گزارشی از نشست «جامعه و کشتار دهه شصت» در برلین
پرستو فروهر: «وقتی به یاد میآورم انگار دوباره گرفتار آن تله میشوم؛ تلهای که به نام مذهب و مردم برای حذف دگراندیشی و اعتراض در عرصه عمومی ساخته شد.»
«وقتی به یاد میآورم انگار دوباره گرفتار آن تله میشوم؛ تلهای که به نام مذهب و مردم برای حذف دگراندیشی و اعتراض در عرصه عمومی ساخته شد. شبیه انسانی که به تخت شوک الکتریکی بسته میشود تا آن سلولهای وجودش که جسارت دیگری بودن به او داده است، از جان و تنش رانده شود.»
این بخشی از سخنان پرستو فروهر، نویسنده و فعال حقوق بشر در بیست و ششمین سالگرد کشتار تابستان ۱۳۶۷ خورشیدی در برلین است.
روز ۳۰ شهریور (۲۱ سپتامبر) یادمانی برای کشتهشدگان دهه شصت با عنوان «جامعه و کشتار دهه شصت» برگزار شد.
در این یادمان که به همت کانون پناهندگان سیاسی ایرانی در برلین و کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران - برلین برگزار شد، شهروز رشید شاعر و نویسنده و مجید قدیانی هنرمند و نوازنده نیز شرکت داشتند.
پرستو فروهر، هنرمند، فعال سیاسی و فرزند پروانه اسکندری و داریوش فروهر که در جریان قتلهای موسوم به قتلهای زنجیرهای کشته شدند، از تجربه زیست خود در دهه شصت و خشونتهای آن دوران سخن گفت. شهروز رشید نیز در این سمینار به موضوع شعر معاصر و سرکوب دهه شصت پرداخت.
سرکوب دگراندیشان و کشتار دستهجمعی زندانیان سیاسی، اندک مدتی پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی آغاز شد؛ سرکوبی که خیلی زود به کشتار دستهجمعی زندانیان سیاسی در دهه شصت انجامید. در این دهه هزاران زندانی سیاسی شکنجه و اعدام شدند.
به گفته پرستو فروهر، وقوع جنگ، حمایت بخشی از مردم از نهادهای سرکوبگر، انزوای سیاسی و تنگناهای اقتصادی در این خشونتها نقش داشتهاند.
حال حدود سه دهه از آن دوران میگذرد و بازگویی و بیان رویدادها برای شاهدان و آنانی که سرکوب را زیستهاند کار آسانی نیست.
به گفته پرستو فروهر، بازگویی دهه شصت، «مصداق لکنت» است. او میگوید: «اگر لکنت فاصلهای از انقباض بین "قصد بیان" و "بیان" باشد، بازگویی آنچه در دهه شصت گذشت، برای بسیاری از ما که شاهد سرکوب آن دوران بودهایم، "مصداق لکنت" میشود. میان واژهها و جملهها، بریدگیهایی از انقباض و سکوت پدید میآید که پشتشان انباشتی از یادهای مهیب و طاقتفرسا تلنبار شده. این بریده شدگیها اشباع از تقلای انسانی من نوعی است که بیان روان و سلیسی برای بازگویی تجربه زیست شده خویش از سرکوب دهه شصت و بازنمایی تصویر خویش در آن دوران نمییابد.»
