کابوس ابولا به روایت کاشف ابولا
در گفتوگوی مفصل پیش رو، پیتر پایوت، از اعضای تیم پژوهشیای که در دهه ۱۹۷۰ میلادی موفق به کشف این ویروس شد، از ماجرای این کشف میگوید.
روزی نیست که اخبار تلخ قربانیان «ابولا» به گوش ما نخورد؛ بیماری مرموزی که گرچه بالغ بر چهار دهه از تشخیص آن میگذرد، اما مورد اخیر شیوع آن در غرب آفریقا، میرود تا به یک بحران جهانی بدل شود.
طبق آمار «سازمان جهانی بهداشت» (WHO)، «مرکز کنترل و پیشگیری بیماریهای ایالات متحده» (CDC)، و همچنین دولتهای محلی، تاکنون بالغ بر ۸۰۰۰ نفر طی سال میلادی جاری به این ویروس مهلک مبتلا شدهاند، که از این بین، بیش از ۳۸۶۰ نفرشان جان سپردهاند. علاوه بر کشورهای لیبریا، سیرالئون، و گینه که مبدأ این اپیدمی بودهاند، مواردی از ابتلای به این بیماری در کشورهای نیجریه، سنگال، ایالات متحده، و اسپانیا هم گزارش شده است.
در گفتوگوی مفصل پیش رو، پیتر پایوت، از اعضای تیم پژوهشیای که در دهه ۱۹۷۰ میلادی موفق به کشف این ویروس شد، از ماجرای این کشف میگوید، از مخاطراتی که میتوانند ابولا را به یک کابوس جهانی بدل کنند، و از راهبردهایی که چه بسا ما را در مقابله با این تهدید نوظهور یاری کنند.
پروفسور پایوت، شما در کسوت یک دانشمند جوان، عضو همان تیمی بودید که در سال ۱۹۷۶ موفق شد ویروس ابولا را کشف کند. داستان از چه قرار بود؟
خوب به خاطر دارم. روزی از روزهای ماه سپتامبر بود که خلبانی از خطوط هوایی سابنا، فلاسکی به رنگ آبی روشن برایمان آورد و همچنین نامهای متعلق به یک پزشک از کینشاسا – [کشوری] که آن موقع اسماش «زئیر» بود. نوشته بود این فلاسک، حاوی یک نمونه خون از راهبهای بلژیکیست که اخیراً در یامبوکو – روستای دورافتادهای در شمال این کشور – به بیماری مرموزی مبتلا شده است. از ما خواسته بود نمونه را تست کنیم و به بنیم آیا ویروس تب زرد است یا نه.
این روزها احتمالاً فقط در آزمایشگاههای فوقایمن بتوان ویروس ابولا را بررسی کرد. آنوقت شما چطور از خودتان مراقبت کردید؟
اصلاً ما تصوری از اینکه این ویروس چقدر خطرناک است، نداشتیم. ضمناً آنوقتها در بلژیک آزمایشگاه ایمنی وجود نداشت. فقط روپوش سفیدمان را پوشیدیم و دستکشهایمان را. فلاسک را که باز کردیم، کلی از محتوای یخاش آب شده بود و از نمونههای ویروس هم یکیشان شکسته بود. خون و خردهشیشه روی یخآب شناور بود. آنیکی لوله آزمایش که سالم مانده بود را از این لجن درآوردیم و رفتیم سراغ اینکه به روشهای متعارفِ آن موقع ببینیم آیا هیچ عامل بیماریزایی در خون پیدا میشود یا نه.
ولی گویا ویروس تب زرد هیچ ربطی به بیماری آن راهبه نداشت.
نه. تست تب لاسا و حصبه هم منفی از آب درآمد. اما چه میتوانست باشد؟ همه امیدمان به این بود که بشود ویروس را از نمونه جدا کرد. به همین خاطر هم آن را به موشها و سایر حیوانات آزمایشگاهی تزریق کردیم. چند روز اول، هیچ اتفاقی نیافتاد. فکر کردیم احتمالاً عامل بیماریزا، هرچه بوده، از بابت برودت ناکافی فلاسک، آسیب دیده. ولی حیوانات، رفتهرفته یکی پس از دیگری از پا درآمدند. تازه داشتیم میفهمیدیم که این نمونه، محتوی چه چیز مرگباری است.
و کماکان به کارتان ادامه دادید.
