خرافه باوری در جهان توسعه یافته و در حال توسعه
اکبر گنجی – خرافهباوری در همه جوامع کمابیش وجود دارد. تبیین جامعه شناختی شیوع آنها یک امر است و مدعیات نژادپرستانه علیه یک ملت و قوم امری دیگر.
با این که آن چه خرافه "به شمار میرود/محسوب میشود" کمابیش جهانی است، اما این مردم برخی مناطق جهان یا کشورهایند که خرافاتی قلمداد میشوند. این مدعا اگر صادق باشد، نه تنها پرسشبرانگیز است، بلکه پیامدهای نظری و عملی خاصی به دنبال دارد.
نسبت دادن رذیلتهای اخلاقی و نقصانهای معرفتی به کل یا اکثریت یک ملت یا قوم و مردمی، نوعی نژادپرستی است. تا حدی که من اطلاع دارم، چنین رویکردی نسبت به ملت و یا مردم ایران وجود دارد. مردم ایران را معتقد به باورهای خرافاتی قلمداد میکنند. برای روشن شدن مدعا، باید دید که خرافه چه معنایی دارد؟
واژه معنایی جز "کاربرد" ندارد (ویتگنشتاین). افراد از پدیده زمانی و مکانی زبان همچون "جعبه ابزار" استفاده میکنند (لودویگ ویتگنشتاین، پژوهشهای فلسفی، ترجمه فریدون فاطمی، نشر مرکز، بند ۱۱)."کل زبان، شامل زبان و اعمالی که در آن است"، "بازی زبانی"است (پژوهشهای فلسفی، بند ۷). یعنی، "سخن گفتن به زبان بخشی از یک فعالیت، یا بخشی از یک صورت زندگی است" (پژوهشهای فلسفی، بند ۲۳).
کاربردهای خرافه
براین مبنا، وقتی پرسیده میشود "خرافه چیست؟"، باید به کاربردهای متفاوت، سیال و متغیر آن نگریست.
الف- عقل پیشینی فلسفی: برخی خرافه را به معنای باورهای عقل ستیز- محال عقلی- به کار میبرند. در این صورت، گستره خرافات به شدت تقلیل خواهد یافت. برای این که هر مدعا/باوری که امتناع فلسفی نداشته باشد، ممکن الوجود خواهد شد. به تعبیر دیگر، فقط اعتقاد به وجود موجودات یا موثراتی که محال عقلی باشند، عقل ستیز خواهد بود. به عنوان مثال، وجود آدمی با ۱۰ دست و قد ۶ متری عقلاً محال نیست.
ب- عقل پسینی تجربی: برخی خرافه را به معنای باورها و رفتارهای متعارض با علوم تجربی طبیعی و انسانی به کار میبرند. در این صورت، گستره خرافات افزایش چشمگیری خواهد یافت. به عنوان مثال، شکافتن دریا توسط حضرت موسی و عبور قوم بنی اسرائیل از آن، محال فلسفی نیست، اما تجربه بشری/علوم تجربی موید آن نیستند. این مدعا- یعنی عبور قوم بنی اسرائیل از دریا- یکی از موارد تعارض علم و دین است. پدر نداشتن عیسی مسیح مصداق دیگری از همین تعارض است.
اسطورهزدایی/افسونزدایی از عالم
گویی ماکس وبر به طور ویژه به کاربرد دوم معنای خرافه نظر دارد، یا میتوان برای کاربرد دوم از نظریات او استفاده کرد.
ماکس وبر در توضیح و تبیین حرفههای علم و سیاست این مدعا را مطرح ساخت که علوم تجربی جدید عالم را اسطورهزدایی کردهاند. یعنی عالمان علوم تجربی در تبیین جهان و رفتارهای فردی و جمعی آدمیان به موجودات رازآلود و نقش آنها اشاره نمیکنند. آنان به دنبال قرائن مشاهده پذیر، کمیت پذیر و قابل محاسبه و پیش بینی هستند. ارواح، فرشتگان، اجنه، شیاطین و خداوند اگر هم وجود داشته باشند، به تور علوم تجربی طبیعی و انسانی نمیافتند. دعا و معجزه هم جایی علم تجربی ندارد.
علوم تجربی نه وظیفه دارند تا در مورد این موجودات و نقش آنها اظهار نظر کنند، نه قادرند که وجود و نقششان را انکار کنند. آنان فقط و فقط پای علل مادی کمی محاسبه پذیر را به میان کشیده و در نتیجه عالم و آدمی که به ما میشناسانند، اسطوره زدایی/افسون زدایی/جادو زدایی (de- magnification) شده است. موجودات رازآلود جایی در تبیینها و قوانین آنان ندارند. بدین ترتیب، نقش طلسمهای جاودانه، مناسک، چاهها و چشمههای شفابخش، یادگارهای قدیسان برای سفرهای امن در زندگی آدمیان کاهش مییابد.
گسترش نگرش علمی از طریق آموزش اجباری همگانی، موجب خرافه زدایی از اذهان و رفتارهای آدمیان خواهد شد. فرایند مدرنیزاسیون و بورکراتیزه کردن زندگی جمعی، سیطره علوم تجربی را به دنبال خواهد آورد.
گفتمان/قدرت/ساختن واقعیت
میشل فوکو در تاریخ دیوانگی این مدعا را مطرح میسازد که فرهنگ غربی چگونه در دوران رنسانس به امری به عنوان "دیوانگی"- در تمایز با عقلانیت- معنا داده و به شکل تاریخی آن را ساختند. به قول فیلسوف کانادایی- مایکل ایگناتیف-، "دیوانگی نخست یک حقیقت نیست؛ بلکه داوری است؛ حتی اگر این داوری، خود تبدیل به حقیقت بشود".
تبعید و طرد جزامیان، ساختار طردکردن را به یادگار نهاد. دیوانگان متفاوت از خردمندان بودند. دیوانگی تجسم شرارت، بی نظمی و زیاده روی شد. در گام بعد همه دیوانگان را جمع کرده و به زندانها و تیمارستانها بردند. فوکو در واقع به رابطه قدرت، گفتمان و سوژه سازی پرداخته و آن را تبیین میکند.
شیوه خاص بازنمایی "عقلانیت"، "غیر عقلانیت" و روابط میان آن ها. گفتمان در اینجا به منزله مجموعه گزارههایی است که نحوهای از بازنمایی نوع ویژهای از علم درباره موضوعی خاص را مجهز میکنند. یعنی موضوع- به عنوان مثال دیوانگی- به صورت خاصی ساخته میشود.
"کنش گفتمانی"- یعنی عمل تولید کردن معنا- از طریق زبان صورت میگیرد. همه مفاهیم برساختههای زبانی و تاریخی هستند. واقعیت توسط زبان ساخته میشود. فلسطینی ها، اعراب، مسلمانان و...، افرادی را که برای آزادی سرزمینهای اشغال شده توسط اسرائیل مبارزه میکنند، "آزادیخواه" مینامند. اما اسرائیل همانها را "تروریست" میخواند.
گفتمانهای رقیب که در حال نزاع بر سر قدرت هستند، دانش مربوط به آن حوزه/واقعیت را میسازند. به رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بنگرید. خامنهای و پیروانش آن را "فتنه" مینامند و مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی آن را "جنبش سبز" به شمار آوردهاند. اولی برای ساختن واقعیت، فتنه گران را بازیچه قدرتهای استکباری به شمار میآورد که قصدشان براندازی بود، دومی از معترضان حقوق مدنی و سیاسی سخن میگوید که به خاطر آزادی هزینههای زیادی پرداخت کردند. اولی مدعی است که "سران فتنه" را به حصر برده چون قصد براندازی و انقلاب داشتند، دومی حصر را غیر قانونی به شمار آورده و علت آن را پایگاه اجتماعی رهبران جنبش و توانایی آنان برای بسیج اجتماعی قلمداد میکند. اولی دائماً از بازتولید فتنه سخن میگوید تا منتقدان و رقبا را سرکوب کند، دومی نیز همین مدعا را دال بر زنده بودن جنبش سبز قلمداد میکند.
فوکو نقش قدرت در ساختن گفتمان و حقیقت را نشان داد. هر نظام گفتمانی یا قدرت، رژیم حقیقت خاص خویش را میسازد.
گفتمان خرافه
اگر اگوست کنت مراحل تحول تاریخ را به سه دوره ربانی، متافیزیکی و علمی تقسیم بندی کرد، جیمز جرج فریزر در شاخه زرین مراحل تحول تاریخ را به سه دوره جادو، دین و علم تقسیم میکند. جادو و دین، علم تحول نایافته و کاذب هستند. گویی انسانهای بدوی با جادو و دین عالم را تبیین کرده و از آنها به عنوان ابزاری برای رسیدن به مقصود استفاده میکردند.
ویتگنشتاین ناقد جدی این رویکرد بود. او جادو و دین را شبه علم یا علم تحول نایافته به شمار نمیآورد. به گفته او، عصری که در آن علم تجربی سیطره یافته، از سر "بدفهمی" و "تنگ نظری" اعصار گذشته را نادرست تفسیر میکند:
"یک عصر، در مورد عصر دیگر دچار بدفهمی میشود؛ یک عصر کوچک[ و حقیر] در مورد همه دیگر اعصار، به شیوه زشت خاص خودش دچار بدفهمی میشود" (لودویگ ویتگنشتاین، فرهنگ و ارزش، ترجمه امید مهرگان، گام نو، ص ۱۶۶).
