درگذشت یاشار کمال، نویسنده نامدار ترکیه
یاشار کمال: ادبیات هم یک سلاح است
یاشار کمال - هنرمند عصر ما باید مانند پرنده آواز بخواند، مانند آبِ زلال، روشن باشد و مثل یک کودک ساده. وگرنه در برابر آلودگیها از پای میافتد.
یاشار کمال در سال ۱۹۲۳ از پدر و مادری کرد به دنیا آمد. او در کودکی در سانحهای به دلیل برخورد چاقو چشم راست خود را از دست داد. کمال که از مهمترین نویسندگان سوسیالیست ترکیه بود، همواره در بحثهای مهم سیاسی دخالت میکرد و به همین علت بارها دستگیر شد. او در طول زندگی ادبی خود جایزههای بسیاری دریافت کرد.
یاشار کمال شنبه (۹ اسفند /۲۸ فوریه ) در ۹۱ سالگی درگذشت. او در متن پیش رو درباره قدرت افسانهها و نفوذ ادبیات اروپا در کار خود سخن گفته است:
یازده سال پیش در نمایشگاه کتاب فرانکفورت افتخار دریافت «جایزه صلح ناشران آلمان» نصیب من شد. نطق تشکر من موقع دریافت آن جایزه با این جمله شروع میشد: «من اهل هنر شاعری هستم و از زمانی که به این هنر میپردازم، کوشیدهام بهترین آثار ممکن در حد توانام را ارائه کنم.»
گفتم: «از زمانی که به هنر شاعری میپردازم»، و نه «از زمانی که مینویسم». زمانی که نوشتن را آغاز کردم، در اصل به هنر شاعری نمیپرداختم، چون اینها دو جهان متفاوت هستند.
البته مدتها پیش از نوشتن رمانهایم اشعاری مینوشتم و شعرم تحت تأثیر هنر مردمی داستانسرایی، ادبیات مردمی ترکیه بود، همانطور که این هنر را در گذشته در کشور ما پاس میداشتند و من هم با آن بزرگ شدم. تا هفده یا هجدهسالگی قصهها و افسانههای عامیانه آنچنانی را جمع و برای دیگران روایت میکردم.
از زمان پایهگذاری جمهوری ترکیه در سال ۱۹۲۳ از سوی مصطفی کمال، معروف به آتاتورک، پدر قوم ترک، ما هنرمندان بیشتر به یاد فرهنگ و زبان خود هستیم و به آن میاندیشیم. در این مورد فرهنگخانههای تازهتأسیس مردمی و به اصطلاح موسسههای روستایی کمک زیادی کردهاند. با کمک این موسسههای آموزشی و ترجمههای رسمی، ما با آثار کلاسیک ادبیات جهان آشنا شدیم: گوته، شیلر، برادران گریم، استاندال، بالزاک، تولستوی، داستایوفسکی و فاکنر استادان ادبی ما شدند.
البته ما باید در سراسر دنیا در جهتگیری خود به تمامی ارزشهای فرهنگی توجه کنیم، اما این کار باید بر پایه استوار فرهنگ خودمان صورت بگیرد که با آن رشد یافتهایم.
از دید من ادبیات معاصر ما در ترکیه با ناظم حکمت آغاز میشود. برای من این شاعر که در سال ۱۹۰۲ در منطقه تسالونیکی در امپراتوری عثمانی آن روزگار و متعلق به یونان امروز به دنیا آمد، پدر ادبیات ترکی است. او زیبایی زبان ما را کشف کرد. اما او هم در اصل فقط قطعهای از این زنجیر است، و در کنار بَردین دادال اُغلو، آخرین شاعر مردمی بزرگ ما در قرن نوزدهم، تنها حلقهای در کنار حلقههای دیگر این زنجیر است.
در حال حاضر رماننویسی، شعر و هنرهای نمایشی معاصر ترکیه به ردهای جهانی رسیدهاند که ما میتوانیم به آن افتخار کنیم. آناتولی، بخش آسیایی ترکیه را که به دلیل موقعیت جغرافیاییاش موطن بسیاری از فرهنگها بوده، میتوان به عنوان منبعی برای فرهنگهای جهان در نظر گرفت و اگر فشاری را که بر فرهنگسازان این منطقه وارد میشود برطرف کنند، خواهیم توانست مانند گذشته بر فرهنگهای جهان تأثیر بگذاریم.
ادبیات ما با بار گرفتن از پیوند با ریشههای خود رشد کرده است. با وجود این، به الگوهایی از فرهنگهای دیگر هم نیاز داریم. برای نمونه، ریشههای ادبیات فرانسه به ادبیات لاتین و یونان باستان میرسند و با این حال از همین ریشهها ادبیاتی مستقل پدید آمده است. در کار نویسندهای چون استاندال (ماری هانری بِیل) میراث هومر را مییابیم: با فهم قصه. استاندال زمانی گفته بود: «من مثل نویسندهای خیابانی مینویسم.» اگر به کار هومر بنگریم، او طوری روایت میکند که انگار در کافهای خیابانی نشست و برای همه حرف میزند. روایتگری، سنت ادبیات حماسی است. استاندال آن را دریافته بود، به همین دلیل هم مثل نویسندهای خیابانی روایت میکند، به زبان مردم عادی.