نمونههای دیگری از [خون] آن راهبه – که تا آن موقع دیگر جان سپرده بود – هم از کینشاسا سررسید. تازه داشتیم آماده میشدیم که ویروس را زیر یک میکروسکوپ الکترونی بررسی کنیم، که WHO به ما سفارش کرد همه نمونهها را به یک آزمایشگاه فوقایمن در انگلستان بفرستیم. اما سرپرست ما در آن موقع میخواست کار را خودش به نتیجه برساند؛ حالا هرچه میخواست، بشود.
شیشهای محتوی ویروس را برداشت تا آن را بررسی کند، اما دستاش لرزش داشت و شیشه را روی پای یکی از همکارانمان انداخت. شیشه خرد شد. فقط با خودم فکر کردم که «ای بخشکه شانس!» فوراً همهچیز را ضدعفونی کردیم، و خوشبختانه همکارمان هم کفشهای چرمی ضخیمی پوشیده بود. هیچ اتفاقی برایمان نیافتاد.
و بالاخره موفق شدید به کمک میکروسکوپ الکترونی، تصویری از ویروس تهیه کنید.
بله؛ اولین چیزی هم که به ذهنمان خطور کرد این بود که: «این دیگه چهجور کوفتیایه؟» ویروسی که اینهمه مدت پیاش میگشتیم، خیلی بزرگ بود، و خیلی هم بلند؛ مثل کرم. هیچ شباهتی به [ویروس] تب زرد نداشت. عوضاش شبیه ویروس فوقالعاده خطرناک ماربورگ بود، که آن هم مثل ابولا، یک ویروس خونریزیآور است. در دهه ۱۹۶۰، چند تکنسین آزمایشگاهی را در شهر ماربورگ آلمان از پا درآورده بود.
آن موقع ترسی هم از این موضوع داشتید؟
آن موقع تقریباً هیچچیزی راجع به ویروس ماربورگ نمیدانستم. وقتی [امروزه] با دانشجویانم در اینباره صحبت میکنم، فکر میکنند لابد از عصر حجر آمده بودم. اما راستاش باید به آزمایشگاه میرفتم و در یک اطلس ویروسشناسی جستجو میکردم. چیزی نگذشت که مرکز کنترل بیماری آمریکا نشان داد که این ویروس، نه از نوع ماربورگ، بلکه ویروسی است ناشناخته، منتها وابسته به همان ویروس. ضمناً [تا آن موقع] متوجه شدیم که در همین مدت، صدها نفر از اهالی یامبوکو و نواحی اطراف آن در اثر ابتلا به این ویروس از پا درآمدهاند.
چند روز بعد هم شما جزو نخستین دانشمندانی شدید که به زئیر اعزام شدند.
بله. راهبهای که فوت کرده بود، و همچنین سایر خواهران همدورهاش، همگی بلژیکی بودند. آنها در یامبوکو، که آن موقع بخشی از کنگوی تحت استعمار بلژیک محسوب میشد، اداره یک بیمارستان کوچک را به عهده داشتند. وقتی دولت بلژیک تصمیم گرفت چند نماینده را اعزام کند، من هم بلافاصله داوطلب شدم. ۲۷ سالم بود و تا حدی احساس قهرمان دوره کودکیام را داشتم، تنتن. و این را هم باید اعتراف کنم که از فرصت پیشآمده برای پیگیری یک چیز کاملاً تازه، کیفور بودم.
یعنی هیچ جایی برای ترس، یا دستکم نگرانی نبود؟
البته برایمان مسجل شده بود که با یکی از مهلکترین بیماریهای ویروسیای که جهان به روی خود دیده، طرفیم – و هیچ هم این را نمیدانستیم که [این ویروس] از طریق مایعات بدن انتقال پیدا میکند. احتمال [انتقال از طریق] پشه هم مطرح بود. خودمان را با لباسهای محافظ و دستکشهای لاستیکی پوشاندیم و حتی یک جفت عینک موتورسواری هم قرض کردم که چشمهایم را پوشیده نگه دارم. اما در آن گرمای حارهای، محال بود بشود از ماسکهای گاز هم که با خودمان به کینشاسا برده بودیم استفاده کرد. احتمالاً مبتلایانی به ابولا که من درمانشان میکردم همانقدر از ظاهرم جاخورده بودند که از درد شدید ناشی از بیماریشان. از حدود ۱۰ نفر از این بیماران خون گرفتم. خیلی نگران این بودم که نکند تصادفاً سرنگ را به دست و بال خودم بزنم و خودم را هم آلوده کنم.