به نظر ویگنشتاین، "این خرافه احمقانه دوران ماست"، که علم تجربی را معیار و ارزیابی تمامی تاریخ بشریت قرار داده است.
به گفته او، وقتی علم تجربی معیار سنجش باورها و رفتارهای گذشتگان قرار گیرد، همه کنشهای آنان "اعمال احمقانه" تلقی خواهند شد. در حالی که انسانهای بدوی از سر "حماقت محض" دست به عمل نمیزدند. جادو و دین برای تبیین جهان نبوده و نیستند. باید این وسوسه را کنار نهاد که عبارات جادویی و دینی را عبارات علمی به شمار آوریم:"باور به خدا هر چه باشد نمیتواند باور به چیزی باشد که میتوانیم آن را مورد آزمون قرار دهیم یا ابزاری برای آزمایش آن بیابیم" (درسگفتارهایی درباره زیبایی شناسی، روان شناسی و باور دینی، ص ۶۰).
گزارشهای تاریخی کتاب مقدس، از نظر او، گزارشهای علم تاریخ نیستند که از صدق و کذب آنها بپرسیم. ویتگنشتاین در سال ۱۹۳۷ در این مورد مینویسد:
"گزارشهای تاریخی اناجیل ممکن است، به معنای تاریخی، اثباتاً غلط باشند، با وجود این، ایمان از این رهگذر هیچ نبازد...بدین خاطر که برهان تاریخی...به هیچ رو ربطی به ایمان ندارد. این پیام (اناجیل) به شیوهای ایمان آورانه (یعنی عاشقانه) از سوی انسانها دریافت میشود" ( فرهنگ و ارزش، ص ۷۱).
با دین نباید همچون حقایق تاریخی مواجه شد. دین دعوت به ایمان است، روایتهای آن زندگی آدمی را تغییر میدهند. باور دینی، خرافه- یعنی "نوعی علم غلط"- نیست. ویتگنشتاین به صراحت تمام درسال ۱۹۴۸ مینویسد:
"باور دینی و خرافات یکسر متفاوتاند. یکی از وحشت بر میخیزد و گونهای علم غلط است، دیگری در حکم اعتماد کردن است" ( فرهنگ و ارزش، ص ۱۴۱).
ویتگنشتاین عقلانی/علمی کردن بازی زبانی دین را رویکردی نادرست به شمار میآورد. او به یک پدر روحانی ریاضیدان که چنان رویکردی را دنبال میکرد، به "استهزأ" گرفته و کار او را "دغلبازی" نامیده و میگفت:"اگر باور دینی این است پس چیزی جز خرافات نیست" (درسگفتارهایی درباره زیبایی شناسی، روان شناسی و باور دینی، ص ۵۹).
ویتگنشتاین به "ماهیت" پدیدهها علاقمند بود. اما ماهیت جهان یا واقعیت چیزی نیست که از طریق کشف دنیای خارج به دست آید. ماهیت محصول اشکال متمایز کاربرد زبانی است. برای این که هیچ چیز بیرون از زبان روزمره در کار نیست (پژوهشهای فلسفی، بند ۹۴). "ماهیت به وسیله گرامر بیان میشود" (پژوهشهای فلسفی، بند ۳۷۱).
ویتگنشتاین الهیات را هم گرامر به شمار میآورد: "گرامر میگوید هر چیزی چه گونه ابژهای است (تئولوژی به عنوان گرامر)" (پژوهشهای فلسفی، بند ۳۷۳). ویلیام هادسون در تفسیر این جمله کلیدی ویتگنشتاین نوشته است:
"نسبت الهیات به باور دینی، به این معنا، مثل نسبت دستور زبان یک زبان به خود آن زبان است. دستور هر زبانی ساختار منطقی آن زبان را آشکار میکند. یک زبان و دستور آن زبان نمیتوانند مستقل از یکدیگر وجود داشته باشند، اما ساختن و پرداختن دستور زبان، یا یاد گرفتن آن، متمایز است از به کار گرفتن زبان...تقریباً به همین نحو اگر باور دینی وجود نمیداشت الهیات هدف و فایدهای نمیداشت، اما این دو عین هم نیستند. دستور زبان باید نشان دهد که گفتن چه چیزی در یک زبان معنای محصلی دارد یا ندارد، و الهیات...باید نشان دهد که گفتن چه چیزی در یک دین معنای محصلی دارد یا ندارد" (ویلیام دانالد هادسون، لودویگ ویتگنشتاین: ربط فلسفه او به باور دینی، ترجمه مصطفی ملکیان، انتشارات گروس، چاپ اول، صص ۱۲۴- ۱۲۳).
مدعیات دینی متعارض با علم
مسیحیان بر این باورند که عیسی سه روز پس از به صلیب کشیدن زنده شد و مدتی میان حواریون زندگی کرد و رفت (کتاب مقدس، اول قرنتیان، باب ۱۵، آیهی ۹-۳).
این اعتقاد، حقیقت- یعنی باور مطابق با واقع- دارد یا خرافهای بیش نیست؟ آیا این اعتقادی عقل ستیزانه است؟ نمیتوان استدلال کرد که زنده شدن فردی پس از مرگ عقلاً محال است. پس این باور عقل ستیزانه نیست، اما با علم تجربی تعارض دارد. یعنی تاکنون زنده شدن پس از مرگ انسانها را مشاهده نکرده ایم.
اما بیش از یک میلیارد انسان به تناسخ اعتقاد دارند. یعنی پس از مرگ، روح جسم سابق را ترک کرده و با جسمی جدید به حیات خود ادامه میدهد. آیا هندوئیسم خرافه است؟ شیعیان هم به رجعت باور دارند (رجوع شود به مقاله "رژیم خرافات و خرافه رجعت").
یهودیان اعتقاد دارند که حضرت موسی دریا را شکافت و قوم بنی اسرائیل را با عبور از اقیانوس از دست فرعون نجات داد. این باور مقبول مسیحیان و مسلمانان هم هست. یعنی چند میلیارد نفر چنین باوری دارند. این مدعا عقلاً محال نیست، اما گویی با علم تجربی تعارض دارد. آیا تعارض با علم تجربی این اعتقاد را به خرافه مبدل میسازد (علم تجربی و محصول آن تکنولوژی، همین مدعا را به تصویر کشیدهاند. آنان ارواح و اجنه را هم تصویر پذیر کردهاند. هر خرافهای را به کمک همین علم میتوان به تصویر کشید).
یهودیان و مسیحیان و مسلمانان به نجات دهنده باور دارند. نجات دهنده یهودیان و مسیحیان همان "مسیح" است، اما نجات دهنده مسلمانان فردی از خاندان پیامبر اسلام است. شیعیان وی را فرزند غایب امام یازدهم خود به شمار میآورند.
در تورات آمده است که حضرت یعقوب با خداوند کشتی میگیرد. خدا وقتی میبیند نمیتواند بر یعقوب غالب شود، بر بالای ران او ضربهای میزند و پای یعقوب صدمه میبیند (کتاب مقدس، پیدایش، باب ۳۲، آیهی ۳۰- ۲۴). از نظر بسیاری از مومنان، جسمیت یافتن خداوند مدعایی کفرآمیز و عقلاً محال است. در این صورت این باور برای آن عده، اعتقادی خرافی به شمار خواهد رفت. اما مگر- بنابر اعتقاد مسیحیان- عیسی مسیح خدای متجسم نیست؟ مگر وحدت وجودیان- آفاقی نه انفسی- همه موجودات عالم را خود خداوند به شمار نمیآورند؟
ایرانیان و مسلمانان خرافاتی
بدین ترتیب، خرافی به شمار آوردن باورها و رفتارهای گروهی، تابع این است که گفتمان آن را چگونه و در ارتباط با چه امری بازنمایی میکند؟ اگر رویکرد ویتگنشتاینی داشته باشیم، همه اینها بازیهای زبانی متفاوت هستند. اگر علم تجربی ملاک سنجش قرار گیرد، بسیاری از باورها و رفتارها خرافاتی به شمار خواهند رفت.
در فضای مجازی، گروهی، ایرانیان و مسلمانان را موجوداتی خرافاتی قلمداد میکنند. در این که گروهی از مسلمانان و ایرانیان باورهایی دارند که خرافات به شمار میروند، شکی وجود ندارد. منتها باید روشن کرد که معیارهای خرافاتی به شمار آوردن اعتقادات و رفتارها چیست؟
به عنوان نمونه، به "۱۳ به در" بنگرید. مرتضی مطهری قبل از انقلاب سخنرانی در این زمینه کرد و نحس بودن عدد ۱۳ و به تبع آن روز "۱۳ به در" را خرافات به شمار آورد. جمهوری اسلامی هم این روز را "روز طبیعت" نامیده است تا به اصطلاح از آن خرافه زدایی کند. بسیاری توضیح دادهاند که سیزده به در ربطی به نحسی و عدد ۱۳ ندارد. اما اگر عدد ۱۳ و روز سیزده به در را نحس به شمار آوریم، این مدعا با دلایل عقلی و تجربی (علمی) تأیید نمیشود.
چشم زخم نیز نمونه دیگری از باورهایی است که خرافی به شمار میرود. فرد شور چشم، با چشم زدن، به دیگران صدمه میزند یا موجب بدشانسی آنان میشود. این باور در همه جهان- کمابیش- وجود دارد. افراد بسیاری شهادت دادهاند که در زندگی خود افراد چشم شور را دیدهاند.
شواهد و قرائن بسیاری در این زمینه میتوان ارائه کرد. جن گیری نمونه دیگری از کنشی جهانی است که خرافه به شمار میرود.