به باور پرستو فروهر برای درک چرایی این موقعیت باید صداقت و صراحت به کار بست. این نویسنده ایرانی میافزاید: «وقتی به حافظهام رجوع میکنم و گفتوگوهای خود و همسالان خود را به یاد میآورم بازگویی از دهه شصت در جمعهای ما که تجربههای مشابهی از آن دوران داشتهایم، اغلب شبیه بیرونریزی کلمات در مخلوطی از تلخگویی و سرزنش و عزاداری بوده است. مصداق آن کسی که به هنگام وقوع فاجعه دهانش را با پارچهای بسته باشند و حالا که پارچه را از دهان بر میدارد دم و بازدم را بهم میبندد و ناگفتهها و نگریستههایش با هم بیرون میریزد؛ صحنهای از ناتوانی تبیین. به این امید که مخاطب درگیر این ناتوانی شود، خود این پاره پارههای تصویر را کنار هم بگذارد. در این چالش ادراک نقش مخاطب در پیگیری کلاف پیچیده رشته فکرها و رشته دردهای گوینده اساسی میشود. از این روست که همدلی فضای لازمی برای سرگرفتن گفتوگویی عادلانه است، اما اگر فضای همدلی گشوده نشود، اگر مخاطب از نفوذ تجربه آن سرکوب دهشتناک در سلولهای جانش سرباز زند، گفتوگو و یک رابطه عادلانه، میسر نمیشود و همواره وجه نفیای و تحمیل مییابد و درک متقابل به گونهای ناتمام مییابد.»
نفی خویش
به باور پرستو فروهر کشتار دهه شصت باعث شکاف و دوشقه شدن تاریخ شده است.
او، به گفته خودش، وقتی به کشمکشهایی که اینجا و آنجا همچنان در جریان هستند دقت میکند درمییابد که انگار تاریخ همچنان در بستر این کشمکشهای دوشقه باقی مانده است و همچنان به تاریخ ما و تاریخ آنها تقسیم میشود و آن شکافی که سرکوب آن دوران در جان جامعه کشید همچنان عمل میکند.
به باور این هنرمند از این منظر چگونگی بازخوانی سرکوب دهه شصت، فرد را در برابر یک انتخاب هویتی قرار میدهد.
فروهر رویدادهای تابستان شصت و هفت را به یاد میآورد و میافزاید: «وقتی به تابستان شصت و هفت فکر میکنم به آن یورش وحشیانه که تمامی حریمهای واقعی و ذهنی ما را شکست؛ به آن همه خشونت لجامگسیخته که یا شکنجه کرد و کشت، یا ترس شکنجه و مرگ را مثل زهر به جان ما ریخت؛ به آن مخفی شدنها و دور ریختنها؛ به آن فهرست طولانی نامها که هر روز در روزنامه و اخبار شامگاهی اعدامشدگان را ردیف میکرد؛ به چهرههای درهم شکسته شده زندانیان که بر صفحه تلویزیون تا نفی خویش کنند و ما را به نفی خویش بخوانند؛ به قطع عضو جامعه از اندامهای مخالفت و اعتراض خود.»
اشاره این فعال حقوق بشر به اعترافهای اجباری دهه شصت و توابسازی در زندانها است.
فراموشی و مماشات
طی سالهای گذشته در برخی محافل ایرانی مسئله بخشش و فراموشی کشتارهای دهه شصت مطرح شده است.
بسیاری از فعالان حقوق بشر و قربانیان این دوران بر مسئله دادخواهی تاکید دارند. آنان استدلال میکنند هنوز قربانیان در جمهوری اسلامی در جایگاه متهم هستند. آنان هنوز در حاشیهاند و از نظر جمهوری اسلامی مستحق مرگند و اعدام، نه در جایگاهی که بخواهند ببخشند یا نبخشند.
پرستو فروهر میگوید، کشمکش بر سر چگونگی روایت تاریخی و تلاش برای حذف بخشی از حافظه جمعی از روایتهای تاریخی، به قصد استحالهای که محصولش هویتی سازگار با نظام حاکم باشد و برای شکلدهی به حافظه فرهنگی بر پایههای قالبهای مطلوب ساختار قدرت، مدتی است که اوج گرفته. دم و دستگاه عریض و طویلی در کار است تا فرهنگ سیاسیای را غالب کند که تنها در چهارچوب کلیشههای حکومتی احساس و ادراک میکند. تا حافظه جمعی گذشته را آنسان به خاطر بسپارد که در گفتمان حاکمان جا بگیرد تا میل جامعه، آیندهای تصور نکند جز در قالب آن طرحی که نظام حاکم میریزد.
