یک کتاب زیبا
درباره «اطلس جیبی جزایر دورافتاده» اثر یودیت شالانسکی
محمدرفیع محمودیان- «اطلس جیبی جزایر دور افتاده» نوشته یودیت شالانسکی کتابیست برای خواندن و دیدن. ویژگی اصلی این اثر «زیبایی»ست.
۱- آیا کسی که اثری از نویسندۀ فرانسوی سنت اگزوپری نخوانده است انسان بشمار میآید؟ آیا چنین کسی آن شور و احساس نهفته در کارهای اگزوپری را تجربه کرده که بتواند در زمرۀ آدمیان جای گیرد؟ امروز همه از حقوق بشر سخن میگویند و هر انسانی را شایستۀ حقوق معینی میشمرند. ولی آیا کسی که کارهای اگزوپری را نخوانده، از وزش باد، شن صحرا، تشنگی در صحرا و شعف یافتن بیگانهای در بیابان چیزی میداند، که بپنداریم او درد و رنج را احساس میکند و باید دارای حقوق معینی در مقابل تجاوزگران به مقام انسانی خود باشد؟ آیا کسی که غنا و لذت خواندن دو کتاب جالب اگزوپری «زمین انسانها» و «پیک جنوب» را تجربه نکرده اساساً خوشی و لذت برخورداری از وجودی انسانی را احساس کرده که نفی انسانیت خویش را لطمهای به وجود خود بپندارد؟
پاسخ بدون تردید منفی است. رمان و کتابخوانی جایگاه مهمی در زندگی انسان ندارد. زندگی جای دیگری، در کنکاشهای روزمره، کار و تجربۀ بدنِ آکنده از شور و احساس رقم میخورد. کتاب روایت تجربۀ دیگران از زندگی و جزئیات آن است. وانگهی در مقیاس جهانی، اگزوپری نویسندۀ چندان شناخته شده و صاحب سبکی نیست. ولی اگر جای اگزوپری را به خیل نویسندگان و شاعران مطرح جهان و جای کتاب را به همۀ نوشتارهای جهان دهیم آنگاه چه؟ آیا بدون تجربۀ دست دوم جهان، تجربۀ دست اول جهان ممکن است؟ آیا آنچه که بنیاد وجود انسانی ما را میسازد، یعنی زبان و توان گفتگو و تفکر، بدون نوشتار، بدون متن مدون، ممکن است؟ لازم نیست فیلسوفان پسامدرن به ما گوشزد کنند، ما همه آنرا به چشم و گوش دیده، شنیده و ادراک کردهایم که تجربۀ دست دوم بر تجربه دست اول تفوق دارد. عشق، مهر، لطف و حتی مزه (غذا و آشامیدنیها) و جنبههای مهمی از درد را ما از مجرای تجربۀ دست دو بازمیشناسیم و تجربه میکنیم. از اینرو میتوان گفت که آن کس که سنت اگزوپری نخوانده از یکسو شن، باد و تشنگی بیابان و از سوی دیگر عشق به بیکرانگی و شکوه وجود دیگری را احساس و تجربه نکرده است.
۲- شهر گرما و تبعید و زار، بندرلنگه، فقط در وجود احمد محمود معرِف و فاحشهاش را پیدا نمیکند، با احمد محمود جائی میشود در نقشۀ هستی، در صفحۀ روزگار. بندرلنگه با کتاب داستان یک شهر (۱)، محلات و شخصیتهای تاریخی خود را به جهانیان مینمایاند و جائی میشود در جغرافیای جهان. پاریس نیز به همینگونه در وجود بودلر و بنجامین دل بورژوازی و اروپای سدۀ نوزدهم را میرباید و جائی میشود در مرکز جهان. بندرلنگه بدون احمد محمود خرابهجائی است، همانگونه که واقعاً بود و هست و پاریس بدون بودلر و بنیامین شهر بلوارهائی است که قرار بود پرولتاریای شورشی آنجا سلاخی شود و اکنون مهاجرین یاغی آفریقائیتبار سلاخی میشوند. هر شهری با نویسندهای (یا شاعری) روی نقشۀ جهان جائی به دست میآورد. نویسنده ولی با کتاب خود و با داستان و شخصیتهای خود کسی میشود میان کسان. شهر به سان موجودی خیالی که در خود چیزی بیش از خانهها و خیابانهائی نیست به همت وجود مادی نویسندهای جائی میشود در جهان، ولی نویسنده به لطف تصور ماجراها و آفرینش شخصیتهای خیالی کسی میشود میان کسان.