اینک فرضهای زیر و یک پرسش مهم را در نظر بگیرید:
الف- فرض کنیم هیچ اختلافی در معنای خرافه وجود نداشته باشد.
ب- فرض کنیم که هر چه با علوم تجربی تعارض داشت، خرافه به شمار رود.
پ- فرض کنیم خرافههای بسیاری میان ایرانیان و مسلمانان رایج باشد.
پرسش: آیا از همه اینها میتوان مدعایی ایران ستیزانه و اسلام ستیزانه بر ساخت؟
خرافههای آمریکایی، آمریکاییهای خرافاتی
آمریکا بزرگترین تولید کننده علم در سطح جهان است. بهترین دانشگاههای جهان در آمریکا قرار دارد. همچنان دارای بزرگترین اقتصاد جهان است. این سطح از علم گرایی، مطابق نظریه وبر، باید با بیشترین سطح افسون زدایی/اسطوره زدایی مقارن باشد.
در عین حال مردم این کشور باورهایی دارند که با علم تعارض دارد. مردم آمریکا دیندارترین مردم جهان غرب هستند. کتاب مقدس دارای باورهایی بسیاری است که با علم تجربی تعارض دارد، اما دینداران آمریکایی آنها را سخنان خداوند به شمار میآورند.
مستقل از باورهای دینی، باورهای دیگری هم وجود دارد که براین مبنا باید خرافاتی به شمار روند. در اینجا به عنوان نمونه، به برخی از انها اشاره خواهیم کرد.
الف- رهبران سیاسی آمریکا:
ده تن از روسای جمهوری آمریکا- جرج دبلیو بوش، ویلیام هریسون، جرالد فورد، باراک اوباما، ویلیام مکینلی، جیمی کارتر، هری ترومن، فرانکلین روزولت، آبراهام لینکولن، و رانالد ریگان- به خرافات اعتقاد داشتند و دارند.
جیمی کارتر- رئیس جمهور اسبق آمریکا- که متخصص هستهای است، مدعی است که یک بشقاب پرنده را مشاهده کرده است. زمانی که به ریاست جمهوری رسید، از بوش پدر- که در آن زمان رئیس سازمان CIA بود- میخواهد که گزارشی در مورد افرادی که بشقاب پرنده را مشاهده کرده اند، تهیه کند.
به گزارش نیویورک تایمز، کاخ سفید تأیید کرد که رونالد ریگان (رئیس جمهور آمریکا) و همسرش (نانسی)، از طالع بین استفاده میکنند.
جیمز کارویل- استراتژیست بیل کلینتون- در زمان انتخابات ۱۹۹۲ برای یک دوران طولانی شرت زیر خود را عوض نکرد، چون معتقد بود برای کلینتون شانس میآورد.
وقتی جرج بوش پسر به عراق حمله نظامی کرد، در اعتراض از او پرسیدند: چرا با پدرت- که مخالف این کار بود- مشورت نکردی؟ جرج بوش پاسخ داد: چون با پدر آسمانی مشورت کردم. من با فرمان خداوند به عراق حمله کردم.
وزير خارجه اسبق فلسطينی، نبيل شعث میگويد که آقای بوش به او و محمود عباس - نخست وزير سابق و رئيس جمهور کنونی فلسطين - گفته است: "من از جانب خدا مأموريت يافته ام. خدا به من فرمود "جورج، برو در افغانستان با اين تروريستها بجنگ." من هم چنين کردم. و بعد خدا گفت: "جورج، اين ظلم را از عراق برانداز"، و من هم چنين کردم".
نه تنها باراک اوباما برای خوش شانسی در روز انتخابات بسکتبال بازی میکند، تیم انتخاباتی او هم خیلی خرافاتی بود. اران پیکرل، مدیر انتخابات او در سال ۲۰۰۸ یک ماه ریش خودرا نتراشید و کلاه بیسبال خود را بر نداشت. استراتژیست اوباما- دیوید اکزلراد- یک سنگ به شکل قلب را همیشه با خود حمل میکرد، چون معتقد بود که برای آنها شانس میآورد.
ب- دانشمندان : حتی دانشمندان علوم تجربی نیز در زندگی شخصی شان به اموری باور دارند که خرافات به شمار میرود.
نیلز بوهر- برنده جائزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۲۲ و یکی از مهمترین دانشمندان قرن بیستم- مدعی بود که به خرافات اعتقادی ندارد. ولی زمانی که دوستی از منزل او دیدن کرد متوجه شد که یک نعل اسب بر در منزل او آویزان است. به او گفت که دانشمند بزرگی مانند شما نمیتواند به امری خرافی معتقد باشد. آقای بوهر پاسخ داد :"البته که نه، ولی این برای شما شانس میآورد، چه به آن باور داشته باشید و چه نباشید."
پ- باورها و رفتارهای عموم مردم:
جشن هالوین: شب ارواح درگذشتگان است. به روایتی در این شب را جهان زندگان و مردگان به روی هم گشوده میشود. ارواح درگذشتگان (مقدسین، پاک ها، شیاطین و ارواح خبیثه) به میان جمع میآیند. هر کس بیشتر در این شب بخشش کند، تا پایان سال از گزند بدیها و بلاها در امان میماند. بسیاری از افراد لباسهای ترسناک بر تن میکنند تا در برابر ارواح خبیثه ایستادگی کرده و به شکلی نمادین آنها را ترسانده و از میان خود برانند.
سیزدهمین روز نحس جمعه اول هر ماه: به باور اکثر آمریکاییها اگر سیزدهمین روز ماه به جمعه بیفتد، روز بدشانسی و حوادث ناگوار خواهد بود. هالیوود نیز فیلمی در این زمینه ساخته است.
ربوده شدن توسط موجودات فضایی :مطابق یک نظرسنجی صورت گرفته در سال ۱۹۹۱، حدود ۳ میلیون و ۷۰۰ هزار آمریکایی اعتقاد داشتند که زمانی موجودات بیگانه با بشقاب پرنده شان آنان را دزدیدهاند (ص ۲ ).
یخبندان و آمدن آخرالزمان: به نوشته آتلانتیتک، تغییرات آب و هوایی طی سالهای گذشته ویرانی بسیار به بار آورده است. بسیاری از آمریکایی ها، برف و یخبندان شدید ماه اخیر را، برف آخرالزمان نامیدهاند. "موسسۀ پژوهشی دین در عرصۀ عمومی" پژوهش تازهای در این زمینه انجام داده است. در بخشی از این پژوهش آمده است: "تعداد آمریکاییهایی که باور دارند بلایای طبیعی شاهدی بر وقوع آخرالزمان است در چند سال اخیر افزایش یافته است". تخمین زده میشود که در سال ۲۰۱۴، نزدیک به نیمی از آمریکاییها (۴۹ درصد) میگویند که بلایای طبیعی نشانۀ "آخرالزمان" (آن گونه که در انجیل آمده) است. این درصد در سال ۲۰۱۱، چهل و چهار درصد بود.
برخی دیگر از خرافههای رایج در میان اکثر مردم آمریکا به قرار زیرند:
زمانی که از گورستان عبور میکنی: چشمهای خود را ببند و نفس را حبس کن.
You must hold your breath and close your eyes while going past a cemetery or you will breathe in the spirit of someone who has recently died.
مبل جدید برای فرزند خودرا فقط وقتی بخر که فرزند جدیدت متولد شده، نه در زمان حاملگی.
Do not buy new stuff and gear for your baby before the birth
همیشه سکه یک پنی را از روی زمین بردار، شانس برای ثروتمند شدن است.
If you see a penny on the ground, pick it up; it is a sign of good fortune
چتر را در داخل منزل باز نکن.
Do not open umbrella indoors
دوازده دانه انگور بخور تا غذا همیشه بر روی میز داشته باشی.
Eat 12 grapes to guarantee food on the table all year long
چهار پنی را در نیمه شب بیرون بنداز و آرزوی "چهار شانس" خوب را کن، پول، عشق، سلامتی، سرنوشت.
Throw four pennies at midnight and make a wish for each of "the four lucks" money, romance, health, fate
سخن پایانی
ایران و دیگر کشورهای مسلمان، از نظر سطح توسعه اجتماعی و علمی فاصله بسیاری با جوامع توسعه یافته غربی و آمریکا دارند. این گونه باورها و رفتارها در همه جوامع کمابیش وجود دارد. تبیین جامعه شناختی شیوع آنها یک امر است و مدعیات نژادپرستانه علیه یک ملت و قوم امری دیگر.
نقد باورها و رفتارها امری میمون است، اما تحقیر و اهانت و نژادپرستی، نقد نیست. مدعای "عربهای سوسمارخوار" نیز مدعایی تحقیرآمیز و نژادپرستانه است. باید زبان را از هرگونه واژگان نژادپرستانه و تحقیر کننده ملتها و اقوام پیراست.
معنا توسط آدمیان به واقعیت و مفاهیم بخشیده میشود. آنها واژگان را به معانی خاصی به کار میبرند. ما با "به شمار میرود" و "محسوب میشود"ها مواجه بوده و هستیم.
