● دیدگاه
در دفاع از «مار»های فلسطین
پاسخی به مجید محمدی
خشونت سیستماتیک به خشونت واکنشی سوبژکتیو ختم میشود. خشونت واکنشی که از سوی دولتها «تروریسم» لقب میگیرد تا خشونت نظامی و پلیسی آنها را توجیه کند، به خشونت بیشتر راه میبرد و این مارپیچ خشونت تکرار میشود.
مجید محمدی در مقالهای راجع به جنگ غزه به نقد آن عدهای از چپها و اسلامگرایان پرداخته است که پیاپی به نکوهش اسرائیل میپردازند و در این نکوهشها، از مسئولیت متقابل حماس نسبت به فاجعه انسانی رخداده در آنجا غفلت کردهاند.
با نگاهی سریع به متن، یک نکته بلافاصله جلب توجه میکند. در سرتاسر نوشته نزاع موجود به نزاع بین اسرائیل و حماس (یا اسرائیل و جمهوری اسلامی) تعبیر شده است، اما مشخص نیست این نامِ خاص «اسرائیل» به معنای «دولت» اسرائیل است یا مردم این کشور؛ در حالیکه استفاده مکرر و موکد از «حماس» به جای فلسطین و «جمهوری اسلامی» به جای ایران، ماهیت سوی دیگر نزاع از منظر نویسنده را بهروشنی آشکار میسازد.
به عبارت دیگر، بهکاربردن اسرائیل در سرتاسر متن، دست به خلط (نا)هوشمندانه بین مردم و دولت این کشور میزند، در حالیکه میدانیم همین چند سال پیش تلآویو مملو از مردم معترض به سیاستهای اقتصادی دولت بود و علاوه بر آن، بارها فعالان «چپ» اسرائیلی ــ مشابه همتایان ایرانیشان که در مقاله محمدی به غفلت متهم میشوند ــ نسبت به ادامه اشغال اراضی فلسطینی و جنگافروزی دولت به خیابانها ریختهاند.
اما این خطا را ــ که ابداً خطایی صرفاً نوشتاری نیست ــ فراموش میکنیم تا بتوانیم مسئله این مقاله را درک کنیم. اگر اسرائیل را «دولت اسرائیل» یا دستکم «دولتـملت اسرائیل» فرض کنیم، آنگاه مسئله مورد بحث چنین صورتی خواهد یافت: «چرا فقط دولتِ اسرائیل را نقد میکنید و آیا نباید حماس را هم مسئول این فاجعه دانست؟»
شیوه پرداختن نویسنده به این مسئله از فقدانی جدی رنج میبرد: تاریخ. به عبارت بهتر، چشمانداز نویسنده این مقاله مسئله جنگ غزه را نه مسئلهای تاریخی که انگار مسئلهای مربوط به همین اواخر میداند. به همین خاطر است که میتواند آسودهخاطر بحران غزه را به بحرانی بین دولت اسرائیل با گروه حماس تبدیل کند و با اشاره به چند فاکت راجع به حماس و «تروریستی» خواندن آن، از ما بخواهد که هنگام نقد منصف باشیم و هر دو سوی این معادله را به یکسان بنوازیم. اما آیا به واقع آنچه ماشین کشتار دولت اسرائیل را به راه انداخته، مشکل این دولت با «گروه حماس» است؟
کمی جلوتر، نویسنده این دوگانه را وسعت بیشتری هم میبخشد و دستآخر، با اشاره به حمایت دولت ایران از حماس، ما را با دوگانه «دولت اسرائیل/دولت ایران» روبرو میکند تا فعالان ایرانی را اندرز دهد که نقد «یکجانبه» اسرائیل، یعنی نقدنکردن دولت ایران و رهبر آن. مهم نیست که فاکتهای تاریخی، عدد و رقم، آمار و چیزهایی از این دست در این مورد چه میزان مایه چالش و جدل بوده اند؛ مهم دقیقاً آن چیزی است که نویسنده در جنگ غزه و با غفلت از تاریخ «نمیبیند»، که آن را «بیانکردنی» نمیشمارد: مردم فلسطین.
بنابراین، شاید اصلاً صورتبندی مسئله به شکل دوگانه «دولت اسرائیل/حماس» نادرست است و وقتی مسئلهای به شکل کاذب صورتبندی شود، آنگاه انبوهی از تفسیرها و جدلها حول آن شکل میگیرد که هیچ کدام «پاسخ» نیست؛ و حتی گاه به فرصتطلبی برای خوارشماردن این یا آن دسته از فعالان و روشنفکران بدل میشود. مسئله وقتی درست طرح خواهد شد که بتوان درون ماندگار فرضیات آن پاسخ را بیرون کشید؛ به همین خاطر، «حماس یا اسرائیل؟ » جدلی نیست که «چپ» درگیر آن شود، چرا که موضع چپ بنا به تعریف «در میانه» مردمبودن و علیه استبداد دولتی است.