آیا بیش از حد گرافهگوئی نکردهایم و دربارۀ نقش نوشتار و نویسنده اغراق نکردهایم؟ کتابهای احمد محمود، بودلر و بنیامین را انسانهای زیادی نخواندهاند که جغرافیای جهان از آنها متأثر شود. نقش آنها در جهان را میتوان به سادگی کتمان کرد. ولی اینرا در مورد نقش کتابهای معین دیگری نمیتوان ابراز کرد. ادیان الهی با تمام نفوذ و قدرت خود استوار بر کتاب هستند. کتاب را که از آنها بگیرید فرومیپاشند. آنها در فرایندی چند هزار ساله به چیزی بیشتر از آموزههای یک کتاب، که در اصل چیزی بیش از مجموعه داستان نیست، تبدیل شدهاند. ولی هنوز گرایشهائی در همه ادیان الهی فعال هستند که خواهان بازگشت به کتاب و دور انداختن همۀ سنتها و خرافهها هستند. کتاب به شکلی نقطۀ ارجاع تمامی اطلاعات و درک ما از جهان است و چه بخواهیم و چه نخواهیم نه فقط روح جهان که برسازندۀ وجود جهان است.
۳- تخیلیترین پدیدههای جهان داستانهائی نیستتد که نویسندگان دوران مدرن با تمان توان آفرینندگی خود نوشتهاند. بسیاری از آثار داستانی بازتابدهندۀ عین واقعیت زندگی هستند. تخیلیترین پدیدۀ جهان جغرافیای سیاسی است. دولت ملی یا آنچه که امروز کشور نامیده میشود از کجا آمده است؟ چگونه انسانها توانستهاند مرزی را در نظر بگیرند و سپس در چارچوب مرز خود را همبستۀ یکدیگر بپندارند؟ چرا در یک سوی یک خط تخیلی خود را آلمانی، ایرانی، و برزیلی میدانیم و در سوی دیگر همان خط فرانسوی، عراقی یا آرژاتینی؟ این همه را، آنگونه که بندیکت اندرسون، به ما آموخته مدیون تصور اجتماعی تخیلی هستیم. میپنداریم که کانادائی، سوئدی یا آلمانی هستیم و بر آن اساس عاشق سرزمینی و دلبستۀ مردمانی میشویم. هیج هم فکر نمیکنیم که تفاوت این سرزمین و این مردم با دیگر سرزمینها و دیگر مردمان چیست. از هیچ همه چیز زاده میشود. بسیاری نیز برای تغییر نیافتن آن مرزها حاضر هستند خود و دیگران را به کشتن دهند.
عجیبتر از جغرافیای سیاسی خود جغرافیا یا تصور جهان در نقشههای معین با تقسیمبندیهای معین است. در علم جغرافیا و در هیأت نقشههائی چند، جهان جانی به خود میگیرد. گسترۀ بیکران جهان در واحدهائی کرانمند وجودی مشخص پیدا میکند. نامگذاری اینجا اعجاز میآفریند. از هیچ، چیزی مشخص میسازد. آبهائی جمع شده در جائی خاص را دریائی معین و در مورد خاص ما خلیج فارس مینامد و در پیامد آن تاریخ و سیاست مسیری دیگرگونه پیدا میکند. از آنجا که نقشه و نام مهم هستند چه ستیزها و دیوانگیها که بر سر آن به راه نمیافتد.
از همه نقشهها جالبتر اطلسها هستند. کتابهائی با تصویرهائی زیبا از جهان یا بخشهائی از آن. در آن کوه، دره، رودخانه و دریا تصویر و نمائی معین پیدا میکنند. چه حظی که به انسان از نگریستن به آنها دست نمیدهد. دربارۀ پورنوگرافی گفته میشود که آن لذت واقعی تجربۀ امر شهوی را به انسان نمیدهد و چه بهتر است که بجای نگریستن به عکس یا فیلم شهوی انسان خود تن دیگری را با گوشت و پوست خود احساس کند. اینرا ولی دربارۀ چغرافیای جهان نمیتوان احساس کرد. با تن خود، با دست و چشم و گوش نمیتوان پهناوری و عمق دریا، بلندی و سترگی کوه و خروش و درازای رودخانه را احساس کرد. زیبائی و شکوه جغرافیا را فقط میتوان با اطلس تجربه کرد.