نظرها
عبداله
توصیه نهایی ویتگنشتاین سکوت است. سکوت در برابر امری که نمی توان از آن صحبت کرد چرا که ویتگنشتیان مانند راسل به زبان منطق معتقد است. اینکه چرا ویتگنشتاین از سکوت بجای مهمل استفاده می کند امری است مجزا. اما جناب گنجی سکوت ویتگنشتاین را با ادامه مقاله خود شکسته است. یکی از موارد مثبت ذکر شده برای کلیسای کاتولیک این است که این کلیسا در موضع رسمی خود مخالفت شدیدی با طالع بینی و خرافات و کیمیاگری و سایر علوم عجیبه داشته است که در نهایت باعث ترویج منطق ارسطوی و حرکت به سمت نوارسطوی و یا نوارغنون شد. البته کیمیاگری نیز از طریق دیگر راه خود را در خدمت به علم طی کرد. بحث گنوس و نور وارد متن کلیسای کاتولیک نشد و در حاشیه ماند. گنوسی ها و مانویان اعتقاد داشتند که عیسی به آسمان عروج کرده و کشته نشده است همین اعتقاد و بحث نور سپس در قرآن می آید. اعتقاد به شانس با خرافه فرق دارد و وارد بحث های ماسونی می شود. جرج بوش نیز واقعا قصد داشت ظلم طالبان و صدام را بندازد و جدا از بحث مذهبی نوعی سیاست ارزش گرا را پیگیری می کرد. که متاسفانه شیاطین نوعی بازی دیگر را ادامه دادند و از خلاء پیش آمده استفاده کرده و زیر آبی رفتند و از غزه و لبنان و اخیرا یمن در آمدند. سایر مدعای گنجی نیز اثبات نشده اند. ویا معنای دیگری در نزد آن افراد دارند از یک بسکتبال بازی نمی توان نتایج مورد نظر این مقاله را گرفت. نیروی هوای شاه نیز در خصوص بشقاب پرنده که در آن دوران بسیار معروف و سر زبان ها بود تحقیقات و پرواز های انجام داد. نباید سکوت ویتگنشتاین را که می توان آنرا به سکوت یوگی تشبیه کرد به مهمل گویی و سر و صدا تبدیل کنیم.
امیرخلیلی
" فوکو نقش قدرت در ساختن گفتمان و حقیقت را نشان داد. هر نظام گفتمانی یا قدرت، رژیم حقیقت خاص خویش را میسازد. " ( گنجی) محقق مسیحی فلسطینی، ادوارد سعید، رشته شرق شناسی (در کشور های غربی ) را در بستر تئوری گفتمان ( discourse) قدرت فوکو ( رابطه زبان، شیوه بیان و فرمانروایی – به عقیده فوکو زبان واقعیت را نشان نمی دهد، بلکه واقعیت را می آفریند ) قرار داد و ادعا کرد که محققان این رشته با تحقیقات خود در باره شرق راه را برای تسلط امپریالیسم غرب بر کشور های شرق را هموار کردند. سعید اضافه می کند که شرق شناسان غربی یک تصویر منفی، تغییرناپذیر و کلیشه وار از اعراب و شرق ارائه داده اند که مغایرت دارد با واقعیت کشور های عربی. این شرق، با توجه به نظریه فوکو، ساخته شرق شناسان غربی است. سعید علت عقب ماندگی کشور های عربی را در غرب جستجو می کرد و نه در خود اعراب. کتاب شرق شناسی سعید نه فقط حس دشمنی و نفرت شرقی ها را علیه غرب برافروخت, بلکه این کتاب برای تبلیغات ضد غربی در خدمت بنیادگران اسلامی نیز قرار گرفت. کتاب سعید همچنین توانایی انتقاد از خود را نزد اعراب کاهش داد. ( مقصر دیگران هستند). حال کدام را باید قبول کنیم: عقب ماندگی واقعی شرق را، یا تئوری قدرت گفتمان فوکو را که این عقب ماندگی شرق ساختگی ، گفتمانی است. http://www.chubin.net/?p=855 نقل قول از نیلز بوهر کامل ( درست) نیست -: " ولی زمانی که دوستی از منزل او دیدن کرد متوجه شد که یک نعل اسب بر در منزل او آویزان است. به او گفت که دانشمند بزرگی مانند شما نمیتواند به امری خرافی معتقد باشد. آقای بوهر پاسخ داد :”البته که نه، ولی این برای شما شانس میآورد، چه به آن باور داشته باشید و چه نباشید.” نقل قول درست نیلز: نیلز بوهر به دوستش جواب داد: من خودم باور ندارم که نعل اسب خوشبختی می اورد، اما همسایه به من گفتند که نعل اسب خوشبختی می آورد و من آنرا به در منزل آویزان کردم.
iliashid
بسیار قابل تامل است و بنظرم تحقیقی است در تاریخچه تعامل یا تقابل میان علوم تجربی؛ علوم عقلی و علوم نقلی( خرافات بخشی از علوم نقلی است) . میزان تاثیر پذیری این علوم از یک دیگر نیز از یک منظر میتواند قابل بررسی باشد. اینکه بزرگان فلسفه در مورد دین یا علم تجربی چه نظراتی داشته اند نیز بنظر مطالعه تاریخچه این تعامل یا تقابل است. اما چیزی که نباید از نظر دور داشت؛ اینست که : " علوم و بخصوص علوم تجربی از آن روی در حال تحول و پیشرفت مانده اند و هستند که ؛ هیچگاه محققین این علوم؛ آنچه را که از دانشمندان قبلی فراگرفته اند هرگز و هرگز ، همه آنچه که آن علم را ممکن است در بر بگیرد تلقی نکرده اند. لذا همواره در برابر آنچه فراگرفته اند از خود پرسشهایی را مطرح کرده اند و بدنبال یافتن پاسخی روشن برای آن پرسشها بوده اند. اما بنظر میرسد در حوزه علوم دینی؛ دانشمندان همواره بر این عقیده پافشاری کرده اند که همه دین همانی است که در کتاب خوانده اند و دیگر هیچ و این امر موجب شده است تا معتقدین به این ادیان رفته رفته از نظر فکری تحلیل رفته اند و دچار جمود فکری شده اند. حال آنکه همین ادیان در کتب آسمانی خود همواره بر تعقل و اندیشه تاکید داشته اند؛ چیزی که برخلاف معتقدات عالمان این کتب است!!! لذا بر همین اساس بسیاری از دانشمندان حوزه علوم تجربی مجموعه مطالعاتی را در زمینه علوم دینی از سالها پیش آغاز کرده اند و هر ساله نتیجه تحقیقات خود را در مراکز علمی و دانشگاههای معتبر بصورت سمپوزیوم و کنفرانس به جهانیان و دانشجویان ارائه میکنند. رویکرد آقای گنجی به سیاست و دین اسلام بدلیل تاثیر آن بر سیاست مداران ایرانیِ قائل به دخالت دین در سیاست از آن روی دارای اهمیت است که در میان سیاست مداران ایرانی هنوز کسی یا کسانی به این نتیجه نرسیده بودند و یا نرسیده اند که دین اسلام را از منظر تحقیقاتی و علمی مطالعه کنند و نظر ایشان در این زمینه میتواند موجب بروز یک رنسانس در جامعه اسلام باشد.
iliashid
فارغ از اینکه چه سطح از باورهای دینی در محدوده خرافات قرار بگیرند یا نه ( زیرا مبنای تعریف خرافات از منظر علوم متفاوت است) ؛ بنظرمیرسد تحقیق در خصوص باورهای دینی به روشی تجربی و بخصوص به روشی مطابق علوم تجربی از آن روی راهگشاست که موجب جداشدن باورهای درست و باورهای نادرست یا خرافات از یکدیگر خواهند شد. نیز یک کاربرد دیگر اینست که مبنا و معیارهای تایید شده ای برای ادعاهای علمای این باورهای دینی و مدعیان به تقدس توسط علوم تجربی پدید خواهد آمد و لذا ممکن است اعتبار بسیاری از این مدعیان تایید یا رد شود. لذا علوم تجرب میتوانند بسیار راهگشا باشند.
محمدمهدی
به هر حال این شواهدی که ارایه کردید مبنی بر اینکه خرافات با معنای تعارض با علوم تجربی در جوامع توسعه یافته خصوصاً غرب هم وجود دارد در مقایسه با خرافه پرستی که در جوامعی مانند ایران و هندوستان وجود دارد بسیار متفاوت است. باور شخصی فرد که از طریق تجربه شهودی به آن مدعی است با یک باور جمعی عقل ستیز دو امر کاملا متمایز از هم هستند. مدعای "امام زمان در جمکران به ما کمک میکند" با " من معتقدم x برای من شانس می آورد" اگر بخواهیم روش شناسانه بررسی کنیم اصلا با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. در ایران هم قشر تحصیلکرده بیشترین جمعیت را تشکیل می دهند اما چرا باید خرافه به بدوی ترین شکل آن رواج داشته باشد؟ اگر خودمان در جامعه ایران نظری افکنیم اتفاقا خرافه هم به معنای فلسفی آن (عقل ستیزانه) وهم به معنای تجربی آن(تعارض با علوم تجربی مدرن) در میان تحصیلکردگان هم وجود دارد زیرا سیستم آموزشی ما سیستم آموزشی است که شخص یا اشخاصی مبنی بر باورهای شخصی خود که حتی از دین هم فاصله دارد آنرا نظام بخشیده اند. این همان چیزی است که "برتراند راسل" آن را مورد تاکید قرار میداد و آنرا از دلایل پرهیز از باورهای نادرست میدانست. خرافات جمعی موجود در ایران حتی میتواند از لحاظ درون دینی نیز خرافات تلقی گردد. بسیاری از باور های مذهبی امروزه ی جامعه ایران با محتویات قران و باور جمعی مسلمانان هم سازگاری ندارد. نباید خرافه گرایی را به تمام جامعه ایران و ایرانی تعمیم داد اما حداقل باید اکثریت جامعه ایران را خرافه گرا بدانیم زیرا شواهد حاکی از آن است.