با این حال، اجازه دهید که باز هم مسئله یادداشت «چرا و چگونه مسئولیت متقابل را در جنگ اسرائیل-حماس نفی میکنند؟ » را بپذیریم و به طور خاص، با تمرکز بر واژه «دولت» در ترکیب «دولت اسرائیل» و با بررسی اتفاقهایی که همین حالا در اسرائیل رخ میدهد، بخشهایی از تاریخی را بیرون بکشیم که مقاله مذکور بهشکلی نظاممند از بهمیانکشیدن آن طفره رفته است. چه بسا از خلال این تاریخ بتوان مسئله غزه را درست صورتبندی کرد.
دولت اسرائیل علیه «مارها»
«در پس هر تروریست دهها مرد و زن ایستادهاند که او بدون وجود آنها امکان فعالیت تروریستی را نمییافت. همه این مردان و زنان، جنگجویان دشمن هستند و مسئولیت ریختهشدن خون آنها با خودشان است. این موضوع شامل مادران شهیدان هم میشود که فرزندان خود را با گل و بوسه به جهنم میفرستند. آنها نیز باید به دنبال پسرانشان روانه جهنم شوند و چیزی از این عادلانهتر وجود ندارد. آنها باید بروند؛ همراه با خانههایی که در آنها این مارها را پروراندهاند. در غیر این صورت، مارهای کوچک دیگری در آنجا پرورش خواهند یافت» [منبع].
این جملات را شخصیت یک فیلم یا رمان آخرالزمانی بر زبان نیاورده است. اینها نظرات «آیلت شاکد»، زنی سی و هشتساله و از نمایندگان منتخب مردم در «کنست» (پارلمان اسرائیل) است. شاکد نماینده حزب راستگرای «خانه یهود» است که پیشتر همراه با دبیر کل این حزب، «نفتالی بننت»، در دفتر نخستوزیر نتانیاهو مشغول به کار بود؛ حزبی با ۱۲ نماینده در مجلس، اما سه وزیر (بننت، وزیر اقتصاد؛ آریل، وزیر مسکن و ساختمان؛ و اورباخ، وزیر امور بازنشستگان) و دو معاون وزیر در کابینه بنیامین نتانیاهو. اینکه «خانه یهود» تعداد نه چندان زیادی نماینده در پارلمان دارد، نشاندهنده محبوبیت نه چندان بالای آن است، اما وجود سه وزیر در دولت نتانیاهو، نشانه نفوذ فراوان آنها در سیاستهای اسرائیل و همگرایی سیاسی نخستوزیر با آنها است. یا بهتر، تذکری است برای آنان که اسرائیل را تنها «دموکراسی» خاورمیانه میخوانند.
برای آشکارترشدن نظرگاه خانه یهود، این چند جمله از شاکد بهشکل هولناکی روشنگر است: «این نه جنگ علیه ترور است و نه جنگ علیه افراطگرایان، و نه حتی جنگ علیه تشکیلات فلسطینی. این جنگ در واقع جنگی است بین دو مردم. چه کسی دشمن است؟ مردم فلسطین. چرا؟ از خودشان بپرسید؛ آنها شروع کردند» (منبع)
بنابراین، بخشی از نظام حاکم بر اسرائیل که دست بر قضا تاثیر نه چندان کمی هم بر سیاستهای این کشور دارد ــ در نظر بگیرید که دبیر کل خانه یهود وزیر اقتصاد است ــ، جنگ کنونی را جنگ با «مردم فلسطین» و برای خرابکردن خانههای آنان میداند؛ خانههایی که لانه «مارها» شده است. احتمالاً مجید محمدی باید با نخستین تصحیح تلخ در فرضیات خود رویارو شود: این نه جنگ اسرائیل با حماس، که جنگ «دولت اسرائیل» با «مردم فلسطین» است. در چنین وضعیتی حتی سخنگفتن از «اشتباه» مردم فلسطین در بدلشدن به سپر انسانی حماس تنها و تنها بیشرمی است.
مارها از کجا میآیند؟
کسی که همچون شاکد تصور کند مارها ناگهان درون خانههای مردم فلسطین سربرآورده اند، احتمالاً باید به نظریه ارسطویی «خلقالساعه» معتقد باشد که قرنها پیش از اعتبار افتاد. پس به جای آنکه بلافاصله «تروریستهای ناگهانی» را به تحریک اسرائیل متهم کنیم، باید «روز نکبت» را به خاطر آوریم.
