دربارۀ آسانژ، بودن اش و مرزهای «آزادی بیان»
نادر فتوره چی - آسانژ شکلی غریب، تکین و منحصر به فرد از «بودن» را تجربه میکند: بودنی سیاسی، شبح گون، وسواسی به حقیقت، نفوذ ناپذیر و سرسخت.
آسانژ هیبت گول زننده ای دارد؛ شبیه همۀ بیزنسمنهای موفق اروپاییست که جان میدهند برای نوشتن آثار پرفروش دربارۀ راهحلهای سریع و آسان موفقیت و قورت دادن قورباغه و برداشتنِ پنیر.
از همینها که بعد از استیو جابز تکثیر شده اند و یاد گرفته اند بر روی صحنه که پسزمینه ای تاریک دارد، شق و رق راه بروند و فراز و فرود صدایشان به موقع تغییر کند و دستها را مدام مشت کنند و بالا و پایین ببرند و شکل «قدرت اراده» و «خواستن،توانستن است» را در هوا ترسیم کنند.
از آنها که کیف چرمی ظریف دست میگیرند و کت و شلوار طوسی خوش دوخت و کمر کُرستیِ دو دگمه و کفش ورنیِ کف استخوانی میپوشند و کراوات باریک میزنند و تبلیغ شرکت کارگزاری بورس میکنند.
تبلیغاتی که گویی خطابههایی از اربابان به بندگان اند: نشسته بر یک مبل ساده اما شیک، پشت به منظرۀ شهری با آسمانخراشهای بلند، یک لبخند محو، دستها بدون لرزش؛ و کلی حرفهای خوب، خیلی خوب، خیلی، بدون لکنت.
مردی برازنده برای نشان دادن انواع و اقسام روشهای «پیشرفت» درجهان فرصتهای برابر و نه به خشونت و تبعیض و ایدز و ریشه کنی مالاریا و یک وعده صبحانه برای گرسنگان و خیریه و نیشِ باز و عکس سِلفی.
یک الگوی تمام عیار برای خرخوانهای چشم بادامی کالجهای ام.بی.ای و مدیریت مالی و کوفت و زهرمار… یکی از آن اُسوههای موفقیت که لابد اگر از وسط سالن خطاب به شان فریاد بزنی «رستگاری همانا امری جمعیست»، خونسرد نگاه ات می کنند و چشمک میزنند و با انگشت به عنوان «نظر محترم یکی از حضار» کِنِف ات میکنند و کل سالن میترکد از خنده و کف ممتد برای اینهمه قدرت واکنش سریع و متین و موقر و کوبنده. اما اینطور نیست.
آسانژ، به استناد منابع موثق رسانههای «بیطرف»، یک «فاجعه» است.
یک «فرد خطرناک» برای صلح و امنیت جهانی، یک اخلالگر، یک تروریست اینترنتی.
یک «عنصر نامطلوب»ِ تحتِ تعقیبِ پلیسهای مهربان و وظیفه شناس اینترپل.
کابوسی تمام وقت برای بانک «معصوم» جهانی و اتحادیۀ «شریف» اروپا و ناجیان «خیرخواه»مان در کاخ سفید و اتاقهای فکر و هیات مدیرهها.
نامی ممنوع که اشاره به آن میتواند یک روز کامل از اجلاس داووس را به گند بکشد.
مردی شبیه همۀ کارشناسان حقوق بشری که از قضا برای جشنوارهها و جایزهها و نوبلها و نشانها و مدالها تره هم خرد نمیکند.
آسانژ، تصاویر «متعارف» و «عقل سلیم»ی ما از بودن در رئالیسم نکبت بار این جهان را بر هم زده است.
مردی با لقبی عجیب: «جاسوس مردم».
جاسوسی با فهرست بلند بالای خودفروختگان و جلادان و شکم گندهگان و خوش خندهها و بامزهها و جن زدهها و مودبها و اشباح و ارواح و عاملها و آمرها و همۀ آنها که سایههای بلند و کلاه شاپو و صورتهای سرد و بیخون و استخوانی دارند.
آنها که «فن بیان» میدانند و با «خونسردی لازم» و گراف و آمار و نمودار، به ما میگویند:«دوست عزیز! شما هیچ حقی ندارید».
آسانژ، معاصر ماست؛ مردی نابهنگام که هر خبری درباره اش، تن ِعالیجنابان را با وجود اینهمه برنامۀ فشردۀ کاری و مشغله و عدد و رقم، به رعشه میاندازد و وادار به تماس با مشاور و وکیل و رئیس پلیس میکند.