هوشنگ
این که روسای جمهور آمریکا به خرافات توسل می جویند چه؟ این که بیش از سه میلیون آمریکایی گفته اند که یک بار توسط موجودات فضایی ربوده شده و سپس بازگردانده شده اند چه؟ این که آمریکایی ها می گویند مسیح پدر نداشته چه؟ این که آمریکایی ها می گویند مسیح سه روز پس از مرگ زنده شد چه؟ مشکل شما این است که حتی یک بار کتاب مقدس را نخوانده اید و از باورهای دینی آنان اطلاع ندارید. کتاب مقدس دارای باورهایی است که براساس علم تجربی امروز خرفات به شمار می روند. این گونه باورها در کتاب مقدس چندین برابر باورهای متعارض با علم قرآن است. این گونه باورها که خرافات به شمار می روند- البته اگر با علم تجربی مقایسه شوند- در همه جهان جاری است. وقتی آلمان ختنه را ممنوع کرد، رئیس جمهور اسرائیل به شدت به آنها اعتراض کرد و دولت آلمان مجبور به عقب نشینی شد. اگر رهبران ایران اعتراض کرده بودند، عقب نشینی صورت نمی گرفت و ایران مضحکه جهانی می شد.
بهنام
با تشکر از استاد گرانقدر گنجی عزیز . گوهر پر فروغ علم و دانش تمامی خرافات و توهمات حاصل از مذهب و دینداری را کاملآ طرد و رد میکند و با تکیه بر قدرت پر نفوذ علم و دانش بر تمامی این داستانهای بدوی خط بطلان میکشد .
ابراهیم
آمریکا مرکز خرافه پرستی است. در سال 1978 طرفداران فرقه مذهبی جیم جونز (به انگلیسی: Jim Jones) - رهبر مذهبی کلیسایی در شهر سان فرانسیسکو - دست به خود کشی جمعی زدند. مطبوعات آمریکا درباره این واقعه نوشتند: "نهصد و نه نفر در هفدهم نوامبر هزار و نهصد و هفتاد و هشت مجبور به خوردن سم شدند تا بزرگترین خودکشی دسته جمعی تاریخ بشریت را رقم بزنند… تصاویر کشته شدگان که کنار هم روی زمین افتادهاند، مادرانی که کودکان خود را در آغوش دارند، زن و شوهرهایی که یکدیگر را در آغوش گرفتهاند و صدای جیغهای ترسان آنها قبل از خودکشی که مثل همه سخنرانیهای جیم جونز ضبط شدهاست، فوق العاده دردناک بود…" . این نوع خرافات مذهبی در کدام کشور وجود دارد؟
عبداله
در قرآن خدا در شکل درختی آتشین به موسی می گوید انی انا الله من خدا هستم واینچنین در صحنه حاضر می شود. ضمنا قرآن کلیات کتاب های مقدس را تایید کرده است و در جزییات که آن هم تایید و وعده رسالت محمد می باشد آن کتاب ها را تحریف شده می داند. مسیح تا به انتها خود رایهودی و یا مسیحای قوم یهود می دانست و به همین علت عهد عتیق و جدید در نزد مسیحیان الصاق شده است. اما محمد خود را حنیفی می دانست و به سمت قبل از موسی حرکت کرد. به همین بابت متون یهودیان و مسیحیان متون اسلام نشد. اما این متون در شکل کتاب تحت عنوان اهل کتاب تأیید شد. به عبارتی قرآن عتیق تر از عهد عتیق شد که اناجیل و تورات باید با بازگشت به آن خوانده شوند. اگر از سوره حمد که نفش دیباچه را دارد و الم حرف رمز بگذریم ذالک الکتاب اولین سخن قرآن است. گویی که قرآن بازگشت یا فلاش بکی به گذشته است. الله می گوید که الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت لکم نعمتی و رضیت لکم اسلام دینا. دین متعلق به مردم و از مردم است و نعمت از خدا است. دینتان را کامل کردم. و نعمتم را بر شما تمام کردم و رضایت دادم که اسلام دین شما باشد. محمد مستمرا بر آیین بومی عرب تآکید می کرد و می گفت که آیین اصلی عرب اسلام است و نه بت پرستی. در یهودیت و مسیحیت 12 جانشین برای موسی و عیسی انتخاب می شود (مانند شیعه) چرا که دین از آسمان آمده است و یهودیان را از دست فرعون آزاد می کند اما دین در اسلام همان دین مردم است آیین حنیفی که از قبل عرضه شده و لازم است اعراب به آن بازگردند همان کسی که اولین بار این خانه کعبه را بنا کرده است. و همین باعث می شود که جدایی آسمان و زمین در اسلام وجود نداشته باشد. عالم کسی است که دین خودش را می فهمد و نه روحانیت مسیحیت! شریعتی به عنوان معلم انقلاب به این عقیده سنی مبنی بر تعیین امام یا خلیفه با رآی مردم نزدیک شد. همانگونه که اهل مدینه در شورای پیامبر را در مکه به عنوان حاکم خود تعیین کردند در سقیفه نیز حاکم یا خلیفه را انتخاب کردند. مثل خبرگان در ایران که نقش سقیفه را پس از خمینی بر عهده گرفته است. خمینی نیز در قبرستان دولت خود را تعیین کرد و خودش نیز به نوعی انتخاب شد.
عبداله
حادثه جیمز جونز در کشور گویان در آمریکای جنوبی رخ داده است و نه آمریکا ! این گروه از آمریکا خارج شدند. و ابعاد آن مبنی بر خود کشی یا کشتار به دست خود جیمز جونز و یا سازمان های دیگر مشخص نیست. در گزارش رسمی این گروه مجبور به خوردن سم شدند. گفته بازماندگان در مورد جیمز جونزاین است: "مردی که در ابتدا نماینده خدا و انسانی با دغدغه صلح و انسان دوستی شناخته میشد، دیکتاتور حقیر پارانوئیدی بود که بزرگترین فاجعه خودکشی جمعی بشریت را رقم زد "
عبداله
آمریکا آنقدر در مبارزه با فرقه های خرافی مذهبی جدی بوده است که برخی اتهام کشتار فرقه ها داودیه و جیمز جونز را به گردن آمریکا می اندازند. مشاهده عکس خمینی در ماه چگونه است؟ مسجد جمکران و شفاعت از قبور ائمه که آنقدر عادی شده است که کسی به آن فکر نمی کند؟ مشکل نوشته گنجی هم دقیقا اینجاست که می گوید چون خرافات همه جا هست آن را عادی بگیریم. بین امکان و قطعیت و احتمال فرق وجود دارد. وقتی که از احتمال صحبت می شود احتمال درجه دارد. امکان ممکن است رخ دهد و یا رخ ندهد. مثلا در خصوص یک دارو یک عارضه را ممکن است قطعی بدانند و عارضه ای دیگر را ممکن بنامند و عارضه ای را محتمل بدانند. خرافه نیز به همچنین است. نتراشیدن ریش و یا گذاشتن کلاه بیس بال بر سر صرفا محتمل است و آن هم به درجه ای که یک اعتقاد خرافی باشد. و یا برداشتن پول از روی زمین و باز کردن چتر در خانه! و یا شرکت در جشن هالوین ! بر اساس روانشناسی پراگماتیسم در کتاب تنوع تجربه دینی ویلیام جیمز اعتقاداتی که فرد آن ها را سودمند و مفید برای این دنیا می داند مثل وجود خدا و...محتملا می توانند خرافی باشند و یا نباشند.این فرق دارد با اعتقادی که صرفا به دلیل آن اعتقاد و دریافت پاداش های آن جهانی گروهی خود کشی کنند. بعد هم هر جامعه ای عده ای روانی دارد. که فکر کنند آدم فضایی ها آن ها را ربوده اند. در اینجا باید مطلق یک جامعه را حساب کرد. گنجی می گوید که اکثر مردم ایران را به خرافه پرستی می شناسند و نباید مردم ایران و یا جاهای دیگر به این دلیل تحقیر شوند. سپس دلایلی برای توجیه خرافه می آورند که تماما اشتباه است. سپس دنبال معیاری برای خرافه نامیدن یک اعتقاد می گردند. و می گویند که از لحاظ نظریه بازی های زبانی ویتگنشتاین این ها خرافه نیست. که این حرف ایشان غلط است. و ویتگنشتاین متقدم مانند راسل دین را ناشی از کج تابی های زبان می دانست. اما ویتگنشتاین متاخر می گوید که زبان جز یک بازی نیست که جزء در درونش تعریف نمی شود.