نکبت، ۲۴ اردیبهشت ۱۳۲۷، ۱۵ مه ۱۹۴۸؛ روز اعلام استقلال دولت اسرائیل پس از آنکه ۷۰۰ هزار فلسطینی خانههای خود را ترک کردند. اما نکبت تنها یک روز بهاری در سال ۱۹۴۸ نبود، بلکه بارها و بارها تکرار شد تا پس از یهودیهایی که دولت تشکیل داده بودند و بیریشگی خروج دستهجمعیِ خود را با ریشههای سخت هویتِ «ملت» عوض کرده بودند، فلسطینیها رسالت آوارگی، خانهبهدوشی و تبعید را برعهده بگیرند.
آخرین بار نیز همین چند روز پیش بود که ارتش اسرائیل به ساکنان شمال غزه فرمان داد تا خانههای خود را تخلیه کنند، چرا که ارتش تصمیم گرفته لانه مارها را ویران کند. آن تعداد اندکی از فلسطینیها که هراس بهحق نسبت به جان خود را کنار گذاشتند و از تخلیه امتناع ورزیدند، میگفتند که «مادران و پدرانمان روز نکبت خانههایشان را ترک کردند، به این امید که چند روز بعد باز خواهند گشت، و هنوز پس از ۷۰ سال چنین اتفاقی رخ نداده است. ما دیگر اشتباه آنها را تکرار نمیکنیم». آیا هنوز میتوان گفت که آنها میخواهند سپر انسانی «تروریستها» باشند؟
این ادعا که خانه فلسطینیها به نظر دولت اسرائیل چندان هم ملک آنها نیست، پشتوانههای واقعی زیادی دارد. به جز تجاوز اسرائیل از تمام قطعنامهها و معاهدات بینالمللی و شهرکسازی در اراضی اشغالی، گروه «ناظران حقوق بشر یوروـمید» (Euro-Mid Observer) در گزارش اخیر خود راجع به ارتش اسرائیل (متن گزارش) در کرانه باختری نوشته که نیروهای اسرائیلی بدون هیچ دستاویز قانونی حدود سه میلیون دلار اموال خصوصی فلسطینیها را به صورت نقدی و غیرنقدی ضبط کرده است.
در کشوری که ظاهراً سیاست خود را بر دموکراسی لیبرالی، و آشکارا اقتصاد خود را بر مبنای نولیبرالیسم سازمان میدهد، شعار سرمایهدارانه «حفاظت از مالکیت خصوصی» به درستی تناقضهای خود را نشان میدهد؛ تناقضهایی که از همان آغاز فرم سیاسی «جمهوری» در عصر روشنگری با سرمایهداری گره خورده بود: حفاظت از مالکیت خصوصی، حفاظت از مالکیت خصوصی «همه» افراد نیست. فلسطینیان غزه و کرانه باختری، تحت حاکمیت دولتِ اسرائیل در سرزمینهای تحت اشغال این دولت، آن انسانهایی «شمرده نمیشوند» که باید حقوق شهروندی را در موردشان رعایت کرد؛ آنها نامرئی، نشنیدنی و شمارشنشدنی هستند. اینکه مجید محمدی و دیگرانی که جنگ غزه را به جنگ حماس و دولت اسرائیل تقلیل میدهند، بار دیگر از دیدن و شنیدن و شمردن این مردم غفلت میکنند، چیزی بیش از آزاردهنده است.
همین شمردهنشدن است که خانه فلسطینی را به لانه مار بدل میکند و تخریب آن را در کنار کشتن مادران و فرزندان با یکدیگر لازم میشمارد. و باز ترجمه همین اقتصاد سیاسی به سیاستهای توسعهطلبانه ارضی به قیمت پاکسازی نژادی دامن میزند.
خشونت سیستماتیک و تروریسم
اما «تروریست»های مورد اشاره دولت اسرائیل چه کسانی هستند؟ خشونت سیستماتیک دولت اسرائیل در سالهای پس از اعلام استقرار هم با مبارزه و مقاومت در میان مردم مواجه شده است و هم با خشونتهای سوبژکتیوی که صرفاً واکنشی به این خشونت بودهاند.
