرفاً تصمیمات گهگاه نادرست دستگاه روحانیت نبود؛ روش کلیسا، عدم پویایی پیوسته و همیشگی آن بود و این امر نوعی ضدروش علیه روش نقد تاریخی بود. حفظ این عدم پویایی ممکن نبود: کمیسیون کتاب مقدس در سال ۱۹۶۴ با دستورالعمل خود درباره حقیقت تاریخی انجیل، تفسیر مبتنی بر نقد تاریخی را در «محدوده خود» به رسمیت شناخت اما کلیسا مشخص میکند که محدوده آن کجاست. اکنون گرچه تفسیر مبتنی بر نقد تاریخی حدودی دارد، اما خود را بواسطه بحثهای دامنه دار و متوالی روش تاریخی تعین میبخشد.
مثالی در توضیح دو نوع تفسیر
یک مورد مشخص، تمایز میان تفسیر ازلی و آگوستینی از کتاب مقدس و تفسیر تاریخی از آن را روشن میسازد. چنانچه همه میدانند، یهودای رسول، همان طور که متی ۲۷.۹ گزارش میکند، به بهای ۳۰ سکه نقره به نجات دهنده [عیسی] خیانت میکند. متی در این مورد همانند بسیاری از مواقع، نوعی پیشگویی تحقق یافته را در نظر میگیرد و در این باره از ارمیای نبی نقل قول میکند که: «آنها آن سی سکه نقره را گرفتند» (متی ۲۷.۹). اکنون این گفته مشهور درباب ۳۰ سکه نقره در متن ارمیا یافت نمیشود، بلکه نزد زکریای نبی ۱۱، ۱۳ ـ ۱۲ یافت میشود. ما نتیجه میگیریم که انجیل این دو نام را با یکدیگر اشتباه گرفته است. آگوستین به این اشتباه پی میبرد اما به شیوه زیر اندیشید: هیچ کس نباید بدین خاطر اناجیل را اعتمادناپذیر تلقی کند. در واقع برخی از دستنوشتهها در این جا نام ارمیا را ذکر کردهاند. بدیهی است که ما با نوعی خطا در نوشتار مواجه هستیم. کسی که این نوع دفاع را ترجیح میدهد، میتواند آن را به کار برد که خوشایند آگوستین نیست. زیرا بسیاری از دستنوشتههای قدیمی و بیش از همه، دستنوشتههای یونانی، نام «ارمیا» را داشتند. برخی از نویسندگان، این نام را حذف کردند زیرا نقل قول ارمیا در آنجا نبود. با وجود این، آگوستین فکر میکرد که احتمالاً متی این دو نام را اشتباه گرفته است اما این امر بدون راهنمای الهی رخ نداده است. اینکه دیگر همعصران پارسای وی به طور قطع اناجیل را تصحیح کرده اند، حافظۀ آگوستین را که از سوی روح القدس راهنمایی شده است، به این بصیرت نمیرساند که تمامی پیامبران، از آنجایی که از روح القدس الهام گرفته اند، با یکدیگر هماهنگ هستند. از این رو ارمیا همانند زکریا سخن میگوید. در نهایت این امر با اعتبار روح القدس سروکار دارد و نه با تک تک پیامبران. روح خداوند به منظور اینکه یکسانی گفتههای ارمیا و زکریا را روشن سازد، نه تنها اشتباه را روا دانسته است بلکه به موجب اعتبار خود بدان فرمان میدهد.
مو بر تن مورخ سیخ میشود: انجیل متی ادعا میکند که پیامبر پیش بینی کرده بود که یهودا ۳۰ سکه نقره را میگیرد. آگوستین میداند که ارمیا سخنی از این امر به میان نیاورده است، بلکه زکریا از آن سخن گفته است. او این راه حل ساده را مورد بررسی قرار میدهد که در اینجا ما با نوعی خطای نوشتاری سروکار داریم. او این دیدگاه را مجاز میشمرد اما از آن نمیآموزد. اینکه یک خطای نوشتاری اتفاق افتاده است و زکریا و نه ارمیا مورد نظر است، برای آگوستین بیش از حد ساده است. خدای آگوستین با خطوط کج مینویسد. حتی نام اشتباه پیامبر برای آگوستین حکمت روحِ الهام بخش خداوند را اثبات میکند، هرچند که نزد ارمیا [موضوع] ۳۰ سکه نقره وجود ندارد، یعنی در متن ارمیا نمیتوان پیشگویی ادعاشدۀ متی را اثبات کرد. برای آگوستین، پیامبر مثل پیامبر است زیرا خداوند به همه پیامبران به یکسان الهام کرده است. آگوستین تنها هدف رازآلود خداوند را میبیند که روح پیامبران را هدایت میکند. مسئله متن پاک میشود. تفاوتها برطرف میشوند. هماهنگی متن کتاب مقدس برای آگوستین براساس الهام مشخص میشود. وی نمیخواهد خطاهای آشکار را تصحیح کند؛ دیدگاه ازلی و ابدی الهیاتی، ابهام را تحمل پذیر میکند. «ارمیا» و «زکریا»، تنها طنین متفاوتی دارند اما پیامبران همواره ابزار خداوند در نظر گرفته میشوند. از این رو، نامها مهم نیستند.