بهنام
هیچ حقیقتی وجود ندارد مگر آنکه با قوانین طبیعت منطبق نباشد . مایکل فارادی
سعید عهدی
اینگونه تفکیک قایل شدن میان خرافات و غیر آن , خود گام زدن در جهانی است که آینده ای ندارد و تنها پرداخت چگونگی شناخت گناهکاری است که وجود خارجی آن در ریشه ها به حاکمیت ها میرسد و لزوم تعیین تنها یک گناهکار برای مجازات , دست انسان قدرتمند تر را به علم تجربی که تنها تجربه و شناخت قانون طبیعت میباشد , میگشاید که این خود بزرگترین خرافه و متاسفانه کاملا علمی هم باید تاکید میکنم باید تلقی گردد . اما زمانی به یک استاد اخلاق میرسیم که از "مجموع نشینی" بعنوان یک روش علمی خارق العاده تجربی سخن به میان میاورد (آنچه انسان برای اولین بارهزاران سال پیش , پیش از اختراع چرخ , با انیشیدن به چگونگی انتقال سریر سلاطین در کوی برزن به آن رسیده بود ) وبرای وضوح مفهوم آن , به ذره بین اشاره میکند , البته منظور او از این اصطلاح بی شک اهرام مصر و نحوه "مجموع نشینی" موریانه ها میباشد و نه "مجموع نشینی" قطرات باران و نور خورشید که رنگین کمان را ایجاد میکند تا طبیعت هم خط بطلانی بر وجود و موضوعیت آنچه بین الاذهانی خوانده میشود کشیده باشد و تبانی بین چند انسان در پستو و به اجبار حقنه کردن بازیهای زبانی آنها (که ویتگنشتاین شاید اولین کسی بود که در دنیای مدرن , اینگونه پرده از طنز دو هزار و پانصد ساله فلسفه برداشت , اما به ادعا ی عده ای کم هوش , بطور فلسفی و منطقی , مکنونات عالمان خودفروخته فرمانروایان در بازی با هستی فرودستان را پرده ندرید) آن هم بعنوان منافع ملی (مشتی آقازاده و اطرافیانشان در خارج و داخل ایران) با قدرت حاکمان قدرت پرست که خدا را هم چون خود انسان نشناس تلقی کرده اند . یا آن دکتر اخلاق در کانادا را اگر کسی تحت این پرسش قرار دهد که اگر کسی ادعای مهدویت کرد , مستوجب چگونه مجازاتی است ؟ او بر اساس باطل بودن ادعای مهدویت از نظر فلسفی در جهت عدم تشویش اذهان عمومی و با ریختن میلیاردها دلار نفتی ایرانیان بر سفره نهادهای جهانی حقوق بشری , فتوای اعدام بدون هیچگونه انعکاسی در سطح جهان خواهد داد و از آنجایی که این ادعا در تخالف با ادیان ابراهیمی و حتی آیینهای نوظهور چون بهاییت است , این عدم انعکاس از حمایت جهانی هم برخوردار میشود . اما آن دکتر اخلاق ایرانی در کانادا , آنچنان دچار بازی های زبانی با پشتوانه رانتهای نفتی غیر اخلاقی در زمینه اخلاق شده است که وقتی در برابر این پرسش قرار گیرد که اگر در آمریکا کسی ادعا کند که مسیح موعود است و قوه قضاییه آمریکا بخواهد او را اعدام کند , باز هم نباید این معدوم کردن انعکاسی داشته باشد ؟ آن دکتر اخلاق به باطل و بازی محض بودن پیشوند روشنفکری در ترکیب روشنفکری دینی پی برده اما همین شهود شخصی را که دیگر نمیتواند بازی زبانی باشد , به بازی زبانی خواهد گرفت . اما در مورد آزادی بیان در غرب تنها میتوان گفت ؛ این آزادی در هر مفهومی که مراد کنیم با وجود واقعیت داشتن , خرافه ای بیش نیست , چرا که اگر کسی توانایی مادی لازم را نداشته باشد اصولا به مرحله بیان آزاد آن بیان نمیرسد و چون توانایی رسیدن انسان به نزدیکترین و نه دورترین ستاره که هنوز رصد نشده است , میماند .
بابک
آقای عبداله نوشتند مسجد جمکران عادی شده ! برادر کجای کاری؟ در بودجه سال 94 مبلغ۲۸۹ میلیارد تومان اعتبار گذاشتند بعنوان کمک به اشخاص حقوقی غیردولتی که کمک به فعالیتهای فرهنگی مسجد جمکران هم در جدول مربوط دیده میشود !
شاهد
خرافیگری یا جنبش توده ای خطر کدام است ؟ خطر اساسی در جهان فعلی نه خرافات بلکه شکل گیری جنبش های توتالیتر و شبه توتالیتر است . هدف چنین جنبش هایی فرا رویاندن "انسان نو" که خود معیار" قانونیت " و " عدالت " گردد. در ایران فرض شده است علی شریعتی بدلیل خرافات ستیزی و ضدیت با روحانیت گامی به جلو بوده است در حالیکه شریعتی ایده لوگی بود با اندیشه های شبه توتالیتر که هردو خصلت روشنفکران این اندیشه را در خود داشت . او اندیشمندی بود که می خواست انسان را تغییر دهد و نه جامعه " بازگشت به خویش " و دشمن زندگی و سر زندگی بود "خدایا چه گونه زیستن را خود می دانم چگونه مردن را به من بیاموز " "هدف جنبش توتالیتر تغییر انسان است و هدف انقلاب تغییر جامعه" و " این حالت بیمارگونه و نیست گرای روشنفکران جدید و روحیه خود بیزاری ان ها و دشمنی با زندگی و ضدیت شان با سرزندگی بذری بود که بر بستر جامعه توتالیتاریسم را رویاند " هانا ارنت توتالیتاریسم . در حالیکه خرافیگری همچون همه جوامع در حال روی اوردن به مدرنیسم می توانست بتدریج بدل به عقیده ای شخصی شود که هرکجا حتی در جوامع پسا مدرن نیز ادامه می یابد . شیوه مستبدانه شاه و حرص او برای به راه انداختن جنبش مدرنیسم و هراس سیاسی اش که خود را با در هم کوبیدن طبقات و نهاد ها ی اجتماعی نشان داد همانگونه که زمانی ماکس وبر هشدار داده بود در تناقض مدرنیته و تضاد با سنت گرایی به جنبش ای توده ای در ایران شکل داد که ایده لوژی پرداخته از سوی علی شریعتی بدل به پرچم ان شد. " انگاه که توده های فاقد تجربه سیاسی به یکباره به جنبش سیاسی می پیوندند خطر شکل گیری جنبش توتالیتر و شبه توتالیتر عاجل می شود . این توده ها بر اثر اگاهی از یک مصلحت مشترک گرد هم نمی ایند ان ها فاقد ان احساس تمایز طبقاتی هستند که در هدف های معین و محدود و دسترسی پذیر بیان می شود......انان نیازی به رد استدلال های مخالف احساس نمی کردند و پیوسته روش های منتهی به مرگ را بر ترغیب می دادند ..... عدم توافق ها را به چنان شیو ه ای ارائه می دادند که گویی از سرچشمه های عمیقا طبیعی و اجتماعی اب می خورند از همین رو در فراسوی قدرت خرد جای دارند " هانا ارنت توتالیتاریسم
عبداله
موضوع ارتباطی به اختلافات سروش و گنجی ندارد. ویتگنشتاین ابتدا فلسفه را تماما بازی ها و فریب های زبانی نامید و اعلام کرد که دیگر کاری در فلسفه نمانده است. کسان دیگری نیز در تاریخ فلسفه به این دگماتیسم اتمام رسیده بودند. اما پس از مدتی ویتگنشتاین به اشتباه خود پی برد. اکنون به گفته کسانی مثل مک کین فلسفه ویتگنشتاین حرف جدیدی عرضه نکرده است. و این تا حدودی نظر غالب است. اما این ادعا که ویتگنشتاین "مکنونات عالمان خودفروخته فرمانروایان در بازی با هستی فرودستان را پرده ندرید" یا درید. یک بحث مارکسیستی است. در کتاب های آبی و قهوه ای ویتگنشتاین کماکان یک فیلسوف لائیک است که به مبانی آنچه هایدگر تفکر می نامد حمله می کند. اما این موضع نهایی ویتگنشتاین که ما هیچ چیزی نمی توانیم بگوییم بلکه باید ببینیم و سکوت کنیم بحث برانگیز است. این موضعی نزدیک به رمانتیسم و کسانی مثل هامان است و بار ها در تاریخ اندیشه گفته شده است.
هوشنگ
جناب عبدالله شما به آقای گنجی تهمت می زنید. او مقاله های بسیاری در زمانه و دیگر وبسایت ها علیه خرافات منتشر کرده است. لااقل به آنها رجوع کنید. حرف گنجی این است: از وجود خرافات در ایران نباید نظریه ای نژادپرستانه علیه ایرانیان و مسلمانان ساخت. خرافات در همه جا کمابیش وجود دارد. او نمی گوید خرافات خوب است یا نباید نقد شود. مضحک است که گنجی مقاله های زیادی در نقد خرافات نوشته و حالا شما او را متهم می کنید که می گوید به خرافات کاری نداشته باشیم. شما بزرگواری کنید و در همین زمانه مقاله های امام زمان به چه کار فقها می آید را بخوایند. این فقط یکی از آنهاست. البته اگر وقت گرانقدر شما اجازه می دهد.
عبداله
به جناب هوشنگ گنجی در سلسله مقالات امام زمان به چه کار فقها می آید، اعتقاد به امام زمان را خرافه نمی داند. بلکه اعتقادی شکل گرفته در تاریخ در خدمت فقها می داند. در آنجا و در اینجا نیز گنجی با این برداشتی که از ویتکنشتاین کرده است نباید هم این اعتقادات امام زمانی را خرافی بداند. آن مقالات نیز در نهایت به ستایش نصفه و نیمه ی از شریعتی و مطهری ختم می شود. و این سخن را تکرار می کند که موعود گرایی در تمام ادیان وجود دارد. هیچ دور از ذهن نیست که گنجی به شریعتی و مطهری اشاره کند چرا که ایشان در تشابهی با شریعتی که به تئوری اسلام منهای روحانیت اعتقاد داشت. می توانیم تشبیه کنیم که گنجی به تئوری اسلام دموکراتیک منهای مرجعیت مرتجع غیر مقبول اعتقاد دارد. گنجی بیشتر مخالف تکفیری های راست می باشد. در هر صورت انتشار همان مجموع مقالاتش در مورد امام زمان نابهنگام غیر علمی و تکرار سخنان مدرسی در کتاب مکتب در فرآیند تکامل و تاریخ فرق شیعه بوده و باعث اعتراضاتی در بین اصلاح طلبان و کسانی مثل میلانی شد. شما هم اگر بذل عنایت و دقت بیشتری معطوف می داشتید این اشارات را در نظر خود نمی آوردید.