محاصره غزه پس از سال ۲۰۰۷ و محدودیت رساندن حتی غذا و دارو به مردمی که آنجا گیر افتاده بودند، عریانترین شکل این خشونت سیستماتیک است. پیش از آن نیز شکلهای عریان خشونت را بارها در کشتارها و حملات مختلف شاهد بودهایم. با این حال، تبعیض آشکار نسبت به فلسطینیان و رواج گفتارهای نفرتپراکن علیه آنها و چپهای منتقد دولت نیز سالها در مقام خشونت سیستماتیک حضور داشته است. اما این گفتارها صرفاً حرف نیست. از فوکو آموختهایم که دولتها از خلال گفتارها فرآیندهای سوبژکتیوسازی خود را میآفرینند و سوژههای مخصوصشان را پدید میآورند. به همین خاطر است که نگاه به پیامهای توئیتری برخی نوجوانان اسرائیلی در هفتههای اخیر چنین به هراسی به دل آدم میاندازد؛ توئیتهای شبیه به این: «حکم مرگ برای چپگراها و عربها»، «مرگ بر این عربهای کثافت»، «من برای عربها مرگی دردناک آرزو میکنم»، «حکم مرگ برای چپها، شما غده سرطان این مملکت هستید» [منبع ]
به علاوه، میدانیم که زیستقدرت از خلال این گفتارها اعمال و توجیه میشود. درست به همین دلیل نباید از گزارش سال پیش روزنامه «گاردین» شگفتزده شد که خبر میداد در کمپهای پناهندگی اسرائیل، به زنان مهاجر یهودی اتیوپیایی، مهاجرانی با رنگ پوست «سیاه»، مواد بازدارنده از حاملگی به صورت دائمی تزریق میشد (لینک گزارش گاردین) تا در صورت پذیرش آنها در خاک اسرائیل، تعداد سیاهپوستان یهودی افزایش نیابد.
خشونت سیستماتیک به خشونت واکنشی سوبژکتیو ختم میشود. خشونت واکنشی که از سوی دولتها «تروریسم» لقب میگیرد تا خشونت نظامی و پلیسی آنها را توجیه کند، به خشونت بیشتر راه میبرد و این مارپیچ خشونت تکرار میشود. بنابراین، خشونت واکنشی فرزند ناخلف همان خشونت سیستماتیک یا روی دیگر سکه خشونت دولتی است. نقدکردن حماس از این منظر چندان بیراه نیست. حماس به تدریج به جای فعالیت جنبشی و تمرکز بر سازماندهی مردمی و غیرسلسلهمراتبی به تشکیل نهاد، حزب و بوروکراسی تن داد، به جای بخشی از مردم بودنْ، بدل به نماینده آنها شد، و تمنای تشکیل «دولت» را در سر پروراند. فرم شبهدولتی حماس تمام اثرهای ستمبار دولت را به همراه آورد: سرکوب مخالفان بهخصوص فعالان چپ و مستقل، درگیری با دیگر گروههای فلسطینیها، بدلشدن به پیروی یک دولت واقعی همچون دولت ایران، رواج ناسیونالیسم عربی همراه با گفتارهای یهودستیزانه و غیره. با این حال، اگرچه تفاوتی ماهوی بین دولت اسرائیل و گروه شبهدولتی حماس وجود ندارد، اما تفاوت در درجه در این مقطع تاریخی سرنوشتساز است.
درست به خاطر همین تفاوت در درجه است که خود فعالان مستقل و خودآیین فلسطینی به حمایت ضمنی از حماس پرداختهاند، و در عین حال به این گروه برای عدم پذیرش آتشبس فشار آوردند. و باز به همین خاطر، «محمد مطر»، فعال و نویسنده فلسطینی و یکی از اعضای جنبش «جوانان غزه سربرمیآورند» و جنبش «۱۵ مارس»، در پی حملات اسرائیل به نوار غزه نوشت: «من اعلام میکنم که حماس را به خاطر حبس چندبارهام، ریختن به خانهام و ضرب و جرح من، و نیز ریختن آبروی خانوادهام میبخشم و از همه فعالان سیاسی [...] میخواهم تا حماس را به خاطر اشتباهاتی که در ۷ سال گذشته انجام داده است، ببخشایند. از سوی دیگر، من از حماس میخواهم تا با استفاده از این حمایت عمومی، اکنون همراه با مردم صفحهای جدید را ورق بزند» (منبع)
اسرائیل علیه یهودی
هاگائی ماتار، روزنامهنگار و فعال سیاسی اسرائیلی، هفته گذشته در ۱۳ ژوئیه گزارش داد که فاشیستها به تجمع فعالان سیاسی در اعتراض علیه «کشتار ادامهدار در غزه، علیه آتشگشودن هر دو جبهه به روی یکدیگر، علیه اشغال» حملهور شدند، و همزمان نیروی پلیس حاضر در آنجا دخالتی انجام نداد یا کسی را بازداشت نکرد. (منبع) اگرچه ماتار نام یادداشت خود را «شبی که تظاهرات در تلآویو خطرناک شد» گذاشته است، اما ویدئوهای زیادی از ضدتجمعهای فاشیستها در اسرائیل منتشر شده که تحت حمایت یا تحریک سیاستمداران این کشور به تجمعهای چپگرایان در اعتراض به اشغال حملهور میشوند، فحاشی و تهدید به تجاوز میکنند، و کتک میزنند.