تفسیر الهیاتی: ایمان پیشاپیش به حقیقت متن
هرچقدر هم این امر عجیب به نظر آمده باشد، این امر در ذیل مقدمات معینی موجه است: اگر تمام متون کتاب مقدس، کلام لغوی خداوند باشند، آنگاه تفسیر واقعاً الهیاتی عبارت از این خواهد بود که آنها به مثابه متون ازلی و ابدی تلقی شوند. پس تفاوتهای زمانی و دیدگاههای فردی ثانویه هستند. اختلاف آنها موضوعی فرعی است. اما برای ما در حال حاضر، متون متفاوتی از کتاب مقدس طی قرون متمادی وجود دارند که از یکدیگر مجزا هستند. آنها منبع بحث و گفتگوها، گروه بندیها و نزاعها هستند.
تحلیل نقد تاریخی این متون را زمانمند، ترکیبی از منابع، و به عنوان اصلاح مراجع پیشین تر تلقی میکند. اما به لطف خواننده مسیحی، کتاب مقدس کلام کامل خداوند است؛ او سپس فرض میگیرد که کتاب مقدس از آغاز تا پایان همین حقیقت خداوند است، فرازمانی و فرافردی. او تک تک نویسندگان کتاب مقدس را به عنوان دستان خداوند در نظر میگیرد؛ فردیت و موقعیت تاریخی آن مهم تلقی نمیشود و به هیچ وجه تناقضی با دیگر نداهایی ندارد که به کتاب مقدس مربوط میشوند؛ آنها همگی ندای واحد امر ابدی هستند. در این رابطه بوسوئه بیراه نمیگفت، هنگامی که وی پژوهشهای انتقادی ریچارد سیمون را حمله به باور حقیقی ارزیابی میکرد. سیمون پاسخ داد که او اصلاً الهیدان نیست بلکه فیلولوژیست (زبانشناس تاریخی) است و برای توصیف پیشه خود از اصطلاح «منتقد» استفاده میکند. اما در نظر گرفتن یگانه حقیقت ازلی و ابدی باور به مثابه امری زمانمند، امری قابل مناقشه و احتمالا متناقض در عین حال بدین معناست که: زمینههای روشی استوار را فراهم کنیم و آن را از حالت پذیرش مقدس بیرون آوریم. در حال حاضر همچنین تلاش میشود که دیدگاه قدیمی به ابدیت را در کنار تحلیل نقد تاریخی قرار دهند.
اگر به لحاظ تاریخی بنگریم، تفسیر اصطلاحاً مسیحی احمقانه است. تفسیر مسیحی قرار است تامل مبتنی بر نقد تاریخی را «کامل کند»، «بسط ببخشد» یا بر آن «چیره شود». اما این امر تنها بدین معناست که منطق آن درک نشده است. خادمان ناروشن کلیسا درصددند آن را ادغام و بدین ترتیب بی خطر سازند. اعتراض اصلی به این چیرگی الهیاتی این است که: هر تفسیر کلی الهی و مبتنی بر کتاب مقدس تا کنون چیزی بیش از ادعای به لحاظ تاریخی جایگزین پذیر یک فرد یا یک گروه نیست که درصدد تسلط است. تفسیر فوق یک وضعیت تاریخی را به عنوان وضعیت حقیقی در نظر میگیرد و کل تفسیر خود از مسیحیت را به مثابه نظر خداوند یا به مثابه چکیده حقیقی ذات کتاب مقدس توصیف میکند.
ادعای ازلی و ابدی بودن کتاب مقدس نمیتواند دیدگاه زمانی را حذف کند. اشاره به این امر نیز که هر جمله در زبان بشری مبهم است، مملو از تداعی هاست و دارای نوعی ارزش شعری افزون است و معنای عمیق تری را که به ابدیت معطوف است میتوان در هر جملۀ کتاب مقدس با تعمیق دیدگاه کلی کشف کرد، کمکی نمیکند. چندمعنایی واژگان، امری مناقشه ناپذیر است اما اینکه میتوان آن را براساس نگاه واحد به حقیقت الهی «کامل کرد» یا «بسط داد» یا «عمق بخشید»، تنها نوعی حملۀ ناشیانه به پژوهش نقد تاریخی است که تلاش میکند هر نویسنده را برحسب اثرش درک کند. پژوهش نقد تاریخی پدید آمده است زیرا نگاه روح القدس که سنت گرایان از او مدد میجویند، همواره مناقشه برانگیز باقی میماند. این امر همواره نوعی جاه طلبی صرفاً فردی بود، یا حکم یک مقام ناظر به حقیقت که آن را لحظهای به مراجعین مشخص میقبولاند.
(میانتیترها از" زمانه")
نظرها
امیرخلیلی
با درود های فراوان ”تمام بخش های دانش انسان موضوع نقد و وارسی هستند “ ( کانت) تاریخ نویس فقط میخواهد نشان دهد که گذشته ” واقعا چگونه بوده ” “ the historian wants only to show the past ” as it really was ( Leopod von Ranke - تاریخ نویس آلمانی قرن 19 ) در این سه مقاله سعی شده است تاریخ قرن 7 میلادی ( تاریخ به اصطلاح حمله اعراب به ایران ) با روش " علمی – انتقادی " بررسی و باز سازی شود: http://www.chubin.net/?p=2147 http://www.chubin.net/?p=2093 http://www.chubin.net/?p=2088