۴- حال یودیت شالانسکی، گرافیست و نویسندۀ آلمانی نوشتار و نقشه را به هم آمیخته و کتابی تهیه کرده به غایت زیبا. کتابی هم برای دیدن و هم برای خواندن. کتاب «اطلس جیبی جزایر دور افتاده» نام دارد و پنجاه جزیرۀ کم و بیش کوچک دور افتادۀ جهان را با نقشه و متن کوتاه دو صفحهای به خواننده معرفی میکند. نقشۀ جای جزیره در جهان، اندازه، میزان جمعیت، فاصله با نزدیکترین خشکی وگاه جزیرۀ همسایه و همچنین زمان کشف جزیره را مشخص میسازد. متن نویسنده که به گفتۀ خود او چیزی است بین حقیقت و داستان، دادهای، حادثهای یا افسانهای (شناخته شده) را دربارۀ جزیره باز میگوید. شالانسکی خود اعتراف میکند که در هیچیک از این جزیرهها نبوده و فقط به خاطر علاقه و کنجکاوی شخصی و حرفهای اطلاعاتی را دربارۀ آنها جمعآوری کرده و در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
ویژگی اصلی کتاب شالانسکی زیبائی است. دربارۀ کتابهای دیگر به سختی میتوان چنین چیزی را گفت. شعرها و رمانهای مشهور جهان به صورت نوشتار زیبا و جالب هستند، و نه به صورت کتاب. اولین جنبۀ زیبائی کار شالانسکی در انگارۀ کتاب خود را باز نمینماید. جزایر دور افتادۀ جهان سرزمینهائی هستند که همه به آن اندیشیدهایم ولی هیچگاه جدی نگرفتهایم. شالانسکی آنها را از پرت بودگی رهانیده مقابل چشم و ذهن ما قرار میدهد. دومین جنبۀ زیبائی کتاب وجه گرافیک آن است. نقشه و اطلاعات جغرافیائی البته به شکلی چشمنواز در ترکیب با متنی کوتاه و جذاب. سومین جنبۀ زیبائی کتاب رنگآمیزی، قطع و و تقسیمبندی متفاوت و خلاقانۀ آن است. چهارمین جنبۀ زیبائی کتاب مقدمۀ جذاب کتاب با عنوانهائی بس جذاب است، با نمونهای همچون بهشت یک جزیره است ولی همچنین جهنم. پنجمین و آخرین جنبۀ زیبائی کتاب وجه وسوسهآمیزِ شهوی کتاب است. اشتباه نگیریم. کتاب یک اطلس است. هیچ مطلب و تصویر شهوی در آن یافت نمیشود. ولی دورافتادگی جزیرههائی چند در جهان را، مانند زوایائی تنی که میخواهیم بکاویم ولی هیچگاه نمیتوانیم بخاطر هنجارهای اخلاق آنگونه که میخواهیم بکاویم، نه تنها آشکار که تا حد معینی قابل لمس میسازد.
۵- جزایر دور افتادۀ جهان وسوسهبرانگیزند. وسوسهبرانگیز تا حدی به خاطر دورافتادگی چندگانه. بسیاری از آنها به خاطر آب و هوا یا کلا خالی از سکنه هستند یا دارای جمعیت اندکی هستند. فقط برخی از آنها جمعیتی چند هزار نفری را در خود جای میدهند. سفر به آنها کار نیز دشواری است. چند تا از آنها چنان در دل دریای طوفانی و مهآلود پنهان هستند که به سختی میتوان پیدایشان کرد. بیهوده نیست که یکی از آنها از سوی جاشوان و جهانگردان جزیرۀ ناامیدی نام گرفته است. قرار گرفته در دل دریاها و اقیانوسها آب و هوای مساعدی نیز ندارند. هوای برخی زیادی سرد و در برخی باد و طوفان همه چیز را از جای میکند. بدون تردید، اینها هیچکدام جذابیتی برای کسی ایجاد نمیکنند مگر برای ماجراجویان و کنجکاوان. درست همینها کسانی هستند که دریاها، طوفانها، گمشدگیها و گرسنگیها را به جان میخرند تا جائی نو، مکانی پرت را کشف کنند. در دوران مدرن و عصر سرمایه، شور تصرف و تسلط وجود انسان را فراگرفته است. سرمایهداری همواره به دنبال گشایش بازارهای جدید و اعمال سلطه بر آنها است. مدرنیته نیز درست همانگونه که فوکو همواره بر آن تأکید داشت، در فرایند کنجکاوی، کاوش، پایش و تسلط انکشاف یافته است. روحیۀ کنجکاوی، شناخت و تسلط وجود آدمی را فراگرفته است. این روحیه، کسانی از ما را که سری پر شورتر دارند روانۀ جزایر دور دست میسازد.