به باور این فعال حقوق بشر در چنین موقعیتی، برای دستیابی به درک و کنشی سریع، به نمادهایی نیاز هست که حقیقت تاریخ را در خود فشرده کند و عریانی واقعیتشان، هیچگونه تحریف را برنتابد. به مکانهایی نیاز هست که همدست ما باشند تا حافظه را از دستخورد فراموشی و مماشات برهانند؛ به جایگاهی نیاز هست که نقطه اتصال سرکوب کشتهشدگان و کنش دادخواهانه بازماندگان باشد؛ به مکانهایی نیاز هست که شاهد عینی حقیقت سرکوب باشند و از ما طلب حقیقتگویی کنند. خاوران چنین مکان و چنین روایتی است.
پرستو فروهر در پایان سخنان خود گفت، باز هم این پرسش در ذهنش پرسه میزند که «تاریخ ما را چگونه به حافظه خواهند سپرد؟»
سکوت
بخش دیگری از سمینار به سخنان شهروز رشید اختصاص داشت. وی نخست این پرسشها را مطرح کرد که شعر معاصر چه برخوردی با اعدامها و کشتار زندانیان تابستان شصتوهفت داشته است؟ چگونه وقایع این دهه را در خود جذب و هضم کرده است؟ کجا تکان خورده است؟ یخ درونش کجا شکسته است؟ کجا چند پله به ژرفاها رفته است؟
به باور این شاعر ایرانی سرنوشت شعر هر دورهای بسته است به نوع و عمق ارزیابی و نگرش شاعران آن دوره به حوادث و برشهای دورانساز آن مرحله از جریان تاریخ.
شهروز رشید برای نمونه به نیمایوشیج اشاره کرد که با نگاه به دوره مشروطه به ذهن و زبان خود شکل میدهد.
او در میان سخنان خود به نقل قولی از فرج سرکوهی روزنامهنگار و منتقد ادبی پیرامون سکوت جامعه ادبی نسبت به رویدادهای دهه شصت اشاره کرد: «ما نسبت به قربانیان دهه فاجعه ۶۷ تاسف و همدردی داشتیم و بازداشت شکنجه و اعدامها را محکوم میکردیم، اما از میان ما روشنفکران کشور هیچکس زبان و قلم به اعتراض آشکار باز نکرد. هیچ بیانیهای منشتر نشد. هیچ پیشنهادی در اینباره مطرح نشد. کشتار در عرصههایی جدا از هنر و ادب خلاقی نیز بازتاب نیافت. برخورد غالب سکوت بود.»
این نویسنده پرسید: اگر شاعران بر آن واقعیتها چشم بسته باشند، از آن امر واقع روی گردانده باشند، حقیقتشان از مطالعه کدام واقعیتها بیرون کشیدهاند؟ به باور او وقتی ادبیات دورهای بر بخشی از واقعیتهای جامعه چشم میبنندد، بیتردید همه واقعیتهای مرتبط با آن را هم ندیده است. حاصل این نوع نگاه نمیتواند ادبیات یا شعر آن دوره باشد.
به عقیده این نویسنده ایرانی، «در امر نوشتن درباره دهه شصت و خاوران، اصل سخن بر حقیقت است، نوشتن برای حافظه است، برای در خاطر نگهداشتن. خاطرات زندانیان، و بازماندگان کشتارها، ژانری است که آن دهه را از خطر فراموشی نجات داده است. ژانری مستقل. کاری که شعر و ادبیات هرگز نمیتواند از عهدهاش برآید. ارزش این کارها در غیر ادبی بودن آنهاست، در گفتنِ از حقیقت است، در استقلال نوشتاریشان است. به همین سبب هر گونه تلاشی برای ادبی کردن آنها کم اثر کردن امر واقع است. در یک کلام این متنها، متنهایی بیبدیل و یگانهاند».