اما ظاهراً از خودتان خوب مواظبت کردید.
خب راستاش یکبار هم بدجور تب کردم، سردرد و اسهال...
... یعنی چیزی مثل همان علائم ابولا؟
دقیقاً. بلافاصله به خودم گفتم: «لعنتی؛ خودشه!». ولی بعدش سعی کردم خونسردیام را حفظ کنم. میدانستم آن علائمی که من دارم، میتوانسته ناشی از یک چیز کاملاً متفاوت و بیضرر هم بوده باشد. واقعاً احمقانه بود که بروم دو هفته را در آن چادر قرنطینه وحشتناکی بمانم که در موارد حاد برای ما دانشمندان ترتیب داده شده بود. لذا در اتاق خودم تنها ماندم و صبر کردم؛ همین. مسلماً یک لحظه هم چشمام به هم نرفت، اما خوشبختانه فردایش حالم بهتر شد. همهاش یک عفونت گوارشی بود. راستاش این بهترین اتفاقی است که میتواند در زندگیتان بیافتد: مرگ را پیش چشم خودت میبینی، اما جان به درمیبری. این ماجرا در آن موقع کل رویکرد مرا، و کل نگاهم به زندگی را تغییر داد.
ضمناً شما جزو افرادی که روی این ویروس اسم گذاشتند هم بودید. حالا چرا «ابولا»؟
گروهمان آن روز را تا دیروقت نشست و در اینباره بحث کرد – هرچند دو بطر مشروب هم خورده بودیم. مسلماً نمیخواستیم اسم این عامل بیماریزا را بگذاریم «ویروس یامبوکو»؛ چون تا ابد این منطقه را بدنام میکرد. نقشهای روی دیوار آویخته بود و سرپرست آمریکایی تیممان پیشنهاد کرد پی نزدیکترین رودخانه بگردیم و اسم ویروس را هم همان بگذاریم. این رودخانه، اسماش ابولا بود. لذا حول و حوش ساعت سه یا چهار صبح بود که بالاخره اسمی پیدا کردیم. منتها آن نقشه کوچک بود و فاقد دقت کافی. تازه بعداً بود که فهمیدیم نزدیکترین رودخانه در واقع رودخانهای دیگر است. اما ابولا هم اسم قشنگی است؛ نیست؟
و عاقبت هم فهمیدید این راهبههای بلژیکی بودند که ناخواسته ویروس را به بقیه سرایت دادند. ماجرا چه بوده؟
آنها در بیمارستان خودشان، با سرنگهای غیراستریل مرتباً به زنان حامله ویتامین تزریق میکردند. به همین ترتیب، خیلی از زنان جوان یامبوکو را هم به ویروس آلودند. به راهبهها گفتیم که چه اشتباه بزرگی کرده بودند؛ منتها حالا که فکرش را میکنم، میبینم تازه خیلی هم مراعاتشان را کردیم. کلینیکهایی که نه این قاعده و نه دیگر قواعد بهداشتی را رعایت نمیکردند، در کل موارد بعدی شیوع ابولا نقش مؤثر داشتند. به گسترش این ویروس سرعت چشمگیری دادند، و یا که از اول به شیوعاش دامن زدند. حتی در همین اپیدمی فعلی ابولا در غرب آفریقا هم متأسفانه باز بیمارستانها همین نقش شرمآور را ایفا کردند.
بعد از یامبوکو، شما ۳۰ سال بعدی زندگی حرفهایتان را وقف مبارزه با ایدز کردید. اما هماینک باز ابولا مشغولتان کرده. دانشمندان آمریکایی از این میترسند که احتمال دارد عاقبت صدهاهزار نفر آلوده شوند. آیا انتظار میرفت [این بیماری] تا به این حد همهگیر شود؟
نه؛ به هیچوجه. اتفاقاً همیشه خیال میکردم ابولا در مقایسه با ایدز و مالاریا چندان مشکلآفرین نیست، چون موارد شیوعاش همیشه کوتاه و متمرکز بود. حوالی ماه ژوئن بود که دیگر مطمئن شدم این مورد اساساً با بقیه فرق میکند. همان وقتها هم بود که سازمان پزشکان بدون مرز اعلان خطر کرد. ما فلاندریها [ناحیهای در شمال بلژیک] آدمهای احساساتیای نیستیم؛ اما در آن مقطع واقعاً هول برم داشت.