برای مثال، شاکد و بنت، همکاران مورد اعتماد نتانیاهو، جنبشی خارج از پارلمان را به راه انداختهاند که برای پاسخ به انتقادهای فراوان علیه جنگافروزی و ادامه اشغال از سوی دولت اسرائیل بوده است. این جنبش که «اسرائیل من» نام دارد، علیه فعالیتهای رسانهای و فرهنگی «ضدصهیونیستی» تظاهرات خیابانی برپا میکند و گاه نیز دست به «ضدتظاهرات خیابانی» میزند. و البته که احزاب چپ پارلمان نامههای اعتراضآمیز مینویسند و از دولت و پلیس بابت بهراهافتادن این گروهها و خشونت آنها توضیح میخواهند؛ جواب اما همیشه «ما مسئول نیستیم» یا تکذیب عدم دخالت پلیس بوده است. (منبع)
بنابراین، به نظر میرسد که در اسرائیل، در میان شهروندان ظاهراً شمارششده این کشور نیز بهحاشیهرفتههایی وجود دارند که دولت مدعی نمایندگی آنها گوش شنوایی برای فریادها یا حتی صدای ترکخوردن استخوانهایشان ندارد. اما این مسئله به یهودیبودن یا موشکهای حماس ربطی ندارد، بلکه به پدیده «دولت» ــ در این مورد، دولت اسرائیل ــ مربوط است.
موریس بلانشو در متنی با نام یهودیبودن به نوعی تبارشناسی یهودی برای کشف «حقیقت» آن میپردازد. برای بلانشو، مفهوم یهودی همان غیریت نابی است که نباید آن را تنها به واسطهی منفیت، یعنی از خلال بدبختی و فلاکت تاریخی یهودی، بل به واسطه نیروهای ایجابی و رادیکالاش فهمید. این نیروهای ایجابی در متن بلانشو، کوچگرابودن، بیریشگی و بنابراین طفرهرفتن از اینهمانی و هویت، و نیز اکسودوس یا خروج دستهجمعی آنان است که «از دل بردگان مصر یک مردم میسازد». بلانشو مواظب است که مردمِ یهود را پیشفرض نگیرد، به آن باری تماماً الاهیاتی و دینی نبخشد و بنابراین به دام کلیشه خطرناک و هویتی «امت برگزیده» نیفتد، و اعلام میکند که خروج دستهجمعی آنها در جنبش مقاومتشان در برابر حاکم مستبد ــ فرعون مصر ــ بود که در صحرا آنان را به مردم بدل ساخت. او در عین حالی که به شرح این نیروهای آریگویانه در نامـمفهوم یهودی میپردازد، هرازگاهی نیز هشدار میدهد که شکلگرفتن دولت دقیقاً علیه آنها و نقطه مقابلشان است. (منبع)
اما دولت یهودی با تکیه بر هویت صلب و با پیگیری شاخهای خاص به نام «صهیونیسم» بالاخره تشکیل شد. تنها خصم این دولت فلسطینیها یا اعراب سرزمینهای اشغالی نبودند، بلکه فرآیندهای ملتسازی دولت اسرائیل یهودیان را نیز طرد میکرد. علاوه بر مثال ذکرشده درباره یهودیان اتیوپیایی، نمونه بسیار مشهور دیگر «هانا آرنت»، فیلسوف یهودی و یکی از تبعیدیهای دولت نازی آلمان بود که پس از انتشار کتاب «آیشمان در اورشلیم» و نیز نقد ناسیونالیسم یهودی، از سوی یهودیان صهیونیست مورد حمله قرار گرفت. آرنت در پاسخ به نامه انتقادآمیز «گرهارد شولم»، متاله یهودی که او ــ و دیگر روشنفکران متعلق به چپ آلمان ــ را به نفهمیدن مفهوم «Ahabath Israel» («عشق به مردم یهود») متهم کرده بود، نوشت:
«شما کاملاً درست میگویید. من تحت تاثیر "عشقی" از این دست قرار نگرفتهام [...] از آنجا که خودم یهودی هستم، این "عشق به یهودیان" کمی به نظرم مشکوک میرسد [...] اجازه دهید برای روشنترکردن نکته حرفم، گفتوگویی را شرح دهم که در اسرائیل با یک شخصیت سیاسی مشهور داشتم که در حال دفاع از ایده ــ به نظر من مخرب ــ عدم جدایی دین و دولت در اسرائیل بود. او چیزی شبیه به این جملات را بر زبان آورد ــ که البته صورت دقیقشان خاطرم نیست: "شما حتماً میفهمید که من به عنوان یک سوسیالیست به خدا باور ندارم؛ من به مردم یهود باور دارم". به نظر من این جمله شوکهکننده بود.» (منبع)
آنچه آرنت را شوکه میکند، شباهتی است که میان «عشق به مردم آلمان» با «عشق به مردم یهود» در فرآیند ساختن هویتی برای دولتـملت وجود دارد؛ عشقی که برای استقرار اقتصاد سیاسی تولید و قدرت خود، همهچیز را پاکیزه، همگون، و بیخلل میخواهد. میگویند که شیطان به هیئت مار ظاهر شد تا پاکی بیخلل «آدم» در پیشگاه خیر مطلق را لکهدار کند و او را بفریبد. در برابر سیاست الاهیاتی معطوف به پاکی از سوی سیاستمدارانی در اسرائیل که لاجرم به پاکسازی نژادی ختم میشود، دفاع ما از مارها ضرورتی سیاسیـاخلاقی است. و برای بر عهدهگرفتن این ضرورت، نباید به دام «دوگانه حماس/دولت اسرائیل» و غفلت از اشاره به نژادپرستی دولتی اسرائیل با ارجاع به «تروریسم» حماس افتاد.
