رضا صفری: بهدلیل قطع اعضای بدن از قوه قضائیه شکایت دارم
رضا صفری، زندانی ندامتگاه مرکزی کرج که قبلا انگشتان دست و پایش را بریدهاند، با دوختن لبهای خود دست به اعتصاب غذا زده و به سلول انفرادی منتقل شده است.
قطع دست و پا با استناد به احکام شرع در قوانین کیفری جمهوری اسلامی ایران گنجانده شده است.
در ماده ۲۰۱ قانون مجازات اسلامی در ایران، حد سرقت در مرتبه نخست، قطع چهار انگشت دست راست سارق؛ در مرتبه دوم، قطع پای چپ سارق و در مرتبه سوم حبس ابد است. مجرم در مرتبه چهارم به اعدام محکوم میشود.
همچنین بنا بر ماده ۲۰۲ قانون مجازات اسلامی هر گاه انگشتان دست سارق بریده شود و پس از اجرای این حد، سرقت دیگری از او ثابت گردد، پای چپ او بریده میشود.
رضا صفری یکی از کسانی است که این حکم در زندان برای او صادر و سپس اجرا شده است.
او زندانی عادی ندامتگاه مرکزی کرج است که از روز ۱۷ اردیبهشت سال جاری، با دوختن لبهای خود اقدام به اعتصاب غذا کرده و در پی آن به سلول انفرادی منتقل شده است.
این زندانی در اعتراض به تبعید خود از زندان اراک به ندامتگاه مرکزی کرج دست به اعتصاب زده و در یک نامه سرگشاده، جزئیات پرونده خود و علت اعتصاب غذای خشک خود را شرح داده است.
او چهار انگشت دست راست خود را در سال ۱۳۷۶ به دلیل جرم سرقت در زندان از دست داده است: صبح روز ۳۰ مرداد ۱۳۷۶ نگهبان زندان اراک، نام رضا صفری را که در آن زمان فقط ۲۶ سال داشت صدا میزند و او را به هواخوری میبرند.
درهواخوری تعدادی از زندانیان دیگر که به جرم سرقت در زندان هستند، منتظرند تا ببیند چه اتفاقی قرار است بیافتد. رضا صفری میداند که قاضی آذریان در شعبه ۴ دادگستری اراک برایش حکم قطع دست بهطوری که کف دست و انگشت شست باقی بماند و همچنین پرداخت رد مال بریده است.
رضا سال ۱۳۷۴ بهاتهام سرقت دستگیر میشود و حالا فکر میکند که قاضی آذریان برای ترساندن او این حکم را صادر کرده است. این کابوس اما تبدیل به واقعیت میشود. او را بدون بیهوشی و بیحسی در پیش چشم دیگر زندانیان به دست قیچی بزرگ آهنی میسپارند.
قیچی، که رد خون بر آن پیدا بوده است، درد را بر پیکر رضا میپیچاند. محکوم پس از اجرای حکم، حالش آنقدر بد میشود که مسئولان زندان مجبور میشوند او را به بیمارستان ولیعصر اراک منتقل کنند.
وقتی پزشک معالج رضا را میبیند با نگهبان زندان شروع به داد و بیداد میکند که چرا با بیمارستان هماهنگ نشده است. او را سریع به اتاق عمل میبرند.
رضا صفری در نامه سرگشاده ای که به تازگی از زندان برای رسانه ها فرستاده در مورد این روز مینویسد: «مرا که از این اتفاق شوکه شده بودم و هنوز نمیدانستم چه بلایی بر سرم آمده به اتاق عمل بردند. پس ازانجام عمل همان شب دوباره به زندان برگشتم. بعد از قطع انگشتانم دیگر آدم قبلی نبودم. افسرده شده بودم و روزی ۱۲ قرص اعصاب استفاده میکردم و البته همیشه با خودم میگفتم ای کاش به جای قطع انگشتان دست، مرا اعدام میکردند.»
اعتصاب غذا با دهان دوخته
رضا صفری طبق آخرین اخبار در ندامتگاه مرکزی کرج بهسر میبرد. او مدت دو سال است که از اراک به این زندان در استان البرز تبعید شده است.