فرهنگ رستگاری و توبه روشنفکران
در دهه شصت، زندانیان سیاسی از سوی بازجویان و شکنجهگران تواب میشدند. این توبه، تنها توبه مذهبی محسوب نمیشد، بلکه شامل وادارکردن زندانیها به نفی گذشته خود هم میشد.
از توابان اعترافات تلویزیونی گرفته میشد و گاه آنان باید در شکنجه یا اعدام همرزمان خود شرکت میکردند.
شهروز رشید گفت: «مفهوم توبه، تازیانه جمهوری اسلامی بوده و هست و در عین حال در رحمت و رستگاری یکی از مفاهیم بنیادی ادبیات قدیم هم هست. مراحل توابسازی و نشان دادن درهای رستگاری جمهوری اسلامی در زندانها، زیر شکنجه در این ادبیات رستگاری بارها تشریح شده است.»
این نویسنده در بخش دیگری از سخنان خود نقل قولی از رهبر جمهوری اسلامی آورد و توضیح داد: «خامنهای، در یک سخنرانی میگوید: "البته در نهایت، پدیدهای به نام پدیده توبهی روشنفکری وجود دارد که من مظهر توبهی روشنفکری را مرحوم آل احمد و مرحوم دکتر علی شریعتی میدانم. آنها واقعاً توّابین محیط روشنفکری هستند." میبینید که دغدغهی بزرگ فرهنگیاش این است که چه بد که تنها دو تواب روشنفکری داشتهایم. او همهی روشنفکران را تواب میخواهد.»
نظرها
كشكساب
با درود بر همه ايرانيان ، با زنده داشتن ياد انانكه در طول وجود ننگين اين حكومت جاني ، قرباني شدند ، با احترام بسيار به انان كه در اين گزارش شركت كرده اند . سال شصت و هفت ، اكرچه تلويزيونها را بردند و روزنامه قطع شد و ملاقات متوقف گرديد ولي در ان سال بهيچوجه هيچ خبري از جنايات منتشر نكردند. حتي بسياري از ما كه در اوين بوديم خبر نداشتيم ، چه ميگذرد . لذا اشاره خانم فروهر ، ظاهرا به سال شصت و شصت و يك است كه همه روزه ( صدها اسم در روزنامه ها بعنوان اعدام شده منتشر ميگرديد ) در موردسكوت نويسندگان گلايه شد . بسيار شعرا و نويسندگانند كه اخلاق گريزند و فقط شعر گفتن يا كتاب نوشتن بهر روي را وسيله ارضاي خود ميكنند و به آن دلخوشند . چون وطن را نميشناسند تا برايش تلاش كنند يا به مبارزين در راه وطن بپردازند . بنده گمان نميكنم با اين روشنفكر نماهاي مزدور و اين حمايتهاي خارجي كه بقاي حكومت اسلامي را طولاني كرده ، در اينده ، بتوان چگونگي عمق فاجعه دهه طلايي خميني دروغگو در ايران را ، ثبت در تاريخ نمود . شايد اگر ايرج مصداقي شروع نميكرد كه درود بر او ، همين چند قطره از اقيانوس جنايات نيز ، از سوي عزيزان ديگر ، علني نميشد . شما ببينيد فقط در سالن ما حدود دوازده اتاق كه در هركدام گاهي تا سي نفر بودند . در آموزشگاه شش سالن بود . بعلاوه چند ساختمان مثل سيصدو بيست و پنج ، اسايشگاه ، دويست و نه ، و بسيار كه بلد نيستم فقط در اوين . حالا در كل كشور خدا ميداند . اينها همه بمحض اسارت بعضا تا سالها شكنجه شده اند . پس كجايند اين همه ، انهمه پاهاي زخمي ، انهمه زن و مرد اش و لاش ، چرا هيچيك حوصله ندارند براي ايندگان ، بگذارند كه چه بر سر ايران و ايراني امد ؟ البته فشار موجود است . ولي بايد تكاني خورد . پاينده ايران ، سربلند ايراني