حدوداً در بیستسالگی بود که برای اولین بار آثاری از استاندال را خواندم و از همان زمان به من نزدیک بود و با آثار او انس داشتم. قبل از این که رمانی بنویسم، «صومعه پارم» یا «سرخ و سیاه» استاندال را خواندم. علاوه بر این، آثار ناظم حکمت را هم میخوانم. در کار هر دوی آنها دنبال الهامگیری ادبی هستم. ناظم [حکمت] بسیار زیبا به ترکی مینویسد و با استفاده از حس منحصربهفرد استاندال برای پیشبرد جریان داستان و از ترکیب این دو ویژگی ساختار مستحکمی برای رمان حاصل میشود.
من شک دارم این درست باشد که نویسنده باید مدام از خودش بنویسد و در قالب شخصیتهای رمان به خودش وفادار بماند. گوستاو فلوبر، نویسندهی فرانسوی، میگفت: «من مادام بوواری هستم.» اما من، یاشار کمال، حتماً نباید همان ممد، شخصیت اصلی رمانام «اینجه ممد» باشم. رمان دنیایی کاملاً جدید خلق میکند، هر چند به دنیای واقع تکیه داشته باشد که موضوعهای رمان را از آن میگیریم.
در زمانه ما نوعی آشفتگی روابط انسانی حاکم است. روابط روزبهروز درهمپیچیدهتر می شوند و تقریباً به گرهی کور شباهت پیدا میکنند. خلاص کردن خود از این درهمتنیدگی کار نسبتاً دشواری است، از این بلبشوی دروغ، سرکوب، ازخودبیگانگی، اخلاقگریزی، بهرهکشی، تحقیر و بیرحمی.
گذشته از جهان واقعی، انسان در جهان دیگری نیز زندگی میکند که آن را برای خودش آفریده است: جهان افسانهها و رویاها. او با خلق این جهان رنجهای دنیای واقعی را از خود دور میکند، از آنها رومیگرداند و به عشق، دوستی و زیبایی رومیآورد. درست به همین دلیل که من در کارم آگاهانه با افسانهها و رویاها به واقعیت غنا بخشیدهام، خود را نویسنده میدانم.
و البته من نویسندهای سنتی هستم. درست همانطور که گوشت بدن محکم و استوار به استخوان چسبیده، من هم نمیخواهم هنرم از مردم جدا باشد. من در روستای کوچکی در منطقه چوکوروا، در جنوب ترکیه، به دنیا آمدهام. در نزدیکی آن ویرانههای آنازاربوس، شهر بزرگ روم باستان، قرار دارد.
بچه که بودم، در کوچههای آن شهر بازی میکردم. دیوسکوریدس، پزشک معروف یونان باستان، از همین شهر برخاسته و سیسرو، اندیشمند روم باستان، مدتی در آن بخشدار بوده است. ۵۰ سال قبل از تولد من، بعد از سرکوب قیامی مردمی، ساکنان روستای مرا در این منطقه مستقر کردند. در زمان کودکیام مردم هنوز سرودهای آن قیام را میخواندند. سنت ادبیات ما هم سنتی برخاسته از قیامها و قربانیان آنهاست. در این سنت ادبیات هم یک سلاح است.
هنر کلمه همیشه در رأس ارزشهای انسانی قرار داشته است. یک جامعه در ادبیات خود منعکس میشود و از آنجا که ادبیات پرنفوذترین هنر در جامعه است، باید با زوال در آن نیز مبارزه کند. ادبیات فاسد محصول جامعهای ناسالم است.
در هیچ دورانی، شرارت مانند امروز تا این حد سازمانیافته و قدرتمند نبوده است. ما هر روز شاهدیم که شرارت چگونه زندگی را در جهان ما تهدید میکند. میلیاردها نفر را برادران آنها استثمار میکنند، کسانی که امکانات چنین کاری را یافتهاند. جنگطلبی شتابان قابل توقف نیست. اگر ادبیات مانند گذشته مبارزه خود را برای انسانیت بیشتر ادامه بدهد، میتوانیم از فاجعه روبهبُروز جلوگیری کنیم.
ادبیات هرگز فقط امری زینتی نبوده است. همیشه به عنوان اسلحهای سیاسی نیز به کار رفته تا هدفهایی را پیش ببرد و هنرمندان اغلب میدانستند که باید کدام طرف بایستند.
اگر رخدادهای روزمره را در نظر بگیریم، باید از خودمان بپرسیم آیا در طرف اتم و مرگ هستیم یا طرف صلح و برادری و سرخوشی زندگی؟ طرف تاریکی هستیم یا روشنایی؟ طرف عشق یا دشمنی؟ در زمانه ما در این نوع مسائل همه چیز آنقدر آشکار است که هنرمند تا آنجا که در پی هدفهای خودخواهانه نباشد، در اصل نمیتواند بیراهه را انتخاب کند. و هیچ دلیل اجبارآوری وجود ندارد که هنرمند را به باتلاق ازخودبیگانگی و زوال هدایت کند.
اما ما هنرمندان چگونه از پس این چالش برمیآییم؟ هنرمند عصر ما باید مانند پرنده آواز بخواند، مانند آبِ زلال، روشن باشد و مثل یک کودک ساده. وگرنه برایش بسیار سخت خواهد بود که با وجود این همه آلودگی که بر وجود ما سنگینی میکند، پابرجا بماند. هنرهای کلامی قدرت پاکیبخش آتش را دارند که میتواند هر آلودگیای را از بین ببرد.
نظرها
نظری وجود ندارد.