ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

خودشیفتگان هم می‌توانند احساس همدردی را فرا گیرند

همدلی آموختنی است؛ حتی خودشیفتگان و جانیان روان‌پریش هم می‌توانند خود را به‌جای دیگران بگذارند - به این شرط که انسان آنها را به چنین مرحله‌ای برساند.

آیا انسان‌ها روزبه‌روز خودخواه‌تر می‌شوند؟ شاید چنین باشد، اما همدلی آموختنی است؛ حتی خودشیفتگان (نارسیسیست‌ها) و جانیان روان‌پریش هم می‌توانند خود را به‌جای دیگران بگذارند - به این شرط که انسان آنها را به چنین مرحله‌ای برساند.

همه آنها را می‌شناسند: آنها اکثراً دور خود می‌چرخند و به هیچ‌کس غیر خودشان توجهی ندارند، و برای آنها اصلاً مهم نیست که دیگران در موردشان چه فکر می‌کنند.

خودشیفتگان دارای درک یک‌جانبه‌ای در مورد خود و جهان اطرافشان هستند. هر چیز که مستقیماً به افکار و احساسات آنان مربوط نباشد، برایشان علی‌السویه است، از همدردی در آن‌ها اثری نیست.

آنها اکثراً دور خود می‌چرخند و به هیچ‌کس غیر خودشان توجهی ندارند، و برای آنها اصلاً مهم نیست که دیگران در موردشان چه فکر می‌کنند.

به همین دلیل نتیجه‌گیری‌های روانشناسان انگلیسی، که در بولتن Personality and Social Psychology در تاریخ ۳۱ ماه مه امسال منتشر شد، غافلگیرکننده بود. بر این مبنا خودشیفتگان به‌خوبی می‌توانند بااحساس بوده و همدردی داشته باشند- اگر در این زمینه به آن‌ها مقداری کمک شود.

محققان مذکور زیر نظر اریکا هپر(Erica Hepper)  از  دانشگاه ساری  (Surrey)، ۳۰۰ داوطلب را که تمایلات خودشیفتگی شدید از خود نشان می‌دادند، ولی به گفته مسئول تحقیقات «از نظر روانی سالم و بسیاری از آن‌ها حتی در زندگی شغلی خود موفق بودند»، موردمطالعه قرار دادند.

این نوع خودشیفتگی، که هنوز در حد بیماری کلینیکی نیست، بسیار شایع است و چنین به نظر می‌آید که این ساختار شخصیتی روزبه‌روز شیوع بیشتری هم پیدا می‌کند.

در مقابل گروه اول، گروهی از خودشیفتگان مورد مطالعه قرار گرفتند که به علت اختلالات شخصیتی پیش بردن زندگی روزمره‌شان برای ایشان مشکل است. گروه دوم خودشیفتگانی‌اند که اغلب غیر منعطف بوده و به خاطر جدایی از جفت (همسر، شریک جنسی یا شریک زندگی) و یا دوستانشان رنج می‌بردند.

در جریان تحقیق، این افراد ابتدا در جریان یک ماجرا قرار گرفتند که در آن رابطه‌ای قطع می‌شد. اما هرچه هم که این جدایی غم‌انگیز می‌بود خودشیفتگان نمی‌توانستند احساس همدردی داشته باشند و حتی وقتی‌که جداشدگان دچار افسردگی می‌شدند و یا شدت رنج آنان طاقت‌فرسا می‌بود این بی‌احساسی تغییر نمی‌کرد.

در یک آزمایش دیگر زنان یک ویدئو را تماشا می‌کردند که در آن زنی قربانی خشونت خانگی می‌شد. وقتی از زنان خودشیفته مذکور خواسته شد که «مجسم کنند احساس زن قربانی خشونت چگونه است»، بسیاری از آن‌ها به‌خوبی احساس همدردی از خود نشان می‌دادند.

زنان خودشیفته‌ای که نمی‌توانستند خود را به‌جای قربانی بگذارند، همان‌طور بی‌تفاوت به صفحه تلویزیون خیره شده بودند.