سعید عهدی
در مورد جناب عبداله تنها میتوان گفت که ایشان نه تنها کاملا با مولفه های یک ایداولوژی آشناست , بلکه از مولفه های تبدیل یک ایده به ایداولوژی و تخریب یک فلسفه به وسیله بدفهمانش هم تبحر خاصی دارد که در جای خود بسیار هم نیکوست , به شرطی که یک نئولیبرال دگم نباشد و همان گونه که برای "رند" از مفهومات چندین گانه استفاده میکنند , برای مارکسیست هم حداقل چند طیف قائل شوند .
عبداله
هر کسی که اندک آشنایی با ویتکنشتاین داشته باشد متوجه سوء استفاده گنجی از آن می شود. کلمه در یک جمله معنا پیدا می کند هر بحث یا مقاله ای نیز در چارچوبی معنا پیدا می کند و تصویر سه بعدی در پشت سطر های روی کاغذ خود دارد. در اینجا صحبتی از لیبرالیسم یا ایدئولوژی نیست. صحبت از این است که گنجی در پشت ظاهری اخلاقی سخنان اشتباه می گوید.
عبداله
در ایران حقیقت همان چیزی است که این مردم فکر می کنند. و اگر هم عقاید شان نه از تفکر و مطالعه بلکه در اثر حرکت کرات و اجرام آسمانی تغییر کند هیچ به روی خودشان نمی آورند و آب از آب تکان نخورده است.در خصوص سخنان آقای سعید عهدی باید بگویم که استعمال واژه رند و انواع آن از همین تفکر خود حق پنداری ایرانی بر می خیزد. فردی که فکرش را حق می داند حتی اگر هم نتواند از آن دفاع کند ناچار است طرف مقابل را رند بنامد. صحبت و بحث با این افراد هیچ فایده ای ندارد. این افراد رندانه کار خود را پیش می برند. این ایشان است که سخنان سخت و گنگ و رند آمیز و بد فهم گفته اند. و در نهایت از مولفه های ایدئولوژی صحبت کرده اند. و بحث را در حد مهارت ها یا تبحر تنزل داده اند.
عبداله
حکومت ایران از یک تعبیر ناشایسته ای تحت عنوان رویش ها و ریزش های انقلاب استفاده کرد. از این تعبیر چه معانی دیگری می توان گرفت. این حکومت در جاهای خود را تکانده است. آیا این برگ های زرد ریخته شده سودی به حال آن درخت نمی رسانند و خاکش را غنی و بارور نمی سازد؟ اگر در خاک گنجی تخمی کاشته شود همان میوه قبلی انقلاب را نمی دهد؟ نمی توان تمام مخالفین سابقا انقلابی را ریزش های انقلاب نامید این صرفا تعبیر خامنه ای است. بسیاری در سال 57 فریب خوردند و شاید هم نتوان ایرادی به آن ها گرفت. و بسیاری نیز مواضع شفاف خود را داشته و دارند. ایران در زمان حمله بوش به عراق مخفیانه از این طرح راضی بود و با آمریکا همکاری کرد اما در عرصه علنی و تبلیغاتی مخالفت خود را اعلام و آمریکا را متجاوز و... نامید. هدف ایران از این موضع مخالفت علنی استفاده های بعدی بود تا جای خود را بعنوان گروه ضد آمریکایی و استکبار در عراق محکم کند. در بحث هسته ای نیز باز مجددا ایران همین راهبرد را بکار برد. مخفیانه به روحانی اجازه مذاکره دادند اما خامنه ای بصورت علنی انواع اتهامات را به صورت ضمنی و اخیرا بی پرده تر به آمریکا وارد کرد تا پس از اتمام مذاکرات استفاده های خود را ببرد و به استکبار ستیزی خود ادامه دهد. در این دور معیوب خامنه ای مردم فقیرتر و بیچاره تر و فریب خورده تر(خرافی تر) می شوند. و یکی هم مثل گنجی میگوید ارقام دروغ در مورد انرژی هسته ندهیم و ملت را خرافه پرست که همان شکلی دیگر از فریب خورده می باشد ندانیم.
بهنام
یکی از بدترین رفتارهای ما ایرانیان مدعی روشنفکری این است که به هر بهانه ای بر موافقان دیروز و مخالفان امروز تاخته و هر لحظه در واقع نظرمان را به نوعی به آنها تحمیل مینمائیم و بر آن اصرار میورزیم ، که چون شما تا دیروز موافق بوده اید ، پس امروز هم لابد ظاهرآ مخالفت میکنید . و با همین کینه و نفرتی که از جمهوری اسلامی داریم مبحث اصلی را فراموش کرده و به جنگ مخالفان امروز می رویم .
عبداله
به بهنام: گنجی می گوید: "بدین ترتیب، خرافی به شمار آوردن باورها و رفتارهای گروهی، تابع این است که گفتمان آن را چگونه و در ارتباط با چه امری بازنمایی میکند؟ اگر رویکرد ویتگنشتاینی داشته باشیم، همه اینها بازیهای زبانی متفاوت هستند." جناب بهنام شما از فارادی می گویید و گنجی از ویتکنشتاین! ابتدا و انتهای صحبت گنجی عقیده ای پست مدرن مبنی بر “به شمار میرود” و “محسوب میشود“ها است. پست مدرن ها حتی به علم که شما در نظرتان آن را ستایش کرده اید نیز حمله می کنند. گنجی ظاهرا با خرافات مخالفت نمی کند بلکه از آن دفاع می کند. گنجی می گوید همه ی این خرافات بازی های زبانی متفاوت است چیزی که پست مدرن ها می خواهند. فلسفه غرب در شکل تحلیلی آن در قرن بیستم دچار چرخش شد. که به آن چرخش زبانی گفته اند. این چرخش از متافیزیک و نظام سازی های فلسفی به سمت بررسی همان زبانی حرکت کرد که مسائل فلسفی در قالب آن بیان می شود. و روز به روز این عقیده گسترش پیدا کرد که تمام پرسش های فلسفی در نهایت با نحوه بیان در زبان پیوند دارند.
علی کبیری
از نظر منطقی، این مقاله از دو نوع مغالطه استفاده کرده است: 1- مغالطۀ ترکیب وتفکیک 2- مغالطۀ تعمیم خاص به عام نویسنده اظهار میکند که چون خرافات در میان مردمان کشورهای دنیا وجود دارد، پس نباید با خرافات در میان مردم ایران برخورد کرده و باآن مبارزه نمود. ولی بطور غیر مستقیم به خوانندگان چنین پیام میدهد تا بجای مبارزه با خرافات، آنها را مورد پذیرش قراردهند. درست مثل اینکه فردی چنین استدلال کند که در ایران در دادگستری رشوه میگیرند، پاسدارها رشوه میگیرند و درفرودگاه هم رشوه میگیرند. پس ارتشاء عمل بجائیست. یا اینکه ادعا کنیم چهار خانوار در یک خیابان ساکنند که همگی احمقند، بنابراین همه مردم این شهر باید حماقت پیشه کنند. چنین استدلالی از نظر منطقی نقص ساختاری دارد که متأسفانه جناب گنجی به علت عدم آگاهی به منطق یا بطور عمدی از آن استفاده کرده است. اما ایراد اساسی به رادیو زمانه وارد است که چنین مقاله هائی را درج میکند. در صورتی که سردبیر آن دارای دکترای فلسفه است. مایلم نظر ایشان را در این مورد بدانم.
سعید عهدی
احتمالا باید پذیرفت که "در ایران حقیقت همان چیزی است که این مردم فکر می کنند. و اگر هم عقاید شان نه از تفکر و مطالعه بلکه در اثر حرکت کرات و اجرام آسمانی تغییر کند هیچ به روی خودشان نمی آورند و آب از آب تکان نخورده است.", الا جناب آقای عبداله که فراموش کرده اند -اگر دوستانه از تهمت ایشان نسبت به توانایی اینجانب , در خواندن درونیات ذهن ایشان درگذریم- آدرس دقیق این " سخنان سخت و گنگ و رند آمیز و بد فهم"را جایی جز مخیله خویش باقی بگذارند . البته نمیتواند بیراه باشد اگر تصور شود که ایشان از جناح دگم طرد انقلابی , حتی بی محاکمه صحرایی هم باشند . https://www.facebook.com/profile.php?id=100006443380743
عبداله
آیا یک نوشته هم فعلیت دارد. بنا بر نظر هگل فعلیت نوعی وحدت است وحدتی واقعی که در مقابل دگرگون شدن به خودش باز می گردد. یک واقعیت در صورتی بالفعل است که از طریق نفی مطلق همه احتمال ها خودش را دوام می بخشد. یا همه صورت ها و مراحل گوناگونش جز تجلی محتوای او چیز دیگری نباشد و یک مساله ضروری است که از ماهیت ذاتی خودش پیروی می کند. و در هر شرایطی همان خودش باقی می ماند. این ضرورت آزادی هم است چرا که از بیرون تحمیل نمی شود و تحول نفس است. این تعریف فعلیت را نفی احتمالات دیگر و خود بودن می داند. ذهن زمانی آزاد است که جهان را به عنوان دارایی خویش تحت اختیار گیرد و این شامل تاریخ و تمام اتفاقاتش هم می شود. و تاریخ نیز جز تحقق آزادی خود آگاه نیست و تاریخ نیز تابع سوداها ضروریات و مصالح افراد و همچنین خرد تاریخ است و این فعلیت آزاد حتمی جبر تاریخی می شود. فرادستان فرودستان فرودستانی که در حرکت کرات و اجرام آسمانی بازی های زبانی ویتکنشتاین شامل آن ها نمی شود. مارکس برعکس هگل خواست که شامل آنها بشود. همانطور که آقای سعید عهدی می خواهند.