نظرها
علی
وقتی مسلمان سلفی و خداشناس غزه همین موشک های اهدایی ولایت امر مسلمین را بسوی نیروگاه اتمی نشانه میرود یا موشک را به خواست خدا ول میکند اگر زورشان برسد همانند برادران داعش خود همه مردم حتی مسلمین را نابود خواهند کرد انگا ر اسلام دارد تکرار میشود حالا میشود فهمید چطور پداران ما مسلمان شدند حماس دنبال مظلوم نمایی هست درصورتیکه اگر قدرت داشتند انسان ها که هیج حتی ملخ گاو ها را هم حد شرعی میزدنند ا***با تشکر از رادیو زمانه
reza
بسیار عالی بود. ظاهرا تهدید و برچسب به هر کس که از اسراییل انتقاد کند شیوه ای رایج شده است.
ابوذر
نظم نوین همین کنش اسراییلی و واکنش جهانی است . آنجا که حق و حقدار دوباره باز تعریف میشوند. آنجا که تمامیت خواهی فاشیستی به عنوان یک کنش سلسله جنبان همه وقایع پس از خودش است و اخلاق و مدنیت و مردمسالاری در این استقرار هژمونیک به کمکش میآیند .این کنش را من در یک شور دیالکتیک (!) علت موجده همه وضعیت موجود ، حتی حماس میدانم ....حماس معلول و به لحاظ مفهومی مدلول تمامیتخواهی فاشیستی و صهیونیستی دولت اسراییل است ، این تمامیت خواهی کاملا سیستماتیک ،پویا و به طرز اعجابآوری واضح و فارغ از ابهام است . شاخص ترین نمایندگان دولت اسراییل در هر دورهای ، ودر هر موقعیتی بدون لاپوشانی در چشم دنیا خیره نگاه کردهاند و سیاستهای آپارتهایدی خودشان را اعلام کردهاند ، هیچ شک وشبههای در تمایلات پاکسازی نژادی زعمای صهیونیست نیست ..... ولی خب استاندارد دوگانه اخلاق سیاسی جهان امروز که زیر تیول سرمایهداری صهیونیزم است سائق ها و تشویقهای زیادی برای موضعگیریهایی نظیر موضع آقای محمدی در نظر میگیرد ....اسراییل هر چه دلش میخواهد میکند . هر جور دلش بخواهد ......هر گاه..... چرا این هم عرض و هموزن دانستن حماس و اسراییل در رسانهها ادامه دارد ...!؟ چون اسراییل به این تناظر محتاج است . علت موجده ...همان علت مبقیه است ...و کودکان و زنان و غیر نظامیان بی گناه غزه هیزم این کارخانهاند ....
احسان
به نظر من که باید اتفاقاً روی این تاکید کنیم حماس منتخب مردم اونجاست و از هیچ کس هم نترسیم. هر کی هم می گه تروریست ان اینا یا موشک پرتاب می کنن، نمی فهمه چه خبره.