همه انسان‌ها توان همدردی دارند- مهم، پرورش این استعداد است

پژوهشگران انگلیسی برای اینکه تحقیقات خود را به‌طور ریشه‌ای پیش ببرند فاکتورهای حیاتی همچون ضربان قلب و دیگر پارامترهای فیزیولوژیک افراد مورد آزمایش را هم هم‌زمان ثبت می‌کردند.

خودشیفتگانی که به خواست پژوهشگران خود را در موقعیت قربانی قرار می‌دادند، همزمان علائم مربوط به همدردی را از خود بروز می‌دادند.

این شاخص‌ها تمام مشاهدات رفتاری فوق را تأیید می‌کرد: ضربان قلب خودشیفتگان در هنگامی‌که می‌دیدند افراد درد می‌کشند و یا غصه می‌خورند هیچ تغییری نمی‌کرد. همچنین سایر علائم فیزیولوژیکی مبین همدردی همچون استرس و غیره هم خود را نشان نمی‌دادند.

اما کسانی که به خواست پژوهشگران خود را در موقعیت قربانی قرار می‌دادند، همزمان علائم مربوط به همدردی را از خود بروز می‌دادند.

خانم هپر می‌گوید: «وقتی ما خودشیفتگان را تحریک می‌کردیم که خودشان را در موقعیت همکاران و یا دوستانشان تصور کنند آن‌ها واکنش انسانی مناسب و حتی همدردانه به رنج دیگران نشان می‌دادند. این نه‌تنها برای مردم اطراف آنان خوش‌آیند است بلکه در درازمدت برای خوشبختی خودشان و نیز دوام روابطشان با دیگران سودمند است».

طبعاً برای اجتماع هم‌چنین امری فقط می‌تواند جنبه مثبت داشته باشد، چراکه خودشیفتگان اگرچه از خودشان کاملاً راضی هستند ولی برای دوستان و همکاران خویش اغلب باعث دردسر و ناآرامی می‌گردند، تا آنجا که کسانی که به انواع خودشیفتگی افراطی مبتلا هستند، حتی به رفتارهای خشونت‌آمیز و نظایر آن تمایل نشان می‌دهند.

همین تازگی بود که عصب‌شناسان هلندی کریستیان کایزرس (Chrisian Keysers)  و والریا گازولا(Valeria Gazzola)  نشان دادند که حتی به جانیان روانی هم می‌توان همدردی آموزش داده شود (Trend in Cognitive Sceince).

در این‌چنین بیمارانی مراکز مغزی که احساس همدردی ایجاد می‌کنند، در هنگام مشاهده کسی که درد می‌کشد تقریباً غیرفعال می‌مانند، اما هنگامی‌که از آن‌ها خواسته می‌شود همدردی نشان دهند (مثلاً به آن‌ها گفته می‌شود: «تلاش کنید حال آن‌ها را درک کنید)نه تنها بیشتر همدردی نشان می‌دهند، بلکه حتی بخش‌های مربوطه در مغز نیز فعالیت مورد انتظار را از خود صادر می‌کنند.

همدردی از انگیزش تبعیت می‌کند

پتر هانینگزِن (Peter Hanningsen) رئیس کلینیک روان‌تنی در دانشگاه مونیخ می‌گوید: «قابلیت همدردی همچون نقشی بر سنگ نیست، بلکه همچنین از این تبعیت می‌کند که چقدر برای آن آمادگی ایجادشده است. به‌عبارت‌دیگر مسئله ایجاد انگیزه است.»

لذا شاید برای زندگی اجتماعی مفید باشد که افراد خودشیفته و غیراجتماعی مورد آموزش همدلی قرار گیرند.

اگر خودشیفتگان بتوانند بازهم در شرایطی قرار گیرند که همدردی احساس کنند، لازم است جامعه امکانات را برای آنان فراهم سازد تا آن‌ها را در زندگی روزمره یاری کند- و دوستان و همکاران آنان هم از این موهبت برخوردار شوند.