چرا WHO اینقدر دیر اقدام کرد؟
از یک طرف به این خاطر که دفتر منطقهایشان در آفریقا، به جای اینکه میزبان افراد مجرب باشد، پر شده از گماشتههای سیاسی. [از طرفی هم] شعبه مرکزی سازمان در ژنو، از کسری شدید بودجه، که به تصویب نمایندگان ایالتی هم رسیده بوده، رنج میبُرد. دپارتمان «تبهای خونریزیآور» [این سازمان]، و همچنین ستاد ناظر بر مدیریت موارد اضطراری شیوع بیماریهای همهگیر، از این [کسری بودجه] سخت لطمه دیدند. اما از ماه اوت به اینطرف، WHO مجدداً یک جایگاه بالادستی را برای خود اعاده کرد.
برای مقابله با موارد شیوع ابولا، شیوه کاملاً پذیرفتهای وجود دارد: قرنطینه کردن مبتلایان، و پایش دقیق کسانی که در تماس با آنها بودهاند. اما چطور شد که فاجعهای که هماینک شاهدش هستیم اتفاق افتاد؟
فکر کنم این درست همان چیزی است که به آن میگویند یک طوفان تمامعیار: یعنی وقتی هر پیشامد خاص اندکی وخیمتر از حالت معمول است، و همگرایی این موارد منجر میشود به بروز یک فاجعه. راجع به این اپیدمی اخیر هم مؤلفههای زیادی وجود داشت که از همان بدو امر آسیبرسان بودند. برخی کشورهای دخیل، تازه از شر جنگهای مصیبتبار داخلی خلاص شده بودند، بسیاری از پزشکانشان گریخته بودند و دستگاههای بهداشت و درمانشان عملاً ساقط شده بود. مثلاً در سال ۲۰۱۰، در تمام کشور لیبریا فقط ۵۱ پزشک پیدا میشد، که از آن موقع تاکنون خیلیهایشان از ابولا جان سپردهاند.
اینکه شیوع این بیماری از یک منطقه پرتراکم مرزی بین گینه، سیرالئون، و لیبریا شروع شد...
... این هم مزید بر فاجعه شد. از آنجاکه مردم آن منطقه دائماً در حال ترددند، پیگیری کسانی که با افراد مبتلا در تماس بودهاند هم فوقالعاده دشوار بود. ضمناً از آنجاکه مردگان این نواحی از قدیم در همان شهرها و روستاهایی که به دنیا آمده بودند دفن میشوند، چه بسیار اجسادی بودند آلوده به ابولا و لذا فوقالعاده واگیردار که در وانتها و تاکسیها بین مرزها جابهجا میشدند. نتیجه اینکه اپیدمی دامنگیر مناطق مختلفی شد.
این دفعه برای اولین بار در تاریخ بود که پای این ویروس به ابرشهرهایی مثل مونروویا [پایتخت لیبریا] و فریتاون [پایتخت سیرالئون] هم گشوده شد. بدترین اتفاقی که میتوانست بیافتد آیا همین نبود؟
در شهرهای بزرگ – و بهویژه در مناطق آشفته فقیرنشین – پیدا کردن کسانی که در تماس با مبتلایان بودهاند، هرچقدر هم که انرژی ببرد، عملاً غیرممکن است. به همین خاطر است که راجع به کشور نیجربه هم فوقالعاده نگرانم. این کشور ابرشهرهایی دارد مثل لاگوس و پورتهارکورت، و چنانچه ویروس ابولا به آنجاها راه پیدا کند و شایع شود، فاجعه غیرقبل تصویری رخ خواهد داد.
در حال حاضر آیا کنترل این اپیدمی از دستمان خارج شده؟
من همیشه آدم خوشبینی بودهام و فکر میکنم دیگر چارهای نداریم جز اینکه دست به هر کاری بزنیم، واقعاً هر کاری. خبر خوبیست که ایالات متحده و چند کشور دیگر بالاخره شروع کردهاند به کمکرسانی. اما آلمان و حتی بلژیک باید بیشتر به خودشان بجنبند. برای همگیمان باید این مسجل شود که: این دیگر یک بیماری صرفاً شایع نیست؛ یک فاجعه انسانی است. ما نه صرفاً به پرسنل درمانی، بلکه به متخصصین تدارکات، کامیون، جیپ و خواربار هم محتاجیم. چنین اپیدمیای میتواند ثبات کل منطقه را به هم بزند. فقط امیدم میتواند به این باشد که بتوانیم این تحولات را تحت کنترل خود داشته باشیم. واقعاً هیچوقت فکرش را نمیکردم که اوضاع بتواند اینقدر وخیم شود.