ولی جزایر دور افتاده به گونهای دیگری نیز وسوسهبرانگیز هستند. برپائی یک آرمانشهر، یا برای برخی یک امپراطوری ویژۀ خود، در یک جزیرۀ دورافتاده آسانتر از هر جای دیگر است. معلمی از شهری در اروپا بلند میشود میرود آنسوی جهان تا جامعهای با مناسبات دیگرگونه بر پای دارد. چنین پروژهای صد البته همانگونه که شلانسکی اینجا و آنجا مشخص میسازد جنبههای تاریک خود را دارد. آرمانشهر در حسادتها و توطئهها و امپراطوری در شورشها فرومیپاشد و آنگاه نوبت کارکرد زور میرسد. وسوسه جای خود را در نهایت به تنفر میدهد. ولی جزیرههای دورافتاده جذابیت دیگری نیز دارد؛ جذابیت دستنخوردگی. آنجا جهان را میتوان دستنخورده، ناب و وحشی تجربه کرد. طبیعت دیرهنگامی است اجتماعی و فرهنگی شده است و تنها جائی که طبیعت هنوز تا حد زیادی دست نخورده باقی مانده مناطق دور افتاده است.
۶- جزایر دورافتاده همانند دیگر واحدهای جغرافیای طبیعی و سیاسی و اصلاً جهان پیرامون ما نامگذاری شدهاند. نام بدانها فقط هویت نمیبخشد و تشخیص و بازشناسی آنها را ممکن نمیسازد. نامگذاری همچنین مظهر تصرف و تسلط، ادغام یک پدیده در جهان فرهنگی معینی است. به این خاطر نامگذاری به همانگونه که ما ایرانیها خود در مورد خلیج فارس و جزایر آن شاهد بودهایم، محل نزاع است. جالبتر آنکه در فرایند تحولات اجتماعی و فرهنگی، نامها نیز تغییر میکند. جالتترین نمونۀ این تغییر در شیلی روی داده است، جائی که نام جزیرهای را برای جذب توریسم، به خاطر برخی مسائل تاریخی، به جزیرۀ روبینسون کروزئه تغییر دادهاند.
آنچه ولی ویژۀ جغرافیا است نقشه(کشی) است. نقشه جغرافیا را ابژه شناخت میسازد. ناشناختگی و رمز و راز را از جهان زدوده به جای آن شفافیت و جزئیات میآفریند. کوهها، رودخانهها و دشتها شکلی معین پیدا میکنند. نقشه نماد تسلط انسان بر جغرافیا است، اینکه انسان توانسته شناخت از آن به دست آورد و آنرا در ساز و کاری فرهنگی تعین بخشد. نقشه نشانههای ویژۀ خود را دارد. بر این نشانهها نیز تأکید میشود تا تو گوئی اشتباهی در مورد فرهنگی بودن آن پیش نیاید. نقشه همچنین زمینهساز تسلط بیشتر انسان بر طبیعت و جغرافیا است. با آن انسانها راههای فائق آمدن بر طبیعت را درمییابند. نقشه فقط تسلط دانش بر طبیعت و جغرافیا نیست، تسلط تخیل و اراده نیز هست. برای همین نیز مدام نقشههای جدیدتر و جالبتری تولید میشوند. کار شالانسکی را نیز در این چارچوب میتوان فهمید. یودیت شالانسکی ولی تا آن حد دارای بینشی انتقادی هست که به سادگی در پروژۀ دیگری ادغام نشود.