بیایید از خود بپرسیم چرا ایستادگی و وفاداری آسانژ بر سر حقیقت، برای ما مهم است؟
چرا باید این بمب گذار را که به جای سیم پیچ و ساعت و چاشنی و نیتروگلیسیرین، تنها با گفتن حقایق ساده اما رسواگر، صحنۀ نمایش و شعبده را منفجر میکند، جدی بگیریم؟
پیام حضور آسانژ، وقتی که هر از گاهی بر بالکنی سفارت اکوآدور آفتابی می شود، این است:
مرز «آزادی بیان» همانجاست که بر سرش ایستادگی و مقاومت شود و مرز این آزادی را اکنون، بالکنی نیم متری سفارت اکوآدور تعیین میکند، نه کتاب قانون و نه وراجی کارشناسان.
آسانژ شکلی غریب، تکین و منحصر به فرد از «بودن» را تجربه میکند: بودنی سیاسی، شبح گون، وسواسی به حقیقت، نفوذ ناپذیر و سرسخت. همان بودنی که در متنهای اضطراری به اَفِسُسیان و تسالونیکیان آمده است:
ای برادران!
لازم نیست که من دربارۀ زمان دقیق وقوع آن حادثه به شما چیزی بگویم
نیک خود می دانید که باید چه کنید
در همین حد به شما بگویم که باید آماده باشید
طوری کار کنید انگار که کار نمیکنید
طوری بخوابید انگار که بیدارید
طوری زندگی کنید انگار که زندگی نمیکنید
باشید، انگار که نیستید
برادران! خویشتنداری کنید، پایان همه چیز نزدیک است
….
*عکس: دیدار نوآم چامسکی با ژولیان آسانژ، حصرگاه سفارت اکوآدور، لندن، یکی از همین روزها
منبع: فیسبوک نادر فتوره چی
لینک مطلب در تریبون زمانه
نظرها
سیامک
من فقط در عجبم که آسانژ و هم فکرانش چرا چیزی بر علیه چین یا روسیه یا حکومت های دیکتاتوری نشر نمی دهند؟ باز دنیا هرچه دارد از فرهنگ آزادی و مدارا و حقوق بشر غرب دارد.
مهرداد
خدا خیرت بده . عین همین احساس رو من راجع به همین پسره اسنودن دارم . این آقا پسر فوق العاده لوس باید در یک کشور درجه 3 دیکتاتوری به دنیا می اومد تا می فهمید دنیا دست کیه . تازه بعد از گند کاریهاش رفته به روسیه مهد آزاد اندیشی و دموکراسی ! ! هم پناهنده شده .
فرزاد
اقایان سیامک و مهرداد. اگر جناب مهرداد به مدارک منتشر و طبقه بندی شده توسط گروه ویکی لیکس مراجعه کنند متوجه خواهند شد که مدارک منتشر شده از کشورهای چین و روسیه نیز موجود است. آقای مهرداد, شما با این بیان توهین آمیزتان نمایشگر انید که هیچ چیزی از کار و عملکرد ادوار اسنودن نمیدانید. طبق معاهدهای بین المللی برای مسافرت بین کشورها، مسافر نیاز به پاسپورت معتبر دارد، پاسپورت اسنودن توسط دولت امریکا بی اعتبار شد و ایشان که از هنگ کونک عازم امریکای جنوبی بود، نتوانست مسکو را ترک کند، و بعد از ناامیدی از اینکه بتواند به برزیل مهاجرت کند تقاضای اقامت موقت از دولت روسیه کرد که توانست اقامت یکساله بگیرد و هر سال این تقاضا مورد بررسی مجدد قرار خواهد گرفت. هیچوت موضوع پناهندگی مطرح نبوده و نیست. لطفا کمی کتاب مطالعه کنید (حداقل 5 کتاب خوب پیرامون اسنودن فایلز چاپ شده) و کمتر به انسانهایی که زندگی و جان خود را تحت ریسک قرار میدهند (که دولتها تمامی مکا لمات شما را ضبط و کنترل نکنند) توهین نکنید و بیشتر بخوانید و کمتر ورراجی.
الهام
درون بر نادر فتوره چی و ادوارد اسنودن و ژولین آسنژ که به قول آقای فرزاد « زندگی و جان خود را تحت ریسک قرار میدهند» که ما شنود نشویم و شبه هنرمندان در پیت برایمان مزه نریزند و به جای هنر آب کنند.