در شرایطی که هرکسی در معابر شهرهایی مثل مونروویا یا حتی درون تاکسیها در معرض خطر آلودگیست، واقعاً چه کاری از دست کسی ساخته است؟
لازم است فوراً خودمان را با راهبردهای تازه وفق بدهیم. در حال حاضر مددکارها دیگر از پس مراقبت کلیه بیمارانی که در درمانگاهها بستری شدهاند، برنمیآیند. لذا پرستارها باید به اعضایی از خانواده که عهدهدار مراقبت از بیماران خود هستند یاد بدهند که حتیالمقدور چطور از خودشان در برابر بیماری محافظت کنند. این آموزش میدانی، در حال حاضر عمدهترین چالش پیش روست. در سیرالئون، محض آزمایش، سه روز وضعیت حکومتنظامی اعلام شد تا روند سرایت بیماری دستکم با شیب ملایمتری پیش برود. اولاش با خودم فکر کردم: «کار کاملاً احمقانهایست». اما حالا ماندهام «چرا که نه؟» دستکم تا وقتیکه این مقررات از طریق تحمیل قدرت نظامی عملی نشود.
اما سه روز حکومتنظامی به نظر خیلی سخت میآید.
بله، تا حدی قرون وسطایی است. ولی چه کار دیگری از دستات ساخته است؟ حتی در سال ۲۰۱۴ هم ما به زحمت راهی برای مقابله با این ویروس داریم.
فکر میکنید امکاناش هست که با شروع یک اپیدمی گسترده مواجه باشیم؟
مسلماً هستند مبتلایانی به ابولا که به امید درمان، از آفریقا بیایند و به ما مراجعه کنند. چه بسا در اینجا هم افرادی را آلوده کنند و آن قربانیان هم از پا دربیایند. اما چنین اپیدمیای، در اروپا یا آمریکای شمالی بهسرعت کنترل میشود. من بیشتر نگران هندیهای متعددی هستم که در غرب آفریقا در کار تجارت یا صنعتاند. کافیست یکی از آنها آلوده شود و طی دوره نهفتگی ویروس، برای ملاقات با اقواماش به هند برود، و بعد همینکه بیمار شد، به یک بیمارستان عمومی در آنجا مراجعه کند. پزشکان و پرستاران هندی نیز اغلب از دستکشهای محافظ استفاده نمیکنند. لذا فوراً آلوده میشوند و ویروس را منتقل میکنند.
این ویروس دارد مدام ساختار ژنتیکیاش را عوض میکند. هرچه افراد بیشتری به آن مبتلا شوند، احتمال بروز جهش دیگری در آن هم افزایش مییابد...
... که چه بسا به شیوع آن سرعت ببخشد. بله، این واقعاً یک سناریوی آخرالزمانی است. راستاش انسانها صرفاً یک میزبان تصادفی برای این ویروس محسوب میشوند، نه یک میزبان مطلوب. از نقطهنظر یک ویروس، چندان خوشایند میزباناش – که عامل بیماریزا امید دارد درون آن تکثیر شود – نخواهد بود که بهسرعت از پا دربیاید. برای ویروس خیلی بهتر است که بگذارد ما بیشتر زنده بمانیم.
آیا احتمال این هم هست که ویروس بهسرعت خودش را طوری تغییر بدهد که بتواند از طریق هوا هم منتقل بشود؟
یعنی مثل [ویروس] سرخک؟ خوشبختانه احتمالاش فوقالعاده کم است. اما جهشی که به مبتلایان امکان دهد دو هفته بیشتر عمر کنند، یقیناً محتمل است و به حال ویروس هم مفید. اما در عین حال همین [جهش] به مبتلایان این امکان را هم میدهد که افراد بسیار بسیار بیشتری را نسبت به وضعیت حاضر آلوده کنند.
اما این فقط یک گمانهزنیست؛ نه؟
قطعاً. منتها فقط یکی از چندین و چند شیوهی ممکنی که ویروس قادر است از طریق آن خودش را طوری تغییر دهد تا شیوع بیشتری پیدا کند. اما این دیگر مسلم است که ویروس دارد جهشهایی را تجربه میکند.