۷- مدرنیته دوران رخدادهای فاجعهبار است. رویدادهائی در این دوران رخ داده است که عرق شرم بر پیشانی بسیاری مینشاند. این رویدادها بسیاری از اوقات با نامهای جغرافیائی عجین هستند. آشویتس، هیروشیما، حلبچه و بوپال نام مکانهائی معین در جهان هستند. فاجعه کمک کرده تا موقعیت جغرافیائی این مکانها را بهتر بشناسیم. فاجعه شناخت و دانشی را آفریده است محدود به خود دامنزنندگان به فاجعه و قربانیان آن. ما چیز چندانی دربارۀ شهر هیروشیما و حلبچه یا ساکنان منطقۀ آشویتس نمیدانیم. از وضعیت امروزین چنین مناطقی خبری نداریم، علاقه هم نداریم چیزی بدانیم. بیشتر میخواهیم دربارۀ جاهائی بدانیم که نماد و نویددهندۀ خوشی و غرور هستند. پرسش اما آن است که چنین جاهائی اصلاً در جهان معاصر وجود دارند.
در مورد جزایر دورافتاده نیز چنین امری رخ داده است. دو تا از آنها در فرهنگ سیاسی جهان شهرت ویژهای پیدا کردند. جزیرۀ دیگو گارسیا در اقیانوس هند مشهور خاص و عام است زیرا بریتانیا که «صاحب» این جزیره بود آنرا در اختیار متحد خود آمریکا قرار داده تا بهگاه حمله به سرمینهای «یاغی» بعنوان مقر سوختگیری و بارگیری استفاده کند. دو جزیرۀ موروا آتول و فانگاتاوفا به آن خاطر مشهور شدهاند که فرانسه از آنها برای انفجار آزمایشی بمب اتمی و هیدروژنی بین سالهای ۱۹۶۶ و ۱۹۹۶ استفاده کرده است. دربارۀ این جزیرهها نیز چیز چندانی نمیدانیم. ولی شالانسکی با ارائۀ روایتی دو جزیرۀ دیگو گارسیا و فانگاتاوفا را بسان مکانهائی با روح و زندگی ویژۀ خود به ما باز میشناساند. او نه فاجعه که زمینه و زمانۀ فاجعه، ورافاجعه و فرافاجعه را بررسی میکند.
۸- اثر یودیت شالانسکی را باید ورق زد، نگریست و خواند. البته نه فقط به این خاطر که اثر او زیبا و جالب است بلکه بیشتر به این خاطر که بتوانیم فخر بفروشیم که انسان هستیم. فخر کنیم که شناخت و تخیل ما مرز نمیشناسد، که به همراهی یک نویسنده-نقشهکش زیبائی را جائی مییابیم که بسیاری اوقات در اعماق مه و طوفان از دیدها پنهان است. در جزایر دورافتاده، در امیدها و فاجعههای برانگیخته از سوی آنها، نمودهائی از انسانیت خود مییابیم که میتوانیم با آنها به اعماق وجود انسانی خود نقب زنیم. ولی انسانیت که امروز مرده است. آیا میتوان به امر یا پدیدهای از بین رفته افتخار کرد؟ انسانیت عنوانی بود در پروژۀ روشنگری که دیگر دیری است بیمعنا شده است. انسان وجود ندارد که بخواهیم به بهرهمندی از آن افتخار کنیم. در وجود قاتلین (و حتی قربانیان) آشویتس، بوپال و حلبچه انسانیت واقعاً به آخر خط رسید. به این دلیل، باید مانند همیشه به چیزی فخر کنیم که وجود ندارد ولی وانمود میشود که وجود دارد، چرا که فخر نیز دیری است از جهان و زندگی ما رخت بر بسته است. آیا برای کنشگرانی که دیرهنگامی است به زائدۀ نظمی قدرتمند تبدیل شدهاند محملی برای فخر و فخرفروشی مانده است؟ کتابهائی مانند اطلس جیبی جزایر دورافتاده و نه واقعیت زندگی زمینه آنرا فراهم میآورند که بتوان یکبار دیگر به جهان افسانهها و غرور و فخر نهفته در آن بازگشت. در جهان واقعی که ما همه به سان جزیرههائی دورافتاده کوچک، دور و پرت از یکدیگر به سر میبریم.
پانویس:
۱- احمد محمود، داستان یک شهر، انتشارات معین، تهران، چاپ اول ۱۳۵۸.
شناسنامه کتاب:
Judith Schalansky, Pocket Atlas of Remote Islands, Penguin Books, London, 2010
نمایش «اطلس جیبی جزایر دور افتاده» به کارگردانی «توم لوتس» بر صحنه تئاتر «هانوفر» در آلمان
نظرها
نظری وجود ندارد.