عبداله
یک زمانی ما صحبت از ادیان می کنیم و باور های ادیان مختلف را باهم مقایسه می کنیم. در این صورت ابتدا باید تعریفی از دین داشته باشیم. مقایسه باورهای دینی با عقل و علم نیز بحث مهم و جداگانه ای می باشد. سنجش و تقلیل تمامیت دینی به خرافه حذف صورت مساله می باشد. فلاسفه مثل هیوم از دین طبیعی نیز صحبت کرده اند که مبتنی بر انسان و باور های او می باشد و زاییده زیست طبیعی انسان می باشد. این بحث آنقدر مهم و جدی است که نمی توان آن را با اعتقادات فردی مثل شانس مقایسه کرد. در این نوشته گنجی خلط مبحث مشاهده می شود. مقایسه آداب و رسوم جوامع و سنجش آن با جوامع دیگر و همچنین خرافات و نتیجه گیری منع نژادپرستی و ایجاد گفتمان دوگانه و بلوک بندی جهان اول و در حال توسعه دست انسان را به چیزی بند نمی کند. تمامی ادیان باور های خرافی دارند و دین شناسان آن ها را در همان چارچوب بررسی می کنند. خوشحالی عده ای صرفا این است که گنجی به خرافات آمریکا اشاره کرده است مسائلی که اولا بسیاری از آن ها را نمی توان خرافه نامید و ثانیا چشم بستن بر دیگر قسمت های نوشته گنجی می باشد. هگل بحث های زیبایی در این خصوص دارد.
آرش
در اینجا هم چند کامنت گذاشته شده است: http://news.gooya.com/politics/archives/2015/05/197391.php
بهروز
اقای گنجی باید بداند یکی از دلایل پیشرفت غرب که ایشان به انجا پناه برده این است که بطور مداوم خود را نقد و اصلاح میکند .حالا اقای روشنفکر *** ما می گوید خرافات ویران گر و مخربی که جامعه ما را به انحطاط کشیده اشکالی ندارد چون در اینجا هم خرافات وجود دارد .و جشن هالوین و چند مورد که بیشتر شبیه ضرب المثل است به عنوان نمونه خرافات در غرب به عنوان شاهد ذکر می کند.و با چند نام به اصطلاح قلمبه و سلمبه مثل ویتگنشتاین هم سعی در علمی نشان دادن مقاله می کند .اقای گنجی لطفا دست بر دارید .
سعید عهدی
البته که بطلمیوسی نگریستن به جهان , راه روشنگری و اومانیسم را بی اعتبار نخواهد کرد , اما متاسفانه همین اعتبار , گویا در اندیشه ایرانی جناب عبداله و در کج فهمیها و از خود بیگانگی ها , کمکی حالی نتوانست باشد و آیا این عینیت فعلیت اندیشه در ایران شماست ؟ بیایید این نقاب تعمیم تفسیر رسمی از اندیشمندانی که در عرصه تاریخ به تارخ پیوسته اند و تنها با پشتوانه زراد خانه های هسته ای , تنها میتواند به فرا تاریخیت خود ادامه دهند , کاملا , حداقل در مورد آن یک نوشتار (Essay) بردارید . فرا دست و فرو دستی که شما بعلت اعتباری فراوانی که برای فرشهای قرمز زیرپای , بدان گرفتارید , اقتصاد نیست ؟ اسیر نامها نباشید و وقتی به کبوتری که در پایین رود آب مینوشد , رسیدید , در اسارت جبر تاریخی به دوگانگی منش در احترام و اعتبار دچار نشوید و به میان چند هزار برگ , سواد جناب هگل شیرجه نزنید و سنگی ریزه ای را در غلتان جلوه ندهید و دقت کنید که جامعه معقول در اندیشه هگل اگر چه دارای فراز و فرود انسانهاست , حال به دلیل جبر تاریخی و نه اقتصادی ! اما در هر صورت به سطوح آگاهی و خود آگاهی نمیتواند ارتباطی داشته باشد , اما این حتم میتواند پیش فرض باشد , اگر چه به احتمال قریب به یقین ! , از فرادستی و فرودستی دینی و مذهبی در آن , بدانگونه که در خاور میانه میگذرد , شاید و باید خبری نباشد , که احتمالا اگر باشد هم , نباید برای کسی چون جناب عبداله که بطورمبنایی اعتقاد دارد , "فرودستانی که در حرکت کرات و اجرام آسمانی بازی های زبانی ویتکنشتاین شامل آن ها نمی شود. مارکس برعکس هگل خواست که شامل آنها بشود." متن مناسب و مورد اعتناء و با اعتباری , برای ارجاع به "فعلیت" باشد . محبت داشته باشید و کامنت را دوباره بخوانید ؛ شاید از چرت جبر تاریخی خود , چون جناب کانت برخواستید و به آن آگاهی رسیدید که هسته و پایه و مبنا در مسیر سکولار شدن جامعه ای چون جامعه ایران , اگر چه از نگاه شما به دلیل اسیر بودن در جبر تاریخی خاص خود , مغفول مانده , چگونه درآن نوشتواره شخصی , رخ نموده است و از فرط وضوح بی اعتنا مانده است .
عبداله
به سعید عهدی: حتی پست مدرنی مثل فوکو نیز در نقد نظام سلطه می گوید برای فرار از آن چاره ای نیست. روسو می گوید انسان ها همه آزاد متولد می شوند همه در همه جا جزء صدای زنجیر چیزی نمی شنود. شما که از فلسفه سخن می گویید لطفا کانت و بحث خواب دگماتیسم جزم اندیشی را مثله ننمایید و معلوم است حداقل شناختی از کانت ندارید. و ثانیا مسائل را شخصی نکنید. در مورد هگل نیز بحث آزادی توضیح داده شد. اگر شما نتوانسته اید ارتباط فعلیت را با فرادست و فرو دست درک کنید چگونه بخود اجازه دادید از تبحر و مهارت در ایدئولوژی صحبت نمایید. کسانی که با اسامی بزرگ شکل تاریخ مصرف گذشته نگاه می کنند و از زرادخانه هسته ای به عنوان پشتوانه قدرت صحبت می کنند خود به واضح ترین شکل از جبر تاریخی حمایت کرده و راه نجات را برپایی دیکتاتوری پرولتاریا می دانند اندیشه ای نزدیک با لنین و استالین به خودتان که نمی توانید دروغ بگویید. راهی که شریعتی رفت بصورت احساسی مردم را برای آزادی و امکان آن تحریک می کنیم و سپس می گوییم مولفه آزادی قدرت است . و به اسم آرمان مانند استالین سرکوب را ادامه می دهیم. و همه سرکوب ها را به خاطر حمایت از توده ها و اسلام و... توجیه می کنیم. و ساختارهای قدرت را باز آفرینی می نماییم. در این پارادایم شما نباید ارتباطی بین بازی زبانی و فعلیت برقرار شود تا نیرنگ و دروغ ایدئولوژی مخفی بماند
سعید عهدی
آقای عبداله مطمئنا در بستر دوران ایدئولوژیک در گستره پسا ایدئولوژی حاکم بر ذهن خویش بسر میبرد و هنوز وقوفی جز آنچه دکارت تا فوکو در بستر عقلی و تجربی در"بی چهارچوب" فلسفه علوم انسانی (غیر اسلامی و بومی) , آنچه پسا مدرن میخوانند , از "فعلیت" آنچه در منطقه سلطه زده خاور میانه داشته اند , ندارد و با واقعیت فرا و فرودستی دینی حاکم که با تلاش روشنفکر مابانه عده ای , فرهنگی , میراثی و سنت پس پشتی برخوانده میشود , آشنایی لازم را نداشته و بنابرین ایشان را درآرامشی که پلکهای گرم از خواب غیرایدئولوژیک شخصی حاصل کرده ند میگذرم .
عبداله
جناب آقای عهدی دوران ایدئولوژی تمام شده است. شما هم بهتر است به قول هگل که می گوید اسلام در آرامش ابدی خود خوابیده است خاورمیانه را در خواب بگذاری
آرش
آقای هوشنگ، آقای گنجی فقط نمیگویند: "از وجود خرافات در ایران نباید نظریه ای نژادپرستانه علیه ایرانیان و مسلمانان ساخت. خرافات در همه جا کمابیش وجود دارد." اگر منظورشان این بود کافی بود چند مثال از خرافات یا چیزهایی که خرافه نامیده میشود، آنهم نه فقط از آمریکا بزنند و بعد نتیجهای که شما گفتید را بگیرند. ایشان در مقابل از ویتگنشتاین دلیل میآورند که مثلا باور به مرده کردن زنده را نمیتوان خرافه نامید و تلویحا میگویند کسی که به مسیح باور دارد، اشتبادهی مرتکب نشده است چون مرده کردن زنده ممکن است. این سفسطه است.