بهنام
نمیدانم چی از جون استاد محمدی میخواهید ؟ حساب دو دو تا چهارتاست و قضیه خیلی ساده است . اگر میخواهند خانه هایشان بر سرشان خراب نشود ، راکت پرتاب نکنند همین . شما ها که کاسه داغتر از آش شده اید بروید به رهبران گروهک تروریستی حماس که جیره خور ایران است یک طوری حالی کنید که راکت به اهداف غیر نظامی پرتاب نکنند ، البته اگر در این جماعت تروریست از خدا بی خبر یک نفر زبان خوش حالیش شود . همه مثل روز میدانند که سر مار کجاست و فتنه فلسطین و اسرائیل از کجا آب میخورد و این رژیم منحوس ایران است که نه تنها در فلسطین ، بلکه در کل منطقه خاورمیانه دخالت بیجا کرده و موجب گسترش خشونت و فتنه گرائیست . پس بیخود زور زیادی نزنید و اسزائیل را محکوم نکنید ، چرا که مسئله مثل روز روشن است . همین گروهکهای اسلامی جنایاتی مرتکب میشوند که حتی مغولها و بربرها هم در برابر آنان رو سفید شده اند و اگر دستشان برسد به صغیر و کبیراز هر دین و فرقه و گروهی رحم نکرده و نخواهند کرد و اسم این اعمال جنایت بار خود را ( جهاد ) در راه خدا میگذارند بله چه توجیهی بالاتر از این که اسم اینگونه جنایات شنیع و آدم کشیها را جهاد گذاشته و آن را به خدا نسبت دهند . خدائی که محمد ادعا کرده از جانب او فرستاده شده و فرمان قتل و غارت و تجاوز داده است .
علی کبیری
مقالۀ بسیار متین و تکان دهنده ای بود. رهبران صیهونیست در تلاش مداوم برای از بین بردن هویت واقعی قوم یهود هستند. منشاء این قوم از Abyssinia که همان کشور فعلی حبشه است، میباشد. با مرور در منابع تاریخی مشخص میشود که این قوم براثر خشکسالی های مداوم در Axum که محل زندگی اصلی آنان بوده است، با راهمنمائیهای رهبرانشان که آنها را در کتاب عهد عتیق به عنوان پیامبرانشان نامیده اند، از آن دیار بسوی شمال آفریقا درجستجوی محلی مناسب برای زندگی، کوچ کرده اند. عده ای ازآنها باعبوراز دریای سرخ خودرا به یمن کنونی میرسانند وعدۀ دیگری به مصر میرسند. آن عده ای که دریمن سکنا میکنند، بعداز جنگهای متعدد حکومتی بنام حیمیاریها را تشکیل میدهند. گروه دیگری که در مصر گرفتار کارهای اجباری فراعنه شده بودند، با دست به دامن شدن به موسی که فردی متعلق به خاندان سلطنتی بود، او راتشویق به کمک کرده وبا راهنمائی وکمکهای وی از دریای سرخ در جنوب صحرای سینا بطرف مشرق رو به فرارمیگذارند. پس از رسیدن به صحرای سینا، برطبق کتاب عهد عتیق وبه گفتۀ خودشان حتی موسی راهم کنارمیگذارند. ازآنجا به بعد خودشان را قوم برگزیدۀ خدانامیده ودرجستجوی سرزمین موعود که خداوند سند ملکیش را بنام یهودیان صادرکرده است، بسوی شرق کوچ میکنند. بخش اعظم عهد عتیق درواقع سرگذشت این قوم است. درادامۀ جستجو برای رسیدن به سرزمین موعود، با مردم ساکن سرزمینهای عبوری نیز برخوردهای جنگی پیدامیکنند وغیره... منظور اینست که اصلیت این قوم از آفریقا وحبشه است. بهمین علت است هر که آنها را مورد انتقادقراردهد، وی را آنتی سیمیتیک یا ضدسامی مینامند. دراین حیص وبیص عدۀ زیادی از سفید پوستان هم تغییر آئین داده وخودشان را به اینها چسبانده اند. درمقابل مشاهده میکنیم که یهودیان اصیلی که از اتیوپی یا حبشه به امید زندگی بهتر به اسرائیل مهاجرت میکنند را مورد تبعیضهای شدید قرارداده وکوشش میکنند تاباناباروری آنها هویت قومی خودشان را که همان سیاه پوست بودن است، را از بین ببرند.
بهنام
جناب کبیری میتوانم سئوال کنم منبع ادعای جنابعالی از ریشه قوم یهود کجاست ؟ بنده اولین بار است که می بینم کسی ادعا کرده است که ریشه این قوم، حبشی و در آفریقا بوده است !
Yavar
دنبال مقصر نیستیم، هر کسی در هر گوشه ای از این جنگ که تقصیر دارد، تنها و تنها مسئله ، کشتار کودکان در دو سوی دیوار حایل است که باید هر چه سریع تر متوقف شود.