میترا پورشجری، فعال حقوق بشر، که از طریق همبندیان او با رضا در ارتباط است، میگوید: «رضا صفری از روز ۱۷ اردیبهشت به عنوان اعتراض لبهای خود را دوخته و سه روز است که به انفرادی منتقل شده است. همبندیان او به محمد قاسمزاده رئیس سالن ۷ ندامتگاه مرکزی کرج برای اطلاع از سلامتی و ملاقات احتمالی با او مراجعه کردهاند، اما اجازه چنین ملاقاتی به آنان داده نشده است.»
یکی از خواستههای رضا صفری انتقال به اراک است تا بتواند با خانواده و شاکیان خصوصیاش برای گرفتن رضایت در ارتباط باشد. میترا پورشجری ادامه میدهد: «او به خاطر عدم دسترسی به شاکیان پرونده و خانواده در نهایت برای ۳۲ میلیون تومان رد مال عملاً به حبس ابد محکوم شده است.»
ادامه ماجرا: قطع انگشتان پای چپ
رضا صفری سال ۱۳۵۰خورشیدی در خانوادهای فقیر در شهرستان اراک به دنیا آمده است. او بین سال های ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۴ به خاطر فقر و فشار مالی دست به چند فقره سرقت میزند.
در سال ۷۴ دستگیر و مدت پنج سال را در زندان سپری میکند. پس از بریدن انگشتان دست راست در دهم دیماه ۱۳۷۹ زمانی که آزاد میشود، ۴۰ روز بعد مادرش چشم از جهان فرو میبندد.
رضا باقی میماند با پدری سالخورده و دو خواهر خردسال. شش ماه پس از آزادی دنبال کار میگردد.
خود او این دوران را در نامه سرگشاده اش اینگونه توصیف میکند: «بیرون از زندان وضعیت بدتری در انتظارم بود. همه مواظب من بودند و با ورودم خود را جمع میکردند و خیلی زود با یک خداحافظی فرار میکردند. حتی بین غریبهها جایی نداشتم؛ آن هم به دلیل قطع انگشتانم که مهری بود بر پیشانی من. با تمام تلاشی که برای پیدا کردن کار میکردم، به نتیجهای نرسیدم. کار که نمیدانند هیچ وضعیت انگشتانم مرا انگشت نما هم کرده بود.»
به گفته رضا فقر اقتصادی او را وادار میکند تا دوباره دست به سرقت بزند. در سال ۱۳۸۰ دوباره دستگیر میشود و در شعبه یک دادگستری اراک از سوی قاضی آشورلو محکوم به قطع انگشتان پای چپ میشود.
در ۳۰ شهریور ۱۳۸۸ با همان قیچی و بازهم بدون بیحسی و بیهوشی، انگشتان پای چپ رضا را میبرند.
وضعیت او از نظر جسمی به حدی خراب میشود که یکسال طول میکشد تا بتواند دوباره روی پای خود بایستد و راه برود و به این ترتیب از انجام کارهای روزمره باز میماند.
وی مینویسد: «احساس پوچی و بیهودگی در من دوچندان شد؛ به خصوص وقتی برای انجام کارهای روزمره باید از دیگران کمک میخواستم. در راه رفتن دچار مشکل هستم و کمردردهای مزمن دارم و هم اکنون سالهاست که مجبورم با خوردن قرصهای مختلف هم از فشارهای روحی و روانیام بکاهم و هم دردهای مختلف ناشی از قطع اعضا را تسکین دهم.»
رابطه مجازات با افزایش یا کاهش جرم
بر اساس فرضیهای در جرمشناسی، هرچه شدت مجازات بیشتر شود، جرم پایینتر میآید. این فرضیه تنبیه را نه تنها برای مجرم، بلکه برای کسانی که شاهد آن هستند نیز موثر میداند.
عبدی جوادزاده، جرمشناس، میگوید: «تحقیقات نشان داده که این تئوری ربطی به واقعیت اجتماعی ندارد. جرمشناسان نشان دادهاند که این دو مولفه با هم ارتباطی ندارد. برای مثال کسانی که مرتکب جرم میشوند، مجازات میشوند و زندان میروند. زمانی که آزاد میشوند، بین ۶۷ تا ۷۳ درصد آنان دوباره دستگیر میشود. یعنی از هر چهار نفر که مجازات میشوند و به زندان میروند، سه نفر دوباره به خاطر جرمهایی که پس از آزادی مرتکب میشوند، دستگیر میشوند. این نشاندهنده این واقعیت است که اینگونه مجازات تاثیرگذار نبوده است.»