شما و همچنین دو تن از همکارانتان طی یادداشتی در نشریه والاستریت ژورنال از ایده استفاده از داروهای آزمایشی [برای مقابله با ابولا] اعلام حمایت کردهاید. یعنی فکر میکنید راه حل کار همین باشد؟
به احتمال زیاد بتوان مبتلایان را با تزریق سرم محتوی خون کسانی که از ابولا جان به در بردهاند، سریعاً درمان کرد؛ ولو هم اینکه با توجه به شرایط آشفته منقطهای، چنین کاری فوقالعاده دشوار باشد. در حال حاضر باید بفهمیم اساساً از دست این روشها، یا داروهای آزمایشیای نظیر ZMapp، آیا واقعاً کمکی ساخته هست یا نه. ولی معلوم است که نبایستی کاملاً هم به شیوههای تازه درمانی دل خوش کنیم. [این روشها] در چنین اپیدمیای برای خیلیها نوشداروی بعد از مرگ سهراباند. اما اگر هم کمکی بکنند، باید برای اپیدمی بعدی این بیماری رویشان حساب کرد.
آزمایشها روی دو واکسن ابولا هم در شرف آغاز است. مسلماً مدتی طول میکشد [تا نتایج مشخص شود]، اما آیا احتمالاش هست که توقف این اپیدمی فقط از دست یک واکسن ساخته باشد و بس؟
امیدوارم که اینطور نباشد. اما که میداند؟ شاید هم اینطور باشد.
طی نخستین مورد شیوع این بیماری در زئیر، بیمارستانی با شرایط ضعیف بهداشتی مقصر بود. امروز هم تقریباً همین اتفاق در حال رخ دادن است. آیا حق با لوئی پاستور بود که گفت: «همیشه میکروبها هستند که حرف آخر را میزنند؟»
قطعاً هنوز با زمان اعلان پیروزیمان بر باکتریها و ویروسها راه زیادی داریم. هنوز HIV هم را داریم. فقط در لندن، هر روزه پنج مرد دگرباش [به ایدز] آلوده میشوند. شمار فزایندهای از باکتریها دارند علیه آنتیبیوتیکها مقاوم میشوند. و هنوز هم تصویر مبتلایان به ابولا در یامبوکو پیش چشمام است که چطور در خانههایشان از پا درمیآمدند و ما هیچ کاری نمیتوانستیم از پیش ببریم الا اینکه بگذاریم از پا دربیایند. اساساً امروزه هم وضعیت همینطور است. خیلی اسفبار است؛ اما در عین حال برایم انگیزهای شده تا کاری بکنم. من عاشق زندگیام. به همین خاطر است که هرکاری بتوانم میکنم تا قدرتهای جهان را بالاخره به ارسال کمکهای کافی به غرب آفریقا متقاعد کنم. همین الآن!
منبع: اشپیگل
نظرها
گرگ
بسیار خواندنی بود! از نظر تکاملی فکر می کنم بیشتر بیماری ها از جمله بیماریهای ویروسی بیشتر در این جهت حرکت می کنند که کشندگی کمتر (یا آهسته تر) و سرایت کنندگی بیشتری داشته باشند چون چنین شرایطی اشاعهء اونها را بهینه می کنه ضمن اینکه میزبانان حساس تر هم زودتر حذف می شند و اونهایی که باقی می مونند معمولا از نظر ژنتیکی به بیماری مقاوم تر هستند . با این حساب اگه نسل بشر از این اپیدمی ایبولا جون سالم به در ببره، شاید بشه امید داشت بعد از هزاران سال ایبولا تبدیل به یه بیماری بی خطر بشه، چیزی شبیه ویروس های سرما خوردگی یا آنفلونزا که به راحتی منتقل می شند ولی به استثنا بعضی سویه های آنفلونزا، باعث مرگ میزبان نمی شند. خلاصه اش اینکه هزار سال اولش سخته!
بهنام
مصاحبه بسیار جالب و مفیدی بود . با تشکر از جناب احسان سنایی به خاطر زحمت ترجمه و برگردان مصاحبه . متاسفانه در این مصاحبه جناب پروفسور هیچ اشاره ای به چگونگی عملکرد این ویروس خطرناک بر بدن قربانیان نداشته اند و هنوز نمیدانیم چگونه قربانیان در مدتی کوتاه از پا در می آیند و ویروس بر عملکرد کدام قسمت از بدن بیشترین تاثیر را دارد . لذا خواهشمندم چنانچه مقاله مفیدی در این خصوص در دسترس است ، برای آگاهی کاربران محترم درج بفرمائید . با تشکر فراوان .