گزارش‌هایی که از قبیله بابمبا(Babemba)  در کشور زامبیا وجود دارد، یک راه‌حل احتمالی را نشان می‌دهد: اگر یکی از افراد قبیله عمل خودخواهانه نادرستی انجام دهد، یک مراسم سنتی انجام می‌شود. در ابتدا تمام افراد قبیله به‌صورت دایره‌ای قرار می‌گیرند و فرد خاطی را در وسط قرار می‌دهند. سپس تمام کسانی که در دوره هستند، شانه‌های یکدیگر را می‌گیرند و بدین ترتیب آن‌ها جزئی از اجتماع محسوب شده و فرد خاطی تنها می‌ماند.

البته می‌توان از دوره کردن فرد خاطی انتقاد کرد که مثلاً این روش با قدمت چندین قرنی خود ازجمله شامل سنگسار کردن، بیرون‌کردن از جمع ویا کشتن بدون محاکمه افراد به طرق دیگر بوده است.

اما در مورد قبیله بابمبا اصلاً چنین نیست، در اینجا فرد خاطی مجازات نمی‌شود بلکه آنقدر صفات نیک او به یاد آورده می‌شود تا وی بتواند بااحساس خوش‌آیندی به دامان قبیله بازگردد. مثلاً جملاتی همچون: «تو فرزند خوبی هستی»، «تو دوست یاری‌کننده‌ای هستی» و غیره در حین مراسم به گوش همسایه خطاکار خوانده می‌شود، چرا که در شرایط سخت زندگی قبیله‌ای افراد به‌شدت به یکدیگر وابسته‌اند و برای همه بسیار مهم است که گروه باهم بمانند.

از جنبه تکاملی هم این یک نمونه معنی‌دار است: در دوران باستان وقتی قضیه بقای گروهی مطرح بود، به‌اندازه کافی کار برای تهیه غذا و یا دفاع در مقابل دشمنان و بقای گروه وجود داشت و لذا تمام افراد بایستی همدل و همدست می‌ماندند. کسی که این همراهی را به خطر می‌انداخت، یا می‌بایست طرد شود و یا اینکه بازتربیت شود. راه حل دومی این حسن را داشت که گروه نیروهایش را حفظ می‌کرد.

مردان تنها با افراد محق همدلی می‌کنند؛ اما زنان چنین نیستند

وقتی‌که قضیه بر سر نشان دادن همدردی باشد مردان و زنان با یکدیگر تفاوت نشان می‌دهند.

مردان تقریباً همیشه با کسانی همدلی دارند، که قبلاً خود را محق و بی‌نقص نشان داده باشند. آن‌ها خائنان و افراد غیرمنصف را تحمل نمی‌کنند.

مردان تنها با افرادی که محق هستند احساس همدلی می‌کنند؛ اما زنان همچنین با خطاکاران هم احساس همدردی نشان می‌دهند.

در مقابل، زنان، اگرچه بیشتر با افراد محق همدردی دارند، اما به نسبت زیادی با افراد نابکار هم همدلی نشان می‌دهند. این واقعیت در آزمایش‌هایی به اثبات رسید که شرکت‌کنندگان درستکار و نابکار در انتها تشویق و تنبیه می‌شدند.

اما برگردیم به قبیله بابمبا: اگر فرد خاطی بتواند تحمل کند که از طرف دیگران صفات خوبش شمرده شود و این تعریف‌ها را بپذیرد، دوباره از هر دو نظر به دامان قبیله بازمی‌گردد: هم دوباره به قبیله تعلق خواهد داشت و هم دوباره در دایره قرارگرفته و شانه طرفین خود را لمس خواهد نمود.

شاید که این سنت قبیله‌ای الگویی برای برخورد به خودشیفتگان و نابکاران در جامعه امروزی ما هم باشد.

به نظر خانم اریکاهپر «اگر خودشیفتگان بتوانند بازهم در شرایطی قرار گیرند که همدردی احساس کنند، لازم است جامعه امکانات را برای آنان فراهم سازد تا آن‌ها را در زندگی روزمره یاری کند- و دوستان و همکاران آنان هم از این موهبت برخوردار شوند.»

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.