برای دزدی علتهای زیادی وجود دارد، اما عمدهترین آن پدیده فقر است. به عقیده جوادزاده، فقر از مهمترین عوامل جرم است. وی معتقد است: «در جوامعی که فقر پایین میآید، جرم نیز کاهش پیدا میکند؛ بخصوص جرایمی که با مالکیت خصوصی رابطه دارد. چه فردی که نتواند نیازهای اقتصادی خانواده خود را به صورت قانونی تامین کند، این کار را غیر قانونی انجام میدهد، بنابراین اگر موسساتی چه دولتی و چه غیر دولتی میزان فقر در جامعه را پایین بیاورند به صورت خود به خودی جرم و جنایت نیز پایین میآید.»
رضا صفری علاوه بر تحمل شرایط بد ناشی از فقر، نتوانسته پس از آزادی کاری پیدا کند. قوه قضائیه نیز نه تنها کمکی برای برون رفت او از بحران تامین معاش نکرده، بلکه با ناقصسازی جسم او مشکلی بر این مشکلات افزوده است.
وی به دلیل تبعید به ندامتگاه مرکزی کرج نمیتواند تقاضای اعسار کند و رد مال را به صورت قسطی بپردازد تا آزاد شود. همچنین چون در شهر خودش اراک زندانی نیست، نمیتواند با شاکیان ارتباط برقرار کند و سه سال است که هیچ ملاقاتی به خانوادهاش نداشته است.
او مینویسد: «من از مقامات جمهوری اسلامی و قوه قضائیه به دلیل قطع اعضای بدن خود و ناقصالعضو نمودن خود و خسارت و ضرر و زیانهای مادی و معنوی که به من وارد آوردهاند، شکایت دارم و از سازمانهای حقوق بشری تقاضای کمک دارم.»
نظرها
یوسف صدیق (گیلراد)
این نمونهای از یک فاجعه بشری ست. بگریم. فریاد بزنم.... چه بگویم !!!
علی
واقعا برای این فرد متاسفم. تاسف کافی نیست! دوست داشتم کاری بکنم! سارق خردهپایی چون این فرد به چنین مجازاتی محکوم میشوند، در حالی که اختلاس گران و دزدان واقعی فعال اقتصادی نامیده میشوند!!! رانتخواران!!! زمینخواران!!! ویژهخواران!!! و هزار *** دیگر که خون مردم را به شیشه کردهاند با آزادی کامل در جامعه حضور دارند با عناوین مختلف چون فعال اقتصادی، جهادگر، مومن و ... حضور دارند!
بهنام
با خامنه ای و فرزندانش و مسئولین دزد و فاسد حکومت ننگین جمهوری اسلامی چگونه باید برخورد کرد ؟ اسلام یعنی همین و مایه خوشبختیست که مردم ایران و جهان هر چه بیشتر با این دین من در آوردی و احکام اعراب پست و بادیه نشین بدوی ، آشنا گردند و پی به عمق جنایات بانیان آن ببرند .
احمد
به نظر من اگه این مجارات در مورد همه دزدها که سر دسته شون آقازاده ها هستن اعمال بشه مملکت گلستان میشه
Bahram
این فاجعه است.این قوانین بعلت تغییر ناپزیریش گندیده است.قانونی که یکهزار و چهار صد سال قبل،بین اعراب با دیه نشین رواج داشته، در سده ۲۱ در ایران اسلامی اجرا میشود.واقعاً شرم اورست***
علی
گاهی فکرمیکنم براستی کجاداریم زندگی میکنیم ،وچه قوانینی برای زندگی داریم ،چرامجرمی راکه مرتکب جرمی شده جوری اززندگی ساقطکنیم که نتواندبه زندگی وجامعه برگرددوحالامجرمی داریم که نه تنهاجرم اوازیادجامعه رفته است بلکه طلبکارجامعه وکسانی است که اورامحکوم کرده اندوحق هم داردمن خودبایکی ازهمین محکومان روبروشده ام واوهم همین جمله کلیدی رامیگفت که مرااعدام کنیدولی دستم راقطع نکنید! مجازاتی بدترازاعدام درقبال ارزش چندگرم طلا! براستی کی به خودمان می اییم وتاوان آه وناله های فرزندان ونزدیکان این محکومان راچه کسی میدهد وحالاکسی راداریم که دست وپای اوراخلاف هم بریده ایم تادرراه رفتن هم تعادل نداشته باشد.ازمهتابی به کوچه خم میشوم وبجای همه نومیدان می گریم .