علی کبیری
قدیمی ترین یهودیهای شناخته شده درجهان که قدمت وجودی آنها به بیش از 2000 سال قبل از میلاد مسیح میرسد، یهودیهای حبشه هستند. باید درنظرداشت که در 2000 سال پیش از میلاد مسیح اثری از یهودیان حتی در میانرودان که آثار دورانهای ماقبل مفرغ آن نیز توسط باستان شناسان کشف شده اند، دیده نشده است. قابل ذکراست که در2000 سال قبل از میلاد در سرزمین کنونی اسرائیل نیزاثری از یهودیان دیده نشده است. به همین سبب یهودیهای حبشه خودشان را یهودیان اصیل متعلق به "بیت اسرائیل" میدانند که این لقب اسرائیل با کشور اسرائیل ونیز قبائل کشاورزاسرائیلی که همجواراقلیم جهودا Judea درحدود سرزمین کنونی اسرائیل که یهودیان کاسب وباسوادی درآنجا زندگی میکرده اند و آثار آنها از سدۀ 600 قبل از میلاد در اورشلیم وحوالی بحرالمیت موجوداست، تفاوت دارد. تازه، موضوع برسمیت شناخته شدن یهودیهای حبشه به عنوان یهودی، دردهۀ 1970 از سوی پیشوایان مذهبی و خاخامهای عالی رتبۀ اسرائیلی مورد تأئیدقرارگرفت و درپی آن دولت اسرائیل نسبت به انتقال آنها از حبشه به اسرائیل اقدامات متعدد بعمل آورده است. تاقبل از دهۀ 1970، بعلت ناشناخته بودن یهودیهای حبشه این یهودیها درزمرۀ یهودی محسوب نمیشدند. طبق مدارک تاریخی وکشفیات باستانشناسی، یهودیان حبشی در آکسوم (Axum) که نزدیک به دریای سرخ درشمال حبشه واقع بود، دارای حکومتی یهودی بوده و به اموربازرگانی وتجارت اشتغال داشتند وزبان و خط آنها Ge'ez که مادر زبانهای آرامی وعبری است، میباشد. یهودیان نامبرده بسیارمتعصب واُرتدکس بوده و از خوردن غذاهای غیر یهودیان ودرآمیختن با آنها از راه ازدواج وغیره... امتناع کرده ومیکنند. اینها دارای رسم ورسوم مخصوص به خودشان هستند ودراکثر موارد دارای رسوم متفاوتی با بقیۀ یهودیان بوده وحتی از مراسمی نظیرخانوکا وپوریم وغیره بی خبربوده اند. حکومت یهودی آکسوم به علت برخورد منافع درتجارت، با حکومت کوشک در نوبیا (Nubia) که قسمتی از سودان کنونی ودرشمال حبشه وآکسوم واقع بود، درگیری نظامی پیدا کرده و کوشک را درجنگ شکست داده وبر نوبیا تسلط می یابد. ولی بعداً فراعنۀ نوبیا که که با مصرروابط دوستانه ای داشتند، به کمک فراعنۀ مصریهودیان آکسوم را شکست دادند وتعداد زیادی ازآنها را به اسیری به مصربرای ساختن اهرام میفرستند. داستان نجات آنها از مصر از طریق عبورازدریای سرخ چیزی جز افسانه نیست. توجه به این نکته ضروریست که جبل موسی درکوه سینا درجنوب صحرای سینا واقع بوده ونزدیک به شمال دریای سرخ است. درآن نقطه وهنگامی که زاویۀ تابش خورشید نسبت به زمین تغییر میکند، تصویر صخرۀ بلندی به رنگ سرخ که مشرف بردریااست، درآب میافتد و رنگ آب را به رنگ سرخ نشان میدهد. به همین علت آن دریا را دریای سرخ نامیده اند. اما اینکه پیش از عبور یهودیان حبشی از دریا، آب به رنگ خون درآمده بود، صحت ندارد. درواقع، یهودیان از شمال دریا از مصر به صحرای سینا عبورکرده بودند وبنا به علتی که دربالاذکرشد، درآن برهۀ زمانی بعلت تابش خورشید وانعکاس رنگ سرخ صخره درآب دریا، آب به رنگ سرخ جلوه نموده بود. درخاتمه مایلم واقعیتی درمورد سامی یا Semite هم بیان کنم. سامی به کسانی گفته میشود که درمناطقی زندگی میکنند که درماههای ژوئیه و اوت در آنجا باد سام میوزد. علت نامیدن این باد به باد سام آنست که هنگام برخورد آن با بدن انسان، پوست وی راسیاه ومسموم کرده ومیکشد. مردم به هنگام وزیدن این باد در داخل خانه ها میمانند وبهمین سبب درزمانهای قدیم کاروانیان در ماههای نامبرده ازعبوراز صحراها خودداری میکردند. این باد در صحراهای شمال آفریقا وعربستان میوزد. بنابراین، سامی ها متعلق به صحراهای شمال آفریقا وعربستان بوده وانتساب قوم یهود به سامی مؤید آنست که این قوم دراصل سیاه پوست بوده اند.
مهناز
واقعا خوب است که دو سویه نگاه کنیم و به نقد کارهای حماس نیز بپردازیم ولی خوب نیست در دامن رژیم جعلی و مفسد اسرائیل نیز غش کنیم واقعا مقاله تاسف آوری هست